اسلامگرایی و لیبرالیسم

یکی از دوستان دو سؤال راجع به رابطۀ اسلامگرایی و لیبرالیسم برای من فرستاده. اول فکر کردم که به این مطلب به دفعات و به طور پراکنده پرداخته ام، از جمله در مقالات مربوط به چهار خانوادۀ سیاسی ایران. ولی بعد دیدم که شاید دادن پاسخی کوتاه و روشن، ورای جوابگویی به دوستمان، برای بقیه هم مفید باشد و بهتر است از وقت آزادی که در مسافرت دارم استفاده کنم و مطلب کوتاهی در این باب بنویسم ـ بخصوص که سؤالات طرح شده روشن و موجز بود.

دو سؤال به هم مربوط است.اول این که مشکل نظام اسلامی با لیبرالیسم چیست و دوم این که ارتباط آن با شعار نه شرقی، نه غربی کدام است؟

از اولی شروع می کنم. این نظام از اصل و بنیاد خود را در تعارض با لیبرالیسم تعریف کرده و می کند، ناآگاهانه و آگاهانه. ممکن بپرسید که چرا ناآگاهانه؟ توضیحی میدهم تا روشن شود. اساس جریان ساده است، از دور شروع می کنم تا برسم به کار خودمان.

آنچه را که در سنت سیاسی فاشیسم می نامند، در اصل واکنشی است مدرن به دستاورد سیاسی اصلی مدرنیته که دمکراسی لیبرال باشد. خصایص این واکنش از چه قرار است؟

 پس زدن میراث مدرنیته با ارجاع به سنت و به عبارت دقیق تر با ایدئولوژی سنت گرا و البته کنار زدن دمکراسی برای جایگزین کردنش با تصمیم گیری از سوی رهبری که قرار است عمود خیمۀ نظام باشد. طبعاً وقتی به اروپا نگاه می کنید، مثال های روشن و آشنای فاشیسم را می بینید ولی ممکن است که در نگاه اول متوجه قرابت اساسی آنها با نظام اسلامی نشوید. به همین خاطر نباید در بند ظواهر امر از قبیل ریش و عمامه ماند و نباید گفتار تبلیغاتی حکومت را در بارۀ اصالت فرهنگی خودش، یکسره پذیرفت. این حکومت، بر خلاف ادعایش، سنتی نیست، سنتگراست و همانقدر مدرن است که همتایان اروپاییش.

گفتم که حکومت خود را ناآگاهانه و آگاهانه با ارجاع به لیبرالیسم تعریف می کند. وجه ناآگاهانۀ کار از چه قرار است؟ از این قرار که خمینی نه مطالعه و نه حتی اطلاعی راجع به لیبرالیسم داشت و گذشته از ناآشنا بودن با این مکتب فکری، برایش متصور نبود که خواسته یا ناخواسته، دارد در جهان سیاسی مدرنی زندگی و حرکت می کند که محورش همین لیبرالیسم است و موقعیتش در این چارچوب تعریف می شود نه در دنیای خیالات سیاسی خودش.

ولی به رغم این عدم آگاهی، خمینی نظام سیاسی مورد نظرش را در تقابل با مشروطیت تعریف می کرد و میراث این انقلاب را دشمن می داشت که انقلابی لیبرال بود ـ فاشیست های اروپایی همین موضع را نسبت به انقلاب فرانسه داشتند. وی در ابتدا خیال بازگشت به عصر پیش از مشروطیت را داشت و همراهی روحانیت و سلطنت را. ولی وقتی که دید آریامهر حاضر نیست وارد این بازی بشود، شاه را از صحنه حذف کرد و فقط روحانیت را نگاه داشت ـ با همان خیال بازگشت به گذشته. از آن جایی که مشروطیت محل ورود لیبرالیسم به سیاست ایران بود، خمینی خواسته و ناخواسته در برابر این مکتب موضع گرفته بود، هرچند تمرکز حمله اش بر شخص شاه و نهاد سلطنت بود. به آن چیزی حمله می کرد که می دید و برایش آشنا بود، چتر لیبرالیسم را که همه جا گسترده بود و واکنشش را شکل داده بود، نمی دید.

حال برویم سر وجه آگاهانۀ کار که در حقیقت با پیروزی انقلاب افتتاح شد، هرچند نضج گرفتنش به جریان انقلاب بازمیگردد.

اول یادآوری کوچکی. خمینی در ولایت فقیهش کلمۀ انقلاب را به کار می برد، ولی به معنای ماقبل مدرن آن که بازگشت به نقطۀ شروع است ـ می خواست به نقطۀ شروع اسلام برگردد. وی در طول انقلاب و تحت تأثیر فضای سیاسی مدرن که لیبرال ها و چپگرایان در آن دست بالا را داشتند، عملاً معنای مدرن این کلمه را پذیرفت،. برای او نیز انقلاب شد گذار از یک مرحلۀ تاریخی به مرحلۀ دیگر. این جهان مدرنی که وی را احاطه کرده بود، خود و منطقش را قدم به قدم به وی تحمیل نمود.

و اما لیبرالیسم. قبول این مفهوم و موضع گرفتن در برابر آن، در حقیقت سوقات گروه های انقلابی چپ گرا بود برای گفتار انقلابی. گروه های مارکسیست درک روشنی از این مکتب فکری داشتند زیرا مارکسیسم تا حد زیادی در واکنش بدان و در جهت بی اعتبار شمردن و پس راندنش شکل گرفته است. ولی، از سوی دیگر، لیبرالیسم بهترین مفهوم برای نامیدن ارث مشروطیت و روش پاسداران نامدار آن نظیر مصدق و بختیار بود. اسلامگرایان زود فهمیدند که ضد لیبرالند. تاریخ برایشان کلاس فشرده گذاشت.

لیبرال فحشی شد انقلابی و نه چندان غیر دقیق برای نامیدن کسانی که هر ترتیبی و در هر سطحی طالب آزادی بودند.  اگر دیدید که حتی بازرگان را به نام لیبرال از میدان به در کردند درست به دلیل ابراز ارادت او به مصدق بود و البته کوشش مذبوحانۀ وی در حفظ برخی آزادی ها. گروه های چپ، ارث ضد لیبرال بودن مارکسیسم را با خود آوردند و اسلامگرایان در عمل درک کردند که لیبرالیسم خصم آنهاست و باید با همین نام با آن مقابله کرد. گروه اخیر تا امروز هم این آگاهی را حفظ کرده است و جبهه گیریش در برابر لیبرالیسم، چنانکه ماهیت فاشیستی اش اقتضأ می کند، روشن تر شده. 

و اما سؤال دوم که به اولی مرتبط است.

وضعیت سیاست جهانی در دوران انقلاب و موضعی که خمینی اصرار داشت در قبال آن اتخاذ نماید نیز در ایستار اسلامگرایان در قبال لیبرالیسم مؤثر بود.

جهانی که انقلاب اسلامی در آن واقع گشت، جهانی بود دو قطبی. عملاً دو اردوگاه سیاسی و نظامی و ایدئولوژیک، جهان را بین خود تقسیم کرده بودند. خمینی مدعی بود که راه جدید و سومی را گشوده است و می خواهد به آن برود. وی آگاه نبود که فاشیسم را ترویج می کند و این هم مثل لیبرالیسم از میدان دیدش بیرون بود. ولی حرفش اساساً با فاشیسم هماهنگ بود. فاشیسم همیشه خود را همین گونه تعریف کرده است: دشمن لیبرالیسم و کمونیسم. دشمنی روحانیان در کل و اسلامگرایان با کمونیسم روشن تر از دشمنی شان با لیبرالیسم بود چون سال ها فرصت بروز یافته بود، حکومت پهلوی هم آن را تشویق و تبلیغ می نمود و از آن استفاده نیز می برد. در این مورد خط عمل همان بود که بود. خط ضد لیبرالیسم در درجۀ اول از زاویۀ ضدیت با آمریکا تبلیغ شد، یعنی ضدیت با امپریالسم آمریکا. آنچه از وجه ایدئولوژیک کار در این میان مطرح می گشت بیشتر مربوط بود به شیوۀ زندگی غربی نه افکار فلاسفۀ لیبرال ـ البته حمله به دمکراسی غربی فراموش نشده بود.

در این زمینه هم اسلامگرایان بیشتر وامدار چپگرایان بودند چون گروه اخیر مبلغ اصلی گفتار ضد امپریالیستی بود و دستگاه مفهومی و ادبیات این مضمون را به طور مدون و  منسجم تبلیغ کرده بود و امکاناتش در این زمینه بسیار فراتر از آنی بود که اسلامگرایان در چنته داشتند. گروه اخیر، در عین اخذ آنچه که لازم داشت، ادعای برتری بر چپگرایان را در میان آورد و از جمله با استفاده از گروگانگیری خود را مبارز اصلی با امپریالیزم ـ یا به قول خودش استکبار جهانی ـ قلمداد نمود و در نهایت گروه های مارکسیست را از میدان حذف نمود تا بی رقیب جلوه کند.

نکته این بود که سودای پشت کردن به دو قطب بزرگ قدرت جهانی، در ایران ریشۀ قدیمی داشت و به قرن نوزدهم باز میگشت و در دوران مصدق شکل قرن بیستمی خود را پیدا کرده بود و جنبۀ ایدئولوژیک نداشت. یعنی سر تافتن از تحمیلات قدرت های بزرگ غربی و در رأسشان آمریکا، مطلقاً در حکم مخالفت با دمکراسی و مردود شمردن آن نبود، برعکس، کسب استقلال نسبت به قدرت های بزرگ را، شرط لازم برقراری دمکراسی در ایران می شمرد. مصدق اینرا به روشنی بیان نموده بود.

خمینی، مخالفت ایدئولوژیک و مبارزه با قطب های قدرت را به هم آمیخت و این امر، در عین اینکه به کلی بی منطق نبود، باعث گشت تا مردم در قبال لیبرالیسم دچار سردرگمی بشوند. یعنی این طور بدان ها تلقین بشود که پس زدن تحمیلات آمریکا و نفی آزادیخواهی لیبرال مکمل یکدیگر است و احیاناً این که لیبرال ها در حقیقت خدمتگزاران آمریکا هستند! در صورتی که از مشروطیت بدین سو، لیبرال های ایرانی مدافعان قاطع استقلال کشور بوده اند.

امروز کجای کاریم؟ اسلامگرایی مدت هاست که بی اعتبار شده و لیبرالیسم معتبر. برای همه روشن است که هماورد اصلی اسلامگرایی این است و بالاخره بر زمینش خواهد زد. در سیاست داخلی، لیبرالیسم پر طرفدار است و آن جایی که به آمریکا مربوط می شود، وجه ضد امپریالیستی اش ضعیف شده ولی دشمنی آمریکا با ایران زنده اش نگاه داشته. لیبرال ها بعد از چند دهه در موضع برتری ایدئولوژیک قرار گرفته اند. این که بتوانند با استفاده از این موقعیت قدرت را بگیرند، بستگی به همت خودشان دارد. باید صبر کرد و دید.

۴ مرداد ۱۴۰۳، ۲۵ ژوئیۀ ۲۰۲۴

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate