بایکوت به روایت فائزه رفسنجانی

خواننده این یادداشت نمیدانم فیلم “بایکوت” محسن مخلمباف را به تماشا نشسته است یا خیر. اگر که نه، بهتر است هیچوقت اینکار را نکند! من هم به اجبار آوارگی در کف خیابانها تهران، در یکی از روزهای سال ۶۴ یا ۶۵ درست خاطرم نیست،  در روزی که باید در گرمای تابستان ساعات زیادی را میکشتم تا به سر قراری برسم، ناگاه خودم را جلوی سینمای در لاله زار یافتم، دو ساعت از آن روز را اینگونه تباه کردم و به تماشای فیلمی نشستم که مخملباف با همیاری زندانبانان و شکنجه گران، انبوهی از زندانیان موسوم به “توابین” را به جلو دوربین کشانده بودند، تا فیلمی تهیه کند که کشتار هولناکی را که در زندانها جاری بود را به زعم خود توجیه کرده باشد.

 مخملباف متهم است که خود یکی از شکارچیان مبارزان سیاسی در کف خیابان بوده است. بالاخره باید توجیه برای کشتار می بافتند، در عین حال “نقدی به مارکسیسم” (!!) هم کرده باشند، در حالی که مارکسیستهای بیشماری در صف اعدام بودند. و در عین حال نشان دهد علاوه بر این دنیا، در آن دنیا وقتی مورچه ها به جسدت زیر خاک هجوم آوردند، تازه بعدش روز جزای هم هست. شخصیت اصلی فیلم که خدا را یکبار دیگر کشف کرده است، در انتها در زیر باران، تیرباران میشود و بدینوسیله خشنود و سعادتمند به آن دنیا میرود. سالها بعد که مخلمباف اصلاح طلب شده بود مدعی شد: “فیلم در چگونگی مواجه انسان با مرگ ساخته شده است!”( نقل به مضمون) 

اما فیلمنامه این فیلم، این روزها نه روی پرده سینما، بلکه زنده روی زمین واقعی در حال اجراست. اینبار اما به کارگردانی فائزه هاشمی رفسنجانی. اصلاح طلبانی عرزشی از نوع احمد زیدآبادی به تحسین و تمجید آن پرداختند. خانم فائزه هاشمی در نامه اش مدعی شده: “مشاهداتم در زندان حالم را از هر مبارزه‌ای به هم می‌زند، مانده‌ام بر سر دوراهی.” این نامه  به مذاق سلطنت طلبان هم خوش آمده، بخصوص آنجا که نوشته است:” می‌گویند برخی از چپ‌ها هرجا و هر زمان که تعدادشان زیاد می‌شود، باند تشکیل می‌دهند و دیگران را به خاک سیاه می‌نشانند.” ( تمامی نقل و قولهای نامه فوق، از ایندیپندت فارسی است)

 دختر “بابا” ( اکبر هاشمی رفسنجانی استوانه نظام جنایتکار اسلامی) علیه زندانیان بند زنان اوین اینگونه نوشته است:” زندان اوین، بند زنان سیاسی، همجواری با مبارزین نام آشنا، خاطرات خوب و بد، تلخ و شیرین، باورهای مشترک و گاها در عمل متفاوت. در کلام عالی و در عمل خالی، نظریه‌پردازانی از درون تهی. دیکتاتورهای کوچکی که آنچه را که سال‌ها با آن مبارزه کرده‌اند، بر سر هم‌بندی‌های خود می‌آورند. هم‌بندیانی که کمتر یارای نقد کردن و یا ایستادن در مقابل آن‌ها را دارند که در این صورت، تنگ‌نظری‌ها، تهمت‌ها، پرونده‌سازی‌ها، هتاکی‌ها، حذف و طردها، تخریب شخصیت‌ها و گاها ضرباتی را نوش جان می‌کنند.” به نظر میرسد که خانم فائزه هاشمی بارها و بارها فیلم بایکوت مخملباف را دیده است که این چنین ریز همان فیلمنامه را کپی کرده است، در عین حال آنرا به روز رسانی هم میکند: ” هم‌بندی برای او تعیین تکلیف و خط قرمز مشخص می‌کند، آزادی او را سلب می‌کند، به او انگ و تهمت می‌زند، او را تهدید می‌کند، آرای او را دور می‌ریزد، ضرب‌و‌شتم نثارش می‌کند، فضای وحشت و خفقان می‌آفریند؛ چرا؟ چون با او همراه نشده، یا نقدی بر او وارد کرده و پا روی سلطه و اقتدار او نهاده و عجیب‌تر، سکوت یا همراهی و ادامه‌ دوستی برخی دیگر از مشاهیر در بند با این اندک سلطه‌گران است. بارها پرسیده‌ام چگونه است که می‌شود با این افراد همراه شد، ولی با مستبدین در کشور نه؟ یعنی هم چوب را بخوریم و هم پیاز را، هم در زندان باشیم و هم با دیکتاتور سازش کنیم؟ چرا کور و کر شدیم؟”

خانم هاشمی دلتنگ “بابا” است، که از “مستبدین” به نام کشور بود. “البته گناه پدر را به پای فرزند نمی نویسند”، اما ایشان در دوران “بابا” و در پناه “بابا” هر کاری توانست کرد تا حکومت اسلامی جان بگیرد و روی پای خود بایستد. اما “سید علی” که بوسیله خود بابای ایشان به مقام ولایت نایل شد، سر بابای ایشان را زیر آب کرد و گناه پدر را به پای فرزند نوشت و ایشان را هم تنبیه کرد. فائزه رفسنجانی به مانند همه کاربدستان رژیم سخت و بی شرمانه دروغ میگوید وقتی مدعی میشود: از سال ۱۳۷۰ “آزادی بیان، آزادی عقیده، رفع تبعیض‌های جنسیتی و عقیدتی، مقابله با ظلم و دیکتاتوری، عدالت، شفافیت، پاسخگویی، صداقت و حق‌گویی، انتخابات آزاد و دموکراسی” آرمانهایش بوده است.

از سال ۱۳۷۰، بعد از کشتار بی رحمانه تابستان ۶۷ و ادامه حکومت بعد از مرگ خمینی، جمهوری اسلامی تا هر جا توانسته است تبهکاری و جنایت را عمق و وسعت بخشیده است و فائزه رفسنجانی در حمایت این جمهوری جنایتکار شریک جرم جنایت بوده است. اگر انصار حزب الله و گروههای فشار که ایشان مدعی است موجبات زندانی شدن او را فراهم کردند نه بخاطر آزادیخواهی ایشان بلکه بخاطر این بوده که ولی فقیه که بابا دستش را بالا برد و “جانشین به حق امام” اعلام  نمود، با ابوی ایشان روزبروز بیشتر آبش تو یک جوی نمی رفت، تا بالاخره برای همیشه در استخر با مایوی شنای بنفش رنگ خفه اش کرد.

زندانیان سیاسی بند زنان زندان اوین، یکی از شجاع ترین و بی پرواترین زندانیان سیاسی تاریخ معاصر سیاسی ایران هستند که زیر نگاه شکنجه گران دست به اعتراضات سیاسی میزنند. خود زیر حکم اعدام و حبس های طولانی مدت هستند اما با هر شکلی اعتراض خود را بیان میکنند، شایسته بیشترین احترام و تحسین هستند. خانم فائزه هاشمی اگر راست میگوید برای نمونه، نام یکی از ” نظریه‌پردازانی از درون تهی. دیکتاتورهای کوچکی” نام ببرد که مدعی است روزگار زندانی سیاسی را، نه زندانبانان بلکه این زندانیان سیاسی هستند که سیاه کرده اند. از چه واهمه دارد؟ او سخت دروغ میگوید، همانگونه که هم دست اندرکاران حکومت اسلامی وقتی میخواهند مصیبتی را بر سر مردم آوار کنند دروغ میگویند.

دختر “بابا” سر دو راهی قرار نگرفته است. او دلش برای مایوی شنای بنفش رنگ “بابا” که به یادگار نگه داشته است تنگ شده است، و  در واقع را یکبار دیگر بلند و رسا می گوید که طرف دیکتاتور است. 

زید آبادی که هیچ چیزی در توجیه جنایات جمهوری اسلامی کم نمی گذارد از فائزه هاشمی به عنوان “صدای بی صدایان واقعی ” تمجید کرده است. انصافا بی شرمی در مقابل ایشان شرم میکند. فائزه هاشمی صدای این بیشرمان است.

یاشار سهندی


Google Translate