چه‌گونه آگاهی به‌درون طبقه کارگر انتقال می یابد؟

 

در شرایط کنونی که طبقه کارگر در حال انجام مبارزاتی فراتر از مبارزات صنفی‌ست و اعتصابات، اعتراضات با پیگیری تداوم دارد، این بحث بار دیگر اهمیت خود را نشان می‌دهد. بهتر است در ابتدا مروری به بحث‌های گذشته دراین خصوص داشته باشیم و تلاش کنیم که در ارتباط با پیشتازان کارگری، مشخصا پیشتازان سوسیالیست داخل ایران تبادل نظری انجام دهیم و به نتایج بهتری برسیم.
پیش از این‌که وارد مبحث «آگاهی» شوم مایلم مثلثی ترسیم کنم تا مشخص شود امروز در چه مرحله‌ای از تدارک انقلاب سوسیالیستی در ایران قرار گرفته‌ایم. این مثلث از سه ضلع یا بخش تشکیل می‌شود.
بخش اول مسأله آگاهی است که امشب بیش‌تر به آن می‌پردازیم.
بخش دوم که ارتباط تنگاتنگی با بخش اول دارد، مسألة‌ طرح «مطالبات» است، که به نظر من یکی از کلیدی‌ترین پدیده هایی است که می‌بایست درباره‌اش بحث و تبادل نظر داشته باشیم و توافق کرده و به مورد اجرا بگذاریم (در رابطه با این بخش اغتشاشات نظری فراوانی وجود دارد).
بخش سوم هم سازماندهی و تشکیل حزب است، که درواقع، ادغام‌کنندة دو بخش دیگر و در نهایت به نتیجه‌رساندن آن دو بخش است.
نتیجه هم از نظر ما سرنگونی کامل دستگاه بوروکراتیک دولت سرمایه‌داری و جایگزینی آن با حاکمیت کارگری از طریق به قدرت‌رسیدن شوراهای کارگری‌ست.
متاسفانه در مورد مفهوم «آگاهی» یک بد‌فهمی میان اپوزیسیون چپ وجود دارد که قدمتش به حدود بیش از ۴ دهه، درایران برمی‌گردد که گویا آگاهی بایستی از «بیرون به درون» طبقه کارگر برود. خب، این استدلالی است که در جنبش کارگری پیش از اوایل قرن نوزدهم بسیاری مطرح شد. بر اساس این استدلال، طبقه کارگر به خودی خود برای انقلاب آمادگی ندارد، در نتیجه نیاز به «قیم» به مثابه «نخبگان» دارد که آگاهی انقلاب را از بیرون از طبقه به دورن طبقه کارگر وارد می کنند. در نتیجه، این‌ گرایشات برای این کار لازم است تشکیلاتی جدا از طبقه کارگر ایجاد کرده و سپس طبقه کارگر یا بخش‌هایی از طبقه را متقاعد کنند تا با این حزب و تشکیلاتی که می‌سازند همکاری کرده، تا به این ترتیب انقلاب در نهایت صورت بگیرد. این‌ گرایشات در این ارتباط بحث شان متکی است به نقل قول‌هایی از لنین، در جزوه «چه باید کرد، که در آن ذکر شده که آگاهی باید از بیرون وارد طبقه بشود (که این نقل قول درست است و لنین چنین بحثی در «چه باید کرد»، کرده است).
به‌نظر من استناد به این نقل قول کاملا اشتباه است. لنین در زمانی که «چه باید کرد» را می‌نوشت ۲۷ ساله بود، جوانی تازه وارد به مبارزات کارگری. واقعیت اینست که نظریه منعکس شده در «چه باید کرد»، ابتدا، توسط «ویکتور آدلر» در برنامه هاینفلد سوسیال دمکراسی اتریش و سپس توسط کارل کائوتسکی مطرح شد. این نظریه، مفهوم اساسی نظریه سازماندهی در بین الملل دوم بوده است. برای آشنایی با این نظریات کائوتسکی دو نقل قول از مقالات او آورده می شود:

«چنانچه سوسیالیزم نخواهد ساده نگر و از لحاظ سیاسی بی تأثیر باشد، بایستی مناسبات اجتماعی با کلیه ی مسائل پیچیده آن درک شود… بنابر این پرولتاریا نمی تواند نزد خود سوسیالیسم زنده ای بسازد. این سوسیالیسم باید توسط اندیشمندانی که مجهز به کلیه ی ابزار علمی بورژوائی، نقطه نظری پرولتاریا اتخاذ می کنند و از این نقطه نظر بینش اجتماعی پرولتری نوین را گسترش می دهند، برای این طبقه آورده شود. چنان که اکثر این افراد برخاسته از بورژوازی بوده، که جنبش ناآگاه پرولتاریا را به یک جنبش آگاه و مستقل تبدیل کرده اند، و بالاخره به این ترتیب سوسیال دمکراسی را مهیا و پی ریزی کردند.( ۱۷ آوریل ۱۹۰۱)
وی در مقاله ای دیگر چنین نوشت:
«.. بنابر این آگاهی سوسیالیستی آن است که از خارج وارد مبارزه طبقاتی پرولتاریا گردد، و نه چیزی که به صورت نطفه ای از خود این مبارزه طبقاتی رشد کرده باشد». (تجدید نظر در برنامه سوسیال دمکراسی در اتریش، نشر عصر جدید، سال ۲۰، جلد اول، شماره ۱۸ اکتبر ۱۹۰۱، صفحات ۸۰ ـ ۷۹)
لنین در تداوم این بحث کائوتسکی در «چه باید کرد» چنین نوشت:
«ما گفتیم که آگاهی سوسیال دمکراتیک در کارگران اصولاً نمی توانست وجود داشته باشد. این آگاهی را فقط از خارج ممکن بود وارد کرد. تاریخ تمام کشورها گواهی می دهد که طبقه کارگر با قوای خود منحصراً می تواند آگاهی تردیونیونیستی حاصل نماید، یعنی اعتقاد حاصل کند که باید تشکیل اتحادیه بدهد، برضد کارفرمایان مبارزه کند و دولت را مجبور به صدور قوانین بنماید که برای کارگران لازم است و غیره. اما آموزش سوسیالیسم از آن تئوری های فلسفی، تاریخی و اقتصادی نشو و نما یافته است که نمایندگان دانشور طبقات دارا و روشنفکران تتبع نموده اند. خود مارکس و انگلس موجدین سوسیالیسم علمی معاصر نیز از لحاظ موقعیت اجتماعی در زمره روشنفکران بورژوازی بودند.»
اما، باید توجه کرد که جزوه «چه باید کرد» در عین حال خطاب به کسانی بود که تحت عنوان اکونومیست ها اصرار داشتند که طبقه کارگر در کل براساس مبارزه روزمره اقتصادی و در رودرویی با سرمایه داری «بخودی خود»و به تدریج به آگاهی سوسیالیستی خواهد رسید. این عده خواهان «نهضت صد در صد کارگری» بوده و نقش سازمان انقلابی سیاسی را بیهوده می پنداشتند. در مقابل این قبیل برخوردها، لنین در سال های۱۹۰۱ـ ۱۹۰۳ به قول خودش «سر ترکه» را در جهت مقابل خم کرد و برای خنثی کردن بحث این عده، نظریه خود را به صورت اغراق آمیز طرح کرد. اما حتی در همان نوشته نکته پراهمیت دیگری را نیز مطرح کرد که توجه کافی به آن نشده است. لنین وجه تمایزی بین طبقه کارگر بطور اعم و اخص قائل بود. گرچه بحث وی و کائوتسکی در مورد طبقه کارگر بطور اعم صحت داشت، اما، همان بحث در مورد پیشروی طبقه کارگر صدق نمی کرد. لنین در همان دوره درچه باید کرد چنین توضیح می دهد:
«اغلب می گویند: طبقه کارگر بطور خود بخودی بسوی سوسیالیسم می رود. این نکته از این لحاظ که تئوری سوسیالیستی علل سیه روزی طبقه کارگر را از همه عمیق تر و صحیح تر تعیین می نماید کا ملاً حقیقت دارد و به همین جهت هم هست که اگر خود تئوری در مقا بل جریان خود بخودی سر تسلیم فرود نیاورد، اگر این تئوری جریان خود بخودی را تابع خویش گرداند، کارگران بسهولت آن را فرا می گیرند».
یکسال پس از انتشار چه باید کرد، در بحث در مورد برنامه‌ی حزب در دومین کنگره‌ی حزب کارگر سوسیال دموکرات روسیه بحث در مورد طرح پیشنهادی برنامه‌ی حزب در نشست هشتم کنگره ۲۱ ژوئیه ۱۹۰۳ آغاز شد. در نشست نهم لنین گفت:
«نتیجه گیری کنیم. ما همه حالا می‌دانیم که اکونومیست‌ها ترکه را در یک جهت خم کردند. برای اینکه ترکه راست شود ضروری بود که آن را به جهت دیگر خم کرد، و این آنچه که من کردم، می‌باشد. من اطمینان دارم که جنبش سوسیال دموکراتیک روسیه همیشه ترکه‌ای را که از سوی هر نوعی از اپورتونیسم خم شده است را شدیداً راست خواهد کرد، و به این ترتیب ترکه‌ ی ما همیشه راستترین و مناسب ترین خواهد بود.»
اما انقلاب ۱۹۰۵، موضع لنین را در مورد این وجه تمایز اساسی و مفهوم نظریه سازماندهی بیشتر صیقل داد. لنین در پیشگفتار مقاله ای تحت عنوان «دوازده سال» در سال ۱۹۰۸ چنین می نویسد:
«پیش شرط اساسی برای موفقیت در استحکام حزب این واقعیت است که طبقه کارگر که برگزیدگان آن سوسیال دمکراسی را به وجود آورده اند به علت شرایط عینی اقتصادی دارای ظرفیت سازمان یابی ویژه ای است که او را از سایر طبقات جامعه سرمایه داری متمایز می کند. بدون این پیش شرط، سازمان انقلابیون حرفه ای چیزی جز یک بازی، یک ماجراجویی و یک پرچم ساده نخواهد بود و جزوه «چه باید کرد؟» تأیید می کند که سازمان انقلابیون حرفه ای فقط در پیوند با طبقه واقعاً انقلابی که به صورت خود انگیخته به مبارزه برخاسته است معنی دارد».
و ادامه می دهد که: نقایص سازمان هسته های کوچک که بازتاب «مرحله نوپایی و عدم بلوغ جنبش کارگری در یک کشور» محسوب می شود، صرفاً در صورت «گسترش حزب در جهت عناصر کارگری که برای عمل توده گیر علنی متحد شده اند» برطرف می شود.
لنین در این نقل قول درواقع دارد صحبت از خودش در چند سال پیش می‌کند و می‌گوید اگر کسی فکر می‌کند که ما می‌توانیم حزبی خارج از این طبقه پیشتاز بسازیم، خارج از حیطه کسانی که در رأس مبارزات قرار گرفته‌اند، و در درون این‌ها ادغام نشویم، این در واقع یک بازی‌ست، یک ماجراجویی‌ست. این‌ها گفته خود لنین در سال ۱۹۰۸ است. لنین که بحث آگاهی از بیرون را در «چه باید کرد» مطرح می‌کند، دوسه سال بعد خودش را اصلاح کرد. من توصیه اکید می‌کنم رفقا این مطالب را بخوانند. صحبت از این‌که «آگاهی از بیرون، توسط روشنفکران می‌آید و آن‌ها بدون ارتباط با طبقه کارگر حزب را می‌سازند و بعد کار تمام است»، خلاف نظرات خود لنین است، لنین صحبت از پیشتازان می‌کند، کسانی که در صف مقدم هستند و حزب در واقع باید حزب آنها باشد، نه حزبی از روشنفکران خارج از طبقه.
بنابراین آن آگاهی که ما درباره‌اش صحبت می‌کنیم، یعنی آگاهی سوسیالیستی، که قرار است طبقه کارگر به آن مجهز شود، در واقع از دل مبارزات کارگری بیرون می‌آید و خارج از مبارزات این طبقه وجود ندارد. خب، حالا چرا باید حزب داشته باشیم؟ اگر این آگاهی از درون مبارزات طبقه کارگر بیرون می‌آید بگذاریم خود کارگرها هم آن را تا انتها پیش ببرند.
این، آن مسئله‌ای‌ست که باید با ظرافت روشن کنیم. تجربه نشان داده که طبقه کارگر در جریان مبارزه به یک سلسله آگاهی می‌رسد، اما به دلیل نبود ظرفی که این آگاهی را محفوظ نگاه دارد، این آگاهی پس از دورانی در جزرومد مبارزات طبقاتی و سلطه بلامنازع ایدولوژی سرمایه‌داری از طریق همه ابزار تحمیق، از بین می‌رود. مثال بسیار روشنش در ایران خودمان رخ داد. چند سال پیش اسماعیل بخشی در هفت‌تپه سلسله مطالباتی مطرح کرد که منطبق به مطالبات جنبش کمونیستی در سطح جهانی بود. مطالبه کنترل کارگری یکی از مطالبات کمینترن است. ایشان نه اسناد کمینترن را خوانده بود و نه آثار کلاسیک مارکسیستی. او در تجربه عملی مبارزه به این آگاهی رسید و آن را مطرح کرد. طرح چنین مطالبه‌ای به هر روی برجستگی پیشتازان کارگری را نشان می‌دهد. این یک آگاهی ضد سرمایه‌داری است. گرفتن کنترل تولید در یک کارخانه خاص، یعنی درواقع سرنگون‌کردن مناسبات سرمایه‌داری درون آن کارخانه خاص؛ و اگر این به سراسر ایران تعمیم پیدا کند یعنی انقلاب کارگری. برای این مطالبه هیچ مفهوم دیگری نمی‌شود متصور شد.
«کنترل یک کارخانه بایست در دست ما کارگران باشد» منجر می‌شود به: «کنترل کل جامعه بایست در دست ما باشد»؛ و اگر کسی مانعی ایجاد کند، اگر دولت مانعی ایجاد کند، آن دولت باید سرنگون شود. این مفهوم روشن مطالبه انتقالی کنترل کارگری‌ست و هیچ مفهوم دیگری ندارد.حالا در ایران فردی در جایی به موقعیتی می‌رسد که چنین مطالبه‌ای را مطرح کند، اما دستگیر می‌شود وبه دلیل نبود تشکیلات انقلابی کسی این بحث را دنبال نمی‌کند و چنین مطالبه برجسته‌ای به دلیل نبود یک ستاد رهبری، به علت نبود یک حزب پیشتاز کارگری، پس از یک دوره فراموش شده و از بین می‌رود تا این‌که دوباره چندسال بعد از یک جایی سر بزند. به‌قول معروف چرخ از دوباره ساخته شود.
به این‌ترتیب، این تجربه حفظ نمی‌شود که به نقاط دیگر منتقل شود. کسی آن‌را به‌یاد ندارد؛ همین کانال هفت‌تپه را مرور کنید. دیگر هیچ وقت بحثی سر این موضوع نبوده. خب، این نشان می‌دهد که پیشتازان به آ گاهی می‌رسند، اما تشکیلات نیاز است تا این آگاهی حفظ شود. این تشکیلات باید چه‌جور ساخته شود؟ از طرف عده‌ای روشنفکر بی‌ارتباط به طبقه؟ خیر، ابدا، این تشکیلات بایست در ارتباط با پیشتازان طبقه ساخته شود. این تشکیلات از ادغام ارگانیک «کارگر ـ روشنفکران» و «روشنفکر ـ کارگران» ساخته می‌شود. این روشنفکران کارگری دیگر مقوله‌ای جدا از طبقه نیستند. اینان اگرچه شاید خودشان به‌‌طور مستقیم در کف کارخانه حضور نداشته باشند، اما اطلاعات آنان از شرایط عینی کار توسط کارگران ـ روشنفکر پیشتاز فراهم شده که خودش در کنار بقیه کارگران دارد مبارزه مخفی می‌کند. پیشنهاد تاکتیک‌های مبارزه بر اساس داده‌ها کارگران روشنفکر مجددا در عمل مبارزه به‌محک گذاشته می‌شود. در چنین شرایطی دیگر نمی‌توان آن روشنفکر ـ کارگران را حاملین آگاهی از خارج دانست. آن‌ها در واقع جمع‌بندی و انتظام آن‌چه که در عرصه عینی کار اتفاق می‌افتد و تدقیق آن با تجربه‌های مبارزات جهانی کارگران را برعهده دارند، و بازخورد آن نیز دقیقا در عرصه عمل تصییح می‌شود. این، آن همان چیزی‌ست که لنین می‌گوید:
«پیش شرط اساسی در این موقعیت برای استحکام حزب این واقعیت است که طبقه کارگر به علت شرایط عینی اقتصادی دارای ظرفیت سازمان‌یابی ویژه‌ای‌ست که او را از سایر طبقات جامعه سرمایه‌داری متمایز می‌کند. بدون این پیش‌شرط سازمان‌های انقلابیون حرفه‌ای چیزی جز یک بازی، یک ماجراجویی، یک پرچم ساده نخواهد بود. ما در جزوه چه باید کرد تاکید کردیم که سازمان‌دهی باید از طریق انقلابیون حرفه‌ای صورت بگیرد، ولی در پیوند با طبقه واقعا انقلابی که به صورت خود‌انگیخته به مبارزه برخواسته است. غیر از این معنا ندارد».
در چنین حالتی اگر اتفاقی بیفتد، اگر کارگران به‌طور موقت شکست بخورند؛ این شعار و این سنت برای دوران بعدی در گنجینه حزب محفوظ نگاه داشته می‌شود. مبارزات افت‌و‌خیز دارد، خطی که نیست. دادن یک شعار بلافاصله به انقلاب منجر نمی‌شود، اما باید این شعارها حفظ شود. این شعارها تبلور آگاهی‌ست. بخشی از یک کلیت است که از دل مبارزات بیرون آمده و آن‌را فقط می‌توان در درون یک تشکیلات انقلابی محفوظ نگاه داشت و به نقاط دیگر گسترش داد.
مثال همین تجربه اسماعیل بخشی در هفت‌تپه را بگیریم. اگر ما تشکیلاتی مرتبط به کارگران در داخل ایران داشتیم، نه تشکیلاتی که درخارج ادعای رهبری می‌کند؛ این تشکیلات می‌توانست این شعار را محفوظ نگاه داشته و آن را امروز به شرکت نفت و پالایشگاه که در حال اعتصاب هستند، منتقل کند. وقتی چنین ستاد رهبری داشته باشیم که از درون خود کارگران شکل گرفته، کارگران برای آن گوش شنوا هم دارند. ستاد رهبری این نیست که از بالا دستورالعمل صادر کند که هیچ کس پشیزی هم برای این دستورالعمل‌ها از خارج از کشور قائل نمی شود. از خارج از کشور دستور می دهند: «انقلاب کنید، اعتصاب کنید». کسی توجهی به دستورالعمل‌های این نوع احزاب ندارد. اما تشکیلات داخل ایران متفاوت خواهد بود، اعتبار سیاسی پیدا می‌کند؛ نه تنها در میان طبقه کارگر، بلکه در کل جامعه. کل جامعه این تشکیلات را به رسمیت می‌شناسد. بنابراین وقتی تجربه‌ای از طریق این تشکیلات ‌منتقل می‌شود، مثل تجربه شعار کنترل کارگری در هفت‌تپه، می‌تواند تبدیل به یکی از شعارهای محوری و اصلی درشرکت نفت و همچنین پالایشگاه ها شود. چنین تشکیلاتی مرتبط به طبقه کارگر، و اول از همه مرتبط به پیشتازان کارگری می‌شود. در نتیجه وظیفه اصلی انقلابیون و پیشتازان مارکسیست در حال حاضر (بگذریم از آن‌هایی که حزب و تشکیلات ساخته‌اند و می‌خواهند به هر قیمت حفظش کنن که مشکل خود آن‌هاست) در سطح جهانی این است که به ساختن حزب پیشتاز کارگری در داخل ایران کمک کنند، هرطور که می‌شود، از طریق ساختن هسته‌های مخفی. این هسته‌های مخفی هم بایست به منظور خاصی ساخته شود.
وقتی ما از هسته‌های مخفی صحبت می‌کنیم برخی از رفقا می‌گویند هسته‌ها از اول انقلاب هم بوده‌اند. ما هم موافقیم، بله بوده‌اند؛ ولی به منظور ساختن حزب نبوده اند! ساختن تشکیلاتی که ما از آن صحبت می‌کنیم نیاز به تدارکات دارد. این تدارکات از طریق هسته‌های سوسیالیستی مخفی سازمان پیدا می‌کند. این‌ها با رعایت اکید مسائل امنیتی به هم متصل می‌شوند که اتفاقی برای هیچ کدامشان نیفتد؛ بی رویه عمل نمی‌کنند که مثلا یک رهبر به علت سخنرانی دروسط تجمع کارگری به زندان برود و بعد تمام کارها بخوابد. به این‌شکل عملی نیست. رهبرها بایست زنده بمانند. رهبرها بایست در خفا سازمان‌دهی‌اشان را بکنند؛ نه این‌که در کنار توده‌ها نباشند، در همه مبارزات باشند، اما سازمان‌دهی این مبارزات را مخفیانه انجام دهند، یا به‌قول معروف تابلو نشوند. کسی نباید بداند که این رهبری کیست، چه کسی دارد موضعی مطرح می‌کند که در سراسر ایران انعکاس پیدا کرده. اگر رهبری علنی باشد و رژیم او یا آن‌ها را بشناسد، خب، دستگیرشان می‌کنند. ما دوستان برجسته‌ای درون طبقه کارگر داشتیم که به‌خاطر همین علنی‌کاری‌ها دستگیر شدند و کارشان خاتمه پیدا کرد؛ تا اتفاقی در جامعه افتاد و گاه حتی پیش از وقوع اتفاق، این‌ها را دستگیر کردند. این‌ها به دلیل فشارهای مضاعفی که بر آنان وارد شده عملا از مبارزه به‌دور افتاده‌اند، البته اگر کشته نشده باشند. برخی هم مانند رفیق شاهرخ زمانی که متاسفانه همین اتفاق افتاد. گرفتند بردند به زندان و به قتل رساندند.
درون جنبش کارگری اتفاق‌های این چنینی نباید بیفتد. البته در هر رژیم دیکتاتوری امکان خطر همیشه وجود دارد، اما بایست از تجاربی استفاده شود که حزب پیشتاز کارگری باقی بماند، رهبران برای دوران بعد و انتقال تجارب به یکدیگر و سایر کارخانه‌ها باقی بمانند. این رهبری پس از دوره‌ای اعتبار کسب می‌کند ، این رهبری خط سیاسی تعیین می‌کند.
تجربه جهانی و تجربه ما ظرف این ۵۰ سال گذشته در ایران نشان داده که جنبش‌های خود به‌خودی و بسیاری از پیشتازان؛ همچنین حرکت‌های اجتماعی مانند اعتراضات دانشجویان، زنان، پرستاران (که حالا در اعتصاب هستند)، این‌ها نیاز به رهبری دارند تا به مبارزات خود تداوم ببخشند. کمبود این رهبری در واقع یکی از مسائل کلیدی و اصلی ما در دوران کنونی است. بسیاری از دوستان ظرف چهل‌وشش سال گذشته و خصوصا ظرف این ده‌سالی که ما شاهد خیزش‌های متعدد بودیم صحبت از ظهور رهبری در جریان مبارزه را می‌کردند که البته به نسبت‌هایی در جریان جنگ‌وگریزهای خیابانی به وجود می‌آید، اما هیچ‌کدام خصلت پایدار ندارد. تجارب تاریخی جهانی و همچنین تجارب خود ما در داخل ایران نشان می‌دهد که این کمبود به‌شدت احساس می‌شود و باید تدارک آن ‎را دید تا در مقام بهتری قرار گرفت.
آبان ۱۴۰۳
آگاهی چگونه به کارگران منتقل می شود؟ / مازیار رازی

گفتار مازیار رازی در کلاب هاوس https://linktr.ee/mazraz
تهیه‌وتنظیم: کاوه خوشدل. ویرایش: رضا اکبری


Google Translate