“دریانوردان عهد باستان احتمالاً به حرکت وضعی زمین پی برده بودند. آنها نه تنها به کروی بودن زمین باور داشتند، بلکه در نظرشان حرکت ظاهری ستارگان نسبی و در نتیجهی حرکت زمین رخ میداد. هرچند آنها چیزی از نظریهی خورشید مرکزی نمیدانستند و تشریح مبسوط و علمیِ ثابت نبودن کرهی زمین به این نظریه و مدل کوپرنیکی که صدها سال پس از این گمان دریانوردان مطرح شد بازمیگردد، اما شواهد نشان میدهد که این اصل تا پیش از اینْ مبنای کار بسیاری از کشتیبانان شناور در اقیانوسها بوده است.”
۱
موعد جذب نیرو است. هر روز کارگرانی را میبینم که دم درب دفتر شرکت چمباتمه زدهاند تا نوبتشان بشود برای ارائهی مدارک و کارهای اداری مشغول شدن به کار. یک نفر هم بیشتر مسئول انجام این قبیل کارها نیست که همین مسئله موجب میشود نفرات ساعات زیادی را پشت در منتظر بمانند. خود این مسئول نیز کلافه از تعداد بالای افراد است و گاه برای تنوع و نیز گاه برای اثبات اینکه دارد کار مهمی انجام میدهد بدش نمیآید جایگاه دفتری خود را به رخ متقاضیان بکشد و کمی ضرب شصت به آنها نشان بدهد:
- عمو بگیر این فرمها رو پر کن.
مخاطب چندان مشتاق به نظر نمیرسد:
+ خودت بنویس برام.
تحکّم متقاضی به اندازهای هست که مسئول اداری را هرچند با بیمیلی به نوشتن وا دارد. با این حال در کتش هم نمیرود که خشک و خالی کار طرفش را راه بیاندازد:
– مگه اینجا چقدر حقوق میدن به من که بشینم فُرمای تو رو هم پر کنم؟
جواب متقاضی خیلی سر آستین است:
+ هرچقدر میخواد باشه. اگه ماها نبودیم که اینجا کار کنیم همینم بهت نمیدادن. کل سود شرکت و حقوق شماها از کنار کار ما درمیاد.
جواب سهمگین است. هرچقدر هم که نگاه مسئول اداری مخالف آن به نظر میرسد ارائهی پاسخ برایش دشوار است. سری از روی افسوس تکان میدهد و مشغول نوشتن میشود. من هم سعی میکنم با لبخندی جواب متقاضی را تحسین کنم. متوجه همدلی من میشود و او نیز با یک لبخند پاسخم را میدهد.
۲
هوا گرم است. مشغول کار هستم که چشمم به متقاضی حاضر جواب میافتد. کمی آن طرفتر او نیز مشغول کار است. حسابی عرق کرده. به سمتش میروم. استقبالش گرم است و دستم را میفشارد. بیمعطلی سر صحبت را باز میکنم:
– اون روز خوب جوابشو دادیا.
با نگرانی میپرسد:
+ جواب کیو؟
– همون اداریه. اومده بودی واسه کارای جذبت…
نگرانیاش به خاطرجمعی میگراید. با غروری که منتطر تأیید گرفتن از من است میگوید:
– آها، اونو میگی؟ خوب جوابشو دادم؟
– دمت گرم! خیلی خوب گفتی…
+ والا مگه غیر از اینه؟ واقعیتو گفتم.
دیگر کارگرانی که در نزدیکی ما شاهد گفتوگو هستند کنجکاو میشوند. سر برگردانده و لحظهای دست از کار میکشند. چی شده مگه؟ در مورد چی صحبت میکنین؟
ماجرا را شرح میدهیم. یکی او میگوید و یکی من. به کنف شدن مسئول اداری میخندند. هر یک نیز در تکمیل جواب دوست خود جملاتی دارند:
– تازه الان اینجوریه. تهش که کار تموم بشه و شرکت به سود اصلی خودش برسه، کل حقوق یک ماه ما چند صد نفر رو تو یک روز درمیاره. اون وقت چی؟ با منت مارو سر کار نگه میداره و تو سرمون میزنه که مبادا و مبادا. اگه پا کج بذارین اِل میکنم و بِل میکنم. انگار نه انگار که ما به اینجا رسوندیمش. این را که میگوید تبسم صورتش خشک میشود. بعدی پشت بندش میآید:
– اگه به قاعده باشه چیزی که ما داریم میبریم جلو ارزشش تقسیم به کلمون هم که بشه بازم حداقل ۱۰ برابر دریافتی الانمونه. ولی هشتِ ما اگه گروه نُهمون نباشه انگار خدا رو خوش نمیاد.
کارگر دیگر از راه میرسد:
– با پول زن و بچهی ما آجر رو آجر میذارن. اون وقت اسم خودشونم میذارن کارآفرین نمونه.
و دیگری:
– میگن افزایش تولید با مشارکت مردم. اگه منظور از مردم ماییم که خب تا الانم داشتیم افزایش میدادیم دیگه. تازه اونم با تحقیر و توهین و تحمل هزارجور مادرقحبه بازیاشون. اگرم نامردمیم که پس مردمی که میگن کیه و چیه؟
و نفر آخر میگوید:
– از زمان صفویه… اینا سندهها…
و همه با هم دوباره میزنند زیر خنده.
۳
تمام شب به فکر حرفهایی که شنیدهام هستم. راستش از شنیدن این حرفها هیجانزده شدهام. با چه چیزی طرف هستم؟ یک آگاهی طبقاتی جدی؟ خطابههایی از کارگرانی سوسیالیست؟ چطور میشود این گمانهها را محک زد؟ از هر تنفسی در کار استفاده میکنم تا باز هم با آنها صحبت کنم. در ملاقاتهای بعدی از لابهلای اظهارات پراکندهی خودشان در زمینههای مختلف میکوشم تا بدون اینکه مستقیماً آنها را در معرض پرسشی مشخص قرار دهم به نتیجهی مورد نظرم در مورد این گمانهها برسم.
ابتدا تمرکزم را بر فهم گرایش سیاسی آنها میگذارم:
«والا الان دیگه مثل ۴۰ سال پیش نیست که مردم به اشتباه بیوفتن. آگاهی خیلی زیاد شده. دیگه کسی گول نمیخوره. اگه این حکومت وربیوفته مردم بهترین تصمیم رو واسه آینده میگیرن جوری که دیگه کسی سوارشون نشه.»
«تمام مشکل ما اینه که ملتمون تاریخ نمیدونن. الان اگه بری تو خیابون بپرسی اسم آخرین پادشاه قاجار چی بوده از هر ۱۰ نفر یه نفر جوابشو میدونن. همینه که کمتر کسی از خدمات واقعی اون پدر و پسر پهلوی خبر داره. حالا هرچقدر هم تو رسانهها طرفداریشونو بکنن و بگن نور به قبرشون بباره ولی بازم نمیدونن که اونا واقعاً کی بودن و چه خیری رسوندن به این مملکت.»
«دولت ما این شکلیه. تو خارج که کار این شکلی نیست. من خر بودم. سال ۸۵ دوستم بهم گفت بیا بریم آلمان کار کنیم. من قبول نکردم. اون رفت. سر پنج سال بازنشست شد و چه خونه زندگیای بهم زد. دولتای اونا به کارگر بها میدن. ما رو رو سرشون میذارن.»
گهگاه در صحبتهایشان از ایالات متحده صحبت میشود:
«حساب آمریکا از همهی دنیا جداست. اونجا به علم بها میدن. هر کسی ایدهای چیزی داشته باشه جوری ازش حمایت میکنن که اون ایده به افزایش رفاه عمومی منجر بشه.»
«اصلاً راه دوری نرو. همین جنگندههاشون رو ببین. اونی که تو دههی ۷۰ میلادی ساختن هنوز که هنوزه از به روزترین نمونههای روسی و چینیای که الان دارن میسازن جلوتره.»
«تو فکر میکنی اینا چرا با آمریکا دشمنن؟ من که میگم اصلاً دشمن نیستن. همهی این مرگ بر آمریکاهایی که میگن واسه راضی نگه داشتن معدود طرفداراشونه. اونان که همچین چیزی رو میخوان و الا دشمنیای در کار نیست.»
به مسئلهی فلسطین و اسرائیل نیز اشاره دارند:
«من اگه کارهای بودم تو این دنیا هر جفتشون رو نابود میکردم که هی هر از چندی دنیا رو به جون هم نندازن.»
«بحث، بحث ایلومیناتیه. نمیدونم تو بهش باور داری ولی من دارم. اسرائیل اندازه یه بند انگشته ولی کل دنیا هم بسیج بشه نمیتونه شکستش بده.»
«من میگم اگرم قراره اسرائیل رو نابود کنیم نباید از خون جگیر مردم مایه بذاریم. راهش این دشمنی احمقانه نیست. باید با دوستی و نزدیکی کلکش رو کند.»
«اسرائیل زورش زیاده. خب خیلی کشته ولی برندهی این جنگ نیست. اگه برنده بود زودتر از این حرفا جمعش میکرد. شایدم برنامهای قضیهای پشتشه که ما نمیدونیم.»
«والا من حق و باطلشو نمیدونم. فقط همینو میدونم که اینا طرف حق نیستن. آخه این چه حکومتیه که اسرائیل سردارش رو میزنه قیمت دلارشم میره بالا؟»
شاید اسمی از کمونیسم نیز به میان بیاید:
«خب این کمونیستا هم مثل مان. البته بازم اونا از ما بهترن. همین که مذهبی نیستن و خدا و پیغمبر رو سر چوب نکردن یعنی یه آب از ما شستهترن.»
۴
نه آگاهی طبقاتی جدی و نه خطابههایی سوسیالیستی؛ آنها همان طوری به جهان مینگریستند که بخش زیادی از اجتماع با جایگاههای طبقاتی متضارب به آن مینگرند. بیشتر به فکر فرو میروم. پس تکلیف صحبتهای قبلی چه میشود؟ کدام را باور کنیم؛ صحبتهای هیجانانگیز پیشین یا مواضع بعدی را؟
نتیجهای که میتوان از کنار هم قرار دادن این مواضع با صحبتهای قبلی گرفت این است که بپذیریم فهم تضاد کارـ سرمایه و استناد کارگران به آن با توجه به جایگاهی که در مناسبات سرمایهداری دارند مسئلهی چندان دشواری نیست. لمس واقعیت نظام سرمایهداری امریست عینی که فراچنگ آوردن هرچند محدود و گاه مخدوش آن میتواند سوای آگاهی متشکل طبقاتی رخ دهد و این امر لزوماً به معنای نفی نظام سرمایهداری در کلیت آن و باور به بدیلی سوسیالیستی برای آن نیست. با این تفاسیر مواضع سیاسیـاجتماعی کارگران روایت ما البته مأیوسکننده نیست. این مواضع نشان میدهد صحبت از تاریخ، سیاستبازی، علم و تکنولوژی، روابط بینالملل و… بخشی از دغدغههای طبقهی کارگر هستند که فراتر از یادآوری جایگاه اقتصادی آنها در فرآیند تولید بر جهانبینی و آگاهی طبقاتی این طبقه اثرگذارند. بدون شک هر گونه تلاش برای جا نماندن از واقعیت و غنیمت شمردن بزنگاههای انکشاف آگاهی طبقاتی از کنکاش طبقاتی بر سر این مسائل رخ میدهد. اگر غیر از این باشد، آنچه که در نظرمان مأیوسکننده نبود اتفاقاً به امید واهیای بدل خواهد شد که اظهارات برآمده از وضعیت اقتصادی کارگران را به منزلهی تجلی بیکم و کاستی از آگاهی طبقاتی جا خواهد زد. این امید واهی حتی اگر محالاً بتواند تصوری از کسب قدرت سیاسی به دست کارگران داشته باشد در تخمین گامهای مبارزاتی برای کسب آن به ورطههای هولناکی فرو خواهد رفت که نتیجهی آن جز هلاک طبقهی کارگر و تلاشیِ تاریخ مبارزهی طبقاتی نخواهد بود.
برای دریانوردان عهد باستان آگاه بودن از چرخش سیارهای کروی که بر آبهای آن شناور بودند، امری عینی بود که در نتیجهی ماهها روی آب ماندن و نظارهی آسمانها و اقیانوسها، مبتلا شدن به امراض مختلف و دست و پنجه نرم کردن با بیرحمیهای دریا به آن نائل آمده بودند. کارگران نیز دریانوردانی هستند که درک واقعیت اقتصادی در دریای نظام سرمایهداری و لمس تضادهای آن میتواند در نتیجهی مشقتهای جانفرسای کار و زحمت به صورت عینی در مخیلهشان بنشیند. این اگرچه دستآوردی غیر قابل چشمپوشی است اما ضامن گذر کشتی مبارزهی طبقاتی از دام گردابها و امواج خروشانی که نظام سرمایهداری برای درهم شکستن آن بر سر راهش قرار داده نیست. اگر به دنبال پهلو گرفتن این کشتی به ساحل انقلاب سوسیالیستی و فتح تمدن نوین بشری هستیم، باید بدانیم که سِرشته شدن آگاهی و عمل طبقهی کارگر به سیاست طبقاتی، آن باد شرطهای است ما را در جهت احقاق این مهم راه خواهد برد.
–
آصف سرمد