بیگانگی احزاب و سازمان های چپ با شوراهای کارگران و مزدبگیران (قسمت اول)

حال ببینیم بیگانگی خواسته یا نا خواسته چگونه و بر چه بسترهایی تا به امروز ادامه یافته است. من با مروری کوتاه به اعتراضات ضد سرمایه داری بخش هایی از جنبش کارگری سعی می کنم به سهم خود این موضوع را بشکافم. ابتدا از جنبش مجمع عمومی شروع می کنم،  جنبش مجمع عمومی یک جنبش خود انگیخته، دموکراسی و ضد سلسله مراتبی است که دربدو زایش طبقه ی کارگر در جامعه ی سرمایه داری ازسوی کارگران برای بدست آوردن مطالبات خود بدون استثنا دراکثرجوامع سرمایه داری بوجود می آمده است. این جنبش حرکتی از پایین بوده ونمایانگر دموکراسی واقعی کارگران ومزدبگیران ضد سرمایه بوده ودرتضاد آشکار با ساختارهای فکری و تشکیلاتی ونوع نگاه سرمایه دارانه ی وچپ وراست رفرمیست بوده  هست. درتاریخ مبارزات طبقاتی طبقه کارگربطورمداوم دوجهت گیری و یا دو نوع نگاه وجود داشته است، یک جهت یا افق، که مبارزه اش را با جنبش خود انگیخته ی  بر پایه ی و اساس دموکراسی مستقیم شروع کرده وبر مجمع عمومی کارگران تکیه داشته وضد پارلمانتاریسم بوده است و جهت یا افق دیگری که ازابزارها، ساختارها وشیوه ی فکری و نگاه سرمایه دارانه برخوردارست.و توانسته است خود را با این خلق و خوی تطبیق دهد. این دیدگاه از نظرفکری  توانسته تا کنون در ساختار فکری مثل رهبری طلبی، لیدرسالاری، نخبه گرا و بوروکراسی سلسله مراتبی پارلمانتاریستی سازمان یابد، با استفاده ی ابزاری از جنبش طبقه ی کارگر ، خود را بعنوان مدافع و نماینده ی سیاسی این طبقه جا بزند و بدین گونه توانایی طبقه ی کارگر را در مبارزه ی سیاسی طبقاتی برعلیه سیستم سرمایه داری را زیر سؤال ببرد. دانش این دوستان از سنت رفرمیست راستی مثل کائوتسکی و رفرمیست چپی مثل لنین به ارثیه برده اند. در واقع کائوتسکی و لنین توانستند با رد نظریه ی مارکس که در انجمن بین الملی اول اعلام کرد: « رهایی کارگران فقط بدست خودشان ممکن است» اقتدار گرایانی را به نام انقلابیون حرفه ای اختراع نمودند. پدران رفرمیست راست و چپ چنین نگاشته اند: لنین بدنباله روی از کائوتسکی  چنین می نویسد« ما گفتیم که آگاهی سوسیال دموکراتیک در کارگران اصولا نمی توانست وجود داشته باشد. این آگاهی را فقط از خارج ممکن بود وارد کرد. تاریخ تمام کشورها گواهی می دهد که طبقه ی کارگربا قوای خود منحصرا می تواند آگاهی تردیونیستی حاصل نماید، یعنی اعتقاد حاصل کند که باید تشکیل اتحادیه بدهد، بر ضد کارفرما مبارزه کند ودولت را مجبوربه صدور قوانینی بنماید که برای کارگران لازم است وغیره. ولی آموزش سوسیالیزم از آن تئوریهای فلسفی تاریخی و اقتصادی نشو و نما یافته است که نمایندگان دانشور طبقات دارا وروشن فکران تتبع نموده اند. خود مارکس و انگلس از موجدین سوسیالیزم علمی معاصر نیز از لحاظ موقعیت اجتماعی خود در زمره ی روشن فکران بورژوازی بودند. چه باید کرد صفححه ی ۵۵-۵۶ آرشیو الکترونی » 

اما مارکس در افتتاحیه بین الملل اول به جهانیان چنین اعلام می کند: رهایی کارگران فقط بوسیله ی خود کارگران امکان پذیر است. درک مکانیکی لنین در کتاب چه باید کرد، از جنبش طبقه ی کارگر در تناقض با نظر مارکس تئوریزه شده است و اکثر سازمان ها و احزاب چپ از این نظریه پیروی می کنند.  لنین درکتاب چه باید کرد، مبارزات سیاسی، اقتصادی و خود انگیخته ی طبقه کارگر را برای رهایی خود از زیر سیطره و استثمار سرمایه داری را برای رهایی خود از جهان سرمایه داری را بعنوان جنبش های خود بخودی قلمداد کرده است. لنین چنین توضیح می دهد : جنبش طبقه ی کارگر یک جنبش خود بخودیست و بدون تئوری سوسیالیستی که خارج از این جنبش و بدست روشنفکران بورژوازی مدون می شود قادر به رهایی خود نیست. این نظریه کاملا در تقابل با نظریه مارکس است که باوردارد رهایی کارگران فقط بوسیله ی خود کارگران امکان پذیر است. اما رفرمیست چپ بنا به منافع خرده سرمایه دارانه ی خود هنوز هم نظریه لنین و کائوتسکی را تبلیغ، ترویج و عمل می کنند. لنین هم با شوراها کاملن بیگانه بود. او با زیرگی کامل از موقعیت شوراها در ۱۹۱۷ استفاده کرد و شعار همه قدرت بدست شوراها را به صورت شعار برای جنبش کارگری جهانی سر داد ولی در عمل  رهبری و خود و حزب بلشویک را تأمین کرد. البته  من در مطالب مختلفی اشاره کرده ام که انقلاب روسیه یک انقلاب کارگری نبود، بلکه یا انقلاب بورژوا دموکراتیک به رهبری حزب بلشویک بود.  باید توجه داشت، زمانیکه انقلاب  ۱۹۱۷ روسیه اتفاق افتاد طبقه ی کارگر روسیه در اقلیت محض بود یعنی ۵ در صد مردم روسیه را تشکیل می داد، همچنین ۸۶ درصد مردم در روستا ها زندگی می کردند و ۱۴ در صد شهر نشین بودند. در سال ۱۹۱۳  روسیه ۴/۲ دومیلیون و ۴۰۰ هزارنفر کارگر صنعتی داشتند، ۵۴ در صد از این کارگران در کارخانه هایی کار می کردند که بیش از ۵۰۰ نفر کارگر داشتند حال این آنکه این کارگاه ها تنها ۵ درصد مجموع کارگاه ها را تشکیل می دادند قسمت اعظم کارگران در همین زمان در پیشه وری روستایی کار می کردند.« فریدریش پولوک Friedrich Pollock  در کتاب برنامه ریزی اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی در فاصله ی ۱۹۱۷-۱۹۲۷». 

همانطوری که اشاره شد طبقه کارگر با یک اقلیت محض چگونه می توانست انقلاب سوسیالیستی را پیش ببرد؟ در واقع روسیه ۱۹۱۷ یک جامعه ای در اصل دهقانی بود. همانطوری که در چند سطر بالا اشاره شد، روسیه تقریبن ۸۶ درصد روستا نشین و ۱۴ درصد جمعیت کل آن شهر نشین بودند« رجو شود به جلد اول تاریخ انقلاب روسیه به قلم لئون تروتسکی». لازم به اشاره است، که برخی از نسل ما  که به “انقلابیون حرفه ای ، رهبری آبدیده و انقلابی، حزب پیشتاز و سازمان های مجرب، آب دیده و انقلابی” باور دارند، بازی را خیلی وقت است که باخته اند، سؤال من از رفقای جوان و فعالی است که داخل و خارج از این احزاب و سازمان ها مبارزه ی می کنند است؟ که چگونه می شود با اقلیتی ناچیز از کارگران، انقلاب سوسیالیستی کرد. خود لنین در دهمین کنگره ی حزب گفت« پرولتاریای ما نه تنها در اقلیت، بلکه در اقلیت نا چیز قرار دارد. در عوض دهقانان یک اکثریت عظیم را تشکیل می دهند» مجموعه آثار جلد ۳۲ 

این امر مهم به عهده ی خود رفقای جوانی است که با دقت و واکاوی بیشتری در این زمینه  بپردازند. اما نقد جنبش شوایی با عبور و بررسی این اتفاقات تاریخی و بر بستر روش شناسی مارکس می خواهد با تکیه و همراه با جنبش شورایی ضد سرمایه داری برعلیه سیستم سرمایه داری و دولت وقت سرمایه  در ایران به مبارزه ی همه جانبه بپردازد. از اینجاست که تفاوت های ما با احزاب و سازمان های نامبرده آشکارتر می شود، زیرا اکثر احزاب و سازمان های چپ بر علیه هیئت حاکمه مبارزه می کنند و وقتی هم از براندازی حرف می زنند منظورشان براندازی رژیم  حاکم بر ایران است و نه براندازی دولت و سیستم سرمایه داری. این است تفاوت های جنبش های خود انگیخته و جنبش شورایی با تئوری بافی و عمل کرد احزاب و سازمان های چپ، ما در پراتیک مبارزه ی طبقاتی، سوسیالیسم و کمونیست را یاد می گیریم  و بخشن در زندگی و ارتباطاتمان عمل می کنیم  وآنها بدون خواندن، حفظ کردن و نقل قول آوردن ازکتاب ها و یا دست نوشته های مارکس، انگلس، دورینگ، باکونین، تروتسکی، استالین، مائو وغیرو چیزی برای گفتن و عمل کردن ندارید، ما در مبارزه ی روزمری خود با سیستم سرمایه داری به رد کار مزدی می رسیم و می دانیم که چگونه باید این کار را عملی کنیم، اما آنها حتمن برای بدست آوردن آگاهی  باید کتاب های مارکس، باکونین، آدام اسمیت، دورینگ ویا ریکاردو را بخوانند و حفظ کنید وانقلاب کردن را کوپی برداری کنند. اما ما خود آن پراتیکی  هستیم که با تئوری  که شما از کتاب ها یاد گرفته اید در تنا قض است، جریان چپ فقط با ما و در کنار ما می توانند به روئیاهایشان نائل گرآیند. جالب اینجاست که  برخی از رفقای روشنفکر می گویند که می خواهند با ما حزب درست کنند شما می دانید که ما از تاریخ به وجود آمدن مان تا کنون نه حزبی تشکیل داده ایم و نه علاقه ای به حزب نشان داده ایم! من در فوق توضیح دادم که ما با شما حزبی ها و نخبه گریان وجه مشترک بسیار کمی  را داریم. حزب شما حزبی است که برپایه ی سانترالیسم دموکراسی ایستاده است، حزبی سلسله مراتبی، بوروکراسی، نردبانی و اقتدار گرا. ما برضد آنچه را که بنیاد نهاده اید و باهاش زندگی می کنید هستیم، با این تفاوت های مهم و عمیق، شما چگونه می توانید با ما حزب درست کنید؟. به باور من این یک خیال و روئیاست.  

من در مطالب مختلف به موضوع نا همگن بودگی بین جنبش کارگری و واحزاب و سازمان های چپ اشاره کرده ام که جنبش کارگری و جریانات چپ وجه اساسن مشترکی با هم ندارند، آنها روشنفکران خرده بورزوازی هستند که سازمانیابی آنها بیشتر شباهت با سا زمان یابی و ساختارهای سازمان های تولیدی درون کارخانه و مؤسسات بورژوازی را دارد. درعوض ما برعلیه این ساختار ها که براستثمار تولیدگران فکری و عملی بنا شده است مبارزه می کنیم. آیا هیچ وقت به این موضوع توجهی داشته اید، که ساختار وسازمانیابی احزاب وسازمان ها ی موجود از طرح طبقه بندی مشاغل و تقسیم کاری که شالوده جامعه ی سرمایه  است پیروی می کند. طرح طبقه بندی مشاغل درساختمان احزاب چپ رفرمیست جایگاه مهمی داشته  و با دسیپلین سخت تری اجرا می شود. چنانکه مشاغل مختلف برای انجام وظایف مختلف تعریف شده است. تفاوت حقوق سیاسی و اجرایی افراد در ساختارو  ساختمان حزب تعریف شده و مشخص است. آیا این تفاوت ها  و طبقه بندی ها برای سهم بری بیشتر از وجه ی موقعیت سیاسی اجتماعی نیست؟ آیا این نوع از ساختار های سلسله مراتبی ونه  سازمانی افقی وجه مشترکی با مجمع عمومی کارگران ومزدبگیران  و یا شورا های کارگران ومزدبگیران دارد؟  نه،به هیچ وجه، در اینجاست که گوشه ای از بیگانگی شما با جنبش شورایی ضد سرمایه داری شروع می شود و با ما وجه مشترکی ندارد.  اما برای روشنتر شدن تفاوتهای عمیق بین شما و جنبش کارگری و شوراهای کارگران و مزدبگیران، برخی از جنش های کارگری  ضد سرمایه داری اشاره می کنم می کنم:

اولین جنبش کارگری ضد سرمایه داری فرانسه در سال ۱۸۳۱ با خیزش بافندگان در شهر لیون شروع شد. کارگران بافنده ی لیون در فاصله ی سه سال دو بار علیه سیستم سرمایه‌دارانه و نظام سیاسی فرانسه شورش کرد و به پا خواست. بار اول در نتیجه ی عدم پایبندی کارفرماها به تعیین حداقل دستمزد صورت گرفت. کارگران بافنده می دانستند که حد اقل دستمزد رقابت میان کارگران را شدیدن کاهش می دهد. از این جهت کارگران بافنده  و همراه با آنان کارگران و پیشه‌وران برخی شاخه‌های دیگراز صنایع شهر لیون و اطراف شهر، دست به اسلحه بردند و شهر را برای یک هفته به دست گرفتند که در این درگیری تعداد زیادی از کارگران و نیروهای پلیس  کشته شدند. باید توجه داشت که در حین یک هفته ی تسخیر شهر لیون و بعد از آن، جو شهر لیون و شهرهای اطراف آن کلن تغیر کرده بود،  مردم به بحث در مورد پیروزی بحث دخالتگری می کردند جو منطقه بکلی سیاسی شده بود و تاثیر مثبتی از نظر سیاسی طبقاتی در منطقه و کل کارگران فرانسه داشته است. اما چنانکه جنبش سراسری نشد، سیستم سرمایه داری توانست به زندگیش ادامه دهد. در اینجا باید اشاره کرد که در فاصله دهه ۲۰ و ۵۰ ی قرن ۱۹ جنبش های ضد سرمایه داری در کشورهای صنعتی عروج کرده و خواب  و آرامش را از چشم بورژوازی این کشور ها ربوده است. مثال دیگر من جنبش کارگری ضد سرمایه داری لودیسم در انگلستان است.

این جنبش درانگلستان جنبشی است که به لودیسم معروف شد، جنبشی ضد سرمایه داری بود. در آن دروره هنوز انقلاب صنعتی در انگلستان گسترش پیدا نکرده بود و کارگران برای بدست آوردن مطالبات خود بدون آگاهی سرمایه دارن دست به اعتصاب می زدند و تولید را متوقف می کردند. و زمانیکه به مطالباتشان نمی رسیدند در حین اعتصاب ابزار و وسائل تولید را هدف قرار می دادند و بدین وسیله سرمایه داررا مجبور به پرداخت مطالبات خود می کردند. این روند از سوی کارگران به صورت پراکنده در سراسر انگلستان اتفاق می افتاد. اعتصابات پراکنده از سوی کارگران، سرمایه داران را واداشت تا قانون موسوم ۱۸۰۰ را که اجتماع میان کارگران و اعتصابات را ممنوع می کرد تصویب کنند. اما کارگران هیچ وقت از مبارزه ی خود دست نکشیدند تا اینکه در سال ۱۸۲۴ زیر فشار مبارزه ی طبقاتی این جنبش قانون موصوم به قانون ۱۸۰۰ لغو شد. بعد از این وضعیت بود که که سندیکاها و اتحادیه های چانه زن مثل قارج برای کند کردن مبارزات طبقاتی رشد کردند. پس از این سندیکاها و اتحادیه ها بوسیله ی روشنفکران چپ تخیلی مثل رابرت اوون که از پایه گذاران جنبش سندیکایی نام گرفت ایجاد می شد. بعد از مسئله ی حق رأی عمومی بود. در آن دره بریتانیا ۱۶ میلیون جمعیت داشت و تنها ۱۶۰ هزارنفر از سرمایه داران و خانواده های مشهور حق رأی داشتند. از این به بعد جنبش رفرمیستی با شرکت روشنفکران چپ در بریتانیا شروع می شود. رابرت اوون از خانواده ی زمینداران بود، اما خود از طبقه ی کارگر دفاع می کرد او در واقع یک سوسیالیست تخیلی بود به هر حال زحمات زیادی را برای طبقه ی کار گر کشید، اوون در ۱۸۳۳ تعاونی های کارگری ایجاد کرد که بیش از صد هزار نفر عضو کارگری داشت. او در ژوئن ۱۸۳۳  «اتحدیه میهنی» را تشکیل داد که کارگران زیادی فارغ از شغل، حرفه و محل زندگی شان در آن عضو بودند. در مدت کوتاهی تعداد اعضای این اتحادیه به نیم میلیون نفر رسید و اوون بعنوان رئیس آن انتخاب شد. هرچه جنبش کارگری اوج می گرفت، با برآمد جنبش کارگری، دولت بریتانیا عقب نشی کرد اما با ترفند های نوینی که تعادل سیستم سرمایه داری بهم نخورد. بر بستر این وضعیت، دولت وقت بریتانیا در سال ۱۸۳۴قانون مصوبه ۱۷۹۷ که عضویت کارگران را در هرگونه گروهی غیر قانونی و جرم بود، متوصل شد و در نتیجه « اتحادیه ی میهنی» شکست خورد و رهبران آن دستگیر شدند.

جنبش کارگری چارتیسم

سه سال پس از فروپاشی« اتحادیه میهنی» وعلی رغم اینکه طبقه کارگر تحت شدیدترین فشار ها بود و اکثر رهبران دستگیر شده بودند، جنبش چارتیسم شروع شد. با شروع جنبش چارتیسم روح رفرمیست در کالبد سندیکا و اتحادیه چی ها دمید. چارتیست ها  حق انتخاب را از جمله پایه های جنبش خود دانسته و معتقد بودند که هیچ پیشرفتی حاصل نمی شود مگر اکثر مردم در انتخابات نقش داشته باشند.

جنبش چارتیسم توسط ویلیام لوویت یکی از شاگردان اوون در سال ۱۸۳۶ راه افتاد. و در آن سال خواسته های شش ماده ای خود را در مورد حقوق انتخاباتی مردم را علنی کرد. ۱- حق رأی برای تمامی شهروندان بالای ۲۱ سال ۲- انتخابات پارلمانی هرساله برگزار شود. ۳-  انتخابات بشکل برابر و در مناطق مختلف برگزار شود. ۴-  اعضای مجلس مصونیت داشته باشند. ۵- رای دهی در انتخابات محرمانه باشد. ۶- لغو شرط تمکن مالی دربرای عضویت در پارلمان. این جنبش در مجموع یک جنش ضد سرمایه داری نبود و یک جنبش رفرمیستی بود. این جنبش به دوبخش «راست» و «چپ» تقسیم شد. جناح راست خواهان سازش با دولت بود و جناح چپ معتقد بود که اگر دولت طرح ۶ ماده ای را قبول نکند باید به اعتصاب و شورش و خشونت دست زد.

شورش نساجان آلمان در منطقه ی شلیزیه

درماه یونی  تابستان ۱۸۴۴ نساجان منطقهٔ شلیزیه  Schlesie واقع در لهستان کنونی، دست به شورش برعلیه کارخانه داران و کارفرمایان زدند. این اولین شورش بخشی ازجنبش طبقه ی کارگر آلمان است که مستقیمن سرمایه داران را هدف قرار داد و یک جنبش ضد سرمایه داری بود. ۴دریونی ۱۸۴۴، نزدیک به ۵۰۰۰ کارگر نساج منطقه ی شیلزیه ماشین‌ها را در کارخانه ها و کارگاه‌ها هدف قراردادندو شکستند، و یعد از این در روند مبارزات خود به خانه‌ها واملاک کارخانه داران  و مغازه‌ها حمله کرده و اموالشان را مصادره کردند. در ابتدا کارخانه داران و سیاستمداران وقت با ترفندها و حیله های ضد کارگری برای آرام کردن کارگران، بین آنها غذا توزیع کردند، اما همزمان ارتش را برای سرکوب کارگران از وقوع  شورش با خبر کردند. ارتش پروس به سرعت وارد عمل شد و شورش را به خاک و خون کشید و سرکوب کرد. و عده ی زیادی از رهبران شورشیان دستگیر شدند. از دهه ی ۲۰ و دهه ۴۰ شورش های مختلفی اما منفرد و جداگانه دراروپا و بخصوص انگلستان، فرانسه و آلمان راه افتاده که شدیدن به وسیله نظامیان این دولت ها سرکوب شده اند در آن دروره جنبش رفرمیستی کارگری کمتر شانس رشد و برآمد داشت، اما بعد از سرکوبی جنبش کارگران ضد سرمایه داری، رفرمیست چپ وراست توانست رمینه را برای پارلمان تاریسم و سندیکاه و اتحادیه های چونه زن از یک سو واز سویی پای احزاب چپ و راست رفرمیست را به پارلمان بورژوازی بعنوان نمایندگان سیاسی طبقه ی کارگر باز کند. از این تاریخ بیگانگی احزاب و سازمان ها با جنبش های خود انگیگنه ی کارگری عمیق تر می شود. 

چند هفته بعد از شورش شیلزیه، در ۲۷ ژویونی روزنامه آلمانی زبان به پیش Vorwärts که در فرانسه منتشر می‌شد، مقاله‌ای بی‌نام با امضای «یک پروسی» با عنوان «شاه پروس و رفرم اجتماعی» منتشر کرد. نویسندهٔ مقاله در واقع آرنولد روگه دوست سابق مارکس بود. «او هم مانند مارکس از ۱۸۴۳ در پاریس زندگی می‌کرد و به همراه مارکس پایه‌گذار سالنامه آلمانی-فرانسوی بود». به عقیده ی روگه:« این شورشْ بلوایی بود بدون اهمیت واقعی چراکه هدف سیاسی‌ای نداشت، و بعد از اینکه ترحم بخش بزرگی را نسبت به فقر و فلاکت نساجان جلب کرد، مضمحل شد؛ از این‌رو این حرکت در حد یک فراخوان به نیکوکاری بود. شورش سیلزی‌ها یک شورش محلی بود از سرناامیدی و منتج از فلاکت که ابداً قدرت مستقر را نشانه نمی‌رفت؛ به همین خاطر، شاه به هیچ عنوان تهدیدی نسبت خود احساس نمی‌کرد». از نظر روگه، این شورش  به خاطر غیرسیاسی‌ بودنش حرکت مهمی به حساب نمی‌آمد؛ تنها آگاه شدن سیاسی می‌تواند «ریشة فلاکت اجتماعی را در آلمان بکند»

مارکس در همان روزنامه  در ۷ و ۱۰ آگوست (روزنامه فقط دو بار در هفته منتشر می‌شد)، مقاله‌ای طولانی در نقد نظرات روگه نوشت تحت عنوان «یادداشت‌هایی درحاشیهٔ مقاله ی «شاه پروس و رفرم اجتماعی» به قلم یک پروسی». به نظر مارکس، دلیلی نداشت که قدرتْ خود را مستقیماً مورد تهدید ببیند، زیرا «شورش مستقیماً شاه پروس را هدف نگرفته بود بلکه هدفش بورژوازی بود». از نگاه مارکس، اولین ظهور انقلابی پرولتاریای جوان آلمان دستآورد دیگری داشت: «در عوض، کافی است که «پروسی» [منظور روگه نویسندهٔ مقاله است] نقطه نظر صحیحی اتخاذ کند تا ببیند که حتی یکی از شورش‌های کارگران فرانسوی و انگلیسی خصلتی به این اندازه تئوریک، به این اندازه آگاهانه نشان نداده‌اند که شورش نساجان سیلزی نشان داد. شورش شیلزی‌ها دقیقاً از جایی شروع می‌شود که شورش کارگران فرانسوی و انگلیسی به اتمام می‌رسد، با آگاهی‌ از چیزی که ذات پرولتاریا را می‌سازد. خود کنش [پرولتاریای شلیزیه] نشان از این برتری را دارد. کارگران نه تنها ماشین‌ها، این رقیبان کارگر، بلکه دفتر ثبت حساب‌ها، عنواین مالکیت را هم نابود می‌کنند. در حالی که تمام جنبش‌های دیگر ابتدا علیه دشمنان عیان، اربابان صنایع شکل گرفتند، این جنبش در عین حال، علیه بانکداران، دشمنان پنهان شکل گرفت. در نهایت، هیچ کدام از خیزش‌های کارگران انگلیسی با چنین هشیاری، اندیشه‌ورزی و پایداری‌ای به پیش برده نشد». و بدنبال این واقعه تاریخی مارکس با اشاره به کیفیت و گستردگی نوشتجات کمونیست آلمانی وایتلینگ (پیشه‌ور خیاط) بر خاص بودن وظیفه ی تاریخی پرولتاریای آلمان اشاره می‌کند: «باید این را به رسمیت شناخت که پرولتاریای آلمان تئوریسین پرولتاریای اروپاست، همانطور که پرولتاریای انگستان تئوریسین اقتصادی و پرولتاریای فرانسه تئوریسین سیاسی است. باید تصدیق کرد که با توجه به اینکه آلمان برای انقلاب سیاسی ناتوان است، یک وظیفة کلاسیک در انقلاب اجتماعی دارد.»

آرنولد روگه مقاله‌اش را با این سخن که «یک انقلاب اجتماعی بدون روح سیاسی “یعنی بدون درک سازمان‌دهنده از نقطه نظر جمعی” ناممکن است» به پایان می‌برد، مارکس در مقابل می‌نویسد: « انقلاب به خودی خود -واژگونی قدرت مستقر و انحلال شرایط کهن- یک کنش سیاسی است. در حالی که بدون انقلابْ سوسیالیسم نمی‌تواند به تحقق بپیوندد. این وجه سیاسی تا جایی که سوسیالیسم به نابود کردن و منحل کردن نیاز داشته باشد، برای او ضرور است. اما جایی که او فعالیت سازمان‌دهنده‌اش را آغاز می‌کند، جایی که هدف خاص و روح خود را به نمایش می‌گذارد، سوسیالیسم پوسته ی سیاسی خود را به دور می‌افکند.» ادامه دارد

رهایی طبقه ی کارگران و مزدبگیران ضد سرمایه فقط و فقط بدست خودشان امکان پذیراست، اما رهایی ما زمانی امکان پذیر است که کار مزدی از میان بر داشته شود.

زنده باد حاکمیت سیاسی و اقتصادی طبقه ی کارگر و مزدبگیران ضد سرمایه

 ۱۳ اسفند ۱۳۹۹

مارس ۲۰۲۱

علی برومند

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate