داخل یا خارج؟ اولویت با کدام است؟- رامین کامران
یکی از انتقاداتی که مدتیست از این سو و آن سو میشنوم این است که چرا این اندازه به خارج میپردازید؟ داخل چه شد؟ ملا ها کجا رفتند؟ پس جمهوری اسلامی فراموش شد؟ برخی هم که حسن نیتی ندارند چنین القأ میکنند که شما دارید موضعی شبیه به آخوند ها اتخاذ میکنید و حتی در عمل دارید از آنها دفاع میکنید. سخنانی که به نظر من حتی اگر با سؤ نیت بیان شود، شایستۀ توجه و پاسخ است.
اول از همه اینرا بگویم که سالهای سال موضعگیری علیه حکومت، خواستاری براندازی در زمانی که این کار اصلاً طرفداری نداشت و همه به تندروی دور از واقعبینی تعبیرش میکردند، پافشاری ثابت بر لائیسیته و خلاصه کارنامۀ روشن و یکدست جایی برای نسبت دادن انگیزه های نامربوط نمیگذارد. ولی تصور میکنم تدقیق امری میتواند به روشن شدن بحث کمک کند. پاسخ به یک سؤال ساده: برای چه با این حکومت مبارزه میکنید؟ سؤال بدیهی است، ولی جوابش آن اندازه که به نظر میاید، بدیهی نیست. ظاهراً بسیاری این مبارزه را فقط به مخالفت با حکومت اسلامی تعبیر میکنند که وجه محدود و موضعی و منفی آن است. میخواهیم برود چون نمیخواهیمش. ولی این پاسخ به نظر من قانع کننده نیست. اگر از من بپرسند، خواهم گفت: چون خواهان بهروزی ایران و ایرانیان هستم و حکومت اسلامی را مانع جدی این کار میشمرم.
از اینجا دنبالۀ پاسخ خودم را میگیرم، چون اولی به نظرم ناقص و ضعیف است و شایستۀ توجه نیست.
وقتی طالب این هدف هستید، روشن است که دامنۀ دیدتان فقط محدود به یک موضوع و یک پدیده نمیماند، هرآنچه را که میتواند به ایران آسیب بزند، مورد توجه قرار میدهید و نگاهتان بر یک هدف قفل نمیشود. اگر دامنۀ دید را، چنان که باید، گسترش بدهید، خواه ناخواه باید هم مخاطرات داخلی را در نظر بیاورید و هم مخاطرات خارجی را. نمیتوان به یکی توجه انحصاری کرد و دیگری را از قلم انداخت. من هم همین کار را میکنم، یعنی سعی میکنم دیدم تا حد امکان جامع باشد.
خوب، این یعنی هم از یک طرف دیدن مشکل حکومت که داخل است و سالهاست به آن مشغولم، عملاً حتی قبل از استقرارش، چون در انقلاب طرفدار بختیار بودم و از همان زمان با حکومت اسلامی که در شرف تولد بود، مخالف بودم و بعد هم که تا به امروز در براندازیش کوشیده ام. عملاً عمرم به این کار گذشته و کارنامه ام چاق و پر است. از طرف دیگر، توجه به خطر خارجی، هرچند این خطر را، حتی در زمان حملۀ عراق، تهدید موجودیتی نشمرده ام، روشن بود که این کشور، به رغم پیشدستی در حمله و نفوذ اولیه اش به خاک ایران، توان پیروزی ندارد.
آنچه که چند سال است واقع شده، بزرگ شدن مدام خطر خارجی است و بر هم خوردن تعادل، این امر است که باعث شده تا هنگام نگارش مطلب و موضعگیری بیشتر به آن بپردازم. این فشار خارجی متوجه ایران است نه جمهوری اسلامی، حال تبلیغاتچی ها هر چه میخواهند بگویند، و از این مهمتر، خطریست موجودیتی. خطر داخلی موجودیتی نیست چون حیات رژیم به حیات ایران بسته است و نمیتواند خلاف آن عمل بکند، برای اینکه بماند باید آنرا حفظ کند.
نکبت حکومت اسلامی سالهاست که زندگی را به مردمی که صاحبان این کشور هستند، تلخ کرده و نه فقط از آزادی سیاسی، بل از بسیاری آزادیهای دیگر محرومشان ساخته و با ندانم کاری و فساد، مردمانی را که استطاعت زیستن در رفاه را دارند از آن بی نصیب ساخته است ـ از بی ابرویی که شاید بزرگتر از همۀ اینها باشد، میگذرم. هرکدام اینها دلیلی است و دلیل موجه و قاطعی است برای مبارزه با آن. آنهایی که نبرد با این حکومت را وجهۀ همت خود قرار داده اند، اینهایی را که شمردم به ترتیبی که خاص خود آنهاست مد نظر قرار میدهند. لشکر مبارزه با استبداد مذهبی اینطور ساخته شده.
و اما خطر خارجی. همانطور که گفتم این یکی موجودیت ایران را تهدید میکند و به همین دلیل بر خطر داخلی اولویت کامل دارد. تقدمی عینی و منطقی و نه برخاسته از پسند این و آن. منطق کار روشن است: برای اینکه ایران از موقعیت فعلی خارج شود و بهتر بشود، باید وجود داشته باشد. همۀ کوششها و کشمکش های ما مشروط است به موجودیت ایران. اگر ایرانی نباشد هیچکدام اینها دیگر موضوعی نخواهد داشت، به کلی بی معنی خواهد شد. تا ایرانی هست، ما هم ایرانی هستیم ولی وقتی نبود همگی افرادی پراکنده خواهیم بود در سر تا سر جهان، بدون هویت ایرانی. اگر هم به اصرار باز خود را ایرانی بخوانیم، حرفمان اعتباری ورای برد صدایمان نخواهد داشت و از پشتوانۀ عینی که فقط دولت ایران میتواند به ما ارزانی بدارد، محروم خواهد بود ـ سودازدگانی سرگردان.
یعنی اینکه اولویت با مبارزه با خطر خارجی است. نه به دلیل خواست این و آن یا نویسندۀ این سطور. به دلایل عینی و منطقی. در این وضعیت، ایراد گرفتن به اولویتی که در حقیقت تاریخ برای ما تعیین کرده نه خودمان، کار نسبتاً آسانی است. شاهدیم که برخی میکنند. بعضی از سر ناآگاهی چنین میکنند. به هر صورت قصد قانع کردن اینها را ندارم، مردم باید خودشان زحمت قانع شدن را بکشند، وسایل این اقناع البته حاضر است و منهم در کنار بسیاری دیگر در تولید آنها نقش بازی میکنم.
ولی گروه دیگری هستند که وجودشان جداً مزاحم و اسباب دردسر است: آنهایی که با هدف سیاسی روشن و معین که یاری به دشمن خارجی است، این کار را میکنند، روشن بگویم که خدمتگزار آمریکا و اسرائیل هستند. تعدادشان هیچ کم نیست و با این کلکهای اینترنتی و هویتهای ساختگی، چندین برابر آنی که هستند، نمایانده میشود. اسباب رسانه ای قوی و پرشماری نیز که در اختیار دارند بر همه معلوم است. هدف اینها در درجۀ اول ممانعت از حمله به دشمنان خارجی ایران است، میگویند که حمله باید فقط به یک طرف صورت بپذیرد؛ در درجۀ دوم تقویت نیروی خارجی با جلب پشتیبانی ایرانیان، یعنی سربازگیری از بین مردم ایران برای حملۀ اجنبی. رذالتی که در این کار هست وصف ناشدنی است و خطری که متوجه ایران میسازد نیز به همچنین.
وقتی در مبارزه اولویت را به خطر خارجی میدهیم، در حقیقت داریم در درجۀ اول با این گروه که خائن خواندنشان به هیچوجه اغراق آمیز نیست، مبارزه میکنیم و طبیعی است که از سوی اینها مورد حمله قرار بگیریم. آنچه تا اینجا نوشتم محض شکوه از این امر نبود. اینقدر بزرگ شده ام که بدانم کار سیاسی بدون دعوا و تهمت و هزار تعرض دیگر، وجود ندارد. هر که وارد این میدان میشود باید پیه اینها را به تنش بمالد، کار نه تعجب دارد، نه شکایت و نه خستگی و نه وادادن. سرنوشت ایران در میانۀ این میدان تعیین خواهد شد و از ایران عزیزتر چیزی نداریم ـ تکلیف روشن است.
۹ آذر ۱۴۰۳، ۲۹ نوامبر ۲۰۲۴
——————————————————-
شجاعت مصنوعی- رامین کامران
اصل فکر نگارش این مقاله از جنگ غزه در ذهنم افتاد، از عدم تقارن مبارزۀ دو طرف. نه عدم تقارن به معنای معمول تسلیحاتی یا استراتژیک و تاکتیکی، از مسئلۀ شجاعت. این اواخر آنقدر از هوش مصنوعی گفتند که سر ما را بردند و هر وقت هم می خواهند نتایجش را به ما عرضه کنند یک مقدار تصویر دو ریالی میاورند راجع به این امر در گذشته و آن دیگری در آینده و می گویند این ها را هوش مصنوعی ساخته! تصاویری که اگر هوش طبیعی ساخته بود فقط باید به صاحبش یک پس گردنی می زدند که دیگر از این کار ها نکند. فکر کردم چرا کسی از شجاعت مصنوعی حرفی نمی زند؟ هرچند ممکن است این ترکیب بر لب برخی و بخصوص نظامیان که با شجاعت ارتباط حرفه ای دارند، لبخند بنشاند، تصور می کنم که توجه به آن بیفایده نخواهد بود.
آن چه شجاعت می نامیم توان مواجهه با خطر است، اینکه توانایی عمل منطبق با معیار های پذیرفته را به دلیل ترس از دست ندهیم. شجاعت، نبود ترس نیست، غلبۀ بر آن است. ترس از آگاهی به خطر برمی خیزد و ناآگاهی به خطر نمی تواند مترادف شجاعت شمرده شود و اصلاً به کاری نمی آید. شجاع بودن یعنی این که مخاطرات را تا حد امکان، درست بسنجیم و به رغم آنها بر ترس فائق بیاییم. ذهن و جسممان به این دلیل فلج نشود و بتوانیم از عهدۀ شرایط بربیاییم. دستکم گرفتن خطر یا ندیدن آن، شجاعت نیست که بر اساس ارزیابی واقع بینانه عمل می کند.
هر کس مختصری توجه به مسئلۀ شجاعت و تحلیل آن کرده باشد به تفاوت بنیادی دیدگاه فلاسفه و نظامیان در این مورد آگاه است. دید فلسفی متوجه است به واکاوی ذهن و اندیشۀ شخصی که قرار است واجد فضیلت شجاعت به حساب بیاید، به عقلانی بودن رفتارش، به سنجیدن توانش برای انضباط ذهنی در شرایط بحرانی، اراده اش و… ولی نگاه نظامی اصلاً به این بخش درونی توجهی ندارد و فقط یک چیز را می بیند: رفتار بیرونی فرد را و این که در هنگام خطر چگونه رفتار می کند، اگر در مقابله با خطر رفتاری را که از او انتظارمی رود، پیشه کند، شجاع محسوب است و مسئله ختم است ـ نه بحث مفهومی داریم و نه روانشناسی.
روشن است که این تفاوت در دغدغۀ اصلی این دو گروه ریشه دارد. برای فیلسوف آن چه مهم است فرآیند ذهنی است که در نهایت به عمل شجاعانه ختم می شود و برای تصدیق اطلاق صفت شجاع به کسی که عمل را انجام داده، از نظر می گذرد. این دیدگاه نوعی اعتبار آموزشی نیز دارد. اگر کسی بخواهد بداند شجاعت چیست و چگونه می توان واجد این فضیلت گشت و اگر قصد ارزیابی رفتار خود را داشته باشد، می تواند از نظرات فلاسفه در این زمینه استفاده نماید. در مقابل، آنچه که برای نظامی مهم است، فقط و فقط رفتار بیرونی است، فرآیند ذهنی که منجر به آن گشته اصلاً محلی از اعراب ندارد.
در این جا من نگرش دوم را مبنا قرار داده ام و فقط همین بخش رفتار بیرونی است که مد نظر دارم. در ابتدا گفتم که فکر نوشتن مقاله از نبرد هایی که در جریان است، در ذهن من جوانه زد. مطلب اصلی که می خواهم بگویم چیست؟
این است که حفاظ بیرونی، هر شکلی که بگیرد و در طول تاریخ شکلش دائم تغییر هم کرده، سطح خطر را به صورت عینی و ذهنی کاهش می دهد و به توان شما در مواجهه با آن میافزاید. شجاعتی را که از وجود و کارآیی آن برمی خیزد، می توان شجاعت مصنوعی نامید.
طبعاً اول مثالی که به ذهن هر کس می رسد، زره است. پوششی فلزی که شما را به عبارتی رویین تن می کند. تصور می کنم که این را می توان کمابیش نقطۀ شروع تولید شجاعت مصنوعی شمرد. نکته در این جاست که شجاعت مصنوعی تابعی است از تکنولوژی و با پیشرفت آن که در تمامی زمینه ها شاهدش هستیم، ابعادی را پیدا کرده که هر روز می بینیم. گذرا یادآوری کنم که اصولاً موتور نوآوری تکنولوژیک به مقدار زیاد و حتماً در درجۀ اول در تحقیقات تسلیحاتی و کلاً نظامی قرار دارد. بسیاری چیزهایی که حتی در زندگی روزمره با آنها سر و کار داریم، از ثمرات دست چندم تحقیقاتی است که با اهداف نظامی صورت می پذیرد. طبعاً یادآوری این نکته خوشایند همه نیست. همگی دوست داریم در دنیایی از صلح و صفا زندگی کنیم و تمایلی نداریم تا بپذیریم که بسیاری از چیزهایی که اسباب راحتمان را فراهم آورده مدیون دستگاه نظامی است.
حوزۀ نظامیگری در همۀ دنیا بخش بسیار بزرگی از بودجۀ دولتی را به خود اختصاص می دهد و علاوه بر آن، عملاً در آزمایش و کاربرد دچار هیچ محدودیتی نیست. امکانات مالی فراوان که با این آزادی عمل همراه است و البته انگیزۀ جدی برای پیشرفتی که حیات مملکت می تواند در گرو آن باشد، فضایی ایجاد کرده که زایایی و نوآوری در آن به حد اکثر است.
گفتیم که نقطۀ شروع کار همان زره هایی است که در موزه می بینیم یا در فیلم تماشا می کنیم. ولی این تازه نقطۀ شروع است. هر چیزی که بین شما و خطر فاصله بیاندازد و تهدید را دور یا خنثی بکند، مولد شجاعت مصنوعی است. هر دستگاه کنترل از راه دور، هر وسیلۀ سریع و غیر قابل تعقیب، هر دستگاه رصد فضای یا هوایی و… که نمی توانم همۀ ان ها را فهرست کنم، به شما شجاعت مصنوعی عرضه می کند و به افرادی که در شرایط معمولی ممکن است در مقابل خطر فلج بشوند، این امکان را می دهد تا در هنگام جنگ با قابلیت عمل کنند، به عبارتی مانند افرادی عمل کنند که شجاعت طبیعی بیشتری دارند و از دید عامۀ مردم و احیاناً فلاسفه شجاع شمرده می شوند.
به یاری این اسباب می توان آسان تر برای عملیات نظامی عضوگیری کرد و از افراد بسیار معمولی که حتماً با داستان هایی که ما در باب شجاعت شنیده ایم، سنخیتی ندارند، استفاده برد. به علاوه، کاهش خطر عینی، کاهش تلفات را نیز در پی میاورد که در جای خود اهمیت فراوان دارد و در نهایت بخت پیروزی را بالا می برد که هدف نهایی نظامیگری و جنگ است. البته بگویم که اگر خطر به یمن ابزار تکنیکی به صفر برسد، شجاعت مصنوعی به کل شجاعت طبیعی را از میدان به در خواهد کرد و به افسانه های تاریخی ملحقش خواهد نمود. البته هنوز به آن جا نرسیده ایم و بعید هم به نظر می رسد که روزی برسیم و بتوانیم در جنگ به کلی از شجاعت طبیعی صرف نظر بنماییم ولی هر روز شاهد کاهش سهم آن هستیم و همین الان هم کفۀ شجاعت مصنوعی در ترازو سنگین تر می نماید.
روشن است که هر کشوری که از بابت تکنولوژیک پیشرفته تر باشد، در تولید شجاعت مصنوعی موفق تر است و بیشتر می تواند از آن بهره برداری کند. در دنیای امروز. مقام اول به آمریکا می رسد و طبعاً هر چه آمریکا دارد، اسرائیل هم دارد و شاهدیم که به رغم مقاومت جمعیت جوانی که تمایلی به جنگیدن و قبول خطر مرگ ندارد، می تواند به مقدار کارساز و نه کافی، سرباز به میدان روانه کند. البته این امر بر گفتار توجیه گر و تبلیغاتی این دو کشور تأثیری ننهاده است. چنان از سربازان و پیروزی های خود سخن می گویند که گویی هنوز در عصر پهلوانی به سر می بریم. این شکاف بزرگ بین واقعیت و تصویری که از آن به ما عرضه می گردد، همیشه موجود بوده. هیچ ارتشی از ترس ها و تردید های سربازان و سردارانش سخن نمی گوید. ولی در این جا با پرده پوشی کلاسیک که واقعیت را لکه گیری می کند سر و کار نداریم، با شکافی ساختاری طرفیم که پر شدنی نیست و روز به روز هم عمیق تر می شود و قرار است به این ترتیب پنهان گردد. کار در این حد است که بخواهیم برای بازی کامپیوتری شعر در بحر متقارب بسراییم. صنعت سینما هم همیشه حاضر است و در خدمت. اضافه کنم که مردم هم عموماً همین تولیدات شبه سنتی را می پسندند چون با الگو های ذهنی و عاداتشان هماهنگ است و حاجات عاطفیشان را روا می سازد. از کودکی تا پایان عمر طالب داستان پهلوانی هستیم که دیگر در جنگ جایی ندارد، نه به دلیل فرسایش عاطفی، به این دلیل که تکنولوژی جایی برایش باقی نگذاشته است.
این پیشرفت تکنولوژیک امریست که همگان را به اتخاذ روش کشور های پیشرفته وامیدارد. البته نقداً روش اصلی مقابله با آن که توسط کشور های ناپیشرفته استفاده می شود و البته آنانی که از بابت تکنولوژیک عقب هستند، کوشش در پایین آوردن سطح تکنولوژیک نبرد است، در هر جایی که امکانش باشد و در نهایت رسیدن به نوعی نبرد تن به تن، چنان که فرضاً در غزه شاهدیم. یک طرف می کوشد تا پهلوانی را از میدان به در کند و طرف دیگر اصرار دارد تا در میدان نگاهش دارد، چون می داند که حیاتش به آن بسته است. البته این کار نه همیشه ممکن است و نه آسان ولی تنها مفری است که برای کشور های ضعیف باقی مانده است: پایین کشیدن تکنولوژی جنگی به سطح خودشان. این روش همۀ کسانی است که از حریف عقبند: خنثی کردن اسباب برتری او.
در آخر حکایتی برایتان نقل کنم که بسیار قدیمی است ولی به موضوع ما مربوط است. می گویند روزی عمرو لیث به مادرش شکوه کرد که شمشیری که برای جنگ به من داده اند، کوتاه است و جواب گرفت که گامی جلوتر بگذار.
۲۳ آبان ۱۴۰۳، ۱۳ نوامبر ۲۰۲۴
برزخ اتمی- رامین کامران
تنش های اخیر خاورمیانه و تهدید هایی که متوجه ایران است، بسیاری را واداشته تا در بارۀ مسلح شدن کشور به سلاح اتمی اظهار نظر بنمایند. نظر هایی که به طور یکپارچه چنین امری را تجویز مینماید. حرف قابل درک است و دلایلش روشن. طبعاً این تصمیمی است که اختیارش در ید حکومت است و حکومت هم که دمکراتیک نیست. اضافه کنم که در دمکراسی های شاخته شده و جا افتاده هم تصمیم ساختن و حتی به کار گرفتن سلاح اتمی با نظر خواهی از مردم انجام نگشته است ـ تکلیف ایران که دیگر روشن است… ولی با این همه ذکر نکاتی در این باب بی فایده نیست ـ با توجه به اینکه ما اکنون در نوعی برزخ اتمی قرار داریم.
باید اول توجه داشته باشیم که آنچه حریف غربی می طلبد چیست، زیرا اهداف اصلی الزاماً با بیانیه های رسمی و اخبار رسانه ای منطبق نیست. صحبت از این می کنند که ایران می خواهد بمب بسازد و ما می خواهیم جلوی این کار را بگیریم. ادعا کذب است. این طور که معلوم است، جمهوری اسلامی هیچگاه به طور پیگیر ساخت سلاح اتمی را در دستور کار خود قرار نداده است. کوشش هایی در این زمینه انجام گرفته که هیچگاه تداومی نداشته است و مهمتر از همه، چندی پیش دستگاه های اطلاعاتی دول غربی چنین ارزیابی کردند که دولت جمهوری اسلامی از سال دو هزار و سه فکر ساخت چنین سلاحی را کنار گذاشته است و هنوز چیزی در جهت خلاف این امر مشاهده و گزارش نشده است. اگر دعوا فقط بر سر ساخت سلاح بود،این نکته می باید مبنای سیاست دول غربی قرار می گرفت که نگرفته و رفتاری درست عکس آنچه که انتظار می رفت، پیشۀ آنها شده.
معلوم است چرا! هدف محدود کردن توان اتمی جمهوری اسلامی است به ترتیبی که هیچگاه امکان چنین کاری را نداشته باشد و این یعنی از بین بردن کامل صنایع اتمی کشور و زدودن هر گونه رد تکنولوژی اتمی از کشور ایران. این تنها ضمانت قطعی است برای اینکه ایران هیچگاه بمب اتمی نسازد، زیرا به این ترتیب، اگر هم اراده ای در این جهت نشان بدهد، توان کاری نخواهد داشت. این است هدف فشار آوردن بر ایران و جنگ بی امان اقتصادی که تحت عنوان تحریم به ایران تحمیل گشته و پشت مردم را خم کرده است.
به هر صورت از آن زمان تا به حال، مشی سیاسی کشور، مگر در دورۀ احمدی نژاد، در جهت نشان دادن نرمش و عقب نشینی و کوشش برای قانع کردن طرفهای غربی به این بوده که خیال ساختن سلاح اتمی ندارد. نقطۀ اوج این عقب نشینی برجام بود که، با وجود خروج آمریکا، هنوز گرفتار عواقبش هستیم. تا این جا جمهوری اسلامی مدعی بوده که قصد چنین کاری را ندارد و حتی فتوای خامنه ای را هم به عنوان ضمانت مذهبی گفتارش به دیگران عرضه نموده ـ ضمانتی که کسی جدی نگرفته.
وقتی به مذاکرات برجام و نتایج آنها دقت بکنیم می بینیم که هدف دقیقاً همین نابودی صنایع هسته ای ایران بود. ظاهراً کار قرار بود به صورت مرحله ای و اقساطی صورت بپذیرد، ول از همان ابتدا روشن بود که هدف چیست و صحبت از برجام دو و سه و… روشن می کرد که کار در این جا متوقف نخواهد شد. خلع سلاح کلی هم که صنایع موشکی هدف بعدیش بود، در افق دیده می شد. و البته این هم روشن بود که قرار نیست در مقابل عقب نشینی چیزی به ایران داده شود. از تحریم ها هم چیزی کم نشد. عاقبت خلع سلاح یک طرفه هم که روشن است.
ولی همان طور که در ابتدا به آن اشاره کردم، جو سیاسی تغییر کرده و با هویدا شدن روزافزون مضرات عقب نشینی در برابر فشار خارجی، موجی به خواستاری اتمی شدن نظامی ایران برخاسته که روز به روز ابعاد وسیع تری پیدا می کند. تنها حوزۀ مقاومت در برابر این فشار، پهنه ای است که در اشغال اصلاح طلبان است. اینها خواستار تعامل با غرب هستند به قیمت دادن هر امتیازی و همین ها هستند که در راه هر گونه نزدیکی به چین و روسیه مانع میتراشند تا سیاست خویش را پیش ببرند.
از فرصت استفاده کنم و نکتۀ کوچک و مهمی را یادآوری کنم. دائم می شنویم که ایران باید «دکترین اتمی» خود را تغییر دهد. توجه باید داشت که شما وقتی در بارۀ سلاحی دکترین دارید که خودش را داشته باشید. تا خود سلاح موجود نیست، می توان در بارۀ آن سیاست، دورنما، برنامه، طرح… داشت، ولی دکترین نمی توان داشت. دکترین روش استفاده از انواع اسلحه را در جنگ شامل می شود، به کلی ترین شکل ـ هرچند، گاهی اوقات، بخش هایی از تاکتیک هم وارد آن می شود. نکتۀ اصلی در دکترین، شیوۀ استفاده از انواع اسلحه است در کنار و مرتبط با هم. انواع سلاح در ارتش معین و روشن است، پس روش استفاده از آنها هم باید باشد. سلاح اتمی که هنوز موجود نیست، نمی تواند در دکترین نظامی ایران جا بگیرد.
در این میان، اصرار بر ساختن سلاح اتمی برخی را واداشته تا خروج ایران از ان پی تی را، خواستار گردند. با این تصور که چنین عمل در حکم ابراز مقاومت در برابر فشار خارجی خواهد بود و قدمی در راه ابراز پایداری در برابر زیاده خواهان. مطمئن نیستم که این کار درست باشد. کشور هایی که عضو پیمان بوده اند، بعد از ساختن سلاح یا در آستانۀ این کار از پیمان خارج شده اند. خروج از پیمان فقط بیان سرپیچی از تن دادن به فشار خارجی نیست، اعلام رسمی این است که ایران می خواهد سلاح اتمی بسازد. دلیلی نیست که به این ترتیب خبر و اطلاعی به حریفان داده شود یا بهانۀ جدید و قابل قبولی برای توجیه فشار بر ایران که از ابتدا مبنایی نداشته، به آنها عرضه گردد.
در صورت ساختن بمب اتمی، ایران می باید تا ساخت و آزمایش آن ابهام پیشه کند و هر خروج زودهنگام از این وضعیت جز ضرر برایش نخواهد آفرید. به مورد اسرائیل نگاه کنید که با وجود داشتن زرادخانۀ اتمی، باز در ابهام مانده تا خود را از تبعات نامطلوب تغییر این موضع که سیاسی و تبلیغاتی میتواند باشد، محفوظ نگاه دارد.
اولین پیامد خروج از ابهام، توجیه حمله به صنایع اتمی ایران خواهد بود. می دانیم که بسیاری و در صدر این بسیاری، اسرائیل، خواستارش هستند و توجیهی که عرضه می کنند این است که ایران می خواهد بمب بسازد و اگر جلویش را نگیریم، فرصت از دست خواهد رفت. اعلام برنامه در این جهت فقط امتیازی است که به حریف داده خواهد شد. تصویر بمب اتمی کسی را نمی ترساند که بخواهیم با ترسیمش ابراز قدرتی بکنیم. تا خود بمب را نداشته باشید، کسی از شما حساب نمی برد. کسی از بمب نسیه نمی ترسد.
آنچه که مانع حمله به تأسیسات اتمی ایران است، معلوم نبودن میزان تخریب و عدم اطمینان از این است که می شود یا یک ضربت یا چند ضربت پیاپی تمامی آنرا نابود کرد. همه معترفند که چنین حمله ای ایران را به سوی ساختن بمب سوق خواهد داد و مشکلاتی ایجاد خواهد کرد که یا اکنون موجود نیست و یا اگر هست، قطعی نیست. همین امر تا به حال بزرگترین مانع بمباران این تسلیحات بوده است و البته آگاهی به اینکه ایران هر ضربتی از این بابت بخورد، در مدت زمان کوتاه یا بلند قادر به ترمیمش خواهد بود و ارادۀ این کار و برداشتن گامهای قطعی به سوی ساخت سلاح، به این ترتیب تشدید هم خواهد گشت.
نقداً مهمترین نشانه ای که می توان در جهت ارادۀ ساخت سلاح، سراغ کرد، ساختن موشک قاره پیماست که استفاده ای جز حمل کلاهک هسته ای ندارد. ترتیب منطقی کار هم همین است. باید اول محمل سلاح را ساخت و بعد خودش را. در صورت نداشتن بمب افکن استراتژیک که از حدود امکانات تکنیکی و صنعتی ایران امروز بیرون است، موشک تنها انتخاب منطقی است و اصولاً هم گزینۀ بهتری است.
طبعاً اگر قرار باشد کمکی در این راه به ایران صورت بپذیرد، از سوی روسیه و چین می باید بپذیرد. صحبت های گنگ و مبهمی در این باره می شود، ولی به نظر نمیاید که امری قطعی واقع شده باشد. هنوز تکلیف هواپیما و ضدهوایی پیشرفته هم که قرار است روسیه به ایران بدهد، روشن نیست. وقتی صحبت از سلاح اتمی می شود، همه چنین فکر می کنند که هیچکس این تکنولوژی را که بسیار گرانبهاست، به دیگری نمی دهد. ولی بسیاری از کشور هایی که به سلاح هسته ای دست پیدا کرده اند، در این راه از کمک متحدان نزدیک خود بهره مند گشته اند، چین از شوروی، فرانسه از انگلستان و آمریکا برای بمب هیدروژنی.
در موقعیت فعلی و تا آنجا که می بینیم، ایران به یاری کسی اتکأ نداشته. شک نیست که مهندسان ایرانی، دیر یا زود، این گره را نیز خواهند گشود. مسئلۀ اصلی، مسئلۀ زمان است. این هم هست که ایران با چین و روسیه وارد اتحاد استراتژیک نشده است و این خود مانعی است. ولی این را نیز باید گفت که حتی اگر چنین اتحادی رسمیت نیافته است، به نفع این دو کشور بزرگ است که رفتاری در جهت تقویت ایران در مقابل فشار آمریکا پیشه کنند ـ حتی تا حد یاری برای ساخت سلاح اتمی. کار منطقی تر از آنیست که در وهلۀ اول به نظر میاید، چون فقط زمان دستیابی ایران را جلو می اندازد که ارزشمند است وگرنه در اصل داستان که دستیابی ایران است، تغییری ایجاد نمی کند. نکته ایجاست که اگر ایران در مقابل آمریکا تسلیم شود، این دو کشور تنها پایگاه خود را در خاورمیانه ای که اهمیتش بر کسی پوشیده نیست، از دست خواهند داد، بدون امید بازیابی موقعیت فعلیشان.
روشن است که اتمی شدن ایران برای این دو قدرت بزرگ اتمی تهدیدی ایجاد نمیکند، همانطور که برای آمریکا ـ تفاوت اندازۀ زرادخانه ها روشن است. تنها کشوری که از این کار زیان خواهد دید اسرائیل است که میخواهد به هر قیمت انحصار سلاح اتمی در خاورمیانه را داشته باشد تا بتواند به گردنکشی خود ادامه بدهد. روشن هم هست که از تمامی توان خویش برای جلوگیری از چنین امری استفاده می کند. هرچند این کشور نیز باید آگاه باشد که مساعیش تا به حال جز تأخیر در کار، ثمری نداشته و نخواهد داشت. نابود کردن توانایی اتمی ایران فقط از آمریکا برمیاید و این کشور هم آگاه است که اگر دست به چنین کاری بزند، آتش جنگی را با وسعت بیسابقه در منطقه روشن خواهد کرد و اگر به راه اشغال کشور نرود که از حدود امکاناتش بیرون است، نتیجۀ قاطع و نهایی به دست نخواهد آورد.
در این دوران برزخی که دوران پر خطری است و معلوم هم نیست که تا کی طول بکشد و فقط باید امیدوار بود که هر چه کوتاه تر باشد، نمی توان از ابهام خارج شد، مگر به ضرر خویش. البته حکومت اسلامی تا به حال در اینگونه مانورها مهارت خاصی نشان نداده است، ولی باید امیدوار بود که بتواند از عهده بربیاید. خط اصلی استراتژیک نزدیکی به چین و روسیه است، طبعاً با حفظ استقلال، در این جا مشکل اصلی از اصلاح طلبان برمی خیزد که از هیچ کاری برای ممانعت احتراز ندارند. از آن جا که نقداً بیرون راندنشان از صحنه ممکن به نظر نمیاید، باید نشست و تماشا کرد، با دلی نگران.
۲۷ آبان ۱۴۰۳، ۱۷ نوامبر ۲۰۲۴
—————————————–
چرا فلسطین؟
رامین کامران
یکی از مضامینی که دائم در بحثهای سیاسی دست به دست میشود این است که چه دلیل دارد یک ایرانی از فلسطین دفاع کند؟ البته گاه این دفاع به طرفدای از این و آن گروه سیاسی فروکاسته میشود تا با به میان کشیدن پای ایدئولوژی، حمله به مخاطب را آسان سازد، ولی در همه حال اصل مسئلۀ فلسطین مطرح است. حرف این است که چرا دائم حرف فلسطین را میزنید؟ به صورت عامیانه تر اینکه به تو چه؟ به ما چه؟ و از این قبیل… این سخن تکرار و حداقل طنین تبلیغات اسرائیلی است که به همه میگوید رویتان را برگردانید و به جای دیگر نگاه کنید و بگذارید ما کارمان را بکنیم ـ مقصود از کار هم قتل عام است البته و انواع و اقسام جنایات. ولی از همۀ این حرفها گذشته، نفس سؤال، نه تنها مشروع که شایستۀ پاسخ است، واقعاً چرا و به چه دلیل؟ هر کس که موضعی به نفع فلسطینیان اتخاذ کرده است، باید بتواند به آن پاسخ بدهد. حال پاسخ هر قدر شخصی و بردش هر قدر محدود باشد.
ردۀ اول دلایلی که میتوان عنوان نمود، دلایل کلی است و بشردوستانه. این بدیهی است که در حق مردم فلسطین ظلمی واقع شده، ظلمی سهمگین که بیش از هفتاد سال است که تداوم دارد و نشانی هم از پایانش نیست. نمیتوان رنج مردمی که نیرویی خارجی هم سرزمینشان را گرفته، هم مالشان را برده اند، هم کشتارشان کرده، هم شکنجه شان کرده، هم تحقیرشان کرده و خلاصه اینکه از هستی ساقطشان نموده، نادیده گرفت. این امری نیست که به آن بتوان بی اعتنایی کرد و ادعای آدمیت هم نمود. نمیتوان به سرنوشت ابنای بشر و بخصوص به رنج آنان توجهی نداشت فقط تحت این عنوان که هم وطن، هم زبان، هم فرهنگ، هم مذهب، هم… نیستیم. اتخاد چنین موضعی نفی مفهوم آدمیت است که قرار است تمامی این انسانهای دو پا را شامل گردد و کسی که از آن ببرد از آدمیت خویش بریده است. البته میتوان چنین کرد، ولی باید سقوط اخلاقی ملازم آنرا نیز پذیرفت و بر فرومایگی خویش مهر اعتبار زد. میدانم که برخی چنین میکنند، ولی تصور نمیکنم که روش قابل توصیه باشد. این قبیل افراد بسا اوقات، نکاتی را که آمد ذیل عنوان انسان دوستی ساده لوحانه فهرست میکنند و از واقعبینی به دور میشمرند و به این ترتیب تخطئه مینمایند. میتوان گفت که انساندوستی را از لحاظ سیاسی سست میشمارند و یا اینکه اصلاً سیاسی نمیشمرند. در نهایت هم میگویند که اگر انساندوست هستید و نظر به همهُ ابنای بشر دارید، چرا از هزاران بی عدالتی که در اقصی نقاط جهان رخ میدهد، سخنی نمیگویید و فقط چسبیده اید به این یکی؟ یعنی که باز هم بهتر است رویتان را برگردانید و مزاحم نباشید. پس برای توجیه رفتارمان نمیتوانیم فقط به انسانیت ارجاع بدهیم، باید به حوزه های محدودتری از پیوستگی های انسانی پا بگذاریم.
خانواده های بزرگ فرهنگی و تمدنی بشریت را به گروه های متفاوت تقسیم کرده که در آنها اشتراکات تثبیت شده طی قرون، همسانی ها و نزدیکی هایی ایجاد کرده که نمیتوان نادیده گرفت. بلافاصله یادآوری کنم که قرابت فرهنگی فقط از اشتراک مذهب برنمیخیزد، حتی اگر این عامل در آن نقش مهم داشته باشد. اشتراکات فرهنگی بین کشور هایی که امروز مسلمان خوانده میشوند، ریشه در چند هزار سال تاریخ دارد و از اسلام کهنتر است و تازه اگر هم رنگ مذهب گرفته باشد، فقط به امور اعتقادی ختم نمیشود. هم مذهب بودن نکتهُ مهمی است در ایجاد نزدیکی بین مردمان، هرچند بوتهُ اختلاف و جنگ هم میتواند باشد. ولی باید بین اشتراک فرهنگی که از مذهب برمیخیزد و اعتقاد مذهبی تفاوت قائل گشت. این نکته ربطی به معتقد بودن و عمل کردن به فرایض دینی ندارد. مؤمن باشید یا نباشید، مذهب مدار باشید یا لائیک، تغییری در این نمیدهد که میراث فرهنگی مشترک دارید و از آن تأثیر پذیرفته اید. میتوان با این با آن بخش از مذهب مخالف بود و یا از دستوراتش پیروی نکرد و حتی در جهت خلاف آنها عمل نمود، ولی ارث فرهنگی را نمیتوان نفی کرد. این جزوی است که از وجود شما، چنانکه در فرهنگ محل تولد و نشو نمای تان موجود بوده و رنگش را به شما پس داده است. این امر در احساس نزدیکی به مردمان فلسطین نقش خود را بازی میکند، نه به یکسان نزد همه، ولی به طور ثابت و در همه حال موجه. نه میتوان وجودش را نفی کرد و نه اعتبارش را. تازه اینجا هم میتوان گفت که مگر در بین مسلمانان فقط فلسطینی ها مظلومند؟ مثلاً اویغور ها چطور و… پس باید دایره را از اینهم تنگ تر کرد.
حال بیاییم سر سیاست که حلقهُ آخر و اصلی است. اینجاست که محل اصلی دعواست و باید بتوانیم موضع خویش را در این سطح توجیه نماییم. شاهدیم که دعوا با براهین سیاسی صورت میپذیرد و از این مهمتر، داوش سیاسی است.
اول از همه باید گفت که هر کس کاملاً مجاز است که خود، به ابتکار و پسند خویش انتخاب کند که به چه ظلمی بپردازد و به کدام نه. رسیدگی به همهُ مظالم در ید قدرت احدی نیست و باید انتخاب کرد. انتخاب هم نمیتواند صرفاً از دیدگاه انساندوستی انجام بپذیرد که برای همه ارزش برابر قائل است یا در سطح فرهنگی که این برابری را به گروه بزرگی از انسانها محدود مینماید. انتخاب به ناچار سیاسی است. در این میدان، هر کس در عمل به اولویتهای سیاسی خویش ارجاع میدهند. نکتهُ اصلی همینجاست، هرکدام ما آزادیم و حق داریم، صرفاً بر اساس گزینشهای سیاسی خویش، انتخاب کنیم که از چه گروه و چه موضعی دفاع میکنیم. هر کس در مورد تبعات گزینش خویش مسئول است، ولی در باب نفس گزینش جوابی ندارد که به کسی بدهد.
آنهایی که از فلسطین دفاع میکنند، دفاعی که مترادف موضعگیری علیه اسرائیل است، دلایلی دارند که میتوان به سادگی فهرست کرد ـ بارها تکرار شده است.
اول از همه اینکه منافع خود و ملتشان را در نظر میگیرند که به سختی میتوان بی اعتبارش شمرد. دشمنی اسرائیل با ایران و نه فقط نظام اسلامی، کاملاً روشن است، حتی اگر اولی را تحت لوای دومی به ایرانیان عرضه میکند. پشتیبانی از گروه های تجزیه طلب، تشویق انواع فشار و بخصوص فشار اقتصادی بر مردم ایران و بسیج نیرو در جهت منزوی کردن و تضعیف کشور، تشویق آمریکا به حمله به ایران، همه و همه به صورت دائم صورت میپذیرد. قصد شکستن کمر ایرانیان است و از هم پاشاندند کشورشان. انواع ترور و حملات متوجه به ایران را نیز نمیتوان از قلم انداخت.
توسعه طلبی اسرائیل نیز هست. این کشور از روز اول تعیین نکرده که مرزهایش کجاست و اصلاً هم علاقه ای به این کار نشان نمیدهد. وقتی چنین برنامه ای در کار است، آنهم از سوی کشوری که ریشهُ تاریخی ندارد مگر افسانه های لق و مبهم چند هزار سال پیش، کار عملاً هر شکلی میتواند بگیرد و تا هر کجا میتواند برود. نه فقط تبعات کوشش در این راه، حتی اگر ناموفق باشد، میتواند دامنگیر ایران بشود، اگر به توسعهُ گستردهُ اسرائیل ختم گردد، جداً اسباب زحمت خواهد شد، چون اساساً حد یقف ندارد. پس هر چه که در راه این توسعه مانع ایجاد کند، ارزشمند است.
مدل حکومتی اسرائیل هم در جای خود واجد اهمیت است. حکومتی که از دل مذهب درآمده، به یک ایدئولوژی مذهبی مبتنی بر غصب مقام تاریخی منجی آخرالزمان تکیه دارد و تمامی بار تعصب مذهبی را وارد میدان سیاست کرده است، سرمشق بسیار بدی است برای تمامی منطقه و حتی دنیا ـ به آمریکا نگاه کنید. درست است که ما هم اکنون گرفتار مشکل مشابهی در قالب تشیع هستیم، ولی برای رفع آن و ساقط کردن حکومت اسلامی موجود میکوشیم. وجود الگوی مشابهی در همسایگی ما کارمان را تسهیل نمیکند که هیچ، میتواند دیگران را هم به این سو منحرف سازد، بخصوص که این کشور تا به حال از بابت کسب قدرت و تحمیل خود به دیگران موفق عمل کرده. یادآوری کنم که اسلامگرایان ایرانی، برای توجیه رفتار و روش خود کم به مورد اسرائیل استناد نکرده اند و نمیکنند. هر کس بخواهد پای مذهب را به سیاست بکشد تا راه رسیدن به اهداف خویش را هموار سازد، از چنین منابعی الهام میگرد. این روش فاسد است و این راه خطرناک.
میتوان این براهین را نپذیرفت و گفتار جایگزینی عرضه کرد که همه روزه از سوی رسانه های بازرگ فارسی زبان خارج تبلیغ میگردد. طرف مقابل هم براهین سیاسی دارد، هرچند بسط نایافته و خام. اصلش این است که اسرائیل متحد مردم ایران است علیه نظام اسلامی. واسطهُ دخالت اسرائیل هم پهلوی است که به صورت منجی به ایرانیان معرفی میشود، البته با تبلیغاتی که هرچند وسیلهُ بسیار در اختیار دارد، از نظر ساختار به نهایت ابتدایی است و در حد کتاب مصوری که برای بچه ها سر هم کرده اند. نمیگویم که کسی حق ندارد این راه را انتخاب نماید، ولی قاطعاً میگویم که این حرفها بی پایه است و خلاف منافع ایران و مردمش ـ حال نظام سیاسی کشور هر چه باشد. هرکس میتواند موضع طرفداری از سیاست اسرائیل در قبال ایران را اتخاذ کند، ولی حق ندارد اینرا طرفداری از منافع ایران وانمود سازد. حق همه برای انتخاب سیاسی محفوظ است، ولی حق دیگران نیز برای نقد و رد اعتبار آن نیز به همچنین. کسی نمیتواند حقوق مردم فلسطین را انکار نماید و از دیدگاه انسانی و فرهنگی دفاع از این حقوق را مردود بشمارد. اگر هم بخواهد فقط از دریچهُ سیاست و فارغ از هر دغدغهُ دیگر به این مسئله بنگرد، میباید براهینی محکمتر از اینهایی که میشنویم به دیگران عرضه بدارد.