اًمر بارتوف:
به عنوان یک سرباز سابق ارتش اسرائیل و مورخ نسلکشی،
از آنچه در سفر اخیرم به اسرائیل دیدم عمیقاً ناراحت شدم.
سهشنبه ۱۳ آگوست ۲۰۲۴، برابر با ۲۳ مردادماه ۱۴۰۳
https://www.theguardian.com/world/article/2024/aug/13/israel-gaza-historian-omer-bartov
برگردان به فارسی از نادر ثانی
تابستان امسال یکی از سخنرانیهای من مورد اعتراض دانشجویان راست افراطی قرار گرفت. لفاظیهای آنها برخی از تاریکترین لحظات تاریخ قرن بیستم را به خاطر آورد – و به انازه حیرت آوری با دیدگاههای جریان اصلی اسرائیل همخوانی داشت.
در ۱۹ ژوئن ۲۰۲۴، قرار بود در دانشگاه بن گوریون نقب (BGU) در ناحیه بیر شوا در اسرائیل سخنرانی کنم. سخنرانی من بخشی از یک بررسی کلی در مورد اعتراضات دانشگاهی در سراسر جهان علیه اسرائیل بود، و من قصد داشتم به جنگ غزه و به طور گسترده تر به این مسئله بپردازم که آیا این اعتراضات بیان صادقانه خشم بودند و یا با انگیزه یهودی ستیزی، همانطور که برخی ادعا کرده بودند به عمل رآمده بودن. اما همه چیز طبق برنامه پیش نرفت.
وقتی به در ورودی سالن سخنرانی رسیدم، گروهی از دانشجویان را دیدم که جمع شده بودند. به زودی مشخص شد که آنها برای شرکت در این مراسم به آنجا نیامده بودند بلکه برای اعتراض به آن در آنجا جمع شده بودند. به نظر میرسد که آن دانشآموزان توسط یک پیام در واتساپ به آنجا خوانده شده بودند، پیامی که یک روز قبل از سخنرانی پخش شده بود. در آن پیام سخنرانی را مشخص کرده و خواستار اقدام شده بودند: «ما اجازه نمیدهیم! تا چه زمانی به خودمان خیانت می کنیم؟!؟!؟!؟!؟!»
در ادامه این پیام مدعی شده بودند که من طوماری را امضا کرده ام که اسرائیل را “رژیم آپارتاید” توصیف می کند (در واقع در این طومار به رژیم آپارتاید در کرانه باختری رود اردن اشاره شده است). من همچنین متهم شده بودم که در نوامبر ۲۰۲۳ مقاله ای برای نیویورک تایمز نوشته و در آن بیان کرده بودم که اگرچه اظهارات رهبران اسرائیل حاکی از نیت نسل کشی آنها دارد، اما هنوز زمان برای جلوگیری از نسل کشی اسرائیل وجود دارد. در این مورد، من به عنوان متهم مقصر بودم. سازمان دهنده سخنرانی، جغرافیدان برجسته اورن یفتاخل نیز به همین ترتیب مورد انتقاد قرار گرفته بود. از جمله جرایم او این بود که بهعنوان مدیر «بتسلم» «ضدصهیونیست»، یک سازمان غیردولتی حقوق بشری معتبر جهانی، خدمت کرده است.
در حالی که شرکت کنندگان جلسه و تعداد انگشت شماری از اعضای هیأت علمی که عمدتاً افراد مسنی بودند وارد سالن شدند، مأموران امنیتی از ورود دانشجویان معترض جلوگیری کردند. اما مأموران آنها را از باز نگهداشتن درب سالن سخنرانی، سردادن شعار با صدای بسیار بلند و کوبیدن با تمام قدرت به دیوارهای سالن باز نداشتند.
پس از بیش از یک ساعت اختلال، ما توافق کردیم که شاید بهترین کار در آن شرایط این باشد که از دانشجویان معترض بخواهیم، مشروط بر اینکه از اختلال جلوگیری کنند، برای گفتگو به ما بپیوندند. پس از مدتی تعداد زیادی از فعالان وارد سالن شدند و ما حدود دو ساعت با هم صحبت کردیم. در خلال صحبت مشخص شد که بیشتر این مردان و زنان جوان اخیراً از دوران خدمت ذخیره خود بازگشته بودند؛ دورانی که در طی آن در نوار غزه جای داده شده بودند.
صحبتی که درگرفت یک تبادل نظر دوستانه یا “مثبت” نبود، اما صحبتی افشاگرانه بود. این دانشجویان لزوماً نماینده بدنه دانشجویی در اسرائیل به عنوان یک کل نبودند. آنها فعالان سازمان های راست افراطی بودند. اما از بسیاری جهات، آنچه آنها می گفتند نشان دهنده احساسات بسیار گسترده تری در کشور بود.
من از ژوئن ۲۰۲۳ به اسرائیل نرفته بودم و در این دیدار اخیر اسرائیل را کشوری متفاوت از کشوری که پیش از آن می شناختم یافتم. اگرچه من سال ها در خارج از کشور کار کرده ام، اسرائیل جایی است که من در آن متولد و بزرگ شده ام. این کشور مکانی است که پدر و مادرم در آن زندگی می کردند و در آنجا دفن خواهند شد. جایی است که پسرم خانواده خود را مستقر کرده است. مکانی است که اکثر قدیمی ترین و بهترین دوستان من در آنجا زندگی می کنند. با شناختن کشور از درون و پیگیری رویدادها حتی بیشتر از حد معمول از ۷ اکتبر، از آنچه در بازگشتم با آن مواجه شدم کاملاً متعجب نشدم، اما آنچه دیدم عمیقاً آزاردهنده بود.
در بررسی این مسائل، نمی توانم از پیشینه شخصی و حرفه ای خود استفاده نکنم. من به مدت چهار سال در نیروهای دفاعی اسرائیل (IDF) خدمت کردم، دوره ای که شامل جنگ یوم کیپور در سال ۱۹۷۳ و اعزام به کرانه باختری، شمال سینا و غزه بود و همین جنگ بود که به دوران خدمتم به عنوان فرمانده گروهان پیاده نظام پایان داد. در طول مدتی که در غزه بودم، فقر و ناامیدی آوارگان فلسطینی را دیدم که در محلههای متراکم و فرسوده زندگی میکنند. واضحتر از همه، به یاد میآورم که در خیابانهای بیسایه و تاریک شهر عریش مصر – که در آن زمان توسط اسرائیل اشغال شده بود – گشتزنی میکردم که نگاههای مردم ترسناک و خشمگینی که ما را از پنجرههای بستهشان تماشا میکردند، به ما زلزده میشد. در آنجا بود که برای اولین بار فهمیدم که اشغال کردن سرزمین مردم دیگری به چه معناست.
خدمت سربازی برای یهودیان اسرائیلی زمانی که ۱۸ ساله می شوند اجباری است – البته چند استثنا وجود دارد – اما پس از آن، فرد همچنان می تواند برای خدمت مجدد در ارتش اسرائیل، برای انجام وظایف آموزشی یا عملیاتی، یا در مواقع اضطراری مانند جنگ فراخوانده شود. زمانی که من در سال ۱۹۷۶ ببرای خدمت مجدد فراخوانده شدم، در مقطع کارشناسی در دانشگاه تل آویو تحصیل می کردم. در همان اولین اعزام به عنوان افسر ذخیره، در یک حادثه آموزشی به همراه تعدادی از سربازانم به شدت مجروح شدم. ارتش اسرائیل بر شرایط این رویداد که ناشی از بی توجهی فرمانده پایگاه آموزشی بود، سرپوش گذاشت.
من بیشتر آن دوره را در بیمارستان بیر شوا گذراندم، اما پس از آن به ادامه تحصیل بازگشتم و در سال ۱۹۷۹ در رشته تاریخ فارغ التحصیل شدم.
این تجربیات شخصی من را بیش از پیش به مسئله ای علاقه مند کرد که مدتها ذهن من را به خود مشغول کرده بود: چه چیزی سربازان را به جنگیدن برمی انگیزد؟ در دهههای پس از جنگ جهانی دوم، بسیاری از جامعهشناسان آمریکایی استدلال کردند که سربازان بیش از هر چیز برای یکدیگر، و نه برای اهداف ایدئولوژیکی بزرگتری، میجنگند. اما این کاملاً با آنچه من به عنوان یک سرباز تجربه کرده بودم مطابقت نداشت: ما معتقد بودیم که برای هدفی بزرگتر که از گروه دوستانمان پیشی بسیار مهمتر است، در جنگ شرکت میکنیم. زمانی که دوره لیسانس خود را به پایان رساندم، همچنین شروع فکر کردن به این سوال کرده بودم که آیا به نام این هدف، می توان سربازان را وادار به رفتارهایی کرد که در غیر این صورت آنها را مذموم می دانستند.
با در نظر گرفتن حالتی افراطی، پایان نامه دکترای خود را از دانشگاه آکسفورد که بعداً به صورت کتاب منتشر شد، در مورد تلقین نازی ها به ارتش آلمان و جنایاتی که این ارتش در جبهه شرقی در جنگ جهانی دوم مرتکب شد، نوشتم. چیزی که من پیدا کردم با نحوه درک آلمانی ها در دهه ۱۹۸۰ از گذشته خود در تضاد بود. آنها ترجیح میدادند فکر کنند که ارتش جنگی «شایسته» انجام داده است، حتی زمانی که گشتاپو و اساس «پشت سر» هم مرتکب نسلکشی شدند. سالهای زیادی طول کشید تا آلمانیها متوجه شوند که پدران و پدربزرگهایشان تا چه اندازه در هولوکاست و کشتار جمعی گروههای دیگر در اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی همدست بودهاند.
هنگامی که اولین انتفاضه یا قیام فلسطین در اواخر سال ۱۹۸۷ آغاز شد، من در دانشگاه تل آویو تدریس می کردم. از دستور اسحاق رابین، وزیر دفاع وقت، به ارتش اسرائیل مبنی بر «شکستن دست و پای» جوانان فلسطینی که به سمت سربازان مسلح به سنگ پرتاب می کردند، وحشت زده شدم. من نامه ای به او نوشتم و هشدار دادم که بر اساس تحقیقاتم در مورد تلقین نیروهای مسلح آلمان نازی، می ترسم که تحت رهبری او ارتش اسرائیل در مسیری لغزنده و مشابه حرکت کند.
همانطور که تحقیقات من نشان داده بود، مردان جوان آلمانی حتی پیش از آغاز دوران خدمت سربازی خود، عناصر اصلی ایدئولوژی نازیسم، به ویژه این دیدگاه را که توده های اسلاو مادون بشر، به رهبری یهودیان موذی بلشویک، آلمان و بقیه جهان متمدن را با نابودی تهدید می کنند، قبول کرده بودند. و بنابراین آلمان این حق و وظیفه را داشت که برای خود “فضای زندگی” لازم را در شرق ایجاد کند و از اینرو جمعیت آن منطقه را از بین ببرد یا به بردگی بکشد. سپس این جهان بینی به میزان بیشتری به سربازان تلقین میشد، به طوری که تا زمانی که آنها وارد اتحاد جماهیر شوروی شدند، دشمنان خود را از طریق آن منشور درک میکردند. مقاومت شدید ارتش سرخ تنها لزوم نابودی کامل سربازان شوروی و غیرنظامیان و به ویژه یهودیان را که سربازان محرک اصلی بلشویسم میدانستند، تأیید میکرد. سربازان آلمانی هر چه بیشتر ویرانی انجام می دادند، از انتقامی که می توانستند در صورت غلبه بر دشمنانشان انتظار داشته باشند، ببیشتر میترسیدند. نتیجه کشتار ۳۰ میلیون سرباز و شهروند شوروی بود.
چند روز پس از ارسال نامه به رابین در کمال تعجب پاسخی تک خطی از او دریافت کردم که در آن من را به خاطر جرات مقایسه ارتش اسرائیل با ارتش آلمان سرزنش کرده بود. پاسخ او به من این فرصت را داد تا نامه مفصل تری برای او نوشته و نتیجه تحقیقات خود و نگرانی خود را در مورد استفاده از ارتش اسرائیل به عنوان ابزار سرکوب علیه غیرنظامیان غیرمسلح سرزمینهای اشغال شده توضیح دهم. رابین مجدداً با همان پیام بیانیه ای پیشین پاسخ داد: “چطور جرات دارید ارتش اسرائیل را با ورماخت مقایسه کنید.” اما در نگاهی به گذشته، من معتقدم که این نامه نگاری چیزی را در مورد سفر فکری بعدی او آشکار کرد. زیرا همانطور که از مشارکت بعدی او در روند صلح اسلو می دانیم، هرچند درک او ناقص بود، در نهایت متوجه شد که اسرائیل در درازمدت نمی تواند پراخت بهای نظامی، سیاسی و اخلاقی اشغال را تحمل کند.
من از سال ۱۹۸۹ در آمریکا تدریس می کنم و در این سالها به وفور در مورد جنگ، نسل کشی، نازیسم، یهودی ستیزی و هولوکاست نوشته ام و به دنبال درک ارتباط بین کشتار صنعتی سربازان در جنگ جهانی اول و نابودی غیرنظامیان توسط رژیم هیتلر در دوران جنگ جهانی دوم هستم. من سالهای زیادی را در میان پروژههای دیگر، صرف تحقیق در مورد تبدیل شهر مادرم – بوچاچ در لهستان آن دوران (اوکراین کنونی) از جامعهای با همزیستی قومیتی به جامعهای که در آن، تحت اشغال نازیها، جمعیت غیریهودی به افرادی که بر ضد یهودیان آن جامعه فعالیت میکردند تبدیل شدند. دشمن شدن همسایه ها در حالی که آلمانی ها با هدف صریح کشتن یهودیان به شهر آمده بودند، سرعت و کارآیی کشتار را با همکاری محلی بسیار بالا برد. انگیزه این افراد محلی، کینه ها و نفرت هایی ببود که از پیش وجود داشتند، آنچه که می توان آن را در ظهور قوم گرایی در دهه های پیش از آن و این دیدگاه رایج که یهودیان به دولت های ملی جدید ایجادشده پس از جنگ جهانی اول تعلق نداشتند، جستجو کرد.
در ماههای پس از ۷ اکتبر، آنچه در طول زندگی و حرفهام آموختهام، دردناکتر از گذشته شده است. مانند بسیاری دیگر، این ماه های گذشته را از نظر احساسی و فکری چالش برانگیز دیده ام. مانند بسیاری دیگر، اعضای خانواده من و دوستانم نیز مستقیماً تحت تأثیر خشونت قرار گرفته اند. در این دوران به هر کجا که به آن مراجعه کنی متوجه میشوی که در آن غم و اندوه کم نیست.
حمله حماس در ۷ اکتبر شوک بزرگی برای جامعه اسرائیل بود، شوکی که هنوز شروع به رهایی از آن نکرده است. این اولین باری بود که اسرائیل کنترل بخشی از قلمرو خود را برای مدت طولانی از دست داد و ارتش اسرائیل قادر به جلوگیری از قتل عام بیش از ۱۲۰۰ نفر – که بسیاری از آنها به ظالمانه ترین راه های قابل تصور کشته شدند – و از دست دادن بیش از ۲۰۰ نفر گروگان، از جمله تعداد زیادی کودک، نشد. احساس رها شدن توسط دولت و وجود ناامنی مداوم – با ده ها هزار شهروند اسرائیلی که هنوز از خانه های خود در نوار غزه و ناحیه هم مرز با لبنان آواره شده اند – عمیق است.
امروز، در بخش وسیعی از مردم اسرائیل، از جمله کسانی که مخالف دولت هستند، دو احساس حاکم است.
اولین مورد ترکیبی از خشم و ترس، میل به برقراری مجدد امنیت به هر قیمتی و بی اعتمادی کامل به راه حل های سیاسی، مذاکرات و آشتی است. کارل فون کلاوزویتز، نظریهپرداز نظامی، خاطرنشان کرده که جنگ گسترش سیاست از راههای دیگر است، و هشدار داده که جنگ بدون هدف سیاسی مشخص، منجر به ویرانی بی حد و حصر میشود. احساساتی که اکنون در اسرائیل حاکم است به طور مشابه خواستار آن است که جنگ به پایان آن رسانده شود. در این دیدگاه، سیاست بیش از آنکه وسیله ای برای محدود ساختن تخریب باشد، مانعی در راه رسیدن به اهداف است. این دیدگاهی است که در نهایت تنها می تواند به نابودی خود منجر شود.
دومین احساس حاکم – یا بهتر است بگوییم فقدان احساسات – وجه تلنگر اولی است. این ناتوانی مطلق جامعه امروز اسرائیل در احساس همدلی با مردم غزه است. به نظر می رسد اکثریت مردم اسرائیل حتی نمی خواهند بدانند در غزه چه می گذرد و این تمایل در پوشش تلویزیونی منعکس شده است. اخبار تلویزیون اسرائیل این روزها معمولاً با گزارش هایی در مورد تشییع جنازه سربازانی که همیشه به عنوان قهرمانان در جنگ غزه کشته شده اند آغاز می شود و به دنبال آن تخمین هایی مبنی بر انحلال تعداد زیادی از مبارزان حماس ارائه می شود. اشاره به مرگ غیرنظامیان فلسطینی بسیار نادر است و معمولاً به عنوان بخشی از تبلیغات دشمن یا به عنوان دلیلی برای فشارهای ناخواسته بین المللی ارائه میشود. در مواجهه با این همه مرگ، این سکوت کر کننده اکنون به نظر می رسد که شکل خاص خود از انتقام جویی باشد.
البته مردم اسراییل از مدت ها پیش نست به اشغال وحشیانه ای که ۵۷ سال از ۷۶ سال عمر این کشور را به خود اختصاص داده، عادت کرده اند. اما ابعاد آنچه اکنون در غزه توسط ارتش اسرائیل انجام می شود به همان اندازه بی سابقه است که بی تفاوتی کامل اکثر اسرائیلی ها نسبت به آنچه به نام آنها انجام می شود. در سال ۱۹۸۲، صدها هزار اسرائیلی در اعتراض به کشتار مردم فلسطین در اردوگاههای آوارگان صبرا و شتیلا در غرب بیروت توسط شبهنظامیان مسیحی مارونی با تسهیل ارتش اسرائیل تظاهرات کردند. امروزه این نوع واکنش غیرقابل تصور است. نحوه خیره شدن چشمان مردم به هنگام ذکر مصائب غیرنظامیان فلسطینی و مرگ هزاران کودک و زن و سالمند، عمیقاً ناراحت کننده است.
این بار به مراتب زمانی که با دوستانم در اسرائیل ملاقات کردم، احساس کردم که می ترسند غم و اندوه آنها را برهم بزنم. آنها در این تصورند که من که در خارج از کشور زنگی میکنم نمی توانم درد، اضطراب، سرگردانی و درماندگی آنها را درک کنم. هر گونه پیشنهادی مبنی بر اینکه زندگی در کشور آنها را نسبت به درد دیگران بی حس کرده بود – دردی که به هر حال به نام آنها تحمیل می شد – تنها باعث ایجاد یک دیوار سکوت، عقب نشینی در درون خود یا تغییر سریع موضوع می شد. تصوری که من به دست آوردم ثابت بود: ما در قلبمان جایی نداریم، در افکارمان جایی نداریم، نمیخواهیم درباره آنچه سربازانمان، فرزندان یا نوههایمان، برادران و خواهرانمان صحبت کنیم یا به ما چیزی در زمینه آنچه سربازانمان در حال حاضر در غزه انجام می دهند نشان داده شود. ما باید روی خودمان، روی آسیب، ترس و خشم خود تمرکز کنیم.
در مصاحبه ای که در ۷ مارس ۲۰۲۴ انجام شد نویسنده، کشاورز و دانشمند اسرائیلی “زیو اسمیلانسکی Zeev Smilansky“، این احساس را به گونه ای بیان کرد که به نظر من، دقیقاً به این دلیل که از او نشأت می گرفت، تکان دهنده بود. من اسمیلانسکی را بیش از نیم قرن است که می شناسم. او پسر نویسنده مشهور اسرائیلی “اس یزار S Yizhar ” است که رمان “خربت خیزهKhirbet Khizeh ” او در سال ۱۹۴۹ اولین متن در ادبیات اسرائیل بود که با بی عدالتی نکبه، اخراج ۷۵۰۰۰۰ فلسطینی مقابله کرد. اسمیلانسکی در مورد پسر خود، “آفر Offer” که در بروکسل زندگی می کند، صحبت می کند:
“آفر می گوید برای او هر بچه ای بچه است، فرقی نمی کند در غزه باشد یا اینجا. من شبیه او نیستم بچه های ما اینجا برای من مهم ترند. یک فاجعه انسانی تکان دهنده در آنجا رخ می دهد، من این را درک می کنم، اما قلب من مسدود شده است و پر از بچه ها و گروگان های ما است … در قلب من برای بچه های غزه جایی نیست، هر چند تکان دهنده و وحشتناک باشد و حتی اگر می دانم. که جنگ راه حل نیست.
من به صحبتهای “مائوز اینون Maoz Inon” گوش می دهم که پدر و مادرش را از دست داد [که در ۷ اکتبر توسط حماس به قتل رسید] … او آنقدر زیبا و متقاعدکننده در مورد نیاز به نگاه به جلو صحبت می کند، که ما نیاز داریم که امید بیاوریم و صلح بخواهیم، زیرا جنگ ها نمی توانند برای انجام هر کاری به ما یاری برسانند، و من با او موافقم. من با او موافقم، اما نمی توانم در قلبم قدرت پیدا کنم، با تمام تمایلات چپ و عشق به انسانیت، نمی توانم… این فقط حماس نیست، همه ساکنان غزه با این ایده موافق هستند که کشتن بچه های یهودی اشکالی ندارد. یک دلیل شایسته… با آلمان آشتی صورت گرفت، اما آنها عذرخواهی کردند و غرامت پرداخت کردند، و اینجا چه خواهد شد؟ ما نیز کارهای وحشتناکی انجام دادیم، اما چیزی به آنچه در اینجا در ۷ اکتبر رخ داد نزدیک نیست. آشتی لازم خواهد بود، اما ما نیاز به فاصله داریم.
این یک احساس فراگیر در میان بسیاری از دوستان و آشنایان چپ گرای لیبرال بود که من با آنها در اسرائیل صحبت کردم. البته این احساس با آنچه سیاستمداران راستگرا و چهره های رسانه ای از ۷ اکتبر گفته اند کاملاً متفاوت بود. بسیاری از دوستان من بی عدالتی اشغال را می شناسند و همانطور که اسمیلانسکی می گوید اظهار “عشق به انسانیت” می کنند. اما در این لحظه، در این شرایط، این چیزی نیست که آنها روی آن تمرکز دارند. در عوض، آنها احساس می کنند که در مبارزه بین عدالت و هستی، هستی باید پیروز شود، و در مبارزه بین یک آرمان عادلانه و دیگری – هدف اسرائیلی ها و فلسطینی ها – این آرمان خود ماست که باید پیروز شود، قیمت مهم است. برای کسانی که به این انتخاب شدید شک دارند، هولوکاست به عنوان جایگزین ارائه می شود، هر چند به لحظه کنونی بی ربط باشد.
این احساس به طور ناگهانی در ۷ اکتبر ظاهر نشد. ریشه های آن بسیار عمیق تر است.
در ۳۰ آوریل ۱۹۵۶، “موشه دایان Moshe Dayan“، رئیس وقت ستاد ارتش اسرائیل، سخنرانی کوتاهی ایراد کرد که به یکی از مشهورترین سخنرانیها در تاریخ اسرائیل تبدیل شد. او این سخنرانی را در مراسم تشییع جنازه “روئی روتبرگ Ro’i Rothberg“، یک افسر امنیتی جوان کیبوتز تازه تاسیس “نهال اوز Nahal Oz“، که توسط ارتش اسرائیل در سال ۱۹۵۱ تأسیس شد و دو سال بعد به یک جامعه غیرنظامی تبدیل شد، ایراد کرد. کیبوتز یادشده در فاصله چند صد متری مرز با نوار غزه و رو به روی محله فلسطینی “شجاعیه Shuja’iyya” قرار داشت.
روتبرگ روز قبل کشته شده بود و جسد او را به آن سوی مرز کشیده و مثله کرده بودند و جنازه اش سپس با کمک سازمان ملل متحد به دست اسرائیلی ها بازگردانده شده بود. سخنرانی دایان به بیانیه ای نمادین تبدیل شد که هم توسط راست و هم چپ سیاسی تا به امروز مورد استفاده قرار می گیرد:
“صبح دیروز “روئی” به قتل رسید. او که از آرامش صبح خیره شده بود، کسانی را که در لبه شیار در کمین او بودند، ندید. بگذارید امروز قاتلان را متهم نکنیم. چرا باید آنها را به خاطر نفرت سوزانشان نسبت به ما سرزنش کنیم؟ هشت سال است که آنها در اردوگاه های آوارگان غزه زندگی می کنند. و این همزمان با آن است که در مقابل چشمان آنها زمین و روستاهایی را که آنها و اجدادشان در آن زندگی کرده بودند به ملک خود تبدیل کرده ایم.
ما نباید تقاص خون “روئی” را از اعراب غزه، بلکه از خودمان بخواهیم. چگونه چشمان خود را بسته ایم و صریح با سرنوشت خود روبرو نشده ایم، با رسالت نسل خود با تمام ظلم آن روبرو نشده ایم؟ آیا فراموش کرده ایم که این دسته از پسران ساکن “نهال اوز” دروازه های سنگین غزه را بر دوش خود دارند که در آن سوی جمعیت صدها هزار چشم و دست برای لحظه ضعف ما دعا می کنند تا بر ما چیره آیند. ما از هم جدا هستیم – آیا ما آن را فراموش کرده ایم؟
ما نسل حل و فصل هستیم. بدون کلاه فولادی و لوله توپ نمی توانیم درخت بکاریم و خانه بسازیم. اگر خندق حفر نکنیم فرزندان ما زندگی نخواهند داشت و بدون سیم خاردار و مسلسل نمی توانیم جاده ها را آسفالت کنیم و چاه آب حفر کنیم. میلیون ها یهودی که به دلیل نداشتن سرزمین نابود شدند، از خاکستر تاریخ اسرائیل به ما نگاه می کنند و به ما دستور می دهند که سرزمینی را برای مردم خود سکونت و احیا کنیم. اما آن سوی شیار مرز، اقیانوسی از نفرت و میل به انتقام برمی خیزد، منتظر لحظه ای است که آرامش، آمادگی ما را خنثی خواهد کند، برای روزی که به خواسته سفیران توطئه نفاق توجه کنیم که ما را به زمین گذاشتن اسلحه دعوت می کنند…
بیایید از دیدن انزجاری که با ما همراه است و زندگی صدها هزار عرب که در اطراف ما زندگی می کنند و منتظر لحظه ای هستند که بتوانند به خون ما دست یابند، دچار تردید نشویم. چشمانمان را برگردانیم مبادا دستمان ضعیف شود. این سرنوشت نسل ماست. این انتخاب زندگی ماست – آماده و مسلح و قوی و سرسخت باشیم. زیرا اگر شمشیر از مشت ما بیفتد، زندگی ما قطع خواهد شد.
روز بعد دایان سخنرانی خود را برای پخش در رادیو اسرائیل ضبط کرد. اما چیزی از آن کم شده بود. دیگر اشاره به پناهندگانی که یهودیان آنها را در زمان کشت و کار در زمین هایی که آنها از آنجا بیرون رانده شده بودند، مشاهده می کردند که نباید به خاطر نفرت از خلع ید کنندگانشان سرزنش شوند، از بین رفته بودند. دایان اگرچه این سطور را در ابتدا در مراسم تشییع جنازه گفته و بعداً آنها را به روی کاغذ آورده بود بود، ترجیح داد آنها را از نسخه ضبط شده حذف کند. او نیز این سرزمین را پیش از سال ۱۹۴۸ میشناخت. او روستاها و شهرهای فلسطینی را که برای ایجاد مکان برای مهاجران یهودی ویران شدهاند، به یاد می آورد. او به وضوح خشم پناهندگان را در آن سوی حصار درک می کرد. اما او همچنین قاطعانه به حق و نیاز فوری برای اسکان یهودیان و تشکیل دولت یهودی اعتقاد داشت. در مبارزه بین پرداختن به بی عدالتی و تصرف زمین، او طرف خود را انتخاب کرد، زیرا می دانست که مردمش برای همیشه محکوم به تکیه بر اسلحه هستند. دایان همچنین به خوبی می دانست که مردم اسرائیل چه چیزی را می توانند بپذیرند. به دلیل دوگانگی او در مورد اینکه گناه و مسئولیت بی عدالتی و خشونت در کجا نهفته است، و دیدگاه قاطعانه و تراژیک او به تاریخ در نهایت به جهت گیری های سیاسی گوناگون دو نسخه بسیار متفاوت از سخنرانی او ارائه شدند.
ده ها سال بعد، پس از جنگ های زیاد و رودخانه های خون، دایان “آیا شمشیر برای همیشه می بلعد؟” را به عنوان نام آخرین کتاب خود انتخاب کرد. در این کتاب که در سال ۱۹۸۱ منتشر شد، او نقش خود را در دستیابی به توافق صلح با مصر در دو سال پیش از آن به تفصیل شرح داده است. او سرانجام درستی بخش دوم آیه کتاب مقدس را که عنوان کتاب را از آن گرفته بود، دریافته بود: «آیا نمیدانی که در پایان تلخی خواهد بود؟»
اما دایان در سخنرانی خود در سال ۱۹۵۶، با اشاره به حمل دروازه های سنگین غزه و فلسطینیان در انتظار فرارسیدن لحظه ضعف، به داستان کتاب مقدس درباره سامسون اشاره کرد. همانطور که شنوندگانش میتوانستند به خاطر بیاورند، سامسون اسرائیلی، که قدرت مافوق بشری از موهای بلندش سرچشمه میگرفت، عادت داشت در غزه به دیدن فاحشهها برود. فلسطینیان که او را دشمن فانی خود می دانستند، امیدوار بودند که در مقابل دروازه های قفل شده شهر در انتظار رسیدن او کمین کنند. اما سامسون به سادگی دروازه ها را روی شانه های خود بلند کرد و آزادانه راه رفت. تنها زمانی که معشوقهاش دلیله او را فریب داد و موهایش را کوتاه کرد، فلسطینیها توانستند او را دستگیر و زندانی کنند و با بیرون کشیدن چشمانش او را بیش از پیش ناتوان کنند (همانطور که گفته میشود غزههایی که “روئی” را مثله کردند نیز چنین کردهاند). اما در آخرین شاهکار شجاعت، در حالی که توسط اسیرکنندگانش مورد تمسخر قرار گرفته بود، سامسون از خدا کمک خواسته و سپس ستون های معبدی را که به آن هدایت شده بود گرفته، آن را بر روی جمعیت شاد اطرافش فرو ریخته و فریاد زد: «بگذار من با فلسطینیان بمیرم!»
آن دروازههای غزه عمیقاً در تخیل صهیونیست به عنوان نمادی از شکاف بین یهودیان و “بربرها”جای دارند. دایان در مورد “روئی” اظهار داشت: «شوت صلح گوشهایش را بسته بود و صدای قتلی را که در کمین بود نشنید. دروازههای غزه بر دوش او سنگینی کرد و او را پایین آورد.»
در ۸ اکتبر ۲۰۲۳، اسحاق هرتزوگ رئیس جمهور اسرائیل با استناد به آخرین خط سخنرانی دایان، خطاب به مردم اسرائیل گفت: «این سرنوشت نسل ماست. این انتخاب زندگی ماست – آماده و مسلح و قوی و سرسخت باشیم. زیرا اگر شمشیر از مشت ما بیفتد، شریان زندگی ما قطع خواهد شد.» روز قبل، ۶۷ سال پس از مرگ “روئی”، ستیزه جویان حماس ۱۵ تن از ساکنان کیبوتز نهال اوز را به قتل رسانده و هشت نفر را به گروگان گرفته بودند. از زمان تهاجم تلافی جویانه اسرائیل به غزه، محله فلسطینی شجاعیه روبه روی این کیبوتز، جایی که ۱۰۰۰۰۰ نفر در آن زندگی می کردند، از جمعیت خالی شده و به یک توده عظیم آوار تبدیل شده است.
یکی از تلاشهای ادبی نادر برای افشای منطق شوم جنگهای اسرائیل، شعر خارقالعاده “آناداد الدان Anadad Eldan” در سال ۱۹۷۱ است که در آن سامسون در حال پاره کردن لباسهایش میباشد. در این سروده سامسون قهرمان عبری باستانی در مسیر خود به غزه و در خارج از غزه سقوط میکند و آنچه در مسیرش باقی میماند، تنها ویرانی است. من برای اولین بار در مورد این شعر از مقاله برجسته “آری دوبنوف Arie Dubnov” عبری زبان، “دروازه های غزه”، که در ژانویه ۲۰۲۴ منتشر شد، مطلع شدم. سامسون، قهرمان، پیامبر و از پای درآورنده دشمن ابدی مردم او به فرشته مرگ خود مبدل میشود. او سرانجام، آنگونه که ما به یاد می آوریم، در نهایت با دست زدن به یک اقدام عظیم خودکشی که در طول نسل ها تا به امروز تکرار شده است، به مرگ درمی غلطد.
وقتی به غزه رفتم
او را ملاقات کردم
سامسون بیرون آمد و لباس هایش را پاره کرد
روی صورت خراشیده اش رودخانه ها جاری بودند
و خانه ها خم شدند تا به او اجازه دهند
عبور کند
دردهایش درختان را ریشه کن کرد و او خود گرفتار آن شد
درهم
در ریشه های درختان رشته های موهای او بودند
سرش مانند جمجمه ای از سنگ می درخشید
و قدم های لرزانش اشک هایم را پاره کرد
سامسون با کشیدن خورشید خسته راه می رفت
شیشه های پنجره ها را شکست
و زنجیرها در دریای غزه
غرق شدند.
من شنیدم که چطور
زمین زیر قدم هایش ناله کرد
و چگونه سامسون روده او را برید
زمانی که سامسون راه می رفت
کفش هایش فریاد می زدند.
“الدان” که در سال ۱۹۲۴ در لهستان با نام “آبراهام بلیبرگ Avraham Bleiberg” متولد شد، در کودکی به فلسطین آمد، در جنگ ۱۹۴۸ جنگید و در سال ۱۹۶۰ به کیبوتز “بئری Be’eri“، در حدود ۴ کیلومتری نوار غزه نقل مکان کرد. در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، الدان ۹۹ ساله و همسرش از قتل عام حدود صد نفر از ساکنان کیبوتز جان سالم به در بردند. زمانی که شبه نظامیان در آن روز به خانه آنها وارد شدند به طور غیرقابل توضیحی به آنها رحم کرده و بدینگونه آنها نجات پیدا کردند.
پس از ۷ اکتبر، در پی زنده ماندن معجزه آسای این شاعر، اثر متفاوت او به طور گسترده ای در رسانه های اسرائیل به اشتراک گذاشته شد. به نظر می رسید که الدان، واقعه نگار دیرینه غم و اندوه و درد ناشی از ظلم و بی عدالتی، فاجعه ای را که بر سر خانه اش آمده بود، پیش بینی کرده بود. او در سال ۲۰۱۶ مجموعه شعری را با عنوان شش ساعت طلوع منتشر کرده بود. و ساعت شش درست همان ساعتی بود که حمله حماس آغاز شده بود. این کتاب حاوی شعر دلخراش “بر دیوار بری On the Walls of Be’eri” است که در سوگ مرگ دخترش بر اثر بیماری سروده شده است (نام این کیبوتز در عبری به معنای «چاه من» می باشد).
در پی ۷ اکتبر، به نظر میرسد که این شعر به طرز وحشتناکی هم نابودی را پیشبینی میکند و هم دیدگاه خاصی از صهیونیسم را منتقل میکند، زیرا منشأ آن فاجعه و ناامیدی است و ملت را به سرزمین نفرینشدهای میرساند که در آن کودکان توسط والدینشان دفن میشوند و در عین حال سرپا ماندهاند. امید به سپیده دمی نو و امیدبخش:
روی دیوارهای بئری داستان او را نوشتم
از مبدأ و اعماق فرسوده از سرما
هنگامی که آنها آنچه را که در درد و نور او اتفاق میافتد
خواندند
آنها در مه و تاریکی شب غلتیدند
و زوزهای دعایی را برپا کردند
زیرا فرزندانش افتادهاند و دری قفل شده است
آنها به خاطر فیض بهشت در ویرانی به سر برده
و نفس میکشند
که پدر و مادر تسلیتناپذیر را برای نفرین تسلی میدهد
زمزمه می کند:
بگذار نه شبنم باشد و نه باران،
اگر بتوانی گریه کنی
زمانی است که تاریکی غرش میکند
اما سحر و درخشندگی است.
مانند مداحی دایان برای “روئی”، سروده “بر دیوار بری” برای افراد مختلف معنای متفاوتی دارد. آیا باید آن را مرثیهای برای نابودی کیبوتسی زیبا و معصومانه در بیابان خواند یا فریاد درد بر انتقام خون بیپایان بین دو ملت این سرزمین است؟ شاعر منظور خود را به ما نگفته است، همانطور که روش شاعران است. به هر حال او این را سالها پیش در سوگ دختر محبوبش نوشت. اما با توجه به سالها کار آرام، دقیق و سوزاننده او، تصور اینکه این شعر به جای چرخههای بیشتر خونریزی و انتقام، فراخوانی برای آشتی و همزیستی بود، خیالی به نظر نمیرسد.
همانطور که اتفاق می افتد، من یک ارتباط شخصی با کیبوتز “بری Be’eri” دارم. اینجا جایی است که عروسم در آن بزرگ شده است و سفر من به اسرائیل در ماه ژوئن عمدتاً برای دیدار دوقلوها – نوههایم – بود که او در ژانویه ۲۰۲۴ به دنیا آورده بود. اما آنها از کیبوتز خارج شدهاند. پسر، عروسم و فرزندانشان با خانوادهای از بازماندگان – بستگان نزدیک، که پدرشان هنوز گروگان است – به یک آپارتمان خالی در همان نزدیکی نقل مکان کرده بودند که ترکیبی غیرقابل تصور از زندگی جدید و اندوه تسلیناپذیری را در یک خانه به وجود آورده است.
علاوه بر دیدن خانواده، برای ملاقات دوستان نیز به اسرائیل نیز آمده بودم. من امیدوار بودم آنچه را که از زمان شروع جنگ در کشور اتفاق افتاده است، درک کنم. سخنرانی لغوشده در BGU در راس برنامه من نبود. اما هنگامی که در آن روز اواسط ژوئن به سالن سخنرانی رسیدم، به سرعت فهمیدم که این وضعیت انفجاری میتواند سرنخهایی برای درک ذهنیت نسل جوانی از دانشجویان و سربازان نیز ارائه دهد.
بعد از اینکه با معترضین نشستیم و شروع به صحبت کردیم، برایم روشن شد که دانشجویان میخواهند صدایشان شنیده شود و هیچکس، شاید حتی اساتید و مدیران دانشگاه خودشان، علاقهای به شنیدن حرفهای آنها ندارند. حضور من و آگاهی مبهم آنها از انتقاد من از جنگ، باعث شد که آنها به من و شاید هم برای خودشان توضیح دهند که به عنوان سرباز و به عنوان شهروند در چه زمینهای مشغول بودهاند.
یک زن جوان که اخیراً از خدمت نظامی طولانی در غزه بازگشته بود، روی صحنه پرید و با قدرت در مورد دوستانی که از دست داده بود، طبیعت شیطانی حماس و این واقعیت که او و همرزمانش برای تضمین امنیت آینده کشور خود را قربانی می کردند صحبت کرد. او که عمیقاً مضطرب بود، در نیمه راه شروع به گریه کرد و کنار رفت. مرد جوانی، جمعبندی و گفته من مبنی بر آنکه انتقاد از سیاستهای اسرائیل لزوماً با انگیزه یهودستیزی نبوده است را رد کرد. او سپس به بررسی مختصری از تاریخ صهیونیسم به عنوان پاسخی به یهودستیزی و به عنوان یک مسیر سیاسی پرداخت که هیچ غیریهودی حق انکار آن را نداشت. در حالی که آنها از دیدگاههای من ناراحت بودند و از تجربیات اخیر خود در غزه برآشفته بودند، نظرات ابرازشده توسط دانشجویان به هیچ وجه استثنایی نبود. آنها منعکسکننده طیف وسیعتری از افکار عمومی در اسرائیل بودند.
دانشآموزان با علم به اینکه من قبلاً درباره نسلکشی هشدار دادهام، علاقهمند بودند که به من نشان دهند که انساندوست هستند و قاتل نیستند. آنها شکی نداشتند که ارتش اسرائیل در واقع با اخلاق ترین ارتش جهان است. آنها همزمان متقاعد شده بودند که هرگونه آسیبی که به مردم و ساختمانهای غزه وارد شود کاملاً موجه است، و این همه تقصیر حماس است که از آنها به عنوان سپر انسانی استفاده میکند.
آنها عکسهایی را در تلفنهایشان به من نشان دادند تا ثابت کنند که رفتار تحسینبرانگیزی با کودکان داشتهاند، گرسنگی در غزه را انکار کردند، اصرار داشتند که تخریب سیستماتیک مدارس، دانشگاهها، بیمارستانها، ساختمانهای عمومی، اقامتگاهها و زیرساختها ضروری و قابل توجیه است. آنها هرگونه انتقاد از سیاست های اسرائیل توسط سایر کشورها و سازمان ملل را صرفاً یهودیستیزانه میدانستند.
بر خلاف اکثریت اسرائیلیها، این جوانان ویرانی غزه را به چشم خود دیده بودند. به نظرم میرسید که آنها نه تنها دیدگاه خاصی را که در اسرائیل رایج شده است – یعنی اینکه نابودی غزه پاسخی مشروع به ۷ اکتبر است – در کلیت آن قبول کردهاند، بلکه طرز فکری را نیز ایجاد کردهاند که من سالها پیش هنگام مطالعه رفتار، جهان بینی و خودانگاره سربازان ارتش آلمان در جنگ جهانی دوم مشاهده کرده بودم: پذیرفتن دیدگاههای معینی در مورد دشمن – مادون انسان دانستن بلشویکها در آنزمان و شناخت حماس به عنوان حیوانات انسانی؛ جمعیتی که کمتر از انسان بوده و مستحق حقوق بشری نیستند. سربازانی که جنایات را مشاهده میکنند یا مرتکب آنها میشوند، تمایل دارند آنها را نه به ارتش خود، یا به خودشان، بلکه به دشمن نسبت دهند.
استدلال آنان اینگونه است: هزاران کودک کشته شدهاند؟ تقصیر دشمن است. بچههای خودمان کشته شدهاند؟ قطعاً تقصیر دشمن است. اگر حماس در کیبوتز قتلعام انجام دهد، آنها نازی هستند. اگر بمبهای ۲۰۰۰ پوندی را روی پناهگاههای پناهجویان بیاندازیم و صدها غیرنظامی را بکشیم، تقصیر حماس است که در نزدیکی این پناهگاهها پنهان شده است. بعد از کاری که با ما کردند، چاره ای جز ریشه کن کردن آنها نداریم. بعد از کاری که با آنها کردیم، فقط میتوانیم تصور کنیم که اگر آنها را نابود نکنیم با ما چه میکنند. جمعندی بسیار ساده است: چارهای جز آنچه به عمل درمیآوریم نداریم.
در اواسط ژوئیه ۱۹۴۱، تنها چند هفته پس از آن که آلمان آنچه را که هیتلر به عنوان “جنگ نابودی” علیه اتحاد جماهیر شوروی اعلام کرده بود، آغاز کرد، یک افسر آلمانی از جبهه شرقی نوشت:
مردم آلمان بدهی بزرگی به پیشوای ما دارند، زیرا اگر این جانوران، که دشمنان ما در اینجا هستند، به آلمان میآمدند، چنان قتلهایی اتفاق میافتاد که جهان تا به حال ندیده بود… آنچه ما دیدهایم… که ببه راستی نزدیک به باورنکردنی است … و زمانی که کسی Der Stürmer [یک روزنامه نازی] را میخواند و به عکسهای درج شده در آن نگاه میکند، تنها تصویر ضعیفی از آنچه را که ما در اینجا میبینیم و جنایاتی که یهودیان در اینجا مرتکب شدهاند را میبیند.
یک اعلامیه تبلیغاتی ارتش که در ژوئن ۱۹۴۱ منتشر شد، تصویری مشابه و کابوسآمیز از افسران سیاسی ارتش سرخ را ترسیم میکند، که بسیاری از سربازان به زودی آن را به عنوان بازتابی از واقعیت درک کردند:
هر کسی که تا به حال به چهره یک کمیسر سرخ نگاه کرده باشد می داند بلشویکها چگونه هستند. در اینجا نیازی به عبارات نظری نیست. اگر این مردان عمدتاً یهودی را به عنوان حیوانات توصیف کنیم، به حیوانات توهین می کنیم. آنها مظهر نفرت شیطانی و جنونآمیز علیه کل بشریت نجیب هستند… [آنها] اگر این امکان در آخرین لحظه از بین نمیرفت به تمام زندگی معنادار پایان میدادند.
- دو روز پس از حمله حماس، “یوآو گالانت Yoav Gallant“، وزیر دفاع اسرائیل، اعلام کرد: “ما با حیوانات انساننما میجنگیم و باید مطابق این شناخت عمل کنیم” و سپس افزود “محلههای غزه را یکی پس از دیگری ویران خواهیم کرد.”
- “نفتالی بنتNaftali Bennett “، نخستوزیر سابق اسرائیل اعلام کرد: “ما با نازیها میجنگیم.”
- “بنیامین نتانیاهوBenjamin Netanyahu “، نخست وزیر اسرائیل، با اشاره به فراخوان کتاب مقدس برای نابودی “مردان و زنان، کودکان و نوزادان” “عمالک Amalek “، از اسرائیلیها خواست که “به یاد بیاورند که عمالک با شما چه کرده است”. او در یک مصاحبه رادیویی درباره حماس گفت: “من آنها را حیوان انساننما نمیدانم، زیرا این توهین به حیوانات است”.
- “نسیم واتوری Nissim Vaturi“، معاون رئیس کنست در ایکس نوشت که هدف اسرائیل باید “پاک کردن نوار غزه از روی زمین” باشد. او در تلویزیون اسرائیل اظهار داشت: “هیچ انسان غیرمسئولی در آنجا وجود ندارد… ما باید به آنجا برویم و بکشیم، بکشیم، بکشیم. پیش از اینکه ما را بکشند باید آنها را بکشیم.”
- “بزالل اسموتریچ Bezalel Smotrich“، وزیر دارایی، در یک سخنرانی تاکید کرد: “کار باید تکمیل شود… ویرانی کامل”. “یاد عمالک را از زیر آسمان محو کنید.”
- “آوی دیچتر Avi Dichter“، وزیر کشاورزی و رئیس سابق سرویس اطلاعاتی “شین بت Shin Bet“، در مورد “نکبه ساختن غزه” صحبت کرد.
- یکی از کهنه سربازان ۹۵ ساله اسرائیلی در سخنرانی انگیزشی خود خطاب به سربازان اسرائیلی که برای تهاجم به غزه آماده می شدند، از آنها خواست که “خاطره آنها، خانواده آنها، مادران آنها و فرزندان آنها را محو کنند”. پس از این سخنرانی توسط رئیس جمهور اسرائیل، “هرتزوگ Herzog“، به او گواهی افتخار اعطا شد چرا که او “ارائه کننده نمونه شگفت انگیزی از نسلها سرباز” است.
جای تعجب نیست که پستهای بیشماری در شبکههای اجتماعی توسط نیروهای ارتش اسرائیل در غزه منتشر شده که خواستار «کشتن عربها»، «سوزاندن مادرانشان» و «مسطح کردن» غزه شدهاند. هیچ اقدام انضباطی شناختهشدهای در مورد این سربازان از سوی فرماندهان آنها صورت نگرفته است.
این منطق خشونت بیپایان است، منطقی که به فرد اجازه میدهد تا کل جمعیت را نابود کند و در انجام این کار کاملاً محق باشد. این منطق یک قربانی است – ما باید آنها را قبل از آنکه ما را بکشند همانطور که پیش از این کشتهاند – بکشیم. و هیچ چیز خشونت را بیشتر از احساس توجیهکننده قربانی بودن تقویت نمیکند. سربازان آلمانی در سال ۱۹۴۲ با یادآوری افسانه تبلیغاتی “خنجر از پشت” که شکست فاجعهبار آلمان در جنگ جهانی اول را به خیانت یهودیان و کمونیستها نسبت میداد، میگفتند به آنچه در سال ۱۹۱۸ برای ما رخ داد، نگاه کنید. نیروهای ارتش اسرائیل در سال ۲۰۲۴ میگویند که به یا بیاوریم که در هولوکاست ـ زمانی که اعتماد کردیم که دیگران به کمک ما خواهند آمد چه بر سر ما آمد. و بدین ترتیب بر اساس تشبیه نادرست بین حماس و نازیها به خود مجوز تخریب بیرویه میدهند.
مردان و زنان جوانی که در آن روز با آنها صحبت کردم پر از خشم بودند، نه چندان علیه من – آنها زمانی که از خدمت سربازی خودم صحبت کردم کمی آرام شدند – بلکه فکر میکنم به این دلیل که احساس می کردند که به آنها از طرف اطرافیانشان خیانت شده است. خیانت رسانهها، که آنها را بیش از حد انتقادی میدانستند. خیانت فرماندهان ارشدی که فکر میکردند نسبت به فلسطینیها بسیار مهربان بوده اند. خیانت سیاستمدارانی که نتوانستند از شکست ۷ اکتبر جلوگیری کنند. خیانت ارتش اسرائیل به دلیل ناتوانی در دستیابی به «پیروزی کامل». خیانت روشنفکران و چپها که انتقاداتی ناعادلانه میکنند. خیانت دولت ایالات متحده آمریکا که مهمات کافی با سرعت کافی به اسرائیل تحویل نداده است و خیانت تمامی سیاستمداران ریاکار اروپایی و دانشجویان یهودیستیز که به اقدامات اسرائیل در غزه اعتراض میکنند.
آنها وحشتزده، ناامن و گیج به نظر میرسیدند و برخی نیز احتمالاً از “اختلال اضطراب پس از سانحه PTSD” رنج میبردند.
من این داستان را برای آنها تعریف کردم که چگونه در سال ۱۹۳۰ اتحادیه دانشجویان آلمان به طور دموکراتیک توسط نازیها تسخیر شد. دانشجویان آن زمان با شکست در جنگ جهانی اول، از دست دادن فرصتها به دلیل بحران اقتصادی، و از دست دادن زمین و اعتبار در پی پیمان تحقیرآمیز صلح ورسای احساس میکردند که به آنها خیانت شده است. آنها میخواستند آلمان را دوباره بزرگ کنند و به نظر میرسید هیتلر میتواند به این وعده عمل کند. دشمنان داخلی آلمان کنار گذاشته شدند، اقتصاد آن شکوفا شد، کشورهای دیگر دوباره از آن ترسیدند، و سپس وارد جنگ شد، اروپا را فتح کرد و میلیونها نفر را به قتل رساند. سرانجام کشور به کلی ویران شد. با صدای بلند پرسیدم که آیا معدود دانشجویان آلمانی که از آن ۱۵ سال جان سالم به در برده بودند، از تصمیم خود در سال ۱۹۳۰ دال بر حمایت از نازیسم پشیمان شده بودند؟ فکر نمیکنم که مردان و زنان جوانی که در پیرامون من بودند پیامدهای آنچه را که من به آنها گفته بودم درک کنند.
دانشآموزان وحشتزده و در عین حال ترسیده بودند و ترس آنها را پرخاشگرتر میکرد. این سطح از تهدید، و همچنین میزانی از همپوشانی در عقاید، به نظر میرسید که باعث ایجاد ترس و بیتوجهی در مافوق، استادان و مدیران آنها شده است، که از خود بیمیلی برای تنبیه آنها به هر نحوی نشان دادند. در همان زمان، انبوهی از صاحبنظران و سیاستمداران رسانهای، این فرشتگان نابودی را تشویق میکنند و تنها لحظهای قبل از اینکه آنها را به خاک بسپارند و به خانوادههای داغدارشان پشت کنند، آنها را قهرمان میخوانند. به خانوادهها گفته میشود که سربازان کشتهشده برای یک هدف خوب جان خود را از دست دادند. اما هیچ کس وقت نمیگذارد تا بیان کند که آن علت در واقع فراتر از بقای محض از طریق خشونت بیشتر است.
و بنابراین، من نیز برای این دانشآموزان متاسف شدم، که از اینکه مورد سوءاستفاده قرار گرفتهاند بیخبر بودند. من آن جلسه را با ترس و دلهره بسیار ترک کردم.
زمانی که در پایان ژوئن به ایالات متحده آمریکا بازگشتم، به تجربیاتم در آن دو هفته آشفته و دردسرساز فکر کردم. من از ارتباط عمیقم با کشوری که ترک کرده بودم آگاه بودم. این فقط به رابطه من با خانواده و دوستان اسرائیلیام مربوط نمیشود، بلکه به فرهنگ و جامعه اسرائیلی خاص نیز مربوط میشود که با عدم فاصله یا احترام مشخص میشود. این میتواند دلگرمکننده و آشکارکننده باشد. میتوان تقریباً فوراً خود را در گفتگوهای شدید و حتی صمیمی با دیگران در خیابان، کافه، بار پیدا کرد.
با این حال، همین جنبه از زندگی اسرائیلی نیز میتواند بینهایت ناامیدکننده باشد، زیرا احترام بسیار کمی برای زیباییهای اجتماعی وجود دارد. در اسرائیل رسمی از صداقت وجود دارد: فرقی نمیکند که با چه کسی صحبت میکنید یا حرفی که می زنید چقدر ممکن است باعث توهین شود، این وظیفه شما است که نظر خود را بیان کنید. این انتظار مشترک هم حس همبستگی و هم خطوطی را ایجاد میکند که نمیتوان از آنها عبور کرد. زمانی که با ما هستید، همه ما یک خانواده هستیم. اگر شما بر ضد ما بچرخید یا در آن سوی شکاف ملی باشید، از جمع بیرون گذاشته میشوید و میتوانید انتظار داشته باشید که به سراغ شما بیاییم.
این ممکن است دلیلی هم باشد که این بار، برای اولین بار، از رفتن به اسرائیل نگران بودم و بخشی از من از ترک اسرائیل خوشحال بود. کشور به گونهای قابل مشاهده و ظریف تغییر کرده بود، گونهای که ممکن بود مانعی بین من، بهعنوان یک ناظر از بیرون، و کسانی که به مثابه بخشی ارگانیک از آن باقی ماندهاند، ایجاد کند.
اما بخش دیگری از دلهره من به این واقعیت مربوط می شود که دیدگاه من نسبت به آنچه در غزه اتفاق میافتد تغییر کرده است. در ۱۰ نوامبر ۲۰۲۳، من در نیویورک تایمز نوشتم:
“به عنوان یک مورخ نسلکشی، معتقدم که هیچ مدرکی وجود ندارد که اکنون در غزه نسلکشی در حال وقوع است، اگرچه به احتمال زیاد در آنجا جنایات جنگی و حتی جنایات علیه بشریت اتفاق میافتد. […]تاریخ به ما آموخته که هشدار دادن درباره احتمال وقوع نسلکشی قبل از وقوع آن بسیار مهم است، نه محکوم کردن آن پس از وقوع آن. فکر میکنم هنوز آن زمان را داریم.”
من دیگر این را باور ندارم. زمانی که به اسرائیل سفر کردم، متقاعد شده بودم که حداقل از زمان حمله ارتش اسرائیل به رفح در ۶ مه ۲۰۲۴، دیگر نمیتوان انکار کرد که اسرائیل درگیر جنایات جنگی سیستماتیک، جنایات علیه بشریت و اقدامات نسلکشی بوده است. . این تنها این واقعیت نبود که این حمله به آخرین مرکز تمرکز مردم در غزه – که اکثر آنها قبلاً چندین بار توسط ارتش اسرائیل آواره شده بودند، که اکنون آنها را بار دیگر به منطقهای به اصطلاح امن سوق داد – نشاندهنده بیتوجهی کامل به استانداردهای بشردوستانه بود. همچنین به وضوح نشان داد که هدف نهایی کل این اقدام از همان ابتدا این بوده است که کل نوار غزه را غیرقابل سکونت کند و جمعیت آن را به حدی ضعیف کند که یا از بین برود یا به دنبال همه گزینههای ممکن برای فرار از قلمرو باشد. . به عبارت دیگر، لفاظیهایی که از ۷ اکتبر توسط رهبران اسرائیل مطرح شده بود اکنون به واقعیت تبدیل شده است – یعنی همانطور که کنوانسیون نسلکشی ۱۹۴۸ سازمان ملل بیان میکند که اسرائیل «به قصد نابودی کلی یا جزئی» فلسطین عمل میکند. جمعیت غزه، “به این ترتیب، با کشتن، ایجاد آسیب جدی، یا ایجاد شرایط زندگی به معنای نابودی گروه است”.
اینها موضوعاتی بودند که من در مورد آنها تنها میتوانستم با تعداد بسیار کمی از فعالان، دانشمندان، متخصصان حقوق بینالملل و، تعجبآور نیست، شهروندان فلسطینی اسرائیل صحبت کنم. فراتر از این دایره محدود، اینگونه اظهار نظرها در مورد غیرقانونی بودن اقدامات اسرائیل در غزه در اسرائیل مذموم است. حتی اکثریت قریب به اتفاق معترضان علیه دولت، کسانی که خواهان آتشبس و آزادی گروگانها هستند، با این اقدامات مخالفت نمیکنند.
از زمانی که از دیدارم برگشتم، سعی کردم تجربیاتم را در یک زمینه بزرگتر قرار دهم. واقعیت روی زمین آنقدر ویرانگر است و آینده آنقدر تیره و تار به نظر میرسد که به خودم اجازه دادهام در تاریخ خلاف واقع غرق شوم و گمانهزنیهای امیدوارکنندهای را درباره آیندهای متفاوت انجام دهم. از خودم میپرسم اگر دولت تازه تأسیس اسرائیل به تعهد خود مبنی بر وضع قانون اساسی بر اساس اعلامیه استقلال خود عمل میکرد، چه اتفاقی میافتاد؟ همان اعلامیهای که بیان میکرد که اسرائیل “بر اساس آزادی، عدالت و صلح که توسط پیامبران اسرائیل پیشبینی شده بنا خواهد شد. تساوی کامل حقوق اجتماعی و سیاسی را برای همه ساکنانش صرف نظر از مذهب، نژاد یا جنسیت تضمین خواهد کرد. آزادی مذهب، عقیده، زبان، آموزش و فرهنگ را تضمین خواهد کرد. اماکن مقدس همه ادیان را حفظ خواهد کرد. و به اصول منشور سازمان ملل متحد وفادار خواهد بود.”
چنین قانون اساسی چه تأثیری میتوانست بر ماهیت دولت داشته باشد؟ چگونه میتوانست تبدیل صهیونیسم را از یک ایدئولوژی که به دنبال رهایی یهودیان از انحطاط تبعید و تبعیض و قرار دادن آنها در موقعیتی برابر با سایر ملل جهان، به ایدئولوژی دولتی قومگرایی، ستم بر دیگران، تعدیل کند. ، توسعه طلبی و آپارتاید؟ در طول چند سال امیدوارکننده روند صلح اسلو، مردم در اسرائیل شروع به صحبت از تبدیل آن به “دولت همه شهروندانش”، یهودیان و فلسطینی ها کردند. ترور نخست وزیر رابین در سال ۱۹۹۵ به این رویا پایان داد. آیا این امکان برای اسرائیل وجود خواهد داشت که جنبه های خشونت آمیز، انحصاری، ستیزه جویانه و نژادپرستانه فزاینده دیدگاه خود را که در حال حاضر توسط بسیاری از شهروندان یهودی آن پذیرفته شده است کنار بگذارد؟ آیا هرگز قادر خواهد بود خود را همانگونه که بنیانگذارانش آنقدر شیوا تصور کرده بودند – به عنوان ملتی مبتنی بر آزادی، عدالت و صلح، دوباره تصور کند؟
در حال حاضر افراط در چنین خیالاتی دشوار است. اما شاید دقیقاً به دلیل نادری که اکنون اسرائیلیها و خیلی بیشتر از آن فلسطینیها در آن قرار گرفتهاند و خط سیر ویرانی منطقهای که رهبران آنها در آن قرار دادهاند، من دعا میکنم که بالاخره صدای جایگزین بلند شود. زیرا به قول الدان شاعر «زمانی است که تاریکی غرش میکند اما سحر و درخشندگی است».