از منظر رویدادهای بزرگ

بحث و جدلها، و البته انگ زدنهای غیر مسئولانه به برخی از فعالان سیاسی و کارگری، که نمونه شاخص و تحقیر آمیز و لوس و لوده و سلبریتی مآب آن را در مورد “اسماعیل بخشی” دیدیم، زمینه های اجتماعی و تاریخی دارند. آن مواضع و برچسپ زنی ها، مصداق بارز: “رویدادهای بزرگ و انسانهای کوچک” اند.

در این رابطه شاید مناسب باشد که برخی اصطلاحات را در دنیای این انسانهای کوچک، مرور و بازبینی و شناسائی کنیم: “حماس و حزب الله نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی اند”. نتیجه: یورش به این نیروها و رقص و شادی بر کشتار مردم غزه از جانب دولت فوق فاشیستی اسرائیل، و نه شهروندان اسرائیل، که مرز خود را از جمله در نامه ۱۳۰ سرباز اسرائیلی: این جنگ، دیگر جنگ ما نیست” با آن توحش ترسیم کردند، تقابل با “سر مار” و “نایب” حزب الله و حماس است.

به  مواردی از تحولات و رویدادهای بزرگ که در جهان و از جمله در منطقه خاورمیانه روی داده اند، اشاره هائی میکنم. تحولاتی که بارها نه فقط “نقشه خاورمیانه” که بسیاری دیگر از جغرافیای سیاسی جهان را دستخوش تغییر کرده اند.

با عملی شدن موافقتنامه “سایکس ـ پیکو”، در سال ۱۹۱۶ بین بریتانیا و فرانسه و با رضایت روسیه، در بسیاری از قلمرو امپراطوری عثمانی، منجمله در “خاور میانه”، “دولت” های جدید، از جمله سوریه، عراق، لبنان، اردن و “عربستان سعودی” را با خط کش و گونیای دولتهای پیروز بر امپراطوری عثمانی روی “نقشه جدید” خاورمیانه ترسیم کردند. و البته “تقسیم فلسطین” نیز بخشی از آن توافقنامه بود.

رویداد بزرگ دیگر جنگ دوم جهانی و توافقنامه های پس از آن بین شوروی سابق و بلوک برخی کشورهای اروپا و آمریکا بود. توافقنامه و قرار دادهای “یالتا و تهران” که طبق آن شوروی و شخص استالین نیز متعهد شده بود که در حوزه بازار غرب، از جمله در ایران، دخالت نکند و “تمامیت ارضی” کشورهای مناطق مذکور را در سراسر جهان تهدید نکند. احزاب و انسانهای کوچک آن دوره، روی خود را از آن رویداد بزرگ برگردادند و در رفتاری ساده انگارانه به این توهم دچار شدند که میتوانند در کردستان و آذربایجان، دولتهای خود مختار، و متحد با شوروی سابق- و بویژه حکومت “باکو”- را سر پا نگهدارند. قلع و قمع سریع و ساده آن حکومتهای خلق و ملتهای “کرد و آذری”، بروشنی قامت کوچک چنان سیاستمدارانی را که “کمونیسم” دوره مورد نظر را نیز نمایندگی میکردند، نشان داد.

رویداد و زلزله تکان دهنده سیاسی دیگر، فروپاشی “بلوک” شوروی سابق بود. این رخداد عظیم نه تنها “کمونیسم” را از منظر نیروها و جریاناتی که به تَبَع ادبیات “زرّداخانه ایدئولوژیک “پروگرس”، آنرا “ملی و خلقی” فهمیده بودند، از چشم آن دوایر و بقایایش انداخت، بلکه پرده از روی جریانات دیگر، از جمله اسلام سیاسی، که به درازای تاریخ تحول نظام فئودالی به سرمایه داری، در حاشیه و در معرض انقراض بودند، برافکند و این روند رو به زوال از ویرانه های تاریخ، به یک قَدَر قُدرت تبدیل شد. جمهوری اسلامی، نماینده قدرت گیری دولتی آن جریان فوق ارتجاعی در یک “انقلاب” واقعی بود. در بستر این برهم خوردن نظم جهان “دو قطبی” بود، که نه تنها کمونیستها تکفیر و قلع و قمع شدند، بلکه هر رگه دیگری از سوسیالیسم، سکولاریسم و حتی ناسیونالیسم سنتی پرو غرب به تدریج به انزوا کشیده شدند. در فلسطین، تقریبا اثری از جریان “نایف حواتمه” و “جرج حبش” باقی نمانده است و خرده بقایای “سازمان آزادیبخش فلسطین”، با  هیچ کاره بودن دولت خود گردان “محمود عباس” در رویدادهای پیش رو، خود را در معرض قضاوت گذاشتند. حماس و حزب الله، برآمده از همان روندی است که اسلام سیاسی در معرض انقراض را به صحنه سیاست و قدرت وارد کرد.

حماس و حزب الله، “نیروی نیابتی” جمهوری اسلامی نیستند، اینها نتیجه سیر تکامل خطی “اَمَل” هم نیستند همانطور که جمهوری اسلامی ادامه تکامل تاریخی مشروعه طلبی و  روضه خوانی های”شیخ فضل الله نوری” و حتی  میراث دار “شیخ محمد خیابانی” هم نیست. این نیروها پخته شده و “یافت شده” در دنیای جنگ سرد، چون یک جنبش بی ملاحظه و “غیر حقوق بشری” ضد کمونیست؛ و بقاء و تداوم جنون آدمکشی در ویرانه بجا مانده از آن زلزله عظیم فروپاشی جهان دو قطبی.

سوال این است که سرنوشت و چشم انداز این نیروی فوق ارتجاعی و بشدت ضد کمونیست و البته “فعلا”برخوردار از حمایت اقشار وسیعی از توده های در حاشیه تولید کاپیتالیستی، چه خواهد بود؟ فکر نمیکنم کسی تردید داشته باشد که مظهر دولتی این جنبش ارتجاعی، سیر رو به زوال را طی میکند. تصور میکنم این دیگر یک داده است که غرب و آمریکا قصد دارند به شیوه های مختلف از ساقط شدن اسلام سیاسی در ایران توسط مردم جلوگیری کنند و این رژیم را وادار کنند که به “تغییر رفتار” تن بدهد. به باور من “تنش” جمهوری اسلامی با دولت نتنیاهو، و همزمان مذاکرات پنهان در قطر و هر جای دیگر در آینده، بین جریانات درگیر چه فلسطین، اسرائیل یا ایران، بخشی از این سناریو است. بزیر کشیدن اسلام سیاسی در ایران بوسیله قدرت مستقیم مردم، یکی از آن رویدادهای بزرگ است، که کل خاورمیانه، تمامی “جهان اسلام” و چه بسا معادلات جهانی را زیر و رو میکند. اتفاقی که میتوان آن را در ردیف انقلاب اکتبر روسیه اوائل قرن بیست قرار داد. اما جهان در فاصله انقلاب اکتبر تاکنون، تغییرات زیادی کرده است. خودآگاهی ضدکمونیستی جهان غرب و در راس آن آمریکا، بشدت بالا رفته است. نهادهای جاسوسی و کنترل شهرندان توسط رژیم اسلامی، برخلاف برخی موهومات ناسیونالیسم ایرانی، که اینها یک “مشت آخوند بی سواد”اند، بسیار مُدرن تر و امروزی تر و “سیا”ای و “ام آی سیکس”تر از ساواک و رکن دو ارتش رژیم شاه است. فروپاشی دیوار برلین، بسیاری از دوائر شبه مارکسیستی را در ایران و غرب، تا بدانجا عقب رانده است که به جای اشاعه ادبیات مارکسیستی، بر اصول مارکسیسم و کمونیسم، ابهام آویزان میکنند و همین تفاسیر از زبان “نُخبگان” در ادبیاتی غامض و غیر قابل فهم تحویل انسان معمولی و کارگر در سنگر اعتصاب و اعتراض میشوند. اما جامعه ایران، خصوصیت های دیگری نیز دارد. پس از انقلاب ۵۷ برای اولین بار یک کمونیسم رو به طبقه و برخاسته از اصول طبقاتی، و با شاخص نقد مارکس در کاپیتال به تولید سرمایه داری، صحنه سیاست را بر انواع کمونیسم های تا آن زمان موجود ملی و خلقی تنگ کرد. ادبیات کمونیسم کارگری از آن سالها تاکنون، شفافتر، دقیق تر، سیاسی تر و قابل “فهم”تر در دسترس جامعه است. علیرغم هر بند و بست و “بلوغ” دوائر ضد کمونیست در ایران و در غرب نیز، در هر برآمد انقلابی و در دوره بحران انقلابی که با اسلام سیاسی تعیین تکلیف میشود، این ادبیات کار سازاند.

وحشت غرب و آمریکا از ساقط کردن رژیم اسلام بدست مردم، در چنین شرایط “ذهنی و عینی”، آنان را به هر معامله و بند و بست و توطئه و سازش “متقابل” میکشاند و فی الحال کشانده است. تا جائی که به “سهم” جمهوری اسلامی در سیر  واگذاری قدرت و تغییر رفتار مربوط است، رژیم اسلامی از هر تلاش در جهت تقویت نیروهای ضد کمونیست، و در کردستان مشخصا حمایت از انواع جریانات سلفی، ناسیونالیستهای پیرو پژاک و همسوهای جریانات ناسیونالیست کرد در کردستان عراق، دایر کردن انواع تکایای طرفدار شیوخ گوناگون و…دریغ نکرده است. در روزها و ایام نقل و انتقال رژیم اسلامی، اینها همه مسلح اند و میدان را قُرُق خواهند کرد و رو به کمونیستهای واقعی، “نفس کش” طلب خواهند کرد. به باور من، حزب دمکرات کردستان ایران، نه تنها هیچ مقاومتی را سازمان نخواهد داد، بلکه چه بسا آن حرکات را نشانه تحرک و قدرت مانور و اهرم فشار نیروی طبقاتی و سیاسی خود در جهت “عقب نشینی” رژیم اسلامی به حساب آورد. چه بسا در جهت تقویت هر گرایش مخالف و دشمن با کمونیسم، جمهوری اسلامی به اینها چراغ سبز بدهد و به توافقاتی سرّی با این حزب برسند. جریانات مختلف منتسب به “کومه له”، که سالهاست ریشه خود را در “جنبش کردستان” یافته و “حق تعیین سرنوشت ملت کرد” هویت واقعی سیاسی شان شده است، در حاشیه، توسری خور جنبش واقعی ناسیونالیسم کرد و حزب آن، و در بهترین حالت، اگر حضور فیزیکی داشته باشند،

نظاره گر رویدادها خواهند بود. سُمبه ضد کمونیسم، و تعقیب و آزار و چه بسا کشتار کمونیست ها، محافل کارگران سوسیالیست، که در پی فروپاشی تحزب کمونیسم کارگری خیز برداشته اند که بر اساس مبانی کمونیسم کارگری، حزب خود را بسازند، در چنین شرایطی بسیار پر قدرت، تعرضی، بی ملاحظه، بیرحم و تبهکارانه است. همه محافل موسوم به کومه له، از دّم، نیروهای خود را در این “شکار”، کرایه خواهند داد. در این شکی نیست. این خطر را باید بسیار جدی گرفت.

روی این نکته باید قدری مکث کنم.

 با اینحال باید یک مرکز “خطر” جدی تر را به این دوایر شناساند: سیمای سیاسی قدرت در شهرهای بزرگ تعیین تکلیف میشود، جائی که پایگاه سیاسی و اجتماعی و طبقاتی جنبش ماست. تصور اینکه ابهامات و سردرگمی های انقلاب ۷۵ تکرار شوند، کارگر مناطق صنعتی توهمات به جبهه ملی و جریانات اسلامی را تکرار کنند و با توصیه و روضه خوانی عناصری چون رفسنجانی و بازرگان، سنگر “کارگر سرسخت ما” را رها کنند؛ با رشد و بلوغ جنبش این طبقه و بایگانی شدن انواع سوسیالیسم های خلقی و ملی، اگر نه کاملا غیر ممکن که بسیار بعید است. ادبیات و پیشینه مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری، بازار خلق گرائی و محلی گرائی و ناسیونالیسم “ملل تحت ستم” را تخته کرده است. نیروهای گرامی ناسیونالیسم کُرد باید بفهمند که در مدت کوتاهی پس از فرونشست احساسات و هیجانات آنی، در برابر روند اصلی در متن جامعه و در تحرک و جنب و جوش شهرهای بزرگ و صنعتی، اگر حتی پراگماتیستی هوای جنبش خود را نداشته باشند، به حاشیه و چه بسا در صف ضد انقلاب قرار خواهند گرفت. شاخ و شانه کشیدن برای جنبش سوسیالیسم طبقه کارگر در کردستان و یا هر جای دیگر در خطر بالقوه قومیت و اتنیک گرائی و تنگ نظری ناسیونالیسم ملل و قومیت های تحت ستم “فارس”ها، میتواند اذهان مردم را مسموم کند، اما قطعا “دولت مُستعجل” خواهد بود. این مردم سالهاست آنچه را که ناسیونالیسم کُرد وعده میدهند، در کردستان عراق و در سلطه مافیاها و فرعون های کرد در “اقلیم” مربوطه، تجربه کرده اند. مردم کردستان ایران بسیار فهمیده تر، مدرن تر و پیشرو تر از تصویری اند که جریانات مختلف راست و چپ ناسیونالیسم کرد از آنان ارائه میدهند. در اینجا سوسیالیسم انقلابی نبردهای بزرگ را فرماندهی کرده است و تلاش اصلی ترین و با سابقه ترین حزب ناسیونالیسم کرد را برای ساکت کردن صدای کمونیسم، در اعلام و فتوای جنگ سراسری، به شکست کشانده است. اعلام آتش بس یکجانبه از موضع قدرت در آن مقاومت پیروزمند و تاریخی، به نام کمونیستهای شناخته شده نزد مردم کردستان، ثبت شده است.

پا بپای این روند، روشن است که جریانات اسلامی در فلسطین و خاورمیانه نیز، هیچ راه برون رفتی ندارند. در طرح “دو دولت”، چه از منظر منافع آمریکا و غرب یا اسرائیل، “دولت اسلامی فلسطین”، جائی ندارد. به این دلیل نیز که چشم انداز بقاء اسلام سیاسی در قدرت، به دلیل “تناقض” آن با سیر انباشت سرمایه، در فلسطین نیز ناممکن است.

دولت نتنیاهو، که خود مظهر و نمای فوق ارتجاعی “یهودیت سیاسی” است، در جنگ و توحش و تجاوزعلیه مردم فلسطین و به بهانه جنگ با نیروهای “نیابتی” جمهوری اسلامی، فی الحال یک تناقض شکننده را با خود حمل میکند. ندای مدنیت و انسان دوستی و سکولاریسم که در  نامه ۱۳۰ سرباز اسرائیلی خودنمائی کرد، کوه یخ همان جنبش عظیمی است که در ایران علیه اسلام سیاسَی قد برافراشته است. در اسرائیل نیز جامعه “یهودی” نیست، درست همانطور که جامعه ایران اسلامی نیست.

چشم انداز و آینده نه فقط اسلام سیاسی که هر نوع دیگر مذهب سیاسی، از جمله ارتجاع محض خاخام ها و فالانژهای یهودیت نیز، تیره و تار است. خاورمیانه و جهان در آستانه یک “رویداد بزرگ” دیگر است.

 نگاهها بسوی نیروهای بالنده در ایران و نیز اسرائیل و فلسطین خواهند چرخید.

ایرج فرزاد

نیمه اول نوامبر ۲۰۲۴


Google Translate