انقلاب در سوریه، دخالت خارجی

امروز چهارده دسامبر وزرای خارجه ترکیه/عراق/لبنان/اردن/عربستان/مصر/قطر/بحرین/امارات/آمریکا/اتحادیه اروپا و نماینده ویژه سازمان ملل برای سوریه، در اردن بر سر رقم زدن سرنوشت مردم سوریه جلسه گرفتند. دولت ترکیه در پشت سر نیابتی هایش، هم ارتش آزاد سوریه (جیش الوطنی) و هم هیات تحریر شام و هم ده ها گروه ملیشیای تروریست دیگر، در داخل مرزهای سیاسی سوریه در حال تثبیت و حاکمیت بخشیدن به حکومت مطلوب خود است. دخالت نظامی ترکیه از نوع تروریستی، احتمالا با تلاش حکومت اسلامی ایران برای دخالت نظامی از طریق تروریستهایش روبرو خواهد شد؛ این در حالیست که دولت جنایت پیشه اسراییل زیربنای دفاعی سوریه را نابود ساخته است. سوریه بدون تسلیحات نظامی، بیش از همیشه به نفع دخالت ترکیه در سوریه است، که خود این پدیده نه خوشایند دولت اسراییل، نه دولتهای عربی، نه آمریکا و روسیه و فرانسه است. راه ندادن به روسیه و ایران، دو بازیگر دست در خون مردم سوریه، نه بخاطر مردم سوریه بلکه بدلیل اختلاف منافع غیر قابل مصالحه طرفین، فی الحال خبر از کشمکشهای آتی دارد. اما این کشمکشها نیاز به پول و تسلیحات و نیروی انسانی دارند؛ پول را ترکیه ندارد، و نیروی انسانی را دولتهای عربی ندارند. بعلاو، رژیم بعدی سوریه نمی تواند ضد اسراییلی و ضد امریکایی باشد؛ این یعنی حکومتی القائده ای و داعشی و سلفی کمترین شانس (چانس)، و حکومتی اخوانی پرو ترکیه بیشترین شانس را دارد (حکومتی سنی-اخوانی با رعایت حقوق اجتماعی مردمان منتسب به شیعه). در عین حال دولتهای آمریکا و اسراییل احتمالا به نوعی دیگر از حکومت شبیه به عراق بیشتر تمایل دارند. پس در غیاب مردم و آلترناتیو شورایی شان، یک حکومت مرکزی اخوانی شبیه ترکیه و یا یک حکومت نیمه فدرالی شبیه عراق، دو احتمال غالب در ساختمان سازی امروز دولت در سوریه هستند. هیچکدام از این دو نوع حکومت از یک جنگ مجدد مابین دسته جات متعدد اسلامی و احیانا قومی نفعی نبرده و مشارکت نخواهند کرد. در دراز مدت اما، اسلامیست ها مجبور به عقب نشینی و ناسیونالیسم عربی فرصت پیشروی پیدا می کند. بنابراین نه خطر “تجزیه” و نه خطر سناریوی سیاه مردم سوریه را تهدید نمی کنند؛ آنچه مردم سوریه را تهدید می کند، بند و بست میان دسته جات و جریانات مسلح، چه اسلامی چه ملی، وابسته به دولتهای مختلف است که بر بالای سر این مردم، سرنوشت و آینده آنها را رقم می زنند. ما کمونیستها همواره و در همه جوامع از به میدان آمدن مردم و دخالت و حضور مستمر و مستقیم خود مردم در تعیین سرنوشت خودشان از طریق شوراها (با رهبری سیاسی و نه عملی احزاب کمونیستی) حمایت می کنیم.

           کم نیستند کسانیکه بحث نقش عوامل خارجی در شکل دهی به تاریخ در یک کشور با مرزهای “ملی” را با عنوان تئوری توطئه، رد می کنند؛ و در مقابل افراد دیگری که شکل دهی به این تاریخ را تماما کار دولتها و مراکز مخوف اطلاعاتی و جاسوسی و کلان سرمایه داران جهان می دانند. در تاریخ امروز سوریه علاوه بر دولت اسد، دولتهای جمهوری اسلامی و روسیه نیز بازنده بوده؛ و دولتهای ترکیه و اسراییل و امریکا را باید پیروزهای این شکست بحساب آورد. اگر شکستها را طولانی مدت بدانیم؛ اما پیروزی ها میان مدت و موقت خواهند بود. در مقطع همین پیروزی موقت است که دولتهای مختلف بسرعت در حال شکل دهی به حکومتی قابل تحمل برای مردم و قابل همکاری برای خود هستند. تاریخ امروز بشر بصورت جهانی رقم می خورد؛ یعنی هیچ تغییر و حرکتی جدا و منفک و مستقلی در یک جامعه، از تاریخ همه بشریت نیست و در نتایج و تاثیرات و عواقب آن هم همین بعد جهانی را با خود دارد. اگرچه تغییرات در یک جامعه معین شکل می گیرد و بیشترین تاثیر را مردمان همان جامعه از آن تغییر می گیرند؛ اما سرنوشت بشریت از بعد ملی و میهنی خارج شده است. این ادعا در عمل ثابت شده است و تغییرات چند دهه اخیر در همه کشورها آن را تایید می کنند.

            احتمال تجزیه سوریه بسیار کم است؛ احتمالا تنها دولت اسراییل از آن منفعت برده و لذا حامی آن خواهد بود. نتیجه تجزیه سوریه به خاطر مساله کرد به زیان ترکیه خواهد بود و لذا ترکیه بعنوان مهمترین بازیگر فعلی سوریه، مانع چنین احتمالی است. اما کشورهای عربی هم با شعار “وطن عربی” مخالف تجزیه سوریه هستند؛ لذا آمریکا در حمایت از دول عربی، رای به جدایی هیچ بخش/گروهی نمی دهد. درعین حال همه گروه های سیاسی در سوریه دارای وابستگی به دولت های منطقه و جهان هستند؛ انگار حزب مستقل امکان فعالیت ندارد. دولتهای خارجی و بخصوص غربی از دولت فراگیر ملی و رعایت دموکراسی و عملکرد حقوق بشری جریانات سیاسی در سوریه می گویند؛ اما همین دولتها در عمل از همه دولتها و احزاب سرکوبگر حمایت کرده و حتا لنگر آنها در بقا نیز بوده اند. ظاهرا در سیستم جهانی فعلی در حرف و تبلیغات باید حقوق بشری بود و در عمل استبدادی و سرکوبگر. اما آیا این وضعیت را باید سناریو سیاه نامید و مردم را از تغییر ناامید و منصرف کرد؟ این ناامید و منصرف کردن مردم از دخالت مستقیم  در تعیین سرنوشت سیاسی خود از طریق شوراها، دقیقا هدف تئوری توطئه هم هست. دخالت همه جانبه و تا حد ممکن در امور جوامع غیرخودی توسط همه دولتها، تاریخا بوده و هیچ وقت متوقف نشده است. در عصر جدید و با ظهور پدیده امپریالیسم جهانی این دخالت ها تا حدود زیادی هم پنهان شده است؛ تفاوت فاحشی بین رویکرد و تبلیغات با عملکرد و نقش بوجود آمده است. این دو پدیده سیاسی وقتی در تبلیغات وسیع یعنی در مهندسی افکار عمومی تزریق می شوند که بواقع دولت های دیکتاتور در منطقه خاورمیانه نه فقط از نظر فلسفی و مذهبی و فرهنگی با هرنوع تغییری به نفع مردم بیگانه و مخالفند؛ بلکه حکومت ملی شان هم مصداق واقعی بی اراده و اختیار کردن مردم در همه امورات اصلی جامعه است. در نتیجه تز تئوری توطئه مشکلش بیرون گذاشتن مردم از تعیین سرنوشت سیاسی خودشان نیست؛ مشکلشان همیشه این بوده که این تعیین سرنوشت توسط “بیگانگان” صورت می پذیرد. به این ترتیب تئوری توطئه یک فرافکنی سیاسی حساب شده، و یک تز غیرعلمی ناسیونالیستی در بزرگنمایی دخالت بیگانگان، به هدف بیرون بردن حکومت استبدادی و “ملی” خود از زیر بار مسئولیت های تاریخی در قبال جامعه است. با سرنگونی هر دولتی یک فرصت و فرجه برای دخالت و نقش بازی کردن شهروندان آن جامعه بوجود می آید و همیشه هم این شرایط موقتی و زودگذر بوده است؛ مسلم است چنانچه مردم (با دلایل متعدد) قادر به بازی کردن نقش سیاسی خود نباشند، آن نقش را تسلیم طبقه حاکمه کرده اند، چه طبقه حاکمه مستقل از بیگانگان و چه طبقه حاکمه وابسته به خارجی ها.

             در فضای سیاسی ایران، هم شعار “خطر تجزیه”، هم هشدار “خطر سوریه ای شدن ایران” و هم طرح فدرالیسم، دارای یک آبشخور سیاسی هستند و آن جریان اصلاحات است. کوچ سیاسی چهره های اصلاحاتچی -بعد از لگد خوردن از خامنه ای و جناح سوپر حزب اللهی های اصولگرا- به بارگاه رضا پهلوی؛ هرسه این شعارها به گفتمان اصلی جریان سلطنت طلب تبدیل شد. (البته طرح فدرالیسم که از سوی خاتمی روی “میز چه باید کرد اپوزیسیون” جمهوری اسلامی قرار گرفت، با دو برخورد متضاد از سوی دو جناح ناسیونالیسم قرار گرفت: ناسیونالیستهای قومی و ناسیونالیستهای چپ {حزب چپ ایران} و اسلامیست های چپ (مجاهدین} آن را پذیرفتند و مبلغ آن شدند؛ و در مقابل ناسیونالیسم راست ایرانی، با تمام شاخه ها و محافلش علیه آن شدند.) بنابراین هشدار خطر “سوریه ای شدن ایران” مبنی بر جنگ داخلی و آوارگی میلیونی و کشتار و قتل عام و ظهور دسته جات تروریست مسلح در هر گذر و برزنی؛ از طرف اصلاحاتچی های اسلامی برای منصرف کردن مردم ایران از تلاش برای سرنگونی جمهوری اسلامی با توسل به انقلاب (از نظر آنها هرج و مرج) طرح شد. و از طرف سلطنت طلبها برای جلوگیری از طرح خواست ها و مطالباتی بود که در ادبیات سیاسی به “رفع ستم ملی” مشهور است. راست ها می دانند که در صورت وقوع انقلاب، مردم به میدان مبارزه و تعیین سرنوشت خود (مسیر سوسیالیستی) پا می گذارند و در نتیجه شانس به قدرت رسیدن سلطنت، نه فقط در هیات پادشاهی، بلکه حتا مشروطه آن هم ناممکن می شود. پس با هشدار به خطر سوریه ای شدن و لذا تجزیه ایران (به بهانه حضور جریانات اتنیکی)، سعی در کنترل اعتراضات اجتماعی مردم معترض کردند و از طریق میدیا موفق به مهندسی افکار عمومی شدند و خدمت شایانی به کنترل اوضاع توسط جمهوری اسلامی کردند. به پاس تشکر از این خدمت ارزنده و البته برای تیمار بدنه مریز حکومت اسلامی بود که خامنه ای اجازه داد یکی از شاگردان دسته سوم خاتمی و جریان اصلاحات، پست ریاست جمهوری اسلامی را بدست بگیرد. البته عناصری از چپ کمونیست هم ناآگاهانه و طوطی وار مبلغ همین سیاست در قالب “خطر سناریوی سیاه” شدند. هدف جریانات سلطنت طلب از ایجاد ترس در جامعه قانع کردن مردم به رژیم چنج از بالا بجای وارد شدن به میدان تغییرات بنیادین است. هدف اصلاحاتچی ها حفظ نظام منفور اسلامی و اگر نشد شیفت کردن به پادشاهی مشروطه با حفظ حقوق ویژه روحانیت و حفظ امنیت جانی و کاری نیروهای نظامی است. علارغم تفاوت در این اهداف، توافق هردو جناج راست جامعه سیاسی ایران، ممانعت از انقلابی بود که بطور غیرقابل کنترلی وجه چپ و رادیکالیسم سیاسی و اجتماعی با خود دارد. میدیای رسمی، اتحادیه اروپا، و دولت آمریکا هم پشت همین سناریو (سناریوی سازش بنظر من) به صف شده و حرکت کردند. اگر لجاجت شتری خامنه ای در مساوی دانستن خود با نظام و ادعای امام زمانی برای خود و لذا دستور سرکوب قیام زن-زندگی-آزادی نبود؛ در یک شرایط نرمال فرضی، این رژیم چنج صورت گرفته بود و جنبش چپ اجتماعی معلوم نبود چگونه و تا چه میزانی قادر بود این روند را کنترل و بطرف انقلاب پیش ببرد!

                 اگر برگردیم به بحث دخالت دولتها در امور داخلی کشورها/ملت ها، و ربط آن به مقوله سیاسی “خطر سوریه ای شدن ایران”؛ آنگاه باید گفت هیچ انقلابی با اعلام دشمنی با همه کشورهای همسایه، نمی تواند به منزل مقصود برسد. انقلاب در سوریه امروز، و در آینده نزدیک انقلاب در ایران، با تمام تفاوتهایی که دارند و خواهند داشت، نمی توانند از پیش دشمنی و حتا مخالفت خود را با همسایگان را در شیپور بدمند؛ این خودکشی سیاسی است. بی گمان انقلاب ایران رادیکال و چپ و اجتماعی خواهد بود؛ چنین انقلابی حتمن دیگر کشورها را به هراس خواهد انداخت، لذا اکنون تدوین فوری مبانی سیاست اصولی سوسیالیستی در قبال کشورهای همسایه و جهان از ضروریات پیشروی به سوی انقلاب در ایران است. در حالیکه جبهه راست، از زبان رضا پهلوی به کشورهای همسایه و جهان اطمینان خاطر داد که “آماده ام تا خلع قدرت را پر کنم.”. یعنی دادن این اطمینان که اوضاع را کنترل و مانع از هرگونه ضرر و زیانی برای دولتهای همسایه و جهان خواهد شد؛ احزاب کمونیست، مثل همیشه ضرورت تاریخی یک طرح سوسیالیستی مبنی بر چگونگی تنظیم روابط خارجی دولت احتمالی سوسیالیستی ایران را با دنیای سرمایه داری، به آینده نامعلوم موکول کرده اند. {شاید هم به دلیل جلوگیری از ایجاد جو شایعات و اتهامات و افشاگری های بی سند و مدرک از سوی افراد و جریانات بی پرنسیپ، چه پرو جمهوری اسلامی و چه در اپوزیسیون آن باشد. اگر جمهوری اسلامی موفق نبوده است که لشکری از عناصر خود را بداخل سازمانها و احزاب کمونیست بفرستد، کاری که در مورد جریانات راست موفق بوده است؛ اما خیل اوباش سایبری خود را در سوشیال میدیا چنان فعال کرده است که هرچه کمونیست تر و هرچه با پرنسیپ تر باشی، چه فردی و چه احزاب، بیشتر در معرض توهین و تهمت و افترا و شایعه و اتهام قرار خواهی گرفت.}

            بحث اینجا این بود که تاریخ به هیچ وجه کشوری و “ملی”، بدون دخالت و نقش “اغلب منفی” سایر دولتها رقم نمی خورد. بازیگران منطقه ای و جهانی، در جهت منافع مادی و سیاسی خود، در تحولات دیگر کشورها(جوامع) -بخصوص همسایگان خود- آشکار و پنهان، دخالت و نقش بازی می کنند. این دولتها خواهان تغییرات اندک سیاسی، یعنی آنچه که به “رژیم چنج” معروف است، هستند. پروژه رژیم چنج، پروژه ممانعت از دخالت و شرکت توده های مردم در امور سیاسی و مدیریت جامعه است. هم اکنون تغییرات در سوریه از نوع رژیم چنجی است؛ آنچه که این پروسه را متوقف می کند و به یک انقلاب تبدیل می کند، به میدان آمدن مردم با تشکلات سیاسی و مدنی و نظامیشان است. عدم مشارکت مردم در مدیریت جامعه یک تصمیم از سر عدم آگاهی سیاسی نیست؛ سرکوب خونین دولتی یک عامل اصلی است، همچنین واقعیات تلخ اجتماعی متعددی در این سکوت و تسلیم شده گی و چشم انتظاری، دخیل هستند. مردم سوریه در مقطع “بهار عربی” تلاش شایان و بسیار فعالی در تعیین سرنوشت خود به رخ دنیا کشیدند؛ آنها آزادیخواه و عدالت طلب بودند و یک انقلاب را ماه ها پیش بردند. اگر آن انقلاب به خون کشیده شد؛ و امروز جامعه سوریه توان دخالت موثر در سرنوشت خود ندارد، محکوم کردن رژیم چنج امروز در سوریه تنها اظهار نظری پوچ است. این فرمایشات که سقوط اسد بدرد نمی خورد چون ترکیه و اسراییل و آمریکا، آن را رقم زده اند، حتا بدرد بیان کردن هم نمی خورد. این بیهوده گویی ها توسط کمونیستهایی بیان می شود که وقتی هم به بحث درون کشوری برمی گردند باز هم انقلاب را با این استدلال که در میان شرکت کنندگان در اعتراضات و قیام مردم، طرفدران جریانات راست و ضد انقلاب هم حضور و شرکت دارند، به این نتیجه می رسند این انقلاب نیست و رژیم چنجی است و شرکت کمونیستها و طبقه کارگر در آن، سیاهی لشکر شدن جریانات ارتجاعی است؛ به این ترتیب عملا به شکست انقلاب و منتهی شدن آن به رژیم چنج کمک می کنند. آنها منتظر پرچمهای سرخ در همه شهرهای بزرگ، و اعتصابات سراسری و متشکلانه با شعار حکومت کارگری، و تضمین پیروزی سوسیالیسم از هم اکنون هستند. این نوع از کمونیستها تئوری انقلاب را نفهمیده و تئوریهای سیاسی خود را بجای آن نشانده اند. این چپ، چپی برای شکست است و همیشه قدرت را به رقبای سیاسی و طبقاتی خود باخته است؛ به همین خاطر هم هست که اصولا ادعای تصرف قدرت سیاسی را ندارد. متاسفم بگویم، این درک خام و غیر دیالکتیک است، دینامیک جامعه را در دوره انقلابی نمی فهمد؛ چپ روی کودکانه است، اگر ساده لوحی سیاسی نباشد. 

          در قاموس ناسیونالیست ها، تسلیحات نظامی و جنگی برای دفاع از کشور، میهن، ملت و تامین “امنیت ملی” تهیه می شود؛ و طبق همین قاموس ضد مردمی/ضد اجتماعی/ضد انسانی، تامین امنیت هرکشور و ملتی  در تضاد با تامین امنیت دیگر کشورها و ملت های همسایه است. در بن بست فلسفی و عملی این ایدئولوژی منحط است که دولت اسد، بعنوان مثال، تسلیحات جنگی را به قیمت فقر و فلاکت “ملت اش” تهیه می کند؛ و دولت نتانیاهو، با همان استدلال، یعنی “تامین امنیت ملت خود”، با صرف هزینه و رسوایی سیاسی و تعرض غیرقانونی به مرزهای کشور همسایه، آن تسلیحات را نابود می سازد. این دخالتگریها و حملات نظامی، جنگ های تحمیلی، و بمباران های دولت های همسایه/خارجی است که به مرزها معنا می بخشند؛ اگرنه به لحاظ مردمی، مردمان هردو سوی مرزها تاریخا هم زبان و هم کیش و هم فرهنگ بوده اند. و در همان حال مردم داخل هرکشور (سوریه، ترکیه، لبنان، عراق، ایران، افغانستان، و پاکستان) بلحاظ فرهنگی، مردمانی متنوع یعنی دارای ادیان و مذاهب و زبان ها و قومیت های مختلف و متعددی هستند. درنتیجه، در همان حال که کشورهای همسایه امکان دخالت و تدارک جنگی داخلی در هرکشور (اینجا سوریه) را دارند؛ این کشورها مجبورند ملاحظات زیادی را داشته باشند، تا مردمان داخل مرزهای خودشان را علیه خود تحریک نکنند. مضاف بر این، فاکتورهای دیگری نیز میزان و مدت و نحوه این دخالتگری ها را به حداقل می رسانند؛ برای نمونه، جنگ داخلی همچنین باعث رشد ناسیونالیسم قومی می شود؛ و مردمان به جغرافیاهای سیاسی متعدد تقسیم می گردند و هریک به دفاع از قوم و مسلک خود می پردازد. محتمل ترین نوع حکومت بعد از جنگ داخلی، فدرالیسم است. در شرایط امروز سوریه یک جنگ داخلی چه از نوع اسلامی (مابین دسته جات آدم کش اسلامی)، و چه از نوع ناسیونالیستی (مابین اقوام و ملیت های مختلف)، محتمل نیست. فاکتورهای متهددی وقوع جنگ داخلی در سوریه را نه منتفی، بلکه قریب الوقوع نمی کند: از خستگی مردم از جنگ، تا شرایط وخیم اقتصادی (جامعه نیاز فوری به بازسازی دارد؛ و هیچ کشوری در کشور دیگری که بطرف جنگ داخلی می رود، سرمایه گذاری نمی کند.)؛ از شکست های پی در پی سالهای اخیر و به حداقل رسیدن امکانات نظامی (چه نفرات، چه ادوات)، تا شرایط متزلزل منطقه ای و جهانی. اینکه گویا چون دولت آمریکا توان مالی و مادی و نظامی بالایی دارد و از تبعات بلافصل جنگ متضرر نمی شود، پس خواهان جنگ است هم واقعیتی بسیار ضعیف است. دولتهای اروپایی و لذا ناتو از تبعات یک جنگ احتمالی در سوریه و یا ایران بسرعت و بشدت آسیب خواهند دید؛ بعنوان مثال، شاهد مهاجرت میلیونی مردم آواره خواهند بود. فقط هم مساله آوارگی نیست، افکار عمومی جهانی و انعکاس آلام مردم با ابزار سوشیال میدیا، مانع تاخت و تاز اوباش جنایتکار است؛ برای نمونه، هم اینک نتانیاهو و پوتین و خامنه ای سه منفور بشریت امروز هستند. افکارعمومی بین المللی هم توان پذیرش دور تازه ای از جنگ، از هر نوعش، در سوریه را ندارد. جنگ داخلی در سوریه منهای اینکه به نفع کدام دولتهای همسایه باشد، نیاز به امکانات دارد؛ در واقع توان و امکان مالی و سیاسی آن ضعیف است. جمهوری اسلامی مشتاق چنین جنگی است، تا دخالت طولانی مدت و هزینه حداقل ۵۰ و تا صد میلیارد دلاری که برای بقای اسد هدر داد را توجیه و موجه و مشروع جلوه دهد؛ اما امکان و توانش را ندارد. دولت ترکیه هم نه توان مالی آن را دارد و نه حاضر است ریسک قیام مردم کرد-زبان ساکن ترکیه را در صورت حمله و جنایت در “روژآوا” را بپذیرد. بعلاوه، نیاز دارد به خروج چند میلیون سوری از ترکیه؛ مردمی که به امنیت و صلح در سوریه نیاز دارند. محتملترین حالت این است که ترکیه بکوشد اخوانی ها را در سوریه بقدرت برساند و دولت خود را الگو آنها قرار دهد. دولت های عربی رقیب ترکیه اما توان مالی راه انداختن یک جنگ طولانی مدت در سوریه و یا هرکشور دیگر خاورمیانه را دارند، اما نیروی انسانی آن را ندارند (نه در سوریه، نه در عراق، و نه در ایران). بنابراین روشن است که بحث “جنگ داخلی و تجزیه”، جنگ روانی و پروپاگند جریانات راست است. بحث “سناریوی سیاه” هم، فعلا و در این مقطع در سوریه، بحثی از سر بی اطلاعی و بی سوادی است. این بحث ها مطرح شده اند تا تلاش و امکان و انتخاب مردم برای تدارک انقلاب را بی ثمر و منتفی کنند؛ این بحث ها فرافکنی و پروژه هستند، پروژه مهندسی افکار عمومی با ایجاد ترس و ناامیدی..

ناسیونالیسم، خطری که از نو باید شناخت ۱۰۴

اقبال نظرگاهی

۱۵ دسامبر ۲۰۲۴


Google Translate