انحلال طلبی و کمونیسم شورایی-پوپولیستی وعوامفریبانه
در دوره ی اخیر انتخابات آمریکا میلیونها کارگر و زحمتکش آمریکایی نیز به دٌمل چرکین ترامپیسم با همه ی مشخصات فردی ترامپ رأی دادند. با توجه به اینکه در اروپا و بویژه در آلمان علیرغم تجربه ی تاریخی فاشیسم کلاسیک، نئوفاشیسم رشد خطرناکی کرده است، این نوشته که در نقد درک شوراگرایی پوپولیستی عوامفریبانه سال پیش نوشته شده است، مجددأ منتشر میشود.
شاه بیت درک شوراگرایی پوپولیستی این است که:
«کارگران از درون کارخانه و از روند مبارزات خودشان به آگاهی سوسیالیستی میرسند!!»
«کارگران بطور غریضی و بر بستر شرایط زیست شان به آگاهی سوسیالیستی میرسند!!».
انحلال طلبی و کمونیسم شورایی – پوپولیستی و عوامفریبانه ی بخشی از فعالان سیاسی ایرانی، که مخالف تشکل حزبی – سیاسی بزرگترین طبقه ی جامعه ی سرمایه داری، یعنی طبقه ی کارگر هستند، جریان اجتماعی- سیاسی است که در عمل، طبقه ی کارگر را محکوم به دنباله روی از انواع جریانات ارتجاعی طبقه ی حاکمه و احزاب و دسته جات بورژوایی میکند.
علل شکست انقلاب در شوروی و نقش و گام های منفی حزب بلشویک در سالهای آغازین انقلاب و سرانجام تبدیل شدن این حزب تحت رهبری استالنیستها، به «لاشه ی متعفنی، که شکست خونین انقلاب اکتبر را به نفع سرمایه داری حزبی- دولتی سازماندهی و هدایت کرد، نمیتواند نافی نقش پیشتاز حزب و تشکل سیاسی پیشرو و انقلابی طبقه کارگر باشد!
شاه بیت های ادعاهای نظری این جریانات – فعالین انحلال طلبی چون “پراکسیس انقلاب اجتماعی” و سایرین- را میتوان به این چند جمله محدود کرد:
«”رهایی طبقه ی کارگر فقط به دست خودشان امکانپذیر است.” و یا «کمونیستهایی امثال لنین و دنباله روانش : “توانایی طبقه ی کارگر در به دست آوردن آگاهی سوسیالیستی از درون کارخانه و از روند مبارزات خودشان را به رسمیت نمی شناسند.”» و مخالف این نظر مارکس هستند که :”این آگاهی نیست که زندگی را تعیین می کند، بلکه این زندگی است که تعیین کننده ی آگاهی است.- ایدئولوژی آلمانی”.»
تنزل دادن سوسیالیسم علمی به سوسیالیسم عامیانه و قهوه خانه ای، نادیده گرفتن مطلق مبارزات طبقات اجتماعی در عرصه های عدیده ی نظری (فلسفی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، حقوقی و….)، عملی، سازماندهی، تاکتیکی و استرتژیکی، دوراندیشی و دیدگاههای صحیح سیاسی و تشکیلاتیِ (رجوع شود به نقل قول طولانی لنین از انگلس) و محدود کردن مبارزه ی یک طبقه به مبارزات روزمره ی کارگران در محیط کار “برای دستکش، بالا بردن مزد، شرایط کار بهتر و….و سر انجام قد علم کردن “آگاهی سوسیالیستی از درون همین مبارزات!!”، ناتوانی در بررسی زنده و علمی از علل شکست های جنبش های اجتماعی- سیاسی و انقلابی بویژه انقلاب اکتبر، ناتوانی در تشخیص تفاوتها و نقش های متفاوت تشکل های شورایی (تشکل سیاسی نظامی در دوران بحران انقلابی برای کسب قدرت)، حزبی، سندیکایی، اتحادیه ای، مدنی، فرهنگی و…..و سرانجام خیالبافی های سیاسی مبتذل (برای نمونه: “کارگران ایران از همین حالا باید هسته های شورایی را تشکیل بدهند”- رضا پایا، و یا “لنین در سال ۱۹۱۷ نقش خمینی را ایفا کرد!!”- سعید صالحی نیا”)، همه ی بار معنوی چنین جریانات انحلال طلب را تشکیل میدهند.
اینکه چرا آقای پایا این نسخه را از اروپا برای کارگران ایران صادر می کند ولی همینجا برای کارگران انگلیسی، اسپانیایی، ایتالیایی، آلمانی، آمریکایی و… ، که در موقعیتی بمراتب مناسبتر از کارگران ایران قرار دارند، صادر نمیکند، تا مانع از این واقعیت تلخ و عینی شود که بخشی از پرولتاریا و حتی بخشی از مهاجرین در آلمان امروز و همچنین ایتالیا، اسپانیا و… “از درون همین مبارزات علیه فشار اقتصادی جاری”، به جنبش های نئوفاشیستی (VOX در اسپانیا، Meloni و “فورسا ایتالیا” و احزاب فوق راست درایتالیا، AFD در آلمان و ترامپ در آمریکا) رأی دهند!
اگر درک سطحی، میکانیکی و مبتذل از جمله ی مارکس و انگلس «این زندگی است که تعیین کننده ی آگاهی است»، بدین معنی اعتبار داشت، که پرولتاریای ذهنی و مقدس ایشان بطور غریزی و خودبخودی و خود انگیخته و بر اساس شرایط هستی اجتماعی اش به آگاهی علمی سوسیالیستی میرسید، پس میباید کارگران انگلیسی بعد از قریب ۳۰۰ سال تسلط شیوه ی تولید سرمایه داری در انگلیس، مرحله و فاز نهایی کمونیسم را پشت سر گذارده باشند!!.
جالب اینجاست که نقل قول این جریانات از “ادبیات سوسیالیستی”، از کارگرانی که “خود انگیخته به آگاهی سوسیالیستی” دست یافته اند، نیست بلکه از دکتر محقق و اندیشمندی چون مارکس است!! ولی دکتر مارکس نه خودش کارگر بود و نه از خانواده کارگری، تا بطور “خودانگیخته” به دانشی دست یابد که بخشأ در کاپیتال مکتوب شده است.
در ضمن دکتر کارل مارکس عضو تشکیلات “اتحادیه ی کمونیستها” و بعد ها عضو “انترناسیونال اول” بود. هر دو تشکل، تشکل شورایی کارگران نبودند. همچنین دکتر کارل مارکس از فقر فلسفه ی فعالین سیاسی ما رنج نمیبرد. او واقف بود که هستی اجتماعی که تقدم بر آگاهی اجتماعی دارد، در بسیاری از موارد “آگاهی کاذب” را نیز بهمراه دارد. برای مثال هستی اجتماعی معینی در یک دوره ی معین تاریخی بشر، “آگاهی کاذب مذهبی” تولید کرده است. “مذهب جان اوضاع بی جان است، روح اوضاع بی روحست…”
انگلس در یک رابطه ی دیگری که غیر مستقیم به این بحث نیز ربط دارد، در باره ی درک ماتریالیستی از تاریخ، در پاسخ به مارکسیست های عامیانه که مارکس را اکونومیست معرفی میکردند، مینویسد:
«مطابق درک ماتریالیستی تاریخ، آنچه که در واپسین مرحله تعیین کننده تاریخ است، تولید و بازتولید زندگی واقعی است. بیش از این حد، نه من و نه مارکس اظهار نظر دیگری نکرده ایم. اگر شخصی این اصل را چنان تحریف کند که گویا انگیزه ی اقتصادی تنها انگیزه ی تعیین کننده است، در واقع اصل [ما را] به یک جمله ی مجرد و بی معنی مبدل کرده است. وضع اقتصادی البته زیربنا است، اما جنبه های فراوان روبنا، شکل های سیاسی نبرد طبقاتی….سازمان دولتی….شکل های حقوقی….و نظرات سیاسی و حقوقی و فلسفی و جهان بینی های مذهبی و …نیز بر جریان های نبرد تاریخی تاثیر میگذارند، و در بسیاری از موارد، حتی به شکل قاطع نوع آنها را نیز معین می کنند….آری آنچه که این اشخاص [مارکسیست های عامی و چپگرا] کم دارند، دیالکتیک است. این افراد اکثر اوقات در یک نقطه علت و در نقطه ای دیگر معلول را می بینند…. و اینکه در این امور هیچ چیز مطلق وجود ندارد، و تمام چیزها نسبی هستند، اینها این مسائل را نمی بینند و گویی که از دیدگاه آنها هگل هرگز وجود نداشته است! – نامه های انگلس به ژوزف بلوخ و کنراد اشمیت، به تاریخ ۱۸۹۰»- نیهیلیسم ویرانگر و ایدیولوژی نیاکانی- دکتر محمد رضا فشاهی
ظاهرأ آقای صالحی نیا در بررسی مبارزه ی طبقات اجتماعی، احزاب سیاسی، شخصیتهای تاریخی از علم copy/pasta استفاده میکنند!! “لنین =خمینی” بود و لابد حزب بلشویک= حزب جمهوری اسلامی!!، و آثار “چه باید کرد، تکوین سرمایه داری در روسیه، دو تاکتیک سوسیال دموکراسی، دفتر های فلسفی (فلسفه ی هگل)، امپریوکریتیسیسم و……از لنین ” همان “توضیح المسائل، جنود عقل و جهل، چهارحدیث و سایر آثار ارتجاعی خمینی است. وقتی که کفگیر شناخت وتحلیل آبکی به ته دیگ میرسد، همین است!
دو نقل قول طولانی از کتاب “چه باید کرد” لنین:
- بگذاريد جملاتی را که انگلس در سال ١٨٧٤ دربارهٔ اهمیتِ تئوری در جنبش سوسیال دموکراسی گفت، نقل کنیم.
انگلس برای مبارزۀ عظیم سوسیال دموکراسی برخلاف آنچه که نزد ما مرسوم است نه فقط دو شکل (سیاسی و اقتصادی)، بلکه سه وجه قائل است و مبارزۀ تئوریک را همتاى دوتای اول قرار می دهد. توصیه های او به جنبش کارگری آلمان که هم به لحاظ عملی و هم سیاسی نيرومند بود، بقدری از منظر مسائل و مباحثات دورهٔ حاضر آموزنده که « جنگ دهقانی در آلمان » هستند که امیدواریم خواننده بخاطر نقل پاراگرا فهای طولانی از پیشگفتار انگلس که مدتها است در لیست کتابهای نادر قرار گرفته، آزرده نشود:
“کارگران آلمانی دو مزیت مهم بر کارگران سایر اروپا دارند. اولا آنها جزو تئوریک ترین مردم اروپا هستند؛ و آن حس تئوریکی را که طبقات باصطلاح “تحصیل کرده” آلمان تقریباً بکلی از دست داده، حفظ کرده اند. سوسیالیسم علمی آلمان، که یگانه سوسیالیسم علمی موجود است، بدون فلسفۀ آلمانی که مقدّم بر آن بود بویژه بدون فلسفۀ هگل هرگز بوجود نمی آمد. بدون وجود حس تئوریک در کارگران، این سوسیالیسم علمی هرگز به این اندازه در گوشت وخون آنها نفوذ نمی کرد. مزیت بی اندازهٔ این را می شود از طرفی نسبت به بی علاقگی انگلیسی ها به هرگونه تئوری دید که یکی از علل عمدۀ کُندیِ پیشروی جنبش کارگری انگلیس علی رغم برخورداریش از سازما نهای مجلل اتحادیه ای دانست؛ و از طرف دیگر، می توان مزیت آن را بر تشتت و اغتشاشی دید که در شکل اولي هاش توسط پرودونیسم در بین فرانسوی ها و بلژیکی ها و در شکل بعدى و کاریکاتورى آن توسط باکونین در بین اسپانیای یها و ایتالیایی ها ايجاد شد. مزیت دوم آن این است که آلمان یها بلحاظ زمانی، تقریباً آخر از همه به جنبش کارگری پیوستند. همانطور که سوسیالیسمِ تئوریک آلمانی هرگز فراموش نخواهد کرد که بر شانهٔ سن سیمون، فوریه و اوئن سه انسانى که علی رغم همهٔ مفاهيم خيالى و همهٔ اتوپیسم شان، در زمرۀ بزرگترین اندیشمندان همهٔ ازمنه جای دارند، و بطرز داهیانه ای حقایق بیشماری را پی شبینی کردند که صحت آنها به روش علمی توسط ما در حال اثبات است، آرمیده است. بنابراین جنبش عملی کارگران در آلمان هرگز نباید فراموش کند که بر دوش جنب شهای انگلیسی و فرانسوى تکامل یافته و توانسته بسادگی از تجاربی که آنها به بهای گزافی به دست آورده بودند بهره بگیرد و از خطاهای آنان که در آنزمان تقریبا اجتناب ناپذیر بودند، اکنون احتراز کند. بدون پيشينۀ مبارزات اتحاديه اى در انگلستان و مبارزات سیاسی کارگران فرانسه، و بدون آن تکان عظیمی که بویژه توسط کمون پاریس رخ داد، حالا ما کجا می بودیم؟ این را باید به اعتبار کارگران آلمان افزود که آنان با یک درک منحصربفرد، از مزایای موقعی تشان بهره برداری کرده اند. از زمان پیدایش جنبش کارگری تا به امروز، این اولین بار است که مبارزه در هر سه جنبهٔ خود تئوریک، سیاسی و عملی اقتصادی (ایستادگی در برابر کاپیتالیست ها) بطور هماهنگ، و همگام، و به شکل سیستماتیک جریان دارد. قد رت و شکست ناپذیری جنبش آلمان، همچون گذشته، دقیقا در همین هجوم متمرکز است. از یک طرف، بدليل این موقعیت مناسب، و از طرف دیگر بخاطر انزواى ويژه انگليس، و بواسطهٔ سرکوب خشنِ جنبش فرانسه، فعلا کارگران آلمان پیشتازِ مبارزۀ پرولتاریایی هستند. سیر حوادث تا کِی به آنها اجازه خواهد داد تا این مقام ارجمند را حفظ نمایند، پیشاپیش قابل پیشگویی نیست. ولی امیدوا ر باشيم تا زمانی که این مقام را برای خود حفظ کرده اند، شایستگی احرازش را نشان دهند. و این مستلزم تلاش مضاعف در همه عرصه های مبارزاتى و تبلیغاتى است. بویژه، این وظیفهٔ رهبران خواهد بود تا دید کاملا روشن تری راجع به مسائل تئوریک پيداکنند، و بیش از پیش خود را از تاثیرپذیری از عبارات سنتی که از جهان بینی قدیمی به ارث برده اند، آزاد سازند، و مدام در نظر داشته باشند که سوسیالیسم از موقعی که به علم تبدیل شد طلب کرد که بمثابهٔ علم دنبال شود؛ یعنی مورد مطالعه قرار گیرد. این وظیفه باید با پیگیری فزاینده ، و درک هرچه روشن تر، در میان توده های کارگر گسترانده شود و سازمان حزبى و اتحاديه ها را هر چه محک متر بهم مرتبط سازند… اگر کارگران آلمان اینگونه پیشروی کنند دیگر دقیقاً پیشتاز جنبش نخواهند بود – این ابداً به نفع جنبش نیست که کارگران یک کشور بخصوص، بر رأس آن رژه بروند – بلکه یک مقام افتخاری در جبهه نبرد احراز خواهند کرد؛ و هر زمان که آزمایشات سختِ غیرمنتظره یا حوادث مهم، شهامت بیشتر، عزم راسخ تر و انرژی بیشتری را از آنها طل بکنند، همواره، آمادهٔ نبرد خواهند بود.”
- لنین همچنین در چه باید کرد به نقل قولی از کائوتسکی رجوع میکند و مینویسد:
باید نقل قول بسیارعمیق و مهم کارل کائوتسکی را دربارۀ پیش نویس جديد برنامۀ حزب سوسیال
دموکرات اتریش، خاطرنشان کنم. ٢٤
“بسیاری از منتقدین رویزیونیست باور دارند که مارکس ادعا کرده که انکشاف اقتصادی و مبارزهٔ طبقاتی، نه تنها
شرایط تولید سوسیالیستی، بلکه مستقیماً آگاهی [تأکید از کائوتسکی است] به ضرورت آن را نیز خلق می کند.
منتقدان فوق بلافاصله با این اعتراض روبرو می شوند که کارگران پیشرفته ترین کشور کاپیتالیستی، یعنی انگلی ، بیش از هر کشور مدرن دیگری از این آگاهی فاصله دارد. با استناد به این طرح، فرد ممکن است اینطور تصور کند که این نظرباصطلاح ارتدکس مارکسیستی که در اینجا رد شد، مورد قبول کمیت های که پیشنویس برنامه اتریش را تنظیم کرد نیز هست. در این طرح گفته می شود: “هر قدر کاپیتالیسم بیشتر توسعه می یابد، بر تعداد پرولتاریا افزوده میشود و پرولتاریای بیشتری ناگزیر به مبارزه علیه کاپیتالیسم میگردد. و پرولتاریا به امکان و لزوم سوسیالیسم آگاهتر می شود.” در این رابطه، به نظر میرسد که آگاهی سوسیالیستی نتیجۀ ناگزیر و مستقیم مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا است؛ حال آنکه این کاملا نادرست است. البته سوسیالیسم بمثابه یک دکترین، ریشه هایش را در روابط اقتصادی مدرن دارد، درست همانطوریکه مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا دارد؛ و عیناً نظیر مبارزۀ طبقاتی،[سوسیالیسم] نیز از درون مبارزه علیه فقر و مسکنت توده ها که زاییدۀ کاپیتالیسم است سر برمی آورد. اما سوسیالیسم و مبارزۀ طبقاتی بموازات یکدیگر رشد می کنند، نه آنکه یکی بدنبال دیگری؛ بلکه هر کدام تحت شرایط متفاوتی پا می گیرند. آگاهی سوسیالیستیِ مدرن صرفاً می تواند بر شالودهٔ دانش ژرف علمی اوج بگیرد. در حقیقت، علم اقتصادِ مدرن، همان اندازه شرط لازم برای تولید سوسیالیستی است که فرضاً تکنیک مدرن هست؛ و پرولتاریا هرچقدر هم اشتیاق نشان دهد باز نمی تواند این یا آن را خلق کند؛ هر دوی اینها در روند اجتماعیِ مدرن بوجود می آیند. وسیلهٔ نقلیهٔ علم، پرولتاریا نیست، بلکه تحصیل کردگان بورژوازی (تأکید از کائوتسکی است) هستند: در اندیشه های اعضای افراد این قشر بود که سوسیالیسم مدرن جوانه زد، و توسط آنها بود که به پرولترهای روشنفکرتر منتقل گردید، که بنوبهٔ خود، آنرا به مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا وارد کردند، آنهم در جایی که شرایط اجازه چنین کاری را می داد. از این رو، آگاهی سوسیالیستی چیزی است که از خارج بداخلِ مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا معرفی شده و نه چیزی که بطور خودانگیخته در درون این مبارزه رشد کرده باشد. مطابق همین اصل هم بود که در برنامۀ قدیمی هاینفلد، بطور کاملاً صحیحی تاکید شده بود که وظیفه سوسیال دموکراسی ارتقای آگاهی پرولتاریاست (به معنای دقیق تر: اشباع [اندیشه] پرولتاریا) با آگاهی نسبت به موقعیت خودش و آگاهی نسبت به وظایفش. اگر آگاهی، خود بخود از مبارزۀ طبقاتی نشات می گرفت، دیگر نیازی به این نمی بود. پیش نویس جدید این گزاره را از برنامۀ قدیمی کپی کرده و آنرا به گزارهٔ مورد اشارهٔ فوق وصله نموده است. و همین، سررشتهٔ اندیشه را کاملاً بهم ریخته است… از آنجا که حرفی از ایدئولوژی مستقلی که خودِ توده های کارگر در جریان جنبش شان فرموله کنند در میان نیست ٢٥
تنها انتخاب این است یا ایدئولوژی بورژوایی یا سوسیالیستی. در اینجا حد وسط وجود ندارد (زیرا بشر ایدئولوژی
“سوم” خلق نکرده و بعلاوه در جامعه ای که زیر تضاد طبقاتی دوپاره شده، هرگز یک ایدئولوژی غيرطبقاتى و یا ماورای طبقاتی نمی تواند وجود داشته باشد). از اینرو دس تکم گرفتن ایدئولوژی سوسیالیستی، بهر شکل ممکن، و انحراف از آن، حتی به کمترین درجه، به معنی تقویت ایدئولوژی بورژوایی است. سخن از خودانگیختگی بسیار هست، اما تکامل خودانگیختهٔ جنبش طبقه کارگر، به تبعيت از ایدئولوژی بورژوایی منجر مى شود و تکامل آن درست طبق به پیش خواهد رفت؛ زیرا جنبش خودانگیختهٔ طبقه کارگر همان جنبش تريديونيونيستئ است و « کردو » برنامۀ معنای تریدیونیونيسم، اسارتِ ایدئولوژیک کارگران توسط بورژوازی است. از این رو وظیفۀ ما، یعنی وظیفهٔ سوسیال تنها انتخاب این است یا ایدئولوژی بورژوایی یا سوسیالیستی. در اینجا حد وسط وجود ندارد ، زیرا بشر “ایدئولوژی سومی” خلق نکرده و بعلاوه در جامعه ای که زیر تضاد طبقاتی دوپاره شده، هرگز یک ایدئولوژی غيرطبقاتى و یا ماورای طبقاتی نمی تواند وجود داشته باشد. از اینرو دستکم گرفتن ایدئولوژی سوسیالیستی، بهر شکل ممکن، و انحراف از آن، حتی به کمترین درجه، به معنی تقویت ایدئولوژی بورژوایی است. سخن از خودانگیختگی بسیار هست، اما تکامل خودانگیختهٔ جنبش طبقه کارگر، به تبعيت از ایدئولوژی بورژوایی منجر مى شود و تکامل آن درست طبق برنامۀ «کردو» به پیش خواهد رفت؛ زیرا جنبش خودانگیختهٔ طبقه کارگر همان جنبش تريديونيونيستئ است و «معنای تریدیونیونيسم، اسارتِ ایدئولوژیک کارگران توسط بورژوازی است. از این رو وظیفۀ ما، یعنی وظیفهٔ سوسیال دموکراسی، نبرد علیه خودانگیختگی است، و اينکه مسیر جنبش طبقه کارگر را از این خودانگیختگی که مسیر مورد تمایل تریدیونیونيست هایی است که به مایل به خزیدن به زیر بال و پر بورژوازی هستند منحرف سازد و آن را که در ایسکرا، « نامۀ اکونومیستى » به زیر بال و پر سوسیال دموکراسی انقلابی بکشاند. از اینرو جملهٔ نویسندگان شمارۀ ١٢ چاپ شد، مبنی بر اینکه مساعیِ الهام بخش ترین ایدئولوگها نمى تواند جنبش طبقه کارگر را از مسیر تعیین شده توسط تأثیر متقابل عناصر مادی و محیط مادی منحرف سازد، به معنای چشم پوشی از سوسیالیسم است. و اگر این نویسندگان قادر بودند تا آنچه را که می گویند بی باکانه، پی گیرانه و دقیقا بسنجند، یعنی همان کاری را بکنند که هر فردى که وارد عرصهٔ فعالیت ادبی و اجتماعی م ىشود بايد انجام دهد، آنوقت کار دیگری برایشان باقی نمی ماند جز اینکه “دستهای ب یمصرف شان را روی سینۀ خال یشان بگذارند” و میدان عمل را به استرووه ها و پراکوپوویچ ها بسپارند تا جنبش کارگری را در راستای “مسیری با کمترین مقاومت” ٢٦ “یعنی در خط تریدیونیونيسم بورژوایی به پیش ببرند و یا به زوباتوف ها بسپارند تا آن را در خط “ایدئولوژی” کشیشی و ژاندارمی سوق دهد.
٢٥“البته اين به آن معنی نيست که کارگران در خلق اين ايدئولوژی شرکت نمی کنند. آنھا شرکت می کنند اما نه بعنوان کارگر، بلکه بعنوان تئوريسين ھای سوسياليسم، به عنوان پرودن ھا و ويتلينگ ھا؛ بعبارت ديگر، آنھا فقط در موقعی و به نسبتی و بدرجاتی شرکت می کنند که توان يادگيری دانش قرن خود و توان تکامل آنرا دارند. اما بمنظور اينکه تعداد بيشتری، در اين امر موفق شوند، بايد ھمه گونه کوشيد تا آگاھی کارگران حتی الامکان و بطور عام افزايش يابد. لازم است که کارگران خود را در چارچوب محدود نسازند بلکه ادبيات عمومی را بدرجات فزايند های فرابگيرند. حتی درس تتر می بود که بجای « ادبياتِ کارگران » تصنعی زيرا خود کارگران مايل بخواندن ھستند و حتی ھمۀ آن چيزھايی را که « محدود نم یشوند » می گفتم « خودشان را محدود نسازند » کافيست فقط « برای کارگران » برای تحصيلکردگان نوشته شده می خوانند و صرفا برخی از تحصيل کردگان (بد) بر اين باورند که چيزھايی راجع به شرايط کارخانه گفته شود و چيزھايی که برای آنھا دانسته و شناخته است، بارھا و بارھا تکرار گردند.” لنين
خواننده ی گرامی میتواند جهت آشنایی با نقش و تفاوت تشکلهایی چون حزب، سندیکا، شورا و به مقاله ی ” استراتژی و تاکتیک سیاسی طبقۀ کارگر ایران” رجوع کند.
«ایجاد حزب سیاسی انقلابی طبقۀ کارگر یا حزب کمونیست کارگران ایران
– طبقۀ کارگر در ایران، یعنی کلیۀ کسانی که نیروی کار بدنی، عصبی و فکری خود را در بازار کار برای فروش عرضه می کنند، بزرگترین طبقۀ اجتماعی ایران را تشکیل می دهند. کارگران مزدی بزرگترین مولد ثروت اجتماعی کشورند. کارگران رشته های مختلف صنعتی، خدماتی و کشاورزی با اعضای خانوادۀ خود اکثریت مطلق جمعیت ایران را تشکیل می دهند. اما این طبقه به علت یک رشته موانع مهم و سخت جان عینی و ذهنی نقش سیاسی متناسب با اهمیت درجۀ اول اجتماعی و اقتصادی خود در جامعه ایفا نمی کند. شناخت موانع ذهنی و غلبه بر آنها یکی از وظایف بزرگ و مبرم کمونیست های ایران است.
در شرایط کنونی حزب سیاسی طبقۀ کارگر در ایران وجود ندارد و کارگران از تشکل های حرفه ای و توده ای مستقل خود نیز محرومند. مهم ترین محور استراتژیک در امر تدارک شرایط ذهنی انقلاب کارگری در این کشور مبارزه برای ایجاد حزب انقلابی پرولتری است. پیشبرد این امر از یک سو، مستلزم تدوین تئوری و سیاست انقلابی است که در برنامه، استراتژی، تاکتیک و اصول سازماندهی حزب پرولتری تبلور می یابند و شکل مشخص به خود می گیرند و از سوی دیگر، مسلح شدن پیشروترین عناصر جنبش کارگری به این تئوری و سیاست است. تدوین تئوری و سیاست انقلابی پرولتری و جلب و مسلح کردن پیشروترین کارگران به این تئوری و سیاست از یکدیگر جدا نیستند. اینها دو تکیه گاه اصلی برای ایجاد حزب و دو بال برای پیشروی و ارتقای آن به شمار می روند و در پراتیک مبارزه شکل مشخص به خود می گیرند و به چراغ و ابزار مبارزه تبدیل می شوند.
– برای جلب و جذب پیشروترین، آگاه ترین و مصمم ترین عناصر جنبش کارگری به تشکل سیاسی (حزبی) و تسلیح آنها به سوسیالیسم علمی و تئوری انقلاب ایران (که اساسا برنامه، استراتژی، تاکتیک و اصول سازماندهی را دربر می گیرد)، مهم ترین اقدام عملی عبارت است از: سازماندهی هسته های مخفی انقلابی مرکب از آگاه ترین و انقلابی ترین کارگران کمونیست، در درجۀ نخست در میان کارگران مزدی بزرگترین صنایع و مؤسسات خدماتی و کشاورزی. کارگران کمونیست متشکل در هسته های انقلابی و نیز روشنفکران کمونیستی که دارای پیوند نزدیک و عملی با کارگران کارخانه ها و مراکز کارگری و روشنفکری اند نطفه و جنین حزب پرولتری را تشکیل می دهند. حزبی که باید در تمام مراحل مبارزۀ طبقۀ کارگر دوش به دوش و همرزم طبقۀ کارگر باشد و با فعالیت آگاهانه و جسورانه در صفوف مبارزۀ پرولتری، رهبری انقلاب کارگری را به عهده گیرد و به پیش ببرد. هسته های کمونیستی در میان زحمتکشان غیر پرولتری و روشنفکران انقلابی نیز باید به وجود آیند. ایجاد هسته های مخفی انقلابی در میان سربازان، درجه داران و افسران ردۀ پائین نیروهای مسلح کشور نیز از اهمیت بالائی برخوردار است. اینان از طبقات پائین جامعه اند و زیر انواع فشارها و تبعیض های رژیم قرار دارند و شاهد بسیاری از اقدامات سرکوبگرانه و جنایتکارانۀ رژیم، بویژه یورش ها و تیراندازی به تظاهرات و درهم شکستن اعتصابات، شکنجه و تجاوز و ضرب و شتم در زندان ها، دزدی ها و فساد فرماندهان و سیاست های فرامرزی ارتجاعی، سرکوبگرانه، تروریستی و هژمونی طلبانۀ رژیم هستند. نمونه های مقاومت و سرکشی سربازان، درجه داران و افسران ردۀ پائین کم نیست و بویژه در شرایط برآمد جنبش توده ای افزایش می یابد. از این رو ایجاد هسته های انقلابی در درون نیروهای مسلح کشور دارای زمینه های مساعدی است و می تواند به گسترش و عمق یابی مبارزۀ انقلابی یاری رساند. در خیزش بزرگ سیاسی ماه های اخیر شاهد «ریزش» در میان نیروهای مسلح رژیم، افزایش نارضائی و گاه تمرد این نیروها، همدلی برخی از نیروهای مسلح با زنان، جوانان و نوجوانان معترض و گاه با بازداشتی ها، اعتراض به سرکوب مردم، افشاگری و غیره بوده ایم…….»نقل از مقاله” استراتژی و تاکتیک سیاسی طبقۀ کارگر ایران” کارگران انقلابی متحد ایران
باز هم دربارۀ انحلال طلبی و شورا گرایی پوپولیستی و عوامفریبانه،
– ۱۱.۱۰.۲۰۲۳
بخشی از فعالان سیاسی ایرانی که مخالف تشکل حزبی – سیاسی بزرگترین طبقه ی جامعه ی سرمایه داری، یعنی طبقه ی کارگر هستند، جریان اجتماعی- سیاسی است که در عمل، طبقه ی کارگر را محکوم به دنباله روی از انواع جریانات ارتجاعی طبقه ی حاکمه میکند.
علل شکست انقلاب در شوروی و نقش و گام های منفی حزب بلشویک در سالها ی آغازین انقلاب و سرانجام تبدیل شدن این حزب » تحت رهبری استالنیستها، به «لاشه ی متعفنی، که شکست خونین انقلاب اکتبر را به نفع سرمایه داری حزبی- دولتی سازماندهی و هدایت کرد، نمیتواند نافی نقش پیشتاز حزب و تشکل سیاسی پیشروو انقلابی طبقه کارگر باشد!
در آلمان خطر قدرت گیری مجدد فاشیسم و وزنه ی سیاسی سنگین شدن جریانات فاشیستی، به سرعت جدی میشود!
فاشیسم از زباله دانی تاریخ به درب تاریخ میکوبد.
چرا جنبش چپ در آلمان از شرایط سیاسی کنونی بهره نمیبرد؟
آیا آلمان بدون لیبکنشت ها و روزالوکزامبرگ ها در عرصه ی مبارزه ی سیاسی و بدون حزب پیشرو سیاسی طبقه ی کارگر، بازنده ی دگر باره ی فاشیسم نخواهد شد؟
ما در آلمان شاهد بحرانعظیم اقتصادی- اجتماعی- سیاسی نیستیم و بلطبع در هیچ سطحی شاهد شکلگیری شوراهای کارگران و زحمتکشان حتی در سطح نطفه ای اش نیستیم.
مبارزه با فاشیسم، عرصه های فرهنگی، حقوقی، سیاسی ، اقتصادی، فلسفی، علمی، مدنی، تربیتی و … را در برمیگیرد.
در شرایطی که احزاب حاکم در آلمان با سیاستهای اقتصادی- اجتماعی – سیاسی- فرهنگی و… زمینه های رشد یابی بیش از پیش جریانات نیو فاشیستی را رقم میزنند،
و در شرایطی که سالهایبعد از شکست فاشیسم، مبارزه با ایدیولوژی و تاریخ و علل چگونگی به قدرت رسیدن فاشیسم توسط طبقه ی حاکمه جدید به تابو تبدیل شده است،
کدام نهاد ها و تشکل ها میتوانند بویژه از نظر سیاسی در مقابله با رشد جنبش نیو فاشیستی در آلمان، گفتمان، فرهنگ و تربیت ضد فاشیستی پایدار، و ….را سازمان دهند و با فاشیسم همه جانبه مبارزه ی کنند؟
چرا کارگران، بازنشستگان و حتی بخشی از مهاجرین در آلمان به حزب و جنبش نیوفاشیستی رای میدهند؟
چرا مردم آلمان از تاریخ و چگونگی به قدرت رسیدن فاشیسم نمی آموزند؟
روشن است که کارگران و زحمتکشان در آلمان در شرایط کنونی بطور «خود بخودی» از شعار های پوپولیستی، عوامفریبانه و را حل های ساده و وعده های شیرین ولی خطرناک فاشیستی فاصله نمی گیرند؟
چرا شعار های ساده و راه حل های عوامفریبانه آنها را جذب میکند؟
چرا شناخت از فاشیسم و علل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، فلسفی، حقوقی، تربیتی، اعتقادی و حتی عاداتی که منجر به قدرت گیری این دمل چرکین در آلمان دهه ی ۳۰ قرن بیستم شده اند، در تعلیم و تربیت و آموزش آلمانی تابو شده است؟
خطرات جدی این حقیقت تلخ را نباید از چشم و حافظهی تاریخی دور داشت!
بدون شک، آلمان از نظر اقتصادی -اجتماعی-سیاسی ، فرهنگی و تاریخ تشکل و تحزب طبقهی کارگر و…. موقعیت بهتری از ایران دارد.
چرا مخالفت مردمش (کارگران، بازنشستگان و حتی بخشی از مهاجرین) از احزاب حاکم، به دنباله روی از فاشیسم منجر میشود؟
چرا پرولتاریای آلمان بدون لیبکنشت ها و روزا لوکزامبورگ هایش، برای رهایی و تحقق منافع تاریخی- طبقاتی اش، «خودبخودی!!» متشکل و آگاه نمیشود؟
اگر رهایی «پرولتاریا به دست خود پرولتاریا»، به معنی عدم حضور لیبکنشت ها و روزالوکزامبورگ ها و عدم حضور فعال حزب پیشرو در صفوف طبقه ی کار گر است،
پس چرا
اکثریت اهالی آلمان متمدن، پیشرفته، صنعتی، با فرهنگ، مدرن و…..در این پروسه ی «خود بخودی» و بدون رهبران برجسته، به پاندول زدن بین دموکراسی پارلمانی و فاشیسم درجا میزنند؟
طبقه ی کارگر ایران نیز باید در این دوران، حزب سیاسی پیشرو و انقلابی اش را در پیوند با جنبش های کارگری (کارگران کارخانه ها، معلمان، بازنشسته گان، پرستاران، راننده گان و….)، سایر نهاد ها و تشکل هایش تشکیل دهد. با استراتژی و تاکتیکهای روشن مبارزاتی و حفظ استقلال سیاسی- طبقاتی، حمایت بیدریغ از سایر جنبشهای دموکراتیک: «حقوق زنان، اقلیتهای ملی- مذهبی، آزادی بدون قید و شرط زندانیان سیاسی، لغو حکم اعدام، لغو حجاب اجباری، آزادی بی حد و حصر بیان و….» را نیز بر پرچم شعارها و خواسته های خویش بیفزاید.
شورا گرایی عامیانه و عوامفریبانه قادر به درک این حقیقت نیست که سازمان ها و نهاد های مختلف درون جنبش کارگری ( شورا ها، حزب سیاسی ، اتحادیه ها، سندیکاها، کمیته های کارخانه و…) نقش های متفاوتی در ارتباط با منافع طبقه ی کارگر ایفا میکنند. آنان به غلط، حزب را نهاد «آقابالاسر»، بوروکراتیک و… طبقه ی کارگر میشناسند و نه تلفیق و در هم آمیختگی آگاهی سوسیالیستی مسلح به استراتژی روشن و تاکتیک های مبارزاتی که در پیوندی تنگاتنگ با جنبش های کارگری شکل میگیرد.
نمونه ی ایتالیا و نقش انحلال حتی حزب رویزیونیست ایتالیا (ارو کمونیست) در رابطه با قدرت گیری جنبش فاشیستی و میلونی فاشیست در ایتالیا باید قابل توجه ی آندسته از انحلال طلبانی باشد که با شکلگیری حزب سیاسی کمونیستی طبقه ی کارگر و مسلح شدن این طبقه به استراتژی، برنامه و تاکتیکهای مبارزاتی روشن و مدون مخالف اند و دستیابی این طبقه به آگاهی خودبخودی، غریزی!! در درون کارخانه ها را تبلیغ میکنند و قرار است طبقه ی کارگر با تکیه به همین سطح از آگاهی پریمیتیو و اولیه، حکومت شورا های کارگری را تشکیل دهد!!
بدون شناخت علمی از ساختار اقتصادی – اجتماعی – سیاسی – فرهنگی- حقوقی، بدون شناخت درست و علمی از طبقه حاکمه، متحدین اش، بدون شناخت از احزاب سیاسی، درک معینی از اوضاع بینالمللی و……و بدون حزب سیاسی پیشرو مسلح به علم مبارزه ی طبقاتی، خطر دنباله روی طبقه ی کارگر، حتی از نیروهای فاشیست و پوپولیست اپوزسیون وجود دارد.
کارگران از آگاهی ژنتیکی برخوردار نیستند!
«ازبین-رفتن-عجیب-حزب-کمونیست-ایتالیا
اگر چپ گرایی بیماری دوران کودکی کمونیسم باشد،
همنوائی و تطبیق خویش با نظم مسلط (کنفورمیسم) بیماری دوران پختگی آن است.
در غیر این صورت، چگونه می توان از بین رفتن عجیب قدرتمندترین حزب کمونیست غرب، در یک روز زیبای سال ١٩٩١ را توضیح داد ؟
درواقع، در زمان برگزاری آخرین کنگره حزب، پس از ٧٠ سال موجودیت، حزب کمونیست ایتالیا (PCI)، حزب آنتونیو گرامشی و مبارزان مشهورش، نام، هویت و تاریخ خود را رها کرد و همراه با چند قطره اشک، اما بدون هیچ اجباری خود را منحل نمود.
با پایان یافتن حزب کمونیست ایتالیا، توانایی های مقاومت چپ ایتالیا کاملا فروپاشید و آن را دربرابر ظهور یک جناح راست مهاجم به رهبری آقای برلوسکونی خلع سلاح کرد که حزب «نیروی ایتالیا» (Forza Italia) را در سال ١٩٩٤ تأسیس کرد. رالف میلیبند، فیلسوف سیاسی در این باره گفته بود: «قابل ملاحظه است که متخصصان می گویند پیوستن بخش های گسترده ای از طبقه کارگر به ایدیولوژی محافظه کار ناشی از نقش رهبران سوسیال- دموکرات با گفتار و عمل شان در بی تفاوت کردن سیاسی آنها نبوده است (٩)». درواقع، در ورای یک حزب یا نماد، این پاپس کشیدن همه جنبش های سیاسی، سندیکایی و روشنفکرانه، همه فضایی که زمانی هواداران در آن قادر به طرح بینش و نظرات خود بودند را شکننده کرد. فضایی که در آن از سلیقه فرهنگی، جسم و جان و آرمان ها برای یک دنیای بهتر دفاع می شد.»- نقل از خیزش
حتی در فرانسه بخش وسیعی از کارگران به جریانات راسیستی فاشیستی رأی میدهند.
«ویژگیهای اساسی سوسیال دموکراسی و اروکمونیسم:
– تلقی مالکیت دولتی به مثابۀ عاملی مترقی و حلال مشکلات، صرف نظر از خصلت رژیم سیاسی،
– خلاصه کردن سوسیالیسم در مالکیت دولتی، سطح بالائی از بارآوری کار و افزایش مزدها، ندیدن یا رد ضرورت تغییر خصلت کار و فعالیت تولیدی،
– اعتقاد به شکل گیری روابط تولید سوسیالیستی در جامعۀ سرمایه داری انحصاری (مالکیت تراست ها، کارتل ها و غیره و مالکیت دولتی سرمایه) و اینکه کافی است قدرت دولتی از احزاب بورژوائی به «احزاب کارگری» منتقل شود تا سوسیالیسم تحقق یابد،
– تبلیغ گذار مسالمت آمیز (روش پارلمانی و غیره) به عنوان راه اصلی تحول جامعه به سوسیالیسم،
– حمایت از سیاست استعماری و جنگ طلبانۀ دولت های امپریالیستی متبوع خود و غلتیدن به ناسیونالیسم و سوسیال شووینیسم،
– سازش با و دنباله روی از این یا آن جناح سرمایه داری برای کسب چند پست وزارت یا مقام دولتی، با ارائۀ تزهائی نظیر «سازش تاریخی» به منظور توجیه سازش با بورژوازی،
– جدا ساختن امپریالیسم از سرمایه داری،
– سیاست اپورتونیستی نسبت به اتحادیه های کارگری که اساسا به دو شکل جلوه می کند: الف) محدود ساختن فعالیت اتحادیه ای به خواست های صرفا اقتصادی، ب) تبدیل اتحادیه ها به دنبالچۀ حزب.
– احزاب سوسیال دموکرات و اروکمونیست در سیر تحول تاریخی خود به احزاب بورژوا تبدیل شدند.»
نقل برنامۀ کارگران انقلابی متحد ایران
سوسیالیسم سرمایه داری دولتی- حزبی یک الیته اقتصادی – سیاسی نیست.
سوسیالیسم یک جنبش اجتماعی- سیاسی- اقتصادی – حقوقی- فرهنگی- مدنی و..، یک سازمان تولیدی مالکیتی نوین است که در آن اداره ی تولید و توزیع توسط کارگران و زحمتکشان استثمار شونده ی یک جامعه به گونه ای هدایت میشود که در آن استثمار انسان از انسان محدود و در دوره تاریخی طولانی کاملاً از میان برداشته میشود
ولی هر جامعه ای بعد از یک انقلاب پیروزمند، مٌهر جامعه ی سرمایه داری و بقایای پیشا سرمایه داری را در حوزه ای تولید، مبادله، حقوق ، فرهنگ، عادات، سنن و…دیروز خود را شدیداً با خود بهمراه دارد!
نیروها، طبقات، گروه های اجتماعی معینی منافع تاریخی دارند، جامعه را بدین سو بپیش ببرند ولی این امر مهم نمیتواند با بی توجهی به عقب ماندگی ها، ناتوانی های اقتصادی- اجتماعی- سیاسی، فرهنگی، مدنی، علمی و.. یک جامعه و با فرامین از بالا و اراده گرایانه، و یا بطور غریزی و از پائین و تنها توسط کارگران از درون کارخانه ها و کارگاهها، آنچنانکه شوراگرایان عوامفریب مدعی هستند، تحقق یابد.
متقابلاً فاشیسم و یا احزاب و دسته جات حاکم سرمایهداری و….منافع دیگری را در جامعه دنبال میکنند.
به یاد ارژنگ رحیم زاده ۱۸.۰۸.۲۰۲۳