دو نوشته … چرا اسرائیل؟ + گرته برداری یا پرتو نگاری

چرا اسرائیل؟- رامین کامران

با یکی از دوستان صحبت از رویکرد مثبتی بود که در بین گروه های مختلف نسبت به اسرائیل مشاهده می گردد و گاه تا حد تأیید اعمال تروریستی این کشور و حتی حمله اش به ایران نیز می رسد. روشن است که همۀ ما این قبیل اخبار را از رسانه های اجتماعی دریافت می کنیم و میزان تقلبی هم که در اینها هست بر همه معلوم است، بخصوص کوشش های فعالان حرفه ای سایبری ـ چه دولتی و چه سازمانی ـ که تظاهر به آماتور بودن می کنند تا مخاطب را بازی بدهند ـ معمولاً با ساختن چند هویت و تغییر اسم به مناسبت موقع. به او گفتم که من ابعاد واقعی این اقبال به تبلیغات اسرائیل را بسیار محدود تر از آنچه جلوه داده می شود می بینم، ولی به هر صورت پدیده ایست که باید بدان پرداخت چون در جای خود بی اهمیت نیست. این امر ذیل خواستاری به دخالت خارجی برای تغییر وضع ایران قرار می گیرد که اصولاً و اساساً متوجه به آمریکا بوده و هست، این نکتۀ اساسی است که باید بدان پرداخت. ورود اسرائیل به این بازی اخیر است و تغییر ساختاری در این پدیده به وجود نیاورده، باید دلیل این عطف توجه را جست. در نهایت هم باید دید که علاج این بیماری چیست.

قدم اول برای روشن کردن وضعیت، تمایز بین دو گروه است که این قبیل ابراز علاقه ها را از سویشان شاهدیم: یکی فعالان سیاسی و دیگر مردم عادی. ممکن است که بیان مطلب از سوی این دو گروه به یک شکل و حتی با محتوای مشابه انجام بپذیرد، ولی نه انگیزۀ آنها یکسان است و نه منطق استدلال و عملشان. البته باید متوجه تأثیر گذاری این دو بر یکدیگر نیز بود.

ناتوانی

از گروه اول شروع کنیم که نقش فعال تری در این میان بازی می کند.

آن چیزی که ما اپوزیسیون می نامیم، بعد از قتل شاپور بختیار وراه افتادن بازی اصلاح طلبی و رفتن مرکز ثقل مخالفت به داخل ایران، تبدیل به شکارگاهی شد برای یارگیری و مانور دولتهای خارجی وطبعاً در صدرهمه آمریکا که می خواست از این راه بر تعیین سرنوشت ایران تأثیر بگذارد. اکثریت قاطع چهره ها و گروه هایی که به مرور پرورده شدند و با پشتیبانی مالی و سیاسی و رسانه ای به عنوان فعال سیاسی مطرح گشتند، از این قالب بیرون آمده اند. این ها را باید اپوزیسیون مزدور خواند. خصیصۀ اصلی اینها همین موضع گیری و فعالیت در برابر امتیازات دریافتی است. روشن است که مواضعشان تابع خواست پشتیبانان آنهاست. در عوضش چه می گیرند؟ امتیازات مالی، به علاوه عطش شناخته شدنشان ارضأ می شود و به آنها امکان می دهد تا احساس قدرت کنند و اگر طرح ارباب به نتیجه رسید، در ایران سهمی از قدرت ببرند. جذابیت طعمه، چشم اینها را بر سستی پایه های کاخ خیالشان می بندد. تازه باید گفت مگر امثال چلبی چگونه به قدرت رسیدند؟ همین طوری! یعنی که خیال ها الزاماً باطل هم نیست و رؤیا می تواند تعبیر شود، چنانکه در مورد دیگران شده. نوعی بخت آزمایی سیاسی است.

می توان پرسید که چه عاملی این افراد را به سوی اتخاذ چنین روشی سوق می دهد. به اموری از قبیل سست عنصری، طمع، بی اخلاقی و از این قبیل که از مقولۀ روانشناسی فردی است نمی پردازم. مردم معمولاً به همین سطح از تحلیل قانع می شوند و صحبت از این افراد که می شود به شمردن صفاتی از این دست اکتفا می کنند. به تصور من، نکتۀ اصلی، آگاهی این هاست که بین مردم زمینه ای ندارند و مهم تر اینکه از بسیج مردم ناتوانند چون وسیلۀ این کار را که طرح سیاسی و مبارزاتی است، فاقدند. در یک کلام ناتوانی آنهاست که بدین سو سوقشان می دهد. قدرت ندارند و توان کسب مستقلش را هم از منبع درست، ندارند پس می کوشند تا از منبع دیگری کسبش کنند. البته با حداقل زحمت.

اینها در توجیه موقعیت خود و جلب موافقت مردم با کاری که می کنند، بسیار کوشا هستند. اول خود را به خارجی فروخته اند و بعد می کوشند تا به مردم هم بفروشند، چون می دانند که مشتری اصلی که انتخابش تعیین کننده است، همین مردمند. این کوشش ها متکی به تبلیغاتی است که از آنها بهره می برند و در نهایت استوار بر یک برهان اساسی: ما در براندازی ناتوانیم، پس باید از قدرت های خارجی مدد بطلبیم. ناتوانی خودشان را به کل ملت ایران تعمیم می دهند و انگیزه های غیر قابل دفاع خود را زیر لوای وطن خواهی و آزادیخواهی پنهان می کنند. ترجیع بند تمامی گفتارشان همین ناتوانی ملت ایران است. مردم را به این ناتوانی قانع می کنند تا در نهایت از توانشان در چارچوب طرح خارجی سؤ استفاده کنند.

ناامیدی

حال بیاییم سر گروه دوم که مردم عادی هستند، ادعایی در تحلیل و کار سیاسی ندارند، از وضع زندگیشان و اوضاع مملکت دل خوشی ندارند و به طور کلی با آگاهی نسبی یا کامل، با حکومت سر موافقت ندارند یا با آن کاملاً مخالفند. این مردمی هستند که صاحب مملکتند و حق تعیین سرنوشت آنرا دارند. آیندۀ مملکت مال اینهاست و باید در دست اینها هم باشد. مشکل اصلی این گروه پراکندگی است، اینکه در کار کسب اطلاعات و دستیابی به تحلیل، امکانات محدودی دارند و بیش از آنکه فعال باشند، مصرف کنندۀ کالاهایی هستند که بدیشان عرضه و گاه تحمیل می گردد.

چرا این ها به دنبال گفتاری کشیده می شوند که باعث می شود تا به تبلیغات اسرائیل روی خوش نشان بدهند؟

اول از همه ناامیدی. ناامیدی از ناتوانی بدتر است و در حقیقت کاری تر. فلجی ایجاد می کند که گاه با فراهم آمدن وسایل کار هم، علاج نمی شود چون در ذهن شما لانه کرده نه در بیرون.

این ناامیدی از کجا سرچشمه می گیرد؟ چنان که انتظار میرود از شکستهای پیاپی. از روز روی کارآمدن نظام اسلامی، مردم ایران با فواصل متفاوت و در ابعاد مختلف، بارها در مخالفت با آن به میدان آمده اند، از شورشهای کور و محدود گرفته تا حرکتهای دانشجویی و اعتراض وسیع در حد جنبش سبز. وجه اشتراک تمامی اینها شکست بوده است. نه شکستی که توقفی در راهی پیموده شده باشد ـ حتی اگر برخی بخواهند با خوشبینی چنین وانمود کنند. توقف بوده و بازگشت به نقطۀ شروع. اگر چیزی در ته کاسه مانده به صورت امتیازاتی بوده که در صحنۀ جامعه از حکومت ستانده شده، بدون برد و تثبیت سیاسی.

به جهتی طبیعی است که این مردمی که به خود امیدی ندارند، یا اینکه امیدشان به خود ناامید شده است، در جای دیگری دنبال امید بگردند. دلالان دخالت خارجی در اینجاست که وارد میدان میشوند و امید کاذبی را در حقیقت خودشان را بیش از هر کس دیگر منتفع میسازد، بدانها عرضه میدارند. وسیلۀ این کار رسانه هایی هستند که تبلیغات جهت دارشان را با فشار زیاد و بی وقفه در همه جا میپراکنند.

آنچه باعث دوام ناامیدی مردم و موفقیت نسبی دروغ پراکنان است، این امر است که مردم خود پای تحلیل شکست هایشان ننشسته اند و اگر هم کوششی در این راه کرده اند، از عهده بر نیامده اند و اگر هم کسی تحلیل جانداری از وضعیت کرده، با آن آشنایی پیدا نکرده اند. علاوه بر این باید نکته ای را هم در نظر داشت که علی رغم اهمیت، کمتر مورد توجه قرار می گیرد. اینکه مردم بسا اوقات تمایل داشته اند تا دلیل ناکامی های خود را در دخالت خارجی بجویند. وجود دخالت خارجی و تعیین کننده بودن آن در برخی موارد، گاه این نگرش را واقع بینانه جلوه می دهد ولی جذابیتش برای اکثر مردم در انطباق آن با واقعیت نیست، در این است که بدانها فرصت میدهد تا از خود سلب مسئولیت نمایند ـ بهترین نمونه اش انقلاب اسلامی. بهای این سلب مسئولیت در باب گذشته، خلع مسئولیت در باب آینده است که رشتۀ کار را به دست دیگران میسپارد.

همزمان با این امور باید تضعیف و تخریب مفهوم ملت را نیز در نظر گرفت. که قرار است مرجع عمل و ایجاد تغییرات مطلوب در ایران باشد؟ وقتی صحبت از تغییر سیاسی وسیعی مثل عوض کردن نظام سیاسی می شود، غیر از ملت نمی توان فاعل دیگری برای این امر در نظر گرفت. ولی ملت چیزی نیست که همیشه برای خودش در گوشۀ اطاق نشسته باشد و ناگهان بلند شود و کاری انجام بدهد. ملت واحدی جمعی است و اجزایش همیشه در موقعیتی نیستند که به عنوان تن واحد و با کارآیی یکسان عمل کنند. آگاهی به وجود خود و همبستگی ملی امر ثابتی نیست و نشیب و فراز دارد. طبیعی است که در مورد هیچ ملتی و بخصوص ملتی با قدمت چند هزار ساله مثل ملت ایران، نه آگاهی و نه همبستگی، هیچگاه ناپدید نمی شود، ولی همیشه در معرض تقویت و تضعیف است.

در این جا می توان پرسید که ملت ایران از این بابت در چه موقعیتی است؟

 پاسخی که به نظر من بدیهی میاید این است که ملت ما در حضیض ضعف قرار دارد. از هم گسیختگی همبستگی ملی امری است که بسیاری بدان اشاره کرده اند و خلاصه نظر همه را گرفته است. اول دلیل این امر را باید در سیاست های حکومتی جست که در عین فرمان راندن بر ملت ایران و وابسته بودن وجودش به وجود این ملت، اصلاً برای این مفهوم ارزشی قائل نیست. امت گراییش که این چند ساله فدرال بازی هم به آن علاوه گشته، همیشه عرصه را به ملت تنگ کرده است و فقط وقتی یادی از آن می کند که بخواهد از احساسات ناسیونالیستی مردم سؤ استفاده کند.

این تضعیف ملت از خارج و از میان صفوف اپوزیسیون مزدور هم جریان دارد. غیر از القای فکر ضعیف بودن به ملت ایران که در جای خود موجد سستی است، تبلیغ فدرالیسم و فاقد اعتبار شمردن مفهوم ملت ایران هم  هست که از زاویۀ دیگری به این ملت ضربه می زند. وقتی هدف از هم پاشاندن ایران باشد چنین رفتاری منطقی است، باید صاحب و مدافع این کشور را از میدان به در کرد.

آنچه تا این جا دیدیم دو عامل بود که به هم وصل است. یکی ناتوانی اپوزیسیون مزدور از اینکه خودش بتواند کاری انجام بدهد و دیگری ناامیدی مردم ایران از خودشان. این دو در یک جهت حرکت می کند که جستن یاور خارجی است. بخش فعال این سامانه همین اپوزیسیون مزدور است و مردم عادی در حالت انفعال قرار دارند.

اول گفتم که مضمون اصلی بحثمان اقبال بیجا به اسرائیل است ولی باید مطلب را کلی تر سنجید. حال برسیم به این.

طی سال ها چشم به دخالت خارجی داشتن متوجه بود به آمریکا و البته هنوز هم هست، اول به این دلیل که حسابش با اسرائیل یکیست و دوم اینکه توهمات در بارۀ رفت و آمد رئیس جمهوران هم هست که این یکی کار را درست خواهد کرد، قبلی بی غیرت بود و… ولی به رغم این، چند سال است که اسرائیل در جذب مزدوران و به واسطۀ آنها، جلب نظر ملت ایران جلو افتاده است. چرا؟

به تصور من چند دلیل میتوان برای این امر عرضه نمود.

اول از همه افزایش فعالیت تبلیغاتی اسرائیل که فرصتی برای عرضۀ خود پیدا کرده است. تا چند سال قبل، با وجود رادیو اسرائیل، تبلیغات این کشور که به هر صورت نسبت به جمهوری اسلامی منفی بود، حالتی کلی و شاید بتوان گفت کلاسیک داشت. نه متمرکز بر دفاع از گروه خاصی و تبلیغ به نفع آن بود و نه به معنای دقیق خصمانه، جنگ طلبانه هم حتماً نبود. ولی از زمان قدرت گرفتن نومحافظه کاران در آمریکا و دخالت وسیع این کشور در خاورمیانه، تبلیغات اسرائیلی تغییر شدت و حتی تغییر ماهیت داد. برنامۀ متزلزل کردن و حتی ساقط نمودن نظام موجود ایران در دستور کار قرار گرفت. این برای مخالفانی که دنبال حامی خارجی بودند، جذاب بود. این ها دائم در طلب پشتیبانی، بخصوص یاری مالی بودند و مراجعان سمج  نمایندگان اسرائیل در اطراف و اکناف دنیا. شدت گرفتن دشمنی بین دو کشور بر جاذبهُ اسرائیل در نظر آن هایی که فقط دنبال کسی میگردند تا جمهوری اسلامی را کتک بزند، افزود و هنوز هم بر جاست.

حال نوع این کتک زدن. همه می دانند که نقطهُ قوت اسرائیل جمع آوری اطلاعات و عملیات ضربتی است وگرنه از استراتژی مدون و منظم چندان خبری نیست. هر روز می بینیم که ضرب شست جاسوسی نشان می دهند و این و آنرا ترور می کنند و عملیات نظامی شان هم که کشتار مردم غیر نظامی است. اینها از دید کسی که ذهنش پی تحلیل جدی است، نقطهُ ضعف است چون خبر از بی عاقبتی نهایی این کوشش ها می دهد. ولی از دید مردمی که سطحی نگرند و کار براندازی یک نظام سیاسی را حداکثر چیزی از قماش کودتا می دانند، بدون هیچ برنامه ریزی و عمل پیگیر و بخصوص بدون دخالت و زحمت خود مردم، مؤثر و کارآ به نظر میاید، در ذهن کسانی که تصور می کنند با عملیات جیمزباندی می توان سرنوشت مملکتی را عوض کرد. افراد عامی که خیال می کنند اسرائیل می تواند از قید رژیم فعلی آزادشان کند یا اینکه اقلاً کتکی به آن بزند که دلشان را خنک کند، به این خیال ها دلخوشند.

تمامی این ها که شمردم امتیازی است برای اسرائیل تا بتواند برنامه های سیاسیش که تسلط بر خاورمیانه اهم آنهاست، پیش ببرد و البته از فرصت نهایت استفاده را می کند. از مزدوران می گذرم ولی مردم عادی که فریفتهُ این خیالات می شوند مطلقاً توجه ندارند که این راه تغییر دادن نظام سیاسی ایران نیست و این که اگر جنگی واقع شود اولین قربانی آن خودشان خواهند بود نه زعمای حکومت. جنگ جز ویرانی ارمغانی ندارد که همیشه هم با عدالت تقسیم نمی شود.

حرف آخر

در نهایت می توان پرسید که راه برون رفتن از این وضعیت کدام است و این تکیه به خارجی را چگونه می توان ختم کرد یا لااقل به حاشیهُ حیات سیاسی ایرانیان فرستادش چون جا و مکان شایسته اش همان جاست. چاره بسیار ساده است، هرچند اجرایش آسان نیست.

چاره، احیای ملت ایران است. به معنای بازگرداندن اعتماد به نفسش و تقویت وحدتش. نکته در این جاست که این کاری نیست که بتوان به طور مستقیم انجام داد، یعنی نمی توان دارویی پیدا کرد که با تجویزش ملت ایران به خود بیاید و توان عمل بالا پیدا کند. با پند و موعظه هم نمی توان به این هدف رسید. وحدت ملی در وحدت عمل است که نمایان می شود و وحدت عمل از وحدت اراده برمی خیزد. اراده هم چیزی نیست که خود به خود به حرکت بیاید، وجود هدف جذاب است که اراده را بیدار می کند. در یک کلام، ما به این هدف مشترک احتیاج داریم.

در این موقعیت تاریخی که ما قرار داریم، و با اعتنا به چارچوب بحثی که شروع کردیم، یک هدف لایق این نام داریم که قادر است ملت ایران را به حرکت دربیاورد و آن رفتن به سوی آزادی است یا به عبارت دقیق تر ساقط کردن نظام سیاسی فعلی و جایگزین نمودنش با یک دمکراسی لیبرال و لائیک. بیدار شدن و تقویت اراده، با مبارزه است که ممکن می گردد نه مقدم بر آن. مبارزه سال هاست که شروع شده ولی آن چنان که باید بسط نیافته است. کاری که باید کرد بسط دادن هر چه بیشتر آن است در بین مردم. معضل امید بستن به دخالت خارجی این گونه است که حل می شود. به این ترتیب که مردم به عیان ببینند حرکت خودشان کارساز است و برای نجات خود و کشورشان حاجت به کمک احدی ندارند. گردونه مبارزه که دور گرفت، امید بستن به اجنبی هم ختم خواهد شد. اگر می بینید که قدرت های خارجی این چنین در راه بیداری مبارزاتی مردم ایران کارشکنی می کنند، به خاطر این است که نمی خواهند از بازی سیاسی ایران بیرون بروند.

حرف ها را زدیم، تحلیل را عرضه کردیم و راهی هم برای حل مشکل در میان نهادیم. تصور می کنم که بحث را می توان همین جا ختم کرد. باقی موکول است به همت مبارزان وطنخواه.

۱۵ مهر ۱۴۰۳، ۶ اکتبر ۲۰۲۴

_________________________

گرته برداری یا پرتو نگاری- رامین کامران

به کرات در بارۀ چند و چون تبلیغات پهلوی نوشته ام و بر این امر که در آن ها تصویر جای گفتار و استدلال را گرفته است و مجموعه ای پدید آورده که مناسب ذهن خردسالان یا بزرگسالان خرد عقل است تأکید ورزیده ام ـ آخرینش مقالۀ هپروت پهلوی بود. این نگاره ها نمی تواند موضوع بحث و نقد قرار بگیرد چون سطح صاف و لغزنده اش جایی به انداختن قلاب بحث نمی دهد. ولی این بدان معنا نیست که رد و نفیشان ممکن نیست. هست و به خوبی هم هست و آقای توکا نیستانی همین را هدف تعقیب می کند و به طرزی درخشان هم از عهده برآمده است.

تصاویر پر شماری که او با ذوق و همت بسیار مانند رگبار ولی رگباری که هر شلیکش دقت کار تک تیراندازان را دارد، به رسانه های اجتماعی روانه می سازد، واروی تبلیغات ابتدایی و دروغپردازانۀ دم و دستگاه پهلوی است.

ممکن است برخی این آثار را کاریکاتور به حساب بیاورند، به دلیل طعنه و  استهزایی که در آنها درج است ولی این تصاویر از حد ساده نگاری کاریکاتور بسیار فراتر می رود. درست است که هرکدام میتواند در جای خود مایۀ لبخند باشد، ولی تنوع جمعشان از جهت بیان احوال، چند بعدی بودن نگاه و گونه گونی مضامین بسیار غنی تر از آنیست که در انواع کاریکاتور به آنها خو گرفته ایم. اغراقی اگر در آنها هست کاملاً مهار شده است. طراح با اغراق نیست که نظر شما را جلب می کند و احیاناً همدلی را در شما برمی انگیزد، با انگشت نهادن بر وجوه اساسی و عمیق امر است که چنین می کند. چهره هایی که نقش می کند از جنس پرتره است، احوال و ایستار گوناگون سوژه را به شما نشان می دهد، در موقعیت های مختلف قرارش می دهد و به اقتضای مورد تمامی وجوه شخصیتش را بازسازی می کند ـ بر خلاف اکثر کاریکاتوریست ها که چهره ای قالبی و ساده می سازند و در موقعیت های مختلف قرارش می دهند. در طرح های او همه چیز سیال و در معرض تغییر است. به این ترتیب ابعاد مختلف شخصیت پهلوی که البته سبک مغزی بعد اصلی آن است، به تناسب فرصت خودنمایی پیدا می کند. همه  جا همان آدم است ولی هر بار از زاویه ای به ما نموده می شود.

تماشای تصاویر تبلیغاتی پهلوی و مقایسه شان با نگاره های نیستانی، فرصتی گرانبها برای مقایسه عکس و نقاشی و ادعای این دو در بازتاب دادن حقیقت فراهم میاورد. فرض پذیرفته این است که عکس با انعکاس مکانیکی نقش ها، واقع گراست و این واقع گرایی پایه ای می شود برای راستگو شمردن آن. تبلیغاتی هم که صحبتش را می کنم با استفاده از همین گرایش معمول است که کار خود را پیش می برد: ببینید چطور بود، این هم عکسش! خوب، اگر مقصود ترسیم شکل بیرونی چیزی باشد، باید حق را به عکاسی داد که آنرا به دقت ترسیم می کند. ولی اگر هدف ثبت کردن حقیقت چیزی باشد، نمی توان به همین قناعت کرد. البته همیشه می توان گفت که نگاه هر تصویر پرداز حقیقتی را می بیند که خاص خود اوست و با آن چه دیگری می بیند متفاوت است ولی این را نیز همیشه میتوان اضافه کرد که حقیقت مطلب معمولاً ورای ظاهر آن قرار دارد و در بند ظاهر ماندن راه دستیابی بدان را مسدود می سازد ـ باید از آن فراتر رفت، حال هرکس به سبک و سلیقۀ خود.

حقیقتی که نیستانی می بیند و به ما هم نشان می دهد حتماً ورای صیقل مصنوعی تصایر تبلیغاتی قرار گرفته است و با پرده دری اوست که هویدا می گردد. در این جا نقاشی است که راستگوست و در مقابل آن، عکس بیش از ادعای کاذب واقعگرایی چیزی ندارد که به شما عرضه نماید. عکس با زیباسازی می کوشد تا شما را با واقعیتی باسمه ای بفریبد و نقاشی با نشان دادن آنچه که الزاماً زیبا نیست و قالبی هم نیست، به شما راست می گوید، اصل داستان را برایتان بازگو می کند. آنچه نقاش ما دستکاری می کند حقیقت امور نیست، ظاهر فریبندۀ آنهاست. عکاسی با تظاهر به نقش برداری بی دستکاری در پردازش تصویر، با فرض شمردن اینکه عکس برگردان واقعیت است، ریا میکند ولی نقاشی با قبول دستکاری، حرفش را با صداقت می زند و ماهیت سوژه را به شما نشان می دهد ـ نوعی پرتونگاری واقعیت.

کارهای نیستانی طرحهای گئورگ گروس، نقاش معروف آلمانی اوایل قرن بیستم را در ذهن من تداعی میکند. یادآوری کنم که گروس هم در کاریکاتور بسیار طبع آزمایی کرده بود و بسیاری از آثارش را می توان در جایی بین نقاشی و کاریکاتور قرار داد. او نگارگر آلمان بعد از جنگ جهانی اول بود، با کهنه سربازان ناقصش، با روسپیان زشتش، با سیاستمداران مرتجعش، با افسران شق و رقش، با ثروتمندان بی شفقتش… دنیای زشتی در اطراف خود می دید و نقشش  را چنان ثبت می کرد که به چشمش میامد ـ صداقتی که معمولاً از هنرمند انتظار می رود. نیستانی هم رسواگر و ریاستیز است. انگیزۀ اصلیش در پیشه کردن این روش سیاسی است، مثل مورد گروس و گروه بزرگی از هنرمندان دورۀ وایمار. من با سوابق کار های هنری وی آشنایی ندارم، ولی به نظر میاید که سیاست است که چشمش را به حقیقتی که ترسیم می نماید، باز کرده. واکنش اخلاقی به ریا، همیشه و همه جا واکنشی است مبارک و محترم. او زشت نگار نیست، واقع نگار است و ارزش اصلیش در همین است، در اینکه نگاهش را از قید تصاویر سطحی و رسمی رها کرده. یادآوری کنم که نقاش مسئول زشتی واقعیت نیست.

با این همه، به نظر من آن چه که وی تا به امروز کرده، بخش کوچکی از توانایی اوست و مسافت کوتاهی از راهی که قادر به پیمودن آن است. در عین دانستن قدر کارهای او، چه از بابت هنری و چه سیاسی که حتماً ارزشش در چشم من کم از هنر نیست، تصور می کنم که این توان بسیار بیشتر از آن است که بخواهد صرف هیچکسی در حد پهلوی بشود ـ حال هر قدر بارآور هم باشد. ما در دوران زشتی زندگی می کنیم، نه فقط در ایران، بل در همۀ جهان. توان نیستانی در حدی است که میتواند نگاه و نقش هایش را بسیار از ایران فراتر ببرد، هرچند آنچه جداً امیدوارم که انجام دهد گستردش فرش نقاشیش به پهنای ایران است.

ما از انقلاب ایران و ایران انقلابی تصاویر هنری کم شماری داریم که قابل اعتنا باشد، چه نوشتاری و چه تصویری. نقاشی های رسمی را هم که همه می دانیم از چه قسم است. باید این هنر انقلابی باسمه ای، همان پردازشی را به خود ببیند که تبلیغات مضحک پهلوی. باید قلمویی این دوران مهم تاریخ ما را از دریچۀ هنر ثبت و ضبط کند و شاهدی بشود بر پختگی فرهنگی کشورمان. بسط یافتن توان و نگاه نیستانی می تواند در پر کردن  این خلاء نقش بزرگی ایفا کند و کراهت عمیق این دوران را، چنان که باید، در تاریخ هنرمان ثبت نماید. امیدوار باید بود که چنین بشود.

۲۶ مهر ۱۴۰۳، ۱۷ اکتبر ۲۰۲۴


Google Translate