جنگ و مواضع تکراری

گرایشهای سیاسی متفاوت در اپوزیسیون جمهوری اسلامی مواضع سابقا اعلام شده خود در قبال احتمال وقوع جنگ بین آمریکا، اینبار با نیابت اسرائیل، با ایران را تکرار کرده اند. چرا هیچ‌یک از این مواضع پیشتر کاربرد پیدا نکرد و چرا باید باور کرد که این مواضع امروز کاربرد پیدا میکنند؟ در هیچ‌یک از تعداد از شمارش خارج شده نزاعهای قبلی آمریکا و جمهوری اسلامی، که عمدتا با فعال شدن ماشین پروپاگاندای جنگی این دو دولت آغاز می‌شد، به اوجی میرسید و سپس خاموش میشد، ظاهرا احتمال وقوع جنگ تا این اندازه جدی نبوده است. پس اپوزیسیون ج ا، از راست تا چپ، خود را موظف میداند که برای سناریوی جنگ احتمالی اعلام موضع کرده وظائف پیش رویمان را برایمان هجی کند.

با تسلط بر اعصاب، قبل از هر چیز باید پرسید که آیا تعیین کننده ترین عنصر حاکم بر رابطه ی ۴۵ ساله دولتهای آمریکا با اسلامیون حاکم در ایران، دچار چنان تغییر فاحشی شده است که جنگ را ضروری کرده باشد؟ منظور من از «عنصر تعیین کننده» نقش سرکوبگر طبقاتی جمهوری اسلامی است. برای یادآوری و حال باقرار سران حاکم در آمریکا، دلیل اصلی حمایت آمریکا از اسلامیون در انقلاب ۵۷، نقش طبقاتی سرکوبگر آنها، یعنی به شکست کشاندن انقلاب ۵۷ از طریق سرکوب خونین جنبش کارگری و فعالین سوسیالیست و کمونیست آن جنبش، بود. حتی اگر از تمام فراز و نشیب‌های روابط ۴۵ سال گذشته آمریکا با جمهوری اسلامی که با محوریت توان سرکوبگر ج ا باعث میشد آمریکا حمایت خود از حاکمیت جمهوری اسلامی را ادامه دهد، بگذریم، کافی است امروز پنجره ها را باز کنیم. با نگاهی به خیابانهای ایران علت مقبولیت جمهوری اسلامی را مشاهده میکنیم: خیابانهای تهران مملو از اعتصاب و اعتراضات کارگری و همزمان مملو از نیروهای سرکوبگر اسلامی است. پس تا آنجا که به نقش مفید جمهوری اسلامی از منظر آمریکا برمیگردد، جمهوری اسلامی ضرورت وجودیش را همچنان حفظ کرده است.

پس چرا خاورمیانه، خصوصا در یکسال گذشته، صحنه نسل کشی و به خاک و خون کشیده شدنها است، تقابلی نظامی که ظاهراً ج ا یک طرف دعواست؟

در اینجا ما وارد لایه بالاتری از روابط دولتها میشویم که در آن مسئله بر سر تنشهای درون طبقاتی است. تنشهائی که یک علت بیشتر ندارد، رقابت بر سر حوزه نفوذ.

در این سطح مقبولیت جمهوری اسلامی تابعی از پذیرش یا عدم پذیرش هژمونی آمریکا در خاورمیانه است. این معادله تنها هنگامی پیچیده میشود که بلوک رقیب آمریکا یعنی روسیه – چین حامی تسلیحاتی جمهوری اسلامی باشند که نیستند. با جنگ اوکراین بازوی نظامی  بلوک روسیه – چین توان حمایت از ج ا را ندارد، حتی اگر چنین اراده ای اصولا وجود خارجی میداشت. روسیه عملا نقشی خنثی پیدا کرده است. از آنجا که تعیین تکلیف حوزه نفوذ دولتها در قدم اول در درگیریهای نظامی مشخص میشود،  روسیه فی الحال در اوکراین دست بگریبان همین تعیین تکلیف در اروپا شده است. وقوع ۷ اکتبر (که به باور من با چشم پوشی عمدی اسرائیل ممکن شد) بنظر میآید ناشی از ارزیابی آمریکا در خنثی شدن توان روسیه در دخالتگری در خاورمیانه بوده باشد. پس  فرصت طلائی برای آنچه آمریکا در دو جنگ خلیج نتوانسته بود تثبیت کند فراهم شده بود، بهانه ای لازم بود..

تثبیت نظم نوین جهانی آمریکائی در نیمه ی دهه سوم قرن بیست و یکم میلادی با تثبیت همان دکترین در ابتدای دهه نود قرن گذشته تنها در درجه شقاوت آن تفاوت دارد. با نزول استاندارهای متمدنانه ای که بلوک شرق در دوران جنگ سرد به بلوک غرب تحمیل کرده بود، یعنی با فروپاشی شوروی، جهان در سی و پنج سال گذشته به قهقرا فرو رفته است. قلدری و تروریسم و قتل عام نرم حاکم در جهان شده است. نزاعهای نظامی در دور تازه تلاشها برای تثبیت “نظم نوین جهانی” مستلزم شقاوت بیشتری از طرف برقرار کننده آن، قدر قلدران جهان، است.

نفوذ منحوس جمهوری اسلامی در خاورمیانه با محور مقاومت اسلامی اش اعمال می‌شد. پس نظم نوین آمریکا میتواند با یک شوی خشن دیگر در خاورمیانه از طریق در هم کوبیدن محور مقاومت اسلامی (بعنوان مکمل شکست روسیه در اروپا) تثبیت شود. کشتار مردم بیگناه کشورهائی که اسلامیون در آنها نفوذ دارند اما لازمه برقراری وحشتی است که نظم نوین موجودیت خود را روی آن بنا میکند. باین ترتیب ظاهراً جهان به نظم نوین آمریکائی – ناتوئی تمکین خواهد کرد و جمهوری اسلامی استثنا نخواهد بود.

با داده های تاریخی در ۴۵ سال گذشته، بده بستانهای آمریکا و ایران، احتمال عدم تابعیت جمهوری اسلامی از نظم نوین آمریکائب نزدیک به صفر است. آنچه از این پس برای جمهوری اسلامی حائز اهمیت خواهد بود یافتن جایگاهی در این نظم نوین است، نه تقابل با آن. اینکه این پروسه مستلزم جلو آوردن مهره های جدیدی در صحن سیاست اسلامی خواهد بود مسئله ای ثانویه است. باین ترتیب غرب به تمامی اهداف خود در رابطه با جمهوری اسلامی خواهد رسید، حکومتی سربزیر در مقابل غرب اما سرکوبگر و خشن در تقابل با طبقه کارگر.

آیا مسئله اصلی را فراموش نکردیم؟ جنگ اسرائیل و یا آمریکا با ایران چه شد؟ این جنگ حی و حاضر در حال وقوع است، اما نه در جغرافیای ایران بلکه در لبنان، سوریه، یمن و سرزمینهای اشغالی فلسطین. توافق ضمنی و پشت پرده مثلث آمریکا، اسرائیل و ج ا، حفظ ج ا به بهای خنثی کردن محور مقاومتش است. برخلاف کسانی که با توجیه “جنگ ممکن است از دست در برود” عملا در زمین جمهوری اسلامی بازی میکنند، بر خلاف هورا کشان حمله اسرائیل به ایران، این نزاع اتاق فکرهایش را دارد، هر قدم آن سنجیده، با صبر و حوصله، فکر شده و با احتساب تمام سود و زیان برداشته میشود. نه اسرائیل، نه آمریکا و نه جمهوری اسلامی خواهان جنگ مستقیم با یکدیگر نیستند. این دولتها قبل از هر چیز متحدین استراتژیک یکدیگر علیه طبقه کارگرند.

اما فضای جنگی به دولتهای اسرائیل و ایران یاری میرساند که عرق ناسیونالیستی را دامن بزنند، توهم دفاع از کشور را باد بزنند و از همه مهمتر اعتراضات کارگری را در ایران سرکوب کنند.

کارگران مرعوب فضا و پروپاگاندای جنگی نشدند. همانطور که میبینیم اعتراضات و اعتصاباتشان را سازماندهی میکنند. در نتیجه تنها وظیفه احزاب، تشکلها و فعالین کارگری این است که در مبارزات کارگری دخیل شوند، آنها را قدمی به پیش ببرند و سیاسی کنند.

سرنگونی جمهوری اسلامی بدست و با هژمونی جنبش کارگری زمانی ممکن است که تشکل‌های سیاسی کارگری مدعی سوسیالیسم به وزنه قابل عرضی در صحنه سیاست ایران تبدیل شده باشند. با پرانتز باز کردن “فعلا سرنگونی خواهی بایگانی شود” در میانه نزاع طبقاتی، که عملا خیزشی زیر پرچم جمهوری اسلامی است؛ با اعلام پیش بسوی سرنگونی ج ا در پشت تانکهای اسرائیلی؛ با حمایت از “ایران”؛ و با ادای “صلح خواهی” (برای جنگی که در ایران اتفاق نیفتاده است)، اپوزیسیون کارگری بیش از پیش به بیراهه میرود و خود را بیربط میکند، سرنگونی خواهی و انقلاب پیش کش شان.

کورش ریاضی


Google Translate