تجربه آزاد چگونه تجربه ای است و نقش انسان تجربه گر کجا و کدام است؟

همیشه تجربه گر هدفی را معین می کند. وسایل متناسب با آن را انتخاب می کند و دست بکار می شود. بنابرین ترتیب قرار گرفتن تجربه گر و وسیله و هدف عبارت می شود از: ۱-تجربه گر ۲-وسیله ۳-هدف.

و از آنجا که ما انسانها در خانواده و جامعه بار آمدیم، می دانیم وقتی به ما دستور می دهند کاری را بکنید ترتیب قرار گرفتن آمر و مامور و هدف اینسان می شود: ۱-آمر ۲-مامور ۳-هدف که آمر معین می کند.

حال اگر بجای آمر، زور را در یکی از اشکالش برای مثال در شکل تهدید بگزاریم، ترتیب قرار گرفتن این می شود: ۱-تهدید ۲-تهدید شده ۳-هدف که بظاهر تهدید کننده معین می کند.

و اینک بجای زور، حکمی را بگذارید که دینی یا عرفی یا فلسفه ای یا علمی تصور می کنید. ترتیب چنین می شود: ۱-حکم(دینی، عرفانی، فلسفی، علمی) ۲-اجراکننده حکم ۳-هدف که حکم معین می کند.

و اگر کسی شما را به سخنی بخواند و بگوید اگر به این سخن عمل کردی به آن هدف می رسید، یا سخن او تجربه پذیر است و از راه تجربه به هدف موعود می رسید و یا نیست. بر فرض اول جای هریک از انسان و وسیله و هدف اینها هستند: ۱-هدف ۲-عمل کننده ۳-وسیله(سخن کسی که به شما گفت اگر به این سخن عمل کنید، به آن هدف می رسید.)

به همین جهت در تمامی این فرض ها، تنها وقتی آدمی تجربه می کند، کار را او شروع می کند و وسیله و آلت نمی شود. در فرضی که آدمی تجربه می کند، وسیله و هدف جاهایی را که تجربه به آنها می دهد، پیدا می کنند. در حالت تجربه انسان از هر جبری رها است و در تمامی حالات دیگر از آنجا که او جای وسیله قرار می گیرد دست کم در دربند دو جبر می شود.

میان این حالت ها، آن حالت فریب بزرگ است که آدمی سخنی را نیازموده می پذیرد و بینش و منش را بر وفق آن می کند. آلت می شود بی آنکه بداند. بعنوان مثال:

در ولایت فقیه که بنا بود اسلام را بعمل درآورد و عدل بگسترد، هر یک از مردم و رهبر و هدف(استقرار اسلام و دادگستری) به این ترتیب جا و نقش پیدا کردند: ۱-رهبر(تجسم ولایت فقیه) ۲-مردم ۳-هدف. اما کدام هدف؟ پاسخ را جای مردم معلوم می کند. مردم وسیله اند. اما دیدیم که تنها در روابط قوا و در رابطه با ایجاد و تمرکز و بزرگ شدن، انسان وسیله می شود. بسخن دیگر، هر بار که انسان وسیله می شود، هدف واقعی قدرت می گردد پس ولایت فقیه مطلقا نمی تواند به عمل درآوردن اسلام و دادگستری باشد. اگر در عمل ضد اسلام و ستم گستر شد بخاطر آن بود که وقتی بخدمت قدرت در آمد دیگر نمی توانست بخدمت اسلام و دادگستری باشد. در واقع بی آنکه مردم بدانند هدف غیرممکن شد. زیرا پس از آنکه مردم تسلیم دو جبر، یکی رهبر(تمرکز تمامی اختیارات=قدرت مطلق) و دیگری وسیله(مجری اوامر و نواهی رهبر) شدند، نقشی جز آلت قدرت نمی توانستند پیدا کنند و نکردند. هدف واقعی از ولایت فقیه، قدرت می شود و شد و میل به مطلق شدن می یافت که یافت و دم از ولایت مطلقه زد. هر هدفی وقتی برآوردنی می شود که انسان تجربه گر باشد و وسیله و هدف هر یک در جای خویش قرار بگیرند و بخصوص آدمی را در میان دو جبر قرار ندهند.

هر وقت سخنی شنیدیم و یا خود آن را ساختیم و بدان خود را بکاری واداشتیم به ترتیبی که عمل کننده(ما) در وسط هدف و وسیله و یا وسیله و هدف قرار گرفت، آن سخن عقل فریب و آزادی دزد است. زیرا اگر حق ناب نیز باشد، ما را، از ابتدا، میان دو جبر قرار می دهد و این دو جبر، جبرهای دیگری را در پی می آورند. ما آلت می شویم و آلت هرگز به هدف خویش نمی رسد و همواره وسیله ایجاد قدرتی می شود که آلت باز و آلت ساز را درگیر جبرها می کند. پس:

اگر پدر و مادر هستید به فرزند خویش با زبان تجربه سخن بگویید. با او به زبانی که میان دو جبرش قرار بدهد، بکار نبرید.

اگر معلم هستید، معرفت خویش را در قالب احکام به دانش آموز و دانشجو منتقل نکنید. نیک می دانیم که بنا بر زبان تجربه، تجربه گر(دانش آموز، دانشجو)، همواره اول و وسیله دوم و هدف، سوم قرار می گیرند. میان این سه، هیچ واسطه ای نیست. تجربه گر با بکار بردن وسیله به هدف می رسد. میان این سه یگانگی است: تجربه گر نه تنها آزادی های خود را از دست نمی دهد، که بسط شان می دهد. اما اگر معرفت به زبان عقل فریب از معلم به شاگرد منتقل شد، شاگرد میان دو جبر می افتد: خود وسیله معلم می شود زیرا می باید معرفتی را که از زبان معلم می شنوند بخاطر بسپارد. اما هدف که آموختن علم است، جای خود را به هدفی می دهد که بسا تناقض هدف اول است: راضی کردن معلم و نمره قبولی گرفتن از او. بدین جهت رسیدن به هدف(آموختن و جستن علم) غیرممکن می شود. اما آن عامل که آموختن علم را با بخاطر سپردن گفته های معلم جانشین می کند جز ترس از ناراضی شدن معلم، چیست؟ و عامل ترس جز رابطه قدرت معلم با شاگرد کدام است؟ اما رابطه قدرت، شاگرد را به اطلاعت از قدرت معتاد می کند و این ویرانگرترین بی عدالتی ها است. از اینرو در جامعه هایی که قدرت محور رابطه و فعالیت ها است، دستگاه تعلیم و تربیت ستمگرترین دستگاه ها می شوند. زیرا دست آموره هایش، معتاد به اطاعت از قدرت می شوند و به خدمت سالاری ها(سرمایه سالاری، دین سالاری، دیوان سالاری و …) در می آیند.

این حضور قدرت و فاصل و حاکم شدنش میان و انسان و هدف است. که زبان فریب را از زبان آزادی مشخص می کند. حضور و فاصل و حاکم شدن این واسطه است که روشن ساز و سیاستمدار در خدمت آزادی را از روشنفکرنما ها و سیاست باز فریب کار تمیز می دهد. چرا که فریب خورده همواره بواسطه و از طریق فریب دهنده است که عمل می کند. حال آنکه در زبان تجربه، آدمی مستقیم و به استقلال عمل می کند.

به همین جهت زبان فریب ما را میان آمر(رهبر، شاه و …) و هدفی که خود می خواهیم قرار می دهد. بترتیبی که مطرح شد این محل، محل وسیله است. لذا رابطه ما با آمر، رابطه قوا می شود. جبر اول و اصلی قدرتی می شود که ما وسیله اش هستیم. جبر دوم هدف قدرت است که جانشین هدفی می شود که ما می خواستیم به آن برسیم. این جانشینی به این دلیل است که ما غافل بودیم که هدف قدرت، غیر از قدرت نمی توانست باشد و ما با آلت شدن بدست خود، رسیدن به هدف خود را ناممکن و رسیدن قدرت به هدف اش را ممکن ساخته و ستمی بزرگ بر خود روا دیده ایم. بعنوان مثال:

در این حکم تامل کنیم: ” در مردم سالاری شرکت در انتخابات، حق است. پس باید به مردم گفت در انتخابات شرکت کنید. تحریم انتخابات، چشم پوشی کردن از حق است و نمی توان جانبدار مردم سالاری بود و انتخابات را تحریم کرد “. ببینیم این حکم رای دهنده را در کجا قرار می دهد: ۱-در مردم سالاری انتخابات حق است و ۲-رای دهنده یا نامزد نمایندگی و ۳-وجوب شرکت انتخابات. غیر از اینکه همه در دید اول، آدمی را وسیله رای دادن می کند و میان دو جبر قرار می دهد، با استفاده از منطق صوری، واقعیت بسیار مهمی را از نظر (دارندگان حق رای) می پوشاند: انتخابات در مردم سالاری وسیله ای برای اعمال حق حاکمیت است. خارج از مردم سالاری، بکار بردن آن در استبداد، بکار مشروعیت بخشیدن به نامشروع می آید. در حقیقت عمل به حق در آزادی، در وضعیتی بحق است که بینش و منش بر میزان عدل باشند. بکار بردن حق در وضعیتی که میزان ستم جای میزان عدل و قدرت جای آزادی نشسته، در صورت عمل بحق، آلت فعل قدرتمدارها گشتن است. بدین جهت زبان فریب می تواند منصف ها و با فکر و منطق ها(در حقیقت، در بند منطق صوری مانده ها) را بفریبد و آنها را گرفتار دو غفلت کند. در واقع این زبان بدون دو غفلت، کارگر نمی شود: غفلت از آزادی های خویش که موجب آلت شدن می شود و غفلت از این واقعیت که هدف حق وضعیت آزادی، حق است و دادگری اما در وضعیت ضد آن، ناحق و بیدادگری می شود.

اما پرسش هایی که بی پاسخ می مانند: مردمی که نقش وسیله را پیدا می کنند بدین خاطر که راه حل پیشنهادی ابتکار عمل را در اختیارشان نمی گذارد، آیا وضعیتی بدتر از تابعیت از جبر استبدادیان را پیدا نمی کنند؟ آیا شورش های قهرآمیز کور نتیجه قرار دادن جامعه میان دو سنگ آسیابی که این دو جبر بوجود می آورند، نیستند؟ آیا اندیشیده اند که بنا بر رای آنها، مردم گرفتار ۱-جبر قانون استبدادیان و ۲-جبر حکم آنها و ۳-جبر یک حکم غلط(اصلاح رژیم) و ۴-جبر یاس از راه حل های دیگر و … می شوند. مردمی که خود خویشتن را در حصار این جبرها زندانی می کنند، چطور می خواهند به هدفی که استقرار آزادی است برسند؟ راستی اینست که تا وقتی “چه باید کرد”ها بر جبر و یاس، از سوئی و اصالت قدرت از سوئی دیگر اندیشیده می شوند، میزان ستم است و انسان از مدار بسته ستمگری و انتخاب بد و بدتر بیرون نتوانند رفت. به سخن دیگر تا وقتی انسان ها بر آزادی هایی که در خود دارند، شعور نیابند و آنها را در یافتن راه حل ها بکار نگیرند و در پی راه حل نشوند که از جبرهای ذهنی و عینی شان بکاهد، از مدار بسته بیرون نمی توانند رفت: تا آزاد نشویم، آزاد نمی کنیم.

به مدد این مثال ها دانستیم که سنجش ها روشی هستند که بکار می روند و هدفی هستند که جسته می شوند و زبانی هستند که بکار می روند. از آنجا که زبان فریب، غیر قابل تجربه است به این دلیل که منطق صوری است و فریب دهنده و فریب خورده از واقعیت های مهم غافل و گرفتار دستکم دو جبر می کند و نقش آلت را به او می دهد، هیچ یک از دو را به هدف هایش شان نمی رسانند و هر دو را گرفتار خسران می کنند. و از آنجا که اکثریت بزرگ بکار برندگان زبان فریب را کسانی تشکیل می دهند که اندیشه راهنمایشان این یا آن بیان قدرت است و عقل ها شان از آزادی غافل و پایبند قدرت اند، بسا از روی کمال صداقت و بقصد خیر، زبان عقل فریب را بکار می برند و زیانی که بخود می زنند بزرگتر از زیان کسانی است که فریب می خورند.

وقتی انسان بر آن می شود که با آزاد شدن آزاد کند، میان او و آزادی خویش، هیچ واسطه و مانع بیرونی نیست. به ترتیبی که توضیح داد شد، هر قدرتی در بیرون انسان قرار می گیرد و تا وقتی آدمی خود نخواهد، نمی تواند انسان را به بندگی خود درآورد. پس الف-بدرون انسان هیچ قدرتی راه ندارد و ب-عقل انسان را خود انسان نیز نمی تواند از کار باز دارد و ج-بیان آزاد صاحب اصل راهنمایی موازنه عدمی است و د-عقل قلمرو خویش را خود معین می کند بنابرین، آزادی گزینش هدف و وسیله را دارد. و چون انسان بر آزادی عارف است از روابط قدرت بیرون می آید و می تواند آزاد کند.

عباد عموزاد ـ مرداد ۱۴۰۳

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate