از کورد بودن خود دست بکشید تا رها شوید!

از کورد بودن خود دست بکشید تا رها شوید!

انگیزه نوشتن این مطلب به گفتگویی مربوط است که چندی پیش درگرفت. این گفتگو در قالب جلسه ای حول مسئله حق تعیین سرنوشت و رهایی ملی، در رابطه با ملل تحت ستم در ایران بود. یکی از سخنگویان این جلسه از چپ های قدیمی و با سابقهای بود که تقریبا با تمام گرایشات چپ قبل از انقلاب ۵۷ همکاری داشته، و خود را در خصوص تاریخ فعالیت احزاب و گرایشات چپ در ایران و همچنین مسائل نظری مارکسیسم صاحب نظر میداند. لزومی نمیبینم که از آن شخص نام ببرم زیرا مسئله این مطلب بررسی نظرات آن شخص و گرایشات مشابه است.

روشنفکر چپ ما در خصوص رهایی ملی برای کوردها در ایران اینگونه مسئله را تحلیل می کند:

از نظر سیاسی هیچ کس در ایران آزاد نیست، چه ملل تحت ستم مانند کوردها، ترکها، عربها وچه فارسها. لذا تمام مردم در ایران تحت ستم حکومت جمهوری اسلامی هستند و این صرفا به بخشی از جامعه مربوط نمی شود. کوردها اگر به دنبال آزادی با نام کورد و کوردستان هستند، این نه درواقع انگیزه اصلی و واقعی آزادی بلکه ناسیونالیسم است. کوردها به عنوان بخشی از مردم ایران باید در درجه اول برای آزادی کل ایران مبارزه کنند، و یا به عنوان انسان برای رهایی نوع انسان فعالیت کنند. باید شکل خاص ستمی که از آن رنج می برند را نه به عنوان استثنا بلکه به عنوان وضعیت تمام جامعه ببینید و آن را تاییدی بر این ستم عمومی قلمداد کنند. اگر شما (کوردها) فقط مسئله رهایی ملی خود را مطرح می کنید، چرا باید باقی ایرانیان علاقه به رهایی شما داشته باشند وقتی شما علاقه ای به رهایی ایران نداشته باشید. چرا کوردها برای خودشان خواهان حقوقی هستند که در هیچ کجای ایران برای هیچ کسی وجود ندارد. اگر کوردها می خواهند از حکومت ایران رهایی یابند در واقع خواستار این هستند که تعصب ایرانگرایی و ملی گرایی ایرانی کنار گذاشته شود، اما آیا خود کوردها حاضر هستند تعصبات ملی و ناسیونالیستی خود را کنار بگذارند. آیا کوردها حق دارند از کسانی که خود را ایرانی میدانند بخواهند که تعصب ملی خود را کنار بگذارند وقتی خودشان حاضر نیستند از ملی گرایشان دست بردارند .

پس تا زمانی که ایرانی ایرانی است و کورد کورد هر دو به یک اندازه از رها ساختن یکدیگر عاجز هستند. تا زمانی که کوردها خود را یک ملت قلمداد می کنند و در مقابل ملت بلفعل ایرانی می ایستند، فشار ستم ملی به طور فزاینده ای ادامه پیدا می کند. زیرا کوردها خود را به چشم ملتی جداگانه می نگرند که فقط مسئله اش رهایی جغرافیای کوردستان است نه آن ستمی که بر تمام توده تحت ستم در ایران می رود

بنابر این خرده استدلال ها، نظریه پرداز چپ ما به این نتیجه می رسد که اگر کوردها می خواهد رها شوند باید از کورد بودن خود دست بکشند. چرا که بر کورد بودن تاکید کردن ملی گرایی است، و ملی گرایی ناسیونالیسم و ناسیونالیسم تعصب و تعصب می تواند جای هر چیز دیگری را بگیرد. پس کوردها تا از کورد بودن خود دست نکشند نمی توانند برای رهایی انسان مبارزه کنند

روشنفکر چپ ما مسئله را وارونه تحلیل می کند چرا که خود رهایی و شرایط موجود و انگیزه های آغاز آن را توضیح نمی دهد، و مسئله را صرفا بر مبنای یکی شدن همه و همه با هم مطرح می کند.

روشنفکر چپ برای رهایی از ستم ملی، معتقد است که کوردها باید از کورد بودن خودشان دست بکشند! ولی مسئله می تواند به شیوه دیگری هم مطرح شود، آیا رهایی این حق را دارد که کورد بودن را از بین ببرد؟ یا شرط رهایی کوردترکبلوچ واین است که از هویت ملی خود دست بکشند؟

در واقع این مسئله در سنت مارکسیستی هرگز به این شکل مطرح نشده که برای رها شدن از معضلات و رنج های زندگی واقعی باید اول از تعلقات ملی گذشت. ما گرایشات ملی را به عنوان چیزی در خود و برای خود تحلیل نمی کنیم بلکه این گرایشات را مبتنی بر شرایط عینی تاریخی و اجتماعی جامعه تحلیل می کنیم به این معنا که ستم ملت بالا دست در هر شکل و قالبی باز تولید کننده مطالبه حق تعیین سرنوشت و رهایی ملی برای ملل تحت ستم است. تا زمانی که ملت به دولت گره می خورد تا ضعفهای دولت را بپوشاند یا توجیح کند به ناچار مطالبه رهایی سیاسی ملل تحت ستم هم مطرح می شود. مطالبه ملی با تحلیل روشنفکرانه منتفی نمی شود بلکه این نابودی استثمار و استعمار یعنی نابودی ماشین دولتی سرمایه داری است که می تواند این مطالبه سیاسی را یکبار برای همیشه پاسخ دهد. روشنفکر چپ ایرانی با رها کردن مبارزه مردم ایران از ملی گرایی ملل تحت ستم در واقع ملت ایران را تصدیق می کند، و باز خود در هیئت هویتی ملی قرار می گیرد. و ناگفته شعار اینگونه تغییر می کند: ملل تحت ستم در ایران همه به پا خیزید برای ملت ایران.

اتحاد در مبارزه قطعا گامی بزرگ به پیش است، اما ما صرفا از اتحاد صحبت نمی کنیم، اتحاد هدفی در خود نیست و همچنین کمیتی نیست که قادر مطلق باشد. مسئله رهایی واقعی و عملی انسانها است. این رهایی آگاهی اللعموم نیست که یاد آوری آن آزادی را ممکن کند. رهایی واقعی هر بخش از جامعه باید منطبق با مطالبات موجودشان باشد یعنی پاسخی به خواستها و نیاز آن. ملل تحت ستم در ایران خواست رهایی ملی دارند، این در ابتدا خواستی سیاسی یا دموکراتیک است، البته رهایی سیاسی مرحله ای مهم از رهایی است ولی تنها شکل آن نیست و رهایی واقعی باید به آن گره بخورد زیرا آزادی سیاسی نه مسئله ستم بر یک ملت را حل کرده است و نه علاقه ای به حل آن دارد. انقلابیون نمی توانند انقلاب خلق کنند و یا مبارزه بیافرینند بلکه به مبارزه ملحق می شوند و آن را تا انقلاب پیش می برند، پیشبرد مبارزه نیاز به متد مناسب با مرحله مبارزه دارد. تنها شانس ملحق شدن به مبارزه همانا پاسخ به مطالبات مطروحه آن مبارزه و تلاش برای ایجاد برنامه ای انقلابی در راستای تجربیات توده می باشد. روشی که این شیوه کار را بر اساس تجربیات بین المللی طبقه بندی کرده، مطالبات انتقالی است. شعار ها از دل خواستهای توده ای که در مبارزه شرکت دارند شکل می گیرند، این شعار یا مطالبات می توانند نقش سازماندهی مبارزات را هم داشته باشند. این مطالبات افراد را حول خواست مشترکشان دور هم جمع می کند، نکته اساسی همین جاست، پیوستن به مبارزه همانا به رسمیت شناختن این شعارها  است که سطح آگاهی مبارزه را نشان می دهند، پیشبرد مبارزه یعنی تعیین مطالبات بعدی در راستای آگاهی و منافع ملموس موجود. به عنوان مثال هنگامی که استقلال ملی مطالبه اکثر کوردها در ایران است، ارتقا این خواست می تواند اداره کوردستان به صورت شورایی باشد، یا جریانات سیاسی ناسیونالیست و تقلیل گرا که قصد موج سواری بر روی خواست توده تحت ستم در کوردستان را دارند، در خصوص روش محقق کردن استقلال کوردستان مورد سوال قرار گیرند به شیوه ای که این مطالبه را از سطح مطالبه صرفا سیاسی خارج کرده و ابعاد اقتصادی آن را مورد بحث قرار دهند، مثلا ابزار تولید مانند زمین و منابع طبیعی در کوردستان باید در اختیار تمام افراد جامعه باشد و ثروت جامعه در دست افراد معدودی قرار نگیرد

روشنفکری که با ترکه بالای سر مبارزه می ایستد و از بالا برای آن تعیین و تکلیف می کند و خواست و آگاهی کنونی توده را نفی و به استهزا می گیرد نه تنها در پیشبرد مبارزه تاثیری ندارد بلکه مانند ترمز عمل می کند و باعث سردرگمی در مبارزه می گردد. برنامه و سازماندهی انقلابی تنها در ادامه تجربیات پیشروان آن مبارزه ممکن می شود نه از بالای سر آنها. توده تحت ستم و طبقه کارگر در کوردستان فقط با اتکا به اراده انقلابی خود توان رهبری انقلابی برای احقاق مطالباتش را بدست می آورد و روشنفکران تنها با پیوستن به این رهبری فرصت ارتقاع و نقش آفرینی در آن مبارزه پیدا می کنند، نه به عنوان معلمان هپروتی و جزم اندیش. مطلب را با اشاره به بخشی از تز سوم از تزهای فویرباخ که در سال ۱۸۴۵ توسط کار مارکس نوشته شده است به پایان میبرم.

(مکتب ماتریالیسم، این واقعیت را که انسانها محصول شرایط و آموزشهای خود هستند، فراموش نمیکند؛ اما این که انسانها خود این شرایط را تغییر میدهند و اینکه مربی خود نیز باید آموزش ببیند، را فراموش میکند. بنابراین، باید جامعه را به دو بخش تقسیم کرد: یکی که بالای آن ایستاده است و دیگری که آموزش میبیند)

در اینجا مارکس به نکته مهمی اشاره می کند که به بحث ما مربوط است، کسانی که خود را معلم و روشنفکر توده می دانند، این دانش را از کجا آورده اند! در واقع خود این افراد هم باید در درون جنبش عملی آموزش ببینند، به عبارتی معلمی جز پراکتیک خود مبارزه وجود ندارد. لذا مارکس  کسانی را که بالای سر تجربیات مبارزه ایستاده اند را صرفا تفسیر گرانی میداند که مسئله شان تغییر واقعی جامعه نیست. مرتبت شدن با تجربیات مبارزه ای که در جریان است تنها منبع آگاهی و تئوری انقلابی است. نکته اساسی این تز این است که طبقه کارگر باید متکی به توان و اراده خودش باشد و بتواند مبارزه اش را مستقل از روشنفکران پر ادعا، رهبران خودخوانده، امامان و فیلسوفان وپیش ببرد. تنها حزبی که لایق نامش است و حضورش همانا نشانه اعتلای مبارزات است، آن حزبی است که از درون مبارزه و متشکل از پیشروان و رهبران عملی مبارزه بوجود می آید، و تنها هدف آن محقق کردن مطالبات مبارزه توسط انقلاب و تسخیر قدرت سیاسی است.

آرش آزاد

۲۸.۱۰.۲۰۲۴


Google Translate