خوابگردان سیاست– رامین کامران
پهلوی طلبی پدیدۀ جالبی است. اگر بخواهیم به ترتیب معمول و با مقولاتی که معمولاً برای سنجش و طبقه بندی این و آن گروه سیاسی به کار می رود، به آن بپردازیم، تکلیفش زود روشن می شود و نیز این که کارآیی و اهمیتی شایستۀ اعتنا ندارد. نه فکری در کار است و نه گفتاری که به توجه بیارزد. اما با تمام این احوال می توان به همان ترتیب که حشره شناسان به این و آن گونه توجه می کنند و در احوال و رفتارشان دقیق می شوند، مورد مطالعه قرارش داد. اگر می بینید که گاه و بیگاه مقاله ای در بارۀ آن می نویسم، از این دیدگاه و به این دلیل است
.
یکی از شاخص های اصلی و بنیادی مواضعشان در مورد ایران کوشش در نفی انقلاب پنجاه و هفت و اصرار برای زدودنش از تاریخ ایران است. سودا خام است و به هیچ کجا هم نخواهد رسید، ولی اصرار بر آن شکل معینی دارد و به هر صورت بخشی از تاریخ سیاسی معاصر محسوب می گردد.
برای این که بتوان این سخن را عرضه کرد و امیدی به پذیرفته شدن آن داشت، می باید چند شرط را گرد آورد. اول از همه دادن تصویری به کلی مثبت از حکومت آریامهری. می بینیم که دائم به این کار مشغولند و تنها چیزی که برای عرضه دارند مقداری تصاویر تبلیغاتی قدیم است و زیرنویس های کوتاهی که همراهش می کنند و البته مقداری اغراق و حتی دروغ های شاخدار که در گوشه و کنار می پراکنند.
طبعاً رفتن به این راه محتاج این است که توضیحی هم در بارۀ علل بروز انقلاب داشته باشید که البته ندارند و نمی توانند هم داشته باشند، ولی خرده سخنانی می گویند که فرض های پایۀ کارشان را روشن می کند. فرض هایی که احتمالاً به آنها آگاهی کامل ندارند و حتماً از عهدۀ مدون کردنشان بر نمیایند، ولی برای کسی که از بیرون نگاه می کند، هویداست. از فردای انقلاب، تنها توضیحی که سلطنت طلبان کوشیده اند برای واقعه ای وسیع و مردمی که از قدرت ساقطشان کرد، سر هم کنند، در نهایت، می رسد به این سخن ساده که مردم دیوانه شده بودند! این حرف می تواند به انحای مختلف، با استمداد از مفاهیم روانشناسانه یا روانکاوانه و خلاصه با هزار آب و رنگ خطابی یا شبه علمی به دیگران عرضه گردد، ولی بنمایه اش تغییری نمی کند. وقتی شما نظامی را بی عیب بشمرید و اینرا فرض پایۀ فکر و سخن خود قرار بدهید، توضیحی جز این هم نمی توانید در بیان چرایی مخالفت با آن، عرضه بدارید.
قاعدتاً جنون مسئولی ندارد، بر خود مجنون هم که حرجی نیست. ولی، بر خلاف معمول، این «جنون» مسئولانی دارد. دارد چون کار سیاسی که بدون حریف و در بعضی موارد، دشمن، انجام شدنی نیست. مسئولان فرضی انقلاب، افرادی هستند که از جرگۀ مردم جنون زده بیرون هستند و جیمی کارتر در صدر آنها قرار دارد. کینۀ اسرائیلی ها به کارتر که ریشه در مخالفت او با آپارتاید کشورشان دارد، در تشدید دشمنی پهلوی طلبان با وی نقش عمده داشته است و بر طنین تبلیغاتی آن افزوده. مسئولان داخلی کار هم همان «مظنونان معمول»هستند که قرار است مسئول تمام اتفاقات بد دوران پهلوی باشند: کمونیست ها، ملی گرایان و البته مذهبی ها که برندۀ انقلاب بوده اند. گروه اول که دیگر سال هاست از بابت سیاسی وزنی ندارد، هنوز مورد لطفی نامتناسب با اهمیت سیاسیش قرار دارد. ظاهراً دلیل امر اصرار پهلوی طلبان بر استفاده از گفتار تبلیغاتی جنگ سردی است که ارث آریامهر است و جایگزینی پیدا نکرده است، بخصوص که گفتار فاشیستی جدید که از آمریکا و اسرائیل میاید، بر همان مضامین تکیه دارد. فحش دائم به چپگرایان و کاربرد بی حساب صفت چپگرا یا چپول در حق همۀ حریفان، برخاسته از این بی برگی است. طبعاً میزان کردن گفتار با جمهوریخواهان آمریکایی باعث شده تا حزب دمکرات آمریکا هم در جرگۀ کمونیست ها جا بگیرد که خالی از نمک نیست. تکلیف مصدقی ها هم که روشن است. اسلامی ها هم که هدف مستقیمند و حرف های مسلمان ستیزانه ای که در غرب باب شده و ارتباط درستی هم با موقعیت ایران ندارد، نثارشان می گردد.
ناپیوستگی خصیۀ اصلی پیام سیاسی پهلوی طلبان است که به سختی می توان گفتارش نامید. نبود پیوند منطقی بین اجزای آنچه که به شما عرضه می گردد، صفت شاخص گفتار غیر عقلانی است. مرز راست و دروغ به کلی در این میان مغشوش گشته است. وجه ارزشی کار نه فقط بر وجه استدلالی برتری یافته، بلکه حتی منطق روایی را نیز به کلی مخدوش نموده است. رابطۀ بین گذشته و حال، رابطۀ علت و معلولی نیست، هر دوی اینها قرار است آینه ای باشد برای انعکاس ارزش هایی که دلبستۀ آن هستند. در حقیقت روایتی در کار نیست، سلسله ای داریم از مثال هایی که برای اثبات برحقی پهلوی ها در کنار هم نشسته است، تصاویری پراکنده که مثل اعلامیه های تظاهراتی دست به دست می شود.
بسا اوقات برای توصیف دنیایی که به این ترتیب ساخته شده اصطلاح جهان موازی را به کار می برند، موازی با جهان واقعی و رسته از محدودیت های آن، جهانی که تابع میل و خیال شماست. به تصور من، این جهان کارکردی دوگانه دارد. در محیطی که ما بدان نگاه می کنیم و از بیرون بدان می نگریم، کارکردش سیاسی است، قرار است در خدمت احیای سلطنت پهلوی باشد و در نهایت در خدمت سیاست اسرائیل و آمریکاست. ولی کارکرد داخلیش، نزد کسانی که پذیرفته و ترویجش می کنند، بیش از هر چیز، تولید نوعی رضایت روانی است، نوعی آرامش بخشی برای اذهانی که از نگرش واقعبینانه به گذشته و حال کشورشان ناتوانند و در این دنیای خیالی مفری میجویند برای گریز از واقعیت نامطبوع و گاه دردناکی که ما را احاطه کرده است. این نوعی رؤیای جبرانی است، خوابیست که تنش و خستگی روحی روز را از ذهن شما به در می کند، منتها خوابی که مدام است، فضای آگاهی شما را با واقعیت تقسیم می کند و در همه حال سهمی از آنرا به خود اختصاص می دهد.
آنچه از این حال بیرون میاید، عمل سیاسی به معنای معمول نیست که تابع ارزش ها و منطق سیاست باشد و با در نظر گرفتن واقعیت موجود و محدودیت هایش عمل کند، ولی عمل هست، می بینیم که اینها بسیار فعالند و دائم در چپ و راست به ابراز وجود و گلاویز شدن با دیگران مشغولند. پس بر این خیالپردازی شان اثراتی مترتب است، نه آن هایی که در سر این هاست، بل پیامدهایی که در حیات سیاسی پر آشوب ایرانیان ایجاد می گردد. مشتی خوابگرد داریم که تصور می کنند به کار سیاسی مشغولند و این طرف و آن طرف می روند و دائم به دیگران تنه می زنند.
این موقعیت با توهم زدگی ایدئولوژیک که با آن آشناییم، فرق دارد. در آن جا هم رابطۀ با واقعیت مخدوش است و کسانی که فریفتۀ ایدئولوژی شده اند، با معیار های دوگانه ای حرکت می کنند، مخلوطی از واقعبینی و خیالپردازی. اما در آنجا منطق سیاست، چه در گفتار و چه در کردار غالب است، ایدئولوژی تابع منطق سیاست است و در خدمت آن. این جا با نوعی از خیال پردازی ابتدایی سر و کار داریم که اصلاً به حد پختگی سیاسی نرسیده است و حتی ایدئولوژی هم نیست، ولی اعتیاد میاورد و کسی را که گرفتارش شده به دام بالا بردن دائم مصرف می کشاند. به علاوه، گفتار ایدئولوژیک از ترتیب دادن روایت ناتوان نیست، ولی این ها هستند. کتابی در کار نیست، ورق پاره هاییست که دست به دست می شود. آرمانشهر اینها قرار نیست در آینده تأسیس بشود. در گذشته وجود داشته و عکسش را هم به شما نشان می دهند و امیدوار احیای آن هستند، نمونۀ کلاسیک نگرش ارتجاعی. ولی برای تحققش راهکاری ندارند. انتظارشان از نوع هزاره ای است نه برنامه ای، امام زمانشان هم آمریکاست. می گویند آنچه طالبیم قبلاً بوده، پس می تواند بازگردد. در صورتی که آن چه تصور می کنند نبوده و طبعاً بازگشتش هم ممکن نیست.
اگر می بینید که بیشتر توان سخنگویی آنها صرف دشنام می گردد، به دلیل ساختار رؤیایی است که در قالبش اسیرند. استدلالی ندارند تا بر اساس آن پاسخ مدعیان را بدهند. هر سخن مخالف را جز تعرضی در حق خود نمی پندارند و واکنششان رد آن است با خشونت تا به این ترتیب آرامش خیالشان ترمیم گردد. فهرست دشنام هایشان هم که دائم می شنویم، بسیار محدود است، مانند دنیایی که در آن سیر میکنند. شاید همین بهترین شاخص بی برگی شان باشد: فکر ناقص، پای چلاق و زبان الکن.
۲۷ آذر ۱۴۰۳، ۱۷ دسامبر ۲۰۲۴
جنگ های نیمه کاره- رامین کامران
زبانه کشیدن جنگ در سوریه، هم بر مشکلات منطقه افزوده و هم بر پیچیدگی آنها. هنگام شروع عملیات نظامی، اولین و اساسی ترین مشکل در هر جبهه، درک مقصود طرف مقابل است: به چه هدفی می خواهد برسد و از چه راهی. کاری که معمولاً به کندی نجام می پذیرد، جواب قاطع به شما عرضه نمی دارد و مبهم است. بعد از پایان جنگ است که اینها روشن می شود. آن چه که ما در کتاب های تاریخ در توصیف این و آن جنگ می خوانیم و بعد از واقعه نوشته شده و تقریباً هیچگاه به این مشکلات و ترتیبات حل آنها جایی نمی دهد. تواریخ، از جنگ روایتی عرضه می دارند که یکسره و روشن و خطی است، مثل رمان های کلاسیک، بدون اشاره به تردید ها و ابهامات و تغییر روش ها و رفت و برگشتها و خلاصه هر چیزی که به روشنی و سیر یکدست روایت خدشه وارد میکند. آنچه غالب است منطق روایت است که باید برای خواننده قابل تعقیب و دریافت باشد و با منطق وقوع اتفاقات همخوانی کامل ندارد. مطالب ساده می شود تا بتوان به روشنی دریافتشان.
در این آشوب خاورمیانه، ما هنوز در میانۀ کار هستیم و پایانش نه بر ناظران معلوم است و نه بازیگران. کار درک منطق اتفاقات مشکل است. آنچه مشکل ترش هم می کند این است که طرف مهاجم که اسرائیل باشد، استراتژی روشنی ندارد و اصلاً به نظر نمیاید که استراتژی داشته باشد. اهدافی حتماً دارد که اصلاً معلوم نیست از حد تاکتیکی فراتر برود. یادآوری کنم که معنا و ارزش پیروزی های تاکتیکی، وقتی که به دست میاید، به تنهایی و با ارجاع به خود آنها معلوم شدنی نیست، با ارجاع به استراتژی است که روشن می شود و جایی که استراتژی نباشد…
با تمام این احوال ـ به تصور من ـ می توان دو جهت کلی برای عملیات متنوع و بسیار گستردۀ اسرائیل فرض کرد که کمابیش معقول و منطقی به نظر میاید. اولی ضربه زدن به ایران است که همه بدان اذعان دارند و بارها به آن پرداخته ایم. اسرائیل ایران را دشمن اصلی خود می داند و از هیچ کاری برای آسیب زدن بدان کوتاهی نمی کند.ولی کار بدین جا ختم نمی شود. به نظر میاید که اسرائیل، با هر هدف موضعی و کلی که جنگ را از غزه شروع کرده باشد و تا به سوریه گسترش داده باشد، در نهایت وارد مرحلۀ جدیدی از توسعۀ ارضی شده است، مرحلۀ دوم بعد از فتوحاتی که به تشکیل این کشور انجامید. این نکته کمتر از آن که باید مورد توجه قرار می گیرد.
اگر از دید توسعۀ ارضی و با ارجاع به خیالات اسرائیل بزرگ به مسئله نگاه کنیم، به ترتیب غزه و کرانۀ باختری طعمه های اول هستند، بعد نوبت سوریه و عراق خواهد رسید، اردن و عربستان سعودی و بقیه دورتر قرار دارند… مسئلۀ ایران سر جای خودش هست. تأکید کنم که این مرحله بندی مترادف وجود استراتژی نیست. مشکل، همانطور که در ابتدا اشاره کردم، ناتمامی این نبرد هاست. حماس از بین نرفته، کرانۀ باختری محل دعوای با دخالت محدود نیروهای نظامی است، جنوب لبنان به اشغال اسرائیل درنیامده، زیرا به رغم دیدن ضربات شدید، حزب الله از این کار ممانعت نموده و سوریه هم که توجه همه را به خود جلب نموده و میدان به خیال پردازی های دور و دراز داده است، به هیچوجه در وضعیتی نیست که بتوان کارش را تمام دانست. البته در این جا ترکیه نیز که همیشه به خاک سوریه طمع داشته است، وارد میدان شده تا بلکه بخشی از آنرا به خود ضمیمه نماید ـ به نظر نمیاید اسرائیل نقداً اعتراضی به این کار داشته باشد… ساقط شدن اسد این کار را تسهیل خواهد کرد و می توان حتی شرط موفقیت تجزیه و تقسیم سوریه شمردش که محتمل نمی نماید. البته تبلیغ پیروزی اسرائیل در تمام این نبردها، یا لاقل سه تای اول با شدت تمام در جریان است و وخود جزئیست از جنگ. قرار است به این ترتیب پیروزی که به دست نیامده و اصلاً هم معلوم نیست به دست آمدنی باشد، در ذهن مردم مسجل شود ـ روش کلاسیک است و کارآییش محدود.
به نظر میاید که سرنوشت این سودای توسعه، بیش از فلسطین و لبنان، در سوریه تعیین شود، در همین کانون آخری. نتیجه فقط تضعیف ایران نخواهد بود و فرصت بزرگی نصیب اسرائیل خواهد ساخت تا خیالات گسترش خویش را تحقق ببخشد. همه می گویند جای استراتژ بزرگ که بار اول سوریه را از نابودی نجات داد، خالی است، درست است و اسباب تأسف. فعال کردن دوبارۀ داعشی ها، با اسامی و برچسب های گوناگون، به مقدار زیاد از امید به فرصت برخاسته از این غیبت برمی خیزد. البته حضور روسیه به سرعت احراز شده، مثل بار اول از طریق نیروی هوایی و بسیار بعید است که از این حد فراتر برود، بخصوص با در نظر گرفتن درگیری در اوکراین. همه می گویند و درست هم می گویند که نیروی زمینی لازم است و البته ادارۀ درست آن برای حصول به نتیجه که باید نشست و تماشا کرد..
توسعۀ ارضی از ابتدا در دستور کار سیاستمداران اسرائیل بوده ولی اسبابش همیشه فراهم نبوده است ، هرچند همه گاه می شده سایه اش را ورای دعواهای موضعی دید. امروز هم به هیچوجه معلوم نیست که برنامه از اول این بوده باشد، ولی با گذشت بیش از یک سال، تعقیب چنین هدفی ممکن و حتی محتمل به نظر میاید. هدفی که اگر از ابتدا هم به روشنی تعیین نشده بوده باشد، به مرور شکل گرفته. ظاهراً سیاستگران اسرائیلی، بعد از گرفتار شدن در بن بست استراتژیک غزه، به این فکر افتاده اند که با توسعۀ جنگ و ایجاد آشوب هر چه وسیع تر، مفری پیدا کنند و شاید هم تصور کرده اند که با افزودن بر آشوب، فرصت خواهند یافت تا بر وسعت کشور خویش بیافزایند. البته استراتژی آشوب بهتربن وسیلۀ نیل به مقصود نیست، چون قابل کنترل نیست. درست است که مختصات هیچ درگیری جنگی به طور کامل قابل کنترل نیست ولی اگر روشی جز ایجاد آشوب نداشته باشید، بهره برداری از موقعیت فقط تابع تصادف خواهد بود و البته آمادگی خودتان برای استفاده از فرصتهایی که پیشبینی نکرده اید، کاری که به سختی ممکن است و به مقدار زیاد بسته به بخت. اینکه اسرائیل به چنین فکری افتاده باشد، ممکن هست، به دلیل اعتماد به نفس بیش از حد که از پشتیبانی بی قید و شرط غرب برمی خیزد ـ این تصور که هر چه بشود، برای بهره برداری در بهترین موقعیت قرار داریم. خاطرنشان سازم که گل الود شدن آب همیشه ماهیگیری را تسهیل نمی کند. صبر کنیم و ببینیم.
۱۳ آذر ۱۴۰۳، ۳ دسامبر ۲۰۲۴
—
رامین کامران