ما و تجربه چین

کارگزاران  میدانی چین کسانی مثل دنگ شیائوپینگ  که درکی روشن از ساخت سوسیالیسم را داشتند به این نتیجه رسیدند که اهداف آرمانگرایانه مائو راه بجایی نمی برد و باید با تجدید نظر دراصول راهکار های جدیدی را انتخاب کرد

 در سال ۱۹۷۹ چین دنگ شیائوپین به این نتیجه رسید که بازار مختص به سرمایه داری نیست و سوسیالیسم نیز میتواند یک اقتصاد بازار داشته باشد وشیوه مدیریت را از سرمایه داری بیاموزد.این درک غلطی بود که کمونیست ها سرمایه داری را شر مطلق و شیطان مجسم می دیدند.و کم کم  اقتصاد برنامهریزیشده  به ابزاری برای تنظیم کلان اقتصادی تبدیل شد. وتلاش کردند اقتصاد بازار را با مالکیت عمومی و توزیع بر اساس کار سازگار کنند.این نوعی فاصله گرفتن از درک کلاسیکی بود که اقتصاد برنامه ریزی شده را با مالکیت عمومی و توزیع بر اساس کار را مولفه اصلی سوسیالیسم می دانست.

در سال ۱۹۸۴اقتصاد برنامهریزیشده و اقتصاد کالایی به بن بست رسید.کارگزاران چین نو به این نتیجه رسیدند که وظیفه اصلی آنها در این مرحله عبور از سه گذرگاه است:

توسعه نیروهای مولد و تعیین یک استراتژی توسعه اقتصادی  

دستیابی به یک استاندارد زندگی نسبتاً خوب برای مردم 

و تحقق مدرنیزاسیون 

و این کار مستلزم آن بود که بر اقتصاد کاملاً برنامه ریزی شده اصراری نورزند.

پس سمت گیری های جدید تعیین شد

 دسترسی به سرمایه گذاری خارجی 

پیوستن به بازار جهانی،

و ورود به مرحله ارتقای صنعتی 

این مرحله بدون پرسش و مشکل نبود  :

 نخست آن که مسیر روشنی برای پیشرفت توسعه سوسیالیستی چین مشخص نبود

و دوم این که آیا مرحله پیشرفته ای از سوسیالیسم پس از مرحله ابتدایی وجود دارد؟ و این مسیر در نهایت چگونه منجر به کمونیسم خواهد شد؟

و  آیا اقتصاد بازار و سوسیالیسم می توانند با هم سازگار باشند.

 طرفداران اقتصاد بازار سوسیالیستی معتقد بودند که سوسیالیسم می تواند به جای اقتصاد برنامه ریزی شده، یک اقتصاد بازار ایجاد کند،در حالی که دو عنصر اصلی سوسیالیسم: مالکیت عمومی و توزیع بر اساس کار را حفظ کند.

اما در عمل، اقتصاد بازار مالکیت عمومی و توزیع بر اساس کار را به چالش کشید .

 بازار در بطن خود رشد مالکیت خصوصی رامی پروراند. پس کارگزاران چین نو بدین نتیجه رسیدند که بر کنترل شرکت های دولتی مانند انرژی و بانکداری تمرکز کنند، وکنترل بر شرکت های دولتی کوچک و غیر استراتژیک، مانند صنایع سبک را کاهش دهند

این اصلاحات منجر به خصوصی سازی اساسی شرکت های دولتی و از دست دادن گسترده دارایی های دولتی و قرار گرفتن طبقه کارگر در معرض نیروهای بازار و جدایی حزب از پایگاه طبقاتی آن شد.اصل توزیع بر اساس کار هم دچار تغییراتی شد توزیع  به سرمایه، زمین و فناوری وابسته شد.این امر به ناچار سهم مازاد توزیع شده در بین نیروی کار را کاهش داد و منجر به جدایی فزاینده بین کارگران و ابزار تولید و همچنین تداوم وخامت اوضاع معیشتی کارگران شد.

 مشکل اساسی در آن بود که برای تحقق سوسیالیسم هیچ الگوی مشخصی وجود نداشت. مارکس و انگلس به اصولی کلی بسنده کرده و از آن گذشته بودند.لنین و انقلاب اکتبر هم الگوی درست و پیمانی نداشتند و استالین هم می پنداشت که  همه چیز در دست دولت و یک اقتصاد برنامه ریزی شده آن ها را به سوسیالسیم می رساند از واقعیت های میدانی دور بود.

 سرمایه داری نیز در دو نحله سوسیال دموکراسی  و سرمایه داری پیوریتن اش دچار بحران های جدی بود.

پس بدین نتیجه رسیدند که باید دید در سطح جهانی چه تغییراتی در پیش است و اقتصاد جهانی به کدام سوی می رود تا منطق درونی و عملکرد شکل معاصر تولید و تحول آن را به طور عمیق تجزیه و تحلیل و درک کرد.

و در همین راستا بسوی  بهبود شرایط زندگی کارگران و افزایش کنترل آنها بر ابزار تولید، در عین حال ضرورت وجود یک اقتصاد بازار همسو با پویایی صنعتی شدن، و در نهایت، ایجاد الگویی فراگیرتر و عادلانهتر از صنعتی شدن، ضروری است.واین کار به معنای تعدیل خودجوش بازار نیست ولی دولت باید رهبری خود را در عرصه اقتصادی تضمین و حفظ کند.  

دولت همچنان ابتکار اقتصادی خاصی را نه تنها از نظر سیاست های عمومی خود، بلکه از نظر بنگاه های دولتی و نظام مالکیت زمین دولتی حفظ کرد.اما این کار خطراتی داشت که مهم ترین آن بوروکراتیزه شدن بیشترناشی از تلاش برای تنظیم تولید بود.

کارگزاران چین نو بدین نتیجه رسیدند که برای ادامه رهبری مردم چین، حزب کمونیست چین باید به طور موثر از قدرت و منابع خود برای بازسازی روابط تولید و پیشبرد منافع طبقه کارگر استفاده کند و بدین ترتیب حمایت مردم را جلب کند.

و این کار نیازمند بهبود گسترده شرایط زندگی طبقه کارگر،

 دستیابی به توزیع متعادل تر درآمددر سراسر کشور  

 ارتقای جایگاه کار در نظام صنعتی

 و همچنین محدود کردن سوءاستفاده های سرمایه بود.

جمع بندی کنیم

نخست باید گفت در کشور های پیرامونی به میان کشیدن تحقق سوسیالیسم کاری غلط است و شدنی نیست .بلکه شعار اصلی وارد شدن به ریل توسعه است  که پایه در سرمایه داری دارد.   

چین توانست وارد ریل توسعه شود واین کار انجام شد بخاطر آن که دولت و در راس آن حزب کمونیست یک جریان توسعه خواه بود.

در کشورهای پیرامونی پاشنه آشیل توسعه نبود دولت های توسعه محور است .و مراد از توسعه توسعه ای سیاسی و اقتصادی بعنوان دو پایه لازم برای ماندگاری این پروسه است.

 حکومت ها در این کشورها بیشتر مافیایی هستند که در صدد هستند با استفاده از رانت های سیاسی ثروت های ملی را در اولین فرصت بسوی کشورهای متروپل بفرستند و در کشور های مادر بقای بعدی خودرا تضمین کنند. با چنین بورژوا هایی این کشور ها مدام در تهدید خروج سرمایه و از بین رفتن انباشت هستند و انباشت سرمایه برای شروع یک توسعه جدی صورت نمی گیرد.از سوی دیگر سرمایه امنیت لازم را برای بقاءندارد

در این کشور ها این قدرت سیاسی ست که منبع ثروت است نه بر عکس .و سرمایه درچنین کشورها در نبود پایه قدرت در سیاست نمی تواند بقا و حیات لازم را داشته باشد. سرمایه در هر لحظه از سوی باند های قدرت در معرض مصادره و نابودی فیزیکی ست و نبود این آسایش خاطر عاملی ست که سرمایه مدام شیفت بکند به سوی مرکزی که احترام و امنیت دارد. کافی نگاهی داشته باشیم به میزان سرمایه ای که در هر سال از کشور های پیرامونی بسوی کشور های متروپل می رود.

مولفه سوم برای کشور های پیرامونی سرمایه خارجی ست.بدون سرمایه خارجی این کشور هانمی توانندوارد مدار توسعه سرمایه محور و دانش محور بشوند. و ورود سرمایه خارجی گذشته از بودن دولت توسعه محور و امنیت سرمایه تعامل مثبت با بازار جهانی ست.با یک رویکرد ضد غربی و ضد سرمایه جهانی سرمایه گذاری خارجی راهی بجایی نمی برد.

 و در پایان کلیدی ترین پرسش در کشور های پیرامونی این است که در نبود بورژوازی ملی قدرتمند و طبقه کارگری که سایه حزبش بر بالای سر دولت توسعه محور باشد دولت توسعه محور از کجای این جامعه بیرون می آید و چگونه بر خشت می افتد

مهرداد لطفی

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate