اگر انقلاب نمیشد، برای صلح و آرامش بهتر نیود؟
برای پاسخ به این سوال از هر طرف که بخواهیم ورود کنیم ناچار به اذعان این واقعیت هستیم که «آری، اگر شاه می ماند بطور حتم صلح و آرامش بیشتر می بود».
در عین حال، می خواهم برای پرداختن به سوال این هموطن، سوال هموزن و همجنسی را مطرح کنم.
اگر سر کوچه یک فرد لات و چاقو کشی ایستاده باشد و با گرفتن باج اجازه ندهد آرامش محل به هم بخوردد، تا کی و تحت چه شرایطی می شود و می بایست باج داد و آرامش را تضمین کرد؟
واقعیت اینست که آرامش در دوران پهلوی منوط به پذیرفتن رابطه ارباب و رعیتی بین حکمران (و البته ملت شریف ایران) و لات سرگردنه بگیر (آمریکا و استثمارگر) بود. در هر لحظه که حکمران رضاخان و یا محمدرضا پهلوی قدمی برخلاف منافع کوتاه و دراز مدت ارباب بی مروت برمی داشتند، شورش، درگیری و یا خطری سلسله پهلوی را تهدید می کرد.
برای کوتاه نویسی از بیان شاهد مثال های تاریخی می گذرم، اما می پرسم، پس از سرنگونی سلسله پهلوی، اوضاع به نفع چه کسی چرخید؟ برای اینکه منظورم روشنتر شود به خبری که در سایت بحران از رادیو فردا نقل شده اشاره می کنم. تیتر خبر به تنهائی تمام داستان را حکایت می کند. «فروش تسلیحات جهانی در ۲۰۲۳ به بیش از ۶۳۰ میلیارد دلار اوج گرفت». ساده اینکه، آنچه در غزه و اوکراین و لبنان و سوریه و سودان و… می گذرد، تنها و تنها در راستای ارضاء عطش شرکتها و تولید کنندگان اسلحه و نفت است.
سقوط پهلوی، که زیر سایه «اسلام عزیز» عملیاتی شد، نه تنها در ۹ سال اول پس از سرنگونی، تولید و فروش تسلیحات جنگی به ارقام نجومی رسید، بلکه زمینه ساز جنگ در افغانستان، اشغال افغانستان، اشغال عراق، اشغال یمن و …. که طبیعتا به فروش تسلیحات یاری می رساند، هم انجامید.
این قلم، در اکثر اوقات تلاش می کنم از استفاده واژه «انقلاب» برای رویداد ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ خودداری کنم.
آنچه در بهمن ۱۳۵۷ رخ داد نه انقلاب بود و نه اینکه ویژگیهای انقلابی دموکراتیک را به همراه داشت.
قاعدتا، و بنا به شواهد تاریخی، وقتی دگرگونی و «انقلابی» می خواهد رخ بدهد، سکاندار و «رهبر»ی آن انقلاب می بایست ریشه تاریخی در خواست های «دگرگون طلبی» داشته باشد.
خمینی، در هیچ زمانی پیش از ورود به فرانسه، خواهان سرنگونی نظام سلطنتی نبود. بدون شک، خواهان تغییراتی بود و به بسیاری از فعالیت های شاه خرده می گرفت، اما فقط از منظر یک مدرس حوزه علمیه. فعالیت ها نمی بایست با قوانین و آموزه های اسلام تضاد و تداخل داشته باشد (کشف حجاب رضاخان، نه از منظر دفاع از حقوق بشر در انتخاب پوشش، بلکه از منظر اسلام که زن عفیف باید پوشیده باشد. مخالفتش با انقلاب سفید و سپاه دانش و بهداشت و ورود زن به ارتش هم دقیقا از این جایگاه بود). آنجا هم که از تغییر صحبت می کرد، و یا از ظلمی که ستمشاهی بر مردم روا می داشت انتقاد می کرد، عملا و در همان چند روز پس از «انقلاب»ثابت شد که به هیچکدام باور ندارد و تنها برای فریب بوده و نه از روی باور. اعدام هویدا و فرخروپارسا و … و تشکیل دادگاه های انقلاب که احکام صادره آن بجز آدمکشی بازده دیگری نداشت، ۱۸۰ درجه با خواست های دموکراتیک مردم متناقض بود.
پس از بهمن ۱۳۵۷، نیروهای انقلابی و رادیکال به گوشه ای رانده شده، حال آنکه سازمان چریکهای فدائی خلق و مجاهدین خلق ایران و تا حدودی نهضت آزادی پایه ریزان خیزش های ۱۳۵۶ و پیروزی در ۱۳۵۷ بودند. آنها می بایست سکاندار خیزش می شدند. اما در عمل، «رهبر»ی نظام نوپا نه تنها به آنها سپرده نشد، بلکه با کشتار در گنبد و مهاباد و سپس در آمل و تهران، عنصر انقلابی و رادیکال از صحنه تصمیم گیری حذف شد.
سوالی که مطرح شده در اصل می بایست این می بود «اگر شاه درآمدهای نفتی را در راستای منافع ملی خرج می کرد، و ساواکش مخالفین مسالمت جو همچون طالقانی و مهدی بازرگان و تا حدودی علی شریعتی را به زندان نمی افکند، آیا اصولا سازمان های چریکهای فدائی خلق و مجاهدین خلق شکل می گرفتند؟»
آنچه امروز در ایران و منطقه می گذرد، به اشتباه به پای اسلام و خمینی و خامنه ای نوشته می شود؛ بانی اصلی این «شرّ» محمدرضا شاه و نظام ستمگر سلطنتی است. خمینی و خامنه ای و رشد اسلام و ارتجاع در منطقه بازده چپاول نوکرمآبان استثمارگر و غارتگر ثروت ملی است. سیری ناپذیری محمدرضا پهلوی، خوی مستبد رضاخان و فرزندش، و تمکین نکردن به قانون اساسی، مصدق را مصدق کرد. مگر محمد مصدق چه می گفت که آمریکا و بریتانیای کبیر علیه دولت ملی او کودتای ننگین ۲۸ مرداد را طراحی کردند؟ بجز این بود که می گفت منافع تولید و فروش نفت می بایست به خزانه دولت و جیب ملت ریخته شود. نه سوسیالیست، به معنای اخص کلمه بود، نه رادیکال و مسلح به آتشبار. نه قصد درگیری نظامی با جهان استثمارگر را داشت و نه اینکه خارج از قانون اساسی میخواست گامی بردارد. آیا هرگز پرسیده اید که چرا کودتا شد؟ و اگر کودتا بدون اطلاع محمدرضا شاه انجام، چرا وی به عنوان «شاه مملکت» علیه آن موضع نگرفت؟ بدتر اینکه، چرا رضاشاه دوم (فرزند خلف)، تاکنون علیه کودتای ۲۸ مرداد موضع نگرفته و آنرا محکوم نکرده است؟
این نکات را می نویسم که به ناخواسته ذهن و فکرمان منحرف نشود و عامل اصلی آنچه بر سرمان می آید را درست معرفی کرده و دوباره به آن چاله نیفتیم.
برای این قلم دشمن فقط یکیست. هرکس که منافع ملی ملت ایران را به خطر بیندازد. از دهه ها پیش تاکنون تضاد منافع ملی با منافع «آمریکا» بوده و لاغیر. خمینی و خامنه ای و محمدرضا پهلوی و…. همه و همه ابزار پیشبرد اهداف تضاد اصلی هستند.
آری، در آن دوران دشمن اصلی شاه بود و می بایست سرنگون شود. امروز دشمن اصلی خامنه ای و نظامش است و باید سرنگون شود، اما «تضاد اصلی» هنوز که هنوز است همان آمریکاست. بسیاری از فعالین سیاسی سرنگونی طلب، ناخواسته دشمن اصلی و تضاد اصلی را اینهمانی کرده و در نتیجه چشم از تضاد اصلی برداشته و به دشمن اصلی می پردازند.
ظاهرا، در این چشم پوشی اگر به سرنگونی دشمن اصلی منجر شود ایرادی نباید باشد. اشتباه دقیقا در این نقطه است. با نادیده گرفتن تضاد اصلی، حتی پس از پیروزی علیه دشمن اصلی، تضاد اصلی از دری و یا دروازه ای دیگر دوباره وارد شده و همانی بر سر ما می آورد که در این ۴۶ سال (حداقل) شاهدش بوده ایم.
بارها شنیده و خوانده ایم که شعار های توخالی اما دهان پرکن مبارزه با امپریالیسم و… بجز آب در هاون کوفتن نتیجه ندارد. مگر تسخیر سفارتخانه آمریکا و شعارهای ضد امپریالیستی خمینی و هوادارانش به کجا انجامید، مگر نه اینکه همان تسخیرکنندگان سفارتخانه آمریکا امروز بر مذاکره با آمریکا پافشاری می کنند؟
حرف درستی است!
اما آنچه می نویسم فراتر از این بحث و جدل است.
برای هر حرکتی، یک آرمانی لازم است. آرمان غیرقابل تغییر و تفسیر است، و با گذشت زمان نمی توان به آن ماده و تبصره افزود. برای «انقلاب» می بایست ریشه های «استثمار» خشک شود. برای خشک کردن ریشه ها، باید عامل رشد ریشه های استثمار شناسائی شود. پس از شناسائی، باید روش خشکاندن ریشه، و احداث موانع برای پیشگیری از نفوذ آبشخور شناسائی شود. اولین گام برای خشکاندن ریشه استثمار، ارتقاء فرهنگ جامعه و نهادهای ذیربط است. به همین خاطر، پیش از «انقلاب» هر عنصر فعال در پروسه براندازی، می بایست متوجه این واقعیت باشد که «هدف غائی» خشکاندن ریشه استثمار و تضاد اصلی است و نه فقط و فقط پیروزی علیه دشمن اصلی.
مبارزه برای ارتقاء فرهنگ مبارزاتی از خودمان شروع می شود. هر عنصر فعال می بایست با این واقعیت اخت بگیرد «تا زمانی که ریشه خشکانده نشده، آش همین و کاسه همین است»، خری می رود و خر دیگری می آید. ظالمی می رود و ظالم دیگر می آید. چهره ها تغییر می کنند، اما خط هنوز همان خط است «حمایت مستقیم و یا غیر مستقیم از منافع تضاد اصلی».
انچه امروز و طی ۴۶ سال اخیر رخ داده، تنها به این خاطر بوده که پیش از «انقلاب»، کسی متوجه نبود که برای چه میخواهد انقلاب کند. کسی از خود نپرسیده بود که آیا می دانم چه می خواهم؟ آیا اگر فقط پول نفت بین همه تقسیم شود، کافیست؟ آیا اگر فقط آزادی پوشش زنان رعایت شود، کافیست؟ و یا اینکه آنچه من میخواهم مجموعه ای از تمام این ویژگیهاست، و اگر اینچنین است، آیا با حمایت از ایکس و یا ایگرگ به این اهداف می رسم؟
اگر همه و همه این سوالات پیش از «انقلاب ۵۷» پرسیده شده بود و نیروهای رادیکال به آنها پرداخته و با «خلق» صادقانه برخورد می کردند، شاید هنوز شاهی در ایران حکومت می کرد، شاید تعداد کمتری در زندانها شکنجه و اعدام می شدند، شاید جنگی بین عراق و ایران رخ نمی داد، شاید امارات و آذربایجان و ترکیه اینقدر «شیر» نمی شدند. شاید! اما دلیلش تنها این بود که شاه مملکت کشور را دودستی در سینی طلا به ارباب تقدیم کرده بود. چرا که در پشت پرده و صحنه عروسک هائی همچون امارات و ترکیه و آذربایجان را به رقص در نمی آورد، و نه بخاطر اینکه سیاست و نحوه حکمرانی «شاه» درست است.
از سوی دیگر، آنچه امروز بر ایران می گذرد نه به این خاطر است که آخوند مخالف تقدیم منافع ملی به ارباب است، و پاسدار منافع ملی، بلکه به این خاطر که «سهم» بیشتری از «شاه» می خواهد. اگر شاه ژاندارم محل بود، آخوند هم حاضر است همان نقش را ایفا کند، اما با دریافت حقوق بیشتر. اگر «تضاد اصلی» و «دشمن اصلی» در تقابل قرار گرفته اند نه به این خاطر است که در تضاد با یکدیگرند؛ بلکه، هرکدام سهم بیشتر می خواهند و جنگشان «برای یک مشت دلار بیشتر» است، و نه منافع ملی ملت شریف ایران. بیهوده نیست که اسرائیل و آمریکا و رضاشاه دوم برای سرنگونی آخوند همپیمان شده اند؛ چرا که رضاشاه دوم با درکی ژنتیک به این نتیجه رسیده که به تنهائی و بدون سازمایافتگی نمی تواند نظامی تا به دندان مسلح را سرنگون کند. رضا پهلوی به دنبال کودتائی با ویژگیهای قرن بیست و یکم است.
سوال اینست که آیا بازده این «تغییر» در آینده به نفع ملت است یا پس از نیم قرن، ایران قرار است دوباره به همان نقطه ای بازگردد که علیه آن شوریده بود؟ اگر به این پاسخ رسیدیم که تقریبا به همان نقطه بازمیگردد، باید پرسید عامل این بازگشت کیست. و اگر به این پاسخ رسیدیم که «آمریکا»، در این حالت است که ریشه شناسائی شده، و باید برای خشکاندن آن فرهنگ سازی کنیم؛ و نه اینکه حسرت گذشته را خورده و دائما به عقب نظاره کرده و آرزوی رجوع به عقب («ارتجاع») را داشته باشیم.
این کلام را با نقل قولی از ترامپ به پایان می رسانم « ترامپ: گروگانهای غزه تا ۲۰ ژانویه آزاد نشوند، خاورمیانه تاوان سنگینی خواهد داد». توجه به واژگان رئیس جمهور برگزیده فاشیست مهم است. اگر گروگانهایی (اسرای جنگی) که حماس در اختیار دارد آزاد نشوند، تمام خاورمیانه بها می پردازد. «تنبیه جمعی»، همان عملی که اسرائیل طی ۱۳ ماه گذشته انجام می داده، و همانی که چنگیزخان و هیتلر و … هم مسلکانش در طول تاریخ انجام می داده اند. تضاد اصلی تمام جوامع استثمارشده نباید به هنگام مبارزه برای سرنگونی دشمن اصلی از یاد برود.
متن طولانی شد. بعدا و اگر شرایط سیال سیاسی اجازه بدهند به سوالات بعدی می پردازم.