یک پنجره برای دیدن دریا

این‌جا ما مجبوریم چیزهای زیادی را تصور کنیم
مثلا یک پنجره
برای دیدن دریا از درونش
ما دریا را جور دیگری از پشت پنجره می‌بینیم
متفاوت‌تر از آن‌چه که از پشتِ سیم های خاردار می‌توان دید

صدای کودکی در عصر گاهان-
اما کو کودک؟

زنی بر پلکان آستانِ خانه‌ای-
اما کو خانه؟

کمدی پر از لباس‌های زمستانی
سکوتی که دارد از ساعت بالای صندلی چکه می‌کند
و سایه ی دستی نجیب که گل‌ها را در گلدان می‌کارد-
اما کو سایه؟

گرامافونی بر کنارِ پنجره‌ای
در عصرگاه شنبه – روزی می‌خواند

و گربه‌ای بر سقف بلند همسایه می‌لولد
در هوای گرگ و میشی
از تنگاتنگ گلوله‌های نفتالین-
گربه‌ی سیاهِ همسایه‌گی
بی‌هیچ کسی که به او بنگرد
با دو قطره روغن تنهایی در چشمانش
گربه‌ی سیاه فراموش شده‌ای
بر سقف بلند همسایه می‌لولد
و در سکوتی شگرف
در غروبی که او گام بر می‌دارد
دم‌اش را بر تنِ سپید ماه می‌مالد

ما مجبوریم همه‌ی این چیزها را تصور کنیم
شب‌های سردِ بسیاری در اینجا هست
تنهایی عمیقی در عمقِ ترس هست
و دوستی بسیاری
در عمق آن ترسی
که ساعتی پیش از مرگ بر زندانیان چیزه می‌شود
و آن که با پاهای روی هم بر صندلی نشسته
با نگهبانان قرعه می‌ریزد

گربه‌ها در این‌جا بسیار فرق می‌کنند
خشم‌آلود، بی‌محبت، بیمار
ور دیگر اینکه چانه ی خود را بر شانه‌های ما نمی‌سایند
دور از ما می‌نشینند
و ما را می‌کاوند:

چیزی از معنای مرگ می‌آموزند
از معنای رنج
از معنای انتقام و بخشش
چیزی از معنای سکوت و عشق می‌آموزند
گربه‌های خشم‌آلود، نااهل و ساکتِ زندانِ ماکرونیسوس
چشم‌های ما را می‌آموزند
و زندگی را در پستوی آن‌ها می‌بینند

و این ماه که بر فرازِ ما آویزان است
به مانندِ حرفی‌ست که نمی‌توان به زبانش آورد
حرفی
که در گلوی شب سنگ شده است.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate