عزا در پس شادی و پایکوبی

از طولانی شدن متن پوزش می خواهم….

پس از عملیات وعده صادق ۲، بخشی از مردم، اکثرا وابستگان به نظام اسلامی، به خیابان ریخته و با پخش شیرینی و دعا و ثنا به سپاه مقتدر اسلامی، شادی و پایکوبی کردند. صدا و سیما هم هیزم بیار این آتش و معرکه بود. از سوی دیگر برخی از هموطنان هم در شبکه های اجتماعی این عملیات را محکوم کرده و آنرا نقطه عطف تلقی کرده اند، تا به آن حد که اطلاعات سپاه بیانیه صادر کرد و مخالفت با جنگ را جرم دانست. شایان توجه اینکه بسیاری از ساکنین حلب در سوریه، پس از شنیدن خبر ترور حسن نصرالله دقیقا همین عکس العمل را نشان داده و با رقص و پایکوبی و پخش شیرینی شادی خود را نشان دادند.

کارشناسان اجیر شده در صدا و سیما بر این نکته اصرار داشتند که اگر ج.ا. عکس العملی نشان نمی داد، اسرائیل جری تر شده و به اشغال لبنان ورود می کرد. بنا به تحلیل آنها، این عملیاتی بازدارنده بود. اما، لحظاتی پس از پایان صادق ۲، اسرائیل مرکز بیروت را بمباران کرد و به سربازان خود برای تصرف روستا ها و شهرک ها در خاک لبنان آماده باش داد. به زبانی دیگر، اسرائیل مشخص کرد که عملیات وعده صادق ۲، نه تنها بازدارنده نبود، بلکه مُهر تأییدی بر استراتژی نتانیاهو بوده است.

آنچه در سرزمین نفرین شده فلسطین می گذرد خارج از حوصله این نوشتار است. نظامی آپارتاید، فاشیست، به لحاظ ایدئولوژیک افراطی، و در رأس آن قسم خورده ای جنایتکار قرار دارد. در این سو، مردم ستمدیده فلسطین که طی دو قرن اخیر دائما تحت اشغال عثمانی و انگلیس و اسرائیل بوده اند، هرگز لحظه ای آرامش نداشته اند.

ستمی که بر مردم فلسطین می گذرد، دستاویزی برای توسعه طلبی فاشیستی دیگر با دقیقا همان مشخصه های رژیم صهیونیستی شده است. ج.ا. با توسل به آرمان خلق فلسطین – استقلال و عزت و به رسمیت شناخته شدن مقام تاریخی شان – به ساماندهی و سازماندهی عناصر مطلوب و وابسته پرداخته، و در یک استراتژی (عمق استراتژیک) با اهداف دراز مدت، حزب الله، حماس، و…. «جبهه مقاومت» را تشکل می دهد. و در عملیات طوفان الاقصی که «خروجی» و «زمانبندی» آن، برای عاملان و آمران مشخص نبود (نشده بود) به سرزمین های اجدادی اشغال شده یورش برده و جنگی یکساله را رقم زدند.

تحلیل کارشناسان ایرانی در هفته های اول این بود که اسرائیل توان تقابل با تونل های حماس را ندارد و ورود به غزه برابر است با کشتار جمعی صهیونیست ها. آنها به این واقعیت توجه نداشتند که فاشیست ها آنگونه که متعارف است فکر نمی کنند، برنامه ریزی نمی کنند. هدف ارتش اسرائیل تسخیر غزه است، و اگر لازم به تخریب تمامیت آن باشد، یک جنایتکار حتما به آن ورود می کند. چنین شد. تونل ها با خاک یکسان شدند. ده ها هزار مردم بی دفاع در خون غلطیدند، کودکان و زنان در زیر آوار آخرین نفس ها را کشیدند، و ده ها هزار بیشتر زخمی شدند. سپس، سربازان وارد عملیات زمینی شدند تا جنایت در مداری بالاتر رقم زنند.

آنچه در غزه رخ داد برای کارشناسان وابسته درس عبرت نشد. تا بالاخره حسن نصرالله به قتل رسید. وزیر خارجه لبنان می گوید که هفته ای پیش از قتل نصرالله، نتانیاهو و حسن نصرالله و بایدن و مکرون به توافقی برای آتش بس رسیده بودند. اما کسی متوجه نبود که اسرائیل پیش از قتل هنیه هم با حماس به توافق رسیده بود. آنچه اسرائیل انجام می دهد خریدن زمان برای انجام نقشه های نظامی و ترور است. قبول توافق صلح و آتش بس تنها یک فریب نظامی است. چنانکه با یاسرعرفات توافق کرد ولی هرگز به آن پایبند نشد.

تمام کارشناسان و مفسران سیاسی در سطح دنیا بر این امر تأکید داشتند که هدف غائی نتانیاهو زمینه چینی برای دخالت ج.ا. در این جنگ بوده تا با دخالت دادن آمریکا در نزاع، جنگ بین اسرائیل و مردم فلسطین به جنگ میان ایران و آمریکا تبدیل شود. این نکته را آمران صادق ۲ درک نکردند. نه اینکه نمی دانستند، و یا در باره آن بحث و برنامه ریزی نکرده باشند، بلکه به تبعات آن دقیقا پی نبرده بودند.

این نکته با یک سوال شروع می شود. در صورت حمله تلافی جویانه اسرائیل به ایران، آیا ج.ا. توان پاسخ دارد؟ پاسخ ساده است. حتما. حتی ممکن است که شدیدتر از صادق ۲ عکس العمل نشان دهد. اما تا به کی و تا چه اندازه، و با چه هزینه ای؟ آیا موقعیت اقتصادی ایران در آن حد و اندازه است که یک جنگ فرسایشی را ادامه دهد؟

برخی از جمعیت پایکوب، صادق ۲ را نقطه عطفی برای پایان دادن به حیات اسرائیل می دانستند. برخی آمران و عاملان صادق ۲ را تشویق به ادامه عملیات می کردند. اکثرا اعلام آمادگی برای ورود به تقابل رودررو با اسرائیل و آمریکا می کردند.

این جماعت به این نکته واقف نبودند که رژیمی که به هیچ پروتکلی پایبند نیست و میهمان سیاسی را در مراسمی سیاسی در ایران به قتل می رساند، رژیمی که هزاران کودک را به قتل می رساند، حاضر است تا هر اقدامی برای حفظ موجودیت خود بکند. به همان نسبت، آمریکا که تنها کشور در استفاده از بمب اتم است و برای پیشبرد اهداف نظامی و سیاسی آماده به استفاده از سلاح کشتار جمعی بوده و در ویتنام از بمب های فسفری استفاده می کرده، بدون شک، اگر خود را در تنگنا ببیند، دست به تکرار چنان جنایتی خواهد زد.

همانطور که حماس نتوانست از تونل هائی که میلیون ها دلار خرجش شده بود، استفاده عملیاتی کند، مردم ذوب شده در ولایت هم پیش از آنکه آماده تقابل تن به تن شوند، زیر آوار آخرین نفس ها را خواهند کشید.

پزشکیان در ملاقات با وزیر خارجه عربستان پس از رد و بدل تعارفات مرسوم دیپلماتیک، با همان زبان، عربستان را متهم به سکوت و بی غیرتی اسلامی کرد. وزیرخارجه عربستان هم کم نیاورد و پس از ابراز علاقه به مستحکم تر شدن روابط با کشور برادر ایران، علت جنگ در فلسطین و گسترش آن به خلیج فارس را ج.ا. دانست، و ایران را به خویشتنداری دعوت کرد (البته همه به زبان دیپلماتیک و خیلی برادرانه).

واقعیت اینست که کشورهای منطقه چشم دیدن ج.ا. را ندارند، و خوشحال خواهند شد اگر اسرائیل چشم و زبان ج.ا. را از کار بیندازد. ج.ا. این واقعیت را می داند، اما در کمال نادانی تلاش بر این دارد که همه را متقاعد کند که بروند و به اسرائیل بفهمانند صادق ۲ پایان مناقشات بود. گویی درک این نکته برای پزشکیان سخت است که اسرائیل در یکسال گذشته چنین هزینه ای پرداخت نکرده که در وسط کار همه چیز را تعطیل کند.

آنچه در ۷ اکتبر رخ داد برای تسلط بر میدان نفتی بود و حماس در غزه مانع برداشت بی درد سر از آن بود. آنچه رخ داد طبق یک برنامه ریزی پیچیده بود. یکسال پیش از انتخابات آمریکا آغاز شد. زمانی که هر کاندیدائی از ورود به مسائل غیر متعارف دوری می کند، و طبیعتا و سنتاً از اسرائیل حمایت می کند. زمانی رخ داد که در رأس آمریکا بایدن به عنوان یک صهیونیست قسم خورده، قرار داشت. زمانی رخ داد که در اروپا راست افراطی در حال جان گرفتن بود و دولت های اروپائی درگیر مسائل درون کشوری بودند. زمانی رخ داد که روسیه را با اوکراین مشغول کرده بودند تا اینبار اقدامی مشابه آنچه در سوریه کرد انجام ندهد. زمانی اتفاق افتاد که چین درگیر تایوان است. در چنین شرایطی هیچ کشوری آمادگی لازم برای ورود به آنچه در فلسطین و لبنان و حال ایران رخ می دهد را ندارد. با توجه به این نکته، اسرائیل ممکن نیست از جنگ افروزی دست بکشد. اصولا جنگی را آغاز کرده تا بتواند آنرا ادامه بدهد.

سالها پیش، نزدیک به دو دهه پیش، نوشتم که اگر جنگی رخ بدهد، ما در جبهه سرنگونی طلبان، عکس العمل قابل توجهی نمی توانیم نشان دهیم. نه می توانیم از جمهوری اسلامی که باعث و بانی بسیاری از جنایات در ایران است، حمایت کنیم و نه همچون شاهزاده رضا پهلوی، با اسرائیل همبستر شویم. اما می توانیم علیه جنگ عکس العمل نشان دهیم.

سالها پیش شعاری در ایران بر سر زبانها افتاده بود، «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران». به نظر من این شعاری است که تنها از دهان وابستگان به راست افراطی (رضا پهلوی) بیرون می آید. به عنوان یک عدالتخواه نمی توان علیه جنایات در غزه و لبنان عکس العملی نشان نداد. چگونه می شود جنایتی را دید و سکوت کرد؟ یکی از اهداف جنگ ها در دوران کنونی، انسانزدائی است. رسانه های وابسته به صهیون حدود یکسال است که در گوش همه می خوانند مردم غزه همه تروریست هستند پس می توان آنها را قتلعام کرد. می توان اجساد زخمی ها را جلوی خودرو گذاشت و در شهر چرخاند، و می توان اجساد کشته شدگان را از طبقه های بالای ساختمانی ویران شده به پایین پرت کرد. آنچه اسرائیل در غزه مرتکب می شود دیگر یک مبحث سیاسی نیست، بلکه یک فراخوان به وجدان فعالین سیاسی است. آیا می توان در برابر این جنایات سکوت کرد، چون الویت اول و اخر «ایران» است؟

این نکته به آن منظور نیست که آنقدر عقب عقب برویم تا از آنطرف بام بیفتیم که منجلاب حمایت از جمهوری اسلامی است. اما سکوت در برابر جنایت دو دلیل بیشتر ندارد. یا بوئی از انسانیت نبرده ایم، و یا اینکه درک درستی از ویژگی انسانی نداریم. وقتی سیاست در کل، و سرنگونی بالاخص، ما را از خصیصه انسانی دور کند، تا به آن حد که توان دیدن جنایت را داشته باشیم، اما بتوانیم بر احساساتمان سرپوش گذشاته و سکوت کنیم، دیگر مهم نیست که سرنگونی طلب هستیم یا طرفدار ج.ا.، چرا که دیگر انسان نیستیم. در چنین شرایط و با چنین تفکری، حمایت و دفاع ما از حقوق بشر، تنها مشروط به برآورده شدن خواست های سیاسی ما است. از مفاد بیانیه حقوق بشر دفاع نمی کنیم چون درست است، بلکه به این خاطر که با اهداف سیاسی ما منطبق بوده و فعلا کارمان پیش می رود. دقیقا مثل نتانیاهو که از توافق آتش بس حمایت میکند، اما و تنها برای پیشبرد یک هدف سیاسی و نه به این خاطر که قتل و جنایت کافیست.

در جنگ جهانی دوم، یکی از ابزاری که نازیستها بکار می بردند، به آتش کشاندن یک شهر بود. آنقدر بر سر آن شهر بمب می ریختند تا با خاک یکسان شود، بخصوص به شهرهایی در انگلستان. در آن دوران این امر محکوم می شد و به عنوان یکی از خصیصه های نازی ها و طینت آدمکشی آنها ارزیابی می شد. در اواخر جنگ جهانی دوم، آمریکا و انگلستان دقیقا دست به همان جنایت زدند. شهرهای مهم آلمان را با بمب باران متوالی به آتش کشاندند.

تقبیح یک امر جنایتکارانه، مهم نیست توسط چه کسی یا دولتی و یا کشوری انجام می شود، یک وظیفه انسانی است. وقتی آمریکا و انگلستان از بالا بر سر رزمندگان مجاهد بمب می ریختند، آن عمل جنایتکارانه می بایست محکوم شود؛ نه بخاطر اینکه سیاست ها و یا ایدئولوژی مجاهدین درست است، بلکه و تنها به این دلیل که جنایت آمریکا و انگلستان غیر انسانی است، مخصوصا که مجاهدین اعلام بیطرفی کرده بودند. وقتی روسای حزب توده بازداشت شده و زیر ضرب رفتند، شورای ملی مقاومت شکنجه و اعدام آنها را تقبیح کرد. نه به این دلیل که حزب توده «خائن» به ناگاه رفیق راه شده بود، بلکه به این دلیل که «اعدام» عملی غیر انسانی است.

«جنگ» به هر دلیل و شکلی، انسانهای بی دفاع را هدف گرفته و اولین و بیشترین قربانیان از میان مردم بی دفاع است تا سیاستمداران و یا حتی سربازان در جبهه. آن فردی که به دنبال ظهور امام زمان و بخشی از «لشگر امام زمان» است، اصولا با جنگ موافق است، اما کارگری که پشت تهیه نان شب گیر کرده، کارگر معدنی که نمی داند از تونل سالم بیرون می آید و یا اینکه از لحظه ای که وارد تونل می شود، معیشت خانواده اش چگونه تهیه خواهد شد، به دنبال امام زمان و امت اسلامی و یا دیگر مطالب افیون زده نیست. می خواهد زنده بماند تا یک لقمه نان حقیر بر سفره رنگ و رو رفته اش بگذارد تا پدر به مادر و مادر به فرزند تعارف کند، چرا که مقدار آن کفاف سیر شدن همه را نمی دهد.

«جنگ» و «جنگ افروزی» خواست وابستگان به افکار سنتی و سلطه جو بوده و است. موضع موضع سناتور های آمریکائی، که متاسفانه مجاهدین با برخی از آنها دمخور هستند، از بمباران ایران، ویرانی زیرساخت های ایران، و بقول هیلاری کلینتون «ایران را با خاک یکسان کردن» حمایت می کنند، قابل درک است. آنها نظام سلطه و استثمارگران را نمایندگی می کنند (چرا مجاهدین با آنها محشور هستند سوالی دیگر است). اما یک فعال سیاسی، سرنگونی طلب، آزادیخواه و میهن پرست، نمی تواند و نباید از «جنگ» و «جنگ افروزی» حمایت کرده و یا در مقابل آن سکوت کند.

هر از گاهی شاید نگاهی گذرا به تاریخ/گذشته در تعیین مواضع شخصی یاری رسان باشد. هنگامیکه خمینی پس از ۸ سال جیغ بنفش کشیدن و شعار جنگ جنگ تا پیروزی سردادن، به قطعنامه ۵۹۸ تعظیم کرده و جام زهر را نوشید. قرار بر این بود که در مرزها تنشی رخ ندهد تا دو کشور عراق و ایران بتوانند در آرامش به دلایل شروع جنگ و مواردی که می تواند از آغاز دوباره جنگ پیشگیری کند گفتگو کنند. ارتش آزادیبخش ملی ایران، که بیشتر افسران آنرا مجاهدین تشکیل می دادند، تصمیم به ورود به خاک وطن کرده تا آخرین تیر ترکش خود را به سینه رژیم بزنند. عملیات موفق نبود. تعداد قابل توجهی از فرزندان خلق جان فدا کردند و با خون خود بر آرمان ستم ستیزی مُهر تأیید زدند.

پس از عقب نشینی مجاهدین، خمینی که زمینه های کشتار تابستان ۱۳۶۷ را در سر می پروراند تا خود و نظامش را از شر انبوهی زندانی سیاسی رها سازد، ظاهرا، و به بهانه عملیات فروغ جاویدان تعداد کثیری از زندانیان سرموضعی را به قتل رساند. نسل جوان امروز هنوز خبردار نشده که بر مجاهدین چه گذشت. اما دشمن که از طینت رذل برخوردار است با استفاده از رسانه های وابسته، سال بعد از سال، دهه پس از دهه، در گوش کودکان و نوجوانان چنین خواند «منافقین»، «ستون پنجم صدام حسین»، و «عنصر وابسته به استکبار»…. تا به آن حد که امروز وقتی با نسل جوان صحبتی پیش می آید، افترائات جمهوری اسلامی بازگو می شود. کسی متوجه نیست که فروغ جاویدان تنها یک هدف داشت، ورود به خاک وطن، و آزادسازی میهن در زنجیر. بسیاری از نسل جوان امروز هنوز نمی دانند که پس از شکست نیروهای چپ در گنبد و مهاباد، خمینی به این جمع بندی رسیده بود که آخرین مانع بر سر راهش را هم می بایست حذف کند. ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ را مجاهدین آغاز کزدند، اما باعث و بانی آنچه رخ داد خمینی بود.

هدف از این مثال اینهمانی بین حماس و مجاهدین نیست، آنچه در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ رخ داد، به ظاهر ساخته و پرداخته حماس بود، اما واقعیات تاریخی شاهد است که باعث و بانی آن اسرائیل است. تنها کاری که حماس کرد ورود به خاک وطن، برای آزادی میهنش بود. اما رسانه های وابسته به صهیون آنرا حمله به اسرائیل خواندند و بسیاری از سرنگونی طلبان هم آنرا تکرار کردند. حماس تروریست خوانده شد، و جنایاتی که انجام داد را غیر قابل توصیف خواندند. تکرار می کنم، نمی خواهم اینهمانی کنم. ارتش آزادیبخش، در عملیات فروغ جاویدان، بسیاری از اسرایی که در مسیر راه به سمت کرمانشاه به پشت جبهه منتقل کرده بودند را بعد از خلع سلاح آزاد کردند. حماس چنین نکرد. اسرا را به عنوان ژتون مذاکره و معامله به داخل تونل ها برد. بدون شک و حتما تفاوت های فاحشی بین مجاهدین و حماس است. اما وقتی قلم در دست دشمن است، نقل قولها مشابه هستند. مجاهدین تا دو دهه پیش «در لیست تروریستی» بودند، اما فی الواقع تروریست هستند؟ آیا هرچه دشمن می گوید و به هم می بافد را باید تکرار کرد؟

برای درک واقعیات، باید به گذشته و تاریخ مراجعه کرد. اگر خمینی به دنبال تصاحب قدرت نمی بود. اگر بر ولایت امر و ولایت فقیه و جا دادن اصل ولایت فقیه اصرار نمی ورزید، و اگر بر جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و زیاد پا نمی فشرد، و بالاخره در عزل بنی صدر تأکید نداشت، نه ۳۰ خرداد ۶۰ی رخ می داد، نه گنبد و مهاباد و نقده به خون کشانده می شد، و نه فروغ جاویدان و کشتار ۶۷ و جنگ ایران-عراق شکل می گرفت. باعث و بانی همه و همه آنچه امروز در ایران می گذرد، خمینی بود.

به همان نسبت، اگر ارتش اشغالگر انگلیس به یهودیان ساکن در فلسطین و اعراب فلسطین اجازه همزیستی می داد تا کشور آزاد شده از یوغ عثمانی را با همدیگر بسازند، ۷۵ سال جنایت رخ نمی داد.

گاهی از اوقات، انسان ناخودآگاه وقایع تاریخی را از نیمه مرور می کند. اسرائیل به معنی اخص کلمه تا پیش از ۱۹۴۸ وجود خارجی نداشت. و آنزمان که به عنوان یک کشور در ملل متحد به رسمیت شناخته شد، قد و قامت و مرز های جغرافیائی آن تا به این نقطه که هماکنون است، نبود. اما یاسر عرفات با پذیرش اسرائیل به عنوان یک کشور گام غلط استراتژیک را برداشت و محمود عباس هنور بر آن تأکید دارد. حتی و به لحاظ تاریخی اگر توافق یاسرعرفات را مبنا قرار دهیم، اسرائیل در زمان حاضر یک اشغالگرسرکوبگر است و باید به همان مرزهای توافق شده بازگردد. اگر در همان زمان که آن توافقنامه امضا شده بود، اسرائیل عقب نشنی می کرد و به سرزمینی که فلسطینی ها به او هدیه داده بودند قناعت می کرد، هرگز و هرگز ۷ اکتبر رخ نمی داد، و مهمتر از آن خمینی هرگز و هرگز بهانه برای تشکیل حزب الله و جهاد اسلامی و حماس نداشت. باعث و بانی آنچه رخ می دهد، اسرائیل است، و تا به مرز های سال ۱۹۶۷ باز نگردد، آش همین و کاسه همین است. چه نظام اسلامی در ایران حاکم باشد و یا سرنگون گردد، مردم ستمدیده فلسطین از خواست بحق خود کوتاه نخواهند آمد. آیا آنچه نوشتم، از آنطرف بام افتادن است؟ شاید، اما باور من است.

مشکل مردم کشورهای استثمارشده در اینست که از فرهنگ مبارزاتی غنی برخوردار نیستند. نمی دانند چه می خواهند، چگونه می خواهند آنرا به دست آورند. همیشه تحت فشارهای روانی و اقتصادی بوده اند و زمان برای ارتقاء فرهنگ مبارزاتی نداشته اند. سرنگونی محمدرضا شاه، بخاطر فقر فرهنگی آنهائی که در کف خیابان بودند، به فاجعه ای به نام جمهوری اسلامی انجامید. اما گامی بود برای ارتقاء فرهنگ مبارزاتی مردم، که به انحراف کشانده شد.

وقتی جوانان به سفارت آمریکا حمله برده و آنرا تسخیر کردند، تنها صدائی که علیه آن موضع گرفت مهدی بازرگان و همفکرانش بودند. بسیاری از نیروهای سیاسی آزاد شده از زندان جلوی سفارتخانه سینه خیز می رفتند و در ارگان های خود شعارهای دو آتشه می نوشتند، بی آنکه به سطح فرهنگ مبارزاتی آنانی که در کف خیابان هستند توجه داشته باشند. خمینی برخلاف این سازمانها دقیقا از ماهیت مردم کف خیابان مطلع بود. می دانست وقتی جماعتی صورت او را در ماه ببیند، به آسانی فریب خواهد خورد. رسانه های وابسته به دستگاه حاکم، با القاء این نکته که می شود جلوی آمریکا ایستاد، چرا که هیچ غلطی نمی تواند بکند، اهداف سلطه جویانه خود را اشاعه می داد، و برخی هم آنرا بازتکثیر کرده و به صورت کتابچه تحت عنوان سخنان تاریخی امام پخش می کردند.

امروز چندان فرقی با آن دوران نکرده است، هرچند که شبکه های اجتماعی خود منبعی برای شستشوی مغزی آنهائی که کف خیابان هستند، شده است. شعارهای ساختارشکن بسیار است اما هیچکدام به فرهنگ سازی یاری نمی رساند. کسی به مردم کف خیابان نمی گوید که برای چه باید این نظام سرنگون شود، چگونه و نتیجه آن چه خواهد بود، و مهمتر اینکه، چرا باید علیه جنگ بود و به رژیم اسلامی در جنگ افروزی یاری نرساند. در عین حال، می بایست به عنوان یک فعال سیاسی، علیه جنگ افروزی و کودک کشی اسرائیل موضعی قاطع داشت. محکومیت اسرائیل به هیچ وجه برابر با حمایت از جمهوری اسلامی نیست، چنانکه مخالفت با جنگ، حمایت از جمهوری اسلامی و یا اسرائیل نیست. ما در دوران پیچیده ای به سر می بریم که دیگر همه چیز باینری (دو ارزشی) نیست. باید فهمید که بین اسرائیل و جمهوری اسلامی هم انتخاب سومی هم وجود دارد. دیدگاه سومی هم وجود دارد.

به نظر من، تضاد اصلی نه آمریکا و امپریالیسم است و نه جمهوری اسلامی و اسرائیل، هرچند که می بایست علیه این سه محور شرارت موضعی قاطع داشت. تضاد اصلی عدم فرهنگ مبارزاتی در میان مردم ایران است. در اینجا «فرهنگ مبارزاتی» مترادف با نحوه مبارزه نیست – آن مهم است. «فرهنگ مبارزاتی» یعنی بدانیم چرا و در چه راستائی سرنگون طلبیم. اگر این مهم برای خود و کف خیابانی ها مشخص نشود، حکومت آینده بدون شک از جنس شاه و شیخ خواهد بود. پایکوبی در حلب سوریه و یا تهران نشانه از فقر فرهنگی است. حلبی ها متوجه نیستند که حزب الله تاکنون چند رهبرش ترور شده و دوباره رشد کرده است. مردم کف خیابان تهران هم متوجه نیستند که آنچه رخ می دهد یک بازی، و یا فیلم سینمائی و یا مسابقه فوتبال نیست. آنچه در حال رخ دادن است، شروع یک فاجعه برای مردم ستمدیده منطقه است. وظیفه نیروهای سرنگونی طلب هشدار سیستماتیک و دائمی به مردم، علیه حمایت از جنگ و یا تشویق به جنگ است.

شاد باشید

علی ناظر
۱۲ مهر ۱۴۰۳
۳ اکتبر ۲۰۲۴


Google Translate