پیروز نهاوندی و ترور خلیفه دوم مسلمین

در آمد

بر آمدن اسلام در عربستان همزمان است با تکوین جامعه طبقاتی و فروپاشی سازمان پدر شاهی و جماعتی که در بطن خود شیوه برده داری را سامان می داد.

نواحی شمالی عربستان بخاطر این فرو پاشیدگی و تکوین جامعه طبقاتی آبستن حوادثی بود.   باید برای رفع این بحران و ایجاد یک دولت قوی و متحد راه حلی پیدا می شد تا بتواند   سراسر عربستان را متحد کند.اسلام این رسالت را بعنوان یک ایدئولوژی بعهده گرفت و در این راه موفق شد و توانست دولتی قوی و یکپارچه و متحد را با هزاران جنگاور بسیج کند و توازن قوا را در منطقه که خسته از جنگ های بی حاصل ایران و روم بود بهم بزند

تکوین جامعه طبقاتی در عربستان بعد از وفات رسول بسرعت در حال پیشرفت بود و جامعه شکل مشخص طبقاتی بخود می گرفت که در درون و بیرون با تنش هایی روبرو بود و این تنش ها را باید در ترور سه خلیفه مسلمین جستجو کرد .

  ترور عمر

سال بيست و سوم هجری ست. عمر خلیفه دوم مسلمین است و پیروز نهاوندی برده ایرانی مغیره بن شعبه فرماندار موصل است که به تقاضای او و موافقت عمر در مدینه زندگی می   کند.

مغیره برای پیروز روزی دو درم خراج تعیین کرده بود برای پیروز این میزان خراج سنگین بود پس شکایت به عمر برد.و عمر ازاوپرسید :خراج تو چند است؟ گفت: هر روز دو درم. گفت: صناعت تو چيست؟گفت: نجارم و نقاش و آهنگر. گفت: بنظر من با اين همه كار كه مى كنى خراج تو سنگين نيست. آنگاه عمر گفت: شنيده ام گفته اى اگر بخواهم آسيابى بسازم كه به كمك باد كار كند گفت: اگر سالم ماندم آسيايى برايت بسازم كه مردم مشرق و مغرب از آن سخن كنند. آنگاه ابو لؤلؤه برفت و عمر گفت: اين غلام هم اكنون مرا تهديد كرد.

اما این تهدید به همین جا خاتمه نیافت روز بعد كعب الاحبـار پـيش عمر رفت و گفـت: اى اميـر 

مؤمنان! وصيت كن كه سه روز ديگر خواهى مرد. گفت: از كجا ميدانى؟ 

گفت: اين را در كتاب خدا عزوجل، تورات، مى يابم و اينكه مدت تو به سر رسيده است این تهدید از زبان امام علی نیزشنیده می شود 

حسین بن حمدان خصیبی (متوفای ۳۳۴ه) درکتاب هدایه الکبری از پدرش احمد بن خصیب از ابومطلب جعفر بن محمد بن مفصل از محمدبن سنان زاهری از عبدالله بن عبدالرحمن اصم از مدیح بن هارون بن سعد روایت می کند که گفت: شنیدم از امیرالمومنین علیه السلام که خطاب به عمر می فرمود: تو را می بینم که به خاطر ظلم هایی که به بدترین وجه به عترت پیامبر اکرم صلی الله علیه واله روا داشتی در این دنیا بواسطه ضربتی که از سوی یکی از بندگانی که تو با ظلم و جور با او حکم می رانی کشته خواهی شد و به خدا قسم که او با توفیقی که نصیبش می گردد بر خلاف میل باطنی تو وارد بهشت می گردد.وعمر در پاسخ گفت: آیا از کهانت و پیشگوئی ابائی نداری؟ امیرالمومنین علیه السلام پاسخ دادند: هر آنچه گفتم بر اساس دانسته ها و معلوماتم بود و نه چیز دیگر(خصیبی, الهدایه الکبری ص۱۶۲)

یک پرسش 

پرسش اینجاست که کعب الاحبار و علی ابن ابیطالب از کجا می دانستند سه روز دیگر عمر ترور می شود.

آیا این داستان یک داستان برساخته شده برای توجیه این ترور است یا نشان از آن دارد که نقشه ترور عمر درمحافلی از اشراف عرب طراحی شده بود .  

روز واقعه

چون صبح شد عمر براى نماز بیرون شد و چنان بود كه كسانى را به صف ها مـى گماشـت و چـون صف ها مرتب مى شد مى آمد و تكبير مى گفت

ابو لؤلؤ جزو مردم در آمد، خنجرى به دست داشت كه دو سر داشت و دسـتگيره آن در ميانـه بود، شش ضربت به عمر زد كه يكى زير تهيگاه وى بود و همان بود كه او را كشت، كليب بن ابى بكير ليثـى نيز كه پشت سر عمر بود كشته شد. و چون عمر سوزش اسلحه را احساس كرد از پاى در آمد و گفت: عبد الرحمن بن عوف ميان مردم هست؟ 

گفتند: آرى اى امير مؤمنان اينك اوست گفت: پيش بيا و با مردم نماز كن . عبد الرحمن بن عوف با مردم نماز كرد، عمر همچنان افتـاده بـود، آنگـاه وى را برداشـتند و بـه خانه اش بردند.

سپس گفت: اى عبدالله! برو ببين قاتل كيست؟ گفت: اى امير مؤمنان ابو لؤلؤ غلام مغيرة بن شعبه ترا كشته است. گفت: حمد خدا را كه مرگ مرا به دست كسى قرار نداد كه يكبار براى خدا سـجده كـرده باشـد.به او گفتند: اى امير مؤمنان وصيت كن. گفت: كرده ام. عمر شب چهارشنبه سه روز مانده از ذى حجه سال بيست و سوم درگذشت.

 خلافت وى ده سال و پنج ماه و بيست و يك روز بود كه از هنگام درگذشت ابوبكر گذشته بود

هنگام درگذشت وى بيست و دو سال و نه ماه و سيزده روز از هجرت گذشته بود

عمر که بود

  عمر پسر خطاب پسر نفيل بن عبد العزى ابن رياح بن عبدالله بن قرط بن رزاح بن عبدى بن كعب ابن لوى بود.

 كنيه وى ابـو حفـص بود. مادرش حنتمه دختر هاشم بن مغيرة بن عبدالله بن عمر بن مخزوم بود

او را فاروق مى گفتند،بعضـى گفته اند كه پيامبر این لقب را به او داد

 تيـره رنـگ وبلند قامت و طاس و چپدست بود كه با دست راست نيز كار مى كرد، از همه كسان بلندتر بود گويى بر مركبى  سواربـود. وقتى كشته شد پنجـاه و پنج سال داشت

 زنان  و فرزندان 

 ۱در جاهليت زينب دختر مظعون را به زنى گرفت كه عبدالله و عبدالرحمن واكبر و حفصه را از او آورد

 ۲در جاهليت مليكه دختر جرول خزاعى را نيز به زنى گرفت و هنگام صلح از او جدا شد،  

۳مادر زيد اصغر و عبيدالله، كه در جنگ صفين با معاويه بـود و كشـته شـد، ام كلثوم دختر جرول بن مالك بود

 ۴قريبه دختر ابو اميه مخزومى را نيز در جاهليت به زنى گرفته بود كه هنگام صلح از او نيز جدا شد، 

۵ام حكيم دختر حارث بن هشام مخزومى را در اسلام بـه زنـى گرفـت كـه فاطمـه را از او آوردسپس طلاقش داد

 ۶و نيز جميله خواهر عاصم بن ثابت انصارى را در اسلام به زنى گرفـت كـه عاصـم را از او آورد، سـپس طلاقش داد

۷و نيز ام كلثوم دختر على بن ابى طالب را كه مادرش فاطمه دختر پيمبر خـدا بـود بـه زنـى گرفـت و چنانكه گفته اند چهل هزار مهر او كرد و زيد و رقيه از او آورد

۸و نيز نهيه را كه زنى از مردم يمن بود به زنى گرفت و عبد الرحمن را از او آورد.
۹فكيهه نيز زن عمر بود كه كنيز بود و زينب را از او آورد كه به گفته واقدى كوچكترين فرزنـدان عمـربود

۱۰عاتكه دختر زيد بن عمر و بن نفيل را نيز به زنى گرفت كه پيش از آن زن عبدالله بن ابوبكر  بود

  ام كلثوم دختر ابوبكر را نيز به زنى خواست كه صغير بود و در باره وى كس پيش عايشه 

فرستاد كه با ام كلثوم گفت: كار به اختيار تو است گفت: مرا با او كارى نيست

گفت: امير مؤمنان را نمى خواهى؟ گفت: نه، معاشش ساده است و با زنان سختگير است.  

درش را مى بندد، خيرش به كس نمى رسد و عبوس مى آيد و عبوس مى رود

  اسلام آوردن عمر 

  وى پس از چهل و پنج مرد و بيست و يك زن اسلام آورد.

ابولولو یا پیروز نهاوندی که بود

پیروز نهاوندی بخاطر آن که دختری داشت بنام مروارید عرب او را به نام ابو لولو صدا می کرد یعنی پدر مروارید.(دایرةالمعارف بزرگ تشیع، ج ۱، ص ۴۳۶)

از مردم شهر نهاوند بود که در جنگ با رومیان به اسارت رومیان در آمد و در جنگ رومیان با مسلمانان اسیر شد و به غلامی مغیره بن شعبه فرمانروای کوفه درآمد(دایرةالمعارف تشیع، ج ۱، ص ۴۳۶)

در مورد دین او اختلاف بسیار است عده ای او را زرتشتی و مسیحی وعده ای دیگر اورا  مسلمان و شیعه طرفدار علی می دانند اما قدر مسلم آن است که اگر او مسلمان نبود حق ورود به مسجد مدینه را برای ترور عمر نداشت و این حرف عمر که خدا را شکر که کسی مرا کشت که خدا را یکبار هم سجده نکرد حرف درستی نیست..

 ابولولو وارد مسجد شد و در صف اول نماز جماعت و آن هم پشت سر عمر بن خطاب قرار گرفت(مسند ابی یعلی ج۵ص۱۱۶)

و عثمان نیز همواره خطاب به عبیدالله بن عمر (که دختر و هرمزان دوست ابولولو را به بهانه قصاص پدرش کشته بود) می گفت: خداوند تو را بکشد که کسی را کشتی که نماز می خواند و نیز دختر بچه ای را کشتی. ( الطبقات الکبری ج۵ص۱۶)

در شایعه نزدیکی ش با امام علی نباید از نظر دور داشت که اسیران ایرانی در کوفه و مدینه گرایشاتی به خانواده علی که مغضوب قدرت بودند داشتند و در جنبش هایی که در گرفت همیشه آنها یک پایه این جنبش ها بودند .اما این داستان که اوبعد از ترور عمر به نزد علی بن ابی طالب آمد و او با دلدولش او را به کاشان فرستاد تا در آنجا تبلیغ تشیع کند و بمیرد و گنبد و بارگاهی بنام بابا شجاع برایش درست کنند سندیت تاریخی ندارد و بیشتر افسانه است تا تاریخ.

انگیزه ترور

سه انگیزه برای ترور عمر مورخین بر می شمارند؛

۱انگیزه شخصی

 بنابر کهن ترین منابع و روایات پیروز نزد عمر از مولای خود شکایت کرد که خراجی سنگین بر او بسته، ولی خلیفه شکایت او را روا ندانست. و او از بی اعتنایی خلیفه در خشم شده بود، کلمات تهدیدآمیزی بر زبان راند.(دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج ۶، ص۱۹۸).

ترور عمر با انگیزه های شخصی و آن هم میزان خراج تقلیل دادن یک امر کلی ست به یک امر جزئی، اگر این گونه بود هیچ عقل سلیمی ترور خلیفه مسلمین را به مخیله خود راه نمی داد. چون مثل روز روشن بود این کار با نابودی کل خانوده او بازی می کندپس داستان باید امر دیگری باشد. نخست باید گفت پاسخ عمر بعنوان یک امپراطور و یک خلیفه برده دار پاسخی معقول بود. مغیره با ۵۰ هزار برده حق داشت با این موجودات مادون انسان بهر شکلی که می خواست برخورد کند.اما پیروز داستان را این گونه نمی دید.  

نگاه کنیم به برخورد پیروز با اسرای جنگ نهاوند. زنان و بچه های ایرانی با لیف خرمایی به گردن پای پیاده خسته و گرسنه و تحقیر شده از نهاوند آورده می شدند به مدینه پایتخت برده فروشان. پیروز این بچه هارا بغل می کرد و می گریست ومی گفت: عمر جگر مرا آتش زد.این تمامی داستان مردمی ست که به اسارت آورده شده اند و به حرمت ها و کرامات های انسانی آن ها توهین شده است در حالی که حق آنان این بی حرمتی ها نبوده است . در درازنای تاریخ مردم هیچ ارتباطی به جنگ های فزون خواهانه برده داران و فئودال ها وسرمایه داران نداشته اند و ندارند و تنها مردم در این میدان ها قربانی شده اند.

 دولت فاسد و دینی و از درون تهی شده ساسانی به هزار و یک دلیل باید فرو می ریخت و ریخت . اما این فروریختن ارتباطی با مردمی که استشمار و تحقیر و تحمیق می شدند نداشت . دولت دینی ساسانی چشم فرو بست به مانیفست دو رفورمیست بزرگ مانی  و مزدک و این رفرم ها را در خون خفه کرد . سرداران بزرگی چون بهرام چوبینه را کشت و در یک نسل کشی توسط شیرویه و خسرو پرویز دولت ساسانی را بی آینده کرد . جنگ شاهزادگان با هم وجنگ سرداران با هم و جنگ ملا های زرتشتی با همه راهی جز سقوط نداشت اما این سقوط چه ارتباطی با پیروز آهنگر داشت . این امری بود که برای پیروز قابل فهم نبود بهمین خاطر دست به سلاح برد تا عمر را بعنوان خلیفه یک امپرطوری برده دار از هست و نیست ساقط کند.

۲سیاست عمر در برابر ایرانیان،به ویژه خشونت او نسبت به اسیران و کودکان ایرانی در قتل عمر بوسیله او نقش اصلی را داشته است(دایرةالمعارف تشیع، ج ۱، ص ۴۳۶)

گفته می شود هنگامی که اسیران جنگ نهاوند را به مدینه وارد میکردند؛ ابولؤلؤ دست بر سر کودکان اسیر میکشید و میگفت: «عمر جگرم را خورد . (ابو لولو از مدینه تا کاشان.عبدالرحیم قنوات )

۳برخی از بزرگان صحابه که از سختگیری ها عمر ناراضی بودند، نقشه قتل خلیفه را کشیدند و پیروز وسیله اجرا بود (دایره المعارف اسلامی، ج ۶، ص۱۹۸۱۹۹) .انذار کعب الحبار و علی ابن ابی طالب به عمر و کشته شدنش نشان می دهد که ترور عمر در بین اشراف عرب مطرح بوده است.(دانشنامه ایرانیکا)   

بعد از ترور

این که گفته می شود  حضرت علی در کنار خانه نشسته بود و ابولؤلؤ را دید و او را با اسب و دلدل فراری داد و با طی الارض به کاشان فرستاد ساخته قرن هفتم به بعد است (ر.ک: ارشاد القلوب دیلمی ج۲ ص۲۸۵و دور از حقیقت است واین روایت که  موفق به فرار نشد و مردی از قبیله بنی تمیم او را گرفت و کشت و کارد او را آورد و به پسر عمر (عبیدالله) داد. عبیدالله با همان کارد هرمزان را کشت، بدین خیال که او نقشه قتل پدرش را کشیده بود( محمد ابن سعد، طبقات الکبری، ج ۳، ص ۳۴۵..)به حقیقت ماجرا نزدیکتر است 

 پس از قتل عمر، عبیدالله پسر عمر به انتقام از فیروز برآمد و علاوه بر فرزند و همسر فیروز، دو فرد دیگر را نیز به جرم همکاری با او به قتل رسانید.

بنابر گزارش ایرانیکا، ابولؤلؤ در هنگام فرار از مسجد النبی، توانست دهها تن دیگر را با چاقو مضروب سازد که شش یا هفت نفر از آنان کشته شدند. بر اساس روایتی که ابن سعد، ابن شبه و طبری گزارش کردهاند، ابولؤلؤ پس از فرار و پیش از اسارت، خودکشی کرد. 

مغِیره بن شُعبه که بود

مغیره بن شعبه ابوعبدالله ثقفی، از صحابه و از صاحب منصبان دستگاه خلفای راشدین و معاویه بود.

مغیره از قبیله بنی معتب بود که نگهبانان بت لات طائف بودند. وی برادر زاده عروه بن مسعود است که در طائف کشته شد. به علت حمله و غارت اموال گروهی از صحابیون مسافر که در خواب بودند، مغیره مجبور به ترک طائف و آمدن به مدینه نزد پیامبر گردید. پیامبر به مغیره فرمان داد که گروه ثقیف را جذب اسلام کند و پس از اسلام آوردن شهر طائف، مغیره مأمور گردید که به آنجا رفته و بت خانه و خزانه اش را خراب کند. 

بنا به نوشتهٔ منابع شیعی وی به همراه قنفذ جزو افرادی بود که در واقعه خانه فاطمه (دختر پیامبر) یکی از نقشهای اصلی را ایفا کرد. در یکی از منابع مذهبی به نقل از حسن بن علی نقل شده که به مغیره گفت: «تو همان هستی که فاطمه دخت رسول خدا را زدی؛ تا آنجا که خون آلود شد و فرزند در شکمش را سقط کرد

در جنگ قادسیه عمر او را به حکومت بصره گماشت. در آنجا به زنا متهم شد و حکومت از او گرفته شد.مردی زنباره بود در منابع به عددهای ۳۰۰، ۷۰۰ و ۱۰۰۰ اشاره شدهاست. در سال ۲۱ هجری به دلیل نارضایتی مردم از سعد بن ابی وقاص به جای او به حکومت کوفه منصوب شد

در زمان عثمان، مغیره پستی نداشت و در زمان علی به طائف بازگشت و ترجیح داد در قدرت نباشد.

در سال ۴۱ هجری وی از سوی معاویه به حکومت کوفه منصوب شد. و توانست در آن آشوب ها با زیرکی موقعیت خود را حفظ کند وتا پایان عمرش امیرکوفه بود مغیره بین سالهای ۵۱۴۸ هجری  در سن حدود ۷۰ سالگی  بر اثر طاعون  در گذشت. گفته می شود بیش از ۵۰ هزار برده داشت

منابع

 دانشنامه ایرانیکا

اشکوری، «ابولولو»، دانشنامه بزرگ اسلامی  

 مشکانی سبزواری، ابولولو از حقیقت تا توهم 

اقبال آشتیانی، تاریخ ایران، 

جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، 

آورزمانی، فریدون   «نگاهی به آرامگاه پیروز ملقب به (ابولؤلؤ) در گذشته و حال» 

اقبال آشتیانی، عباس  تاریخ ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه  

قنوات، عبدالرحیم  «ابولولو از مدینه تا کاشان»  

دایرةالمعارف بزرگ تشیع،

دایرةالمعارف بزرگ اسلامی،  

  حبیب السیر  

  لغت نامه دهخدا.

  محمد ابن سعد، طبقات الکبری 

 محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک ،ج۴  

  تاریخ طبری،  ج ۴و ۵

 تاریخ یعقوبی جلد۲ 

 –

مهرداد لطفی 


Google Translate