دیدار سیاوش کسرایی با مهدی اخوان ثالث

در آمد

کودتای مرداد ۱۳۳۲شکست دو نحله فکری بود شکست گفتمان ملی و شکست گفتمان سوسیالیستی.

 دو شاعر از دونحله فکری؛ ملی و سوسیالیستی در زمستان ۱۳۳۷  بهم می رسند تا روایت کنند از راهی که رهروانی داشته است و از آن رهروان تنها رد پایی باقی ست و برف دارد می بارد تا این رد پا را از چشم ها دورکند و در ادامه این راه هر کدام به راهی می روند شاعر توده ای بطرف کلبه ای می رود تا داستان قهرمانی را نو کند که جانش فدیه آزای میهنش می شود که چریک های فدایی خلق از آن بیرون می آیند .ودیگری براهی دیگر می رود و خود را از گله ای که به ناکجا می روند جدا می کند تا راهی نو و کاری نو شروع کند

ما با دوشعر در سال ۱۳۳۷ روبروئیم که دو شاعر از باریدن برف سخن می گویند. اخوان ثالث در شعر برف می بارد و سیاوش کسرایی در شعر بلند آرش

سیاوش کسرایی سرودن منظومۀ آرش رادر اسفند ۱۳۳۷. به پایان رسانده است 

ما در این دو شعر با مسئله فزونمتن و پدیده بینامتنی روبروئيم.

مقصود از فزونمتن جنبههای همگانی یا متعالی ست که سازنده متن است

و پدیده بینامتنی کاربرد آگاهانه متنی در متن دیگر است ،و مناسبات فرامتنی  که معمولاً تفسیری و تأویلی است ومتنی را به متن دیگر وابسته میسازد.

نگاه کنیم  به شعر اخوان ثالث که در سال ۱۳۳۷ سروده است :

پاسی از شب رفته بود و برف میبارید

چون پرافشان پریهای هزار افسانهای از یادها رفته.

باد چونان آمری، مأمور و ناپیدا

بس پریشان حكمها میراند مجنونوار

بر سپاهی خسته و غمگین و آشفته.

برف میبارید و ما آرام

گاه تنها، گاه با هم، راه میرفتیم.

چه شكایتهای غمگینی كه میكردیم

یا حكایتهای شیرینی كه میگفتیم

هیچكس از ما نمیدانست

كز كدامین لحظۀ شب، كرده بود این باد برف آغاز.

هم نمیدانست كاین راه خم اندر خم

به كجامان میكشاند باز.

برف میبارید و پیش از ما

دیگرانی همچو ما خشنود و ناخشنود،

زیر این كجبار خامُش بار، از این راه

رفته بودند و نشان پایهاشان بود

خوب یادم نیست

تا كجاها رفته بودم، خوب یادم نیست

این كه فریادی شنیدم یا هوس كردم

كه كنم رو باز پس، رو باز پس كردم.

پیش چشمم چیست اینک؟ راه پیموده.

پهندشت برفپوش راه من بوده.

گامهای من بر آن نقش من افزوده.

چند گامی بازگشتم، برف میبارید.

برف می بارد و شاعر با کسانی در راهی ست که پیش از او دیگرانی بر این راه رفته اند و رد پای شان پیداست.او و دیگران نمی دانند این برف از چه زمانی دارد می بارد اما می بارد و این باریدن نشان از زمانی دورتر از راه افتادن آنها دارد. و او در بین راه با خود فکر می کند باید از این گله جدا شود وبه راهی برود که خود پرچمدار و رهروش باشد .و کمی که می رود بر می گردد و رد پای خود را بر برف ها می بیند و برف همچنان می بارد .

سیاوش کسرایی نیز در همان سال ،سال ۱۳۳۷ چنین می نویسد؛ 

برف میبارد؛

برف میبارد به روی خار و خارا سنگ.

کوهها خاموش،

درهها دلتنگ؛

راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ

بر نمیشد گر ز بام خانه ها دودی،

یا که سوسوی چراغی گر پیامیمان نمیآورد،

رد پاها گر نمیافتاد روی جادهها لغزان،

ما چه میکردیم در کولاک دلآشفتۀ دم سرد؟

 در این شعر نیز برف می بارد وکوه ها خاموش و دره ها دلتنگ اند و کاروانی در راه نیست اما رد پاها ونقش هایی  روی این جاده دیده می شود و همین رد پاهاست که شاعر را به رفتن وا می دارد .

 

 –

مهرداد لطفی

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate