بدون نقد انواع سوسیالیسم های ارتجاعی، دفاع از سوسیالیسم و … قسمت اول 

بدون نقد انواع سوسیالیسم های ارتجاعی، دفاع از سوسیالیسم و حرکت به سوی سوسیالیسم شعاریست میان تهی و بی اعتبار!

سوسیالیسم از نظر مازیار رازی(مارکسیست های انقلابی ( و رویزیونیسم تاریخی استالینیست های شرمنده، فدائیان اقلیت.

قسمت اول

بیاد رفیق ارژنگ رحیم زاده- حامد،  ۱۱.۲۰۱۹. ۱۵

در یکسال اخیر که ارتش اشغالگر صهیونیستی به بهانه تهاجم «”هفت اکتبر حماس” که از طرف هر انسان دموکرات و کمونیستی محکوم است، چرا که نه تهاجم به نهاد های سرکوبگر رژیم اشغالگر بلکه تهاجمی ناشی از استیصال و اشغال و سالها محاصره مردم غزه، به مردم بی دفاع یهودی و غیر یهودی نشانه رفت و مغولهای عصر مدرنیته!! را بجان میلیونها مردم بی دفاع فلسطین انداخت،

آقای مازیار رازی میگوید: «سنوار و خامنه ای دو روی یک سکه اند!»!! چرا که سنوار از منافع «پرولتاریا» در سرزمین اشغالی دفاع نکرد!!.

پرسش این است که اگر چنین «چپی» در جنبش مقاومت فلسطین حرفی برای گفتن داشت، الان سرنوشت مردم تحت اشغال  در کجای تاریخ گم شده بود؟

طبیعی است که سخن بر سر دفاع از حماس و سبک کار و ایدیولوژی اش و یا مقدس کردن سنوار نیست!، سخن بر سر نقد «گنده گویی های سیاسی» است! چگونه مردمی که از دور دستی بر آتش دارند و افکار شان حتی در یک خانه ی فلسطین حضور ندارد،  برای مردم تحت اشغال و سرکوب مداوم و محکوم به آپارتاید و زندانی در یک زندان باز، راه و چاه تعیین میکنند، در حالیکه در جامعه ی خودشان «گیجسری سیاسی» را نمایندگی میکنند!

در این نوشته ی قدیمی به فلسفه ی  سوسیالیسم آقای مازیار رازی و درک ایشان از سوسیالیسم پرداخته شده است!

مقدمه،

“اجتماع آزاد تنها هنگامی می تواند تحقق یابد که آزادی هر فرد پیش شرط بنیادین برای آزادی همگان باشد.”- کارل مارکس

»…… باید توجه داشت که دامنۀ نفوذ استالینیسم بسیار فراتر از مرزهای شوروی و حدود سال های ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۳ می رود. استالینیسم با اشکالی تغییریافته، حتی تا امروز ۱۹۸۵، نه فقط در اتحاد شوروی، بلکه در سایر کشور هایی که به وسیلۀ احزاب مدعی عرضۀ یکی از نمونه های  “مارکسیسم-لنینیسم” اداره می شوند، هنوز در قدرت است. تعداد این کشورها، که بسیاری از ویژگی های اساسی مفاهیم استالینی را بازتولید کرده اند، بسیار و اختلافات آنها با هم زیاد است…از لهستان گرفته تا آلبانی، از رومانی و کوبا گرفته تا ویتنام و کامبوج و ویتنام و چین….همه جزو این دسته کشورها جای می گیرند. در این کشورها ، ساختار ایدئولوژیکی استالینی کم و بیش تأثیر عمیقی بر ایدئولوژی رسمی می گذارد و………

با وجود این، نفوذ ساختار ایدئولوژیک استالینی حتی بر احزاب و گروه های سیاسی ، که درراه  تسخیر قدرت و برقراری نظام اقتصادی-اجتماعی کم و بیش مشابه با نظام شوروی در حال مبارزه اند، نیز قابل مشاهده است. این احزاب خود را حامی این یا آن نسخۀ مارکسیسم-لنینیسم اعلام می کنند و بسیاری از مشخصات تئوریک استالینیسم را حفظ کرده اند. البته اینها “سو استفاده ها” ، “اشتباهات” انجام شده  در دوران استالین را نیز محکوم می کنند.–فدائیان اقلیت و غیره.. نمونۀ وطنی این دسته از احزاب اند.- بطور کلی این احزاب را باید اشکالی از ساختار استالینی به حساب آورد که تحول قابل ملاحظه ای یافته اند. احزاب مذکور، غالبأ مضامین  (تم ها) کنونی در گفتمان های ایدئولوژیک احزاب شوروی، کوبا، چین، و ویتنام را با تغییر شکل دادن به آنها، تکرار می کنند. تأثیر این نمونه های ایدئولوژی استالینی بویژه در کشور های غیر صنعتی محسوس است. ایدئولوژی مذکور میتواند بر جنبش های بزرگ آزادی بخش موًثر باشد.(البته این را ابدأ نباید بدان معنی گرفت که ایدئولوژی استالینی همواره به آزادی واقعی این کشور ها می انجامد.) ملاحظات ما در این جا گویای آن است که مسائل ناشی از ساختار ایدئولوژیک استالینی همچنان جزو مسائل روز قرار دارد……

با وجود آنکه اقتصاد شوروی مظهر نوع جدایی سخت ریشه داری میان زحمتکشان و وسایل تولید شان است، چندانکه مزد بگیری و تبعیت شدید تولید از نیاز های انباشت و ارزش اضافی  محفوظ مانده و گسترش یافته است، با وجودیکه همۀ این نشانه های نوعی از سرمای داری افراطی اند که سیاستی نظامی گرا و سلطه طلب را ایجاب می کنند، با این همه، حتی امروز نیز اسطورۀ شوروی، “میهن سوسیالیسم”، به حیاط خویش ادامه می دهد.

علت اینکه این واقعیت هنوز در سطح جهانی شناخته نشده است، تنها به سبب قدرتمند بودن  اسطورۀ شوروی به عنوان جامعۀ بنیاد گذار نیست، بلکه ریشه در دلایلی پیچیده و متناقض دارد. برای مثال، بسیاری از مبارزان “مایل اند” که سوسیالیسم جا و مکانی واقعی داشته باشد و به همین دلیل تصور می کنند که شوروی همان جایی است که سوسیالیسم خیالی آنان در آن تحقق یافته است. بالعکس، برای حامیان سرمایه داری “غربی” و دشمنان هرگونه تحول اجتماعی، یکسان قلمداد کردن “شوروی” و “انقلاب” مزایای زیادی در بر دارد. چون این تصور را بوجود می آورد که هر تلاشی برای رهایی بنیانی اجتماع ، ناگزیر به دیکتاتوری حزبی واحد، به حاکمیت خودکامگان، به اعمال ترور و خفقان برای حفظ امتیازات اقلیتی بسیار ناچیز و متکبر می انجامد. با این همه اگر از تأثیر اسطورۀ شوروی، ناآگاهی از واقعیات شوروی یا از سؤنیت محض بگذریم، ریشۀ سرپیچی از قبول سرمایه داری شوروی را باید اغلب در تصوری ساده پندارانه و سطحی از مفهوم سرمایه داری یافت.

برای کسانیکه چنین درک ساده انگارانه ای دارند، تنها یک “راه عادی” برای توسعۀ سرمایه داری وجود دارد و آن خط سیری است که انگلستان و ایالات متحده آمریکا “نمونۀ”  آن اند. با وجود آن که لنین سرانجام “طبیعی” توسعۀ سرمایه داری را در آلمان و در به اصطلاح “سرمایه داری سازمان یافته” این کشور در اواخر جنگ جهانی اول می دید، ولی مارکسیسم عامیانه همچنان مبلغ همین “راه عادی” است که نام بردیم.

در واقعیت تاریخی سرمایه داری همواره به شکل های خاص وجود داشته است. همانطوری که در دورۀ پیش سرمایه داری با چندگانگی و تعدد شکل ها روبروئیم، در دورۀ سرمایه داری نیز با همین مسئله مواجه ایم. تنها وجه مشترک شکل های گوناگون سرمایه داری، در عوامل نامتغیری نهفته است که در همگی آنها موجودند. از جملۀ این عوامل می توان از ارزش اضافی، نظام مزدبگیری، انباشت برای انباشت و قوانین عملکرد و باز تولید ناشی از آن نام برد. واقعیت ما را ناچار به پذیرش این نکته می کند که عوامل نامتغیر فوقالذکر در ساختار اجتماعی شوروی نیز وجود داشته اند. – شارل بتلهایم «

چندی پیش آقای مازیار رازی  به منظور آشنایی جنبش چپ با “وجه تمایز بین سوسیالیسم مارکسیستی جریان خودش و سایر جریانات چپ و از نظر ایشان مدعیان سوسیالیسم در جنبش کمونیستی ایران” در پرسش و پاسخ برنامه ی تلویزیونی “روند سوسیالیستی کومله”، تعاریفی از سوسیالیسم در ده دقیقه ارائه داده است.

او کوشید در این بحث کوتاه و با اشاره به مبارزات مارکس –تنها مارکس- علیه “انحرافات نخبه گرای، رفرمیستی، قیم مآبی، الگوسازی، و غیرو” ، وجه تمایز سوسیالیست های مارکسیستی جریان تروتسکیستی خودش را با سایر جریانات چپ بیان کند. انحرافاتی که از نظر او در جنبش کمونیستی ما نیز جاری است. وی در این بحث  برای سوسیالیسم چهار مؤلفه قائل است و البته در چهار مؤلفه ی سوسیالیسم مارکسیستی مازیار رازی، اساسی ترین و پایه ای ترین تعریف نظام تولیدی سوسیالیستی که آنرا از سایر نظام های تولیدی جدا می کند، غائب است. اینکه در این جامعه سوسیالیستی  قدرت اقتصادی، اداری، سیاسی، نظامی، امنیتی (مادامیکه دولت ضرورت وجودی اش را از دست نداده باشد.) و… در انحصار کدام طبقات، گروه ها و دسته جات سیاسی، اجتمایی، مدنی، فرهنگی و… است. شکل حکومتی این نوع از دموکراسی که آنرا از دموکراسی پارلمانتاریستی (repräsentative Demokratie )  جدا می کند، چیست؟ تولید کنندگان مستقیم ثروت مادی و معنوی، کارگران، کارمندان، هنرمندان، ادیبان و زحمتکشان شهر و روستا که قرنها از حضور در نهاد های اداری و هدایت قدرت اقتصادی، اداری، سیاسی، نظامی ……محروم بوده اند، چه نقشی در رابطه با نهاد های قدرت دارند؟ رابطه ی احزاب، شوراها، کمیته های کارخانه، روستا، سندیکاها، اتحادیه ها و…. با نهاد های قدرت چگونه است؟ چگونه شکلی از دموکراسی –نوعی از حاکمیت- مانع از تکرار تاریخ پل پوتیسم، استالینیسم در شکلی دیگر خواهد شد. آنهم  در جوامعی با اقتصاد تک پایه ای و رانتی و با تاریخ  “رشد بوروکراتیک- ارتجاعی، کُند و از بالای  سرمایه داری که خود در پیوندی تنگاتنگ با منافع گروهبندی های سرمایه ی مالی – انحصاری – داریوش کائدپور- دکتر محود رضا فشاهی” قرار داشته اند؟

به هنگام نوشتن نقد سوسیالیسم آ قای م. ر.  سازمان فدائیان اقلیت نیز در رابطه با “انقلاب اکتبر روسیه و درس های آن” چندین مقاله نوشته است، که جای بس تأسف و تعمق دارد. من سعی میکنم که در این نوشته بحث های عوام فریبانه و سطحی مازیار رازی را به نوعی با نقد عوامفریبی فدائیان اقلیت در رابطه با تاریخ شوروی  بویژه حاکمیت استالینیسم،  پیوند دهم. من فکر میکنم که  ۹۵ درصد روشنفکران چپ ایرانی، باید از سوسیالیسم اعاده حیثیت بکنند. چون با دفاع از سوسیالیسم پلیسی- جنایتکارانه و انکار سرمایه داری دولتی- حزبی در شوروی، مُهر تائید به آن دسته از جنایات علیه بشریت زدند که توسط استالین ها، پولپوت ها، انگ ساری ها در موج های عدیده ی سرکوب، علیه میلیونها انسان انجام گرفته است. یک علت بزرگ انزوای اینچنینی چپ در ایران تنها حضور کیانوری ها و شارلاتان هایی همچون فرخ نگهدار نبوده است که بزرگترین جریانات چپ خاورمیانه را به دریوزگی امام بورژوازی و یکی از جنایتکاترین رژیم صد سال اخیر خاورمیانه،  کشاندند، و یا قتل عام بسیاری از اعضا و کادر های متعهد و متفکر این جنبش توسط دو رژیم ارتجاعی نیست بلکه قطب مقابلش نیز همچون توکّل ها، حکمت ها، تقوایی ها، مازیار رازی ها اینچنین به عظیمترین بی اعتمادی ها دامن زده اند. آیا این تصادف است که این آقایان حرفهای بی مایه و محتوا ی پل پوت، انگ ساری، استالین را تکرار میکنند، آنهم در شرایطی که هنوز به سایۀ قدرت سیاسی نزدیک نشده اند؟ اگر بسیاری از عزیزان ما در دهه ی ۴۰، ۵۰، ۶۰ در حوضه ی شناخت از شوروی به بیراهه رفتند، علتش در عدم دسترسی شان به نوشته های محققین برجسته ی غربی، خاطرات زندانیان و هنرمندان و نویسندگان این جوامع بود. کتابهایی که باید کتاب های روی مطالعاتی هر روشنفکر چپ و فعال سیاسی بویژه از جوامع تحت سلطه باشد. ولی امروز چرا؟ از آنجا که بسیاری از جریانات و روشنفکران چپ دررابطه با تاریخ دوره ی بعد از انقلاب اکتبر، همچون فدائیان اقلیت توهم پراکنی می کنند، چنین بحث هایی و درس آموزی از شکست های بزرگ و علل آنها، بیش از پیش  ضروری است. برای نمونه بحث های دکتر ناصر زرافشان در رابطه با انقلاب صنعتی در روسیه و یا تاسف آور تر از آن مواضع گروه تلگرامی خیزش از رفقای “آذرخش” در رابطه با نوشته اخیر اقلیت است. این رفقا بدون کمترین انتقاد از نوشته ی “از انقلاب اکتبر درس بگیریم –اقلیت”، آنرا در گرو تلگرامی شان پست کرده اند.

میدانیم که شناخت و دانش  کمونیست ها و روشنفکران چپ ایران در دهه های ۴۰، ۵۰، ۶۰ از ساختار اجتماعی – اقتصادی شوروی تا حدود زیادی تنها به اشکال حکومتی ( شورایی) و اشکال اجتماعی شده ی تولید (تولید در اشکال کلخوزی, سوخوزی و دولتی صنایع و بانکها) این کشور محدود بوده و ثروت تحقیق علمی شان از این جامعه، به نوشته های استالین، فیلسوف های معاصر حزب حاکم (پوناماریف ها، سوسولف ها)، لنین و ایذا پیش داده های ذهنی از حزب توده محدود بود. آنان از شناخت مضمون واقعی و عینی روابط تولیدی و مالکیت حاکم بر این کشور، مبارزات طبقاتی جاری در درون جامعه ی شوروی، مناسبت مالکیت سرمایه داری- حزبی،  استثمار و سرکوب وحشی یانه ی ناشی از آن محروم بودند.

چند سال پیش در این رابطه برای رفقای آذرخش نوشتم:

«…………..درکنار سایرمحدودیتهای نظری – شناختی چون ناتوانی در بررسی قدرت سیاسی و تحولات مربوط به مبارزه ی طبقاتی در دهه ی ۶۰ و غیره (متأسفانه بسیاری از نوشته ها و اسناد باقیمانده از این دهه در تحلیل از مبارزه ی طبقاتی، قدرت سیاسی، سبک کار تشکیلاتی در شرایط کاملأ پلیسی، عقب نشینی منظم سیاسی به منظور کم کردن ضربات پلیسی و حفظ ادامه کاری در آن شرایط تنها در حد کاملأ محدودی انتشار یافت و خود یکی از علل گیج سری و ندانم کاری عمومی بود.)، قدیسیت بخشیدن به “سوسیالیسم در شوروی” و در موارد عدیده کپی برداری های از شرایط انقلاب روسیه زمینه ساز و یکی از علل بزرگ شکست سنگین جنبش چپ در این دهه و ناتوانی اش در کاهش عمق و دامنه ی شکست بوده است.

این جنبش حتی تا به امروزه قادر نبوده در حد کپی برداری از اسناد موجود، که توسط محققین متعهد غربی و  و روسی  در رابطه با شکست انقلاب اکتبر منتشر شده است، ارزیابی درستی از این شکست  و فراتر از آن “درس آموزی درستی از این شکست” را ارائه دهد.

بی شک آشنایی با علل و زمینه های شکست انقلاباتی چون “انقلاب اکتبر”، “انقلاب ۵۷-۵۶” و “جنبش های چند سال اخیر در کشورهای عربی”  میتواند از تکرار این شکست ها (و مصائب، سرخوردگی ها، تلفات انسانی و بقول مارکس “بالا رفتن خصلت سرکوبگرانه دستگاه دولتی بعد از هر شکست”- نقل به معنی) در این سطح گسترده بکاهد.

رفقا،  در رابطه با “تاریخ شوروی بعد ازانقلاب اکتبر”  سکوت سنگینی  بر نوشته های شما سایه انداخته است. شما  به شکست انقلاب در شوروی تنها با اشاره ای دو صفحه ای و کوتاه آنهم به نقل از دو جلدهای اول و دوم کتاب های شارل بتلهایم پرداخته اید. شارل بتلهایم در جلدهای سوم، چهارم کتابهای “مبارزه ی طبقاتی در شوروی” مواضع  و انحرافات  و همچنین محدودبینی نظری اش در دو جلدهای اول و دوم را نقد می کند. او با جامع بینی علمی علیرغم انتقاد به پاره ای از ایده ها و نظرات مطرح شده توسط لنین و مارکس، مسخ شدن اساس نظراتشان در “ایدئولوژی استالینیستی”،  چگونگی شکل گیری این “ایدئولوژی” بر بستر مبارزه ی طبقاتی در شوروی را بررسی و نقد می کند. بتلهایم در جلد پنجم به تحولات دورا ن گورباچف می پردازد. گویی خسته از شکستهای بزرگ و پی در پی است، اتوپی “احتمال قدرت گیری شوراهای واقعی” – لنینی را در دورا ن گورباچف دامن می زند.

اگر شما نوشته های سولژینیتسین، سیلیکا، مددوف، مارچنکو، شوتلاتالسکویچ و بتلهایم و سایر محققین در رابطه با “شوروی بعد ازانقلاب اکتبر” را مطالعه کرده اید، چرا در بسیاری از نوشته های شما به تجربیاتی که میلیونها انسان در تابوتی از شکنجه، استثمار،قتل های سیاسی، غیر سیاسی و “انباشت بدوی تحمیلی تحت پوشش سوسیالیسم ” پشت سر گذرانده اند، اشاره ای نمی کنید؟ برای مثال وقتی شما از ضرورت غیر دولتی و غیر حزبی شدن سندیکا ها سخن می رانید، چرا به نمونه های دولتی شده ی اجباری  آن در روسیه، قتل رهبران و فعالین سندیکاهها و تبدیل کردن سندیکاهها و ایذأ شورا ها به ابزار طبقۀ حاکمه و جناح حاکم حزبی و درس آموزی از این تاریخ اشاره ای نمی کنید؟

سکوت نمی تواند ابزار و شیوه ای برای دسترسی به شناخت علمی و آموزش سیاسی باشد. در بهترین حالتش رازگونه جلوه دادن این یا آن مورد تاریخی است.»  به استثناء یکی از نوشته های اولیۀ شما در نقد حکمتیسم. – نامه به آذرخش.

ولی بهتر است که قبل از آشنایی با چهار مؤلفه ی سوسیالیسم آقای مازیار رازی واستالینیسم شرمنده فدائیان اقلیت، در ابتدای این نوشته چند برگی ازتاریخ ادعاها، کٌلی گویی ها، مبهم گویی ها، خودفریبی ها، وعده ها و عوامفریبی هایی که با شعارها و البسه های سوسیالیسم و کمونیسم و تحریف اندیشه ی مارکس منجر به جنایاتی غیر قابل تصور شدند را ورق بزنیم، تا با ردپای اینگونه کُلی گویی های عامیانه در پراتیک این جهانی اش آشنا شویم و آنرا به اندوخته های حافظه ی تاریخی کُندمان بیافزائیم.

فلیب شورت که اتوپیای مساوات طلبانۀ پل پوتی را در کتاب “پل پوت کابوس سرخ” با جزئیات تاریخی فوق العاده غنی تصویر می کند، می نویسد: “پل پوت، اینگ ساری، خیوسامفون و سایر رهبران حزب کمونیست کامبوج از مارکسیسم فقط آنچیزی را می گرفتند که همساز با نقطه نظراتشان بود.”- همۀ نقل قول ها از کتاب پل پوت.. است.

پل پوت می گفت: “ما کتاب های قطور مارکس را نمی فهمیدیم ولی استالین را راحت میخوندیم و می فهمیدیم.”

“از نظر پل پوت سوسیالیسم وسیله ای برای رسیدن به هدف، و راهی برای قوی تر ساختن کامبوج به منظور دفاع از کشور و حفظ نژاد کامبوچیایی برای همیشه بود.”

 می دانیم که رژیم خمر بیش از یک و نیم میلیون نفر از جمعیت هفت میلیونی کامبوج را در طول سه سال حاکمیت ارتجاعی اش، به قتل رساند.

یکی از رهبران سابق ایساراک  سالها قبل از روی کار آمدن خمر های سرخ مینویسد:

“مردم در یک جامعه ی متمدن معنای عدالت را می فهمند. ما در جامعه ی خمری خودمان عدالت را نمی فهمیم….هنوز دوست داریم شیوه ها و راه های سبوعانۀ دوران کهن را دنبال می کنیم. اگر فردی محکوم شود، همۀ اقوامش را می کشیم تا مبادا یکی از آنها دست به انتقام گیری بزند… اگر یک مخالف را به زمین بزنیم، چنان او را له و لورده می کنیم تا بمیرد. پیروزی از نظر ما به معنای کشته شدن حریف است. اگر زنده بماند، به معنای آن است که پیروز نشده ایم. این ذهنیت و فرهنگ خمری ماست.”

“پدیدۀ تائول اسلنگ (زندان اوین کامبوج) برآمده از چنین نگرشی به تعارض سیاسی بود.”

“آمریکا از سال ۱۹۷۳ به بعد – تا آوریل ۱۹۷۵ – بیش از پانصد هزار تن بمب روی پایگاه های مقاومت کامبوج ریخته و صدها میلیون دلار برای سرپا نگهداشتن رژیم فاسد مارشال لون نول صرف کرده بود. مارشال در سال ۱۹۷۰ شاهزاده سیهانوک، حاکم موروثی کامبوج را برکنار و قدرت را از او گرفته بود. خمر های سرخ مغرورانه می گفتند که سپاهیان روستائی و بی سوادِ آن ها موفق شده اند قوی ترین قدرت نظامی کرۀ خاکی را از سر راه خود بردارند و پوزۀ آن ها را به خاک بمالند.”

 بعد از سقوط پنوم پن و رژیم فاسد و دست نشاندۀ مارشال لون نول – هفده ی آوریل ۱۹۷۵ ، اینگ ساری ، رهبر گروه به اصطلاح مارکسیستی خمر های سرخ در فرانسه و عضو حزب کمونیست فرانسه که بعدها در کنار پل پوت, سن سون، خیوسامفون و… از اعضای رهبری حزب  کمونیست کامبوج شده بود، در یک مصاحبه می گوید:

“هفده ی آوریل ۱۹۷۵ روزی است که دو هزار سال تاریخ کامبوج به پایان رسید و کامبوجی ها شروع کردند به بناگذاری آینده ای به مراتب با شکوه تر از تمدن آنگکور- تمدنی که پادشاهانش در اوج قدرت خود در قرن سیزدهم میلادی بر این امپراتوری حکومت می کردند که از مالزی تا لائوس و ویتنام تا برمه را شامل میشد.- . این نظام جدید جلوی زوالی را که کشور ما از دیر باز به آن مبتلا شده خواهد گرفت و کشور را به مسیر بنیانگذاری سوسیالیسم سوق خواهد داد. و ما این کار را بدون استفاده از هیچ الگویی قابل دسترسی انجام خواهیم داد. حزب کمونیست کامبوج کشور را در مسیر هایی هدایت خواهد کرد که تاکنون هیچ کشوری در طول تاریخ از آنها عبور نکرده است.”

“ما میخواهیم چیزی به دست بیاوریم که تا پیش از این هرگز در تاریخ رخ نداده است.برای انجام این کار، خمر های سرخ از نظریه پردازان دوری جستند اما به وجدان انقلابی تکیه کردند و نبرد را به شیوۀ عملی به پیش بردند.”- اینگ ساری

در سند دیگری از کمیته ی مرکزی آمده است:”ما استفاده از پول را ممنوع کردیم، بازار ها را برچیدیم و برای پاسخ گویی به نیاز های خلق یک نظام عرضۀ کاملأ متفاوت برقرار کردیم. دنیا تا پیش از این هرگز فکر نمی کرد چنین سیاست هایی عملی باشد. این سیاست های نوین به طرز موفقیت آمیزی توانست تضاد بین شهر و روستا را، که مسئله ی حل ناشدنی بود که نوع بشر برای قرن های متمادی با آن سر و کله میزد، حل بکند.”

” ….فاصلۀ میان شهر و روستا را میتوان با تخلیۀ شهرها و کوچ اجباری اهالی شهر به روستا از میان برد…”- همانجا

پل پوت در جهت سرپوش نهادن بر یک انتخابات صد در صد نمایشی و فرمایشی اذعان میکرد:”این انتخابات کاپیتالیستی نیست، ما دیکتاتوری طبقۀ کارگر را اعمال میکنیم.”

به موازات این تحریف های مفهوم سوسیالیسم، ادعاها، وعده های کاذب و سایر تصمیمات اجرایی سران خمر سرخ، دو روز بعد از سقوط پنوم پن و اشغال این شهرتوسط خمر در هفده ی آوریل ۱۹۷۵، این پایتخت با جمعیت بیش از یک و نیم میلیونی اش، توسط سربازان خمرهای سرخ بدون ایجاد کمترین امکانات زیستی در روستا ها برای مردم شهر، بدینگونه تخلیۀ میشود: “سقوط پنوم و اشغال آن توسط سربازان خمر سرخ که بعضی از آنها تنها دوازده سیزده سال سن داشتند. انجام گرفت. اغلب اعضای این ارتش بیسواد بودند. آنها به راستی از دنیای متفاوتی آمده بودند. این همان دنیایی بود که مایکل ویکری دوازده سال پیش از این به دیدنش رفته بود: دهکده های کثیف و فقیری که در آنها دهقانان تهیدست بی سواد بدون دسترسی به آب لوله کشی، برق، مدرسه، و وسایل کشت و کار میکانیکی زندگی می کردند. نحوه ی زندگی آن ها تغریبأ هیچ فرقی با نحوۀ زندگی اجدادشان نداشت. و از مناطقی آمده بودند که اهالی شان نمی دانستند، پول یعنی چه و ماشین چگونه چیزی است……این فقیرترین فقیران باید به الگویی برای مابقی مردم کامبوج تبدیل می شدند. اهالی مناطق مرفع تر و مناطق شهری کشور، که قرار بود بعدأ به انقلاب ملحق شوند و دیر یا زود اکثریت سربازان خمر سرخ را تشکیل دهند، از روی الگوی مورد اشاره ساخته و پرداخته می شدند..این دو نوع کامبوج متفاوت که تا آن زمان اکیدأ از هم دور نگه داشته شده بودند، در آن روز آوریل ۱۹۷۵ با یکدیگر تصادم کردند. قشر نخبگان شهر نشین (استادان دانشگاه، پزشکان، مهندسین، معلمان، کارمندان، وکلا و ……) کامبوج با ترس و وحشت پی بردند که نیرو های فاتح تا چه حد بدوی اند. سربازان خمر سرخ از کاسۀ توالت فرنگی آب می نوشیدند، با این گمان که این کاسه ها چاه های آبی است که شهری ها از آنها آب می نوشند. یک کارگر جوان کارخانه بعد ها به یاد آورد که: ” آنها (خمرهای سرخ) از هر چیزی که داخل قوطی کنسرو بود می ترسیدند. یکی از آنها محتویات یک قوطی کنسرو ساردین را خورده و مریض شده بود و همین قضیه باعث شده بود که بقیه شان گمان کنند این قوطی ها سمِ ماهی دارند…..زمانیکه پنوم پن سقوط کرد حدود ۱۵ تا ۲۰ هزار تن در بیمارستانها ی این شهر بستری بودند. بسیاری از پزشکان قبلأ به خارج فرار کرده بودند. اوضاع بیمارستانها مثل جنگ کریمه بود و بیماران و مجروهان امید کمی برای زنده ماندن داشتند. اما تصمیم برای تخلیۀ شهر- با جمعیت بیش از یک و نیم میلیون نفر- و بیرحمی ای که خمر ها (نیرو های منطقۀ شمالی) در جای این تصمیم از خود نشان می دادند اندک شانس مجروهان و بیماران بستری در بیمارستان را برای زنده ماندن کاملأ از میان برد…..هزاران بیمار مجروح در شهر به حال خود گذاشته شدند. آنهایی که هنوز رمقی برایشان باقی مانده بود لنگ لنگان به جلو می رفتند. بعضی از بیماران روی تخت دراز کشیده بودند و اعضای خانوادها یشان در حالی که در حالی که کیسه های پلاسمای خون یا سِرم آنها را در دست داشتند می کوشیدند تخت حامل بیمار را به جلو حمل کنند. من هرگز آن فرد معلولی را که نه دست داشت نه پا و مثل یک کرم برسطح آسفالت خیابان پیچ و تاب میخورد……یا آن مردی را که پایش از انتهای لگن آویزان بود و فقط با پوست به هم وصل بود….. همه ی بیمارانی که عاجز از پیمودن مسیر طولانی راه بودند، در کنار جاده ها به قتل رسیدند. “

“ماشین چرخ گوشت کامبوجی ها به راه افتاد. در نیمۀ نخست سال ۱۹۷۶، چهارصد تن در زندان فوق امنیتی تائول اسلنگ زندانی شدند. در نیمۀ دوم همین سال، تعداد زندانیان از مرز هزار تن عبور کرد. تا بهار ۱۹۷۷، ماهی هزار تن دستگیر و اعدام شدند. استالینیسم منطق خاص خودش را دارد. استالینیسم در کامبوچیای دموکراتیک عنان اختیار را رها کرده بود.”

“…….و طی تقریبأ یکسال و چند ماه مورد اشاره، گرد باد آتشین ترور، که کانونش زندان فوق امنیتی تائول اسلنگ بود، سرتاسر کشور را فرا گرفت و هزاران کادر حزبی صدها هزار از دهقانان جدید و قدیم را به تلی از خاکستر تبدیل کرد.”

“کادر های دهقانی خمر سرخ، مثل کادر های ایساراک در سال های دور، از “جنین دودی” مثل طلسم بلاگردان استفاده می کردند. آنها کیسه های صفرای زندانیان را برای مصارف پزشکی از بدن هایشان بیرون می کشیدند و جگرهای قربانیانشان را  از بدن آنها در می آوردند و سپس می خوردند.” هینگ نگور به یکی از زندان ها در منطقه شمال- غرب برده شد و بعد ها نوشت:

“جرم من این بود که از سبزیجات  خودروی جنگلی استفاده کرده بودم –خوردن سبزیجات و برگ درختان جنگل در دوره قحطی ممنوع بود.- …. مرا به مجموعه ساختمانی بردند که قبلا ندیده بودم. اولین چیزی که توجهم را جلب کرد اشیای سیاه و پر چین و چروکی بود که از لبه پشت بام آویزان بود…..بعد از ظهر زندانیان زندانی تازه ای آوردند که زن حامله ای بود…من شنیدم که زن به ماموران می گفت که شوهرش سرباز رژیم سابق نبوده است و وی مرتکب هیچ گناهی نشده است…..بعدأ یک بازجو را دیدم که در حالی که یک چاقو تیز به دستش گرفته بود از میان درختان جنگل بیرون آمد….. او با زن حامله حرف زد و زن هم پاسخ هایی به او داد. بعد، بازجو لباس های زن را در آورد و شکمش را با چاقو پاره کرد و جنین او را در آورد. من رو برگرداندم اما از صدای شیون زن خبری نبود. ابتدا خیلی بلند جیغ می کشید و هر چه  گذشت صدایش کم تر و کمتر شد تا سرانجام به سکوت مرگ مبدل شد. قاتل به آرامی از جلوی ساختمان من عبور کرد، در حالیکه جنین را از گردنش گرفته بود و آنرا با خود حمل می کرد…طنابی به دور جنین پیچید و آنرا در کنار دیگر جنین های سیاهِ خشک شدۀ پر چین و چروک از لبۀ بام آویزان کرد.”

فلیب شورت می نویسد:”رفقای اعتقادی پل پوت نه استالین یا مائو که توماس مور انگلیسی قرن شانزدهم، ابریست های انقلاب فرانسه و سوسیالیستهای آرمانگرای روسیۀ قرن نوزدهم بودند؛ سوسیالیستهایی که لنین آنها را به عنوان “حاملان ایدئولوژی ارتجاعی خرده بورژوازی و عقب ماندگی آسیایی به باد سرزنش گرفته بود. فرق قضیه در این بود که پل پوت قدرت داشت و می توانست ایده هایش را عملی کند.” “این مدل آنگکوریِ (یعنی سرزمین معبد ها که خمر سرخ برای حزب کمونیست نیز بکار می برد) کشور داری بود که لباس کمونیستی به تن کرده بود.”

“آنها مارکسیسم را مثل کمونیست های هر جای دیگر دنیا، از پشت منشور فرهنگ ملی خود تعبیر و تفسیر می کردند- و در مورد آنها این فرهنگ ملی عبارت بود از نوعی بودایی گری به شدت هنجار بنیاد و اصلاً نباید تعجب کنیم که آنها خودشان را نه باز نمود جامعه پرولتری- که با زیر و رو کردن بنیان های اقتصادی جامعه یک دنیای صنعتی نو خواهد ساخت- بلکه، خیلی ساده تر تجسم خوبی که بر نیرو های بدی غلبه خواهد کرد تصور میکردند.”

مازیار رازی (م. ر.) می گوید: مؤلفه اول سوسیالیسم این است که “سوسیالیسم علمی است”.

وی  در ادامه بحث اشاره می کند که: “مارکس و انگلس گفتند، سوسیالیسم علمی است. -م. ر.”   او به جای توضیح و تعریف معین و روشنی از علم و تفاوت آن با شناخت  و یا دانستنی های غیر علمی و یا فی المثل  ایمان مذهبی و ارائه ی تعریفی روشنگر، از آن حوضه ای از شناخت که اثبات می کند، سوسیالیسم مارکسیستی علمی است و همچنین مقایسه ی آن با سایر علوم، فی المثل علوم طبیعی-فیزیک، بیولوژی، شیمی، زیست شناسی، روانشناسی  و غیرو… ، تعریف بغایت اخته شده ای از علم ارائه می دهد. او علم را به مثابه  یکی از مؤلفه های سوسیالیسم، به مفهوم  “تبعیت نکردن از الگو سازی و تحلیل مشخص از شرایط مشخص” تنزل می دهد. او از شیوه و اسلوبی علمی که مارکس در شناخت فی المثل روابط تولیدی سرمایه داری و یا بررسی احزاب سیاسی، مبارزه ی طبقاتی بکار می برد، سخنی نمی گوید  و از داده های تاکنونی علوم  و شناخت ارائه شده درباره ی بسیاری از حوضه های تاریخی، اقتصادی، اجتمایی، سیاسی و… که توسط روشنفکران، دانشمندان، محققین، کلاسیک های مارکسیستی و بسیاری از کمونیست ها و…. ارائه داده شده و ایذأ  ابزار مهمی درهر ” تحلیل مشخص از شرایط مشخص”  است، سخنی نمی گوید.

می گوید شناخت علمی را باید از “درون جنبش و مبارزات” بیرون بکشد. چنین بحث انحرافی را لنین به درستی در “چه باید کرد” با اشاره و نقل قول از مباحث کائوتسکی توضیح و پاسخ داده است.

برای اثبات این ایده که شناخت علمی را باید از “درون جنبش و مبارزات” بیرون کشید، به  مثال رابطه ی دکتر با بیمار رجوع میکند.

او با ارائۀ مثال پزشک مجرب و مسلح به دانش پزشکی  و انسان مبتلا به بیماری و “چگونگی تشخیص علت و ریشه ی بیمار (ی) . -م. ر.”  در واقع تیشه به ریشه ی استدلال های خود میزند. وقتی که در ادامه ی بحث میگوید: “برنامه باید از دل جنبش بیرون بیاید. -م. ر.”.  او دانش پزشکی -که یک پزشک در ابتدا از طریق تحصیلات عالیه بدان رسیده است.-، و تجربیات گرانقدری که یک  پزشک مجرب از معالجه ی بیماران مختلف به دست آورده است و در “تشخیص علت بیماری بیمار جدید” بکار میبرد، به سادگی نادیده می گیرد و آنرا در بٌته ی نقد ایدئولوژی به “مفهوم آگاهی کاذب” بی بها جلوه می دهد.

م. ر. مخالف ارائه ی برنامه و روشن کردن وظایف کلی و پایه ای انقلاب آتی توسط مبارزان، کمونیست های با شناخت و با تجربه از همین زاویه ی نظری است. او ناقد این یا آن برنامه و یا پاره ای از مواضع ارائه شده در جنبش ما نیست بلکه از نظر وی همه ی برنامه ها الگوی منجمد و بی ارتباط با منافع کارگران و زحمتکشان هستند. با اشاره به تفاوت بین علم و جادوگری، سوسیالیسم مارکسیستی جریان خودش را با سایر جریانات که برنامه ارائه داده اند را نقد می کند. حتی اگر این برنامه با تکیه به شناخت و ابزار، شیوه و اسلوب مارکسیستی و با تکیه به شناخت درست از شرایط عینی و ذهنی، مناسبات اساسی بین طبقات و همچنین بررسی درست و رئالیستی از داده های شناختی و در نظر گرفتن ویژگی های عدیده ی مربوط به جامعه ی ما و در پیوند با شرایط جهان و نیرو های پیرامونش ارائه شده باشد.”چرا که به زعم او “برنامه باید از دل خود جنبش کارگری بیرون بیاید.”!!.  خود به خود!! این حتی به معنی “جنبش همه چیز، هدف نهایی هیچ چیز-لنین” نیست بلکه به معنی : جنبش همه چیز، هدف نهایی در همان چیز!! است. اکونومیسم و  پوپولیسمی  پیش پا افتاده.

“این تئوری که آگاهی باید از بیرون به درون جنبش کارگری  وارد بشود، سوسیالیسم مارکسیستی نیست. آگاهی سوسیالیستی از دل طبقه ی کارگر می آید. -م. ر.”

برای مثال درک درست و علمی از چگونگی رشد و تکامل سرمایه داری و تسلط این شیوه ی تولید در ایران و عصری که این تکامل و تسلط در آن شکل گرفته است و همچنین تفاوت این چگونگی تکامل و تسلط با سایر جوامع و نمونه ی کلاسیکش در انگلستان و ویژیگی هایی که این چنین پروسه ای از تکامل بهمراه داشته است که به نوبه ی خود تاثیر به سزایی بر صفبندی طبقاتی، مبارزه طبقاتی و همچنین وظایف انقلاب جاری دارد و می باید در برنامه بطور فشرده بیان شود، از نظر م. ر. باید “از دل خود جنبش کارگری بیرون بیاید.” و این در حالی است که خود آقای رازی با همه ی دانستنی ها و دانشش (به معنی  واژه    knowledge) که به جرئت می توان گفت که بمراتب بیشتر از میلیونها کارگر ایرانی و حتی پیشروان  مبارزات عملی و جاری این طبقه در جامعه ی ایران است، درک کاملأ غیر علمی (به معنی  واژه   Sience) از چگونگی رشد و تکامل سرمایه داری و تسلط این شیوه ی تولید در ایران و جوامعی چون ایران دارد. ادعایی که م. ر.  در بسیاری موارد همچون آیۀ نازله از آسمان در باره ی تاریخ شکلگیری طبقه ی سرمایه دار ارائه می دهد، چنین است: “ما طبقه ی سرمایه دار نداشتیم. یک مشت دزد و….امپریالیسم طبقه ی سرمایه دار را در ایران کاشته است.”!! و البته توضیح نمی دهد که در این درختکاری (طبقه کاری!!) امپریالیستی، پرولتاریای این طبقه به هنگام کاشتنش، از کدام کره ی خاکی به اینجا روانه شده است؟  چرا که سرمایه داری و طبقه ی سرمایه دار همواره با پرولتاریا، فروش نیروی کار، جمعیت معینی از انسان ها- پرولتاریا-،  تولید ارزش اضافی، سود و … همراه است.

مازیار رازی که خود عاجز از دیدن، شناختن و بررسی ویژگی های ساختار فئودالی در جامعه ای چون ایران است مدعی است که: “ما فئودالیسم نداشتیم، بلکه شیوۀ تولید آسیایی.. م.ر. ” در رابطه با ویژگی های ساختاری فئودالیسم در ایران رجوع شود به کتاب های دکتر محمد رضا فشاهی: “واپسین جنبش قرون وسطایی در دوران فئودال” و همچنین “تکوین سرمایهداری در ایران”

لنین درنقد اکونومیستها و آوانتوریستها در «چه باید کرد» و …. می‌نویسد:

«تاریخ تمام کشورها نشان می‌دهد که طبقۀ کارگر، منحصراً با اتکا به تلاش‌های خودش تنها قادر به کسب آگاهی صنفی است، یعنی متقاعد شدن به اینکه می‌بایست در ظرف اتحادیه متشکل شود، با کارفرمایان مبارزه کند و برای تصویب قوانین ضروری کار به حکومت فشار بیاورد و نظایر این‌ها. حال آن‌که تئوری سوسیالیسم از دل تئوری‌های فلسفی و تاریخی و اقتصادی‌ای بیرون آمد که نمایندگان تحصیل‌کردۀ طبقات دارا و روشنفکران تشریح کرده‌اند»

«آگاهی سیاسی طبقاتی فقط از بیرون می‌تواند به کارگران آورده شود، یعنی بیرون از مبارزۀ اقتصادی، بیرون از حوزۀ روابط میان کارگر و کارفرما» و «با حفظ مبارزه در چهارچوب تنگ مبارزۀ اقتصادی، هرگز قادر نخواهیم بود که آگاهی سیاسی کارگران را به سطح آگاهی سیاسی سوسیال دمکراتیک {سوسیالیستی} توسعه بدهیم.»

«اغلب گفته می‌شود که طبقۀ کارگر به طور خودانگیخته به سوسیالیسم می‌گرود. این گفته به این معنی کاملاً درست است که تئوری سوسیالیستی، عمیق‌تر و صحیح‌تر ازهر تئوری دیگری منشأ فلاکت طبقۀ کارگر را آشکار می‌کند و به همین خاطر کارگران می‌توانند به سادگی آن را هضم کنند… طبقۀ کارگر به طور خودانگیخته به سوسیالیسم می‌گرود، با این حال ایدئولوژی بورژوایی فراگیر نیز که مداوماً و به اشکال گوناگون احیا می‌شود، به طور خودانگیخته خود را به درجه‌ای همچنان بیشتر بر طبقۀ کارگر تحمیل می‌کند»

اینچنین درک های عامیانه ای از سوسیالیسم علمی است که آقای مازیا رازی در نوشته ی”در بارۀ اعتراضات اخیر کارگران  هپکو” مدعی میشود که: “کارگران ایران در یکسال اخیر به مفهوم مارکسی دولت پی برده اند.”!!

بله، به زعم ایشان کشوری که به موازات همه ی جنبش های اعتراضی، همه ی سرکوب ها، اعدام ها، شکنجه ها،  زندانی دادن ها، در سطح جهان رکورددار  بیشترین سینه زن، قمه زن، گِل به سر زن، فحشا، اعتیاد، دزدی های کلان مالی، و… و کمترین میزان مطالعه  است. و همچنان در رده ی خرافاتی ترین کشور دنیا است و سال ها است که طبقه و ارتجاع حاکمش کوچکترین خواسته های حتی مدنی- صنفی را در نطفه خفه می کند. در جامعه ای که در آن جهالت و خرافات با عظیمترین امکانات مالی، سیاسی، اداری، مؤسسات مذهبی و غیرو  در مخیله و عادات مردم نهادینه میشود. به زعم ایشان : “کارگرانش در یکسال اخیر به مفهوم مارکسی دولت پی برده اند.”!!

می گویند: اگرپروسه سورهای    Prozessor      های -Supercomputer  IBM (سریعترین کامپوتر ی که با تکیه به تکنولوژی ماقبل فیزیک کوانتومی ساخته شده است) یک محاسبه ی پیچیده ی ریاضی را  در طول ده هزار سال بپایان می رساند. همان محاسبه ی ریاضی را  Quantencomputer =     Prozessor های  Sycamore از کنسرن گوگل در سه دقیقه و نیم  انجام می دهد.

آری، در عصر کاربرد فیزیک کوانتومی در حوضه ی انفورماتیک (Information Technologie) ما شاهد اینچنین تعریف تحریف شده، بی مایه و مبتذلی از علم هستیم!!

موئلفه ی دوم سوسیالیسم:”این است که مارکسیسم از پائین و در میان توده ها کار می کند. مارکسیسم نخبه گرا نیست. -مازیار رازی.”

بحث او از مفهوم ” الیته و قیم مآبی”  در این بخش از گفتگو کاملاً یکجانبه و محدود است. بدین معنی که نُخبه گرا نبودن را به :”مارکسیسم از پائین و در میان توده ها کار می کند.” تنزل می دهد. او در واقع از طرفی نقش آوانگارد و پیشروان کارگران و زحمتکشان را در شرایط سلطه ی سرمایه داری و جوامع طبقاتی و بویژه جوامعی با حاکمیت توتالیتاریسم ایدئولوژیک (مذهبی و یا آتئیستی) انکار می کند. و از طرفی دیگر از مخالفت آگاهانه با  انحصار قدرت در دست اقلیتی از الیته ی مدعی آوانگارد پرولتاریا و مصیبت های ناشی از آن در جوامعی چون روسیه و کامبوج و… پرهیز می کند. او نمیتواند رابطه ی درستی بین “سر با تن” ایجاد کند.

“کمونیستها از یک سو، یعنی در عمل، پیشرفته ترین و قاتع ترین بخش حزب های طبقه ی کارگر هر مملکت را تشکیل می دهند، و در واقع بخشی هستند که دیگران را به حرکت در می آورند؛ و از سوی دیگر، یعنی از دیدگاه نظری، آنان نسبت به تودۀ عظیم پرولتاریا این امتیاز را دارند که به روشنی، مسیر حرکت، شرایط ، و نتایج نهایی و کلی نهضت پرولتاریا را درک می کنند. “- مانیفیست کمونیست- مارکس انگلس.

….وظیفه ی پایه ای و اساسی احزاب و سازمان های مترقی همانا آشنا و سازماندهی کردن مردم برای منافع تاریخی طبقاتی خود و هدایتشان (اکثریت اهالی) به کسب قدرت سیاسی- اقتصادی- نظامی و غیرو….توسط نهاد های عدیده ی اجتمایی ( حزب سیاسی طبقه ی کارگر، شوراها، کمون ها، کمیته ها، اتحادیه ها،  سندیکاها، مؤسسات مدنی و …) است.

این امر بویژه در جوامعی با اقتصاد تک پایه ای و رانتی و با تاریخ  “رشد بوروکراتیک- ارتجاعی، کُند و از بالای  سرمایه داری که خود در پیوندی تنگاتنگ با منافع گروهبندی های سرمایه ی مالی سرمایه داری –داریوش کائدپور-دکتر محمد رضا فشاهی” .قرارگرفته اند، بیش از سایر جوامع ضروری و غیر قابل انکار است.

 جوامعی که در آنها دیکتاتوری های پی در پی در طول  قرن ها، عظیم ترین موانع را علیه رنسانس فرهنگی، علمی، فلسفی، اخلاقی، مذهبی و غیرو..ایجاد کرده و جهالت عمومی در آنها نهادینه شده است و این شرایط عمومی موانع عظیمی علیه “روشنگری توده ها و سازماندهی آگاهانه شان” بوجود آورده اند. در چنین جوامعی حاکمیت اقلیت حزبی- دولتی، بوروکرات، تکنوکرات و الیته ی محدودی از جامعه با  ادعای سوسیالیسم و یا حتی آرمانخواهی صادقانه، ربطی به سوسیالیسم ندارد.

آیا جامعه ی ما که توده هایش در بسیاری از موارد تاریخی به شکل موجی، از جریانات ارتجاعی دنباله روی می کنند. حتی امروزه و در این عصر پتانسیل، توانایی و استعداد این حقیقت تلخ را ندارد که بر تن شاه اسماعیل صفوی دیگری البسه های دروغین و عوامفریبانۀ سوسیالیسمی بی محتوا و تهی شده از ارزشهای درست و علمی اش بپوشاند و یا به یاری ادبیات عرفانی آغشته به عادات کهنه، سنتها و جمود ایمانی –مذهبی، قدرت حاکمه ی دیگری را با شناعات قرون وسطائی علیه منافع توده ها تزئین کند؟

سوسیالیسم  جابجا کردن و یا جانشینی الیته ی طبقه ی حاکمه ی سرمایه دار با “آوانگارد، پیشروان، آرمانخواهان پرولتاریا و یا سایر مدعیان که خود را قیم فداکار کارگران و زحمتکشان می دانند”، نیست. حاکمیت اقلیت حزبی- دولتی، بوروکرات، تکنوکرات و الیته ی محدودی از جامعه با  ادعای سوسیالیسم و یا حتی آرمانخواهی صادقانه، ربطی به سوسیالیسم ندارد.

سوسیالیسم مالکیت و کنترل، هدایت ابزار تولید و توزیع را اشتراکی و توسط کُل جامعه و ادارۀ آنان را به نفع همگان توصیه می کند.

در سوسیالیسم حاکمیت اداره ی تولید و توزیع، مبادله و ..با  تولید، توزیع و مبادله کنندگان مستقیم و اکثریت اهالی جامعه است و این اکثریت مالک ابزار تولید و توزیع هستند. مفهوم جامعه نمیتواند به طبقه ی کارگر و زحمتکشان استثمار شونده محدود باشد. برای مثال در یک بیمارستان بزرگ شورای پزشکان آن بیمارستان، امور مربوط به پزشکان آن بیمارستان و در یک دانشگاه شورای استادن دانشگاه و غیرو… امور مربوط به این دو گروه اجتمایی را در آن حوضه یا مؤسسه به عهده میگیرند و نه نظافتچی و یا پرستاران بیمارستان، نگهبانان دانشگاه.

تاریخ در موارد عدیده نشان داده است که انحصار قدرت سیاسی، مالی، نظامی، امنیتی در دست اقلیتی از آوانگارد، پیشروان، آرمانخواهان پرولتاریا و یا سایر مدعیان که خود را قیم فداکار کارگران و زحمتکشان می دانند، منجر به اشکال مختلف دیکتاتوری ارتجاعی اقلیتی علیه اکثریت میشود.

“پل پوت میتوانست علیه اقتدار گرایی، نخبه گرایی، نمایش گرایی، عالیرتبه گرایی و آقایی کردن بر مردم داد سخن بدهد، اما هرچقدر رادیکالیزه شدن شتاب بیشتری پیدا میکرد، همۀ پدیده های مورد اشارۀ او در جامعۀ کامبوج شدت بیشتری می یافتند.” همانجا

این هم کافی نیست که ما با پرتاب کردن دو جمله و یا دو کد و شعار از مارکس: “از هرکس به اندازه ی توانش به هر کس به اندازه ی کارش و یا کار ارائه داده شده”. – جامعه ی سوسیالیستی. » و یا “از هر کس به اندازه ی توانش به  هر کس به اندازه ی نیازش – جامعه ی کمونیستی-  خیالمان را در تعریف از سوسیالیسم راحت کنیم.

حتی ناب ترین انقلابات سوسیالیستی مُهر  تقسیم کار موجود جامعه ی سرمایه داری را بر پیشانی دارند. چه نهادی میتواند “ارزش کار ارائه شده” ی برای مثال یک مخترع دانشمند، جراح متخصص مغز، برنامه نویس با هوش، نظافتچی ساده، فوتبالیست حرفه ای و. بر اساس کدام معیار ارزیابی کند؟ جامعه ی ۸۰ میلیونی را نمیتوان در فردای انقلاب در دو جمله و در دو شعار مارکس فرو برد.

مارکس در نقد جامعه ی سرمایه داری به اندازه ی کافی جامع و علمی نوشته است و ثروت معنوی عظیمی از خود بجای گذاشته است. ولی ما نمی توانیم سازکارهای ساختاری جامعه ی نوین را با لمیدن به دو جمله و دو شعار از مارکس پیشاپیش تعیین کرده و توضیح دهیم.

این منجمد کردن اندیشه ی خلاق مارکس است.


Google Translate