جواب نظرات و آرمان های بنیانگذاران اصلی کمونیسم چیست ؟
مطلبی از خالد رسول پور
و گفتگوهای من و ایشان .
Khaled Rasulpur
به همه چیز شک کن! (کارل مارکس)
۱
مارکس.
مارکس/ انگلس.
مارکس/ انگلس/ لنین.
مارکس/ انگلس/ لنین/ استالین.
مارکس/ انگلس/ لنین/ تروتسکی.
مارکس/ انگلس/ لنین/ استالین/ مائو.
مارکس/ انگلس/ لنین/ استالین/ مائو/ انور خوجه.
مارکس/ انگلس/ لنین/ استالین/ گونزالو.
مارکس/ منصور حکمت.
و…
۲
در همهی «شعار/ برنامه»های بالا فقط جزء آخر است که اهمیت دارد و کافی است، چرا که اگر اجزاء پیشین مهم و کافی بودند نیازی به اجزاء بعدی نبود. اگر قرار باشد کسی سخنی بر آنچه مارکس گفته بیفزاید، آن سخن دیگر ربطی به مارکس نخواهد داشت، چرا که مارکس آن را نگفته و زنده هم نیست تا بتواند نظرش را دربارهی آن بگوید. این واقعیت به معنای آن نیست که مارکس کلام آخر را گفته و بعد از او دیگر نمیتوان سخن نویی گفت، بلکه فقط به این معناست که آن، سخن مارکس نیست حتی اگر با هزار قسم و دعا ثابت شود که اگر مارکس زنده بود به فلان هزار دلیل، همین سخن را میگفت. میتوان یک «آدم مارکسی» بود اما نمیتوان سخن خود را در دهان او گذاشت. همانطور که خود مارکس هرگز خود را هگلیست نخواند با اینکه بارها خود را شاگرد هگل خواندهبود و روشنفکران آن زمان آلمان به هگلی و غیر هگلی تقسیم شده بودند. مارکس سخنی را که از هگل بود از زبان او نقل کرد و تفسیر خود را از آن بیان کرد و سخن خود را نیز به دقت مشخص کرد. در واقع مارکس اگر مارکس بود به این دلیل بود که راهش را نه از بزرگان پیش از خود، بلکه از «نقد» آنها آغاز کرد. اگر قرار بود راه آنها را برود میتوانست یک استاد زبده و حرفهای دانشگاه شود که کارش شرح و بیان فلسفه و نظر آن بزرگان است (همانطور که حالا هزاران نفر از آن استادان مشغول کار هستند)، اما مارکس، هم حیطهی تاثیری را که از آن بزرگان گرفته بود مشخص کرد و هم سخن تازهی خود را، تا به نام آن بزرگان خوانده نشود: یعنی نه نام آنها را مصادره کند و نه نام خویش پنهان کند.
۳
در واقع وقتی کسی یا گروهی یا تشکل و سازمان و حزبی، عکسهای مارکس و انگلس یا مارکس و انگلس و لنین یا مارکس و… و… و… را کنار هم قرار میدهد میخواهد بگوید که این دو یا این سه یا این چهار یا این… نفر عیناً در یک راه و یک مسیر هستند و تفاوتی با هم ندارند. اما از آنجا که مارکس خیلی وقت پیش فوت کرده، در واقع یعنی به جای مارکس باید به آخرین نفر این زنجیره مراجعه کرد. یعنی او مارکس زمانه است. پس این «شعار/ برنامه» نه مربوط به مارکس بلکه مربوط به نفر یا نفرات بعدی است. یعنی تعبیر و تفسیر هر سخن و آموزهی مارکس را باید از زبان و کلام او خواند و شنید و بقیهی تعبیرها و تفسیرها باطل هستند.
۴
پس در هر پیوستگی مُریدانه یک خُدعه و فریب پنهان است، یک برنامهی دقیق برای توجیهکردن و مشروعیت دادن به کسی یا وضعیتی یا تغییر و تبدیلی. همانطور که آنان که از طرف و از زبان «خداوند» سخن میگفتند و میگویند، دروغ میگفتند و میگویند، مریدان جاننثار مارکس هم دروغگویند. این سخن به معنای داوری دربارهی راستی یا ناراستی آنچه میگویند نیست: بسا که سخنشان راست هم باشد، اما آن صرفاً سخن خودشان است نه خداوند یا مارکس. پس اینکه به خداوند یا مارکس منسوبش میکنند، از روی رندی و مردمفریبی است. نکتهی بسیار عجیب آن که در اغلب موارد، همانطور که مارکس هم هرگز خود را علامهی دهر و کلامش را کلام آخر ندانست، اغلب بزرگان بعدی منسوب به او هم خود را بانی و بنیانگذار ندانستند. آنان که این «ایسم»ها را ساختند کسانی بودند که از قِبَلِ آن بزرگان دنبال قدرت و ثروت و تثبیت موقعیت خود بودند.
۵
من فکر میکنم هر کسی را باید فقط از روی آنچه میگوید و عمل میکند، شناخت و داوری کرد نه به اعتبار کسی یا کسانی که او یا دیگران به آنها منسوب و منتسبش کردهاند. او میتواند به «سنّت»ی تعلّق داشته باشد که بزرگان پیشین هم به آن تعلّق داشتهاند، اما فقط خود او پاسخگوی گفتار و کردار خویش است. همانطور که هر پدیدهای تنها از پایگاه و دیدگاه انسانها معنا میگیرد، نحوه و درستی یا نادرستی درک و شناخت و تحلیل انسانها هم فقط مربوط به پایگاه و دیدگاه کسانی است که دربارهی آن انسانها داوری میکنند. این سخن در دفاع از نسبینگری عقیم پسامدرن نیست، بلکه برای مشخص کردن مسیر و مرزی است که راه سوءاستفاده از نام و نشان آدمهای بزرگ را می بندد و نیز راه باز میکند تا آدمهای هر زمانه و هر دوران، آزادانه بتوانند خوانش و فهم خود از جهان و انسان و بزرگان فکر و عمل را پی بگیرند و بیان کنند و به عمل درآورند بدون اینکه لازم باشد زیر پوستین کسی بغلطند و نهان شوند یا دیگران را به این بهانه سر بکوبند.
• بهروز شادیمقدم :
در سنجش افکار و آرای مارکس/ انگلس/ لنین و حقانیت آنان در مقابل آن دیگران “شکی” نیست . هست ؟ برای روشنی نظر و موضع ما ، نظر شما چیست ؟ مجموعۀ نظر و پراتیک مارکس ، انگلس و لنین را مارکسیسم نهاده اند . دیگران ضمن پشتیبانی از اینان و سیاست هایشان با اتخاذ مواضعی دیگر از مارکسیسم جدا هستند .
استالین ، مدافع کمونیسم و پشتیبان لنین تا مقطع قیام ۱۹۱۷ و بعد با اتخاذ سیاست های دیگر راست شد .
مائو ، از ابتدا با طرح بورژوازی ملی در طبف و صف انقلاب راه دیگر رفت . مارکسیسم نبود .
تروتسکی ، قبل از انقلاب در خط فاصل بولشویک و منشویک بود . در انقلاب از رهبران آن و مارکسیسم بود . با مرگ لنین موضع مارکسیستی خود را نتوانست حفظ کند .
دیگرانی هم که از آنان نام برده میشود . خود را کمونیست دانسته ، اما مارکسیسم نبوده اند .
بهروز شادیمقدم :
منصور حکمت ُ مارکسیستی مدرن و امروزی که سیاست و دنیای امروز را از دیدگاه مارکسیسم بررسی و به نقد کشید . چپ غالب در سیاست را او به نقد کشید . منصور حکمت پدیده ای استثنایی بود . متاسفانه عمر کوتاهش طول نکشید . عدم تمرکز بر دیکتاتوری پرولتاریا و طرح حزب و جامعه او در اواخر عمرش خدشه ای بر مارکسیسم او بود .
Khaled Rasulpur
سپاس آقای شادیمقدم عزیز.
بهروز شادیمقدم :
جواب نظرات و آرمان های بنیانگذاران اصلی کمونیسم چیست ؟
نگاهی به آخرین مطلب رفیق خالد رسول پور
رفیق خالد در نوشته ای با عنوان “به همه چیز شک کن ! “از (کارل مارکس) به اظهار نظر در مورد احزاب مدافع نظریه های منتصب به این آرمان و ایده پرداخته و همه را غلط و شک بر انگیز نامیده است .
این مطلب نظری از صاحب قلمی است که هر کس میتواند اظهار نظر کند . تا این جای مسئله هیچ حرفی نیست . اما در کلیت آن سئوالی به خواننده منتقل میشود که :
با آوردن اسامی نظریه پردازان و سیاسیون شناخته شده و طرح آرمان و ایدۀ کمونیسم و رد همگی احزاب در نوشته فوق و درج قاب عکس مارکس ، انگلس و لنین هم این سئوال پیش میآید که جواب مسائل طرح شدۀ مارکسیسم و این سه تن چیست .
رفیق خالد این جواب را نداده است . بحث و سئوال من به مطلب فوق از این زاویه است .
در فیسبوک صفحۀ رفیق خالد جزو پربار ترین و موفق ترین صفحات است . صاحب این صفحه با قلمی صمیمانه و با حوصله و جواب به هر سئوال و در مقابل خوانندگانش به ترویج ایده های درست میپردازد . مخاطبینش او را دوست دارند .
مطلب آخر ایشان این را میطلبد که در مسئله ای که مطرح کرده ، جواب نظرات و آرمان های بنیانگذاران اصلی کمونیسم چیست ؟
مارکسیسم ( یا هر نام دیگری به آن ) درست است یا نه ؟ شاید گفته شود که مارکس ، مارکسیسم نبود . این مسله جزیی و خارج از متن است .
کسی که در این عرصه نظر میدهد ، سئوال فوق را باید بدهد .
جایگاه سیاسی ما در عرصۀ طبقاتی با این سئوال مشخص روشن میشود .
https://www.facebook.com/photo/?fbid=2194207627615600&set=a.124112687958448
Khaled Rasulpur
با سپاس آقای شادیمقدم عزیز. اگر دوباره به متن مراجعه بفرمایید ملاحظه میکنید که من تقریبا به طور مطلق سعی کردهام از داوری و اظهار نظر شخصی دربارهی این بزرگان خودداری کنم چرا که متن اساساً نه دربارهی محتواها بلکه دربارهی شکلهاست. یعنی من دربارهی «شکل» و «نمود» این آدمها نوشتهام نه محتوای عقاید و سخنان و کردارشان. دلیلش هم این نبوده که دربارهی آنها نظر و موضعگیری ندارم (که دارم) بلکه سعی کرده ام فارغ از هر داوری این را بگویم که (مثلا) وقتی لنین تعبیر جدیدش از «امپریالیسم» یا تروتسکی از «انقلاب مداوم» یا مائو از «هژمونی دهقانی» یا… را مطرح میکند، این قضیه فقط به خودش مربوط است نه به مارکس. قطعا آنها خود را مارکسیست میدانند و ممکن است نظرشان به نظر مارکس هم بسیار نزدیک باشد اما نمیتوان این درافزودهها را به نام مارکس جا زد یا اگر کسی مخالف نظرشان بود، او را ضد مارکس دانست. در حالی که نظامهای حاکم بر شوروی یا چین یا آلبانی یا… با این بنرهای معروف که اولش مارکس و آخرش نفر خودشان بود میخواستند یک توتالیتاریسم عقیدتی درون نظام و حزب ایجاد کنند برای سرکوب رفقای دگراندیش یا منتقد یا خیلی ساده برای کسب قدرت مطلق. مثلا تصور کنید که (به پیشنهاد شما) ما بپذیریم که سهگانهی «مارکس/ انگلس/ لنین» عین حقیقت است و این سه نفر در حکم یک نفر هستند. آن وقت سوال پیش میآید که چه کسی «حق» دارد سی و شش هزار صفحه آثار لنین را تفسیر و تعبیر کند و آن را خوانش صددرصد صحیح از لنین بداند؟ قطعا دولت و حزب حاکم! و بعدتر، رهبران و مدیران سیاسی حزب. حالا فرض کنید شما و من مخالف فلان تفسیر حزب و رهبر از فلان کتاب یا عبارت لنین هستیم. بیگمان کارمان به چکا و ان.کا.و.د و کا گ ب میکشد و زندانی یا اعدام میشویم. اما اگر از همان آغاز نگذاریم کسی درافزودهها و تفسیرهای لنین را به عنوان مارکسیسم یگانه جا بزند، بعدتر هم کسی نخواهد توانست تفسیر خودش از لنین را یگانه تفسیر درست بداند و تحمیل کند. همانطور که عرض کردم این متن در پی بررسی شکلها و نمودهای نظریه است نه داوری دربارهی محتوای آنها . با ارادت و مهر.
بهروز شادیمقدم :
رفیق عزیز من ، با این احوال در متنی شبیه این که ما میزنیم خواننده حق دارد که رفیقانه و سیاسی بپرسد که شما خود را مارکسیسم میدانی یا نه ؟ جواب من این است : بله من خود را پیرو مارکسیسم میدانم . حالا جواب شما چیست ؟
Khaled Rasulpur
اگر اجازه بدهید من وسالی از شما بپرسم؟ آیا کائوتسکی و لنین هر دو مارکسیست بودند؟ آیا استالین و تروتسکی هر دو مارکسیست بودند؟ آیا احسان طبری و بیژن جزنی هر دو مارکسیست بودند؟ نمیخواهم سوال شما را با سوال جواب بدهم بلکه میخواهم بگویم که اولا مارکسیسم تعریف واحدی ندارد چرا که زندگی و گفتار و عمل مارکس در طول چهل و دو سال فعالیت مدام فکری و عملی قابل جمعبندی و بُردار-گذاری نیست چنان که مثلا مارکسیستهای معروف که مخالفان و حتی دشمنان خونی هم بوده اند هر یک به کتابی یا دورهای یا تعبیری از زندگی و آثار مارکس استناد میکنند. ثانیا مارکس ادمی بوده محدود به زمان و مکان و امکان. یعنی دانستهها و یافتهها و ابداعاتش متناسب با زمان خودش، مکانی که در آن میزیست یا مطالعه میکرد، و نیز امکانات و افقی که در آن میتوانست فعالیت کند. بنابراین چرا به اسم او (یا کسی دیگر)یک «ایسم» بچسبانیم و از او یک «دین» بسازیم؟ تا بعدتر در مواجهه با هر پدیده و وضعیت تازهای که مارکس ندیده یا تجربه نکرده، ناچار شویم مدام تزهای جدید و تجدیدنظرهای جدید کنیم و همچنان از او بدانیم و با منتقدان و مخالفان خوانشمان درافتیم؟
بهروز شادیمقدم :
= تروتسکی ، قبل از انقلاب در خط فاصل بولشویک و منشویک بود . در انقلاب از رهبران آن و مارکسیسم بود . با مرگ لنین موضع مارکسیستی خود را نتوانست حفظ کند .
= آیا احسان طبری و بیژن جزنی هر دو مارکسیست بودند؟ نه خیر . نبودند .
= “اولا مارکسیسم تعریف واحدی ندارد چرا که زندگی و گفتار و عمل مارکس در طول چهل و دو سال فعالیت مدام فکری و عملی قابل جمعبندی و بُردار-گذاری نیست چنان که مثلا مارکسیستهای معروف که مخالفان و حتی دشمنان خونی هم بوده اند هر یک به کتابی یا دورهای یا تعبیری از زندگی و آثار مارکس استناد میکنند. ” = مارکسیسم تعریف واحدی دارد . آثار مارکس ، انگلس و لنین .
= “بنابراین چرا به اسم او (یا کسی دیگر)یک «ایسم» بچسبانیم و از او یک «دین» بسازیم؟” هر چه شما نام میگذارید . ایسمی لازم نیست . آثار مارکس .
Khaled Rasulpur
سپاسگزارم آقای شادیمقدم عزیز. خیلی لطف فرمودید. کاش مطلب من را به پیوست توضیحاتتان شییر میکردید تا مخاطبان صفحهی شما بتوانند اصل مطلب مورد اشاره را هم بخوانند. نوشتن آدرس لینک مطلب زیر متن خودتان و همزمان پست کردن یک عکس دیگر، باعث گم شدن مطلب میشود. همانطور که در صفحهی خودم هم عرض کردم: اگر دوباره به متن مراجعه بفرمایید ملاحظه میکنید که من تقریبا به طور مطلق سعی کردهام از داوری و اظهار نظر شخصی دربارهی این بزرگان خودداری کنم چرا که متن اساساً نه دربارهی محتواها بلکه دربارهی شکلهاست. یعنی من دربارهی «شکل» و «نمود» این آدمها نوشتهام نه محتوای عقاید و سخنان و کردارشان. دلیلش هم این نبوده که دربارهی آنها نظر و موضعگیری ندارم (که دارم) بلکه سعی کرده ام فارغ از هر داوری این را بگویم که (مثلا) وقتی لنین تعبیر جدیدش از «امپریالیسم» یا تروتسکی از «انقلاب مداوم» یا مائو از «هژمونی دهقانی» یا… را مطرح میکند، این قضیه فقط به خودش مربوط است نه به مارکس. قطعا آنها خود را مارکسیست میدانند و ممکن است نظرشان به نظر مارکس هم بسیار نزدیک باشد اما نمیتوان این درافزودهها را به نام مارکس جا زد یا اگر کسی مخالف نظرشان بود، او را ضد مارکس دانست. در حالی که نظامهای حاکم بر شوروی یا چین یا آلبانی یا… با این بنرهای معروف که اولش مارکس و آخرش نفر خودشان بود میخواستند یک توتالیتاریسم عقیدتی درون نظام و حزب ایجاد کنند برای سرکوب رفقای دگراندیش یا منتقد یا خیلی ساده برای کسب قدرت مطلق. مثلا تصور کنید که (به پیشنهاد شما) ما بپذیریم که سهگانهی «مارکس/ انگلس/ لنین» عین حقیقت است و این سه نفر در حکم یک نفر هستند. آن وقت سوال پیش میآید که چه کسی «حق» دارد سی و شش هزار صفحه آثار لنین را تفسیر و تعبیر کند و آن را خوانش صددرصد صحیح از لنین بداند؟ قطعا دولت و حزب حاکم! و بعدتر، رهبران و مدیران سیاسی حزب. حالا فرض کنید شما و من مخالف فلان تفسیر حزب و رهبر از فلان کتاب یا عبارت لنین هستیم. بیگمان کارمان به چکا و ان.کا.و.د و کا گ ب میکشد و زندانی یا اعدام میشویم. اما اگر از همان آغاز نگذاریم کسی درافزودهها و تفسیرهای لنین را به عنوان مارکسیسم یگانه جا بزند، بعدتر هم کسی نخواهد توانست تفسیر خودش از لنین را یگانه تفسیر درست بداند و تحمیل کند. همانطور که عرض کردم این متن در پی بررسی شکلها و نمودهای نظریه است نه داوری دربارهی محتوای آنها . با ارادت و مهر.
بهروز شادیمقدم :
رفیق عزیز من ، با این احوال در متنی شبیه این که ما میزنیم خواننده حق دارد که رفیقانه و سیاسی بپرسد که شما خود را مارکسیسم میدانی یا نه ؟ جواب من این است : بله من خود را پیرو مارکسیسم میدانم . حالا جواب شما چیست ؟
Khaled Rasulpur
اگر اجازه بدهید من وسالی از شما بپرسم؟ آیا کائوتسکی و لنین هر دو مارکسیست بودند؟ آیا استالین و تروتسکی هر دو مارکسیست بودند؟ آیا احسان طبری و بیژن جزنی هر دو مارکسیست بودند؟ نمیخواهم سوال شما را با سوال جواب بدهم بلکه میخواهم بگویم که اولا مارکسیسم تعریف واحدی ندارد چرا که زندگی و گفتار و عمل مارکس در طول چهل و دو سال فعالیت مدام فکری و عملی قابل جمعبندی و بُردار-گذاری نیست چنان که مثلا مارکسیستهای معروف که مخالفان و حتی دشمنان خونی هم بوده اند هر یک به کتابی یا دورهای یا تعبیری از زندگی و آثار مارکس استناد میکنند. ثانیا مارکس ادمی بوده محدود به زمان و مکان و امکان. یعنی دانستهها و یافتهها و ابداعاتش متناسب با زمان خودش، مکانی که در آن میزیست یا مطالعه میکرد، و نیز امکانات و افقی که در آن میتوانست فعالیت کند. بنابراین چرا به اسم او (یا کسی دیگر)یک «ایسم» بچسبانیم و از او یک «دین» بسازیم؟ تا بعدتر در مواجهه با هر پدیده و وضعیت تازهای که مارکس ندیده یا تجربه نکرده، ناچار شویم مدام تزهای جدید و تجدیدنظرهای جدید کنیم و همچنان از او بدانیم و با منتقدان و مخالفان خوانشمان درافتیم؟
Khaled Rasulpur
با سپاس آقای شادیمقدم عزیز. اگر دوباره به متن مراجعه بفرمایید ملاحظه میکنید که من تقریبا به طور مطلق سعی کردهام از داوری و اظهار نظر شخصی دربارهی این بزرگان خودداری کنم چرا که متن اساساً نه دربارهی محتواها بلکه دربارهی شکلهاست. یعنی من دربارهی «شکل» و «نمود» این آدمها نوشتهام نه محتوای عقاید و سخنان و کردارشان. دلیلش هم این نبوده که دربارهی آنها نظر و موضعگیری ندارم (که دارم) بلکه سعی کرده ام فارغ از هر داوری این را بگویم که (مثلا) وقتی لنین تعبیر جدیدش از «امپریالیسم» یا تروتسکی از «انقلاب مداوم» یا مائو از «هژمونی دهقانی» یا… را مطرح میکند، این قضیه فقط به خودش مربوط است نه به مارکس. قطعا آنها خود را مارکسیست میدانند و ممکن است نظرشان به نظر مارکس هم بسیار نزدیک باشد اما نمیتوان این درافزودهها را به نام مارکس جا زد یا اگر کسی مخالف نظرشان بود، او را ضد مارکس دانست. در حالی که نظامهای حاکم بر شوروی یا چین یا آلبانی یا… با این بنرهای معروف که اولش مارکس و آخرش نفر خودشان بود میخواستند یک توتالیتاریسم عقیدتی درون نظام و حزب ایجاد کنند برای سرکوب رفقای دگراندیش یا منتقد یا خیلی ساده برای کسب قدرت مطلق. مثلا تصور کنید که (به پیشنهاد شما) ما بپذیریم که سهگانهی «مارکس/ انگلس/ لنین» عین حقیقت است و این سه نفر در حکم یک نفر هستند. آن وقت سوال پیش میآید که چه کسی «حق» دارد سی و شش هزار صفحه آثار لنین را تفسیر و تعبیر کند و آن را خوانش صددرصد صحیح از لنین بداند؟ قطعا دولت و حزب حاکم! و بعدتر، رهبران و مدیران سیاسی حزب. حالا فرض کنید شما و من مخالف فلان تفسیر حزب و رهبر از فلان کتاب یا عبارت لنین هستیم. بیگمان کارمان به چکا و ان.کا.و.د و کا گ ب میکشد و زندانی یا اعدام میشویم. اما اگر از همان آغاز نگذاریم کسی درافزودهها و تفسیرهای لنین را به عنوان مارکسیسم یگانه جا بزند، بعدتر هم کسی نخواهد توانست تفسیر خودش از لنین را یگانه تفسیر درست بداند و تحمیل کند. همانطور که عرض کردم این متن در پی بررسی شکلها و نمودهای نظریه است نه داوری دربارهی محتوای آنها . با ارادت و مهر.
بهروز شادیمقدم :
تروتسکی ، قبل از انقلاب در خط فاصل بولشویک و منشویک بود . در انقلاب از رهبران آن و مارکسیسم بود . با مرگ لنین موضع مارکسیستی خود را نتوانست حفظ کند .
“آیا احسان طبری و بیژن جزنی هر دو مارکسیست بودند؟” نه خیر . نبودند .
“اولا مارکسیسم تعریف واحدی ندارد چرا که زندگی و گفتار و عمل مارکس در طول چهل و دو سال فعالیت مدام فکری و عملی قابل جمعبندی و بُردار-گذاری نیست چنان که مثلا مارکسیستهای معروف که مخالفان و حتی دشمنان خونی هم بوده اند هر یک به کتابی یا دورهای یا تعبیری از زندگی و آثار مارکس استناد میکنند. ” = مارکسیسم تعریف واحدی دارد . آثار مارکس ، انگلس و لنین .
“بنابراین چرا به اسم او (یا کسی دیگر)یک «ایسم» بچسبانیم و از او یک «دین» بسازیم؟” هر چه شما نام میگذارید . ایسمی لازم نیست . آثار مارکس .
Khaled Rasulpur
خب رفیق عزیز. اینها فقط نظر شماست. احسان طبری و بیژن جزنی صدها صفحه در مورد مارکسیسم و فعالیت مارکسیستی نوشتهاند. تروتسکی همه زندگیاش را بر سر مارکسیسم گذاشته. استالین به مدت بیش از سی سال رهبر بلامنازع همه جنبشها و احزابی بود که خود را مارکسیست میدانستند. کائوتسکی رسما پدر مارکسیسم بعد از انگلس بود. تازه مارکسیستهایی هم هستند که به همهی اینها صدها نقد وارد کرده و حتی دشمن مارکسشان دانستهاند. منظور و مقصد این متن کوتاه هم دقیقا همین است که از این جنجال صد و سی چهل سالهی بیهوده و اغلب خونین که جنبش چپ را از پا درآورده بیرون بیاییم. شدهایم شبیه آن شخصی که نام پسرش را «رستم» گذاشته بود و بعد به خاطر اسمش میترسید صدایش بزند! چرا انگلس همان مارکس است؟ چرا لنین همان انگلس و مارکس است؟ لنین تنها سه ماه قبل از انقلاب روسیه در یک سخنرانی برای مارکسیستهای سوئیسی گفته بود ممکن است فقط نوههایمان انقلاب را با چشم خود ببینند اما تنها ش هفت ماه بعد خودش انقلاب را به پیروزی رساند! آنها هم مثل من و شما بودهاند. در برخی دورهها درست عمل کرده و در برخی نه. در برخی جاها اشتباه کرده یا بعدتر خود را اصلاح کردهاند. برای برگذشتن از بنبستها و دامهای قرن ۲۱ باید فکر نو داشت و یافت. آنها متعلق به جنبش عظیم سوسیالیستیای هستند که ما هم هستیم. رهبران و نظریه پردازانی بزرگ بودهاند که باید از آنها اموخت اما تبدیل به دگم و دین و چماقشان نکرد.