با فحش شروع میشود+امید بی حاصل+دگردیسی پهلوی

با فحش شروع میشود- رامین کامران

امسال هم برای بار دوم شاهد بودیم که پهلوی چی ها جلوی مراکز رأی گیری جمهوری اسلامی در خارج از کشور تجمع کردند تا با تعرض لفظی و جسمی، مردم را از رأی دادن منصرف نمایند و بتارانند. این ترتیب رفتار مطلقاً از این گروه بعید نبود و نیست، پارسال هم که چنین کردند، مقاله ای در ذم کارشان نوشتم ـ شاید تنها کسی بودم که چنین کردم. ولی امسال خوشبختانه واکنش ها کم نبود و عده ای که واقعاً از این لات بازی ها به تنگ آمده اند، صدایی بلند کردند و این رفتار را محکوم نمودند.

ولی این تنها تفاوت با سال قبل نبود. دستۀ پهلوی چی ها در جمع به حرکت افتاد و چهره هایی را که نقش سخنگو دارند یا به هر دلیلی شناخته شده اند و در جلوی صف و به هر صورت باید مواظب آبرویشان باشند، به میدان فرستاد تا در توجیه رفتار اوباش گروه بکوشند. کار مایۀ خجالت بود، ولی در نهایت عجیب نبود. نبود چون راه سیاسی اصلی و بنیادی پهلوی همین فاشیسم مضحک و آبکی است که پدرش هم داشت. پس در جایی که اصل هویتتان را عرضه می کنید، خرد و کلان باید از آن دفاع کنند، خجالت هم بیجاست.

این وسط همه نامربوطی شنیدیم، فراوان و متنوع. قصد من پرداختن به همۀ آنها نیست، چون این کار ارزشش را ندارد و من وقتش را ندارم. فقط می خواهم به یکی بپردازم: این ادعا که فحش هم جزو آزادی بیان است. از آن جا که به آزادی بیان بسیار دلبسته ام و قدرش را می دانم و معتقدم باید در بالاترین حد باشد و راجع به آن هم کم قلم نزده ام، فقط به همین یکی می رسم. به این دلیل که تصور هم نمی توانستم بکنم که حرفی به این یاوگی، بتواند از دهان عامی ترین آدم هم بیرون بیاید. یا بهتر است بگویم که قرار هم نیست از دهان آدم عامی بیرون بیاید. آدم معمولی که استدلال نمی کند، فحشش را میدهد و می رود. این از آن حرف هایی است که آدم های نیمه سواد ممکن است به زبان بیاورند. با این تصور که کشف مهمی کرده اند و موضع بی سابقه ای یا کم سابقه ای گرفته اند که مخصوص خواص است و بقیه باید به حرفشان گردن بنهند. این ادعا را هم از زبان مدعوین این مناظره های آبکی شنیدم و هم از دهان اداره کنندۀ بحث که با سطح سواد خبرنگارانه، به عنوان فرض مسئله به همگان عرضه اش می کرد!

در این میان نقل قول هایی هم انجام شد از برخی بزرگان با این مضمون که اگر آزادی بیان یکی موجب مکدر شدن این و آن بشود، نباید به این دلیل محدودش کرد. این سخن هم که با ناتوانی از درک درست مطلب همراه بود و البته از جماعت پهلوی چی جز همین هم انتظار نمیرفت، آمده بود و شده بود یاور ادعای اول.

از همین دومی شروع می کنم. روشن است که اگر قرار باشد آزادی بیان به این دلیل که این و آن از مطالب طرح شده میرنجند یا آنها را مصداق توهین می شمارند، محدود گردد. چیزی از آن باقی نمی ماند. برای همین است که شما در دعوا های مربوط به آزادی بیان بسیار به این مضمون بر میخورید که اگر کسی هم رنجید، رنجید، حرف را باید زد و به این بهانه نمی توان دهان مردم را بست.

نکته در این جاست که شما سخنی می گویید که می تواند به اهانت تعبیر شود، ولی محتوایش این نیست و به اهانت ختم نمی شود. به عنوان مثال کتاب بیست و سه سال دشتی، از سوی برخی روحانیان، هتک حرمت پیامبر محسوب شده بود و احتمالًا هنوز هم می شود. پاسخ طرفداران آزادی بیان این است که تعبیر شما، حتی اگر از سر صدق هم باشد، قابل پذیرش نیست. برای اینکه کتاب محتوای تاریخی دارد و این امر انتشارش را توجیه می کند.

مواردی هم هست که مطالب طنز و هزل اساساً به قصد ضربه زدن به مخاطب بر زبان یا قلم میاید. در اینجا بعد ادبی و به عبارتی استتیک سخن است که انتشار آنرا توجیه می کند. این انواع ادبی پذیرفته است و صاحب سابقه و اعتبار. قرار نیست کسی تعطیلشان بکند.

با این همه هیچ کدام این دو نفس توهین را توجیه نمی کند که بگوییم پس توهین و احیاناً فحش هم جزو آزادی بیان است. ممکن است کسی در جایی به مطلبی بر بخورد که توهین به خویش تلقیش نماید. در این موارد راه شکایت باز است و دادگاه است که معلوم می کند که توهینی در کار بوده یا نه و در صورت لزوم تصمیمی بر این مبنا می گیرد. از آنجا که مصادیق توهین را نمی توان از ابتدا و به طور مطلق تعیین نمود، باید در هر مورد به ارجاع به موقعیت اجتماعی و تاریخی در باب آن تصمیم گرفت. بسا سخنان در صد سال پیش توهین به حساب میامد ولی الان توجهی جلب نمی کند و… خلاصه اینکه اهانت و افترای صرف مشمول آزادی بیان نیست.

چرا نیست؟ چرا فحش که تعرض لفظی، مثل تعرض جسمی محکوم است؟ مسئله این است که اگر در مورد فلان کتاب یا فلان شعر، بتوان بحث کرد که آیا صرفاً به تعرض ختم میشود یا ابعادی فراتر از آن دارد، در این جا اصلاً بحث مورد ندارد، چون فحش تعرض صرف است و نه بیش. فحاشی، چه کتبی و چه شفاهی محکوم است و می تواند موضوع تعقیب و مجازات واقع شود.

باید به این نکته هم توجه داشت: بین جرم نبودن و مجاز بودن به صورت عام، تفاوتی هست. آنچه تا اینجا آمد مربوط است به وجه حقوقی کار، به اینکه اگر شما فلان چیز را بگویید یا بنویسید، میشود تحت تعقیب قانونی قرارتان داد یا نه. ولی داستان فقط به این جنبه محدود نمیشود. کار یک بعد اخلاقی هم دارد و اگر هم آزادی بیان بعضی سخنان مشمول منع قانونی نباشد، کماکان از لحاظ اخلاقی مردود است. در اینجا دیگر صحبت از پلیس و دادگاه نیست، ولی کار مذموم است. البته میدانیم که اخلاق به پهلوی چی ها مربوط نیست.

این ادعای مضحک که فحش هم جزو آزادی بیان است و می توان راه افتاد و تحت هر عنوان به هر کس هر فحشی داد، زاده از نداشتن درک درست از مطالب ساده ایست که در بالا به نظرتان رساندم. اینکه پهلوی چی ها به این راه بروند، اصلاً اسباب تعجب نیست، فکرشان و روششان و ذاتشان این است. به قولی اقتضای طبیعتشان چنین است. این طرز رفتار در تمام دنیا، علامت تجاری گروه های فاشیستی است که پهلوی چی ها نمونۀ پست و پایین آن هستند. ما در ایران دو رگۀ فاشیسم داریم، یکی ماقبل اسلامی، دیگری اسلامی. یکی از دیگری پست تر و به نهایت مایۀ خجالت. هیچکدامشان نه شعور دارند و نه اخلاق. در کشور هایی که مردمشان گرفتار فاشیسم هستند، معمولاً یک گروه فاشیست دیگر در اول صف مبارزان قرار نمی گیرد و اصلاً مضحک است که چنین بشود ولی در مورد ما شده. این مطرح گشتن و مرئی شدن پهلوی چی ها پدیده ای رسانه ایست و عمق اجتماعی ندارد ـ ادعا هایی هم که در بارۀ پرشماری این گروه می شود، بیجاست و از قماش هوچیگری. غیر از خودشان هم کسی این چرندیات را باور نمی کند.

برای این که مطلب روشن شود کمی به عقب باز گردیم. آن چه در انقلاب اسلامی چشمگیر بود، این بود که ملت ایران در عمل یک انقلاب فاشیستی انجام داد، بدون اینکه به این کار آگاه باشد و چنین هدفی را تعقیب نماید. مسئله مایۀ حیرت بود و هست. بعید می دانم که بتوان این چنین واگرایی بین مطالبات مردم و حاصل کار را در جایی دیگر سراغ کرد. آنچه کار را به این جا کشاند. شیفتگی مردم نسبت به خمینی بود که روز به روز شدت گرفت و با شخصیت و افکار واقعی وی که برای مردم آشنا هم نبود، ارتباط روشنی نداشت. همه دنبال او راه افتادند و تصویر آمال و آرزو های خود را بر چهره اش منعکس ساختند. در حقیقت دنبال توهمات خود رفتند نه واقعیتی به نام روح الله خمینی. این بود معجزۀ انقلاب، نه افتادن تصویر خمینی بر ماه. این خطای تاریخی برنامه ریزی نشده بود و بر خلاف تصورات برخی که همۀ داستان را توطئۀ این و آن مرجع می شمارند، طی فرایند انقلاب شکل گرفت. البته لاابالیگری فکری و عملی نخبگان سیاسی و روشنفکری مملکت که می بایست آگاهی بیش از حد معمول می داشتند و به مردم هشدار می دادند، در روانی و سرعت این روند تأثیر گذاشت.

متأسفانه امروز هم شاهد فرایندی مشابه آن قبلی هستیم و فقط همین مانده که از یک فاشیسم به در بیاییم و به دیگری ورود کنیم. تفاوت در این جاست که داستان حساب شده است و با برنامه ریزی جلو می رود. اگر آن جا توهم توطئه بود، این جا خود توطئه است و جلوی چشم ما جریان دارد. در مورد قبلی اعتصاب مطبوعات بود که میدان را به بی بی سی واگذاشت و در نهایت، رواج تمامی افسانه ها و اخبار نادرستی را که تبدیل شد به روایت خود انقلابیان از انقلاب، تسهیل ساخت. ولی این جا انحصار رسانه ای که شاهد هستیم و البته بی بی سی هم جزئی از آن است و هر روز تجربه اش می کنیم، دارد مردم را به پیروی از پهلوی فرامی خواند.  کاربرد کلمۀ پیروی البته اغراق آمیز است، چون خود پهلوی هم درست نمی داند به کجا می رود و در مقام رهبری نیست و گردانندگان کار به او جهت می دهند. اگر هم کسی صدایی بلند کند، به جایی نمی رسد چون از هر سو خفه اش می کنند. کذشته از یاوه هایی که پهلوی چی ها می گویند، طرز رفتارشان که این داستان فحاشی و کوشش در توجیهش یک جزء کوچک آن است، نشان می دهد که به کدام سو رهسپارند.

حرفم را از حکایت دشنام گویی شروع کردم و رسیدم به فاشیسمی که در راه است.  سیر کار منطقی بود چون اولی نشانه و پیشقراول دومی است. اگر مردم این بار هم به دام بیافتند کمتر از بار اول عذر خواهند داشت. به هر صورت، وضعیت ـ حال هر قدر هم سخت باشد ـ از بار مسئولیت آن هایی که می بینند چه بلایی در انتظار همه است و در موقعیت هشدار دادن هستند، کم نمی کند و بخصوص بار خطای آنهایی را که این آش را برای ملت ایران پخته اند، سبک نمی کند. در انقلاب، تمامی ایراد ها متوجه به روشنفکران شد و همگان روزنامه نگارانی را که مسئولیتی بس سنگین تر بر عهده داشتند، فراموش کردند. این دفعه فقط روزنامه نگاران در میدان هستند، باید از همین جا از آنان حساب خواست.

۱۵ تیر ۱۴۰۳، ۵ ژوئیۀ ۲۰۲۴

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

………………..

امید بی حاصل- رامین کامران

حانم بهارۀ هدایت چندی پیش پیامی صادر کرد که لیبرال شده و برانداز. ما خوشامد گفتیم و امیدوار شدیم که صفوف لیبرال ها با پیوستن خانمی که شجاع است و سابقۀ مبارزاتی قابل توجه دارد، تقویت بشود ـ بخصوص در داخل کشور.

این وسط معلوم شد که ایشان از زندان بیرون آمده ـ احتمالاً برای مرخصی ـ و باز هم با شجاعت و صراحت مصاحبه ای به رسانۀ اینترنشنال داده و در آن به فاصلۀ بین نخبگان و عامۀ مردم اشاره نمود.  یک وجه این اشاره مربوط بود به این که ملت کلاً از اصلاحات گذر کرده و نرفته رأی بدهد ولی بخشی از نخبگان برای کاندیدایی که با برچسب اصلاح طلبی به میدان آمده و به گفتۀ خودش ذوب در ولایت است، یقه درانیده اند. بسیار خوب! ولی بخش دوم به این متوجه بود که بخش بزرگی از مردم به گفتار پادشاهی خواهی عنایت دارند ولی نخبگان در بند نوعی انتزاع روشنفکری مانده اند و از همراهی با این گرایش احتراز می کنند. روشن بود که ایشان همراهی دو گروه را توصیه می کنند و البته نزدیک شدن روشنفکران به مردم را خواهانند. یعنی در نهایت دادن برتری به گفتاری پهلوی طلب ها! خلاصه که معلوم شد شادی ما بیجا بوده این خانم محترم فقط در ایستگاه لیبرالیسم سُک سُک کرده و راه افتاده به سوی مقصدی دیگر.

متأسفانه این اول بار نیست که این نوع سرخوردگی ها را تجربه می کنیم. قبلاً هم شاهد تغییر مسیر ناگهانی و گرایش بی مقدمه به سوی نومحافظه کاری یا پهلوی خواهی از سوی مبارزان داخل بوده ایم. نفس تغییر عقیده حق فرد است و بحثی نیست. آنچه برای من جالب است دلیل این تغییر مسیر است. تصور می کنم که باید دلیل آنرا در ناآگاهی تاریخی و ضعف سواد تئوریک دانست که در مقالۀ اول هم به آن اشاره کرده بودم. مایهُ تأسف است، ولی باید صریح گفت، چون در نهایت برای همه گران تمام می شود.

خو نداشتن خانم هدایت با تاریخ معاصر کشور، تاریخی که با انقلاب مشروطیت شروع شده و ما هنوز در دل آن سیر می کنیم، از همان مصاحبۀ اول روشن بود ـ من با موضع گیری های قبلی ایشان آشنایی ندارم ولی تصور نمی کنم که بتوان نتیجه ای خلاف این حرف از آن ها گرفت. این بار مشکل هویدا تر شد و نبود پرسپکتیو تاریخی بارز تر. روشن است که ایشان با سابقهُ تاریخی لیبرالیسم در ایران آشنایی چندانی ندارد.

یکی از اشکالات اساسی کار نسل جوانی که در دل جمهوری اسلامی بار آمده و به کار سیاست می پردازد، افتادن در تلۀ این توهم است که گویی تاریخ ایران با انقلاب اسلامی شروع شده. ارجاعات تاریخی این ها از سال پنجاه و هفت عقب تر نمی رود و تازه در همین چارچوب هم گرفتار اعوجاجی است که قدرتگیری اسلامگرایان و کوششان در قلب تاریخ معاصر ایجاد کرده است. حکومت، به دروغ، انقلاب اسلامی را دورانساز می خواند تا انقلاب مشروطیت را که تنها انقلاب دورانساز تاریخ ماست به پس صحنه براند. حرف جدیدی نیست، تمام رژیم های فاشیستی در پی رد و نفی انقلاباتی هستند که دوران سیاست مدرن را افتتاح کرده اند. همۀ آنها خود را واروی انقلابات آزادیخواهانه می شمرند.

آن چه در مصاحبۀ اخیر مهم تر بود، بی انضباطی مفهومی بود که محتاج توضیح است. این آمده است و مکمل کم اطلاعی تاریخی شده است. چطور؟ این طور که ظاهراً خانم هدایت تصور می کند رضا پهلوی لیبرال است. لابد گول اسم گذاری احزاب پهلوی چی ها را خورده که یک در میان عبارت لیبرال را هم وارد نام خود کرده اند و هر جا فرصتی دست داد یک شعار لیبرال هم قاطی حرف هایشان می زنند که دستشان به کلی خالی نباشد. خوب این کار را نکنند، چه بکنند؟ چپ و کمونیست که نیستند، اسلامی و حزب اللهی هم که نیستند، رژیم آریامهری هم که گفتار تئوریک نداشت، پس بالاخره باید موضع لیبرال بگیرند دیگر ـ هزار جور که ایدئولوژی نداریم که. حال اینکه این وسط لیبرال های واقعی از خط طرفداری مصدق میایند، چندان مهم نیست، می توان مالشان را برد.

اول برای این که گروه اخیر صدایی ندارد و اگر هم بخواهد صدایی بلند کند، جلویش را می گیرند. تمام دستگاه های تبلیغاتی طوری رفتار می کنند که گویی این ها نیستند و فقط به تبلیغات پهلوی طنین می دهند. پس جای نگرانی نیست. وقتی مال کس دیگر را برده اید، در صورتی نگران می شود که طرف بتواند سر و صدایی به راه بیاندازد و کوششی برای پس گرفتن مالش بکند. مجال اولی را که ندارد، وسیلۀ دومی را هم ندارد. پس جای نگرانی نیست.

دوم اینکه خود پهلوی چی ها، غیر از شعار دادن حرفی نمی زنند و ندارند که بزنند. گفتاری در این باب ندارند و بضاعتشان از حد یکی دو کلمه فراتر نمی رود. اگر می خواستند گفتار سازی بکنند، بالاخره بر سر مسائل تاریخی و یا تئوریک، در جایی گیر می افتادند، ولی چون از این خبر ها نیست، خطری تهدیدشان نمی کند. از اول هر چه گفته اند همین طور یک کلمه ای بوده و تا به آخر هم همین خواهد بود. اصلاً بیش از این نفس ندارند. نفس را آنهایی دارند که در بوق های تبلیغاتی می دمند، کار این ها حد اکثر لب زدن است که تازه آنرا هم نمی کنند ـ همان رژه رفتن کافیست ـ مدلینگ سیاسی.

این ادعا های کذب قاعدتاً باید مردم عامی را گول بزند تا به دام چهار تا شعار آبکی بیافتند. مشکل این جاست که فعالان سیاسی صاحب سابقه به همین راحتی به همین دام بیافتند و حتی یک لحظه فکر کنند که بین لیبرال بودن و پیروی از پهلوی یا حتی همراهی با وی، منافاتی نیست. این طوری است که راه احیای دیکتاتوری باز می شود. فکر می کنید تفاوتی هست بین این حرف ها و حرف آن هایی که مدعی بودند یا هستند که لیبرالیسم را با اسلام آشتی داده اند؟ امثال بازرگان با همین جنس سخنان بود که راه خمینی را باز کردند و مملکت را به این روز انداختند.

و اما مرحلۀ بعدی. این تصور که روشنفکران راه حل های انتزاعی و دور از واقع بینی عرضه می کنند و از آن جایی که پهلوی چی ها در بین مردم ایران زمینه دارند، بهتر است به مردم نزدیک شوند، چون ظاهراً ترتیب عکس واقع بینانه نیست. مشکل دوتاست. اوی این که داستان زمینۀ اجتماعی پهلوی غیر از هوچیگری تبلیغاتی نیست. همه می گویند که هیچ کدام از فراخوان های وی پنجاه آدم را هم در ایران بسیج نکرده است. تازه در خارج هم کارنامه اش از این بابت درخشان نبوده، البته با احتساب اینکه در اینجا پول خرج می شود و از همه سو آدم جمع می کنند تا به نفع شاهزاده شعاربدهند و پرچم بجنبانند. هر جا می رود حد اکثر چند ده نفر را میاورند و فیلم می گیرند که یعنی بله، ما هم هستیم.

ولی مشکل اصلی فریفته شدن با دروغ های پهلوی چی ها نیست. نداشتن قالب ذهنی مناسب است برای تعریف آن چیزی که میتوان به نوعی اتحاد تعبیرش کرد. این حرف که مردم فلان چیز را میخواهند، پس باید روشنفکران سخنان انتزاعی شان را کنار بگذارند و دنبال مردم راه بیافتند، معنایی جز عوامگرایی ندارد. آدم سال ها زحمت بکشد و زندان هم برود و تا توانست سرش را بیرون بکند فرمولی مشابه انقلاب اسلامی عرضه کند؟ مگر در آن مورد همین لزوم تبعیت از عوام یا به قولی توده ها نبود که در همه جا تبلیغ می شد؟ مگر آن حرفی که در دهان توده ها می گذاشتند غیر از حرفی بود که الان از قولشان نقل می کنند؟

کارنامهُ روشنفکران ایرانی در انقلاب درخشان نبوده است، بسیار خوب. ولی این دلیل نمی شود که منزلت تفکر و روشنفکری از اصل و اساس مورد تردید قرار بگیرد. اصلاً این چه جور حرفی است که آدم از افراد تحصیلکرده که به  هر صورت عمری با کتاب سر و کله زده اند و بالاخره چیز های بلدند، بخواهد که واقع بین باشند و دنبال عوام راه بیافتند؟ این چه ترتیب ادارهُ مبارزه است؟ چنین ترتیب کاری در نهایت به فاشیسم ختم می شود، همان طور که در ایران شد و هنوز گرفتارش هستیم. پس تکرار داستان بی مورد است. ظاهراً کسی هم توجه ندارد که در بین عموم گرایش های سیاسی عصر مدرن، یکی از بن و اساس با روشنفکری مخالف است و زائد و خوارش می شمارد و آن هم فاشیسم است. وقتی ذهنتان درست تربیت نشده باشد همین می شود، از میان دل فاشیسم و برای خروج از فاشیسم، نسخهُ فاشیستی میپیچید! به همین راحتی.

این هایی که نوشتم با تأسف و به اجبار نوشتم. تأسف از اینکه خانم مبارزی آمده و صدایی بلند کرده که مایهُ امید است و تأسف از اینکه حرف هایش این اندازه از سر بی اطلاعی بیان شده و در نهایت می بینید که کمکی که نکرده، هیچ، ضرر هم زده. بالاتر گفتم که اول بارنیست که این طور سرخورده می شویم. هربار یکی را در داخل بزرگ کردند و احیاناً به خارج آوردند و در صورت امکان برایش جایزه جور کردند، همین شد. یکی شد شیرین عباری که سواد کار خودش را هم ندارد، یکی شد خبرنگار اصلاح طلب که هنری جز خودفروشی نداشت، یکی را گفتند لیبرال است، رفت به خدمت اسرائیل، یکی شد مبارز تحکیم وحدتی که رفت از سیاست خارجی آمریکا دفاع کرد و الی آخر. دردسر بزرگی است. می گویند که داخل و خارج باید به هم وصل بشوند تا کار پیش برود. بسیار خوب، درست است، ولی چجوری؟ با که و بر سر چه؟ پا که از اصلاح طالبی بیرون بگذارند، می شود بلبشویی که گفتم. تازه دائم هم سر ما منت می گذارند که شما در خارجید و درست نمی دانید چه خبر است و باید در داخل بودن! داخل بودنتان هم که این است پس چه باید کرد؟

می گوییم مردم به دادمان برسید که نیرو نداریم. می گویند اتحاد کنید. ولی با که بکنیم؟ خارجتان که این است و هزار بار راجع به آن نوشته ام. این هم از داخلتان. ریسمان را به کجا ببندیم؟

۱۶ تیر ۱۴۰۳، ۶ ژوئیۀ ۲۰۲۴

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

…………………

دگردیسی پهلوی

رامین کامران

۲۶ تیر ۱۴۰۳، ۱۶ ژوئیۀ ۲۰۲۴

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

پهلوی مومی ست در دست آنهایی که اداره اش می کنند. او از روز اول هیچگاه از خود شخصیتی بروز نداده و اختیار کار خویش را به دست گروهی یاور و مشاور سپرده است. احتمالاً هر بار هم که گروهی دوره اش کرده، با امید بستن به سست عنصری وی، به خود وعده داده که دیگرشاهزاده  در دست ماست تا نوبت به گروه بعدی و تغییر موضع و گفتار رسیده. امروز شاهد تغییری نسبتاً بزرگ هستیم.

اول از همه اینکه تعدادی از چهره های شاخص پهلوی طلب به عیان از وی فاصله گرفته اند و بی پرده پوشی گفته اند که از مبارزه ناتوانش می شمرند و خلاصه از وی امید بریده اند. اینکه این افراد چه روشی در پیش بگیرند و به مبارزه ادامه بدهند یا نه و چگونه این کار را بکنند، معلوم نیست، فقط باید امیدوار بود که دست از کار نکشند و نیروی خود را عاطل نگذارند.

اما تحول مهمتر آنیست که در مورد خود پهلوی واقع گشته. او مدتیست که امید خود را به اسرائیل بسته و به این خیال دل خوش کرده که این کشور می خواهد و می تواند اسباب نشستن وی را بر تخت سلطنت فراهم بیاورد. داستان از زمان سفرش به این کشور معلوم بود و چندیست که روشن تر شده و عملاً حالتی رسمی گرفته است و در این میان تبلیغاتی هم که به نفع وی می شود، دست عوض کرده.

این تغییر مدیریت همه جا مشهود است. سبک تبلیغ و البته محتوایش، هردو عوض شده.

سبک کار رنگ اغراق افسار گسیخته ای را گرفته که شیوۀ معمول اسرائیلی هاست. دروغگویی بی محابا و پرخاشگری وقیحانه ای نیز که همه جا میبینیم و میشنویم، منبع کار را مشخص میکند. علاوه بر این، تظاهرات مختلف پهلوی چی ها هم که همه جا پرچم اسرائیل همراه خود میبرند، به کار رسمیت کامل بخشیده. آنهایی که چنین برنامه های بی خردانه ای میریزند به این امر آگاه نیستند که مردم ایران در مقابل این روشها واکنش منفی نشان میدهند، ظاهراً هدف دیگری را تعقیب میکنند و به این امر اعتنایی ندارند. ظاهراً به وسعت تبلیغات خود دل خوش کرده اند و مات و مبهوت تصویری شده اند که خود در رسانه ها ساخته اند. تبلیغات بسا اوقات خود تبلیغاتچی ها را هم گول میزند و این هم مورد مثالی دیگر. اینرا نیز اضافه کنم که کیفیت تصاویری که از پهلوی پخش میشود تغییر کرده و کیفیت بسیار بهتری پیدا کرده تا مناسب نقش جهانی که میخواهند در آن جایش بیاندازند، باشد.

ولی داستان به تغییر سبک محدود نمیشود، محتوای کار نیز تغییر کلی کرده، هرچند به نظر نمیاید که این امر ـ به رغم اهمیتش ـ خیلی جلب توجه کرده باشد. نکته اینجاست که گفتار بازاریابی برای پهلوی از ایران بریده و رنگ بین المللی گرفته. خط عمل، جا انداختن وی در برنامۀ تشکیل نوعی بین الملل فاشیستی است که قرار ست اضلاعش از ترامپ و نتانیاهو و چند خرده پای آرژانتینی و هلندی و … تشکیل شده باشد و با ارث سیاسی پدر و پدربزرگ وی هماهنگی دارد. قرار است دشمن فرضی این گروه چپگرایان و اسلامگرایان باشند و شعاری هم که برای پهلوی جسته اند مبارزه با ارتجاع سرخ و سیاه است که زمانی شعار پدرش بود و میدانیم که در عمل چه بود و در نهایت به کجا کشید. ایران در این گفتار جای چندانی ندارد، مثالی است در کنار باقی که کسی به جزئیاتش نمیپردازد. دعوای اصلی جهانی است و قرار است بین دو قطب انجام بپذیرد. ایران هم بخشی است از این نبرد وسیع. ابعاد جهانی دادن به کسی که جز یک عنوان و مقداری پول دزدی سرمایه ای ندارد، جاه طلبی خارج از اندازه ایست که هیچکدام طرفداران این شخص در خواب هم نمیدید و حال دیگران دست به کار انجامش شده اند.

این تغییر جهت هم پهلوی را از طرفداران ایرانیش میبرد و هم از مردم ایران، ولی برنامه ریزان به این اعتنایی ندارند. جبهه بندی در مقابل مسلمانان و نه چنانکه ادعا میکنند، اسلامگرایان و استفاده از پرچسب کهنه و بی خاصیت کمونیسم که حتی به دمکراتهای آمریکا هم میچسبانند، برایشان در اولویت قرار دارد. پهلوی هم وسیله ایست در کنار باقی. اینکه وی تصور میکند با آمدن ترامپ و یاری اسرائیل کار رژیم اسلامی تمام خواهد شد و نوبت به او خواهد رسید، مشکل خودش و طرفداران سبک مغزش است.

سخنرانی اخیر پهلوی در جمع محافظه کاران فاشیست مآب نشانۀ این تغییر ریل بود. سوزنبان به راه جدیدش انداخت. بر همه روشن بود که پهلوی امیدی به ایران و مردمش ندارد و رشتهُ کار را در دستانی میداند که خارج از ایران قرار دارد. ولی تا به حال اعتقاد قلبیش را به این روشنی بروز نداده بود. مرادش را از دیوار ندبه میخواهد و دخیلش را در جرز آن دیوار فرو کرده.

این چند سال شاهد بودیم که هر کس در ایران حرکتی انجام داد و خودی نشان داد، به محض رسیدن به خارج خریداری شد و پس از استفادهُ تبلیغاتی کوته بینانه، مثل دستمال آلوده دور انداخته شد. بسیاری اشخاصی که میتوانستند به کار ملت ایران بیایند به این ترتیب از حیز انتفاع افتادند. حال نوبت پهلوی شده که با قدری تأخیر و به سودای سلطنت اسباب دست این و آن بشود و به خدمت پروژه ای غیر ایرانی و ضد ایرانی در بیاید. با ذهن کندی که دارد، احتمالاً حالیش هم نیست که کجا رفته. در نهایت شاید فایده اش برای ما این باشد که بالاخره به حذفش از میدان بیانجامد و مزاحمت او را در حق اپوزیسیون رفع نماید.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate