آیا لیبرالیزم مرده است؟  کمونیزم چطور؟

مقدمه:

همینقدر که فوکویاما و همفکرانش می نشینند این روزها که به این سوال پاسخ دهند(*) نشان می دهد که اوضاع لیبرالیزم خوب نیست! فرض اینها هم اینست که اون داستانی که بعد از سقوط کمونیزم دولتی روسی سر هم کردند تا نشان دهند که کمونیزم مرد و لیبرالیزم پیروز شد و بقیه تاریخ هم سروریت خواهد کرد حالا دچار رعشه شده و تغییرات چهان بعد از سقوط بلوک شرق نشان می دهد که مبانی اون لیبرالیزمی که اینها در ذهن داشتند در حال فروریختن است و لیبرالیزم اینقدر  بی حال شده که مثل پزشکان به بالینش امده اند و بحث می کنند که این  جناب مرده یا هنوز نفس می کشد وگرنه قبول بفرمائید این سوال اینهم در خرابه ای که صهیونیستها در غزه به کمک حامیان لیبرالیزم ساختند دیگر نیاز جدی به پاسخ داردو لذا فوکیاما به میدان امده تا پاسخش بگوید و طبیعتا هم چرندیاتی می گوید که از دوستان خواهش می کنم گوش دهند و خود قضاوت کنند(*)

آنچه مهم است متدی است که فوکویاما برای اثبات مرده نبودن لیبرالیزم ارائه می دهد که همان متدهای خامنه ای است برای اثبات مرده نبودن اسلامش یا کمونیستهای توده ای برای اثبات مرده نبودن کمونیزمشان. نوعی متد شعیده بازانه که لیبرالیزم و کمونیزم و اسلامیزم را از بستر واقعی مادیش جدا می کند تصعید می کند می برد درون ابرها و نجاتش می دهد از اواری انسانی که بطور واقعی این ایدئولوژیها در تاریخ ساخته اند. شخصیتها و رهبرانی که مدعی این نظریات بوده اند و تا توانسته اند با نام این افکار زدندند و کشتند و غارت کردند. 

خوب فوکویاما فکر می کند مخاطبش خر تشریف دارد و این ارتباطات را نم فهمد و حاضر است برای شعیده بازی روشنفکرانه نجات لیبرالیزم از دستاوردهای واقعیش که جنایات  دوران ماست!

خوب اینها را بعنوان مقدمه داشته باشید تا مقداری در این مفاهیم  وارد شوم بدون اینکه ادعا داشته باشم که نتیجه گیریهایم قطعی است و فقط مدعی هستم که حداقل در طرح سوالها شاید کارساز است:

(۱)لیبرالیزم بعنوان یک نظریه یا یک نظام سیاسی؟

این نکته محوریست که لیبرالیزم از ابتدا هم یک نظریه سیاسی و فلسفی بود و نه یک نظام سیاسی.طبعا تلاشها این بود که تبدیل شود به یک نظام سیاسی معین مثل کمونیزم .

تعیین واقعی سیاسی اقتصادی جامعه ای که مبتنی بر لیبرالیزم ساخته شد از همان ابتدا اما بر اساس مالکیت خصوصی بر ابزار تولید بود که نظام سرمایه داری نامیده می شود و دموکراسی بعنوان نظمی که در ان قوای حاکمیت چیده میشود و نسبت حاکمیت با مردم از طریق قوانینی که طبقه حاکمه انرا قانون نامیده بر جامعه اعمال می شود.اینها بطور خلاصه ارتباط بین لیبرالیزم با دموکراسی و زیر ساخت این جامعه که نظام سرمایه داری باشد.

این دوگانگی بین لیبرالیزم با واقعیت مادی جامعه سرمایه داری از همانزمان تولد نظام مدعی لیبرالیزم اغاز شده و امری جدید نیست و لذا درگیری بین نظریه لیبرالیزم و واقعیت عملکردی نظام دموکراسی از بدو تولد اینها اغاز شده و تضادی بینیادین است و اشتی ناپذیر.

(۲)چرا بین نظریه لیبرالیزم و نظام دموکراسی تضاد اشتی ناپذیر وجود دارد؟

اگر حتی تعریف فوکویاما را از لیبرالیزم بپذیریم که او خود را حامی سر سخت لیبرالیزم می داند، لیبرالیزم نظام ارزشی است(دقت بفرمائید نظام ارزشی) که در ان فردیت ادمها اصل است و انتخاب فردی اصل و بر پایه باور به اینکه ادمها ذاتا دنبال پیشرفت هستند  لذا اگر به تک تک انها ازادی داده شود و دولت فقط مواظب باشد که “همه در مقابل قانون برابر باشند” لذا جامعه به رفاه می رسد.

خوب کجای این دنیا چنین توانسته بشود؟ تضاد اصلی اول اینست که اون حکومتی که قرار است ناظر برابری انسانها باشد ذاتا با نابرابری بین خود و جامعه اغاز می شود و اون حکومت از میان نابرابری ادمهائی که توفق طبقاتی دارند شکل می گیرد و لذا و طبیعتا دولت و حکومت نابرابرهاست برای حفظ نابرابری!

تضاد دوم و ماهوی بین لیبرالیزم بعنوان نظام ارزشی و عملکرد ادعائی چنین نظریه ای اینست که مکانیزم اقتصادی این جامعه که اقتصاد سیاسی نام دارد دائما این نابرابری را بازتولید و توسعه می دهد.

تضاد سوم هم اینست که اون دموکراسی که قرار بود بر اصل برابری جامعه و توازن قوا نظارت کند چون از میان نابرابری شکل گرفته مرتب به قطب بندیها و تخاصمات اجتماعی بین حکومت و مردم و جناح های حکومتی دامن می زند و دموکراسی می شود یک دیگ زودپز که مرتب یا باید فشارش را کم کنند یا می ترکد!

خلاصه اینست که فوکویاما هی مرتب باید به بالین بیاید که این لیبرالیزمش مرده یا نمرده!

(۳) آیا لیبرالیزم مرده؟ از دیدگاه کمونیزم :

من تکیه می کنم که کمونیزم تعریفی من  کمویزم عقلانیت است و کمونیزمی از زاویه دید اکثریتی که بیرون قدرت موجود سازنده واقعی این قدرتند یعنی طبقه کارگر .

از این دیدگاه من فکر می کنم لیبرالیزم اتوپیای طبقات مرفه جامعه است برای ماندن در قدرت و دموکراسی ابزار انها و نظام سرمایه داری منبع تولید و قدرت انها .

خوب از این دیدگاه لیبرالیزم تا زمانی که نظام سرمایه داری باشد بازتولید می شود مرتب فوکویاما می اید انرا تمجید می کند و ما در ایران هم مرتب پادوهای امثال او را داریم که بیایند کالایشان را به جامعه خسته از دیکتاتوری و فضولی مذهب و دستگاه اطلاعات بفروشند که طبیعتا هم در میان طبقات بالای جامعه و هم احمق های نیمه تحصیل کرده عاشق  هالیوود 

خریدار هم دارد.

لذا اینکه بگویئم لیبرالیزم مرده   توهمی بیش نیست. همانطور که اسلام سیاسی یا همین کمونیزم هم نمی تواند بیمرد تا زمانی که مسئله استقمار انسان از انسان حل نشود.

همانطور که فاشیزم و نژاد پرستی و انواع ایدئولوژیهای رنگارنگ دیگر.هیچکدام نمی میرند و نمی توانند بمیرند.

(۴)تغییر چهره لیبرالیزم به نئولیبرالیزم:

 تغییر چهره لیبرالیزم به نئولیبرالیزم در طی چندین دهه گذشته منطقی دارد.بخشی از متفکرین لیبرالیزم به این نتیجه رسیدند که مبانی دولت “تنظیم کننده” با روند جهانی شدن سرمایه قابل انطباق نیست و کینز و رفقایش ثابت کردند که دولت نمی تواند در سطج نظریه ارزشی لیبرالیزم بماند و باید بشود مرکز عالم وجود و تنظیم گر باشد و جاسوس باشد و جهان را مدیریت کند و انحصارها را در مقابل انقلابها حفظ کند و بهشان در زمان ورشکستگی  غرض بدهد و این شود که نظریه ارزشی لیبرالیزم به یک نظریه سیاسی تمام قد که تئوری حکومت کردنست تنزل کرد و بین علمای لیبرال و نئولیبرال هم دعوا اغاز شد.

چامسکی بخوبی در دهه ۸۰ این جدائی نئولیبرالیزم را از مبانی لیبرالیزم توضیح داده و از دید من نئولیبرالیزم پاسه نظام سرمایه داری بود به ارزشهای لیبرالی و بنوعی دور شدن از ارزشهای آن با ماسک لیبرال!

در ایران و کشورهای پیرامونی همینطور که در کشورهای غربی چند دهه است که ما توسعه حکومت سرمایه داری و تهاجمش را داریم به ارزشهای لیبرال .از توسعه سانسور تا دخالت در انتخابات مردم تا توسعه فقر و گرفتن دستاوردهای مردم تا جاسوسی تا سرکوب تا توسعه جنگهای جهانی و گندی که امروز شاهدش هستیم.

بخشی از مدعیان چپ هم هستند که تمرکزشان را دادند به “سیاستهای نئولیبرال ” که ایرادش اینست که اساس نظام سرمایه داری را فراری می دهند و فقط به نوعی از این نظام خرده می گیرند.

) آیا کمونیزم مرده است؟

این سوال هم سوال بامزه است برای انها که شکنجه ها و شلاقهای پهلوی و خمینی و لاجوردی و اعدامها را شاهد بودند این ادعا که کمونیزم مرده ادعای بسیار بامزه ای است که از بدو ورود کمونیزم به ایران توی صورت کمونیستها بوده و شب و روز بهشان حقنه شده که کمونیزم مرده!

من خودم شخص وقتی زیر مشت و مال اراذل رژیم اسلامی بودم این ادعای اندیشمندان اسلامی را با مزه خونم در دهانم چشیده ام. مزه ای داشت که هنوز در دهانم مانده.

خارج از این داستان من بعنوان کمونیست می گویم که کمونیزم هم هزاران مرده و هزاران بار زنده شده.انواع کمونیزم مرده اند انواع دیگری بدنیا امده اند و خواهند امد.

همانطور که لیبرالیزم پوست انداخته و انواع ایدئولوژیهای ارتجاعی همانطور که شیعه گری خمینی به شریعتی  می رسد به سروش می رسد همانطو که لیبرالیزم به نئولیبرالیزم می رسد  همانطور که کاتولیتیزم به گوسفندان یهوه می رسد همانطور ها…؟ کمونیزم هم پوست می اندازد و نو می شود.

صف زحمتکشان در مقابل سرمایه داران مرتب بازتولید می شود.پدرها و پدر بزرگها جایشان را به فرزندان و نوه ها می دهند.

یاسها شکستها در دو سو .زخمها و شکنجه ها و دردها.

اما این صف بندی ادامه دارد و هر ادم عاقلی که بالاخره دوره ای در این دنیا شاهد بوده این صف بندی این نظریه پردازیهای مداوم را هم شاهد است.

از دوانی که جامعه طبقاتی غاز شده دو طرف این صف هم با چنگ و دندان و هم با ابزار فکری و نظری جنگیده اند و خواهند جنگید.اشتی وجود ندارد.دوران اشتی ها دوران برزخ جمع کردن کشته هاست و پاک کردن زمین از خونها و برداشتن موقت دارها.

کمونیزم هم دارد پوست می اندازد و عقل حکم می کند که مرتب پوست بیندازد قبل از اینکه زمان و نیاز جامعه پوستش را بزور بکند . خود کمونیستها خود پیشروان طبقه کارگر بروند دنبال پوست اندازی و بزرگ شوند و اماده شوند و سلاح ها را صیقل دهند و به طبقه کارگر این تمام کننده واقعی تناریخ اسارات انسان راه نشان دهند.

اینهم خلاصه ای که بد نبود در حاشیه این دفاعیه فوکویاما از لیبرالیزم بنویسم و قضاوت را بگذارم به عهده  خوانندهو توی سرش بخورد لیبرالیزم که درد کودک گرسنه و بی پدر و مادر فلسطینی ازارش نمی دهد!

(*)آیا لیبرالیزم مرده است؟ گفتگوی فوکویاما و گری 

Youtube.com/watch?v=yZbR7HE_ER8

از: سعید صالحی نیا

۴ ژانویه ۲۰۲۵


Google Translate