سرخط ويژه

مفهوم سوسیالیسم و علل شکست انقلاب اکتبر از نظر آقای حمید تقوایی

مفهوم سوسیالیسم و علل شکست انقلاب اکتبر از نظر آقای حمید تقوایی

 

بیاد زنده یاد ارژنگ رحیم زاده،- حامد ۲۰.۰۲.۲۰۲۲

مفهوم سوسیالیسم از نظر آقای حمید تقوایی، همچون بحث های شعاری بسیاری از فعالین چپ ما از سوسیالیسم، چیزی جز تبلیغ آویختن پرچم سرخ با علامت داس و چکش بر تن سرمایه داری رانتی- دولتی- خصولتی ایران و تبدیل کردن آن به  سرمایه داری حزبی- دولتی نیست.

در ماه دسامبرسال ۲۰۱۹ نقد کوتاهی به نام ” سوسیالیسم از نظر مازیار رازی (مارکسیست های انقلابی!!) و رویزیونیسم تاریخی استالینیست های شرمنده، فدائیان اقلیت”، نوشته بودم.

ولی از آنجایی که “هر دم از این باغ بری میرسد”  و سوزن بسیاری از مدعیان سوسیالیسم علمی ما، در سوسیالیسم پلیسی- شعاری کاذب،  گیر کرده است، این نوشته جهت تکمیل کردن بحث گذشته ام وهمچنین نقد ادعاهای عوامفریبانۀ حمید تقوایی ها، منصور حکمت ها و… تهیه شده است.

مطالب این نوشته بطور عمده از کتابهای “مبارزۀ طبقاتی در اتحاد شوروی”- شارل بتلهایم؛ “تاریخ روسیۀ شوروی”- ای اچ کار؛ زمینه های گذار به نظام تک حزبی در روسیه شوروی- حمید شوکت وهمچنین  بطور عمده از رونویسی کردن اسناد حزب بلشویک، خاطرات زندانیان روسیه برداشت شده است. از تکرار منابع و نقل قول های عدیده چشم پوشی شده است.

میتوان گفت که این سخنرانی حمید تقوایی و اشاره ی او به تاریخ حزب بلشویک، خلاصه ای از بحث های یکنواخت و تکراری بولتن های منتشر شده از سخنرانی های منصور حکمت، حمید تقوایی، بهمن شفیق و سایر فعالین دنباله روان و همراهان منصورحکمت، در مورد شوروی و علل شکست انقلاب اکتبر در زمان حیات منصور حکمت است.

نوشته ی حاضر بیش از اینکه یک پلمیک سیاسی با مباحث مطرح شدۀ قهوه خانه ای سیاسی توسط آقایان تقوایی با خلیل کیوان باشد، بطورعمده نگاهی است به مواضع جریانات درون حزب بلشویک در سالهای ۱۹۱۷- ۱۹۲۴ و پاسخی به این پرسش که سوسیالیسم چیست که “هر کسی از ظن خود شد یار او، از درون او نجست اسرار او؟”

لینک مصاحبه ی آقای خلیل کیوان با آقای حمید تقوایی:

https://www.youtube.com/watch?v=ldsXEU2ql_I

این مصاحبه با تحریف یک دوره و واقعیت تاریخی مربوط به شوروی توسط خلیل کیوان (مصاحبه کننده) آغاز میشود:

خلیل کیوان میگوید:

«با پیروزی کمونیست ها در کشورهای شوروی، چین و کوبا رفرم های همه جانبه ای در وضعیت زندگی و معیشت مردم صورت گرفت. خدمات رفاهی وسیع در زمینه های آموزشی، بهداشت، مسکن دراین کشورها انجام شد بنحوی که در برخی زمینه ها خدمات رفاهی فراتر از دولت های رفاه درغرب بود.» 

حمید تقوایی نیز به سهم خود این پیشگفتار و ادعای خلیل کیوان را تائید می کند و اضافه می کند:

«”از سوی دیگر این نوع سرمایه داری دولتی توانست اقدامات رفاهی نسبتا وسیعی  انجام دهد. خدمات  دولتی در این کشورها بسیار فراتر از خدماتی بود که حتی در دولتهای رفاه نوع اسکاندیناوی در دهه شصت وهفتاد مشاهده میکنید. مثلا برسمیت شناسی حقوق زنان یا بیمه بیکاری و تامین مسکن و بهداشت و تحصیل رایگان و نظایر آن در همین کشورهائی که مثال زدید، مشخصا در بلوک  شوروی سابق و در کوبا و چین همین امروز، فراتر و جامع تر از کشورهای سرمایه داری بازار آزاد تامین شده است.»”

روشن نیست که خلیل کیوان و حمید تقوایی  چنین مقایسه و دروغ آشکاری  را درباره ی تاریخ معاصر این کشورها، از کدام آمار و ارقام مستند برداشت کرده اند. کافی بود که این آقایان قبل از مقایسه ی  تفاوت زیست و سطح زندگی این دوره ی تاریخی مردم شوروی با نروژ، سوئد، دانمارک، به لیست نا تمام میلیون ها انسان کشته شده، شکنجه شده، به موجهای سرکوب،  قحطی – که در مواردی توسط استالینیستها با محاصره ی اقتصادی عمدأعلیه دهقانان اوکراین و… بکار برده می شد، تا در چنین مناطقی مقاومت و جنبش های اجتمایی و ملی را سرکوب کنند وهمچنین زندانیانی که زندگی شان تحت سیادت توتالیتاریسم استالینیستی مچاله شده بود، و یا نگاهی به شرایط زیست میلیونها کارگر و دهقان و سایر زحمتکشان شهری  می افکندند، تا شاید ارجاع به آمار استثمار وحشیانه در شرایط بهیمی و کشته و شکنجه شدگان، مانع از چنین حدیث گویی دروغین و بی شرمانه میشد. در واقع چنین دروغ های آتئیستی!! را میتوان با حدیث ها و روایتهای کاذب و افسانه های دروغینی که در انواع کتابهای مذهبی، از جمله بهارالانوار مجلسی و یا تاریخ طبری ردیف شده اند و یا افسانه سازی ناسیونالسیتهای ایرانی درستایش کوروش و داریوش  رقابت کنند.!! تنها تفاوت در اینجا این است که این آقایان تاریخ مکتوب و مستند شده ی معاصر باقی مانده از اسناد حزب بلشویک و… را تحریف میکنند.

حمید تقوایی در پاسخ به سئوال فوق الذکر می گوید:

“به نظر من علت پایه ای فقدان دموکراسی نبود، بلکه این بود که در این کشورها سوسیالیسم برقرار نشد. حتی در روسیه هم که انقلاب سوسیالیستی به پیروزی رسید بعد از مرگ لنین سیاست صنعتی کردن بر حکومت مسلط شد . در این کشورها  در حالی که دولت با اسم و عنوان کمونیسم حکومت میکرد از سوسیالیسم خبری نبود و این تناقضی بود بین ادعا و عنوان و ظاهر و تبلیغات حکومت و سیستم حاکم با واقعیت وجودی اش. به نظر من ریشه مسئله اینجاست. سرمایه داری دولتی میتواند تحت همین نام موجودیت پیدا کند و دوام هم داشته باشد ولی نمیتوان نام سوسیالیسم بخود گذاشت و در عمل سیستمی سرمایه داری بود. این تناقض به این شکل بروز پیدا میکند که دولت نمیتواند آزادی احزاب و یا آزادیهای مدنی را برسمیت بشناسد……

…..سیستم تک حزبی در این جوامع از ملزومات اقتصاد تک کارفرمائی است.  انحصار اقتصادی به انحصار سیاسی ترجمه میشود و  به هم دلیل ما شاهد  دیکتاتوری تک حزبی در این جوامع هستیم….” حمید تقوایی

ولی انقلاب سوسیالیستی در روسیه از چه نظر به پیروزی رسید؟ 

تعریف آقای حمید تقوایی از پیروزی انقلاب سوسیالیستی چیست که در روسیه پیروز شده بود؟

آیا روابط مالکیت حاکم بر جامعه شوروی  تغییر اساسی کرده بود؟

آیا بعد از مرگ لنین، سیاست صنعتی کردن بر حکومت و –جامعه- مسلط شد؟

آیا سیاست اقتصادی نپ همان  سیاست صنعتی کردن حکومت قلمداد میشود؟

آیا دست به دست گشتن قدرت از یک بخش جامعه به بخش دیگر در مرحله ی سیاسی “پیروزی انقلاب سوسیالیستی” تعریف میشود، حتی اگر این تحولات منجر به انتقال قدرت از دست یک طبقه به دست طبقه ی کارگر “آگاه، متشکل و با فرهنگ سوسیالیستی” شود؟

آیا شخص لنین اعتقاد به پیروزی انقلاب سوسیالیستی در این دوره داشت؟

آیا تعریف درست از چنین جوامعی  “سرمایه داری دولتی” یا “سرمایه داری حزبی-دولتی” است، که در آن حزب نقش برجسته ای داشته است؟

آیا کارگران و زحمتکشان شهر و روستا در روسیه، اداره ی امور تولیدی، توزیعی، دولتی، اداری، نظامی، امنیتی  را برای تحقق منافع شان در پیوند با احزاب، شوراها، سندیکاها، کمیته های کارگری -دهقانی، کنترل کارگری، نهادهای مدنی، سایر سازمانها و نهاد های غیر دولتی و نمایندگان واقعی شان و………. در انحصار خود گرفته بودند؟ 

یا اینکه آقای حمید تقوایی با ماست مالی کردن تاریخ و افسانه سازی از آن،  تنها کسب و انحصار قدرت توسط حزب بلشویک و اتوریته ی شخصیت لنین را معیار پیروزی انقلاب سوسیالیستی قلمداد میکند؟

آیا “انقلاب سوسیالیستی که از نظر حمید تقوایی “در روسیه به پیروزی رسید”،  آزادی احزاب رادر دورۀ ” پیروزی”، برسمیت شناخت که

حمید تقوایی مدعی است:

“ولی نمیتوان نام سوسیالیسم بخود گذاشت و در عمل سیستمی سرمایه داری بود. این تناقض به این شکل بروز پیدا میکند که دولت نمیتواند  آزادی احزاب و یا آزادیهای مدنی را برسمیت بشناسد.”- همانجا

آیا آزادی احزاب و یا آزادیهای مدنی و باید اضافه کرد موج های عدیده ی سرکوب، ریشه در “تناقض ادعا و عمل” داشته است؟

چگونه است که از نظر حمید تقوایی،  لدر حزب کمونیست کارگری،  “تناقض ادعا و عمل”، علت و زمینه ی سلب آزادی های سیاسی، ممنوعیت احزا ب و آزادیهای مدنی و موج های عدیده ی سرکوب و کشتار میلیونها انسان و.. بود.!!.  این هم یک نمونۀ دیگر از  شیوه ی  کاربرد دیالکتیت ( بخوان اکلکتیسیسم)  در اسلوب شناخت توسط  آقای تقوایی است.

ولی همانگونه که نمیتوان روند تحولات سیاسی-اجتمایی، اقتصادی، نظامی- امنیتی درایران سالهای ۱۳۵۷- ۱۳۶۰ را در شکلگیری توتالیتاریسم عنان گسیخته ی بورژوازی و زمینداران بزرگ فعلی نادیده گرفت؟

بدین معنی که اعدام های بدون محاکمه ی کادرهای رژیم سابق، لشکر کشی به کردستان و ترکمن صحرا، بگیر و ببند و حضور سرکوبگرانه علیه دامنه و تداوم جنبش های اجتمایی- سیاسی- مدنی، مرگ بر بازرگان توسط جناح خمینی در پارلمان، اشغال نظامی دانشگاهها و سرکوب جنبش دانشجویی و بستن دانشگاهها-زیر نام انقلاب فرهنگی!!- ، اشغال با برنامه ی سفارت، دخالتگری های پان اسلامیستی درعراق و زمینه سازی برای تهاجم جنگی عراق، لشکر کشی سازمانیافته ی لمپن هایی امثال  ماشاله قصاب ها، هادی غفاری ها با شعار کثیف حزب فقط حزب الله (حزب فقط  رستاخیز) به شهرستانهای مختلف، خلعید بنی صدر از قدرت، حضور کادر های بالای دستگاه امنیتی-نظامی رژیم در بسیاری از حوضه های  اقتصادی (تجاری-صنعتی-بانکی) و سیاست احزاب سیاسی در برخورد به رژیم قهرمانان دار و شکنجه و…..را در روند پولاریزه شدن قدرت در انحصار “سلطنت تمامأ مذهبی بورژوازی بوروکراتیک- نظامی”، نادیده گرفت؟

همانگونه نیز نمیتوان از شرایط عینی- ذهنی حاکم بر دوره ی پنج سالۀ بعد از اکتبر، جریانات و وقایع و تصمیم گیری هایی که منجر به توتالیتاریسم استالینیستی و زمینه ساز این نوع از توتالیتاریسم شد، نادیده گرفت

و اتفاقا همین دوره ی پنج ساله- ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۴، – دوره ای که لنین به دلیل بیماری و ترور، تغریبا بیش از دو سال  از حضور فعال در حکومت و حزب محروم بود- جنگ داخلی، تهاجم نیروهای امپریالیستی، عقب ماندگی روسیه در زمینه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، بیسوادی گسترده، وابستگی اقتصادی- تکنولوژیکی و مالی روسیه به غرب، بارآوری پائین کار در مقایسه با سایر کشور های پیشرفته ی صنعتی در آن زمان،  انحلال مجلس مؤسسان، استعفای ۱۰ تن از اعضای کمیته ی مرکزی در اعتراض به انحلال مجلس مؤسسان و ممنوعیت احزاب و دسته جات سیاسی، ممنوعیت انتشار نشریات غیر از انتشارات حزب بلشویک (نامۀ سرگشاده ی آنان در ایزوستیا با این مضمون چاپ شد:”فقط با ترور سیاسی می توان یک حکومت بلشویکی ناب را حفظ کرد و اگر این راه انتخاب شود به استقرار یک رژیم فعال مایشاء و نابودی انقلاب و کشور منجر خواهد شد.”)، حتی ممنوعیت فراکسیون های حزبی در حزب بلشویک در سال ۱۹۲۱، تبعید و زندانی کردن  رهبران آرمانخواه اپوزسیون کارگری و سایر گروه های موسوم به کمونیست های چپ، تبعید و پیگرد و زندانی کردن اعضا و کادر های منشویک ها و اس ار ها، رهبران سندیکاهها و ضعیف شدن حضور کارگران صنعتی متشکل و آگاه و سازمانیافته در صحنه ی اداره ی امور تولید، توزیع و اداری- سیاسی، فلاکت عمومی ناشی از جنگ و جنگ داخلی، عقب رفتن بیش از پیش نیرو های مولده، مهاجرت بسیاری از کارگران به روستا ها، از دست دادن بسیاری از فعالترین و با ایمان ترین افراد طبقه ی کارگر در طول جنگ،  مواضع شدیدأ ضد مردمی و ضد کارگری تروتسکی و جناحش و همچنین شیفتگی وی در قربانی کردن همه و هر چیز جهت بالا بردن “بارآوری کار” و نظریه ی کاذب “انباشت اولیه ی سوسیالیستی تروتسکی!!”، یارگیری های سیاسی، نظامی- امنیتی- اداری جناح “استالین، م.م. گاگانوویچ و دزرژینسکی و اورژنیکدزه” با مواضع بوروکراتیک، سرکوبگرانه  و شدیدأ آمیخته با ناسیونالیسم ولیکاروس، ضعیف شدن بیش از پیش نهاد ها و کمیته های کنترل کارگری و شوراها و سندیکاهها و مواضع “حزب گرایی و دولت گرایی”  لنین و سایرشرایط و وقایع مربوط به این دوره ی  جامعه ی شوروی، منجر به پولاریزه شدن قدرت در صفوف صاحبان قدرت، و سرانجام انحصار قدرت در دست جناح استالین شد.

اتفاقأ شناخت درست و علمی این دورۀ تاریخی، میتواند مهمترین درسها را برای جنبش چپ جهان و ایران داشته باشد که متاسفانه جنبش چپ ما، چه نوع تشکیلاتی و چه روشنفکران غیر تشکیلاتی و حتی ضد تشکیلاتی- نمونه گفت‌ وگوی آقای سعید راهنما از طرف نقد اقتصاد سیاسی “چپ و انقلاب‌‌های ناتمام” با آقایان خسرو پارسا، پرویز صداقت و محمدرضا نیکفر و خانم یاسمین میظر  –  از بازنگری این دوره ی تاریخی  بمنظور آموختن از آن، فاصله میگیرند و لذا:

 “چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند”.

ولی این تاریخ مکتوب و مستند است و از حزب بلشویک اسناد گرانبهایی جهت تحقیق و مطالعه این دورۀ تاریخی بجای مانده است. لذا نمیتوان برگهایش را ورق نزده، احکام آسمانی برایش صادر کرد!

 یک نگاه عمومی جنبش ما و روشنفکران چپ در بارۀ این دورۀ تاریخی،  همانا درک «منو لنینیستی» از این دوره  است. بدین معنی که گویا لنین «قطب دراویش، حضرت آقایی » بود و رابطه ی دیگران با او رابطه ی مرید و مرادی و تبعیت  کورکورانه بوده است. گویی سخن نه بر سر راههای مختلف اندیشه ها و آلترناتیو های گوناگون بر بستر مبارزۀ طبقات اجتمایی، بلکه بر سر ایمان کور بوده است. یا لنین مبرا از خطا و جایزالخطا  نبوده و یا همه ی ایده ها، تصمیمات، اقدامات، مسئولیت ها و بیراهه ها ی  این دوره ی تاریخی به او نسبت داده میشود. نتیجه ی چنین درکی، یا تکفیر و یا تقدیس لنین است.(نمونه: رضا پایا ها، سعید صلحی نیا ها و فیلسوفان سیاسی ایشان امثال فرشیدفریدونی ها، رضا یونسی ها و…)

در حالیکه در موارد عدیده و مهم تاریخی این دوره، لنین در اقلیت قرار گرفته بود. برای مثال، “صلح برست” در سومین مرحله ی تصمیم گیری و تنها پس از آنکه ارتش روسیه – شوروی- شکست های متعددی متحمل شده بود، ایده لنین، مبنی بر قبول قرارداد صلح و پرداخت غرامت جنگی، توسط اکثریت اعضای حزب پذیرفته میشود و البته با تحمل خسارتها و غرامت بیش از پیش و یا در مورد مواضع حزب در برخورد به “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” و همچنین “انحصار بازرگانی خارجی” و….

مطالعۀ با دقت اسناد و نوشته های حزب بلشویک به روشنی نشان میدهد که برخلاف ادعای کاذب امثال تقوایی ها، حکمت ها، توکل ها، مازیار رازی ها و……..که از “سوسیالیسم پیروز” در این دوره سخن میگویند، لنین در پاسخ به آرمانخواهان کمونیست های چپ، به روشنی مخالف “تغییر عمیق روابط تولیدی” در این دورۀ تاریخی است.

لنین چند ماه قبل از اکتبر در تزهای آوریل اش، با تحلیل زنده از شرایط زنده و داهیانه راجع به شرایط عمومی مبارزۀ طبقاتی، توهم توده ها و دنباله روی شان از حاکمیت جدید، ماهیت جنگ امپریالیستی، رابطه جنگ با منافع سرمایه و وظایف پرولتاریا در انقلاب حاضر…. می نویسد:

«…پرولتاریای از نظر طبقاتی آگاه تنها می تواند به شرایط زیر رضایت خود را نسبت به جنگی انقلابی که واقعا دفاع طلبی انقلابی را توجیه کند اعلام دارد:

 الف) اینکه قدرت به پرولتاریا و فقیرترین دهقانان متحد او منتقل گردد،(آیا در روسیه با ۸۰ درصد جمعیت روستایی، درسال ۱۹۱۷انکشاف مبارزه ی طبقاتی بدین درجه رسیده بود؟ جالب اینجاست که در بسیاری از موارد انحصار قدرت سیاسی و… در دست حزب بلشویک را با صفبندی واقعی طبقاتی درهم می آمیختند.)

 ب) نفی الحاق تمام سرزمین های تصرف شده در عمل و نه در حرف صورت گیرد،

 پ) گسستی کامل و واقعی از منافع سرمایه دارانه تحقق پذیرد.

ویژگی وضعیت کنونی این است که کشور از مرحلۀ نخست انقلاب – که به خاطر ناکافی بودن آگاهی طبقاتی و سازماندهی پرولتاریا قدرت را در دست بورژوازی قرار داد – به مرحلۀ دوم که باید قدرت را در دستان پرولتاریا و تهی دست ترین بخش دهقانان قرار دهد، گذار می کند.

تا زمانی که ما در اقلیت هستیم کار انتقاد و افشای خطاها و در همان حال تبلیغ ضرورت انتقال تمام قدرت دولتی به شوراهای نمایندگان کارگران را انجام می دهیم تا مردم با تجربۀ خود به اشتباهاتشان پی ببرند.

نه جمهوری پارلمانی – [زیرا] بازگشت از شوراهای نمایندگان کارگران به جمهوری پارلمانی گامی به پس است –، بلکه جمهوری شوراهای نمایندگان کارگران، کارگران کشاورزی و دهقانان در سراسر کشور از بالا تا پائین. [از پائین تا بالا – ترجمۀ فرانسوی]

ضرورت استقرار دولت نوع کمونی (دولت شورائی) متکی بر ارگان های منتخب توده های کارگر و دیگر زحمتکشان؛ قابل عزل بودن مسئولان توسط انتخاب کنندگان در هر زمان، محدودیت دریافتی مسئولان به حقوق متوسط یک کارگر ماهر؛

انحلال پلیس، ارتش و بوروکراسی (۶).

ادغام فوری تمام بانک های کشور در یک بانک ملی و استقرار کنترل شوراهای نمایندگان کارگران بر آنها.

وظیفۀ فوری ما «استقرار سوسیالیسم» نیست بلکه تنها قرار دادن تولید و توزیع اجتماعی زیر کنترل شوراهای نمایندگان کارگران است.

من می نویسم، اعلام می کنم و به دقت توضیح می دهم که « با توجه به درستکاری آن بخش های وسیع از توده ها که به دفاع طلبی انقلابی باور دارند … با توجه به این واقعیت که آنان توسط بورژوازی فریب داده می شوند، باید با دقت و تفصیل تمام، با پشتکار و شکیبائی اشتباهات شان را برایشان توضیح داد …»- تاکیدات از من، نقل قول ها از ترجمۀ “تز های آپریلِ” رفیق سهراب شباهنگ.

دولت موقت تحت فشار و مبارزه‌ی کارگران و شوراها، اصلاحات مهمی را به تصویب رساند، از جمله آزادی‌های مذهبی و سیاسی، عفو زندانیان سیاسی، لغو اعدام، به رسمیت شناختن اتحادیه‌های کارگری، هشت ساعت کار در روز، ایجاد شبه ‌نظامیان مردمی به جای‌ نیروی پلیس، وتوافق برای تشکیل مجلس مؤسسان.

در این دوره منشویک‌ها و «اس.آر»ها در شوراهای  پتروگراد اکثریت داشتند و مشروط به آنکه دولت موقت دست به اصلاحات فوق الذکر بزند، از آن حمایت میکردند. ولی تحقق خواسته های فوق با موانع عدیده و مقاومت و خرابکاری سرمایه داران روبرو میشد.

در شرایط عمومی انقلاب فوریه و با سرنگونی رژیم تزاری شوراهای کارگران – دهقانان و کمیته های سربازان در بسیاری از شهرها و روستاههای روسیه بویژه در دو شهر بزرگ مسکو و پترزبورگ شکل می گیرد. شوراها بطور عمده تحت نفوذ احزاب سیاسی با سابقه ی چپ “منشویک ها، سوسیالیست های راست و چپ، بلشویک ها،  اس ار ها و..” قرار داشتند.

نمایندگان نیروهای مسلح و سازمانیافته ی شوراهای کارگران– دهقانان و کمیته های سربازان که  در کنار نهادها و ارگانهای باقی مانده از حکومت تزاری و ارتش تا قبل از ۴ ژوئیه ۱۹۱۷ در همکاری با دولت شاهزاده لووف لیبرال که رئیس دولت شده بود، اداره ی کشور را در دست داشتند.

نهادهای دولتی و نیروی ارتش زخم خورده ی تزاری -(زخم از شکستهای بزرگ در جبهه های جنگ ارتجایی و فرار سربازان که به طور عمده خود را در  کمیته های مسلح سربازان متشکل کرده بودند و یا به روستاها بازگشته بودند واز فرامین نظامی دولت جدید برای شرکت در جنگ و جبهه ها نافرمانی می کردند.)- به موازات قدرت نظامی- سیاسی- تشکیلاتی شوراها ی سراسری در روسیه ی بعد از انقلاب فوریه دو قدرت (قدرت دوگانه) واقعی و عینی تشکیل می دادند و این مهم و این واقعیت عینی مستقل از ذهن  و خیالپروری آدم ها، در روسیه به دلایل عدیده شکل گرفته بود.

شوراهای سراسری در روسیه ی محدود به جمع میکانیکی چند گروه و یا حزب سیاسی نبودند بلکه در پیوند تنگاتنگ با جنبش های اجتماعی سیاسی میلیون ها نفر کارگر، دهقان و سرباز را که در صحنه ی مبارزات طبقات اجتمایی حضور فعال داشتند، قرار داشتند و آنها را نمایندگی می کردند.

شورا ها ی سراسری در روسیه ی در ماه های فوریه تا ژوئیه بطور عمده تحت نفوذ سوسیالیست ها بویژه جناح راست قرار داشتند که سران آن تا حدود زیادی از جناح لیبرال حاکمیت و تصمیمات مربوط به تداوم جنگ ارتجایی دنباله روی می کردند.

ژنرال هایی چون کورنیلوف ها، دنیکین ها، بروسیلوف ها، زاویکوف ها و امثال ساوینکوف که شوراهای کارگران – دهقانان را “شورای موش ها”  و یا  “نمایندگان سگها و مرغ ها” می نامیدند، که هدایت ارتش را برعهده داشتند  نیز، علیرغم شکستهای عدیده روسیه در جنگ با آلمان و همچنین فلاکت عمومی  و خانه مان برانداز ناشی از جنگ، اسرار به تداوم جنگ داشتند.

کشاکش مبارزه ی طبقاتی و بویژه تضاد شوراها،  که در پتروگراد تا حدود زیادی و بتدریج  تحت نفوذ بلشویک ها و شعار هایشان قرار داشتند، با سیاست های جنگی دولت حاکم و همچنین فلاکت عمومی ناشی از جنگ و مسئله ی حل نشده ی زمین برای دهقانان  و غیرو..، منجر به تظاهرات وسیع خیابانی در پتروگراد و قیام خود بخودی نیروهای مسلح شوراها  در ژوئیه ی ۱۹۱۷ می شود. در بحبوحه ی قیام خودبخودی ژوئیه، حزب بلشویک لنین را که بیمار بود به پتروگراد میآورد. اوداهیانه و بدون در غلطیدن به شور و شوقهای هیستریک، مخالفت خود را با قیام زودرس بیان میکند و خطر تکرار شکست کمون پاریس را برای پتروگراد، در صورت قدرت گیری شوراها تنها در این شهر اشاره میکند. از نظر لنین یکی از بزرگترین علل شکست کمون پاریس، در تنها بودنش و محاصره ی کمون توسط روستاهها و شهر های دیگر پاریس بود :

یک حرکت اشتباه ما ممکن است همه چیز را نابود کند…اگر هم اکنون قادر به تسخیر قدرت باشیم فکر اینکه قادر به حفظ آن خواهیم بود، ساده لوحانه است…حتی در شوراهای هر دو پایتخت، اگر نگویم در نقاط دیگر، ما اقلیت ناچیزی به شمار می رویم..و واقعیت اصلی همین است و رفتار حزب مان را همین واقعیت تعیین می کند….رویدادها را نباید پیش بینی کرد. زمان به نفع ماست.”-سخنرانی لنین  قبل از ۴  ژوئیه ی ۱۹۱۷

“قیام با شکست روبرو میشود و دولت موقتِ کرنسکی با وارد کردن بخشی از ارتش قیام را سرکوب و رهبران بلشویک ازجمله تروتسکی را دستگیر کرد. لنین مخفی شد و به فنلاند رفت. این نیمه‌‌ قیام بی‌موقع دولت را تقویت و بلشویک‌ها را که متهم به راه‌اندازی آن شده بودند تضعیف کرد. اما در کم‌تر از یک ماه یک اقدام دست راستی اوضاع را عوض کرد. ژنرال کُرنیلف که کرنسکی او را به فرماندهی ارتش منصوب کرده بود، به ‌نوعی با سرپیچی از کرنسکی قصد تارومار کردن سوویت‌ها، به‌ویژه بلشویک‌ها را داشت، و کرنسکی از ترس آنکه ممکن است سرانجام دولت موقت نیز توسط همین ژنرال سرکوب شود، دستور مقابله داد و ازجمله با آزاد کردن رهبران بلشویک، از جریانات سیاسی و بلشویک‌ها دعوت کرد که از دولت اسلحه بگیرند و از پتروگراد دفاع کنند. این حمله صورت نگرفت چرا که کارگران راه‌آهن مانع حرکت قوا به پتروگراد شدند، و توزیع اسلحه بی‌مورد بود و به ضرر دولت موقت تمام شد. اما بلشویک‌ها با مسلح شدن از یک طرف و کسب محبوبیت بیش‌تر از طرف دیگر، زمینه‌ی پیش‌روی خود به سوی قدرت سیاسی را فراهم آوردند.”- درآمدی بر انقلاب‌های قرن بیستم -۲

با چنین پیش زمینه هایی “بلشویک‌ها در سوویت (شورای)پتروگراد و مسکو اکثریت یافتند. لنین هرگونه راه‌حل میانی را رد کرد و خواستار کسبِ بلافاصله‌ی قدرت شد. انتخابات مجلس مؤسسان که تمام جریانات سیاسی در انتظار آن بودند، از قبل تعیین شده بود و لنین در این مقطع کماکان از مجلس مؤسسان به‌عنوان یک نهاد دموکراتیک «مشروع» و مورد تأیید سوسیال دموکراسی انقلابی، حمایت می‌کرد، اما از نتیجه‌ی انتخابات این مجلس اطمینان نداشت، و بر آن بود که قبل از تشکیل آن، بلشویک‌ها قدرت را در دست گرفته باشند. تعدادی از رهبران بلشویک با این تصمیم مخالف بودند. اما لنین برای حفظ وحدت بلشویک‌ها مخفیانه به پتروگراد بازگشت و کمیته‌ی مرکزی با قیام مسلحانه در اصل موافقت کرد، بی‌آنکه تاریخ معینی را تعیین کند. از سوی دیگر، کرنسکی تغییراتی در کابینه به‌وجود آورد و پیشنهاد یک پارلمان موقت («پیش ـ پارلمان») را تا زمان تشکیل مجلس مؤسسان داد، ولی لنین آنرا رد کرد. شایعه‌ی «کودتای» بلشویک‌ها دولت موقت را نگران کرده بود و با انتشار مقاله ای توسط دو تن از رهبران مهم بلشویک (زینوویف و کامنف) در ارگان حزبی که با تصمیم لنین در اقدام به ساقط‌ کردن دولت موقت در آن مقطع مخالف بودند، کرنسکی دستور بستن روزنامه‌های بلشویکی را داد و قصد دستگیری رهبران بلشویک را داشت. اما بلشویک‌ها منتظر نماندند. در ۲۵ اکتبر سربازان، ملوانان و کارگران پتروگراد، تحت فرماندهی تروتسکی، که به ریاست سوویتِ پتروگراد منصوب شده و عضو کمیته‌ی انقلابیِ نظامی بود، مراکز حمل‌ونقل، ارتباطات و ساختمان‌های دولتی را اشغال کردند. مقاومت نیروهای امنیتی بسیار محدود بود، و ظرف سه روز (۲۵ تا ۲۷ اکتبر) پایتخت به‌دست بلشویک‌ها افتاد. کرنسکی فرارکرد و دولت موقت سقوط کرد. مراکز مهم در مسکو و شهرهای بزرگ نیز تحت کنترل بلشویک‌ها درآمد.”-همانجا

دولت جدید، توسط کادر های بالای حزب بلشویک تشکیل میشود.

و اکنون پرسش پایه ای و اساسی این است که آیا در جامعۀ آنروزی روسیه، با ترکیب جمعیت ۸۰ درصدی دهقانی اش، آنجا که دهقانان بطور عمده به تولید برای مصرف و نه حتی فروش و یا عرضه کالا در بازار واحد داخلی میپردازند، پرولتاریا و دهقانان از چه سطحی از  آگاهی طبقاتی و سازماندهی برخوردارند؟ 

آیا خواسته های زیر در جامعۀ آنروزی روسیه تحقق پذیرند:

“قدرت به پرولتاریا و فقیرترین دهقانان متحد او منتقل گردد”،

و “گسستی کامل و واقعی از منافع سرمایه دارانه تحقق پذیرد،”

انتقال تمام قدرت دولتی به شوراهای نمایندگان کارگران کارگران کشاورزی و دهقانان در سراسر کشور از بالا تا پائین.

ضرورت استقرار دولت نوع کمونی (دولت شورائی) متکی بر ارگان های منتخب توده های کارگر و دیگر زحمتکشان؛ قابل عزل بودن مسئولان توسط انتخاب کنندگان در هر زمان، محدودیت دریافتی مسئولان به حقوق متوسط یک کارگر ماهر؛

انحلال پلیس، ارتش و بوروکراسی (۶).

ادغام فوری تمام بانک های کشور در یک بانک ملی و استقرار کنترل شوراهای نمایندگان کارگران بر آنها.

 اگر “وظیفۀ فوری ما «استقرار سوسیالیسم» نیست”. آیا  “قرار دادن تولید و توزیع اجتماعی زیر کنترل شوراهای نمایندگان کارگران” میسر است؟” و یا تحقق یافته بود؟

تاریخ گواهی می دهد که تقابل و مخالفت مطلق گرایانه ی لنین و اکثریت اعضای حزب با مواضع کمونیست های چپ و رأی دادن شان به نفع حاکمیت حزبی  و دولتی که بخشأ به ناتوانی سازمان ها و نهاد های توده ای در اداره و هدایت امور اقتصادی- اداری مربوط میشد (لنین مواضع نظری اش در “چه باید کرد” را  اینجا در دورانی که حزب، حاکم سیاسی شده است، به نوعی تکرار می کند ولی این اعتماد قریب به مطلق به حزب بلشویک در لنین در کمتر از چند سال میشکند: «حزب به منجلاب اپورتونیسم و ناسیونالیسم ولیگاروس سقوط کرده است.»- نقل به معنی از لنین -تخت بیماری»)، وهمچنین مواضع شدیدأ ضد مردمی تروتسکی- بوخارین، استالین- دزرژنسکی و سایر رهبران و اعضای حزب به نوبه ی خود زمینه ساز عظیم ترین بوروکراسی و سرانجام ارتجاع استالینیستی در درون نهاد های حزبی و دولتی شد.

اکنون جا دارد اندکی تاریخ این حزب و اسناد حزبی از این دورۀ تاریخی را ورق بزنیم، تا با مواضع و گفتگوهای درون حزبی لنین با عده ای از پیشاهنگان نامدار پرولتاریا (تروتسکی، استالین، دزرژنسکی، بوخارین، کامنف، زینویف، گاگانوویج و….) که قراربود دیکتاتوری پرولتاریا را برای پرولتاریا و زحمتکشان شهر و روستا در این دورۀ تاریخی اعمال کنند، و همچنین با کمونیست های چپ -اپوزسیون کارگری و مرکزیت دموکراتیک (کولونتای، پرئوبراژنسکی، اوسینسکی و…) – نقل قولهایی داشته باشیم.

“ما طرفدار ساختمان جامعۀ پرولتری از طریق خلاقیت خود کارگران هستیم و نه از طریق تصمیمات مستبدانه کاپیتان های صنعت (….) اگر پرولتاریا خودش نتواند شرایط لازم برای سازماندهی سوسیالیستی کار را ایجاد نماید، هیچکس قادر به انجام آن بجای وی نیست. اگر چماق بر علیه کارگران برداشته شود، یا در دست نیروی اجتماعی دیگری خواهد بود و یا در دست خود قدرت شورایی. ولی در این صورت، قدرت شورایی مجبور است حمایت طبقه‌ دیگری را بر علیه پرولتاریا جستجو نماید و از این راه، خود او خودش را بعنوان دیکتاتوری پرولتاریا نابود خواهد نمود. سوسیالیسم و سازمان‌دهی سوسیالیستی یا بوسيله خود پرولتاریا برقرار خواهد شد و یا وجود نخواهد داشت، بجای آن چیز دیگری ظاهر خواهد گشت: سرمایه داری دولتی!” اوسینسکی ازاپوزسیون کارگری- گروه کمونیست‌های چپ ۱۹۱۸ کنگره هفتم حزب بلشویک.- شارل بتلهایم، جلد اول مبارزه طبقاتی در شوروی صفحه ی –    ۴۶۷-

لنین به این اظهارات چنین جواب میدهد که در مرحله ای که انقلاب روسیه در آن قرار دارد، ” مسئله ساختمان سوسیالیسم و یا تغییر عمیق روابط تولیدی مطرح نیست، بلکه مسئله اینست که هر چه زودتر با هرج و مرج فزاينده اقتصادی مقابله شود . ” برای توضیح این وظيفه فوری است که لنین تعریف ” سرمایه‌داری دولتی تحت دیکتاتوری پرولتاریا ” را پیش میکشد. هفتمین کنگره حزب که در اوائل مارس ۱۹۱۸ تشکیل جلسه داد، مواضع کمونیست‌های چپ را محکوم می‌کند و از تدابیر پیشنهادی لنین دفاع می‌کند.”

“سرمایه‌داری دولتی تحت دیکتاتوری پرولتاریا ” که بتلهایم نقل میکند  و خود نیز برخلاف جلد سوم و چهارم نوشته هایش (این دو جلد سالها بعد نوشته شده است.) بدان اعتبار میبخشد، در نوشته ی “خطر فلاکت” لنین و سایر نوشته هایش به تفصیل مطرح شده است. در حالیکه لنین خود نیز مدعی بود که این حاکمیت تحت رهبری حزب، حاکمیت و دیکتاتوری پرولتاریا نیست، بلکه  “دیکتاتوری پیشاهنگ پرولتاریا برای پرولتاریاست

لنین در نوشته ی “خطر فلاکت”  دولت را چنین تعریف می کند:

” دولت سازمان متشکل طبقه حاکمه است. بنابر این اگر بجای دولت سرمایه داری دولت انقلابی را قرار بدهیم، این دولت می تواند همه چیز را به طور دموکراتیک تقسیم نماید.”

« زیرا اگر بزرگترین بنگاه سرمایه داری- انحصاری شود معنایش آنستکه بتمام مردم خدمت می کند. اگر این بنگاه انحصار دولتی شد آنگاه معنایش آنستکه دولت (یعنی در صورت وجود دموکراتیسم انقلابی – سازمان مسلح اهالی و در نوبۀ اول کارگران و دهقانان) تمام بنگاه را اداره میکند- ولی بنفع چه کسانی؟

–                    یا بنفع ملاکان و سرمایه داران….. جمهوری ملاکان و امپریالیستی

–                    و یا بنفع دموکراسی انقلابی که در اینصورت این همان گام بسوی سوسیالیسم است.

– زیرا سوسیالیسم چیزی نیست جز گام بلاواسطه ایکه از انحصار سرمایه داری دولتی به پیش برداشته می شود یا بعبارت دیگر: سوسیالیسم چیزی نیست جز انحصار سرمایه داری دولتی که بخدمت خلق گذارده شود و از این لحاظ دیگر جنبه ی انحصار سرمایه داری خود را از دست داده است. » نقل قول از لنین- خطر فلاکت و راه مبارزه با آن……

سئوال این است که چه نیرویی در یک جامعه، انحصار سرمایه داری دولتی را بخدمت خلق می گذارد؟

حزب پرولتاریا؟ سندیکاها؟ یا مجموعه ای از این سازمانها؟ و یا حضور این نهاد ها و احزاب در کنار مردم در قدرت، به مثابۀ نیروی هدایت کننده و جزیی از قدرت و نه انحصار آن در دست اقلیتی محدود به این یا آن دستۀ سیاسی؟

بحث های لنین در «خطر فلاکت» و خطراتی که در بحث او نهفته است، چیست؟ چه و یا کدام نیروهای اجتمایی، احزاب و دسته جات و یا نهادهای اجتمایی تضمین می کنند که: “سرمایه داری دولتی را بخدمت خلق” در آورند؟ اتفاقأ یکی از بحث های لنین مشخصأ در رابطه با قدرت سیاسی در شوروی در ارتباط با همین بحث است:

میگوید در حال حاضر قدرت شوروی در دست “کارگران و زحمتکشان” نیست بلکه قدرت برای  “کارگران و زحمتکشان” است.

تروتسکی همین حزب و دولتگرایی را حتی سالها بعد در تبعید به این شکل تکرار می کند:

“اتحاد جماهیر شوروی هنوز هم یک دولت کارگری، هر چند از نوع منحط آن بود. با حکومت کردن بر یک جامعه “جامعه در حال تحول و انتقال” بین کاپیتالیسم و سوسیالیسم، این دولت سرشت دوگانه داشت: سوسیالیستی، تا آنجا که از مالکیت اجتمایی وسایل تولید حمایت می‌کرد؛ بورژوایی، تا آنجا که توزیع کالاهای مورد نیاز برای ادامه ی حیات مردم [مایحتاج عمومی] را بر طبق یک معیار کاپیتالیستی ارزش (کالا) و تمامی عواقب ناشی از آن ، انجام میداد…..

…..ملی کردن زمین ها، وسایل تولید صنعتی، حمل نقل و بانک‌ها، همراه با انحصار تجارت خارجی در دست دولت، شالوده ی ساختار اجتماعی شوروی را تشکیل می دهد. این مناسبات جدید که در اثر انقلاب پرولتاریایی اکتبر بر قرار شد، ماهیت اتحاد شوروی را اساسا به عنوان یک دولت  پرولتاریایی، برای ما تعریف کرد. ” تروتسکی؛انقلابی که به آن خیانت شد.

خواننده شاهد است که تروتسکی روابط حاکم بر تولید و نقش تولید کنندگان مستقیم -کارگران، زحمتکشان شهر و روستا-و میزان آگاهی و تشکل و حضور شان، در امر هدایت و اداره ی تولید و “جدایی ریشه دارشان” از وسایل تولید را کاملا نادیده گرفته و انکار می کند و تنها شکل حزبی- دولتی- دیوانسالاری مالکیت و  شکل تولید اجتمایی در کلخوزها و سووخوزها (استثمارکده های دهقانان، سرواژ دولتی و سرکوبگرانه) را معیار سوسیالیستی قلمداد کردن، روابط تولیدی حاکم میداند.

حتی ارنست ماندل با نگاه تروتسکیستی اش در سال ۱۹۸۳ می نویسد:

“دیکتاتوری پرولتاریا در یوگسلاوی، چین، ویتنام و کوبا، به وسیلۀ کادرهای رهبری یک انقلاب برنامه ریزی شده به وجود آمد. این کادر ها رویه ی انقلابی داشتند، لیکن تئوری و برنامه آنان نه برای انقلاب خودشان، و نه بالاخص برای انقلاب جهانی، کفایت میکرد……این حقیقت که آنان یک انقلاب سوسیالیستی را برپا کردند…بمراتب مهم تر از این بود که یک تئوری انقلابی کافی نداشتند.”- ماندل در دفاع از انقلاب مداوم- منبع کتاب-تروتسکی و تروتسکیسم

روشن است که منظور ماندل از “یک تئوری انقلابی”، همان ایدئولوژی مدار بسته ای تروتسکیستی، انقلاب پرماننت “مداوم” به مفهوم صدور انقلاب- است که در بسیاری موارد استالینیستی تر از استالینیسم تشریف داشته است.

در خلال ماه های اکتبر ۱۹۱۷ ، تا مه ۱۹۱۸ سیاست حزب بلشویک بهیچ وجه متوجه ملی کردن ها، دولتی کردن ها و سلب مالکیت ها نیست. لنین واقف است که افزایش ملی کردن ها و سلب مالکیت ها، اگر شرایط سیاسی و ایدئولوژیکی که به این اقدامات اجازه میدهد به سوسیالیسم واقعی منجر نشود، فراهم نباشد، باعث پیشرفت بسوی سوسیالیسم نمیشود. او مینویسد:”  میتوان در مورد ملی کردن و مصادره کردن مصمم و یا غیر مصمم بود. ولی هیچ “مصمم بودنی” ، هر چقدر هم بزرگ باشد، برای تضمین گذشتن از ملی کردن به اجتماعی کردن کافی نیست.” ص ۱۶۲ بتلهایم

لنین مینویسد:

 “اما دیکتاتوری پرولتاریا، یعنی  دیکتاتوری پیشاهنگ زیردستان بصورت طبقه ی حاکمه…”دولت و انقلاب-ص   ۷۲ باند ۱۱-لنین

جائیکه خود پرولتاریا توانایی حکومت کردن ندارد و حتی بیسوادی آنها هنوز حل نشده است، جائیکه پیوند آنها با دهقانان باعث شده که تحت تاثیر شعارهای غیر پرولتری قرار گیرند.”-لنین

“کدام کارگر تا کنون یک کار مدیرانه کرده است؟ در تمام روسیه (۱۷۰ میلیونی) چند هزار نفر و نه بیشتر.”بنابر این اداره دولت را به خود پرولتاریا نمی توان داد. حتی به سندیکاهای پرولتاریا هم نمیتوان داد.” سالروز اتحادیۀ سراسری کارگران معادن-۲۶ لنین

 “لذا چاره ای نمی ماند جز اینکه ما، یعنی پیشاهنگ پرولتاریا جای او را در دولت تشکیل بدهیم. از اینرو وقتی میگوئیم دیکتاتوری پرولتاریا، وقتی میگوئیم دولت، منظورمان دولت بخش پیشرفته کارگران (یعنی همان چند هزار نفر است).  ” دولت پیشاهنگ یا دولت ماست.” و یا ” ولی دولت، این کارگرانند، بخش پیشرفته کارگران است. پیشاهنگ است، ما هستیم.” سالروز حزب KPR-27لنین/- از کتاب زمینه های گذار به نظام تک حزبی در روسیه شوروی ۱۹۱۷-۱۹۲۱

ولی چه ضمانتیست که حزب  و یا هر نهاد دیگری اینچنین قیم و خدمتگذار پرولتاریا باشد؟ و گامهایش را علیه پرولتاریا (و نه برای او) برندارد؟ و اساسا چه شرایطی منجر به تشدید چنین موضعگیری و مواضعی از طرف لنین شده بود؟

نخستین اعلام  اساسی ماهیت قانونی حکومت در تاریخ شوروی در «اعلامیۀ حقوق خلق رنجبر و استثمار شده» آمده است، که با این کلمات آغاز میشود:

“اعلام میشود که روسیه عبارت است از جمهوری شوراهای نماینده گان کارگران، سربازان و دهقانان. تمام قدرت مرکزی و محلی متعلق به این شوراها است.”- ای اچ کار

“بر اندازی استبداد و تشکیل فراخوان مجلس مؤسسان از طریق رأی آزاد همۀ مردم بعنوان نخستین گام در راه رسیدن به هدف ها-برنامۀ حزب  ۱۹۰۲ (تشکیل مجلس مؤسسان بر پایۀ آرای عام و مساوی با رأی مخفی)

“تلاش برای برپا کردن یک دیوار چین مصنوعی میان این دو(انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی)، جدا کردن یکی از دیگری با هر چیزی غیر از آمادگی پرولتاریا و درجۀ اتحاد او با دهقانان فقیر، بزرگترین قُلب مارکسیسم است؛ مبتذل کردن آن و نشان دادن لیبرالیسم به جای آن است.”-لنین- ۱۸۵ ای اچ کار

در سومین کنگره شوراهای سراسر روسیه پیشنهاد استالین، کمیسر خلق در امور ملیت ها با رای اکثریت تصویب میشود.

“جمهوری شوروی سوسیالیستی روسیه بر پایۀ اتحاد داوطلبانۀ ملت های روسیه به شکل فدراسیونی از جماهیر شوروی از این ملتها به وجود میآید.” – ای اچ کار

“بعد از پروستریکا همه انتظار داشتند آرشیو اسناد گشوده شود، و شد. ما از تاریخی که از ما پنهان نگه داشته شده بود اطلاع پیدا کردیم….

“باید از جمعیت صد میلیون نفری روسیه، نود میلیون نفر را جذب کنیم. بقیه را باید حذف کرد، با آنها نمی توان بحث کرد.”-(زینویف، ۱۹۱۸) . ” باید حداقل هزار گولاک سرسخت پولدار را دار بزنیم (و حتمأ دار بزنیم تا همه ببینند) …تمام گندمشان مصادره کنیم، گروگان بگیریم… و کاری کنیم مردم تا صدها کیلومتر آن طرف تر از آن اطلاع پیدا کنند و از ترس برخود بلرزند…(لنین، ۱۹۱۸) ..”دکتر کوزنتسف به تروتسکی گفته بود که: “مردم  مسکو به معنی واقعی کلمه  دارند از گرسنگی می میرند.” و تروتسکی پاسخ داده بود: “گرسنگی این نیست. زمانی که تایتیوس (امپراتور روم) اورشلیم را محاصره کرده بود، مادران کلیمی فرزندان خود را میخوردند.وقتی مادرها را مجبور کردیم بچه هایشان را بخورند، آنوقت میتوانی بیایید و بگوئید:”ما گرسنه هستیم.” (تروتسکی، ۱۹۱۹) -کتاب- سر انجام انسان طراز نوین

برای حفظ قدرت ج. ا،  رفسنجانی ازضرورت کشتن چهار میلیون سخن گفته بود. طبیعی است که بعد از انقلاب و بهنگام جنگ داخلی و یا بهنگام تشدید مبارزه ی طبقات اجتمایی در یک کشور، شیرینی و شربت پخش نمیکنند. در خاورمیانه ای که انواع دستجات ارتجایی، آدمهای انتحاری را همچون تولید کالاهای صنعتی، تولید میکنند، سخن گفتن از حاکمیت، بدون اعمال قهر و استفاده از ابزار سرکوب، اگر بلاهت باشکوه نباشد، عوامفریبی قبل از کسب قدرت است.  ولی  کاربرد زبان خشونت در سطح فوق الذکر،  بی شباهت به کاربرد زبان خشونت در آیه های مذهبی نیست. اینچنین است که چنین جامعه و شرایطی، در مقابل دستگیری ها، آواره کردن ها، به قتل رساندن یک چهارم جمعیت  -تنها- شهر پتروگراد (لنینگراد) در دوران مطلق العنانی استالینیستی، سربزیر میماند.

“اگر نگوئیم که اکثریت، اقلیت بزرگی در حزب بلشویک همچنان به این عقیدۀ سفت و سخت منشویکها و اس ار ها چسبیده بودند که انقلاب هنوز مرحلۀ بورژوایی خود را طی نکرده است و لذا گذار به سوسیالیسم نابهنگام خواهد بود.

ولی در لحظۀ پیروزی یک دولت تمامأ بلشویک اعلام شد. اما در روز های نخستین قدرت این دولت هنوز مسافت زیادی بیرون از پتروکراد مستقر نشده بود. و بر اثر فشار کمیتۀ اجرایی اتحادیۀ کارگران راه آهن که بر رفت و آمد ها مسلط بود و چند هفته ای خیال استقلال و تحمیل کردن خود به دولت را در سر می پخت، کمیتۀ مرکزی حزب بلشویک موافق کرد که باب مذاکره را با اس ار ها و منشویک ها باز کنند و یک دولت ائتلافی از همۀ احزاب موجود در شوراها تشکیل دهند.

لنین مذاکره با احزاب سوسیالیست و طرح ائتلاف با آنها  را بیهوده دانست  و این کار را تنها “یک حرکت دیپلماتیکی و تاکتیکی برای انصراف خاطر از عملیات جنگی” نامید و خواست دنبالۀ آنرا قطع کند. اکثریت کمیتۀ مرکزی رأی به مقرر ساختن شرایطی داد که منجر به قطع مذاکرات و مخالفت و همچنین استعفای پنج نفر از اعضای کمیته مرکزی (کامینیف، زینویف، میلیوکین، ریکوف و نوگین) و چند نفر از اعضای پائین دولت شد……در این میان کامنیف استعفایش را پس میگیرد.-ای اچ کار ص ۱۴۱

«در نوامبر، در جلسه کمیته  مرکزی حزب بلشویک که برای بحث پیرامون پیشنهاد بلشویکها در مورد مصادره نشریات تشکیل یافته بود، موضوع مطبوعات طرح شد. این پیشنهاد برای کنترل مؤثرتر بر مطبوعات بود. لنین در این جلسه قطنامه ای را تدوین کرده بود که درعین نظارت بر ملی کردن تمام مطبوعات و کاغذ، حقوق مساوی برای هر گروه از اتباع کشور که مثلأ بیش از ۱۰ هزار نفر باشند را در دسترسی به کاغذ و امکانات چاپ، برای بیان نظراتشان به رسمیت میشناخت………در آن جلسه انتقاد اصلی توسط لارین که اخیرأ از منشویسم به بلشویسم پیوسته بود، طرح شد. او گفت: “حال که مبارزه پایان یافته است مطبوعات باید آزاد باشند. تنها محدودیت باید این باشد که تحریک به شورش نکنند.”……. لنین از حق ملغی کردن نشریات بورژوائی دفاع کرد. او هیچ اشاره ای به اینکه هدف اصلی قطعنامه پیشنهادی کنترل تمام مطبوعات، از جمله مطبوعات سوسیالیستی بود، ننمود. قطعنامه لارین در مخالفت با قطعنامه اکثریت ۳۴ رأی در برابر ۲۴ رأی. نتیجه ی این رأی گیری چیزی جز محدود کردن حقوق اپوزسیون غیربلشویکی در استفاده از نشریات و بیان نظراتش نبود و بسیاری آماده نبودند بدان تن بدهند. بدنبال این تصمیم گیری کامنف، ریکوف، میلیوتین، زینویف، نوگین..استعفای خویش را به کمیته  مرکزی حزب ارائه دادند. آنها این عمل خود را  بعنوان “آگاهی بر وظیفه در مقابل پرولتاریا ی سوسیالیست” توجیه نمودند.

  Ebda,  تکامل اقتصادی در روسیهdie wirtschaftliche Entwicklung in Rusland s.76-77  – از کتاب زمینه های گذار به نظام تک حزبی در روسیه شوروی ۱۹۱۷-۱۹۲۱»

رشد عینی مبارزۀ طبقاتی منجر به این شد که مسئله کنترل کارگری بشکل “جنبش کمیتۀ کارخانه ها” مطرح شود… در هفته های بعد از قیام اکتبر، حزب بلشویک سعی نمود فعالیتهای پراکنده و هرج و مرج گونۀ صدها هزار کمیتۀ کارخانه را بیک کنترل کارگری هماهنگ نماید، بطوریکه موافق الزامات یک سیاست پرولتری باشد.

“رژیم جدید بلشویکی پس از گذشتن از این بحران (بحران مذاکره و همکاری با منشویک ها و اس ارها) و رفته رفته گسترش حاکمیت خود در استان های شمالی و مرکزی روسیۀ اروپایی، اکنون می بایست با مسئله انتخابات مجلس مؤسسان روبرو شود. از سال ۱۹۰۲ حزب انتخابات مجلس مؤسسان را در برنامه اش گنجانده بود و در فاصلۀ میان فوریه و اکتبر فراخوان آنرا مکرر بیان کرده بود. شورای کمیسرهای خلق در ۲۴ نوامبر تاریخ انتخابات را تعیین کرد. از میان ۷۰۷ نمایندۀ منتخب مجلس، اس ار ها توانستند اکثریت آسوده ای را انتخاب کنند-یعنی روی هم رفته ۴۰۱ کرسی. بلشویکها کمی زیر یک ربع کرسی ها را بدست آوردند، یعنی ۱۷۵ کرسی، ۸۵ نماینده گروه های ملیت های غیر روس، که نمایندگان اوکراین بزرگترین دستۀ آنها بود. کادت ها که تنها حزب بورژوایی شرکت کننده بودند، ۱۷ کرسی داشتند، و منشویکها ۱۶ کرسی بودند. اگر قرار بود این را به عنوان رأی مردم به دولت ناشی از انقلاب اکتبر تعبییر کنند، می بایست بگویند که مردم رأی عدم اعتماد کوبنده ای به آن دولت دادند.

در لحظۀ انتخابات مجلس مؤسسان، “کنگرۀ نمایندگان دهقانان روسیه” در پطروگراد در حال اجلاس بود. در نخستین کنگرۀ سراسری شوراها در ژوئن ۱۹۱۷ گروهی از اس ار های چپ بر ضد رهبری خود شوریده و جانب اقلیت بلشویک را گرفته بودند.”/ ای اچ کار

نسبت کرسی ها میان اس ار های راست و چپ در مجلس مؤسسان -۳۷۰ به ۴۰ – تصادفی بود. این نسبت با نسبت نمایندگان آنها در کنگرۀ دهقانان بکلی فرق داشت. در کنگره دهقانان اس ارهای چپ و بلشویک ها اکثریت رأی را آورده بودند.

ولی انحلال مجلس مؤسسان کاراکتر بلشویکی و یا ویژگی محدود به نظر لنینی نداشت. مارکس نیز در هجدهم برومر لوئی بناپارت، در بارۀ سابقۀ مجلس مؤسسان مینویسد: “سه ماه بعد از انقلاب فوریه ۱۸۴۸ وظیفه اش این بود که نتایج انقلاب را قیچی کند تا با قامت بورژوازی متناسب گردد.”

لنین مینویسد: “ما مارکسیستهای انقلابی هرگز از دموکراسی خالص برای خود بت نساخته ایم. پلخانف چنانکه میدانیم، در سال ۱۹۰۲ مارکسیست انقلابی بود. وی در آنزمان در کنگرۀ حزب که برنامه را تصویب میکرد گفت: پرولتاریا هنگام انقلاب در صورت ضرورت حق انتخاب را از سرمایه داران سلب خواهد کرد و پارلمان را چنانچه ضدانقلابی از کار در آید، بر هم خواهد زد……این موضوع به عیان از تمامی مارکسیسم ناشی میشود.”-لنین مجموعه آثار ص- ۶۴۸. 

خواننده میتواند در رابطه با تفاوت مفهوم “آزادی بدون قید و شرط سیاسی” و “آزادی نامحدود” به نوشته “نقد برنامه مشترک کومله و ا-م-ک و همچنین به مقالۀ رفیق بهروزفرهیخته « دربارة شعار آزادي بيقيد وشرط سياسي» رجوع کند.

لنین در سخنرانی خود در کمیتۀ سراسری دهقانان در دسامبر ۱۹۱۷ میگوید:

از ما میخواهند که مجلس مؤسسان را به شکلی که در اصل طراحی شده است دعوت کنیم، نخیر متشکریم! این مجلس بر ضد خلق طراحی شد، و ما قیام را انجام دادیم برای آنکه مبادا بر ضد خلق به کار برود…. وقتی یک طبقۀ انقلابی بر ضد مقاومت طبقات مالک تلاش میکند، آن مقاومت را باید سرکوب کرد، و ما آنرا با همان شیوه ای سرکوب می کنیم که طبقات مالک پرولتاریا را سرکوب می کردند. هنوز شیوه های تازه ای اختراع نشده است.

لنین دربارۀ آراء مجلس مؤسسان و مقایسه رأی به دو نهاد مؤسسان و کمیته های دهقانان، میگوید: “مردم در انتخابات مجلس مؤسسان، به حزبی رأی دادند که دیگر وجود خارجی ندارد.” آراء مجلس مؤسسان نشان میداد که در شهر های بزرگ صنعتی، تغریبأ همه جا بلشویک ها از احزاب دیگر پیش افتاده بودند و لنین استدلال میکند:”شهر ناگزیر روستا را به دنبال خود میکشاند؛ روستا بناگزیر به دنبال شهر میرود.”؛ “در جمهوری بورژوایی مجلس مؤسسان عالی ترین صورت قاعدۀ دموکراتیک است.” اما “جمهوری شوراها  صورت عالی ترین از قاعدۀ دموکراتیک  تا جمهوری عادی بورژوایی و مجلس مؤسسان آن است.” در واقع جمهوری شوراها  تنها صورتی است که میتواند کم دردترین راه گذار به سوسیالیسم را تضمین نماید.”-ا اچ کار -ص ۱۴۷

لنین مسئله “اتحاد با اس ارهای چپ بر پایۀ یک پلاتفرم سوسیالیستی” را پیشنهاد میکند و در ۱۸ تا ۲۰ نوامبر ۱۹۱۷ جلسۀ مشترکی از کمیتۀ اجرایی سراسری و شورای پطروگراد و کمیته اجرایی کنگره دهقانان برای تدارک جشن اتحاد و ائتلاف تشکیل شد. کمیته مرکزی اجرایی سراسری مرکب از ۱۰۸ نماینده بود که در دومین شورای نمایندگان کارگران و سربازان سراسر روسیه برگزیده شده بودند. اکنون کنگره دهقانان نیز ۱۰۰ نماینده بر آن افزود؛۱۰۰   نماینده هم از ارتش و نیروی دریایی و ۵۰ نماینده از اتحادیه کارگری آمدند، و شمارۀ اعضای آن به ۳۵۳ تن رسید، نام آن هم تغییر یافت و “کمیته مرکزی شوراهای نمایندگان کارگران و سربازان و دهقانان سراسر روسیه” نامیده شد.

لنین در ۴ ژانویه ۱۹۱۸ “اعلامیه حقوق مردم استثمار شونده”– وظایف عمومی مجلس مؤسسان را اینچنین مقرر می دارد:

۱) روسیه ، جمهوری شوراهای نمایندگان کارگران، سربازان و دهقانان اعلام میگردد. تمام قدرت حاکمه در مرکز و محل ها به این شوراها تعلق دارد.

۲) جمهوری شوروی روسیه براساس اتحاد آزاد ملل آزاد بصورت فدراسیون های جمهوری شوروی تأسیس میگردد.

مجلس مؤسسان که وظیفه اساسی خود را محو هر گونه استثمار فرد از فرد و بر انداختن کامل تقسیم جامعه به طبقات .و..قانون شوروی در باره کنترل کارگری و شورای عالی اقتصاد ملی بمنظور تأمین حاکمیت مردم زحمتکش بر استثمار گران و بمثابه نخستین گام در راه انتقال فابریکها، کارخانه ها.، معادن و…به مالکیت دولت کارگری دهقانی تائید میگردد. و………..مجموعه آثار لنین- ص ۵۸۰

طبیعی بود که ترکیب طبقاتی و خواسته های احزاب و سازمانهای انتخاب شده برای مجلس مؤسسان با چنین اعلامیه ای در تضاد بود.

وقتی جلسۀ مجلس مؤسسان در ۵ ژانویه ۱۹۱۸ تشکیل شد، سوردلف، سالخورده ترین عضو مجلس را- چرنف  – که بنا بر سنت میخواست مجلس را افتتاح کند از تریبون پائین کشید و خود بنام کمیته سراسری مجلس را افتتاح کرد و گفت که انقلاب فرانسه اعلامیه حقوق بشر و شهروند خود را صادر کرد، اما آن اعلامیه عبارت بود از “اعلان حق استثمار آزادانه برای دارندگان ابزار و اسباب تولید؛ انقلاب روسیه باید اعلامیۀ حقوق خود را منتشر کند.”

چرنف ، از رهبران اس ار های راست، با اکثریت آرا به ریاست مجلس انتخاب شد- در برابر اسپیراندو از اس ار های چپ که بلشویک ها از او حمایت میکردند.

چرنف در نطق خود از مسند ریاست، “اراده به سوسیالیسم” را اعلام کرده بود.

بوخارین از طرف بلشویکها سخن گفت: “تیغۀ کوهی این مجلس را به دو اردوگاه آشتی ناپذیر، دو اردوگاه اصولی، تقسیم می کند-این امتداد کوه در امتداد یک خط کشیده شده است: موافق سوسیالیسم و مخالف سوسیالیسم.”

او در پاسخ به چرنف میگوید:”اما شهروند چرنف از کدام سوسیالیسم سخن میگفت، از آن سوسیالیسمی که ۲۰۰ سال بعد می آید و نوادگان ما آنرا خواهند ساخت؟ آیا او از آن سوسیالیسم سخن میگفت؟ ما از سوسیالیسم زنده، فعال، و آفریننده سخن میگوئیم، و در باره آن تنها سخن نمیگوئیم بلکه میخواهیم آنرا تحقق بخشیم. رفقا سوسیالیسم فعال یعنی این.”

تسرتلی از منشویک ها چنین استدلال کرد که :”اقدامات ماجراجویانه برای ایجاد اقتصاد سوسیالیستی در یک کشور عقب مانده درست نیست و اعتراض کرد که مبارزه طبقاتی پرولتاریا برای آزادی نهایی خود فقط میتواند در شرایط حاکمیت عمومی بر پایۀ رای مساوی و عام انجام گیرد.” 

مجلس پس از دوازده ساعت بحث و گفتگوی بعضأ فرسایشی کارش در نیمه های شب پایان داد.

در ۵ ژانویه لنین در “طرح فرمان انحلال مجلس مؤسسان” مینویسد:”مجلس مؤسسان که بر اساس فهرست های تنظیمی قبل از انقلاب اکتبر انتخاب شده مظهر تناسب قدیمی سیاسی و دورانیست که سازشکاران و کادتها (لیبرالها) بر سر کار بودند. مردم در آن زمان، هنگام رای دادن به نامزدهای اس ارها نمیدانستند بین اس ارهای راست با طرفداران بورژوازی و اس ارهای چپ یا طرفداران سوسیالیسم کدام یک را برگزینند. بدینطریق این مجلس مؤسسان که میبایست بر تارک جمهوری پارلمانی بورژوازی باشد، نمیتوانست سد راه انقلاب اکتبر و حکومت شوروی نگردد…….لذا کمیته اجرایی مرکزی مقرر میدارد:” مجلس مؤسسان منحل گردد.” مجموعه آثار-ترجمۀ زنده یاد پورهرمزان- ص-۵۸۱ 

جنبش چپ ما در دهۀ ۶۰ با تکیه به پاره ای نقل قول ها از لنین، تاریخ  انحلال مجلس مؤسسان، انتقال و پولاریزه شدن و یا انحصار قدرت در دست حزب بلشویک را، که با ائتلاف و همکاری موقت اس ار های چپ همراه بود، بمنزلۀ تغییر مرحلۀ انقلاب و وارد شدن در فاز انقلاب سوسیالیستی در روسیه تعبیر میکرد. ولی اگر پولاریزه شدن قدرت در بالا، حکایت از انکشاف مبارزۀ طبقات اجتمایی است، پس سرکوب اس ار های چپ (بعد از صلح برست از بلشویک ها جدا شدند و درگیری نظامی شدیدی هم در این دوره بین نیروهای مسلح تحت فرمان اس ار های چپ با نیرو های تحت فرمان بلشویک ها و حاکمیت جدید انجام گرفت.)، کمونیستهای چپ و بخشی از اعضای  حزب بلشویک بعد از کنگرۀ دهم حزب (۱۹۲۱)، تصویۀ جناح ترتسکی بعد از مرگ لنین، قتل و کشتار بسیاری از اعضا و کادر های حزبی (همۀ ی اعضای کمونیست های چپ به استثنای کلنتای) ، بوخارین، کامنیف، زینویف و… حکایت از چه انکشافی و گام برداشتن به سوی کدام مرحله ی انقلاب بوده است؟ پاسخ استالین به این پرسش در سال ۱۹۳۷، “محو طبقات!!” بود. 

بتلهایم در این رابطه در جلد اول کتابش مینویسد:”تأسیس دیکتاتوری پرولتاریا بدین معنی است که طبقه کارگر بشکل طبقه حاکم در میآید، و این کاری نیست که از طریق ارگان های دولتی که صرفأ ناشی از سازمان های توده ای هستند، به انجام رسد. بهمین جهت، تشکیل پرولتاریا بعنوان طبقۀ حاکم ضرورتأ از طریق دستگاهی انجام میشود که بواسطه اهداف، و نقش رهبری کننده و متحد کننده ای که نسبت به توده های خلقی ایفا میکند، بطور خاصی پرولتری است؛ یعنی ازطریق یک حزب پرولتری که نقش رهبری کننده سیاسی و ایدئولوژیکی را ایفا میکند. این رهبری حتی در مورد دستگاه های دولتی ناشی از سازمانهای توده ای نیز.اعمال میشود.” بتلهایم -جلد اول ص  ۱۲۱-

بدینسان بتلهایم انحصار قدرت و هدایت امور اقتصادی و سیاسی را به شیوۀ اکثریت رهبران حزب بلشویک و لنین بر عهده حزب میگذارد.

و جالب است که بتلهایم مسئلۀ انقلاب فرهنگی (نوع تجربۀ چین-اقداماتی چون تهییج توده ها در میادین عمومی با شور و شوق های هیستریک، آزار بخشی از شهروندان-“ضد انقلابی”- در مجامع عمومی، حتی کلاه کاغذی گذاشتن بر سر افراد مظنون و یا “ضد انقلابی” ، مشت و لگد زدن توسط توده ها در چنین محیطی و……قرار بود، منجر به بالا بردن “آگاهی سوسیالیستی” در میان توده ها بشود که در کمترین مدتی میوه اش دنگ شیائوپینگ بود.) را نیز جهت بالا بردن فرهنگ سوسیالیستی، مکمل  اقداماتی چون انحصار قدرت حزبی  ارزیابی می کند. در این دورۀ تاریخی بتلهایم تا حدودی تحت تاثیر انقلاب چین، اندیشه مائو و تحولات سیاسی- اجتمایی- فرهنگی چین است. بتلهایم در جلد اول کتابش با حضور سندیکاها، کمیته های کارگری، دهقانی  و سایر نهاد های توده ای و مدنی، که میبایست در کنار و همراه با حزب در هدایت امور اقتصادی و تصمیمات سیاسی نقش داشته باشند، مخالفت می کند. 

در نوشته ها و تحقیقات بعدی اش (جلد سوم و چهارم) از این نظر دفاع نمی کند و می نویسد:

“علت «سوسیالیستی» وانمود شدن انقلاب شوروی را باید در این پندار سیاسی جُست که گویا یک قدرت دولتی- حزبی میتواند مناسبات سرمایه دارانه را «در هم بشکند».”

“…قیام اکتبر خود را به صورتی پندارین نمونه ای از انقلاب سوسیالیستی نشان داد، در حالی که در عمل راه را بر انقلابی سرمایه دارانه از نوعی ویژه هموار کرد.”

بتلهایم بطور افراطی ناقد اکتبر میشود و میگوید:”انقلاب اکتبر بزرگترین فریب قرن بیستم بود!!-“مبارزه طبقاتی در شوروی-محکومان-ص- ۱۸. جالب اینجاست که مارکسیست پیر بتلهایم، در جلد پنجم نوشته اش که در رابطه با کودتای حزب کمونیست علیه گورباچف و و بحران سیاسی اجتمایی روسیه، قبل از سرنگونی رژیم تحت رهبری حزب فاسد کمونیست نوشته است، راه درست خروج از بحران جاری را شکلگیری قدرت مجدد “شوراهای واقعی لنینی” میداند.

مطالعۀ مقالۀ “نقش اتحادیه های کارگری در انقلاب روسیه – آ، لوزووسکی” دبیر شورای سندیکاهای روسیه، پاسخی غیر حزبی و غیرایدئولوژیک به ادعاهایی چون “کودتای اکتبر” و یا “اکتبر فریب تاریخ” است، میتواند باشد.

https://www.akhbar-rooz.com/41279/1399/05/04/#

براستی در کدام انقلاب و یا تحول اجتمایی -سیاسی در تاریخ بشر، بخشی از رهبران و آرمانخواهان حاضر در قدرت سیاسی، مطالبات  ” اپوزسیون کارگری روسیه، رهبران سندیکاها” را از تریبون انقلاب و نهاد های قدرت سیاسی  جدید ارائه داده اند؟ کدام انقلاب قانون اساسی ۱۹۱۸ شوروی را ارائه داده است؟

«در دسامبر ۱۹۱۷ لوزوفسکی دبیر شورای سندیکاهای روسیه در اعتراض خود به کمیته ی مرکزی حزب در این زمینه از جمله گفت:” من بهیچوجه نمیتوانم بنام دیسیپلین حزبی، زمانیکه پی میبرم تاکتیک کمیته ی مرکزی به جدائی پیشاهنگ پرولتاریا، به جنگ داخلی در بین طبقه کارگر و شکست انقلاب کبیر ما میانجامد، خاموش بمانم….من نمیتوانم در مقابل سرکوب نشریات مخالفین، خانه گردیها، دستگیریها و تعقیب های خودسرانه که در بین توده های کارگر این احساس را بوجود می آورد که گویا رژیم سرنیزه و شمشیر بیان واقعی آنچیزی است که سوسیالیستها در جریان دهها سال بعنوان دیکتاتوری پرولتاریا پیشگویی کرده بودند، خاموش بمانم…..من نمیخواهم این نارضایتی را از اینکه توده ها برای قدرت شوراها مبارزه کردند، حال آنکه این قدرت خود را بصورت قدرت خالص بلشویکی بیان کرد، پنهان کنم. لوزوفسکی پیشنهاد کرد که کنگره حزب برای رسیدگی به این مسائل تشکیل گردد تا روشن شود “آیا حزب سوسیال دموکراتیک کارگری روسیه (بلشویک) یک حزب مارکسیستی طبقه ی کارگر باقی خواهد ماند و یا بلعخره براهی خواهد رفت که دیگر با مارکسیسم انقلابی وجه مشترکی نخواهد داشت.” به پیشنهاد لوزوفسکی برای تشکیل کنگره حزبی توجهی نشد.” اسکار آنوایلر  –S 40 دیکتاتوری کارگری یا دیکتاتوری حزبی – از کتاب زمینه های گذار به نظام تک حزبی در روسیه شوروی ۱۹۱۷-۱۹۲۱»

«شلیپیائیکوف، آلکساندرا کلنتای، میاسینکوف، لوزوفسکی، چلییاپنیکف، اوسینسکی –ازگروه سانترالیسم دموکراتیک، اپوزسیون کارگری، رهبران سندیکاهها و کمونیستهای چپ –  میخواستند که کنترل تولید توسط تولید کنندگان انجام گیرد. اداره اقتصاد کشور باید توسط سندیکاها، کمیته های کارخانه و یک کنگره تولیدکنندگان  سراسری روسیه به پیش برده شود. بعبارت دیگر باید هدایت کشور توسط جامعه تولید کنندگان و حاکمیت پرولتاریا تضمین شود.» 

لنین در پاسخ می گفت:”حزب کمونیست روسیه بهیچوجه نمیتواند با این مطلب موافق باشد که حزب تنها رهبری سیاسی و سندیکاها رهبری اقتصادی را بعهده داشته باشند. این نظریه از دیدگاه ورشکستکان انترناسیونال دوم برمیخیزد.»- دربارۀ وظایف روزانه حزب.-لنین-

می دانیم و حقیقت این است که ” ورشکستکان انترناسیونال دوم” هرگز خواهان اداره و هدایت اقتصاد کشور توسط کارگران، کمیته های کارگری و… نبودند. آنها برای حاکمیت بورژوازی خودی سینه چاک می کردند.

از نظر اپوزسیون کارگری اجرای یک تغییر ریشه ای در خط مشی حزب، بخصوص  سپردن صنعت به سازمانهای سندیکایی میباشد و همچنین نقش گسترده ای برای کمیته های کارخانه و خواستار سیاست دستمزدی بسیار مساواتگریانه تر میباشد.

به نظر لنین تزهای اپوزسیون کارگری  منعکس کنندۀ دیدگاه ” تریدیونیستی” (یعنی سندیکالیستی) میباشد، این تزها با مارکسیسم بیگانه اند، زیرا نقش رهبری کنندۀ حزب را نفی میکنند.

کلنتای میگفت: “مساله اینجاست که رفقا، لنین، تروتسکی و بوخارین و دیگران وظیفه ی سندیکاها را نه در هدایت اقتصاد و حاکمیت بر تولید، بلکه در آموزش توده ها می بینند. در بحث… چنین بنظر میآید که رفیق تروتسکی “دولتی کردن سندیکا ها” را طرح میکند….حال آنکه رفقا لنین،- زیرنویس ” دولتی کردن را رد کرده و مهمترین فعالیت و وظیفه ی سندیکاها را ” مدرسه ی کمونیسم” بودن می‌بینند…تروتسکی…نظام آموزشی خود را برای آموزش توده ها تکامل داده است. آموزش با چماق….

رفقا لنین و زینویف با این روش موافق نیستند. آنها “مربیان” یک “راه مدرن” هستند. بارها گفته شده است که سندیکا مدارس کمونیسم هستند. این مدرسه کمونيسم به چه معنی است؟ اگر این تعریف را جدی بگیرین، بدان معنی است که در این مدرسه ی کمونیسم در درجه اول انسان باید بیاموزد و تربیت شود، نه اینکه هدایت کند ( کف زدن ها ی حضار، کنگره هفتم حزب ۱۹۱۸)… .. آنها فعالیت خستگی ناپذیر را در زمینه ی اقتصاد به شورای عالی اقتصاد و سایر ارگانهای بوروکراتیک می‌سپارند و به سندیکا نقش ” مدرسه” را می‌دهند. تربیت، تربیت، تربیت و باز هم تربیت. اینست شعار زینویف و لنین………”

“مسئله اینجاست، چه کسی باید اقتصاد کمونیستی را بسازد و این اقتصاد چگونه باید ساخته شود؟ این هسته ی اصلی برنامه است. اینجا دو دیدگاه وجود دارد. رفیق تروتسکی میخواهد شورای عالی اقتصاد ملی را در سندیکاهها ادغام کند تا دومی بوسیله ی اولی خورده شود. رفقا لنین و زینویف میخواهند توده ها را در سندیکاها با روح کمونیسم “تربیت” کنند.”، تا سندیکاها بدون هیچ مشکلی در ارگانهای دولتی جذب شوند. بوخارین و سایر صاحب نظران در اساس همین را می‌خواهند. آنها ظواهر را تغییرمی‌دهند و تنها در حرف اختلاف دارند، اساس یکی است. رفقا لنین، تروتسکی،بوخارین، زینویف معتقدند تولید آنچنان مسئله ی مشکلی است که کار آن بدون ” رهبر” پیش نخواهد رفت. اول باید کارگران را تربیت کرد، اول باید ” به آنان آموخت”  و بعد کارهای اقتصادی را بدست آنان سپرد. این رفقا در بعضی از زمینه ها با هم اختلاف دارند، اما در اینکه هدایت اقتصاد باید از بالای سر کارگران به کمک نظام بوروکراتیک بازمانده از گذشته انجام شود، هم عقیده اند.” همانجا- کلنتای. از گروه اپوزسیون کارگری- کمونیست‌های چپ، ۱۹۱۸ کنگره ی هفتم حزب بلشویک.- زمینه های گذار به نظام تک حزبی، حمید شوکت.– اپوزسیون کارگری\ دمکراسی کارگری یا دیکتاتوری حزبی ص ۲۰۵—۲۱۰

ولی این بحث کلنتای و سایر اظهارات اپوزسیون کارگری و رهبران سندیکاها که توسط لنین و همچنین تروتسکی، بوخارین، کامنیف و…در قدرت نقد میشود، بحث تازه ای در فرهنگ بلشویسم نیست. برای مثال لنین ماه ها قبل از این تاریخ، در تزهای آوریل می نویسد:”وظیفۀ بلاواسطۀ ما وارد کردن سوسیالیسم نیست بلکه تنها عبارت از گذار سریع به کنترل تولید اجتماعی و توزیع محصولات توسط شورای نمایندگان کارگری……

تا زمانیکه کنترل کارگری یک دستاورد نشده است…ممکن نخواهد بود…گام دومی بسوی سوسیالیسم، بسوی تنظیم تولید توسط کارگران، برداشته شود.”- وظایف پرولتاریا در انقلاب کنونی-لنین.

این موضوع همان روز قیام و حتی شش ماه بعد از اکتبر تکرار شد.- وظایف فوری قدرت شوراها-لنین

ولی هرچه از ۱۹۱۸ بیشتر فاصله میگیریم، شواهد بیشتری از اسناد حزب بلشویک، حکایت ازکم رنگ شدن نقش کمیته های کارگری، سندیکاها،  شوراها وسایر سازمان های توده ای – شعار “همۀ قدرت بدست شوراها”  یکی از مهمترین شعار بلشویکها از فوریه تا اکتبر بود- و قدرتگیری حزب، -جناح استالین، دزرژنسکی، تروتسکی، بوخارین وایذأ لنین که علیه چندین جریان در درون حزب میجنگد و به دلیل بیماری سنگین ازحضور در صفوف صاحبان قدرت بتدریج فاصله میگیرد-، هستیم. این حقیقت را اسناد باقی مانده از حزب بلشویک حکایت میکنند و نه این یا آن تاریخ نویس.

دریکی از گزارشاتی که پودلسکی یک کمیسر ملی که در ژوئیه ۱۹۱۹ برای بازدید به نقاط مختلف فرستاده شد است، و دربارۀ ایالت تامبو نوشته است، بدین صورت توصیف گشته است:

“در اغلب نواحی روستایی دولت شورایی (یعنی شوراهایی که اختیارات محلی دولت را داشته باشند) بمعنی اخص کلمه موجود نیست. در حال حاضر در اکثر جاها، شوراها تنها روی کاغذ وجود دارن. در عمل نمایندگان کولاک ها، بورس بازان، اشخاصی که بدنبال منافع شخی هستند و یا اشخاص بی شخصیت که بخاطر منافع خودشان کار میکنند، فعلیت مینمایند. – بتلهایم  جلد اول ص ۳۵۴

در این دورۀ گذار و پولاریزه شدن قدرت، کشاکش جناحبندی های مختلف حزبی بگونه ای پیش میرفت که حتی مواضع کمونیست های چپ درمادۀ پنجم بند اقتصادی کنگرۀ هشتم حزب در مارس ۱۹۱۹ بدینگونه منعکس میگردد:

“دستگاه تشکیلاتی صنایع سوسیالیستی، قبل از همه چیز باید بر سندیکاها استوار باشد….”-بتلهایم- ص۴۷۷…..

“..اتحادیه ها باید به این نتیجه نائل آیند که ادارۀ امور تمام   اقتصاد ملی را بعنوان یک کل اقتصادی واحد عملأ و تمامأ در دست خود متمرکز نمایند.” و “بدینطریق بین دستگاه اداری دولتی مرکزی و اقتصاد ملی و توده های وسیع زحمتکشان از راه جلب این توده ها به شرکت در کار مستقیم ادارۀ امور اقتصادی ارتباط ناگسستنی برقرار سازند.”- مجموعه آثار فارسی-ص ۷۸۹-طرح اولیه ح.ک. روسیه دربارۀ انحراف سندیکالیستی و آنارشیستی در حزب ما-لنین

 ولی در گنگرۀ دهم حزب، قطعنامه در بارۀ وحدت حزب قوانین جدیدی را در مورد ممنوعیت فراکسیون ها می پذیرد. لنین در حالیکه مقررات “قطعنامه در بارۀ وحدت” را تفسیر میکند، اعلام میدارد: 

“هرگز و در هیچ جا حزب ما تحمل نکرده است که کمیتۀ مرکزی چنین حقی حتی در مورد اعضای خودش داشته باشد. هنگامی که به موقعیت خطرناک آگاهی داشته باشیم، میدانیم که این یک تدبیر فوق العاده بوده و استثنائأ پذیرفته شده است. جلسۀ استثنائی کمیتۀ مرکزی با قائم مقامان و کمسیون کنترل با حق رأی برابر فراخوانده میشود. در اساسنامۀ ما هرگز چنین نهادی جای نگرفته است، ما هرگز به مجمع گسترده ای با ۴۷ رای متوسل نشده ایم”. ص ۲۹۸

مواضع لنین و اکثریت حزبی علیه اپوزسیون کارگری، مرکزیت دموکراتیک و.. با ارائه نوشتۀ “طرح اولیه ح.ک. روسیه دربارۀ انحراف سندیکالیستی و آنارشیستی در حزب ما- لنین مجموعه آثار فارسی-ص ۷″، در کنگره دهم به تصویب می رسد.

لنین مینویسد:”مکملترین مظهر تئوریک این انحرافات”سندیکالیستی – آنارشیستی”…..- که ریشه در تزلزلات خرده بورژوایی دارد- “در تزها و آثار مطبوعاتی گروه باصطلاح “اپوزسیون کارگری” است. مثلأ تز زیرین در این مورد به حد کافی شاخص است: «ادارۀ امور اقتصاد ملی به کنگرۀ مولدین سراسر روسیه تعلق دارد که در اتحادیه های حرفه ای تولیدی متحد میگردند و این اتحادیه ها ارگان مرکزی را انتخاب مینمایند که تمام امور اقتصاد ملی جمهموری را اداره میکنند.»

اندیشه هایی که پایه این تز و تزهای نظیر آنرا تشکیل میدهد، بعلت گسست کامل آنها با مارکسیسم و کمونیسم و نیز با نتایج تجربۀ عملی کلیۀ انقلابهای پرولتری و انقلاب پرولتری کنونی، از لحاظ تئوریک مطلقأ نادرست است.

 اولأ مفهوم «مولد» هم پرولترها و هم نیمه پرولترها و هم مولدین کوچک کالا را در بر میگیرد و بدینسان با مفهوم اساسی مبارزۀ طبقاتی و با این خواست اساسی که طبقات دقیقأ از یکدیگر تمیز داده شوند از بیخ و بن مغایرت دارد.

ثانیأ تکیه روی توده های غیر حزبی با کرشمه بازی با آنها که در تز مذکور منعکس است نیز بهمینسان عدول از مارکسیسم است.

مارکسیسم و تجربیات انقلابات و انقلاب ما ……تأیید کرده است که فقط حزب سیاسی طبقۀ کارگر، یعنی حزب کمونیست قادر است آنچنان پیشاهنگی را برای پرولتاریا و همۀ توده های زحمتکش متحد کند و تربیت نماید و متشکل سازد، که به تنهایی بتواند در برابر تزلزلات خرده بورژوامنشانۀ این توده ..تنگنظری سندیکالیستی و یا خرافات سندیکالیستی در بین پرولتاریا ایستادگی نماید.

 لنین تحت عنوان “ایجاد وحدت و همبستگی کامل بین اعضاء حزب و نیز تأمین کار واقعأ متفقانه ایکه واقعأ مظهر وحدت ارادۀ پیش آهنگ پرولتاریا باشد”

“….وحدت ارادۀ پیشاهنگ پرولتاریا بعنوان شرط اساسی موفقیت دیکتاتوری پرولتاریا..”

“..بمنظور برقراری انظباط اکید در داخل حزب…”

“گنگره با رد اصولی آن انحراف بسوی سندیکالیسم و آنارشیسم ….”

و “با دادن مأ موریت به کمیتۀ مرکزی برای محو کامل هرگونه فراکسیون بازی”

“در فعالیت عملی علیه فعالیت فراکسیونی باید هر یک از سازمان های حزب به مؤکدترین نحوی مراقبت نمایند که هیچگونه اقدامات فراکسیونی بعمل نیاید..”- همانجا

“مبارزه مسلکی پیوسته و سیستماتیک علیه این اندیشه ها و کنگره تبلیغ این اندیشه ها  را با عضویت در حزب ناهمساز میشمارد.”-همانجا

ولی همچنین “در عین حال خاطر نشان میسازد که در نشریات و مجموعه ها و نوشته های دیگر به این مسائل اختصاص دارد، میتوان و باید جائی را تخصیص داد، که در آن اعضای حزب در مورد کلیۀ مسائل مذکور به مبسوط ترین نحوی با یکدیگر تبادل نظر کنند.”-همانجا

شرایطی که حزب بلشویک پس از مرگ لنین در آن عمل میکند، اجازه میدهد که این قطعنامه بعنوان ابزار سرکوب نظرات مخالف با نظرات سیاسی و دبیرخانۀ حزب بکار گرفته شود، و شرایطی را که در آن مبارزۀ ایدئولوژیکی می توانند در درون حزب گسترش یابند، کاملأ زیرو رو شود. اگرچه این قطعنامه بحث های متضاد را محکوم نمی نماید و حتی چاپ مجله ای تحت عنوان بولتن مباحثات را پیش بینی میکند و لنین پیشنهاد میکند:”در صورتیکه کنگرۀ حزب به وحدت کافی منتهی نشود- نمایندگان گرایشهای اصلی که در کنگره با یکدیگر مبارزه کرده اند، به عضویت کمیتۀ مرکزی در آیند”.

“چکا (دستگاه پلیس سیاسی امنیتی تحت رهبری دزرژینسکی) و زندانش به خیابان  لوبیانکا (زندان معروف لوبیانکاه) منتقل میشود. در ۱۹ سپتامبر ۱۹۱۸ یک تصمیم رسمأ به چکا اجازه میدهد که بدون مراجعه به دادگاههای انقلابی دست به بازداشت و یا اعدام افراد بزند، و این تصمیم به پراتیکی که قبلأ اعمال میشده ، رسمیت می بخشد. دزرژینسکی سرکوب علیه گروههای کارگری اپوزسیون را شدت می بخشد. او از دفتر سیاسی میخواهد که مقرر شود هر عضو حزب کسانی را که مظنون به داشتن فعالیت اپوزسیونی هستند، به     G.P.O   معرفی نماید…….”

دستگیری و تبعید بسیاری از کادر ها و فعالین اپوزسیون کارگری (اعضای حزب بلشویک)، رهبران سندیکاها،  اعضا و فعالین منشویک ها، اس ار ها و در همین دوره جریان می یابد.”

روشن است که در صفوف حزب حاکمی چون بلشویک، چگونگی گام برداشتن عملی در جامعه ی پرتلاطم روسیه به جلو و شرایط پیچیده و کاملأ نو، بطور اجتناب ناپذیری به کار جمعی و گروهی، جهت یافتن راه حل های عملی برای مسائل پیش رو، در صفوف فعالین حزبی را دامن میزد.

خود لنین با استعاره “سرمایه داری را با قلعه ای مقایسه می کند که حزب بجای محاصره کردن-که احتمالأ تنها راه پیروزی بود- سعی کرده بود با یورش تسخیر نماید. وی اضافه میکند تا زمانیکه یورش انجام نگرفته بود، نمیشد فهمید که پیروزی امکان ناپذیر بوده و فقط محاصره امکان پیروزی میدهد. و در خاتمه این اصل عمومی را بیان میدارد:

“در مقابل مسئله ای که مجهول های فراوان دارد، تا زمانیکه تجربه ی عملی مورد نیاز بدست نیامده است، مشکل است با دقتی مطلق-یا لااقل با صحتی کافی- تعیین نمود که علیه دشمن چه وسیله ای باید بکار برده شود.-لنین-کلیات آثار جلد ۳۳-بتلهایم ص۵۷۴

ولی برای لنین حزب “قادر مطلق”، “همه فن حریف” در هدایت و نمایندگی طبقه ی کارگر و زحمتکشان استثمار شونده است. استدلال های ضعیف، انحرافی و حزب گرایی افراطی لنین به نفع حزب حاکم و این درک که گویا حزب بلشویک “نهادیست” مبرا از تاثیر مبارزۀ طبقات اجتمایی و انحرافات، زمینه های حرکت سرکوبگرانۀ اکثریت حزبی علیه اقلیت دگر اندیش حزبی را تسهیل کرد و این امر همچون شلیک کردن گلوله توسط حزب حاکم به زانوی خود عمل کرد. این تصمیمات عملأ حضور سازمان های توده ای و هرچه بیشتر توده ها در کنار و همرا حزب  صاحب قدرت، جهت هدایت امورتولید و توزیع و اداری و ایذأ سایر نهاد های قدرت را مانع شده و منجر به تولید و تجدید تولید بوروکراسی از صفوف حزب و نهاد های دولتی میشود. ضمن اینکه مباحث درون حزبی در طول سال های ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۱ نیز به روشنی حکایت از آن داشت که “ایجاد وحدت و همبستگی کامل بین اعضاء حزب – لنین” و حتی الیته ی حزبی، امریست محال و دست نیافتی.

آیا حضوراتحادیه ها در کنار حزب در نهادهای قدرت، میتوانست حل المسائل نهایی همۀ مسائل جامعه ی روسیه ی آنروزی باشد؟ میتوانست مانع قدرت گیری ضد انقلاب استالینی، و یا ضمانت اجرایی برای تحقق سوسیالیسم باشد؟ ” مارکس و انگلس مینویسد: ” Der Kommunismus ist für uns kein Zustand”   بدین معنی است که برخلاف مذاهب ابراهیمی و تک خدایی از نظر  مارکس و انگلس “کمونیسم یک شرایط نیست!” که فردا باید کاشته شود- بهشت کمونیستی-  بلکه آنرا “جنبشی”-“Eine Bewegung ”  -میبینند که علیه شرایط موجود است و این جنبشی است که این شرایط یعنی “استثمار اقلیتی از اکثریت تولید کنندگان مستقیم ” را  ” aufhebt”از میان میبرد.”-………حضور اتحادیه ها در کنار حزب، چنانچه اتحادیه ها کارچاقکن، دنباله روی بی چون و چرای حزب نمیشدند، مانع از بگیر و ببندهای نمایندگانشان که بخشأ در اپوزسیون کارگری-بطورعمده اعضای حزب بلشویک از مناطق صنعتی بودند-، صفوف منشویک ها، اس ار ها …. حضور داشتند، میشد. آن دموکراسی سوسیالیستی که حمید تقوایی ها از آن دادسخن میدهند، چنانچه عوامفریبی و خیانت به ارزش های جنبش سوسیالیستی نباشد، ابزار ها و سازکار های خود را میطلبد و نه وعده های پوچ. انحصار قدرت در دست اقلیت فیلسوف، عارف، مبارز ترین و پاکترین حزب سیاسی تاریخ، منجر به فساد و توتالیتاریسم میشود.

“بدون اتحادیه ها انقلاب نمی شود

اکثریت قریب به اتفاق اتحادیه های روسیه نظریه کمونیستی را قبول کرده اند. چگونه می شود این پدیده را توضیح داد؟ قطعا نه به این دلیل که به آنها تحمیل شده است. کافی است به این نکته اشاره کنیم که اتحادیه ها در روسیه بیش از ۵،۰۰۰،۰۰۰ عضو دارند، در حالی که حزب کمونیست تنها ۶۰۰،۰۰۰ عضو دارد.

….. انقلاب در روسیه غیرممکن بود اگر حتی قبل از ماه اکتبر ۱۹۱۷، بلشویک ها اکثریت عظیمی را در همه اتحادیه ها در اختیار نداشتند، زیرا تحقق یک انقلاب اجتماعی در خارج از اتحادیه ها یا خلاف خواست آنها غیرممکن است.”

… گلب اوسپنسکی، نویسنده مشهور روسی گفته است، مزخرف و احمقانه است که فکر کنید ۶۰۰۰۰۰ انسان می توانند اراده خود را به ۵،۰۰۰،۰۰۰ تحمیل کنند و آن پنج میلیون بطور اتوماتیک رژیم خود را بر ۱۰۰ میلیون دهقان روسی تحمیل کنند…..

.. با این نتیجه گیری های پوچ هرکسی همه چیز را با شرارت خود، بجای تحلیل وقایع و نیروهایی که یکدیگر را خفه می کنند و می جنگند، علیه بلشویک ها توضیح می دهد. با این حال، این چیز به راحتی خود را توضیح می دهد؛ بلشویک ها نفوذ بی نظیری در جنبش کارگری به دست آورده اند زیرا آنها به روشنی و به شیوه منظم منافع طبقات مبارز و کارگر را بیان می کنند. انقلاب در روسیه غیرممکن بود اگر حتی قبل از ماه اکتبر ۱۹۱۷، بلشویک ها اکثریت عظیمی را در همه اتحادیه ها در اختیار نداشتند، زیرا تحقق یک انقلاب اجتماعی در خارج از اتحادیه ها یا خلاف خواست آنها غیرممکن است“.-آ. لوزوفسکی دبیر شورای سندیکاهای روسیه- نقش اتحادیه های کارگری در انقلاب روسیه

لازم به تذکر است که تعداداعضای حزب بلشویک در ابتدای انقلاب بالغ بر ۲۴.۰۰۰ نفر بودند که یکسال بعد از انقلاب ۱۰۰.۰۰۰ نفر عضو حزب حاکم میشوند. طبیعی است که در این فاصلۀ یکساله بسیاری از فرصت طلبان و بقول لنین “دشمنان حزب و پرولتاریا”، خود را عضو حزب حاکم کردند. در این بازه زمانی تعداد اعضای سندیکاها، اتحادیه ها، کمیته های کارگری من حیث المجموع دهها برابر حزب بوده است. خطر اینکه اقلیت حزبی در کشور ۱۴۶ میلیونی دچار خود بزرگ بینی، مقام پرستی، بورکراسی، چاه طلبی شود و یا  تصمیماتی کاملأ غلط در پیش بگیرد، بمراتب بالاتر از شرایطی است که حزب پیشرو آگاهانه در کنار و همراه سازمان های توده ای، که از ترکیب جمعیت کارگری بالایی برخوردار بوده و سابقۀ مبارزاتی در کارخانه ها و کنسرن ها و کارگاهها را پشت سر گذارده اند، هدایت نهاد های قدرت و اقتصاد را حتی در دوران نپ در دست بگیرد. در کنگره دهم- ۱۹۲۱-اکثریت حزب بلشویک و لنین، به حاکمیت حزبی-دولتی، بدون حضور فعال اتحادیه ها، سندیکاها رأی میدهند.

لنین درس درستی از اشتباهات کمونیسم جنگی نمی گیرد:”تفکر نادرست در این میان اینست که فکر نمائیم تدابیر قهری دولتی میتواند جانشینی برای عمل توده ها و تحول انقلابی ایدئولوژیکی درمبارزه برای تحول ریشه ای  روابط تولیدی باشند.”-بتلهایم ص ۵۷۵ بتلهایم

“لنین در یکی از کنگره ی شوراها در دسامبر ۱۹۲۱، در بحث با کسانیکه همواره خود را “نمایندگان پرولتاریا” می خواندند گفت:” ببخشید، منظور شما از پرولتاریا چیست؟ آیا منظور طبقه ی کارگری است که در صنایع بزرگ مشغول است؟ اما صنایع بزرگ کجا هستند؟ و این چگونه پرولتاریایی است؟ صنعتش کجاست و چرا از کار افتاده است.”-  تروتسکی پیغمبر بی سلاح – ایساک دویچر- منبع اصلی – از کتاب زمینه های گذار به نظام تک حزبی در روسیه شوروی ۱۹۱۷-۱۹۲۱

لنین باز در ماه مارس ۱۹۲۲ در یازدهمین کنگره در این باره چنین گفت:”از زمان جنگ تابحال کسانی در کارخانه ها کار میکنند که کارگر نبوده، بلکه افرادی هستند که از زیر بار کار شانه خالی میکنند. آیا در شرایط کنونی شرایط اجتمایی و اقتصادی بدانگونه است که پرولتاریای واقعی در کارخانه ها مشغول بکار باشد؟ با استناد به مارکس بایستی چنین باشد. اما مارکس در باره ی روسیه ننوشت. او درباره ی سرمایه داری بطور کلی نوشت. درباره ی سرمایه داری که خود را از قرن ۱۵ تکامل  داده است. همه ی اینها برای ۶۰۰ سال پیش- منظور لنین بیشک تاریخ تکامل سرمایه داری در انگلستان، فرانسه و رابطه ی آن با فرهنگ، سواد عمومی، عادات، تشکل پذیری و…بود.- درست است، اما ربطی به شرایط کنونی روسیه ندارد. “-همانجا

شیلیپیانیکوف که از طرف “اپوزسیون کارگری” سخن میگفت در این باره گفت:”ولادیمیر ایلیچ دیروز گفت که پرولتاریا از لحاظ مارکسیستی (در روسیه) وجود ندارد. اجازه بدهید به شما تبریک بگویم که پیشاهنگ طبقه ای هستید که خود وجود ندارد.”- همانجا

تروتسکی نیز در سخنرانی هایی که بطور روشن علیه منافع تاریخی طبقاتی کارگران و زحمتکشان بود، به رشد قوای تولیدی بها میداد، بطوریکه در سال های ۱۹۱۹ – ۱۹۲۴ در مخالفت با نیرو های جناح چپ حزب بلشویک از میلیتاریزه کردن سندیکاهها، دفاع از برده داری، تحقیر توده ها و… ابایی نداشت.

مواضع بدبینانه و ضد مردمی تروتسکی نسبت به توده ها. بهنگام سخن از توده ها میگوید :”آنها جز یک تودۀ بهم فشرده که مثل یک ابرملخ میمردند و زندگی میکردند، نبودند.”و بهنگام صحبت از وضعیت حال آنها میگوید:” در درونشان ابتدایی ترین غرایز ساکن است بطرزی که فردی از توده سعی در تملک هرچه که میتواند میکند و تنها به بخود فکر کرده و متمایل به این است که تعلق خود به طبقۀ خلقی را فراموش کند.” تروتسکی- نوشته های نظامی- جلد ۱ صفحه ی ۵۹

“در سال ۱۹۲۰، تروتسکی یکی از “تئوریسین هاییست” که قاطع تر از همه در موضع “نظامی نمودن” کار و سندیکاها اعلام موضع میکنند:

 “کارگران باید به کارشان وابسته بوده و برای انتقال یافتن مطیع باشند، باید به آنها گفت چکار باید بکنند، باید بر آنها فرمان راند. ….”قهر دولتی، در دوران گذار و قبل از ناپدید شدن، به بالاترین درجۀ شدت خود در سازماندهی کار  میرسد.” –تروتسکی – Sotchineniya – جلد ۱۵ – ص ۱۳۸.

وی، در جزوه ای که برای کنگره نهم نوشته شد، اعلام میکند:

“مبارزۀ برنامه ریزی شدۀ دقیق، ثابت و قاطعی باید علیه فرار از کار کارگران انجام گیرد، بخصوص بر اساس لیست های سیاه فراوان از کار، با تشکیل گردان های تنبیهی از این فراریان و سرانجام ، با مهبوس نمودن آنها در اردوگاه های کار اجباری“.

درهمین کنگره، تروتسکی اضافه میکند:” نظامی کردن، بدون نظامی کردن سندیکاها بعنوان سندیکا، غیر قابل تصور میباشد“.

رادک Radek نیز در کنگرۀ نهم میگوید: ” طبقۀ کارگر سازمانیافته باید بر پیشداوری بورژوایی آزادی کار، که در نظر منشویک ها و سازشکاران گوناگون بی اندازه عزیز است، فایق آید”.

البته کنگره نهم مواضع تروتسکی و رادک را در رابطه با نظامی کردن کار و سندیکاها که گویا برای انتقال از سرمایه داری به سوسیالیسم ضروری است، امتناع میورزد و تأکید میکند که “یازیدن و یا اراده و قصد به نظامی نمودن فقط در شرایط جنگ میتواند توجیع گردد”.  و حتی یکی از پیشنهاد های، گروه “سانترالیسم دموکراتیک-اپوزسیون کارگری” را میپذیرد. این پیشنهاد ایجاد “کمسیون کنترلی” را پیش بینی میکند که مأمور نشان دادن اجحافات استعمال قهر است (بدون در نظر گرفتن “هر آنچه که موقعیت یا مقام شخص میخواهد باشد.). در واقع این پیشنهاد بخاطر ارضای ظاهری گروه فوق بوده است، زیرا ظاهرأ چنین کمسیونی عملأ فعالیتی نداشته است.

در ۱۹۲۱ در مقابل کنگرۀ سندیکاها، تروتسکی نوعی ستایش از کار اجباری مینماید، مثلأ اعلام میکند:”آیا این حقیقت دارد که کار اجباری همیشه غیر مولد است؟ …این رقت انگیزترین و مسکین ترین پیشداوری لیبرالی است: گله های برده نیز موفق بودند….، کار اجباری بردگان….در زمان خودش یک پدیدۀ مترقی بود.”

تروتسکی میگوید:”آنها [یعنی اپوزسیون کارگری] شعارهای خطرناکی را پیش کشیده اند. آنها از اصول دموکراتیکی بت ساخته اند. آنها حق کارگران را در مورد انتخاب  را برتر از حزب قرار داده اند. گویی حزب حق تأکید بر دیکتاتوری خود را ندارد، حتی اگر این دیکتاتوری در درگیری موقت با خلق و خوی متغییر دموکراسی کارگری قرار گیرد….

تردیدهای موقتی هرچه باشند، حتی تردید های طبقۀ کارگر ….حزب باز هم مجبور به حفظ دیکتاتوری خود میباشد….دیکتاتوری، در تمام لحظات، بر روی اصل رسمی دموکراسی کارگری قرار نگرفته است.” 

تصور وجود حزبی که ” هرگز اشتباه نمیکند”، نتیجتأ در خارج از مبارزۀ طبقاتی قرار دارد و (به صرف وجود خود حزب) ضامن دیکتاتوری پرولتاریاست، از دیدگاه مشترک تروتسکی و بوخارین میباشد.این تصور بوخارین را به دیدگاه “خود انضباطی اجباری” میکشاند.

به نظر بوخارین، پرولتاریا از طریق حزب و دولت، انضباتی را به خودش اعمال میکند. حزب درآن واحد بعنوان “همانند” پرولتاریا و بعنوان “مافوق” وی مطرح میشود. و این چیزیست که به نظر بوخارین اعمال قهر حزب را علیه توده ها ی کارگر توجیه میکند. در تزهای تروتسکی و بوخارین به حزب نقش جدیدی واگذار میشود؛ حزب دیگر پیشقراولی نیست که وظیفه اش راهنمایی توده ها در عین توجه به ابتکارات و انتقادات آنها، باشد؛ بلکه نقش حزب کنترل و اعمال قهر بر توده ها است. بوخارین در کتابش، اقتصاد مرحلۀ تحول، به نحوی منظم به دیدگاههای غیردیالکتیکی میپردازد و میخواهد باتوسل به آنها از مواضع سیاسی خود دفاع کند. او مدیریت شخصی را “شکل متمرکز و فشردۀ ادارۀ  پرولتری صنعت میبیند.” و نیز در “نظامی نمودن مردم…روش خود سازماندهی طبقۀ کارگر و تشکل دهقانان توسط طبقۀ کارگر” را در مییابد، تا بدانجا که در بعضی موقعیتها، دیکتاتوری پرولتاریا میتواند، بگفتۀ او، شکل “دیکتاتوری نظامی پرولتاریا” بخود بگیرد.

از طرف دیگر، بوخارین توزیع جیره بجای دستمزد پولی را بمعنی از میان رفتن سیستم مزدوری میداند و این موضوع، سرویس کار اجباری را برای او توجیه میکند؛ به نظر وی، در خلال دورۀ گذار، اضمحلال سیستم پولی-  و از طریق آن،  اضمحلال  سیستم مبادله ای بطور کلی- بوقوع میپیوندد و از این طریق آنچه که “بی اعتباری پول”

 نامیده میشود، ظاهر میگردد.”

لنین در زمستان سالهای ۱۹۲۰-۱۹۲۱ بطور عمده به مبارزه با نظرات فوق الذکر تروتسکی و بوخارین میپردازد. 

“از ابتکار و عمل مستقل توده ها واهمه نداشته باشید، به سازمان های انقلابی توده ها اعتماد داشته باشید. و آنوقت خواهید دید که کارگران و دهقانان در تمام زمینه های زندگی عمومی، نیرو و عظمت شکست ناپذیری را که بهنگام متحد شدن و ایستادگی در مقابل اقدام ناگهانی کورنیلف از خود نشان دادند، گسترش خواهند داد…….گناه بزرگ رهبران سوسیالیست های انقلابی و منشویک ها عبارت از اعتماد نداشتن آنها به توده ها، واهمه از ابتکار عمل مستقل آنها، واهمه از عمل مستقیم آنها….و بجای حمایت همه جانبه از این انرژی..کوشش بیهوده آنها در ریختن شراب نو در مشک های کهنۀ دستگاه قدیمی دولت بوروکراتیک، همین است”-لنین  “

مبارزۀ لنین علیه مواضع تروتسکی و بوخارین مفهوم قابل ملاحظه ای دارد. این مبارزه نشان میدهد که اختلافات میان لنین و ایندو عضو دفتر سیاسی به اختلاف آنها در مورد روشهای برخورد به توده ها، جلب توده ها، و ایجاد پیوند با توده ها میباشد.

“تروتسکی و بوخارین مسئله را بدینگونه ارائه میکنند: ببینید، ما مشغول پیشرفت تولید هستیم و شما فقط مشغول دموکراسی رسمی میباشید. طرح مسئله باین شکل غلط است، زیرا مسئله فقط بدینصورت مطرح میشود که: بدون داشتن یک موضع صحیح، یک طبقه نمیتواند تسلط خود را حفظ نماید و نتیجتأ، نمیتواند از عهدۀ وظیفه ی خود در تولید نیز برآید.”- لنین –ص.۲۸۸-بتلهایم

حزب کمونیست روسیه، از طریق سازمان های مرکزی و محلی خود، به رهبری تمام جنبه های ایدئولوژیکی کار سندیکایی، بدون قید و شرط، ادامه میدهد….انتخاب اعضای رهبری کنندۀ جنبش  سندیکایی باید تحت کنترل حزب و یا با راهنمایی وی انجام گیرد. با این حال، سازمان حزب باید به پیاده نمودن روش های عادی دموکراسی پرولتری در سندیکا_ که انتخاب رهبران باید، تا حداکثر ممکن، عمل خود توده های سازمانیافته باشد- کاملأ توجه داشته باشد.”-لنین- ص ۴۹۶ – بتلهایم

” ما فقط زیادی صرف بحث کرده ایم واکنون باید بگوئیم، بهتر است “با تفنگ مذاکره شود”، تا با تزهای مورد توصیۀ اپوزسیون. رفقا دیگر نباید اپوزسیون وجود داشته باشد، فعلأ وقتش نیست. یا از این طرف، یا از آن طرف. با تفنگ، نه با اپوزسیون. این از شرایط عینی ناشی میشود. از کسی دلگیر نباشید.”

البته چندی بعد لنین این مطلب را روشن می کند که هنگامی که گفته بود، “تفنگ بدست جواب میدهد” منظورش اپوزسیون کارگری نبود بلکه منظورش دشمنان اعلام شدۀ حزب بوده است و از اپوزسیون کارگری و از پاره ای پیشنهادات سالمش قدردانی میکند”.

واقعۀ کرونشتات که بی ارتباط با نارضایتی عمومی دهقانان نبود و همچنین ضرورت حل مسئله دهقانان در همین زمان اتفاق می افتد. جالب است که بدانیم استالین مخالف لشکر کشی و سرکوب کرونشتات و تروتسکی موافق آن بود.

برخلاف جناح چپ حزب بلشویک که قدرتگیری استالین را قدرت گیری بورژوازی و ضد انقلاب ارزیابی می‌کردند، تروتسکی حتی سالها بعد در تبعد، مدعی بود که:«ترمیدور، در مفهوم اعاده ی کاپیتالیسم بیشتر بصورت یک خطر باقی ماند تا یک حقیقت تحقق یافته»

«انقلاب سوسیالیستی در عرصه ملی شروع می‌شود، در عرصه ی بین‌المللی خود را هویدا می‌کند، و در عرصه جهانی کامل می‌شود. از اینرو انقلاب سوسیالیستی به صورت یک انقلاب مداوم در یک مفهوم جدید تر و گسترده تر در می آید ؛ تکامل آن فقط در گروه پیروزی نهایی این جامعه ی نوین در سراسر کره زمین است.»- تروتسکی انقلاب مداوم، نتایج و چشم انداز آن. 

در وضع موجود -منظور تروتسکی سیادت استالینیسم است- بورژوازی فقط می تواتد از طریق اغتشاش ضد اتقلابی، قدرت را قبضه کند. در مورد پرولتاریا [باید گفت که این نیرو] قادر است [قدرت از کف رفته] را باز یابد، دیواسالاری را اصلاح کند، و یا با اصلاح حزب و شورا ها، دیواسالاری را در کنترل خود در آورد.” -تروتسکی مبارزه طلبی اپوزیسیون چپ در سالهای۱۹۲۴- ۱۹۲۸

“اتحاد جماهیر شوروی هنوز هم یک دولت کارگری، هر چند از نوع منحط آن بود. با حکومت کردن بر یک جامعه “جامعه در حال تحول و انتقال” بین کاپیتالیسم و سوسیالیسم، این دولت سرشت دوگانه داشت: سوسیالیستی، تا آنجا که از مالکیت اجتمایی وسایل تولید حمایت می‌کرد؛ بورژوایی، تا آنجا که توزیع کالاهای مورد نیاز برای ادامه ی حیات مردم [مایحتاج عمومی] را بر طبق یک معیار کاپیتالیستی ارزش (کالا) و تمامی عواقب ناشی از آن ، انجام میداد.»-

«ملی کردن زمین ها، وسایل تولید صنعتی، حمل نقل و بانک‌ها، همراه با انحصار تجارت خارجی در دست دولت، شالوده ی ساختار اجتماعی شوروی را تشکیل می دهد. این منابات جدید که در اثر انقلاب پرولتاریایی اکتبر بر قرار شد، ماهیت اتحاد شوروی را اساسا به عنوان یک دولت  پرولتاریایی، برای ما تعریف کرد.” – تروتسکی؛انقلابی که به آن خیانت شد.

خواننده شاهد است که تروتسکی روابط حاکم بر تولید و نقش تولید کنندگان مستقیم -کارگران، زحمتکشان شهر و روستا- در امر هدایت و اداره ی تولید و “جدایی ریشه دارشان” از وسایل تولید را کاملا نادیده گرفته و انکار می کند و تنها شکل دولتی مالکیت و شکل تولید اجتمایی در کلخوزها و سووخوزها را معیار سوسیالیستی قلمداد کردن، روابط تولیدی حاکم میداند. »

ولی این وضعی که تروتسکی بدان اشاره می کند و یک سکتور اقتصادی را سوسیالیستی ارزیابی می کند، همان وضع و شرایطی است که در آن میلیونها دهقان و کارگر در اثر سرکوب، قحطی، گرسنگی، کار با اعمال شاقه، و… جانشان را از دست داده اند. این همان وضعی است که شاعر و شاملوی روس بدینگونه تصویر می کند:

“مسکو روسپی است، مسکو بسان تابوت است، در تابوت زندگی دشوار است.”

لنین می گفت: “سرپوش گذاشتن بر حقیقتِ ناخوشایند با عبارتی فریبنده، خطرناکترین و مضرترین چیز برای آرمان

کارگران و آرمان توده های زحمتکش است. با حقیقت، هر چند تلخ، باید مستقیما روبرو شد. سیاستی که فاقد این

پیش نیاز باشد، یک سیاستِ ویرانگر است.”

” « شارل بتلهایم می نویسد:

با وجود این، باید بر نکته ای در این جا تاکید کنیم. هر چند گریز از واقعیت تا حدود زیادی مشخصه اصلی ایدئولوژی استالینی بود ولی آنرا نمی توان از ویژگی دیگری که همانا پرستش حزب باشد، جدا کرد.  پرستش حزب موجب آن بود که تمامی ادعا های حزب، حقیقت انگاشته شود. بدین ترتیب، اشتباهات و

دروغ ها از چشم کسانی که حزب را میپرستیدند پنهان می ماند. و همین امر سبب می شد که رفته رفته اصلاح خطاها و پرده برداری از فریب ها، بیش از پیش، مشکل تر گردد…. بسیار پیش از سلطه مستبدانه ی دبیرکل استالین، اظهار نظر هایی در رسای “پرستش حزب” عنوان شده بود. چهار ماه پیش از مرگ لنین در کنگره ی سیزدهم حزب ۲۳ تا ۳۱ مه ۱۹۲۴ . در این رابطه تروتسکی حکمی را مطرح کرد. حکمی که بعد ها به شیوه ای بیش از پیش خشونت بار بر همه تحمیل گردید. وی گفت :

” می دانم که کسی نمی تواند در برابر حزب حق داشته باشد چرا که تاریخ هیچ وسیله ی دیگری برای به انجام رساندن آن چه به حق است نیافریده …”

بدین ترتیب، معیار جدیدی برای “حقیقت(و لااقل حقیقتی که فقط یک برد عملی سیاسی داشت( ظاهر گردید.. تا یک سال و نیم بعد در کنگره چهاردهم حزب بلشویک در سال ۱۹۲۵ ، بوخارین هم در طول بحث ها به جایی رسید که بر نقش حزب در تعیین “حقیقت” انگشت گذاشت. بوخارین نظرش را در نطق خود علیه بیوه لنین کروپسکایا – – عنوان کرد. کروپسکایا، عقیده ای مخالف اکثریت داشت و بوخارین در پاسخ به وی گفت :

“کروپسکایا می گوید:حقیقت چیزی است که با واقعیت منطبق باشد، که هرکس قادر است ببیند، گوش فرا دهد و خود پاسخ خویش را بیابد. بسیار خوب، پس در این میان حزب چه میشود؟ حزب با یک اشاره چوب جادو ناپدید شده است “.در دوره مذکور، بهتر از این نمی شد گفت که ” حقیقت ”  نه آن است که با واقعیت منطبق باشد، بلکه چیزی است که حزب آن را حقیقی اعلام کند. شارل بتلهایم»

جالب اینجاست که “بوخارین در سال ۱۹۲۳ در نوشته ای با عنوان “انقلاب پرولتری و فرهنگ” با دقت چشمگیری امکان برقراری مجدد قدرت بورژوازی را نه در صفوف “ضد انقلاب مغلوب”، بوروکراتها، تکنوکرات های نظام قدیم و سرنگون شده میبیند- لنین در این دوره بطور عمده بقایای بوروکراسی را در خارج از صفوف حزب و در دستگاه قدیمی دولت بوروکراتیک، و موقعیت متخصصان و کارمندان با رتبۀ و امتیازات بالای دولتی .. میبیند.- بلکه در صفوف خودی ها و توهمی را افشاء مینماید که بر طبق آن منشاء پرولتری کادرها تضمینی علیه دگرگونی به طبقۀ نوین بورژوازی است:

ما بوضعیتی خواهیم رسید….که در آن تمام اعلامیه ها، پرچمها، سرود بین الملل، شکل شورایی دولت، در ظاهر به جای باقی خواهد ماند در حالیکه محتوای داخلی همۀ اینها دگرگون شده است؛ این محتوا متناسب با انتظارات، خواسته ها، امید ها و منافع این قشر نوین بورژوازی که دائمأ رشد میکند، قویتر میشود و از را تغییرات آرام و اُرگانیکی موفق به دگرگونی تمام خصوصیات دولت  شورایی خواهد شد، کم کم آنرا روی ریل های کاملأ سرمایه داری خواهد انداخت…..بورژوازی پوسیدۀ سابق که از صدقه های دولت تزاری گذران میکرد…بلطف انقلاب روسیه، جای خود را به بورژوازی جدیدی خواهد داد…که مقابل هیچ چیز عقب نشینی نمیکند و را خود را تحت عنوان ناسیونالیسم، که با جمله پردازی ها و پرچم های انترناسیونالیسم مخفی شده است، بسوی یک روسیۀ سرمایه داری و بورژوازی نوین قدرتمند، بازخواهد کرد.- بوخارین  بتلهایم  جلد اول ص ۳۶۰

بتلهایم مینویسد:” از سال ۱۹۲۱، جریان اپوزسیون اعلام نشده ای- با گرایش به اپورتونیسم راست؛- استالین، دزرژنسکی، م.م. گاگانوویچ و… –شکل میگیرد. این اپوزسیون در دستگاههای اداری، دولتی، امنیتی و حزبی ، مواضع مورد اشغال خود را برای برتری بخشیدن به سمتگیری مساعد با منافعشان، بکار میگیرد؛ …این جریان خدمت نماید و باید آنرا تابع سوسیالیسم کرد. ۵۱۹

استالین و لنین و مسئلۀ ملی،

“مسئلۀ روابط بین روسیۀ شوروی و جمهوری های مستقل غیر روسی، از سال ۱۹۱۸، وجود جریانی را در حزب بلشویک ظاهر ساخت که متمایل تمرکز گرایی بود. این دیدگاه خواستار موقعیت مسلطی برای دولت روسیه بود…. از سال ۱۹۲۱، این خط مشی خود را بطرز هرچه واضع تری نشان میدهد و لنین در آن بیان “شونیسم روسیه کبیر” را میبیند. قبلأ در سال ۱۹۱۸، تنی چند از اعضای کمیتۀ مرکزی، منجمله استالین، به نحوی محتاطانه علیه برسمیت شناختن حق ملیت های بالت و فنلاند در تعیین سرنوشت خویش نظر میدهند.زیرا در آنجا پرولتاریا به قدرت نرسیده بود.

در ۱۵ ژانویۀ ۱۹۱۸ استالین درگزارشش د ر مورد مسئله ملی به سومین کنگرۀ شورای نمایندگان کارگران، سربازان و دهقانان، پس از تأکید بر این نقطه که بورژوازی برای قدرت “لباس ملی” را مورد استفاده قرار میدهد، اضافه میکند:

“تمام اینها، نشان دهندۀ این ضرورت است که اصل حق خود مختاری باید بعنوان حقی تعبیر شود که به توده های زحمتکش ملیت مورد نظر داده شود، نه به بورژوازی. اصل حق خود مختاری باید بعنوان وسیله ای در مبارزه برای سوسیالیسم نمود.”

همین نگاه را بوخارین و پروئوبراژینسکی در کتاب الفبای کمونیسم فورمولبندی میکنند.

پیاتاکف نیز حق ملل در تعیین سرنوشت را بعنوان “شعار بورژوایی” که تمام نیروهای ضد انقلابی را متحد میکند، مورد نکوهش قرار میدهد.

لنین در کنگرۀ هشتم حزب در سال ۱۹۱۹ از مواضع سنتی حزب در دفاع از حق ملل در تعیین سرنوشت، ابتدا در اقلیت است. وی توضیح می دهد که شعار حق ملل در تعیین سرنوشت برای توده های کارگری شعاری کاذب است، زیرا فقط در جایی میتواند پیاده شود که مرزبندی بین بورژوازی و پرولتاریا قبلأ بوجود آمده باشد. لنین اعلام میکند که حق تعیین سرنوشت باید به ملتهایی داده شود که در آنها هنوز این مرزبندی بوجود نیامده است، و نیز باید برای کشور هایی نظیر لهستان، که در آنجا کمونیستها هنوز اکثریت طبقه کارگر را تشکیل نمیدهند، وی میگوید که فقط از این طریق است که پرولتاریا ی روس میتواند از اتهام شونیسم روسیۀ کبیر تحت عنوان کمونیسم ، احتراز جوید.- بتلهایم ص۵۲۵

سرانجام لنین پیروز میشود و مواد برنامۀ حزب در این مورد بتصویب کنگره رسید، منطبق بر تزهای لنین:” پرولتاریای ملتهایی که دیگران را مورد سرکوب قرار داده اند، بویژه باید محتاط باشد و توجه به بقایای ملی در توده های زحمتکش ملت های تحت ستم و بدون حاکمیت، داشته باشند. فقط از طریق یک چنین سیاستی است که امکان ایجاد شرایط یک اتحاد واقعأ با دوام و داوطلبانه بین عناصر ملیتأ متفاوت پرولتاریای بین المللی ، وجود دارد…”

در خلال تابستان ۱۹۲۲، هنگامیکه لنین به دلیل بیماری از رهبری امور سیاسی بدوراست، مسئله ی ملی با شدت کاملأ ویژه ای دوباره بروز میکند. در ماه اوت همین سال، اپوزسیون اعلام نشده تحت رهبری استالین(بعنوان رئیس کمسیون مسئول حل و فدرل شورا های روسیه و سایر جمهوری های شورایی ) طرح قطعنامۀ مربوط به “خود مختاری” را تدوین میکنند. او پروسۀ ادخال جمهوری های مستقل (اوکرائین، بیلوروسی، آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، تاجیکستان…) را در فدراسیون روسیه- بعنوان “جمهوری خودمختار”- یعنی در واقع وابسته- پیش بینی میکند. طرح استالین پیش بینی می کند که کابینۀ دولتی جمهوری روسیه ، کمیته اجرایی مرکزی آن و شورای کمیسرهای خلق آن، کابینۀ دولتی فدراسیون را تشکیل خواهد داد. این پیشنهادات که استقلال سایر جمهوری های شوروی را از میان میبرد، با مخالفت کمیته های مرکزی روسیۀ سفید، گرجستان و.. روبرو میشود.

هنگامیکه در ۲۶ سپتامبر،  لنین از این طرح اطاع حاصل میکند، اصل الحاق سایر جمهوری را به جمهوری سوسیالیستی فدرال شوراهای روسیه محکوم کرده، پیشنهاد میکند فدراسیون جمهوری هایی که بین خود از برابری حقوق برخوردارند، ایجاد گردد. به نظر وی، این فدراسیون باید یک شکل اتحاد جماهیر شوروی اروپا و آسیا را بخود بگیرد، و کابینه دولتی روسیه نمیباید کابینۀ اتحادیه باشد.”

 ولی طرفداران جذب سایر جمهوری های شوروی -با موقعیتی وابسته-، سعی در اعتنا نکردن به انتقادات لنین مینمایند. استالین، بدون اینکه منتظر بماند که اعضای کمیته مرکزی از نظر لنین  اطلاع حاصل نمایند، بلافاصله طرح خودش را به آنها ابلاغ میکند. او حتی در جلسۀ دفتر سیاسی که بخاطر این مسئله تشکیل شده بود، اعلام میکن که “باید در مقابل لنین استواری نشان داد”؛ و در نامه ای به تاریخ ۲۷ سپتامبر، او تا سر حد صحبت از “لیبرالیسم ملی” ای که لنین در این امراز خود نشان میدهد، پیش میرود.

…لنین خود ا در عمل انجام شده ای میبیند. وی در نامه ای به کامنیف مینویسد::”من به شونیسم روسیۀ کبیر اعلام جنگ میکنم، نه یک جنگ کوچک بلکه جنگ مرگ و زندگی.”  بوخارین و وراکوسکی، با تکرار عبارات خود لنین، شونیسم روسیۀ کبیر و سیاست روسی کردن اقلیت ها را که از طرف دبیر کل –استالین- اعمال میشود، محکوم می کنند.

“هر کس که اینرا نفهمد، برخورد واقعأ پرولتری در مورد مسئله ملی را نیز نفهمیده است: در عمق مسئله وی به نقطه نظر خرده بورژوایی وابسته می باشد و بدنبال آن میتواند تنها بسوی مواضع بورژوازی کشیده شود.”-لنین

“من فکر میکنم که در مورد ملت گرجستان ما نمونۀ مشخص این واقعیت را داریم که برخورد واقعأ پرولتری از ما میخواهد احتیاط، پیشدستی در ملاطفت و آشتی را مضاعف نمائیم. گرجستانی ای[منظور استالین است] که این جنبۀ امر را با تحقیر مورد ملاحظه قرار میدهد و با تحقیر اتهام “سوسیال-ناسیونالیسم، را میچسباند (در حالیکه خودش نه تنها یک سوسیال-ناسیونالیست واقعی و اصیل است، بلکه نگهبان زندان روسیه کبیر خشن نیز میباشد)، در حقیقت امر به همبستگی طبقاتی پرولتری لطمه وارد می آورد…..”-لنین

“ضرری که فقدان دستگاههای متحد شده با دستگاه روس میتواند به دولت ما وارد آورد، بینهایت و بنحو غیر قابل محاسبه ای کمترازضرریست که وجود آن برای تمام انترناسیونال، و برای صدها میلیون نفر خلق های آسیا که پس از ما در آیندۀ نزدیکی روی پیش صحنۀ تاریخ ظاهر خواهند شد، ببار می آورد…… سیاستی که منافع دولت شورایی را در مقابل جنبش کمونیستی روسیه و بین المللی قرار میدهد.” -لنین

“این اپورتونیسم غیر قابل بخششی است اگر که درست قبل از مداخلۀ شرق و در ابتدای بیداریش، ما اتوریتۀ خود را ولو با کمترین خشونت یا بیعدالتی در حق هموطنان خودمان، در نظرش از بین ببریم. …لزوم ایجاد یک جبهه از همۀ ما علیه امپریالیستهای غرب یک مطلب است…و این که ما خودمان را -حتی برای مسائل جزئی- در روابط امپریالیستی –این قسمت بخوبی نشان میدهد که به نظر لنین روابطی امپریالیستی؛ جدا از آن روابطی که ریشه در وجود انحصار های خصوصی و سرمایه مالی دارند،میتواند وجود داشته باشد.- نسبت به ملیت های ستمدیده قرار دهیم و از این طریق در مورد صداقت اصول خود و اصل مبارزه علیه امپریالیسم، ایجاد شک نمائیم- مطلب دیگری است. باری فردا_در تاریخ جهانی- دقیقأ روز بیداری خلق های تحت ستم و شروع نبردی طولانی و سخت برای آزاداندیشان خواهدبود.” –لنین

بتلهایم مینویسد:”اختلاف بین یک خط مشی پرولتری-انترناسیونالیستی و یک خط راست که گرایش به یکی شدن با ناسیونالسیم بورژوائی روسی کبیر دارد. بعلاوه این خط راست، بدون اینکه محور یک اپوزسیون اعلام شده باشد، سرانجام نیروهای  هرچه بیشتری را در دستگاه حزب بدور خود جمع مینماید و بالاخره پس از مرگ لنین، پیروز میشود.

فقدان یک مبارزۀ ایدئولوژیک منظم توسط حزب بلشویک علیه شونیسم روسیه کبیر…حالت روحی “خودبخودی” بخش بزرگی از توده های خلقی روسیه که- با محبوس بودن در افق محدود زندگی روستایی- سایر ملیتها(لهستانی، تاتار، آذری، گرجستانی.. ) را به آسانی با تحقیر مورد ارزیابی قرار میدهند و انفعال حزب  در رابط با نفوذ گروهی مدیران، مهندسین، تکنسین ها و روشنفکران بورژوا در دستگاه حزب و دولت؛ در واقع موجب نفوذ گرایشهای ایدئولوژیکی و سیاسی بورژوائی میشود. “- بتلهایم ص ۵۲۹   

دشمنی استالین با تأسیس “جمهوری شوروی روسیه براساس اتحاد آزاد ملل آزاد بصورت فدراسیون های جمهوری شوروی”-لنین در ۴ ژانویه ۱۹۱۸ “اعلامیه حقوق مردم استثمار شونده”؛ به گونه ای بود که او به استفان شومیان، نماینده شوروی در داغستان دستورالعمل هایی میفرستد که بین رهبران “ضدانقلابی” و نیروهای فریب خورده توسط آنها، تمایزی قائل نمیشود. در این دستورالعمل گفته میشود که بدون تأمل “تعدادی دهکده برای نمونه به خاکستر تبدیل شود”.- (بعد از اشغال سنندج، آقای بنی صدر هم در مقام فرماندۀ کل قوا، میگفت:”سربازان نباید پوتین هایشان را در آورند.”)

و یا در مقابل خودداری کمیته مرکزی حزب کمونیست گرجستان از پذیرفتن “پیشنهادات” کمسیون تحت ریاست استالین (که به شکل دستور ارائه شده بود)، دبیر کل(استالین) تصمیم به توسل به اقدامات اداری میگیرد: وی اعضایی از کمیته مرکزی را که ار سر فرود آوردن در مقابل تصمیمات دبیر کٌل خود داری میورزند، به مشاغلی میشمارد که برنقش سیاسی آنها خاتمه میدهد. آنها را از گرجستان دور میکند. بعضی از رهبران گرجستانی از قبول این تصمیمات سر باز میزنند، و اعلام میکنند هدفشان “حل” یک مسئله سیاسی از طریق اقدامات اداریست. اورژینکدزه که در این هنگام دبیرخانۀ حزب بلشویک روسیه را در گرجستان نمایندگی میکند، در ضمن یک بحث ترجیع میدهد به راههای عملی دست زده و یکی از اعضای کمیته مرکزی گرجستان بنام گابانیدزه را کتک بزند.

هنگامی که لنین در ۳۰ دسامبر ۱۹۲۲ از آنچه در گرجستان رخ داده است اطلاع حاصل میکند، تشخیص میدهد که حزب گرفتار انحطاط وخیمی شده است.”این نشان میدهد که حزب در چه منجلابی در غلطیده است”-لنین کلیات آثار جلد ۳۶ ص ۶۲۳.

“…باید یک تنبیه نمونه در مورد رفیق  اورژینکدزه اعمال کرد (….) و نیز تحقیق را بپایان رساند و یا دست به تحقیق جدیدی در مورد تمام مدارک کمیسیون دزرژینسکی زد تا مقدار بی اندازه زیاد قانون شکنی ها و قضاوت های مغرضانه را، که مطمئنأ در آن وجود دارد، نمایان ساخت. واضح است که استالین و دزرژینسکی بایستی آشکارا مسئول این حرکت ماهیتأ ناسیونالیستی روسیۀ کبیر شناحته شوند.”- لنین

میدانیم که آ. لوزوفسکی دبیر شورای سندیکاهای روسیه در دسامبر ۱۹۱۷ در اعتراض خود به کمیته ی مرکزی حزب در زمینه “مقدار بی اندازه زیاد قانون شکنی ها و قضاوت های مغرضانه” امثال دزرژنسکی ها از جمله گفت:”….من نمیتوانم در مقابل سرکوب نشریات مخالفین، خانه گردیها، دستگیریها و تعقیب های خودسرانه که در بین توده های کارگر این احساس را بوجود می آورد که گویا رژیم سرنیزه و شمشیر بیان واقعی آنچیزی است که سوسیالیستها در جریان دهها سال بعنوان دیکتاتوری پرولتاریا پیشگویی کرده بودند، خاموش بمانم…..من نمیخواهم این نارضایتی را از اینکه توده ها برای قدرت شوراها مبارزه کردند، حال آنکه این قدرت خود را بصورت قدرت خالص بلشویکی بیان کرد، پنهان کنم.”

یکی از آخرین نامه های  لنین به استالین مبنی بر تهدید وی به قطع روابط با او است. در نامۀ دیگری (آخرین نامه های لنین)، او به رهبران گرجستان اعلام میکند:”من مسئله شما را با تمام وجود دنبال میکنم. من از بی نزاکتی اورژنیکدزه و همدستی استالین منزجر هستم. من در تدارک یادداشتها و نطقهائی در جهت شما هستم.”- لنین

ولی فرصت کوتا بود و وضع مزاجی لنین به وی اجازه نمیدهد که به بررسی عواقب آنچه را که در گرجستان گذشته است، و تصادمات مشابۀ دیگر را تا به آخر ادامه دهد. وی در حالیکه بعلت بیماری بدون تحرک شده بود، علیه گسترش جریانات راست و ناسیونالیست روسیۀ کبیر و نیز علیه روش رهبری آمرانه و بوروکراتیکی، توسط منشی هایش دیکته کرد.

حتی قبل از اینکه آشکارترین علامات وجود یک گرایش شدید راست آمرانه و شونیستی روسیۀ کبیر ظهور یابد، لنین تذکرات خود را در مورد سرکوب پایه های چنین گرایشی داده بود.

“باید حزب را از عناصری که تماس با توده ها را از دست میدهند، رهایی بخشید (البته گذشته ازعناصری که حزب را در نظر توده ها بی حیثیت میکنند). واضح است که ما از تمام تلقینات توده ها پیروی نخواهیم کرد زیرا آنها نیز گاهی، بخصوص در سالهای خستگی مفرط، افراط در مصرف قوا، محرومیت و محنت زیاده از حد، اجازه میدهند که تحت تاثیر افکار عقب افتاده قرار گیرند. برای قضاوت دربارۀ اشخاص، برای طرد “اشخاص بی صلاحیت” یا “سینیورهای بزرگ” و یا اشخاص “بوروکراتیزه شده” تذکرات توده های پرولتری غیر حزبی، و در بسیاری موارد توده های دهقانی غیر حزبی، از ارزش والائی برخوردارند. توده های زحمتکش از غریزۀ قابل تحسینی برخوردارند که با آن، تفاوت میان کمونیستهای صادق و از خود گذشته و کسانیکه دارای احساس تنفر نسبت با فرادی میباشند که نان خود را با عرق جبین خود کسب میکنند و دارای هیچ امتیازی یا “پارتی” نیستند، درک مینمایند.”

همچنین لنین در مورد آنچه که کار بازرسی کارگری و دهقانی باید باشد، – در حالیکه اکثریت حزبی مخالف حضور فعال و عملی نهاد های توده ای، اتحادیه ها، سندیکاها، کمیته های کارگری- دهقانی و…در نهاد های قدرت بوده اند- اصرارمیورزد و در یکی از آخرین متنهایش طرز ادارۀ آنرا شدیدأ محکوم نموده و تأکید میکند که این دستگاه- که توسط استالین رهبری میشود – از توده ها بریده است، بارها تذکراتی در همین جهت داده است. وی دربارۀ کنترل از پائین ببالا بر دستگاه دولت و حزب – که بازرسی کارگری و دهقانی باید امکان اعمال آنرا بدهد- اصرار میورزید. وی همچنین مینویسد که زمان آن فرا رسیده است که با رساندن تعداد اعضای کمیته مرکزی حزب به ۵۰ حتی ۱۰۰ نفر و انتخاب اعضای جدید کمیتۀ مرکزی بطور عمده از میان کارگران و دهقانان، خون تازه ای در رهبری حزب تزریق شود. لنین در این مورد نظرات دقیقی فرمولبندی میکند:”به نظر من، کارگرانی که عضو کمیتۀ مرکزی خواهند شد نباید بخصوص از میان آنهائی که یک دورۀ طولانی کار در شورا ها گذرانده اند، گرفته شود (در میان کارگرانی که در این قسمت مشخص میکنم، همه جا دهقانان را نیز قرار میدهم). زیرا در آن کارگران برخی سنت ها و پیشداوریها ایجاد شده است که مشخصأ باید آنها را در هم کوبید. “

“در میان کارگرانی که عضو کمیته مرکزی میشوند باید بطور عمده کارگرانی قرار گیرند که در زیر این قشری که از ۵ سال پیش به صفوف کارمندان شوراهاپیوسته اند، جای دارند و بیشتر به گروه به گروه کارگران ساده و دهقانانی وابسته اند که، نه از نزدیک و نه از دور، نمیتوانند در میان استثمارگران قرار گیرند.”-لنین وصیت نامه، این قسمت از وصیت نامه برای اولین بار در سال ۱۹۵۶ منتشر شد.

اگرچه تعداد اعضای کمیتۀ مرکزی در ۱۹۲۳ و ۱۹۲۴ اضافه گردید، ولی نه در میان ۱۷ عضو انتخابی کنگرۀ ۱۲، و نه در میان ۱۵ عضو جدید انتخابی سیزدهمین کنگره،

“کارگرانی که در زیر قشری که از ۵ سال پیش به اینطرف به صفوف کارمندان شوراها پیوسته اند-لنین” دیده نمیشوند. بر عکس، آنچه دیده میشود، دبیران حزبی شهرها و مناطق ، یک دبیر شورای مرکزی سندیکاها، یک دبر دفتر سیبری کمیته مرکزی، کمیسر خلق برای تجارت خارجی، مدیر گوسپلان و… یعنی نمایندگان “عالی مقام” قشر بالای دستگاه اداری حزب و دولت، میباشد. لنین از این واقعیت غافل نیست. و تعجب آور نیست که وی روز ۲۴ دسامبر ۱۹۲۲، اندکی قبل از اینکه توسط بیماری و مرگ برای همیشه محکوم به سکوت گردد، در نامه ای به کنگره، به مسئله دبیر خانه و شخصیت دبیر کل -استالین-میپردازد. در روز ۴ ژانویۀ ۱۹۲۳، لنین در متممی به نامه اش خطاب به دوازدهمین کنگره، به نتیجه گیری ذکر شده در مورد لزوم کناره گیری استالین از سمت دبیر کلی، میرسد. همانگونه که میدانیم متأسفانه لنین از این زمان به دلیل بیماری کاملأ از صحنه ی سیاست خارج میشود و حتی وصیت نام او توسط کسانیکه کاملأ رهبری حزب را در دست داشتند، هم دفتر سیاسی و هم کمیتۀ مرکزی تصمیم به اختفای آخرین نوشته هایش –وصیت نامه- از نظر حزب میگیرند.-ص ۵۳۹- بتلهایم

ولی مادام که حزبِ حاکم، موقعیت و مقام انحصاری و همچون “قادر مطلق” در هدایت امور اقتصاد، سیاست و نهاد های قدرت نقش دارد، بوروکراسی از درون خود حزب –حتی آرمانخواه ترین احزاب تاریخ-  دیر یا زود، تولید و تجدید تولید میشود. گفتمان درون حزبی رهبران حزب بلشویک شهادت میدهد که این حزب مانع از حضور سازمانها و نهادهای توده ای، شوراها، اتحادیه ها، سندیکاها، کمیته های کارگری- دهقانی و…، که همدوش این حزب از سوابق مبارزاتی برخوردار بودند، شده بود. لنین در بسیاری از بحث هایش در دفاع از حضور و خلاقیت توده ها و بحث کنترل کارگری- دهقانی و یا رفرم در ساختار حزب، تمرکزگرایی و “آقای امور بودن حزب” را محوری میبیند. در اغلب بحثهایش، توده ها ی زحمتکش برای حفظ سلامتی حزب و بیراهه نرفتنش در صحنه حضور مییابند. “توده های زحمتکش از غریزۀ قابل تحسینی برخوردارند که با آن، تفاوت میان کمونیستهای صادق….-لنین”

هیچ حزب سیاسی از ژن ضد بوروکراتیکی برخوردار نیست و نمیتواند از کشاکش مبارزۀ طبقات اجتمایی مصون بماند. همانگونه که  سازمان های کوچکی چون پیکار، رزمندگان، فدایی، فدایی اقلیت، راه کارگر، حزب کمونیست و… “همچون جعبۀ مهر و موم شده”، مبرا از تأثیر مبارزۀ ی طبقات اجتمایی، که تأثیرش را بر جریانات فکری مختلف درون این سازمان ها میگذاشتند، عمل نکرده اند. سخن برسر مقایسۀ سادۀ جریانات آرمانخواه و جوان جنبش ما با حزب با سابقه ای چون بلشویک تحت رهبری شخصیت استثنایی و نابغه ای چون لنین نیست و همچنین بحث بر سر تنزل دادن نقش مهم و در مواردی تعیین کننده ی حزب سیاسی پیشرو طبقۀ کارگر نیست، بلکه سخن بر سر سازکارها، ابزارها، امکانات اجتمایی است که دموکراسی درون حزبی و حاکمیت دموکراتیک توده ها را علیه دشمنان شان، بویژه در جوامع عقب مانده حفظ کند.

در پایان این بخش از بحث، بد نیست که با یکی از اظهارات آقای م.م. گاگانوویچ – مرد دوم حزب حاکم استالینیستی در دهۀ ۳۰- که بعد ها خود نیز قربانی دستگاه سرکوب شد، آشنا شویم: “در سال ۱۹۳۴ درک رهبری حزبی از قدرت و عملکرد مدیر کارخانه را به خوبی نشان می دهد: “در کارخانه (…) مدیر، تنها ارباب مطلق است. همه باید از او اطاعت کنند. اگر مدیری مسائل را بدین گونه نبیند و بخواهد نقش لیبرالی بازی کند یا ادای “برادر کوچکتر” را برای کارگران دربیاورد یا در پی متقاعد کردن آنها باشد، در چنین حالتی نمی توان نام مدیر بر وی گذاشت و ادارۀ کارخانه را نباید با وی سپرد. همه چیز باید زیر فرمان مدیر باشد. به نحوی که وقتی او در کارخانه قدم میزند زمین زیر پایش به لرزه درآید.”

این گونه عبارات خشونت بار روش مورد انتظار دولت از مدیران کارخانه ها را به طور خلاصه بیان می کند. فاصلۀ میان این مدیر، با رهبر “ارکستر تولید” که لنین مطرح می کرد، از زمین تا آسمان است. مسئله اینجا اعمال قدرت مطلق است.”-مبازه طبقاتی در شوروی-محکومان؛ شارل بتلهایم«

اورژینکدزه، وزیر اقتصاد و صنایع دردهۀ ۳۰، بعد از دستگیری برادرش و شاید حدس و گمان اینکه جلاد های زندان لوبیانکاه در انتظار خیر مقدم گویی به او هستند، دست به خودکشی میزند. استالین همان شب به خانۀ اورژینکذه میرود و تمام مدارک و دستنوشته هایش را به زور از همسرش میگیرد؛ و  م.م. گاگانوویچ بعد ها همچون بسیاری از اعضا و کادر های حزب بلشویک –کمونیست- در دستگاه آدم کشی و شکنجه ی استالینی به قتل میرسد.

پس تاریخ نیز شهادت می دهد که چگونه تروتسکی ها، بوخارین ها، زینویف ها و کامنیف ها، اورژینکدزه، گاگانوویچ و……..، به الیته گرایی و  مفهوم انحصار حقیقت و بلطبع قدرت دامن زدند و بدینگونه تیغ جلاد استالین- دزرژینسکی را تیز کردند، اگرچه خود نیز – قربانی انواع موجهای سرکوب استالینی شدند. همانگونه نیز در جامعه ی ما طالقانی ها، منتظری ها، بنی صدر ها، کیانوری ها، طبری ها، سروش ها، فرخ نگهدار ها وکمیا بیش … تیغ جلاد را تیز کردند و خود کم یا بیش قربانی انواع موجهای سرکوب در همین جمهوری اسلامی شدند.

ادامه دارد…


Google Translate