در باره شکست انقلاب اکتبر

یادداشتی قدیمی در باره شکست انقلاب اکتبر

بیاد ارژنگ رحیم زاده

بیراهه،

چراغ در دست

خنجر بر حنجره

در ته چاهی تاریک

درجستجوی حقیقت

نقب می زدیم.

“منجلابی را ندیده و نشناخته ستودیم، که سخت سرد بود” برتولت برشت.

نتوانستیم ؟ نمی یا نخواستیم

جنبش چپ و جوان کمونیستی ایران در دهه های ۴۰، ۵۰ و۶۰ در رابطه با بررسی و تحلیل شکست انقلاب اکتبر از محدود بینی، ناتوانی و ساده نگری نظری بیکران و نامحدود ی رنج می برده است.

ما سالهای متمادی از موجهای سرکوب در شوروی یا بیخبر بوده و یا به تطهیر و مداحی آن تحت پوشش “دیکتاتوری پرولتاریا” نشسته بودیم.

از آنجا که بسیاری از ما روشنفکران چپ و فعالین احزاب سیاسی از نزدیک شاهدان و قربانیان عینی انواع موج های سرکوب و تالانگری های جمهوری اسلامی بوده ایم و سالها است که در تبعید، یاد عزیزان از دست رفته مان را گرامی می داریم، ضروری است که با موجهای سرکوبی که در شوروی سابق و علل و زمینه های طبقاتی آنها که به نام “سوسیالیسم و کمونیسم ” به راه انداخته شده بود، بیشتر آشنا شویم.

تنها با مطالعه ی بخش کوچکی ازادبیات مربوط به “شکست انقلاب در شوروی” به جرئت می توان گفت که جنایات دهه ی ۶۰ درمقایسه با ده ها موج سرکوب سراسری در شوروی که از لحاظ گستردگی و عمق به بزرگی اقیانوسی بوده اند، برکه ای کوچک بیش نبود.

میگویم “برکه” ولی این به معنای بی رنگ و محدود جلوه دادن جنایات جمهوری اسلامی نیست.

(Die Relativierung eines Verbrechers)

،بلکه سخن بر سر بی انتهایی و گستردگی جنایت در “آنطرف مرزها” به نام و پوشش تحقق سوسیالیسم است.

جنایات دهه ی ۶۰ را نسل ما با تمامی وجود خود در سطوح مختلف زندگی، از شکنجه گاه های “اوین، کمیته ی تهران، قزلحصار، زندان های شهرستان ها” گرفته تا دخالت گری های پلیسی در خصوصی ترین امور زندگی و غیره تجربه کرده است.

ولی آنچه که در دل این دهه از دیده ی نسل ما پنهان ما مانده بود همانا شکست انقلاب اکتبر، نقطه ی عطف این شکست و تأثیرات آن بر زندگی مللی که در شوروی زندگی می کردند و بویژه بر زندگی کارگران، زحمتکشان و دهقانان این کشور و همچنین جنبش بین المللی کمونیستی و بسیاری از فعالان حرفه ای این جنبش همچون سلطانزاده ها بوده است.

بدون شک بسیاری از فرزانگان جنبش چپ و کمونیستی ما در دهه های فوق الذکر دسترسی به این ادبیات نداشته اند و این معضل و این شکست که همچون “راز سر به مُهر” ی از نظر ها پنهان مانده بود، بطور اجتناب ناپزیری مکمل بسیاری از انحرافات نظری و عملی جنبش ما شده بود.

همین ساده نگری نظری جنبش ما را علیرغم ادعاهایی چون “چپ رادیکال”، “بلشویسم نو” و “مارکسیسم انقلابی” و غیره در بسیاری موارد دچار “مارکسیسم عامیانه”- بتلهایم و یا گرفتار ایدئولوژی و گفتمان استالینیستی حاکم بر شوروی قبل از خروشچف کرده بود و امروزه نیز در اشکال گوناگون می کند.

می دانیم که تیغ جلاد مانع از ایجاد “فضا و زمان” (مارکس می گوید: “زمان میدان تکامل بشریت است.”) برای عزیزان از دست رفته مان شد که می توانستند در زدودن انحرافات حاکم بر جنبش ما و جنبش بین المللی کمونیستی نقشی پیشرو داشته باشند.

شناخت جنبش کمونیستی و چپ ایران در دهه ی ۶۰ (حتی جریانات مختلف خط ۳ که شوروی را کشوری امپریالیستی ارزیابی می کردند) از ساختار اقتصادی- اجتماعی -سیاسی حاکم بر شوروی بطور کلی محدود به نوشته های استالین، حزب کمونیست حاکم بر شوروی و فیلسوف های معاصر آن (پوناماریف ها، سوسولف ها)، کتاب ها و دستنوشته های لنین و همچنین پیش داده های ادبیات سیاسی حزب توده در این رابطه بود.
جنبش ما از شناخت مضمون واقعی و عینی روابط تولیدی و مالکیت حاکم بر شوروی، مبارزات طبقاتی جاری در
درون آن، مناسبت مالکیت سرمایه داری- حزبی، رقابت های درون حکومتی، استثمار و سرکوب وحشی یانه ی ناشی
از آن محروم بود. این جنبش شناختش را تا حدود زیادی تنها به اشکال حکومتی ( شورایی) و اشکال اجتماعی شده ی
تولید (تولید در اشکال کلخوزی, سوخوزی و دولتی صنایع و بانکها) در این کشور محدود می کرد و زمینه های اولیه
ی شناختش در این حوضه برسکویی قرار داشت که سالها حزب توده مهیا کرده بود. سطح بحث های انتقادی جنبش ما
از طبقه ی حاکم بر شوروی پایین تر از انتقادات زنده یاد خلیل ملکی در نقد «لنینیسم استالینی» بود.
کمونیست ها و روشنفکران متعهد چپ ایران در بسیاری از حوضه های شناختی مربوط به مبارزه ی طبقات اجتماعی
به مقابله ای بی امان با تحریف ها ی نظری این حزب، این خصم جنبش انقلابی، پرداختند. آنان علیرغم محدودیت
های ناشی از شرایط پیگردهای سیاسی، سرکوب و شرایط زیستی که بی شباهت به جنگ داخلی نبود، جنگ بی امانی
را علیه تحریف ها و عوامفریبی های حزبی به راه انداختند. متقابلأ حزب شمشیر را از رو بسته، در دفاع از طبقه ی
حاکمه ی جدید ایران، تحکیم هر چه بیشتر پایه های حکومتی آن و همچنین منافع شوروی در ایران تا سطح همکاری
با پلیس سیاسی رژیم جمهوری اسلامی گام برداشت. رفسنجانی در کتابش در باره ی بحران چندین مورد به حضور
کیانوری در بیت امام اشاره می کند.
ادبیات این حزب سیاسی از آغاز جنبش ۵۷-۵۶تا دستگیری سران آن توسط نیروهای امنیتی ج. ا. سرشار از توهین،
تحقیر وحشیانه علیه اپوزسیون سیاسی، دموکراسی انقلابی و حقوق دموکراتیک بوده است.

متأسفانه بسیاری از فعالین و روشنفکران چپ ما در این رابطه هیچ نگاه انتقادی و نقد آموزنده علیه شناخت وارونه
که جنبش ما سالها در رابطه با ساختار اجتماعی- اقتصادی-سیاسی شوروی به جامعه ارائه می داد، به خود روا نداشته
اند. در بهترین حالت اسامی دسته جات سیاسی شان را در مسیر حرکت سیاسی عوض کرده اند تا با دست و وجدانی
پاک هر گونه رابطه ای با چنین تاریخ نگاری را یا انکار کنند یا درس آموزی از بررسی علل چنین تکامل وارونه ای
در میان نباشد.
از نظر حزب توده استالین تنها فرد شایسته ی جانشینی لنین بود. بعدها تنها فرد شایسته ی جانشینی استالین، خروشچف
و بعدها برژنیف شایسته ی جانشینی خروشچف بود. بدینگونه افراد پرده ی ساتری بر همه ی وقایع و تحولات و
کشاکش مبارزه ی طبقاتی در یک کشور ۲۰۰-۱۵۰میلیونی بودند.
حزب توده بمثابه ی حزب ایرانی خدمتگذار و مداح طبقه ی حا کمه ی شوروی، در کنار سایر وظایف پرولتاریایی
اش!! همواره با دروغ پراکنی های ایدئولوژیک- سیاسی، منزوی کردن (نمونه ی خلیل ملکی) و ترور دگراندیشان در
این رابطه، پرده ی ساتری بر امر شناخت از مبارزه ی طبقاتی در درون جامعه ی شوروی می افکند.

سکوت نمی تواند ابزار و شیوه ای برای دسترسی به شناخت علمی و آموزش سیاسی باشد. در بهترین حالتش رازگونه جلوه دادن این یا آن مورد تاریخی است.

وضعیت دهقانان در شوروی بر اساس کتاب ” مبارزه طبقاتی در شوروی- نوشته شارل بتلهایم
برای بررسی مبارزات طبقاتی در شوروی، بتلهایم بحث خود را بر پنج بخش قرار می دهد:
)۱وضعیت دهقانان،
)۲وضعیت کارگران،
)۳جناح بندی های و رقابت های درون جناح بندی های طبقه حاکمه،
)۴دخالت های شوروی در جنبش های بین المللی،
)۵سرکوب و اشکال عدیده ی آن (زمینه های طبقاتی، بستر مبارزه ی طبقاتی آن و طبقه ی حامل سرکوب)
در این جلسه تکیه اصلی بر وضعیت دهقانان قرار داشت.
برای بهتر فهمیدن بحث، سخنران ابتدا به دو موضوع پیش زمینه ای اشاره کرد:
الف) بر اساس کتاب کابیتال ، جلد اول ، بخش ۱۴
تعریف مارکس از چگونگی تولید انباشت اولیه (سرمایه) اضافه، به عنوان پایه اصلی شکل گیری و رشد سرمایه
داری؛ تبدیل نیروی کار به کالا؛ جدایی تولید کنندگان مستقیم از ابزار تولید و اینکه کلأ پروسه انباشت اولیه نیازمند
استفاده از قهر و زور می باشد.
استفاده از قهر در قرن ۱۶،۱۷به این دلیل بود که جدایی دهقانان از وابستگی کامل به زمین و فئودال ها و تبدیل
کردن آنها به فروشنده ی نیروی کار و در واقع تبدیل شدن شرایط تولید سرمایه داری برای خلع ید شده گان (دهقانان
و سایر تولید کنندگان خرد) به نوامیس طبیعی بدون اعمال زور ممکن نبود. رجوع شود به کاپیتال ص ۶۶۹
با رشد سرمایه داری طبقه کارگر نیز رشد یافته و پس از مدتی این روند تولید طبیعی می گردد.
مارکس با اشاره به قوانین ضد ولگردان به این مسئله اشاره می کند که دهقانان کنده شده از زمین در قرون ۱۵و ۱۶
به اجبار تبدیل به کارگران شهری می گردند. او به قوانینی اشاره می کند که برای بیکاران مجازات های سنگین قرار
می گیرد تا به اصطلاح ولگردان را به کار وادار نماید.
مارکس در باره ی “انباشت بدوی سرمایه “می نویسد:
“پس انباشت بدوی سرمایه، یعنی پیدایش تاریخی آن به چه می انجامد؟ تا آنجا که این انباشت از تبدیل مستقیم بردگان و
سرفها به کارگران مزدور ناشی نمی شود و لذا صرفأ تغییر شکل نیست، انباشت بدوی سرمایه جز خلع ید تولید
کنندگان مستقیم، سلب مالکیت خصوصی مبتنی بر کار شخصی، معنی دیگری ندارد.”
مارکس زیر عنوان راز انباشت میگوید: “راز انباشت بدوی، خشونت، فشار، سرکوب، جنایت، آدمدزدی، فحشا،
بیماری و بههرحال تاریخی است که برگبرگ آن با خون نوشته شده است. ”
“در تاریخ انباشت بدوی سرمایه همه ی آن دگر گونی ها ئیکه بمثابه ی اهرم برای طبقه ی نو خاسته ی سرمایه دار
بکار می روند از لحاظ تاریخی دوران سازند ولی پیش از همه ی آنها لحظاتی اهمیت دارند که توده های بزرگ
انسانی ناگهان بزور از وسایل تولید و امرار و معاش خود کنده شده و همچون پرولتاریای مسلوب الحق بروی بازار
کار فرو ریخته می شوند. یعنی خلع ید تولید کنندگان روستایی {دهقانان} از ملک و زمین خویش، پایه و مبنای تمام
پروسه را تشکیل میدهد. تاریخ این خلع ید، در کشورهای مختلف به رنگهای مختلف آراسته است و مراحل
دگرگونهای را با ترتیبات مختلف و در دورانهای مختلف تاریخی طی میکند.”
«مراحل مختلفه ی انباشت بدوی، بنحوی که از لحاظ زمانی کمابیش مرتب است، بین اسپانیا، پرتقال، هلند،فرانسه و
انگلستان تقسیم می گردد. در پایان سده ی هفدهم مراحل مزبور با سیستم استعمار، سیستم قرضه ی دولتی، سیستم جدید
مالیاتی و سیستم حمایت گمرکی در انگلستان بصورت به هم پیوسته و منظمی در آمد.برخی از اسالیب مزبور بر پایه
ی خشونت آمیزترین اعمال فشار قرار داشت مانند سیستم استعماری. ولی همه ی آنها قدرت دولتی یعنی زور متمرکز
و منظم جامعه را مورد استفاده قرار می دهند. تا پروسه ی تبدیل نظام فئودالی بشیوه ی تولید سرمایه داری را شتابان
تسریع کنند و گذار ها را کوتاه کنند. زور، مامای هر جامعه ی کهنی است که آبستن نو است. زور، خود نیروی
اقتصادی است».
“این نکته مسلم است که در تاریخ واقعی [انباشت بدوی سرمایه] تجاوز، استیلا، قتل و غارت و خلاصه اعمال ذور و
فشار نقش بزرگی ایفا می کند. در علم اقتصاد دلپذیر ، تغزل مهر آمیز همیشه تفوق داشته است. حق و “کار” همواره
یگانه وسایل توانگر شدن آمده اند، ولی البته باستثنا ء سال جاری” . در حقیقت اسلوبهای انباشت بدوی بهمه چیز
شباهت داشته اند جز به مهرورزی و تغزل.”
“بهمحض اینکه تولید سرمایهداری بر پای خود میایستد نهتنها این جدایی را حفظ میکند {جدایی تولیدکنندگان از
وسایل تولید}، بلکه آن را به مقیاس دایماً فزایندهای افزایش میدهد.”
” …یعنی انباشتی که معلول شیوه ی سرمایه داری نیست بلکه مبدا آن است.”
او به نقل از نویسنده ی انگلیسی ویلیام هوویت ( )William Howittمی نویسد:
“بربریت و فجایع بیشرمانه ای که نژادهای به اصطلاح مسیحی در هر نقطه ی جهان و علیه مردم هر کشور مسخر
مرتکب شده اند در هیچ عصری از اعصار تاریخ جهان و نزد هیچ نژادی، هر قدر وحشی و عقب افتاده، و هر اندازه
بیرحم و بیشرم بوده است، نظیر ندارد.”
و یا
«تاریخ اقتصاد استعماری هلند- و هلندی که ملت نمونه ی سرمایه داری در قرن هفدهم بشمار میرفت- “تابلوهای نادیده ای از خیانت، فساد، آدمکشی و شناعت میگسترد.” هیچ چیز خصلت نماتر از آدم دزدی آنها در سلب بمنظور تهیه ی برده برای جاوه نیست. برای انجام این کار افرادی را مخصوصا برای آدم دزدی تربیت می کردند. دزد، مترجم و فروشنده عاملین اصلی این تجارت بودند و امرای بومی سرفروشنده بشمار میرفتند.نوجوانانی را که دزدیده بودند آنقدردر زندانهای مخفی سلب نگاه می داشتند تا برای بار کردن به کشتی های بردگان آماده شوند.یک گزارش گر رسمی تصریح می کند: ” یکی از جاها مثلا شهر ماداگاسار پر از زندانهای مخفی است که هر یک وحشتناکتر از دیگری و پر از تیره روزانی است که قربانی آز و ستمگری گردیده، در زنجیر گرانند و از خوانواده های خویش بعنف ربوده شده اند”. هلندیها برای اینکه مالاکا را بتصرف در آورند حکمران پرتقالی آنجا را بپول فریفتند و وی در سال ۱۶۴۱دروازه های شهر را بروی آنها گشود. بلافاصله به منزل حکمران تاختند و ویرا به قتل رساندند تا از پرداخت رشوه ی مزبور بمبلغ ۲۱۸۷۵لیره ی استرلینگ معاف گردند. اینان هرکجا پا می گذاشتند ویرانی و نابودی جماعات به دنبال
داشت……….. اینست آن تجارت شیرین!


Google Translate