تاریخیت و اکنونیت ما

تاریخیت و اکنونیت ما* 

                                                                                                                                      

۱برای این که نسبت خودرا با جهان کنونی تعیین کنیم و چیستی و کیستی خود را بشناسیم

راه دیگری نیست که ما برویم و این کلاف گوریده و شوریده تاریخ را بازگشایی کنیم.  

راه دیگری در میان نیست تا از گذشته خود نقب بزنیم به امروز و از امروز نقب بزنیم به آینده .تا ببینیم که بوده ایم وچه کرده ایم وچرا.تا به فهم مقدورات و مقدرات خود برسیم تا برسیم به بنیاد ها و ریشه ها و درک کنیم و گزینش کنیم و بکار بگیریم راه ها و شیوه ها و ابزارهایی را که ما را به عقلانیت در تاریخ می رساند.

ما باید بر گردیم و ببینیم و بفهمیم که بوده ایم و داوری کنیم کمی ها وکاستی های خودمان را و فاصله بگیریم از آنچه که بوده ایم.بنیادهای فرهنگی و تاریخی و بنیادهای اجتماعی و اقتصادی که به رفتار و اخلاق ما شکل داده است و یا وجه مشخص فرهنگ ماست.

ضرورت عمیق تر و همه جانبه تر دیدن این گذشته پر ابهام ریشه در این حقیقت دارد که هزار سال است در این حوالی در دارد بر همین پاشنه می چرخد و ما مدام شانه به شانه می شویم از پس یک خواب زمستانی و ادبار بار دیگر درلباس نو به صحنه می آید.اینجاست که پی می بریم باید عمیق تر و همه جانبه تر به دیدار گذشته خود برویم .این بر خورد حد و حدود امروز مارا تعیین می کند تا از تاریخیت به معاصر بودن برسیم.

۲کار پژوهشگر تاریخ این نیست که کشتن بابی ها را بدست هر صنف و شمع آجین کردن مردمی را که حرفی یا حدیثی یا خواسته ای دارد تقبیح کند و یا بر عکس  گارد بگیرد که سید علی محمد شیرازی تمامی حرف هایش مزخرف بود و حرف حسابش مثل دانه گندمی در انبار کاه بود،کاری که فریدون آدمیت در کتاب امیرکبیر و ایرانش می کند

و یا موضع بگیرد نسبت به فرهنگ مردمی که پادشاهش جنایتکار بود، امیر نظام و صدر اعظمش آدمکش بود و این خط را بگیرد و برود و برسد تا تاریخ نویس و تاریخ خوان و عمله و اکره دربار از آشپزو اصطبل دار و زنبورک چی و محرر و فلسفه دان وفلسفه خوان  و چاه کش و آب مال سلسله فخیمه قاجار .

۳کار بازخوانی تاریخ می خواهد برسد به ساخت و بافت و سنت و فرهنگی که می تواند پیامبری در حد باب خلق کند و رفرمیستش امیرکبیر باشد و تاریخ نویسش اعتمادالسطنه و شاگرد فلسفه اش اعتضادالسطنه که هر کدام گوشه ای از این شطرنج پر آشوبند.باید رفت و ریشه ها رادید

اکنونیت ما درگرو تاریخیت ماست. اتفاقی نیست که همان داستان های دوران ناصری و قتل عام ها و کشتارهای بی حد و حساب بعدتر و بعدتر تکرار می شود وآب هم از آب تکان نمی خورد و نخورده است

بگذریم ازتاریخ نویسی چون فریدون آدمیت و موجوداتی از این دست که توجیه می کنند کشتار دگراندیشان را با بهانه دست بردن به سلاح یا نافهمی در توازن قوا و وارد شدن به میدانی که عده و عُده لازم را ندارند.نگاه کنیم به توجیه آدمیت :در کتاب امیرکبیر فصل باب:

رشته کاراز دست باب خارج گشت و به دست سه تن از پیروان او افتاد که سخت متعصب و ستیزه جو بودند

چون کار باب از دعوت دینی به شورش سیاسی کشید پیکار دولت با هواداران باب امری طبیعی بود

نگاه کنیم به بر خورد دولت امیرکبیر با بابی ها که از نظر فریدون آدمیت امری طبیعی بود. اعتماد السطنه مورخ دربار قاجار از کشتار بابیان چنین روایتی دارد

بر حسب امر اعلی و فتوای علمای اعلام کثرالله امثالهم حکم به قتل ملا شیخ علی و سایر متابعان از قرار تفصیل صادر گردید؛ 

سیدحسن خراسانی را که از امرا ومتابعین آن مذهب بود شاهزادگان به ضرب شمشیر و گلوله وکارد و خنجر مقتول ساختند

ملا زین العابدین یزدی را مستوفی الممالک در اول محض تعصب دین وحمیت دولت خود با طپانچه زد و بعد از آن مستوفیان و لشکر نویسان کلهم با طپانچه وکارد و خنجر و قمه ریز ریز کردند

ملاحسین خراسانی را نظام الملک و میرزا سعید، اول نظام الملک خود با طپانچه زد و بعد طپانچه دیگر را میرزا سعید خان زد و بعد از آن اتباع با سنگ و قمه وکارد و خنجر او را به سزای خود رساندند

میرزا عبدالوهاب شیرازی مشهور به کاظمینی را جعفر قلی خان برادر صدراعظم و سایر منسوبان به ضرب گلوله و قمه و شمشیر ریزریزکرده و به دارالبوار فرستادند

ملافتح علی قمی را در اردوی همایونی بدن او را شمع آجین کردند .حاجب الدوله طپانچه ای زد فی الفورافتاد و سایر عمله فراش خانه با قمه او را پارچه پارچه و سنگ باران کردند 

شیخ عباس طهرانی را خوانین و امرای دربار به ضرب طپانچه و شمشیر به درک فرستادند

محمد باقر نجف آبادی را پیشخدمتان و جمیع عمله خلوت با قمه  وکارد مقتولش ساختند 

محمد تقی شیرازی را اسدالله خان میر آخور خاصه و سایر عملجات اصطبل پادشاهی اول نعل نموده بعد با تخماق و میخ طویله و قمه وخنجر به یارانش رساندند

محمد نجف آبادی را ایشیک آقاسی باشی وجارچی باشی ونسقچی باشی و سایر نایبان و سایر عمله حضوربه ضرب تبرزین و شش پر به اسفل السافلین فرستادند

میرزا محمد نی ریزی را سر کشیکچی باشی و یوز باشی و غلام پیشخدمتان و غلامان سر کاری هدف گلوله کرده با سنگ و چوب با خاک یکسان کردند

محمد علی نجف آبادی را اول خمپاره چیان یک چشم او را کنده بعد به دهان خمپاره گذاشته و آتش دادند

حاجی سلیمان خان آقا حسن نائب فراش خانه را به شهر برده بدن اورا شمع زده افروخته و با نقاره واهل طرب در بازار گردانده  و در بیرون شهر عبدالعظیم فراشان غضب نعش آن ها را چهار پاره گرده وبه چهار دروازه آویختند

وقتی که حاج میرزا سلیمان خان را شمع آجین کرده می بردند و می خواستند به قتل برسانند گفت که حاجی قاسم نی ریزی را اول به این فیض رسانید برای این که او از من پیش قدم تر است .

سید حسین یزدی را آجودان باشی و میرچیان و سرتیپان به شمشیر گذرانیدند.

صادق خان زنجانی نوکر ملا شیخ علی که بدست ملتزمین کشته شد نعش او را دوپارچه کرده به دروازه آویختند

میرزا نبی دماوندی را اهالی مدرسه دارالفنون به شمشیر و سر نیزه کارش را ساختند 

میرزا رفیع نوروزی را سوار نظام با طپانچه و قداره به درک واصل کردند 

میرزا محمود قزوینی را بعد از آنکه زنبورکچیان هدف گلوله زنبورک نمودند با قداره پاره پاره کردند

حسین میلانی را سربازان افواج نیزه پیش کرده جسد خبیث اورا پنجره وار مشبک به درک فرستادند

ملاعبدالکریم قزوینی را توپچیان حاضر به قداره دمار از روزگارش در آوردند 

لطفعلی شیرازی را شاطر باشی و شاطران سرکاری با خنجر و چوب وسنگ کشتند 

نجف خمسه ای را اهالی شهربا سنگ وچوب و خنجر وقمه معدوم الاثر کردند

حاجی میرزا جانی تاجر کاشی آقا مهدی ملک التجار وتجار کسبه بالاجماع با هرگونه اسباب حرب به جهنم فرستادند

 حسن خمسه ای را نصرالله خان و سایر عمله کارخانه مبارکه به قتال رساندند 

محمد باقر قهپایه ای را آقایان قاجار طعمه شمشیر کردند 

بالجمله  روز بیست و هشتم که سلام عام شد شعرا قصیده ها سروده و در پیشگاه حضور معدلت ظهور خسروانی انشاد داشتند.  

 ۴اگر ما حد و حدود تاریخیت خود را روشن کرده بودیم و نور تابانیده بودیم بر جنبه های سیاه  و تباه تاریخ و فرهنگ مان که همان تاریخیت با همان شکل وشمایل تکرار نمی شد در اکنونیت مان و ما وارداین چرخه کشتار و بازتولید آن نمی شدیم.که در یک همه کشی از دانش آموزان دارالفنون در آن باشند تا تاجر و کارخانه دار و زنبورک چی و عمله طرب.

آن تاریخیت به کمک چه عوامل و ساختارها ونهادهایی دراکنونیت ما جا خوش کرده است  تا ما این ریشه ها را نیابیم راه به روشنایی نمی بریم.

گذشته ای که تکرار می شود و خود را در اکنونی ما تکرار می کند نشانه آن است که در تمامیتش دست نخورده مانده است نشانه این است که ما با آن نزدیک نشده ایم ونتوانسته ایم بشناسیمش تا از سر راه زندگی اکنونی خود برداریم

گذشه ای که در عادت ها و هنجار ها و ساخت های ایستا وکهن مامتجسد شده است و چون ساروجی محکم در فرهنگ و ذهن وزبان ما جا خوش کرده است .

۵شکی نیست که ما از گذشته خود جدا نشده ایم .گسستن خودبخود صورت نمی گیرد. برای گسستن شناختن لازم است باید نخست شناخت و دید چه گند وکثافتی در اعماق ذهن و زبان و روح ما لانه کرده است تا آن را بیرون بریزیم و از این ادبار جدا شویم

بیهوده نیست که ما هنوز موفق نشده ایم نهادی های لازم را برای رسیدن به آزادی و توسعه بر پا کنیم .ما هنوز درگیر تاریخیت خود هستیم. تاریخیتی که پیشامدرن و البته استبدادی ست گرفتاریم زیر سلطه معیار ها و هنجارهایش و نمی توانیم نفس تازه کنیم

ما نیازمند یک انقلابیم در ذهن و زبان و روح  وفرهنگ خود برای ساخت زدایی ،برای رها شدن از این ساروج غیرقابل نفوذ عادت و سنت برای جدا شدن و دور شدن از عوامل بازدارنده

واین کار شدنی نیست مگر آن که به پرسش بکشیم راه و روشی را که ماو برداشت ما را از خود وجامعه مان شکل می دهد و ما هنوز به روش علمی و شک دکارتی و استنتاج منطقی نزدیک نشده ایم و اگر شده ایم در جاهایی، ناقص وکم وابتر بوده است

اگر جز این بود که مسائل و مشکلات مان گرفتار رازوارگی و ابهام نبود و باور و اندیشه ما بر سیاق تجربه وآزمون وخطا بسوی حل گرگاه های ماپیش می رفت

ادراک ما از جهان و نظام اجتماعی یک نگاه ایستا و سنگ شدگی ست ما نیازهای جسمی و روحی خود را در رابطه تنگاتنگ با نظام اجتماعی خود نمی بینیم

شناخت ما نه تنها از خودمان و جامعه مان علمی نیست بلکه آغشته به مصلحت گرایی هایی ست که ریشه در عدم مصونیت تام وتمام اندیشه دارد .بیهوده نیست که دانشگاه ما در این صد سال گذشته بجای رفتن به درون جامعه و پیدا کردن مشکلات و یافتن راه حل ها مدام نقب در این دیوان و یا آن دستنوشته عرفانی  زده و متوقف شده است

دانشگاه بعنوان بخش پیشرو جامعه وظیفه اش به پرسش کشیدن مشروعیت قدرت بود. ما با پرسش از این مشروعیت باید می رسیدیم به چرایی اتفاقاتی که بر تاریخ ما گذشته بود و می رسیدیم به حوادثی که در اکنونیت ما جاری و ساری ست تا بیرون بیاوریم این گزاره را که پایه های مشروعیت در این دوران چیزی نیست  جز سامان اجتماعی بر پایه نظامی عقلانی و اراده آزاد تک تک آحادجامعه.

و باید فاصله می گرفتیم از مشروعیت سنتی قدرت که برپایه شمشیربود و نژاد و باور های دینی .و اگر امروز چشم انداز روشنی در جامعه در مورد مشروعیت قدرت نیست بر می گردد به نرسیدن ما به این پرسش ها و بمیدان نکشیدن قدرت در تمامی ابعادش .

اگر در گذشته تاریخ ما که تاریخیت مارا شامل می شود مردم در شکل گیری قدرت نقش وی و سهمی نداشتند و ساخت کلی فرهنگ ما براین اساس شکل گرفته بود که شاه سایه خداست و خداست در عمل و قدرت و ساخت های ذهنی ما بر همین اساس شکل گرفته است و معرفت و شیوه های آن معرفت ما را سمت وسو داده است این بر می گردد به تاریخیت پیشامدرن ما و اگر قرار است ما وارد دوران مدرن ومعاصر شویم باید فاصله بگیریم از قدرت و مشروعیتش در شکل ها و پارادایم های سنت و نگاه کنیم به تجربیات مردمی که گذار کرده اند به نوعی دیگر از مشروعیت تا موفق شویم به جامعه ای توسعه یافته و آزاد برسیم.و بدانیم مجلس و انتخاب و صندوق رای هیچ مناسبتی با مشروعیت سنتی قدرت ندارد و یکی نافی دیگری ست و این دو مانع الجمعند و اگر در نزد ما و اکنونیت ما این  دو باهم و در کنار هم زندگی می کنند جایی از کار ما خراب است و باید ببینیم کجاست.

۶مردم بطور کل در تاریخیت ما نقش و جایی ندارند .یا غارت شده اند یا گوشت دم توپ بوده اند یا سربازبوده اند یا دسترنج شان را برای جنگ های بی حاصل داده اند و در هجوم ها کشتار شده اند.

اما برای رسیدن به جامعه مدرن و اکنونی که مبتنی بر مدرنیته ومعاصر بودن باشد مردم باید به میدان اجتماعی بیایند ونقش بازی کنند اما این نقش، نقشی گله وار و توده ای نیست که حالت شبان رمه گی و حالت ارباب رعیتی داشته باشد که اگر این گونه باشد ابزاری ست در دست بالایی ها برای ادامه همان جامعه سنتی و مشروعیت دان به قدرت بر پایه تبعیت  بنده از ارباب

 ۶بازخوانی تاریخ نوعی نقد خویشتن است .برای درک عوامل باز دارنده ،فرهنگی یا اقتصادی یا سیاسی برای راهجویی نوعی گفت وشنید با خویشتن خویش چیزی که در فرهنگ تاریخی ما غایب است و ما تجربه زیستی آن را نداریم بهمین خاطر است که فرهنگ مدارا در ما کم است یا اصلاً نیست. بهمین  خاطر است که در نخستین برخورد با دیگری  کنترل مان را از دست می دهیم و دست به کشتار می زنیم همانطور که با بابی ها کردیم و قبل تر وبعد تر وبخاطر همان بلد نبودن گفت و شنید با خود و دیگری و بخاطرنداشتن فرهنگ مدارا با خود و دیگری ست که یگانه نمی شویم و سیاست را که محل سازش و مداراست به محل نزاع تبدیل می کنیم .این کشتارها و حذف کردن های تاریخی که بی دلیل نیست و نبوده است و مگر ما در کشتار چند ده هزارنفره بابیان متوقف ماندیم.نماندیم و مدام این رویه را باز تولید کردیم و هرجا که دستمان رسید کشتیم تا با اکنونیت امروزی مان رسیدیم.

۷دیالوگ در تاریخیت ما جایی ندارد و نهادینه نشده است تا دیگری را بدان چه می گوید و باور دارد بفهمیم و تحمل کنیم. جامعه در همین رنگارنگی افکار و عقیده واندیشه هاست که جامعه می شود،درک حضور دیگری و پذیرش حق اندیشیدن برای دیگری ست که جامعه را بر می کشد از یک جامعه تک صدایی به چند صدایی و همین صداهاست که جامعه در خود فرورفته را تبدیل می کند به جامعه برکشیده و زنده و پویا .ما با دیالوگ است که به رابطه می رسیم رابطه با خود و با دیگری .از رابطه است که به تفاهم می رسیم ،در تفاهم ما با تفاوت و اختلاف روبرو هستیم  امری که با ما و فرهنگ ما بیگانه است.

اگر تاریخیت ما مدارا و فهم دیگری بود نیازی نبود که ما مدام دور خود بگردیم از چاله ای بیرون بیاییم ودر چاله ای دیگر بیفتیم که فرجامش حذف دیگری و ادبار کنونی ست .

۸ما گرفتار یک بحران تداوم وگسستیم از آن روی که نمی توانیم از تاریخیت خود جدا شویم. برای جداشدن از گذشته تاریخی خود باید این تاریخ را بازاندیشی کنیم و ریشه های اجتماعی و اقتصادی مشکلات مان را بیابیم .

مشکل اولیه ما آن است که در وجه اجتماعی ما هنوز در مرحله  پیشامدرن بسر می بریم.

نوعی بحران در هویت که نیازمند نقد تاریخی خود و شناخت موقعیت اکنونی ست .شناخت عوامل بازدارنده برای رسیدن به حوزه نظری مناسب برای نقد و وارسی حوزه قدرت و فاصله گرفتن از تعصب های ذهنی و رسیدن به حوزه عقلانیتی انتقادی و پشت سر گذاشتن یک دوره در تاریخ زیسته و برای رسیدن بیک صورت بندی دانایی تا بدانیم اپیستمه امروز ما چه معنایی دارد ویا چگونه معنا می شود.

ما باید بیندیشیم که چگونه اکنونیت ما به صورت انباشت گذشته خود را رونمایی می کند و ما چرا مدام در گذشته خود ،در هزار توی عادت های خود سرگردانیم.

مانع شناخت ما ازگذشته مان که تاریخ سلطه بلامنازع قدرت های سنتی ست در چیست

چرا ما موفق نمی شویم به فهم و درک اخلاق وسیاست و قدرت در گذشته خود فائق شویم.و تحلیلی علمی از فرهنگ خود بدست بیاوریم وبه نقش ممیزه هر کدام از عوامل باز دارنده برسیم

امروز ما درگیر دیروزمان است که اجازه نمی دهد بیک روش مناسب با انسان معاصر برسیم

صورت بندی دانایی ما در گذشته ما در گل مانده است و اجازه نمی دهد مدرن و امروزی شویم.

باید دلیلی داشته باشد این امروزی ومعاصر نشدن مان، بایدببینیم چه عواملی مدام مارا زیر سلطه اپیستمه گذشته هل می دهندتا در موقعیت عقب مانده یک تاریخ اطراق کنیم.

ما باید دنبال کنیم تا ببینیم چگونه می توانیم از موقعیت پیشامدرن گذارکنیم و برسیم به دوران مدرن که اکنویت درست وامروزی ماباشد .

مطلقیت تاریخی ومعرفت های سنتی و دیر پای ما از چه روست و دربرابر چنین معضلی چه باید کرد.و چرا اروپا به مرحله روشنگری و شهامت در اندیشیدن بی واسطه هر مرجعیتی رسید و ما نرسیدم و هنوز در مرحله پیشاروشنگری و بینش اساطیری سیر می کنیم.

و انسان وجامعه و طبیعت و روابط انسان ها با هم در حالت راز وارگی سیر می کند.

و هنوز برای ما قدرت و ثروت و آدم ها و روابط در هاله ای از تقدس و ابهام قرار دارند

وچرا اروپا از مرحله تقدس زدایی و رازوارگی از طبیعت و انسان و جامعه و قدرت گذشت وما نگذشتیم.

بازخوانی تاریخ بدین معنا راهی بسوی رهایی ست و رسیدن به مقولاتی جهانشمول از آزادی  انسان وکرامت هایش و ظهور تاریخی انسانی ایرانی در جهان مدرن برای رسیدن به موقعیتی دیگر وجدا شدن ازموقعیت ساروج شده گذشته

ما گرفتار تاریخیت خود هستیم ،در چنگ مطلقیتی گرفتاریم که اجازه نمی دهد ما از دست ایده هایی از قدرت و انسان وجامعه و مذهب رهایی یابیم.

نیاز اکنونی ما گذشتن از این تاریخیت و گذار به جهانی پساتاریخی ست که ایده ها و سنت ها ومطلقیت شان جایی ندارد و آنچه دیده می شود جهان رنگارنگی از ایده هاست.

*

سر نام تاریخیت و اکنونیت را وامدار محمد مختاری هستم.

مهرداد لطفی  


Google Translate