نقدی بر اختراع مفهوم “چپِ ملی مونارشیست(۱)

نقدی بر اختراع مفهوم “چپِ ملی مونارشیست و بنیان‌های نظری” آقایان ب. بی‌نیاز (داریوش)، محسن بنایی، ایرج مصداقی- بخش اول
«دوران تیره ایست
که قهرمانان یک سرزمینی
اعدام میشوند،
زیرا که دیوانگان فعال می‌شوند!»
فرو رفتن در منجلاب آسان است، بیرون خزیدن از آن بس دشوار!
«جمهوری اسلامی حاکمیتی‌ست که از بدو استقرار خود کمر به قتل‌عام و منزوی‌سازی روشنفکران بست تا در برهوتِ روشنفکری، مداحانِ قدرت و دشمنانِ ستم‌دیدگان با نشخوار کردن مشتی ترهات، به متفکران قوم تبدیل شوند.
در برهوتی که به‌مدد راست برانداز :
#روشنفکر به فحش تبدیل شد،”
# لیبرال_فاشیستها در عین بی‌بهره‌گی از دانش و با استفاده از رانت‌های رسانه‌ای حکومتی و به چهره تبدیل شدند تا نقشِ “معترضان مجاز” یا به عبارتی دقيق‌تر سوپاپ‌های اطمینان را برای طبقه‌ی حاکم و یا اپوزسیون مرتجع بازی کنند. از ماهرویان تا زیباکلام، از جواد طباطبایی تا غنی‌نژاد و زیباکلام و.. مازادِ همین فضا هستند.
در این فضا آن‌ها آزادانه یاوه‌های تاریخی و رتوریک‌های دفرمه‌شده را به حلق مخاطب می‌ریزند و سرمایه‌ی اجتماعی انباشت می‌کنند تا در بزنگاه‌های سیاسی تمام‌قد برای بازتولید تمامیت طبقه‌ی حاکم به خط شوند.»- گروه تلگرامی خیزش
بیشک یک علت پایه ای شکلگیری انواع جریانات خود خواندۀ چپ!!، از “چپ مونارشیست” آقای ب. بی‌نیاز گرفته تا “من از همۀ چپها چپ ترم» آقای مصداقی و یا چپ اسلاموفوبیست لابی صهیونیسم و سایر گروهبندی های امپریالیستی و همچنین “جناح چپ بیت رهبری  به اصطلاح “محور مقاومتی ها”، راه توده، پیک نت و….، همانا  فقر معنوی و نظری و گفتمانی جریانات و تشکل های وابسته به احزاب و دسته جات راست و بورژوازی حاکم و اپوزسیون بورژوازی ایران در ارائه ی راه حل های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، حقوقی، فرهنگی، مدنی و….برای خروج از بحران حاکم بر کشور است. علت دوم گرایش توده ها به گفتمان و خواسته های جنبش چپ است، علیرغم آنکه در شرایط کنونی، چپ در ایران به دلایل عدیده (بیاد آر دیکتاتوری سرکوبگر پهلوی ها، توتالیتاریسم حاکم، نابودی فیزیکی بسیاری از اعضاء و کادرهای جنبش چپ، خیانت جریاناتی چون حزب توده و دنبالچه هایش با البسه ی چپ، بحران جهانی چپ را) از نفوذ تشکیلاتی و سیاسی گسترده ای در صفوف کارگران و زحمتکشان برخوردار نیست.
در این میان نقش توریستهای سیاسی و انواع رویزیونیسم که با ادبیات و دانستنی های چپ آشنا هستند و در مسافرت های سیاسی شان و پیوستن به این یا آن دسته یا گروهبندی ارتجاعی و یا در مقام لابیگری و عوامفریبی،  ادبیات چپ را تحریف و مچاله شده بکار میبرند، قابل توجه و دقت است.
مثلث “مصداقی، بنائی، بی‌نیاز” بر همین سکو قرار دارد.
مخرج مشترک انواع دسته جات اپورتونیستی و ایدئولوگ های اپوزسیون مرتجع، همانا حمایت و مداحی صاحبان قدرت، ثروت و تکیه کردن به آنهاست!
وقتی تعریف از نیرو و جریانات چپ روشن نیست، حتی ماشاالله قصاب ها، شعبان بی مخ ها، ملکه ی عضدی ها، هادی غفاری ها، فرخ نگهدار ها، کیانوری ها، ب. بی نیاز ها(چپ مونارشیست!!)، ایرج مصداقی ها، شاهزاده های نشسته در ساحل انتظار رسیدن به “تاج شاهی” نیز پرچم دموکرات، چپ، مدرن و…. را بلند میکنند. خمینی هم از “برابری و شادابی” برای مردم سخن میگفت، در حالیکه مردم را به “گوسفند” تشبیه میکرد.
اینروزها شاهدیم که در بالماسکه ی انتخابات ریاست جمهوری حتی یکی از سرجلادان اوین اعلام میکند:«کشتار زندانیان سیاسی، پرونده ای برای جمهوری اسلامی و نه پورمحمدی است!!» و روشن شدن «موضوع قتل های زنجیره ای، روشن نبودن چگونگی سقوط هواپیمای اوکراین و یا موضوع کشته شدن مرحوم مهسا امینی» را نیز از اجزای خواسته های قلبی خودش در مقام ریاست جمهوری اعلام کرده است!!
آیا جنایات جمهوری اسلامی در حوزه ی کشتار، سرکوب و شکنجه، جدا از هزاران شکنجه گر، قاتلان حرفه ای و سرجلادانی همچون لاجوردی ها، رئیسی ها، پور محمدی ها، هادی غفاری ها (اصلاح طلب!! )، احمدی نژادها و سربازان گمنام امام زمان این بورژوازی و صاحبان قدرت …..تحقق می یابند؟
آیا میتوان رابطه ی موجهای سرکوب،  کشتار و شکنجه گاههای مخوف در جمهوری دار و شکنجه (همچنین عصر حاکمیت دربار پهلوی ها) و عوامفریبی را با ثروت اندوزی  اقلیت کوچکی از روحانیون- نظامیان- بوروکراتها و تکنوکراتها ی حاکم نادیده گرفت؟
حتی موسیلینی ناسیونال سوسیالیست (سوسیالیسم دیوانگان- به نقل از یک روشنفکر چپ اتریش در دهه ی ۳۰ قرن بیستم) نیز جهت به قدرت رسیدن “فاشیسم” در ایتالیا، نشریه ی سوسیالیستی منتشر میکرد و اخیرأ جناحی در درون حزب نئو فاشیست و خطرناک آلمانی “آلترناتیو برای آلمان-AFD   ” نیز برای بدست آوردن رأی کارگران خود را نماینده ی کارگران معرفی میکند.
عوامفریبی ویژگی بارز دشمنان مردم است!
چپ قبل از هر ادعایی، دموکرات در کردار است! دموکرات کسی است که برای منافع و “حاکمیت مردم” مبارزه میکند! مردم شامل اکثریت اهالی، کارگران و زحمتکشان شهر و روستا هستند. اگر از تعارفات عوامفریبانه و اخلاقی بی محتوا چشم پوشی کنیم، حاکمیت همواره دموکراسی برای بخشی از اهالی (اکثریت یا اقلیت) و دیکتاتوری علیه بخش دیگری را بهمراه دارد. حاکمیت مردم، عظیم ترین دمکراسی در حوزه های عدیده ی سیاسی- اقتصادی- حقوقی- مدنی و.. را برای مردم بهمراه دارد. روشن است که روشنفکران، مبارزان، آرمانخواهان چپ، در این یا آن برهۀ زمانی از انحرافات نظری-شناختی و یا سبک کار مبارزاتی  انحرافی و یا بیراهه ها برخوردار باشند. بیراهه هایی که رسیدن به هدف را دشوار میکند. ولی اصول پایه ای پرنسیب هایشان علیه قدرت ها و نیروهای ارتجاعی “حاکم و اپوزسیون مرتجع” است. به همین دلیل به هنگامیکه چند چریک فدایی مسلح در سیاهکل، توسط دهقانان نادان و متوهم به دیکتاتوری سلطنتی محاصره میشوند، حتی در دفاع از جان خود به پای یک دهقان شلیک نمیکنند، تا با ایجاد رٌب و وحشت در دل چند دهقان نادان، از جان و زندگی خود دفاع کنند، بلکه تسلیم دهقانان و سپس دستگاه شکنجه و کشتار پهلوی و دربار میشوند.
لنین خطاب به دشمنان مردم میگوید: «عوام فریب هستید، عوامفریبان بزرگترین دشمنان مردم اند» -لنین ، دوستان مردم کیانند
چپ لابی، چپ متکی به صاحبان قدرت ولی با رنگ و لاب “چپ ملی” افق دید و خواسته هایش این است که:
«ایرانِ آینده چه پادشاهی پارلمانی شود و چه جمهوری پارلمانی، هر دوی ما ۹۵ درصد به آرزوی خود رسیده‌ایم، مابقی جنبه سلیقه‌ای دارد.» – چپِ ملی و بنیان‌های نظری آقایان ب. بی‌نیاز
این به اصطلاح چپِ ملی، چیزی جز آنروی سکه ی “محور مقاومتی ها و یا جناح چپ بیت رهبری، راه توده، پیک نت و..” و رقیبان اسلاموفوبیست لابی صهیونیسم و…. امثال مینا احدی، در صفوف اپوزسیون نیست!
مصداقی که در ابتدا با شرمندگی وارد پروسه ی مداحی و کارچاقکنی برای سلطنت شده بود، چند سال پیش در پاسخ به پرسش: “شما سبزی پاک کن سلطنت طلبها هستید.”، مدعی بود: «من چپ تر از همه ی چپ ها هستم، اصلأ گروه خون!! من با سلطنت همخوانی ندارد.»
(مسلمأ بهتر بود که ایشان از DNA سخن میگفتند و بهمراه شاهزاده ی مبتلا به خون نژاد آریایی!!، تبار شناسی خود را زیر ذربین ابزارهای علمی قرار میدادند، تا تفاوتها و نزدیکی هایش را با شاهزاده اش توسط علم تبار شناسی در درصد های مختلفی از تبار عرب، مغول، ترک، فارس، انگلیسی، آمریکایی و…در DNA یشان تشخیص داده شود. آنجا که میدان حضور و درخشش علم است، از تبار آریایی خبری نیست!)
البته این مثلث مردان زبل، میتوانست شکل ذوزنقه ی هندسی به خودش بگیرد و چهار رأس داشته باشد و قابل تقسیم شدن به چندین مثلث کوچکتر شود، هرگاه آقای حشمت رئیسی به جناح متقابل، یعنی جناح چپ بیت رهبری و یا “محور مقاومتی ها” نپیوسته بود. حشمت دانا، حشمت همه فن حریف، حشمت توده ای- اکثریتی، حشمت ناسیونالیست، حشمت شاهزاده دوست و محور مقاومتی، که روزگاری به شاهزاده اش پیام میفرستاد:
«شما شاهزاده هستید، نباید عضو این یا آن دسته بندی سیاسی بشوید. شما باید کاریزمای خود را حفظ کنید!!»
به زبانی دیگر: آقا جان، شاید روزی روزگاری در مقام زاپاس امام، در ماه روئیت شوید!!، لذا برای ممانعت از اینکه مردم شما را قبل از مبتلا شده به توهم بزرگشان شناسایی کنند، نباید زمینی و اینجهانی باشید!!
ولی آقای بیت الله بی نیاز چه میفرمایند:
«هنگامی که برای نخستین بار دوستانِ پادشاهی‌خواه‌ام متوجه شدند که من خود را «چپ» می‌دانم همان اندازه شگفت‌انگیز و دلسرد شدند که وقتی دوستانِ چپ‌اندیش‌ام فهمیدند که من خواهانِ یک پادشاهی پارلمانی هستم. این افراد پیرامونی نمی‌توانستند در ذهن خود این «تضاد» را حل کنند. در این میان تنها کسی که در این مجموعه، تضادی نمی‌دید دوست و همکار عزیزم محسن بنائی بود که او نیز خود را چپ می‌داند. – ب. بی‌نیاز »
نارسیسم مبتذل هیچ تعریفی از چپ ارائه نمی دهد! ولی علیرغم اینکه در شرایط کنونی جنبش چپ و کمونیستی پایه های گسترده، متشکل و مستحکمی در میان توده ها ندارد، چرا چنین جریاناتی خود به خویشتن جایزه ی چپ بودن میدهند!! چرا این توریستهای سیاسی خود را کٌنفرمیسم، نئوفاشیست و… معرفی نمیکنند؟
همانگونه که مطرح شد، بخشی از علل این واقعیت این است که این دسته از توریستهای سیاسی با دانستنی ها و ادبیات چپ آشنایی سطحی دارند و به گرایش توده ها به خواسته های عمومی و پایه ای چپ واقفند، لذا در مسافرت های سیاسی شان و پیوستن به این یا آن دسته یا گروهبندی ارتجاعی، و یا در مقام لابیگری،  عوامفریبانه چنین ادبیاتی را تحریف و مچاله شده بکار میبرند.
ب. بی نیاز در ادامۀ افشای رازِ دل و قلوه دادن های سیاسی “بی نیاز مونارشیست با بنائی جمهوریخواه” می نویسد:
«اگرچه او (بنائی) خواهان یک جمهوری پارلمانی[۱] است ولی از همان آغاز فهمیده بود که پادشاهی پارلمانی و جمهوری پارلمانی به خودی خود برنامه سیاسی نیستند و هیچ استراتژی و تاکتیک حزبی را در خود نهفته ندارند. و درست به همین دلیل در پادشاهی‌های پارلمانی و جمهوری‌ها (جمهوری پارلمانی) احزاب گوناگون وجود دارند که برنامه‌های سیاسی خود را دارند و برای اهداف خود مبارزه می‌کنند. .. بحث‌ها و گفتگوهای بسیار طولانی میان بنائی و من سرانجام به اینجا فرجام یافت که هر دوی ما متوجه یک نکته بسیار تعیین‌کننده شدیم: «ایرانِ آینده چه پادشاهی پارلمانی شود و چه جمهوری پارلمانی، هر دوی ما ۹۵ درصد به آرزوی خود رسیده‌ایم، مابقی جنبه سلیقه‌ای دارد.» – ب. بی‌نیاز
مگر حاکمیت توتالیتاریستی بورژوازی بزرگ بوروکراتیک –نظامی- روحانی فقیه، از لحاظ شکل حکومتی “پادشاهی تمامأ مذهبی” نیست، که نهاد های پارلمانی و جمهوری را زیر پای سلطنت فقیه متمرکز کرده است؟
مگر خمینی و سلطنت تماماً مذهبی توتالیتاریسم حاکم زاپاس، ولیعهد، جانشین تاریخی سلطنت نیمه مذهبی دیکتاتوری پهلوی ها نبوده است؟
البته عوامفریبان سلطنت طلب برای ایران فردا، وعده ی شکل پادشاهی پارلمانی حکومتی همچون انگلیس، دانمارک، نروژ و سوئد را میدهند. ولی مگر شکل و مضمون بسیاری از سازکارهای حکومتی “شیرینی دانمارکی” است که نمونه ی دانمارکی اش در ایران کپی و پیاده شود؟
مگر میتوان جنایتهای رژیم توتالیتر جمهوری اسلامی را از ثروت اندوزی اقلیت کوچکی از روحانیون، نظامیان، کادرهای دستگاه شکنجه و کشتار، تکنوکراتها،بوروکراتهای حاکم، و موقعیت انحصاری مالی شان جدا دید؟
مگر دیکتاتوری پهلوی ها جدا از موقعیت انحصاری – مالی اقلیت کوچکی از دربار و کارچاق کنان اش بود؟
رضاخان قلدر بزرگترین زمین دار و ملاک عصر خود نبود؟
محمد رضا شاه دیکتاتور انحصار بیشرین ثروت (۵۳  میلیارد دلار قبل از فرارش در بانکهای غربی ذخیره کرده بود و بهنگام فرار میلیونها دلار و کارتن های جواهرات سلطنتی همراه با اشک با خود بهمرا نداشت؟) را در دست خود و خانواده اش نداشت؟
مداحان آشکار و پنهان سلطنت ارتجاعی پهلوی چی های خارج از کشوری طالب آنند که مردم و جنبش های عظیم اجتماعی شان، گرفتار دور باطل پاندول زدن بین دیکتاتوری سلطنتی خاندان با ژن برتر پهلوی  و توتالیتاریسم مذهبی سلطنت فقیه، باشند!!
اگر ایدئولوگ های فاشیستها فیلسوفان، حقوق دانان و محققین برجسته ای چون: گوبلز ها، هایدگر ها، بویملر ها، روزنبرگ ها، کارل اشمیت ها، ویلهلم مار و…‌بودند و همچنین استالینیستها ایدیولوگهای برجسته ای در حوزه ی تحریف فلسفه و تاریخ و…..اندیشه ی مارکسیستی داشتند،
کالیبر هوشی  ایدیولوگهای طبقه ی حاکمه و بورژوازی ایران، در سطح همین ادعا های مصداقی ها، ب. بی نیازها، بنائی ها و عباس میلانی ها، شریعتی ها، باهنر ها، مطهری ها (کتاب نویسان تعلیمات دینی رژیم دیکتاتوری سلطنت پهلوی و بعد ها  هم کادر های بالای حکومتی سلطنت توتالیتاریستی  فقیه بودند)، ظهره وند ها، فردید ها، سروش ها، رجوی ها، خمینی ها، ماهرویان ها، زرکش ها، زیباکلام ها، جواد طباطبایی ها، غنی‌نژاد ها، زیباکلام ها تنزل مییابد.
زنده یاد داریوش کاید پور مینویسد: «این ناشی از عقب ماندگی و کهنه پرستی و محدود بودن شناخت ایدیولوگهای این طبقه به داده های پیشا سرمایه داری نیست، بلکه ریشه در ارتجاعی بودن این بورژوازی و به شیوه ی بورکراتیک-ارتجاعی و از بالا و در پیوند با منافع گروهبندی های مختلف سرمایه مالی و در عصر سرمایه داری امپریالیستی حاکم شدن این طبقه دارد که امروزه به همه ی ابزار های مدرن و غیر مدرن در پروسه ی استثمار، غارت و سرکوب و تالانگری و تحمیق و عوامفریبی دست میبرد، و با آنان پیوند تنگاتنگ دارد!- نقل به معنی
ایدیولوگ هایش در عوامفریبی، کمدی -تراژدی های ابتذال و بی فرهنگی تاریخ اند!
برای آشنایی با میزان آقای دکترمحسن بنایی –مزدک بامدادان- نقل قول همین جمله مشعشعانه اش کافی است:
«پخش شعر سراومد زمستون در کلیپ انتخاباتی‌ی پزشکیان اتحاد سرخ و سیاه است و این دو در ایران دو ساقه یک درخت‌اندإإ»
سعید سلطانپور ها، گلسرخی ها، شاملوها و… شاعران، نویسنده گان، هنرمندانی که زندانی شاه و شیخ بود و در عصر کشتارهای سیاسی رژیم دار و شکنجه در سال ۶۰ بقتل رسیدند، “ارتجاعی!!” اند و لابد دکترمحسن بنایی و کمپانی اش انقلابی اند.
اتفاقأ همین جمله “ارتجاع سرخ و سیاه” سر تیتر کتاب دکتر فرشید فریدونی علیه جنبش چپ در دهۀ ۶۰ و نقد و تحقیر امثال سعید سلطانپورها نوشته شده است.
و اخیراً رضا پهلوی نیز در اجتماع عده ای  از هارترین و جنگ طلبتربن سیاستمداران طبقه ی حاکمه امریکا، ج. ا. را «اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه» نامید!!
این ادبیات و تبلیغات توده ای های سلطنت طلب علیه توده ای های خط امامی و ستاره‌های دنباله‌دار اش، راه توده، پیک نت، فرخ نگهدار و…است!
خیانت‌های حزب توده و دنبالچه هایش، برای مرتجعین سلطنت طلب، نعمتی است که عوام‌فریبانه خود را مترقی، بافرهنگ، پیشرو، سیاستمدار عاقل و انقلابی جا بزنند!!
میگویند، وقتی طاق توالت عمومی سر باز کرد، نباید تنها سوراخ بینی را بست، بلکه از طاق فاصله گرفت چرا که خطر انفجار گازها از درون طاق بالا است و در صورت انفجار، نجاست آن سراپای انسان را آلوده میکند.
البته یکی هم است که سر همه ی این نخاله هاست و میگوید:
«تنها راه نجات ایران، فاشیسم ایرانی است. باید به دنبال “فاشیسم ملی” باشیم و گردن هرمخالفی را در داخل و خارج بزنیم»- دکتر هوشنگ امیر احمدی
ایشان در حافظه ی پوسیده اش، از یاد برده اند که کلمۀ “سوسیالیسم” را نیز از هیتلر و موسیلینی به عاریت بگیرند!ولی برخلاف آقای بی نیاز نه از “چپ ملی” بلکه از “فاشیسم ملی” سخن میگوید.
از نظر “چپ ملی آقای بی نیاز”، نهاد پادشاهی پارلمانی “ملکه ی آینده”:
“وظیفه پاسداری از ارزش‌های تاریخی این سرزمین کهن و به‌روز کردن آن برای سده بیست و یکم را به عهده بگیرد.”- ب. بی‌نیاز
چشم امید پورنو استار های سیاسی ایرانی به امثال یاسمین پهلوی ها، اشرف پهلوی ها، فرح دیبا ها و..‌است، در حالیکه دومی با پورنو استارهای فرانسوی میپرد!!
از آنجائیکه آقای بی نیاز در مقدمه ی یکی از کتابهای ترجمه شده از اِناره، از انواع شکنجه ها و‌مصیبتهای دوران قبل از تهاجم اعراب مینویسند، بهتر بود که به “ارزش‌های تاریخی این سرزمین کهن”  و سازکار “و به‌روز کردن آن برای سده بیست و یکم” را نیز که بر دوش “ملکه” قرار میدهند، اشاره ای میکردند.
آیا منظور از این “ارزش‌های تاریخی”، ارزش های قبل و یا بعد از دوران تمدن اسلامی است؟ دوران هخامنشیان، ساسانیان و..یا دوران تمدن اسلامی قبل از تهاجم مغول به ایران و سایر کشورهای همسایه؟، باید ” به‌روز” شوند؟
این پرسش به دو دلیل مطرح میشود:
اول اینکه بسیاری از ناسیونالیستهای ضد عرب ایرانی، هیچ سخنی از تهاجم مغول و کشتار بیش از نیمی از مردم ایران و از بین بردن ساختار های اقتصادی اجتماعی سیاسی فرهنگی و.. ایران آن دوران نمی‌گویند!
و اینکه قبل از تهاجم مغول، ما دانشنمدانی چون زکریای رازی، ابوریحان بیرونی ، ابو علی سینا و… و شهر های پر جمعیتی چون نیشابور و… را در عصر حاکمان اسلامی داشتیم و نقش جنایتکارانه محمد خوارزمشاه را نیز برای حفظ عظمت ۲۵۰۰ ساله ی سلطنتی لاپوشانی میکنند.
دوم اینکه تاریخ سازی عوامفریبانه ای از “عظمت دوران کهن” و “اولین حقوق بشر” و “آزادی بردگان” را ایدئولوگ های سیاسی و عوامفریب شاهِ همه ی خوبی ها سر هم بندی کرده بودند. (در این رابطه میتوانید به مقالۀ “افسانه سازی دروغین نژادپرستی آریایی” و… رجوع کنید.)
و اتفاقأ در این دوره از انتخابات ریاست جمهوری و در درگیری های تبلیغاتی-گفتمانی بین سخنگویان اصلاح طلب با اصولگرا و یا به اصطلاح محور مقاومتی ها، آقای ظهره وند که در صفوف صاحبان قدرت و از “جناح چپ بیت رهبری، نمایندۀ جناح اصولگرای مجلس است، در دفاع از کاندیداتوری جلیلی از “ژن هخامنشی” خودش و اینکه ایران باستان چندین هزار سال ارباب جهان بود و در این دوران تاریخی حق رقابت و شاخ به شاخ شدن با آمریکا و غرب دارد، سخن میگوید.
سلطنت طلبها و مجاهدین در موارد عدیده ای، بر طبل جنگ سراسری بین “مغولهای عصر” جدید و رژیم ارتجاعی حاکم بر ایران میکوبند، تا بعد از سرنگونی رژیم، این ماریونتها ی دسته جات امپریالیستی‌ که ‌نقش زاپاس امام را بازی میکنند، تاج قدرت بر سر گذارند!!
بی نیاز ادامه میدهد: «ولی این اشارات بیشتر برای معرفی بنائی و خودم بود که ما خود را چپ ملی[۲] می‌دانیم و هم از درون‌مایه حزبی و هم در شکل تشکیلاتی آن تصور روشن و اندیشه‌شده داریم و صرفِ نظر از این که در آینده چه سامانه سیاسی بر ایران حاکم خواهد شد، چپ ملی ایران وظایف خود را انجام خواهد داد.
نوشتاری که پیش رو دارید صرفاً درآمدی‌است بر بنیان‌های یک نظریه که به تدریج جنبه‌های گوناگون آن طی مقالات گوناگون باز خواهد شد. چپ ملی یک نظریه خاص برای کشور ایران نیست بلکه پلتفرمی است همگانی برای رسیدن به یک هوش جمعی[۳]. زیرا، ما انسان‌ها در شرایط بسیار پیچیده امروزی نیازمند شکل نوینی از تصمیم‌گیری‌ها در حوزه‌های گوناگون بویژه در حوزه سیاسی هستیم. و این در حالی است که ما هنوز با ابزارهای سازمانی / حزبی باقی‌مانده از اواخر سده نوزدهم تلاش می‌کنیم به مسائل و مشکلات کنونی خود پاسخ بدهیم.
در نوشتارهای آینده هم به جنبه‌های دیگر نظری این رویکرد و هم ایده‌هایی که در اینجا طرح شده‌اند ژرف‌تر پرداخته خواهد شد. از این رو، این نوشتار را باید به عنوان درآمدی بر بنیان‌های اندیشه چپ ملی نگریست.»
از چه زمانی جریان سلطنت طلب، ، که ارباب اش اینتلیجنت سرویس انگلیس و CIA و غرب بوده است،
(“i’m your agent bat” -مصاحبه ی شاه با خبرنگار آمریکایی- میتواند جریان “ملی” قلمداد می شود؟
شخصیت چپ ملی، اندیشه ی ملی را زنده یادان خلیل ملکی، دکتر فاطمی در ایران در دهه ی ۳۰ -دورۀ راه اندازی کودتای انگلیسی-آمریکایی  ۲۸ مرداد- نمایندگی میکردند، که علیه سلطنت و دربار و کودتاچی ها و توطئه های حزب توده مبارزه میکردند، نه اینکه به شیوه ی کشورداری سلطنت کهنه و نو(فقیه) منافع اقلیت کوچکی از حاکمان را در پیوند با منافع گروهبندی های مالی- نظامی امپریالیستی و… تأمین کند.
برجسته ترین و فداکارترین میهن پرستان، آن دسته از کمونیستها، چپها و یا دموکراتهایی هستند که به خاطر آرمانخواهی و تبلیغ و ترویج “دشمن اصلی مردم ما، در کشور ما است”، به اسارت دیکتاتوری کشیده میشوند و در شکنجه گاههای “سلطنت پهلوی ها و فقیه” تف توی صورت شکنجه گر ساواک و یا ساواما پرت میکردند و میکنند.
چرا که در این “میهن” برای منافع اکثریت اهالی، بالا بردن سطح معیشت، فرهنگ، آگاهی و تشکل شان، رهایی از اشکال مختلف سرکوب و ستمگری و همچنین “حق تعیین سرنوشت شان” و نه حق اقلیت دزد، قاتل، استثمارگر مبارزه میکنند.
ب. بی نیاز که روزگاری هوادار ساده یک جریان سیاسی چپ بود، کماکان بر طبل «من چپم» میکوبد و بر آن گردنبند “مونارشیست” را نیز افزوده است!!
در بحث ریخت‌شناسی احزاب تاکنونی مینویسد:
«….احزاب کنونی، همگی از نظر ساختاری مانند شرکت‌های سهامی عام و خاص هستند؛ در این شرکت‌ها، تصمیم‌گیری برای سیاست‌های شرکت در دست هیئت‌مدیره است که در رأس آن مدیر عامل قرار دارد. با توجه به دگرگونی‌های بنیادین کنونی بویژه دیجیتالی شدن جوامع انسانی و با توجه به رشد نسبی آگاهی مردم، احزابِ سنتی دیگر توانایی پاسخگویی به مسائل نوین کنونی را ندارند. هر چه ما به جلو پیش می‌رویم اعتماد به احزاب سیاسی سنتی کمتر و کمتر می‌شود. ولی این کاهش اعتماد در مرتبه نخست به دلیلِ سیاست‌های بد یا ناپسند این یا آن حزب نیست بلکه اساساً به دلیلِ عدم مشارکت مردم در تصمیم‌گیری‌های خُرد و کلان حزبی است.»
حتی عامیترین افراد در آلمان علت این گریز از احزاب سنتی را اتفاقأ به سیاست‌های اقتصادی-اجتماعی –فرهنگی و.. احزاب حاکم و سنتی نسبت میدهند.
با وجود اینکه آقای بی نیاز که در آلمان متمدن، ثروتمند، با فرهنگ و آلمانی که بار جنایات فاشیسم کلاسیک را بر دوش میکشد، زندگی میکند، هیچ اشاره ای به بسیاری از علل بی اعتمادی مردم به احزاب سنتی حاکم و گرایش شان به احزاب و دسته جات نئوفاشیستی نمیکند و تنها به جنبه ی “بوروکراسی تشکیلاتی و تصمیمات از بالا” ولی نه مضمون سیاستهای اقتصادی- اجتماعی اشاره میکند.
بیش از صد سال است که چپ ناقد بوروکراسی تشکیلاتی و تصمیمات از بالای طبقه ی حاکمه و احزاب بورژوازی و……است و کمون نمونه ی شکل حکومت شورایی آن است.
بی نیاز عوامفریبانه  از افول احزاب سیاسی کلاسیک بویژه در آلمان سخن میگوید ولی از رشد دسته جات و احزاب نئو فاشیستی خطرناک در آلمان سخنی نمیگوید و جالب اینجاست که نه سیاستهای اقتصادی-اجتماعی- نظامی و.. بلکه تنها شکل بوروکراتی و تصمیمات از بالا توسط این احزاب را علت العلل “آب رفتن و لاغر شدن” احزاب سنتی  معرفی میکند، تا نوعی “داروینیسم تشکیلاتی یا  شکل افقی تشکیلاتی” را تجویز کند.
تعداد اعضای حزب نئوفاشیستی AfD  در سال ۲۰۱۳ بالغ بر ۱۷.۷۰۰ نفر بودند در سال ۲۰۲۱ بالغ بر ۳۰.۱۰۰ نفر افزایش یافته است. تنها از ۱۰ تا ۲۲ ژانویه ۲۰۲۴، ۱۴۰۰ تقاضای عضویت به این حزب سیاسی ارائه داده شده است. و البته باید تأکید کرد که این حزب سیاسی جهت قدرت بخشیدن به فراکسیون فاشیست اش، بسیاری از افراد و نیروهای به اصطلاح “مدرات” و میانی را از صفوف خود رانده است.
ولی خطرناکتر از این عضو گیری میزان رأی مردم «با فرهنگ و متمدن» آلمان به این جریان فاشیستی است!
این جریان در کل آلمان  در رده ی دومین حزب سیاسی و در آلمان شرقی در رده ی اولین حزب سیاسی قرار گرفته است. بطوریکه خطر قدرت گیری نیو فاشیسم در یک شرایط بحرانی همه جانبه اقتصادی -اجتماعی-سیاسی اجتماعی بسیار بالا رفته  است.
نیوفاشیسم در آلمان و اتریش تواناییها و پتانسیل بالایی برای تبدیل شدن به فاشیسم کلاسیک در خود ذخیره کرده است.
آقای بی نیاز “درختان را میبند ولی جنگل را نمیبیند.”
میلیتاریسم عنان گسیخته، جنگ بر سر تأمین منابع انرژی بویژه با روسیه، حضور جنگی در جنگهای منطقه ای که یک علت بزرگ رشد مهاجرت های اجباری میلیونها انسان شده است. (“خانه را هرگز کسی ترک نمی‌کند، مگر اینکه خانه دهان کوسه شده باشد”- وارسان شایر، شاعر انگلیسی-سومالیایی، برای تمام پناهندگان جنگی دنیا)، پائین بردن سطح معیشت اکثریت اهالی و….توسط طبقۀ حاکمه و احزاب سنتی حاکم، منجر به این واقعیت تلخ شده است که بسیاری از مردم آلمان، فرانسه، ایتالیا، هلند و.. در شرایط نبود یک جبهه ی مقتدر چپ و دموکرات واقعی، به جریانات و تشکل های نئوفاشیستی  بپیوندند و یا رأی بدهند.
خواننده ی گرامی میتواند در این رابطه به مقاله های زیر که به پاره ای از علل و زمینه های رشد جنبش های راسیستی و نیو فاشیستی در آلمان اشاره شده است، رجوع کند.
«یادداشت های کوتاه در باره ی زمینه های رشد جنبش های راسیستی و نیو فاشیستی در آلمان امروزی»
«تاریخ اندیشه های راسیستی و شونیستی در اروپا و بویژ در آلمان»
«بخشی از علل شکست جنبش مقاومت مترقی و نقش منفی چپ تابع استالینیسم در مقابله با قدرت گیری فاشیسم در آلمان دهه ی ۳۰»
«ما به عنوان کسانی که خود را چپِ ملی (ایران) ارزیابی می‌کنیم به این نتیجه رسیده‌ایم که می‌توان نوع دیگری از ساختارِ حزبی را عرضه کرد که اساساً از یک کیفیتِ افقی برخوردار و آلترناتیوی باشد در برابر ساختارهای حزبی تاکنونی. ما این مُدل حزبی را برای همه چپ‌های ملی در هر جای جهان پیشنهاد می‌کنیم و بر این نظریم که در جهانِ امروزی فقط چنین مُدلی یا مُدل‌های شبیه به آن می‌توانند پاسخگوی نیازهای ما انسان‌ها باشند.»- ب. بی نیاز
این بحث پوپولیستی “تشکل افقی” آقای بی نیاز در جامعه ی صنعتی و سلسله مراتبی و طبقاتی مدرن کنونی همراه با قطب و هیرارشی مافیای سلطنت در رأس اش با فرمات “ملکه”، عظیم‌ترین بوروکراسی را در خود حمل میکند وعوامفریبی حقیری بیش نیست و مانع از آن نیست که زنجیر به دست سلطنت طلب در خیابان ها و شکنجه گاهها، دگر اندیشان را به صلابه بکشند ‌و هراسی از تبلیغ “دموکراسی ناب” به موازات کشتار انساها به دل راه ندهند.
ضمن اینکه این ایدۀ ” تشکل افقی” نوعی کپی برداری از شورا گرایی جریانات انحلال طلب ضد حزبی چون “پراکسیس انقلابی”، فیلسوف!! فرشید فریدونی، رضا پایا، رضا یونسی، علی برومند و….  است که سالها است، بعد از انحلال طلبی ویژۀ دهه ی ۶۰ و دوران سلطه ی ارتجاع، شکل گرفته است، که اکنون توسط ب. بی نیاز بدون بکار بردن کلمه ی شوراها  بکار برده میشود.
امثال بیت الله بی نیازها اندیشه ورز نیستند، بلکه طوطی تکرار گوی اندیشۀ دیگران و اندیشه فروش عوامفریب در بازار مکاره ی شبکه های اجتماعی است.
اشاره ی آقای بی نیاز به «شرایط بنیادین کنونی بویژه دیجیتالی شدن جوامع انسانی و با توجه به رشد نسبی آگاهی مردم،… و میتوان تشکل های افقی  ساختارِ حزبی را عرضه کرد که اساساً از یک کیفیتِ افقی برخوردار و آلترناتیوی باشد در برابر ساختارهای حزبی تاکنونی »-ب. بی نیاز، نیز کپی برداری ایشان از بحثهای افراد و جریانات شورا گرایی ضد حزبی است!
هر کس در آلمان امروزی زندگی میکند، شاهد این واقعیت است که برای مثال ابزار دیگیتالی «تیک تاک» چه امکانات عظیمی برای جریانات نئوفاشیستی ایجاد کرده است و چگونه این جریانات و حتی لات و لوتهای شان با تبلیغ و ترویج مغز جوانان آلمانی را “می دزدند”.
اگر انحلال طلبی ویژۀ دهه ی ۶۰، همان «انحلال طلبانی که در آنزمان با فرا رسیدن دوران ارتجاع و یکه تازی ضدانقلاب و بر بستر انحرافات گذشتۀ جنبش بطور سیستماتیک گام برداشتن جنبش کمونیستی ایران به جلو را و گسست از مختصات قبلی را تخطئه و حتی تا حدودی “تحریم و غدغن” کرده بودند- داریوش کائدپور- دیباچه چاپ سوم نقدی بر پیشنویس برنامۀ مشترک کومله و ا.م.ک»
آن شکلی از انحلال طلبی بود که در دوران سلطه ی بلامنازع ارتجاع، کودتای حزب جمهوری علیه لیبرالها در قدرت، شمشیر از روبستن ج. ا. و تالانگری همه جانبه و کشتارهای بی وقفه ی انقلابیون و کمونیستها و چپها شکل گرفته بود.
انحلال طلبی و کمونیسم شورایی – پوپولیستی و عوامفریبانۀ امروزی، آن شکلی از انحلال طلبی است که با رشد جنبش های توده ای و حضور گسترده ی جنبش های کارگران، معلمان، بازنشستگان، جنبش های شهری و…شکلگرفته است و این جریان مخالف تشکل حزبی – سیاسی و صف مستقل بزرگترین طبقۀ جامعۀ سرمایه داری، یعنی طبقه ی کارگر هستند و در عمل طبقه ی کارگران و زحمتکشان را محکوم  به دنباله روی از انواع جریانات ارتجاعی طبقۀ حاکمه و احزاب و دسته جات بورژوازی میکند.
علی برومند می نویسد: «اما شوراها، کارگران و مزدبگیران با چه روش فکری و با چه ابزار و وسائلی، روند تغییرِ روابط و مناسبات امکان‌پذیر ساخته، و پیش می برد؟ تجارب جنبش کارگری به ما آموخته است، که کارگران و مزدبگیران، حین مبارزه‌ی ِ موجود را طبقاتی برای تغییرِ روابط و مناسبات تولیدیِ سرمایه‌داری، که به یک رابطه‌ی اجتماعی تبدیل شده است، به ابزارهای عملی و روش‌های فکریِ مختلفی دست یافته و آنها را تجربه میکنند. مجمع عمومی، دموکراسی از پایین و سازمان‌یابی شوراها، از روشهای فکری و عملی این جنبش است. این جنبش مجهز به ابزارهای مختلفِ مجازی، مثل زوم، کلاب هاس، و همچنین ابزارهای دیگریست که بر مسئله‌ی فرهنگ، ادبیات و آموزش، و اندیشه ورزیِ جامعه تأثیر میگذارد؛ ابزارهایی مانند مراکز سینمایی، تأتر، مراکز موسیقی، رادیو و تلویزیون، رسانه‌ها و مراکزی از این قبیل. تاریخ مبارزه‌ی طبقاتی گویای آن است که حزب، یا سازمان‌هایی که مملو از انقلابیون حرفهای هستند، ناتوانی و بیکفایتی خود را در عرصه های مختلف مبارزه‌ی طبقاتی نشان داده اند. این سازمانها نمیتوانند جزئی از ابزارها‌ی مبارزه‌ی کارگران و مزدبگیران باشند. احزاب و سازمان‌های چپ، ابزار و وسايل ایدئولوژی‌های نیابتی هستند. آنها نماینده‌ی بنیادیِ ایدئولوگ‌ها‌ی قشرِ خودی هستند و ایدئولوژی قشریِ خود را نمایندگی میکنند. شوراهای کارگران و مزدبگیران، از خودِ جنبشِ مزدبگیران هستند، و خودشان را که از اکثریت جامعه تشکیل شده‌اند، نمایندگی می کنند. نظریه‌ی سوسیالیسم و مارکسیسم، از جنبش مبارزاتی کارگران و مزدبگیران بر علیه جامعه‌ی سرمایه داری و تغییر آن، شکل گرفته است. بنا براین مارکسیسم و سوسیالیسم، ایدئولوژی نیست، بلکه یک نوع نگرش‌و شیوه برای تغییر جامعه‌ی سرمایه داری،  رد و نفی کارمزدی و استثمار فرد از فرد است. انقلابیون حرفهای که در احزاب و سازمان‌های چپ فعالیت میکنند، بیشتر ضد دیکتاتور، و ضد استبداد هستند، و نزدیکیِ کمتری به سیوسیالیسم یا کمونیسم دارند. آن‌ها بدون اینکه از طرف کارگران انتخاب شده باشند، در دفاع از حقوق کارگران و مزدبگیران پای میفشارند.» حزب و سازمان تشکیل میدهند و  به نمایندگی از ما، به مبارزه با حاکمیت و سیستم می پردازند.‌و غافل از ایناند، که جنبش کارگری، فقط زمانی میتواند خود را از بند کارمزدی رها کند که سازمان‌یابیاش را خودش ایجاد کرده، و یا ساخته باشد. تاریخ جنبش کارگری گویای آنست، که این جنبش در روند مبارزه بر علیه سرمایه، شوراهای سراسری خود را برای تغییر وضعیت خود، و کل جامعه بنیان گذارده است. و این امر بیانگر ضرورت تشکیل شوراهای کارگران و مزدبگیران میباشد. سازمان‌یابی شورایی، مهمترین روش دموکراسی از پایین است، که حین مبارزه‌ی عملی بر ضد سرمایه داری، در افکار و اعمال کارگران و مزدبگیران بهینه شده، و شکل می گیرد. این سازمان‌یابی، افقی و بدون هیرارشی یا سلسله‌مراتبیست. همچنین تجربه نشان داده است که این سازمان‌یابی متشکل ‌از تیم‌های مختلف ‌کاری‌ست، که عبارتند از: تیم کاری در اموراقتصاد داخلی و خارجیِ یک کارخانه، مؤسسه، یک محله، یک منطقه و یک کشور. بنا بر این جنبش شورایی برای حاکمیت خود بر جامعه، حداقل به تیم های کاریِ زیر نیاز دارد، و اعضا تیمها از سوی مجمع عمومی تعیین و انتخاب میشوند: تیمِ کاری برای بررسی اقتصادی، بررسی امورمالی، امور خرید و فروش، استخدام و جایگاه کاری،  امور رتبه بندی و سامان یابی در روند تولید، امور گسترش ارتباطات بین شاخه‌های مختلف تولیدی و شورای محلات ( در اینجا نیازها و ضرورت تولید و بارآوری تولید و جوانب آن مورد نظر است)، امور ارتباطات، ایجاد شورای سراسری در امور کشوری، و همچنین جهت پاسخگویی به نیازهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، آموزشی و اجتماعی. لازم به اشاره است که در تشکیل کلیه‌ی تیم‌های کاری، متشکل از کارگران و مزدبگیران، همه‌ی انسان‌ها، صرفنظر از جنسیت،  قومیت، و رنگِ پوست میتوانند سهیم باشند.
و با رشد و تکامل جامعه و بنا به ضروریات و نیازهای نوین، گسترش مییابند. روشن است که سیاست اقتصادی، فرهنگی، و سیاست داخلی و خارجیِ جامعه‌ی شورایی، از پایین و از طریق مجمع عمومی شوراهای کارگران و مزدبگیران تعیین میشود.»- علی برومند
خواننده ی گرامی میتواند در مقالات زیر..با بخشی از انتقادات به چنین جریانی آشنا شود
..”انحلال طلبی و کمونیسم شورایی – پوپولیستی و عوامفریبانه” و “باز هم دربارۀ انحلال طلبی و شورا گرایی پوپولیستی و عوامفریبانه”
-ادامه دارد.
در بخش دوم نگاهی داریم به “پلتفرم سیاسی این به اصطلاح “چپ ملی” به مثابه حزبیت” و اینکه چگونه آقای ب. بی نیاز همۀ خواست های مردم ایران در عرصه های مبارزات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، حقوقی و اصول، اهداف، خواست ها، روش ها و ابزارهای مبارزه و سازمان تولیدی- توزیعی و مالکیت، ساختار اقتصادی- اجتماعی- حقوقی، رابطه اکثریت تولید کنندگان (مردم، یعنی کارگران و زحمتکشان شهر و روستا) با ابزارهای تولید و منابع طبیعی، نقش دولت بمثابه بزرگترین نهاد سرمایه داری- نظامی –امنیتی، جامعه مدنی، احزاب و دسته جات در جامعه و……را  در رقابت با ده فرمان سازمان مجاهدین، به ۹ بند بی رنگ، بی مایه، بی بو و خاصیت تنزل می دهد تا همین شکل حکومتی “پادشاهی پارلمانی و یا جمهوری پارلمانی” را بر تخت سلطنت و قدرت بنشاند!!
این پلتفرم سیاسی نیست، بلکه آب دهان مرده است برای حل مسایل کشور بزرگی‌ چون ایران با جمعیت ۸۰ میلیونی اش!
Print Friendly, PDF & Email

Google Translate