سخن روز
دو گزینۀ نامطلوب- رامین کامران
کاردینال دو رِز از چهره های سیاسی مهم فرانسه در ابتدای سلطنت لویی چهاردهم بود و شهرت دیرپایش را مدیون خاطراتی است که نگاشته و از شاهکار های ادبی قرن هفدهم محسوب است. از کلمات قصار معروفش این است: سیاست هنر انتخاب بین دو گزینۀ نامطلوب است. سخن بسیار عمیق و درست است و ایرانیان امروز در چنین موقعیتی قرار دارند.
چیست این موقعیت. کشور تحت فشار خارجی که از سوی اسرائیل رویش متمرکز گشته و پشتیبانی آمریکا را نیز دارد، باید بین عقب نشینی در برابر این فشار که به جنگ تهدیدش میکند و ایستادگی، یکی را انتخاب کند. موقعیت خطیر است و انتخاب به نهایت درجه مهم. در اینجا میخواهم انتخاب خودم را به شما عرضه بدارم.
گروهی که عموماً از اصلاح طلبان تشکیل شده و چهره های شاخصشان را همه میشناسیم، طرفدار نشان دادن نرمش و دادن امتیاز است به بهانۀ احتراز از جنگ. تاکتیک ثابت است: ترساندن مردم از جنگ برای قبولاندن سیاستی خلاف منافع ملی به آنان. از زمان خاتمی معمول شده و بهترین محل برای رصد تحولش و نتایجش، مذاکرات اتمی است که در هر قدم با امتیاز دادن از سوی دولتها اصلاح طلب پیش رفت و در نهایت به برجام رسید. مقصد نهایی تعطیل صنایع نظامی و در نهایت خلع سلاح بود که ترامپ تحت تلقین نتانیاهو بر همش زد و ناخواسته خدمت بزرگی به ایرانیان کرد. اعتماد به اروپا هم که از سوی این گروه تبلیغ شده بود و هنوز میشود، جز افتضاح بار نیاورد.
گروه دوم که از آنها به عنوان اصولگرایان نام برده میشود، در جمع، خواستار عدم انعطاف در برابر غرب است، چه در مورد اتم و چه موارد دیگر. این روش با ایدئولوژی اسلامگرا انطباق بیشتری دارد تا روش طرف مقابل و ظاهراً نام اصولگرایی هم از همینجا میاید.
همینجا سه نکتۀ مهم را در مورد این دو یادآوری کنم. تفاوتشان مربوط است به سیاست خارجی، وگرنه در مورد سیاست داخلی فرقی بین آنها نیست، نه در حجاب، نه در اجرای شریعت و نه در این مورد که کشور را ملک طلق خود میشمرند و در بهره کشی از خودش و مردمش تردیدی به دل راه نمیدهند. نکتۀ دوم این است که قابلیتهای کشورداری هیچکدام تفاوتی اساسی با گروه دیگر ندارد. سوم اینکه منافع ملی در نظر هیچکدام جایی ندارد. یکی به خدمت خارجی درآمده و دیگری هم که امتی است و با ملت کاری ندارد، مگر در خیابان به او بربخورد.
حال ما مانده ایم میان این دو و اگر بخواهیم انتخاب خود را به اعتبار جبهه گیری های سیاست داخلی ایران سامان بدهیم، کار بی معنایی کرده ایم چون خود را وارد سیاست حکومت ملایی کرده ایم و در عمل به یکی از جناح های آن پیوسته ایم. ولی خوب، موضع نگرفتن هم راه حل نیست چون پای سرنوشت مملکت در میان است، مملکتی که مال شماست نه آنها. باید تکلیف خود را روشن کرد اما از بالای سر این دو، از جایی که ایران قرار دارد. جایی که قد هیچکدامشان به آن نمیرسد.
ما را از جنگ میترسانند تا به دادن امتیاز بدون جنگ راضیمان کنند. ستون پنجمی هم که در ایران دارند، در نهایت به همین استدلال تکیه میکند و تبلیغات وسیعش بر همین کانون متمرکز است. مسئله اینجاست که چنین ایستاری ما را از دادن امتیاز معاف نمیکند، به این سوقمان میدهد که هر چه دشمن میخواهد بدون جنگ به او بدهیم. این بهترین گزینه است از دید دشمن، چون هر چه را که میخواهد به این ترتیب بدون هیچ زحمت و فقط با تهدید به دست میاورد. در یک کلام این راهی است که دشمن میخواهد بدان برویم چون تمام سودش به جیب او ریخته میشود.
ولی داستان به همینجا ختم نمیشود، اگر هم بخواهیم این رفتار را پیشه کنیم، باید آگاه باشیم که امتیاز دادن حد ندارد. البته امتیاز گیران همیشه داستان را پله پله پیش میبرند تا طرف را از جهت روانی نرم کنند. یکباره نمیتوان همه چیز را خواست، مردم هم که همیشه بار پرداخت قسطی را حس نمیکنند. پس باید به مرور جلو رفت. این حکایت از برجامی که قرار بود شمارۀ یک باشد و دو و سه و… دنبالش بیاید، معلوم بود. نهایت کار خلع سلاح کشور بود و دنبالۀ آن هم معلوم، کوبیدن کشور به سبک لیبی و با حداقل خطر. همه دشمن بی سلاح میخواهند چون خطری متوجه شان نمیکند. خلاصه کنم، میخواهند با تهدید جنگ، آنچه را که جنگ میتواند نصیبشان کند، به ارزانترین قیمت از ما بگیرند. یعنی باید آگاه باشیم که رفتن به راه عقب نشینی، حال تحت لوای هر چیزی به ما عرضه شود، نهایتی ندارد مگر تسلیم کامل. اگر جور دیگر به ما عرضه اش میکنند، ترفندی است برای راضی کردنمان.
حال بیاییم سر راه دوم که مقاومت است و تسلیم طلبان به شما چون راه جنگ عرضه اش میدارند.
اول از همه باید دانست که این راه بازدارندگی است نه جنگ. قویترین مانعی که ما بتوانیم در برابر خطر جنگ برافرازیم، همین بازدارندگی است. دو نکته. اول از همه روح بازدارندگی و آنچه که دشمن را از حمله منصرف میسازد، ارادۀ شماست، در مقابل این یکی که عامل اصلی است، همه چیز فرع است. دوم اینکه تن دادن به کاهش توان نظامی و حتی صرفنظر کردن از افزایش آن، خطرناک ترین کار است و هیچ توجیهی برنمیدارد. خطر حمله از ضعف شما برمیخیزد نه قدرتتان. باید به محکمترین شکل ارادۀ نبرد را به حریف نشان داد و بر نیروی خویش افزود. تسلیحات مربوط است به نظامیان ولی اراده مربوط است به همه. البته مقاومت مستلزم قبول خطر است. اما اگر قبولش نکنید، از هیچ چیزتان نمیتوانید مواظبت کنید، در درجۀ اول از مملکتتان.
ممکن است بگویید که اگر در نهایت جنگ در گرفت چه؟ اول از همه بدانید جنگ انتخاب شما نیست، انتخاب آنهایی است که به شما تحمیلش میکنند. اختیار موقعیت فقط به دست شما نیست که به پسند خود تعریفش کنید، با حریف متجاوز و پرخاشگر است. تکرار میکنم: برای جنگ تصمیم یک طرف کافیست، آن صلح است که حاجت به رضایت دو طرف دارد.
ممکنن است بگویید اگر جنگ را باختیم چه؟ اول از همه که نتیجۀ هیچ جنگی از ابتدا روشن نیست. چرا نظرتان فقط متوجه احتمال باخت خودتان است؟ فقط به ضرری که میتواند متوجه شما بشود، فکر نکنید. نه ترس طرف مقابل را میبینید، نه ضایعات و تلفاتی که به او تحمیل خواهد شد و نه امکان شکست او را؟ میدانم که این رسانه های فاسد دائم به این سو سوقتان میدهند، ولی عقل خود را که نباید به دست دشمنان ایران داد. این حرفهای مفت به رایگان به شما عرضه میشود، ولی این دلیل نمیشود که به گوش بگیرید، بخصوص که خرجش را از شما میگیرند، چه امروز و چه فردا.
حرفم را خلاصه و ختم کنم. به عقیدۀ من راه درست، راه پایداری است و قبول خطری که همراهش است. غیر از این راهی پیش پای ملتی که زنده است، نیست. آنچه که تسلیم از شما خواهد گرفت، عزت نفس شماست. ملتی میتواند فقیر یا غنی، قوی یا ضعیف باشد و به حیات خود ادامه بدهد، ولی بدون عزت نفس نمیتواند. این است عاقبت تسلیم از سر ترس و بدون جنگ.
۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۱ نوامبر ۲۰۲۴
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
__________________
طالب صلحید؟- رامین کامران
در این دوره ای که هر چه میشنوید از جنگ است و سایۀ جنگ است و خود جنگ است و خطر جنگ است و تهدید جنگ است و… همه مدعیند که طالب صلحند. هیچ کجا نمیشنوید که کسی طالب جنگ باشد. ولی اینکه همه خواستار صلح باشند نه به تعریف صلح کمکی میکند، نه مصادیقش را از هم متمایز میکند و نه بر ما معلوم میدارد که چگونه باید به دستش آورد و حفظش کرد. خلاصه اینکه در اینجا خواستن نه الزاماً دانستن است و نه توانستن. در جمع به نظر میاید که مردم از این جنگی که نمیخواهند تصویر روشنتری دارند تا صلحی که طالبند. شاید در سؤ تفاهمی جمعی است که صلح طلبان تصور میکنند که همگی طالب یک چیزند. صلح مطلوب، از دید همگان مصداق واحد ندارد.
رایجترین و عامیانه ترین تصور از صلح، آرامشی است که در آن کسی مزاحم شما نمیشود، میتوانید با فراغ بال زندگی کنید، بدون دغدغۀ دخالت غیر، مثل چرت آرام بعد از ناهار. بیشتر تصاویری که از حیات اجتماعی در ابعاد مختلف مطلوب و نامطلوب آن داریم، از تجربیات زندگی فردی و خصوصی ما الهام گرفته شده است و با تعمیم، ظاهر مفهوم جامعه شناسی یا سیاسی را گرفته است که میتوان به جمع اطلاق نمود. پس برای روشن شدن مطلب باید اول این تصاویر رایج ولی نادرست را کنار زد تا بلکه بشود بهتر به مطلب پرداخت. برای دیدن اینکه صلح چه هست، باید اول دید که صلح چه نیست.
روشن است که همۀ ما وقتی تعریفی از این یا آن پدیده را میجوییم، وجه اثباتی را در نظر داریم و به آن که رسیدیم کار را به نوعی تمام شده میانگاریم و همیشه متوجه نیستیم که این تعریف، از دل چه مجموعه ای از مفاهیم ضد و نقیض بیرون آمده است و این جادۀ روشن و باریکی که پیش پای ما ترسیم کرده اند در میان چه پیچاپیچی از دیدگاه های ناسازگار بیرون کشیده شده و به همین خاطر بسا اوقات در معرض لغزش و افتادن به یکی از این جاده های فرعی هستیم که از محل و نقشه شان آگاهی نداریم. در جمع، جامع بودن تعریف را میبینیم، ولی مانع بودنش آنچنان پیش چشممان روشن نیست، در صورتی که اهمیتش کم از اولی نیست. برای همین است که از وجه سلبی کار شروع میکنم.
صلح چه چیزهایی نیست
اول از همه اینکه صلح به معنای نبود تضاد و اصطکاک منافع نیست. این داستان مال حکومت عدل مطلق است که ریشۀ مذهبی دارد و قرار است که در آن گرگ و میش از یک چشمه آب بخورند. این تصویر حتی ایده ال سیاسی هم نیست که بتوان موضوع تعقیبش شمرد. باید فرستادش به مسجد. در صحنۀ روابط بین الملل چنین چیزی ناممکن است.
صلح در حکم خلع سلاح هم نیست. صلح همیشه مسلح است. جایی که سلاحی نباشد، صلح حکمفرما نیست، ناتوانی برقرار است. صلح ناتوانی از جنگ نیست، احتراز از جنگ است. کم و زیاد قدرت نیست که تعیین کنندۀ جنگ و صلح است، مثلاً اینکه اگر زور داریم میجنگیم و اگر نداریم صلح میکنیم.
صلح نبود رقابت نیست. این نیست که سر هر کس به کار خودش باشد و کار یکی به دیگری ارتباطی پیدا نکند. اصطلاح رقابت صلح آمیز را که شنیده اید، رقابتها با تمام مشکلاتشان بر جا خواهد بود و حیات شما را مشکل و گاه تلخ خواهد کرد.
صلح به معنای نبود درگیری هم نیست، حتی درگیری مسلحانه. اینها ممکن است واقع شود ولی جنبی و حاشیه ای میماند. تا وقتی جنگی وسیع در نگرفته، میتوان صلح را برقرار دانست، حال کم یا بیش.
صلح در حکم دوستی بین ملل نیست، حتی اگر مجازاً چنین گفته شود. دوستی امریست فردی در حوزۀ اخلاق، صلح ماهیت سیاسی دارد. دوستی مال جامعه ایست که در آن خشونت مهار شده و مردم میتوانند با یکدیگر روابط معقولی بر قرار سازند، از جمله دوستی؛ صلح در حکم مهار خشونت است بین واحد های سیاسی و نه افراد. آن هم به توافق خودشان و نه از مرجعی بالاتر.
صلح در حکم آرامش جامعۀ جهانی نیست. به این دلیل که چیزی به اسم جامعۀ جهانی نداریم، حتی اگر این عبارت به گوش و چشممان میخورد. جامعه جایی است که سیاست خشونت را در آن کرده. در جهان چنین مرجعی وجود ندارد، حتی اگر برخی سودای ایجادش را داشته باشند.
بسیار مهم است که توجه داشته باشیم که صلح از همان منطقی تبعیت میکند که جنگ، یعنی از منطق روابط بین الملل. در اینجا قدرت اصل است و جنگ و صلح هر دو تابع آن هستند.
ممکن است که صلح بیان حقوقی بگیرد و احیاناً با تدابیر حقوقی صورت ببندد و در متون حقوقی جا بگیرد، ولی اساساً پدیده ای حقوقی نیست، سیاسی است و زاده از تبعیت از قانون نیست. صلح به عنوان حالت موجود حاجت به قاعده و حقوق ندارد. وقتی به اینها احتیاج پیدا میکند که قرار شود رسمیت پیدا کند.
آتش بس ممکن است به هر دلیل واقع گردد، ولی صلح خود به خود مستقر نمیشود. یعنی هر جا برخورد مسلحانه نبود صحبت از صلح نمیکنند. صلح آگاهی و ارادۀ معطوف به صلح میخواهد.
تا اینجا دیدیم که در عین وجود شباهت، صلح چه چیزهایی نیست و حال میتوانیم تعریفی مختصر و آشنا از صلح به دست بدهیم. صلح موقعیتی سیاسی است در روابط بین الملل که طی آن طرفها از کاربرد قوۀ قهریه برای حل اختلافاتشان صرفنظر میکنند، همین. اختلاف هست، کشمکش هم هست، مرز جنگ و صلح باریک است و برای همین است که به این راحتی میتوان از آن رد شد.
حال و هوای صلح
اگر به صلح دست پیدا کنید باید دائم نگران جنگ باشید و همه جور پیشگیری و آمادگی را برای جنگی که ممکن است واقع گردد، انجام بدهید. فکر جنگ یک لحظه هم ترکتان نمیکند. در زمان صلح هم مانند جنگ، تمامی رقابتهای نظامی سر جایش خواهد بود. باید دائم در پی بالا بردن قدرت خود و حفظ برتری بود.
خیال نکنید که چون در دوران صلح از سلاح استفاده نمیشود پس اینها بیفایده است و میتوان جمعشان کرد. خیر، سلاح در دوران صلح هم همانقدر مفید است و به کار میاید که در دوران جنگ. آنجا استفاده نقد است و اینجا نسیه. نیروی نظامی که عملیاتی نشده، به هیچوجه عاطل نیست. در ضمن توجه داشته باشید که سلاحی که عملیاتی نشده در تمامی جبهه ها کاربرد دارد و آنی که عملیاتی شده، فقط در یکی.
خیال نکنید که دنیای دیپلماسی که در هنگام صلح محور روابط است، با دنیای نظامیگری تفاوتی دارد. خیر! دنیا همان است، شما در همه حال به اتکا و اعتبار قدرتتان عمل میکنید، در درجۀ اول قدرت نظامی و البته قدرت اقتصادی، فرهنگی و… محور، قدرت است، دیپلماسی و نیروی نظامی طرق مختلف استفاده از آن است. البته حقوق بین الملل مهم است و باید محترمش شمرد، ولی حرف آخر با حقوق نیست، با قدرت است. توهم برتر شمردن حقوق میتواند خیلی گران تمام شود. در روابط بین الملل باید واقعبین و عملگرا بود، دنبال خیالات رفتن بد عاقبت است.
توجه داشته باشید که نظام حقوقی هم که در دوران صلح مرجع و معیار به حساب میاید، به نوبۀ خود محل اعمال قدرت است و زورآزمایی. دولی که در این نظام نقش بنیانگذار دارند و در موقعیت قوی قرار دارند، از آن همانطور استفاده میکنند که از سلاح. زور ممکن است به هزار شکل در بیاید و به هزار ترتیب عمل کند، ولی در نهایت همان زور است و همیثشه در معرض اینکه عریان خودنمایی کند. اصطلاح «سلاح قانون» را که شنیده اید. بسا اوقات قانون مانند سلاح و در مقام سلاح به کار گرفته میشود. اجرای قانون مترادف عدالت نیست. قانون قرار است وسیلۀ دستیابی به عدالت باشد و همیشه هم نیست.
باید در روابط بین الملل به همین دوستیهای ظاهری و به عبارت دقیقتر به ادب دیپلماتیک قناعت کنید. دوست در کار نیست، فقط بحث منافع است. تا اینرا درک نکنید به حد بلوغ نرسیده اید. جامعۀ جهانی همان جنگلی است که شاهدید، باید با احتیاط رفتار کنید و دیگران را نیز وادارید که در حق شما با احتیاط رفتار کنند.
خلاصۀ حرفم این است که موقعیتتان به نسبت جنگ، مطلوب ولی در جمع، ناراحت خواهد بود، برای آن آماده باشید و به آن عادت کنید.
نصیب ما چیست و راه کدام؟
حال برسیم به بخش سوم داستان و اینکه به اصراری که برای دستیابی به صلح داریم، چه نوع صلحی در انتظار ماست یا میتواند باشد.
در اینجا ممکن است که برخی یا شاید بسیاری از خوانندگان این نوشته چنین بگویند که، آن صلحی که ما به یاد داریم و طالبیم این طوری که شما میگویید نبود و باید دوباره به همان برگردیم.
پاسخ دو قسمت دارد، یکی اینکه از این خبر ها هم نبود و دوم اینکه بازگشت به عقب ممکن نیست.
خاطره های صلح منطقاً بازمیگردد به دوران پهلوی و در این زمینه هم مانند بسیاری موارد دیگر خاطرات گذشته است که با گذشت زمان زر اندود شده و زرین جلوه میکند. اگر قدیم به خیالتان آرامش بود به این دلیل است که هزار امتیاز از حسابتان میدادند و خبر نداشتید، این بود بهای آرامشی که در نظرتان ملازم صلح بود. امروز که مسائل عیان شده، ببینید که دو پادشاه پهلوی، به اشارۀ ارباب خارجی، چه امتیازاتی از حساب شما پرداخته اند، بی آنکه بتوانید در این زمینه اظهار نظری بکنید. اینکه به موقعیت آگاه باشید یا نه، تغییری در خود موقعیت نمیدهد ولی اینهم هست که دزد زده تا خبر از دستبرد نداشته باشد، خود را دزد زده نمیشمارد. رو تافتن از واقعیت تلخ، سیاست درستی نیست. دوم اینکه بازگشت به گذشته، اگر ممکن باشد که البته به دلیل تغییر شرایط جهان و ایران ممکن نیست، مترادف جا گرفتن در بین ابواب جمعی آمریکاست، یعنی از دست دادن استقلال.
انتخاب بین جنگ و صلح محتاج قدرت است، اگر ضعیف باشید برایتان انتخاب میکنند. قوی بودن شما را همیشه از جنگ محفوظ نمیدارد، اختیار انتخابتان را بیشتر میکند. بسیاری بر این نکتۀ درست تأکید میکنند که ایران از بابت ژئوپلیتیک تنهاست. حرف بسیار درست است. حوزۀ نفوذ سیاسی ایران در طول زمان آب رفته و آسیب دیده و آنچه که از آن باقی مانده بیشتر ماهیت فرهنگی دارد، آن هم بین کشور هایی ضعیف و گاه آشوب زده نظیر تاجیکستان و افغانستان. حوزۀ اشتراک ایدئولوژیک اسلامگرایی که حکومت فعلی ـ به رغم وجه ایرانی کار ـ به محور اصلی سیاست خارجیش بدل کرده، محدود است و بیشتر از نیرو هایی تشکیل شده که پشتشان به ایران است و بیش از نیرو دادن به برادر بزرگتر از آن نیرو میگیرند. یعنی اینکه ایران باید خود در راه قویتر شدن بیشترین کوشش را بنماید و بیش از اینکه بتواند از کمک مؤثر دیگران بهره مند گردد، باید یاور آنها باشد.
در وضعیت فعلی، قطبی که بیشترین فشار را سالهاست متوجه ایران کرده است و از همه جهت در راه تضعیف، مهار و حتی فروپاشی این کشور میکوشد، تحت رهبری آمریکا قرار دارد و البته اسرائیل عضو فعال و در برخی موارد قو محرک آن است. نقش اروپا را نمیتوان نادیده گرفت اما به عنوان تابع آمریکا و نه قطبی مستقل، تصور تکیه به آن در مقابل آمریکا توهم است. برخی خیالپردازان چنین تصور میکنند که در این اختلاف میتوان به توافقی رسید و به این ترتیب به صلح دست یافت، فرضاً با دادن این یا آن امتیاز. اصلاح طلبان نیز چنین تبلیغ میکنند تا کار خود را پیش ببرند. این تصور به کلی باطل است. تنها راهی که بلوک غرب برای ایران باز گذاشته و در حقیقت هم میخواهد با تهدید و فشار و تا حد امکان با احتراز از جنگ، یعنی با قیمت کم، بدانسو رهنمونش گردد، راه تسلیم کامل و بی قید و شرط است. آخرین شرطهایی را که دولت آمریکا برای مذاکرات اتمی تعیین کرد، به خاطر دارید؟ شامل تمامی آن چیز هایی بود که ایالات متحده میخواست با تهدید و بعد از مذاکره به دست بیاورد ـ نتیجه حداکثری مذاکرات، بدون مذاکره و قبل از آن! عجالتاً بگویم که تسلیم بی قید و شرط بهای گزافی برای صلح است، بخصوص که جنگی هم واقع نشود.
موقعیت ژئوپلیتیک جهان چنین اقتضأ میکند که کشور ما روز به روز از بابت نظامی قویتر شود و علاوه بر این، به قطبهای قدرتی نزدیک شود که توان متعادل کردن بلوک غرب را داشته باشند ـ اتحاد خارجی فرع قدرت داخلی است. یادآوری میکنم که مسئله تعادل قدرت بیشتر به فیزیک شبیه است تا سیاست و بسیار ساده و روشن است. دو متحد بالقوه و توانمند ایران چین و روسیه هستند. راه اصلی تقویت موقعیت ایران از نزدیکی به این دو میگذرد. همیشه این بحث هست که این دو کشور فقط میخواهند از ایران و بخصوص ضعفش بهره برداری بکنند تا سیاست خود را پیش ببرند. این تمایل به بهره برداری از ضعف متحدان، از وجوه ثابت سیاست بین المللی است ولی کار به اینجا ختم نمیشود. به این دلیل ساده که این هر دو کشور میدانند که اگر ایران به دامان آمریکا سقوط کند، به هیچ ترتیب نخواهند توانست زیان ژئوپلیتیک این امر را جبران نمایند و باید نفوذ خود را در خاورمیانه ختم شده فرض نمایند. اگر آمریکا بتواند در قبال ایران همان موقعیتی را کسب کند که در زمان شاه داشت، ضربت بسیار سنگینی به دو رقیب خود خواهد زد و هدفی هم حز این ندارد. احتیاج دو طرفه است.
راه ایران برای کمک گرفتن از این دو ابرقدرت به هیچوجه مسدود نیست. اینکه چه بتواند به دست بیاورد بستگی دارد به موقعیت و مهارت سیاسی حکام ایران. تا اینجا مهارت چشمگیری نیده ایم، ولی مانع اصلی کار گروهی بوده اند که اصلاح طلب می نامیمشان. گرایش اینها به غرب و بخصوص اروپا باعث شده تا از یکسو دادن هر امتیازی را به مخاطبان خود مجاز بشمارند و از سوی دیگر راه هر نزدیکی را بر روسیه و چین ببندند. در مورد کشور دوم موفق تر بوده اند چون اولی بعدی نظامی دارد که از دسترس مقامات دیپلماتیک دور بوده. ولی رویکردشان در هر دو مورد ثابت است.
مانع اصلی تحکیم وضعیت ایران و دستیابی اش به صلحی که مقدور آن است، در درون نظام حاکم قرار دارد. امر جدیدی نیست، موقعیت فعلی ایران و تنگنای ژئوپلیتیکی که در آن گرفتار شده، به مقدار زیاد برخاسته است از سیاست ایدئولوژیک و بیش از آن از ندانم کاری در سیاست بین الملل. طبعاً مشکل گشای اصلی تغییر نظام سیاسی ایران است که میتواند راهگشای حل مشکلات در موارد بسیار باشد ولی حتی در حالت فعلی هم و با فرض دوام نظام موجود چرخش به شرق میتواند بن بست فعلی را باز کند.
وقتی شما را در محاصره گذاشته اند، با باید مذاکره کنید و امتیاز بدهید، یا حلقه را بشکافید. راه اول که تسلیم مطلق است پذیرفتنی نیست، میماند دومی. یا به تنهایی از این کار برمیایید یا اینکه با کمک دیگری. راه سومی در کار نیست و انتخاب نکردن بدترین گزینه است.
۹ آبان ۱۴۰۳، ۳۰ اکتبر ۲۰۲۴
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
دریا همه وقت خوابش آشفته است- رامین کامران
چندین سال است که درگیر بحران خاورمیانه هستیم و چند سال است که این بحران تشدید شده است. روشن است که همه نگرانند و از خود میپرسند که در میانۀ این دشمنی ها آیندۀ ایران چه خواهد بود. تهدید ها وسیع است و می تواند آتیۀ ایران را به خطر بیاندازد. نگرانی مردم فقط برای خودشان نیست، برای فرزندانشان و نسل های بعد نیز هست. می خواهیم بدانیم که به کجا میرویم و چه سیاستی باید پیشه کنیم. اینها سؤالات اساسی است که همه می خواهند پاسخی برایش بیابند. برای این کار حاجت به نوعی نقشه برداری از ارتفاع نسبتاً زیاد داریم. به ترتیب نگاهی بیاندازیم به کانون های تنش، بعد به محور اصلیش و تغییری که پیدا کرده و آخر آیندۀ محتمل آنرا در نظر بیاوریم.
عامل و سرچشمۀ اصلی تنش های فعلی و به احتمال قوی آن هایی که در آینده پیدا خواهد شد، اسرائیل است با سیاست توسعه طلبی بی حدش و البته قساوتی که به پشتوانۀ یاری بی دریغ کشور های غربی در حق حریفان خود نشان می دهد. وسایل کار را متحدان غربی در اختیارش قرار می دهند تا بتواند برتری نظامی و تکنولوژیک خود را حفظ کند و به راهش ادامه بدهد.
امروزه حوزه های اصلی تنشی که خاورمیانه را به لرزه انداخته غزه است و لبنان. هر دوی اینها به فلسطین و اشغال طولانی مدتش توسط اسرائیل باز می گردد. روشن است که اگر مسئلۀ فلسطین حل شود، این دو شعله خاموش خواهد شد و خاورمیانه آرامشی را که سال هاست از آن محروم شده، بر خود خواهد دید. ولی فعلاً چنین منظره ای در افق دیده نمی شود و نقداً هیچکدام طرف های دعوا خیال عقب نشینی ندارد، پس تنش ها هم ادامه خواهد داشت.
تحول وضعیت کلی منطقه به مقدار زیاد تابع عاقبت جنگ فعلی در غزه و لبنان خواهد بود. دو جنگی که اسرائیل، به رغم پافشاری و سبعیت، قادر به بردن هیچکدامشان نیست. تا آن جا که به لبنان مربوط است، نابودی حزب الله توهمی بود که به سرعت بی پایگی اش اثبات شد و خیال حذف این نیرو هم از صحنۀ سیاسی لبنان بی جاست. کوبیدن جنوب لبنان و خالی کردنش از سکنه در پاسخ به فراری داده شدن مردم شمال اسرائیل، تنها دستاورد حملات این کشور است که طبق معمول به استفادۀ بی خطر از نیروی هوایی ختم می شود و از حملۀ جدی زمینی ناتوان است و البته مردم غیر نظامی را می کوبد و می کشد. در غزه هم که این روش ابعاد جهنمی پیدا کرده، درگیر شدن با جنگ پارتیزانی، اسرائیل را زمین گیر کرده و تلفاتی بدان وارد نموده که می توان بی سابقه خواند. خلاصه اینکه جنگ را نمی شود تا ابد ادامه داد، حتی اگر راه ختمش معلوم نباشد و آیندۀ سیاسی پس از آن هم روشن نباشد. گردونۀ در جایی خواهد ایستاد و حل مشکلات و ترمیم خسارات بر گردن دیگران خواهد افتاد.
ولی باید به دورتر از این دو کانون نگاه کرد. ختم درگیری های فعلی هر صورتی پیدا کند، محور اصلی تنش که بین ایران و اسرائیل قرار دارد، تغییری نخواهد کرد. یادآوری بکنم که شکل گیری این محور نسبتاً جدید است. تا چند سال پیش، محور تنشها منازعۀ بین اعراب بود و اسرائیل. سال ها کشمکش بر این مدار می چرخید تا کشور های عرب یکایک از میدان به در شدند. مطالبات فلسطینیان البته بر جا ماند. محور جدید تنش از رقابت برای سیادت بر خاورمیانه برمی خیزد و جایگزین دعوای اعراب و اسرائیل شده. دعوای اصلی این جاست و کشور های عربی هم در آن نقشی اگر داشته باشند، جنبی است.
دلیل اصلی و عمیق شکل گیری این محور ، بر خلاف آنچه که ممکن است به نظر بیاید نه ایدئولوژی اسلامگرای حکومت ایران است و نه حتی طرفداریش از فلسطین. اهمیت هیچکدام این ها را انکار نمی کنم، ولی نقششان را عمیق نمی دانم، اینها دعوا های روز است نه ریشه ای.
آنچه تکانی چنین شدید به خاورمیانه داده است، صعود ایران به مقام قدرت منطقه ایست که ریشه اش احیای استقلال این کشور بعد از انقلاب اسلامی است. به این که از فرصت های ایجاد شده توسط این استقلال چگونه میتوانسته استفاده بشود و چگونه شده، نمی پردازم چون مرور بر آنها فقط مایۀ اسف خواهد بود و ما را از تعقیب مطلب اصلی دور خواهد انداخت. این نقطۀ شروع بود، ولی آنچه به تقویت اهمیت ایران میدان داد، برنامه ریزی جاه طلبانۀ سیاست خارجی این کشور نبود، حتی اگر ایدئولوژی اسلامگرا شعار هایی در این جهت در دهان ها انداخته بود. نقطۀ شروع توسعۀ نفوذ ایران، دخالت آمریکا در خاورمیانه بود. گذرا بگویم که تعرض اسرائیل به لبنان و اشغال بخش جنوبی آن نطفۀ حزب الله را بست و پایۀ حضور ثابت ایران در سیاست این کشور شد، مقدمات این توسعه را فراهم کرده بود. اشغال عراق فرایندی مشابه را در سطحی وسیعتر به حرکت انداخت و بعد هم نوبت داعش شد که به خیال مبارزه با ایران با روش مجاهدان افغانستان، با ابزار مشابه و با مخارج سرسام آور تأسیس شد و در نهایت شکست خورد و نفوذ ایران را به سوریه نیز گسترش داد. غزه هم از طریق حماس جای خودش را در استراتژی ایران پیدا کرد.
استقلال ایران حرکت و لرزه ای تکتونیکی ایجاد کرد، مشابه آن که حرکت عمیق ترین لایه های زمین در جا به جا شدن قاره ها ایجاد می کند. واکنش آمریکا و اسرائیل در مقابل این تحول روشن بود: مقابله با توانایی ایران و به فعل آمدن امکانات آن. آمریکا با در عزای نفوذ از دست رفته و با سودای بازسازی آن و اسرائیل با نگرانی از اینکه خیالات برتریش در خاورمیانه به مانعی جدی و بسیار بزرگ برخورده است. یادآوری کنم که مشکل این دو محدود به سیاست خصومت آمیز جمهوری اسلامی نسبت بدان ها نبود و از آن بنیادی تر بود. نفس برآمدن قدرتی مستقل برایشان نامطبوع و دردسر افرین بود.
به همین دلیل نباید به سبک عوام تصور کرد که ختم این یا آن منازعۀ موضعی، آتش اختلاف را خاموش خواهد کرد یا اینکه حداکثر، تغییر نظام سیاسی ایران ممکن است چنین تأثیری داشته باشد. خیر! این آتشی نیست که با این تدابیر فرونشانده شود و دهه ها فروزنده خواهد ماند. هدفی که طرف اسرائیلی ـ آمریکایی در قبال ایران تعقیب می کند از هم پاشاندن این کشور و تجزیۀ آن است. این سیاست مدتهاست بر همه عیان گشته و کارگزاران فارسی زبانش نیز برای همۀ ما شناخته شده اند ـ روشی قاطع برای خلاصی از ایران مستقل. قبول نکردن این مقابله در حکم عقب نشینی و در حقیقت قبول شکست است. نمی توان احضاریۀ تاریخ را پشت گوش انداخت. صلح طلبی یک جانبه نه حفاظت است، نه ضمانت، فقط نشان ساده لوحی است و عاقبتش درناک.
مهم این است که این محور برای سال های آینده شکل دهندۀ تحولات خاورمیانه خواهد بود، با جنگ سرد یا ولرم و یا گرم، ولی در همه حال با تنش و کشمکش. داستان فلسطین بر جای خود هست ولی حتی اگر این دعوا حل هم بشود که نقداً معلوم نیست به چه ترتیب، رقابت ایران و اسرائیل برای برتری در خاورمیانه بر جا خواهد ماند. آیندۀ منطقۀ ما به این خط نوشته خواهد شد. منازعۀ اعراب و اسرائیل به تاریخ سپرده شده، کافیست به موضع کشور های عرب در قبال جنایات اسرائیل در غزه نگاه کنید.
از ابتدا بگویم که داعیۀ ایران و اسرائیل برای سیادت در منطقه به هیچوجه از یک قماش و در یک حد نیست. اول از همه این که ایران بر خاک هیچیک از کشور های همسایه ادعایی ندارد و به هیچوجه در صدد گسترش ارضی نیست. می بینیم که سیاست نظام حاضر هم که به روشنی بیان و با جدیت دنبال شده است، تغییر نکردن مرزها در منطقه است. موضع جبهۀ مخالف، خاورمیانۀ نوین است که اگر روندش ابهام دارد، عاقبتش ندارد. از این گذشته، ایران قرن ها چنین مقامی داشته و سابقۀ تاریخی و فرهنگی و امکانات انسانی و… آن اقتضا می کند که در چنین مقامی قرار بگیرد. در مقابل، اسرائیل واجد هیچکدام اینها نیست و پادگان نظامی بزرگی است که نام کشور گرفته و وجودش هم بسته به پشتیبانی هر روزۀ متحدان غربی آن است و اگر این پشتیبانی برای یک ماه هم قطع شود، عمرش به سر خواهد رسید. توان اصلیش جاسوسی و جنگ است و اگر اولی هنوز کارآمدی خود را نشان می دهد، دومی مدت هاست که به نهایت کارآیی خود رسیده است. آنچه مانده نیروی هوایی و بمباران است که حتی وقتی از سوی قدرتی در حد آمریکا هم انجام می گیرد، نمی تواند پیروزی را تضمین کند، تخریب البته چرا. ولی اسرائیل مدت هاست که به حد اکثر توان خود در زمینه های مختلف رسیده است و در عمل پیشرفتی برایش متصور نیست. نه کمک ها می تواند بیشتر شود و نه کشور می تواند از این که هست نظامی تر بشود. این نکته بسیار مهم است. اسرائیل تمام ترقیش را کرده و رسیده به آخر خط.
در مقابل، اولین نکته ای که باید در مورد ایران یادآوری نمود این امر است که به طور مستقل عمل کرده و توان نظامی خویش را تا حد فعلی بالا برده که در خور توجه است. به علاوۀ اینکه، بر خلاف اسرائیل، هنوز تمامی امکانات خویش را از قوه به فعل نیاورده است و در جایی که حریف تمامی راهی را که توان داشته پیموده، هنوز افق بسیار بازی پیش رو دارد. ایران توانسته به رغم فشار های بسیار دولت های غربی بر قدرت خود بیافزاید و از جمله صاحب صنایع نظامی در خور توجه و مستقل بشود. یعنی این که پیشرفتش مشروط به خواست و لطف کسی نیست و همین مهم ترین ضمانت ادامۀ آن است.
ولی با این وجود مشکلات مهمی هم بر سر راه ایران هست.
اول از همه تنهایی استراتژیک که بسیاری بر آن انگشت نهاده اند. این امر درست است و بیش از آنکه زادۀ موقعیت تاریخی باشد، حاصل سیاست بد و نادرست حکومت اسلامی است. اول از همه به دلیل گروگانگیری احمقانۀ سفارت آمریکا که خمینی هم با نادانی همیشگیش آنرا تأیید نمود. در شرایطی که با انقلاب، نفوذ آمریکا در ایران ختم شده بود، گروگان گرفتن دیپلماتها حاصلی جز ضرر های سیاسی و مادی و بخصوص بی آبرویی، نداشت ـ داغ ننگ این کار هنوز بر خاطرم نقش است. در شرایطی که میشد روابط معمولی با این کشور داشت، هیچ دلیلی برای انگیختن دشمنی از سوی آن نبود. این کار که بیش از انحراف از قانون بین الملل و رویۀ دیپلماتیک و حتی اخلاق معمول، به معنای عمیق کلمه ابلهانه بود، میدان مانور ایران را در سیاست خارجی به طرز چشمگیری تنگ کرد. متأسفانه در طول زمان بر این دشمنی افزوده شد و طرفداران اسرائیل هم در زنده نگاه داشتن و تشدید آن از هیچ کوششی فروگذار نکردند، به حدی که ابراز دشمنی با ایران صورت یکی از بدیهیات سیاست آمریکا را گرفته و هر کس در سیاست دستی دارد یا چشمم بر مقامی دارد، تأکید بر آنرا در فهرست موضعگیری های خود درج مینماید. مرگ بر ایران هم شد «مرک بر آمریکا»ی سخنرانان آمریکایی. سرقت دارایی های ایران در آمریکا که چند سال است تحت لوای غرامتگیری راه افتاده، تا اینجا پردۀ آخر ماجراست و ضرری بی مورد که دلیلی نداشت به ایران تحمیل گردد.
در وضعیت فعلی، راه خروج از این تنگنای استراتژیک، چنانکه بسیاری گفته اند، چرخش به شرق است. باید بین قطبهای موجود قدرت انتخابی انجام داد. روشن است که ایران انتخابی جز شرق ندارد و این وضعیت را غرب به او تحمیل کرده است. به هر صورت، هر چه هست، موقعیت ایران همین است که هست و باید پذیرفت و بر اساس آن عمل کرد.
مشکل دیگر برتری دادن ایدئولوژیک به اسلام بود، در تعیین سیاستها داخلی و خارجی. از داخلی میگذرم، ولی وجه خارجیش ایران را از استفاده بهینه در منطقۀ نفوذ سنتی فرهنگش که فرهنگ ایرانی است، محروم ساخت. در اینجا به کار بستن راه حل به سادگی مورد قبلی نیست، زیرا برتری ایدئولوژی اسلامی با ذات این رژیم عجین شده و خلاصی از آن ممکن نیست، حال هر قدر هم از هخامنشیان سخن برود و بر تداوم سیاسی ایران در طول تاریخ تأکید بشود…
ولی مشکل اصلی از موقعیت ایران در فرآیند رشد قدرتش برمیخیزد، چنانکه بسیاری بر آن هم انگشت نهاده اند. ایران از موقعیت قدیم خویش خارج شده و گام در جرگۀ قدرتهایی گذاشته که در سطح منطقه نادیده گرفتنی نیست و قرار است از این پله در سطح جهانی نیز به حساب بیاید. منتها موقعیتش در این صحنه تثبیت نشده و همین آنرا به نوعی متزلزل ساخته است. تثبیت موقعیت دو رو دارد. یکی گرد هم آوردن اسباب این کار و دیگری به رسمیت شناخته شدن از سوی دیگران. از بابت اسباب، آنچه که به نظر بسیاری هنوز به دست نیامده و باید بیاید، سلاح اتمی است. ولی تا آنجا که به قبول دیگران مربوط است، روشن است که نه غرب و نه شرق تمایلی بدین کار ندارند. عقب انداختن قبول، به نوعی بیرون نگاه داشتن ایران است از جرگۀ بزرگان جهانی که مطلوب اعضای فعلی باشگاه است. ولی به هر حال، ایران تا اینجا خود را تحمیل کرده و باز هم خواهد کرد. به روی خود نیاوردن، تا جایی ممکن است و جواب میدهد و در نقطه ای بی اثر میشود.
در مورد لزوم ساختن سلاح اتمی عملاً اجماعی بین ایرانیان، چه مردم عامی و چه کارشناسان، پدید آمده است که بسیار گویا و مفید است. فقط اینرا یادآوری بکنم که داشتن این سلاح نه نوشداروی همۀ درد های استراتژیک است و نه ختم فشار و تنش خواهد بود و نه مترادف برتری بی رقیب ـ حتی در منطقه، چون اسرائیل از هم اکنون به این وسیله مجهز است. ولی تأثیر نمادین آن و سپس ضمانتی که در برابر حملۀ نظامی به کشور پدید میاورد بسیار مغتنم است. یادآوری کنم که این سلاح ضامن دوام رژیم نخواهد بود، مگر در برابر حملۀ خارجی ـ در این سطح هم کسی بین رژیم و مملکت تفاوتی قائل نمیگردد. آنهایی که میگویند داشتن بمب اتمی جلوی سقوط رژیم را خواهد گرفت، در حقیقت امید به ساقط کردن آن با حملۀ خارجی دارند. ولی رژیم سیاسی هر چه باشد، ایران نیازمند سلاح اتمی است. نه به انتخاب خودش، به تحمیل دیگران.
وقتی به آیندۀ نزدیک یا حتی دور نگاه میکنیم یک امر روشن میشود: با ختم درگیری های اخیر و حتی حل فرضی مسئلۀ فلسطین، مشکل رقابت بین ایران و اسرائیل حل نخواهد شد. حتی ساقط شدن نظام اسلامی و ختم شدن تأثیر ایدئولوژی اسلامی در سیاست خارجی ایران، در ساختار رقابت خارجی با اسرائیل تغییری نخواهد داد. یادآوری کنم که در این صورت ایدئولوژی صهیونیستی که همتای اسلامگرایی شیعه است، بر جا خواهد ماند زیرا راه تحولی مشابه ایران در جهت خلاصی از ایدئولوژی، در اسرائیل مشاهده نمیشود. تمام پویایی توسعه طلبی اسرائیل از اینجا سرچشمه میگیرد و در آینده هم اسباب زحمت خواهد بود، ولی با بالا رفتن توان ایران که حل مشکل نظام سیاسی تسریعش خواهد کرد، روز به روز از تأثیر گذاری آن کاسته خوهد شد. ترقی ایران، صرفنظر از عدم یا وجود تنش، مترادف پسروی اسرائیل خواهد بود. موقعیت دولتهای تماشاچی منطقه هم که اسرائیل، در اتحادی مضحک، علیه ایران بسیجشان کرده است و کارآیی چندانی در دعوا ندارند و بیشتر مزاحمت ایجاد میکنند تا چیز دیگر، به نرمی از جبهۀ اسرائیل به طرف مقابل سر خواهند خورد.
این بود دورنمایی که به چشم من میاید. حتماً دقت کردید که در ترسیم آیندۀ محتمل بحثی از آرامش و آسایش به میان نیامد. به این دلیل که آرامشی در کار نیست و نخواهد بود، بی جهت دنبالش نگردید. به قول شاعر گرانقدرمان دریا همه وقت خوابش آشفتست.
۱۰ آبان ۱۴۰۳، ۳۱ اکتبر ۲۰۲۴
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
—————————–
سخن روز
چراغ امید
رامین کامران
۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۱ نوامبر ۲۰۲۴
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
من اصولاً آدم اجتماعی نیستم و دایرۀ معاشرتهایم بسیار محدود است. دنبال آشنایی جدید نیستم و همینقدر که بتوانم روابط قدیمم را اداره کنم، جای شکر دارد. به همین خاطر از تماس با جوانان و موج های ایرانی که راهی فرنگ شده اند، حال چه به تبعید و چه به مهاجرت، محرومم.اخیراً در چند مورد و واسطۀ خویشان ساکن فرانسه، فرصت دیدار با برخی جوانان ایرانی پیش آمد که مهاجرت کرده اند به خارج و نه الزاماً در ابتدای جوانی.
من در چهرۀ اینها روشنی امید را دیدم، نه فقط به آیندۀ خودشان، به آیندۀ ایرانی که هر جا باشند به آن دلبسته اند. این امید با دیدن اراده و پشتکار و در نهایت موفقیتهای آنان در من نیرو گرفت. سرنوشت آیندۀ هر کشوری را باید در ناصیۀ جوانانش خواند و من در پیشانی این گروه روشنی دیدم. نیروی حیات هر ملتی را می توان از زادن و برآوردن جوانانش سنجید و به نظر من اینها نشان میدهند که ملت ایران زایا و توانا و بارآور است.
این جوانان سرمایه های ایرانند. آن هایی که در داخلند که هستند، اینهایی هم که در خارجند، چه روزی به کشور باز گردند و چه نه، باز هم جزو سرمایه های ایرانند. آنچه در مورد عمومشان شایستۀ تحسین است این است که رشد و بالش آنها، عمدتاً به رغم اوضاع اجتماعی نامناسب و سیاستهای حکومتی انگیزه کش و مانع تراش، انجام می پذیرد.
طبعاً این وضعیت همه را به آرزو پروری وامیدارد، به این خیال که اگر وسایل فراهم باشد و فرصت یافتن و تربیت درست استعداد ها فراهم گردد، شاهد درخشش جوانان ایرانی در چه حد خواهیم بود و بع این ترتیب چه نیرویی به خدمت ایران در خواهد آمد. انگار در برابر این ذخایر عظیم سدی بسته شده که به زحمت و گاه و بیگاه دریچه اش باز می شود.
در این حالت، سودایی که در هر سر جا میگیرد خواست شکافتن این سد است. ولی شکستن این سد در میدان تعلیم و تربیت انجام شدنی نیست، در میدان سیاست است که شدنی است. آنچه مانع حل مشکلاتی است که بخش اعظم آنها را خودش ایجاد کرده، نظام سیاسی فاسد و ناکارآمد و معیوبی است که بر ایران حاکم است.
بلوغ اجتماعی و سیاسی در این است که به نقش کلیدی سیاست و موضع محوری نظام سیاسی را در تعیین سرنوشت مملکت، نه فقط در صحنۀ سیاست جهانی، بلکه در جزء و در حوزه های گوناگون فعالیت اجتماعی آگاه گردیم. سیاست حوزۀ تقسیم و ادارۀ قدرت است و قدرت در همه جا، در همۀ گوشه و کنار جامعه، کارساز است.
اگر مشکلات ما همه گیر و گسترده است، به این دلیل است که منشأش مرکزی و مهم است. گره کار ما و نه فقط جوانان ما اینجاست و گشودن آن وظیفۀ اصلی ما از پیر و جوان است. نه فقط برای بهبود وضع خودمان و امروزمان، برای به راه درست انداختن و تسهیل زندگانی نسلهای آینده. برای این ایرانی که وجود ما از آن نشأت میگیرد، این ایرانی که بوده و خواهد ماند، قبل از ما و بعد از ما.
همۀ آنهایی که فعالیت سیاسی می کنند ابن گره گشایی را هدف دارند. در این مبارزۀ طولانی و سخت، نور امید است که ما را بیدار و رهوار نگاه داشته. این چراغ را جوانان ایرانی روشن نگاه داشته اند.