کمونیسم منصور حکمت، تئوری زندگی

هستند کسانی خود را متعلق به جنبش کمونیسم کارگری میدانند، جنبشی که مهمترین نشانه آن، فراخوان آن، متشکل شدن در حزب کمونیستی است، اما ایشان با افتخار خود را “کمونیست کارگری منفرد” میدانند که متشکل شدن در حزب کمونیستی را بوسیده و کنار گذاشته اند، و چون خود کنار کشیده اند مدعی اند که حزب کمونیستی ای هم وجود ندارد و باید آنرا ساخت. در عین حالی هم که کوچکترین قدمی هم در این رابطه برنمی دارند فراخوان میدهند: باید یاد گرفت مثل منصور حکمت شد! کسی که اساسا تلاش او در بازسازی کمونیسم مارکس برای این بود که انسانهای در پی رفع تبعیض و ستم که نتیجه کارکرد مستقیم نظام سرمایه داری حاکم که “لطف زندگی” را از بین برده است، در حزب سیاسی کمونیستی متشکل کند.

 نقد او، نظریات او به سرعت پذیرفته میشد، چون هدف این نقدها تماما برای سازمان دادن یک جنبش موجود بود، جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر. خود منصور حکمت هدف نقد را “… برسميت شناخته شدن حزب کمونيست بعنوان ابزار گسترش اعتراض ضد سرمايه‌دارى کارگر توسط خود جريان سوسياليسم کارگرى و کارگران کمونيست…” میدانست. ( منصور حکمت-حزب کمونیست و عضویت کارگری) نقد او به دل می نشست، چون رادیکال بود و دست به ریشه میبرد و جوابگوی نیازهای روزمره مسایل مبارزاتی روز کمونیستهای متشکل در سازمانها و گروههای کمونیستی و نهایتا حزب کمونیستی معین بود. چیزی که اصلا منصور حکمت نمیخواست این بود که دیگران به شکل او درآیند، بلکه فراخوان او به مخاطبانش این بود که کمونیسم کارگری را متعلق به خود بدانید، تا بتوانید از آن دفاع کنید و آنرا گسترش بدهید. برایش بجنگید، بنویسید، سخنرانی کنید، سازماندهی کنید و چشم به دیگری نداشته باشید که بیایید حرف آخر را بزند.

شکل گیری جنبش کمونیسم کارگری بیش از هر کسی مدیون منصور حکمت است. اوست که مبانی آنرا را در نقد جنبش های دیگر که با نام مارکسیسم فعالیت میکردند توضیح داد، آنرا شکافت و بسط داد و این کمونیسم را به نیروی مادی و زمینی در دنیای سیاست ایران و در مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه تبدیل کرد. و بیش از هر کسی اما خود از این وضعیت، که “همه چیز به او گره خورده” راضی نبود! میتوانست راضی باشد، تشکیلاتی شکل گرفته بود، تشکیلات قوی و سازمان یافته، که کارش را خوب بلد بود، او میتوانست در بادِ این موفقیت بخوابد، برای خودش حق “رفیق بنیان گذار” را برسمیت بشناسد، به چپ چپ و به راست راست کند، خلاصه کلام خودش را تبدیل به رهبر یک فرقه کند. اما او” قصد جا گذاشتن کتيبه‌هايى در خاک جهان که بعدا آيندگان آن را کشف کنند و به سطح فکر و انساندوستى ما احسنت بفرستند،…” نداشت.

او عشق به قدرت نداشت، در شخصیت و دستور کارش اصلا این نبود که فرمانی را خطاب به “رفقای حزبی” صادر کند و بعد حساب کشی کند که کی چقدر “وفادار” است یا نیست. در آخرین سخنرانی اش در دفتر سیاسی حزب کمونیست کارگری تاکید میکند برای تک تک رفقای حزبی اش احترام قایل است و به آنها افتخار میکند و به همین جهت هر گاه به نتیجه ای میرسد که برای پیشبرد مبارزه سیاسی و حزبی ضروری میدانست، به قول خودش راهش را کج میکرد و با این و آن تماس میگرفت و آنرا توضیح میداد. سخنرانی میگذاشت، “متدولوژی اش را میگفت و جواب منتقد احتمالی را میداد”، چون برایش مهم بود که “عقایدشون با او یکی بشود”، نه اینکه شکل او بشوند تا پای کار بیایند. وقتی اکثریت تشکیلات کل حزبی که در شکل گیری و سازمان یافتن آن نقش مهمی داشت، با خود داشت، به پشتوانه آنها به اقلیت تشکیلات حمله نمی برد. نقدش را میگفت تا گره کار گشوده شود، و حزب را برای حزب داری نمی خواست؛ و چنانچه این نقد به عمل منجر نمی گردید، خیلی ساده و متمدنانه “قلمش” را برمیداشت و آن تشکیلات را ترک میکرد، تا جای دیگر تشکیلات مناسبتری برای پیش برد عقایدش شکل بدهد. عقایدش را برای ثبت در تاریخ، یا به جا گذاردن سخنان قصاری در متن تاریخ ابراز نمی کرد، به عنوان یک سوسیالیست عقاید از نظر او باید “نقدی بر نظام سرمایه داری، باید ابزاری براى درک جامعه و جهان بيرونى و ترسيم خطوط مبارزه سوسياليستى باشد.”( حزب کمونیست و عضویت کارگری)

“سلاح نقد” همانگونه که مارکس تعریف کرده بود بخواهد نقد زمینی و نقد سیاست باشد تا به “نیروی مادی” و زمینی و واقعی تبدیل شود، برای منصور حکمت پیش فرضِی جا افتاده بود. چرا که این گفته مارکس را باور داشت: “نظریه همین که توده ها را فرا گیرد به نیروی مادی تبدیل میشود. نظریه زمانی توده ها را فرا خواهد گرفت که به دل توده ها بنشیند و زمانی به دل توده ها خواهد نشست که رادیکال باشد.”

رادیکال بودن اما به این معنا نبود که تئوری (نظریه) را به شعارهای دهان پر کن تبدیل کند. رادیکال بود نه برای “دعوت به خشونت”، چنانکه نظریه پردازان بورژوازی جلوه میدهند بلکه  به این معنی که “… هيچ چيزى با شکوهتر از راديکاليسمى که به قدرت رسيده است، نيست. … يک روزى که يک نفر ميرود پشت تريبونى و برده‌دارى را لغو ميکند را در نظر بگيريد و فکر کنيد پاى اين تريبون هستيد يا اصلا بهتر فکر کنيد خودتان داريد آنرا اعلام ميکنيد. فکر کنيد خودتان پاى تريبون رفته‌ايد و لغو برده‌دارى را اعلام ميکنيد. بغض گلويتان را ميگيرد.”

جایگاه  تئورى برای او احکام جبری و غامض نبود که باید به آنها قسم خورد که دراین صورت ” تئورى به احکامى براى رد و قبول تبديل ميشود.” در مقاله “حزب کمونیست و عضویت کارگری” تاکید میکند:”… فهم تمام اراجيفى که به اسم مارکسيسم از کارخانه‌هاى فکرى بورژوازى و کارگاههاى خرده بورژوازى روانه بازار عقايد ميشود، براستى به ذهن مبهم‌بين، ابهام‌تراش و دنيا‌نديده روشنفکر بورژوا و خرده بورژوا احتياج دارد. قانع کردن کارگر به اينکه بايد براى اينها جان خود را برکف بگيرد بطور قطع کار بسيار دشوارى است. چپ راديکال با اين واقعيت مواجه است که حتى وقتى اين آرمانها را به زبان خردسالان بيان ميکند، حتى وقتى تئورى را به حکمت عامه تنزل ميدهد، باز کارگر آن را نميفهمد.” و در همین مقاله  تاکید میکند:” مانيفست کمونيست، تئورى مارکس درباره ريشه‌هاى استثمار در جامعه سرمايه‌دارى، تئورى حزب کارگرى، تئورى انترناسيوناليسم کارگرى، تئورى مارکسيستى دولت و نظاير آن طبعا براى کارگر قابل فهم است، متون کلاسيک مارکسيستى براى ترويج در محافل کارگرى حتى غالبا نيازى به ساده شدن ندارند. يک ترجمه روان در بيشتر موارد کفايت ميکند.”

تئوری برای قاب کردن و به دیوار کوبیدن و فهم آن، سند افتخار نیست وقتی نخواهد این تئوری به نیروی مادی زندگی بخش تبدیل شود. برای تبدیل کردن نظریه (تئوری) مارکسیسم به نیروی مادی، منصور حکمت وظیفه خود این را قرار نداد که آنرا “ساده” کند، نیازی به این کار نبود، چون نقد را به نقد  زمینی سیاست تبدیل کرده بود. او نشان داد پشت مفاهیم غامض و پیچیده ای که چپ سنتی و اندیشمندان بورژوازی به اسم تئوری مارکسیستی و کمونیستی ساخته و پرداخته اند، سیاست معینی پیگیری میشود که کمکی به مبارزه طبقه کارگر نمی کنند و مانع مهمی بر سر مبارزه اوست و سیاستی برای رسیدن به اهداف جنبش های اجتماعی معینی است . بحثهای او منبع عظیمی از نقد مارکسیستی به مسایل روز جامعه و مسایل پیشاروی کمونیستها را شامل میشود؛ از نقد کمونیسم اردوگاهی، تا تبیین کمونیسم کارگری، حزب و جامعه، حزب و قدرت سیاسی، حزب و شخصیتها؛ تا علیه اعدام، انقلاب زنانه، حقوق کودک، تا همه مسایل ریز و درشت جنبش کارگری، و بسیاری از تحولات سیاسی ازطلوع خونین نظم نوین، تا جنگ تروریستها، و و و … شامل یک دوره بیست و دو ساله که از نقد پوپولیسم خلقی آنچه که “جنبش کمونیستی ایران” خوانده میشد تا بحث سلبی و اثباتی در روز قیام را پوشش میدهد. این بحثها همه گی انعکاسی از مسایل زمینی بود که کمونیستها درگیر آن بودند و پاسخ خود را میطلبید. اگر بحثهای منصور حکمت پذیرفتنی مینمود صرفا این نبود که به تئوری کمونیسم و تاریخ آن مسلط بود بلکه  مارکس و تئوری کمونیسم را از زیر آوار کمونیسم بورژوایی بیرون کشید، که به قول لنین، از آن بت بی زیانی ساخته بودند که حالا یک حرفهایی زده بود اما قابل فهم نیست! منصور حکمت آن مارکسی را جلو چشم همگان گذاشت و آن تئوری ای را به جلو صحنه راند که بتواند در دسترس هر انسان منصفی باشد تا بتواند به مصاف نظامی برود که باعث و بانی همه ستمکاری و تبعیضات کنونی است. او مارکس را ساده نکرد اما نشان داد بحث مارکس ساده است و به زندگی روزمره ما گره خورده است: “… بحث تئوريک را مارکس کرده است که ميگويد به ما ميگويند ميخواهيد زنان را اشتراکى کنيد، شما خودتان اينکار را کرده‌ايد. اينها تئوريک‌ترين بحث‌ها است. وقتى ميگويد کارگر کار ميکند و نيروئى خارج از او قوى ميشود و هرچه بيشتر کار ميکند هيولاى روى سرش سنگين تر ميشود، اين بحث تئوريک است…”

لازم نیست یاد بگیریم که مثل منصور حکمت شویم، که اساسا این شدنی نیست. اگر ممکن بود اینگونه شخصیتها را کپی کرد، تاریخ دیگر تاریخ نبود، دیگر تلاش انسانها برای تغییر بی معنی میگشت. این گونه فراخوانها، هر چه بیشتر دور کردن منصور حکمت از دسترس توده ها است. ساختن بت بر سر طاقچه ای است. این بت سازی اما بی دلیل نیست، کسانی که دست از مبارزه متشکل حزبی کشیده اند، اما هنوز در عین حال خود را متعلق به جنبشی میدانند که هدفش رهایی انسان است باید خود آن جنبش را یک جنبش سترون و سمبلهایش را دست نیافتنی سازند. درست خلاف منصور حکمت که همه آدمهای منصف را   به سوسیالیسم درون خودشان توجه میداد، آنجا که تاکید کرد: “هرکدام از ما در بهترين لحظات زندگيمان آنجائى که شريف‌ترين احساس را نسبت به خودمان داريم و فکر ميکنيم، پاکيم، معصوميم، انسانيم، در آن لحظات چه ميخواهيم؟ آيا کسى در آن لحظات طرفدار کاهش دستمزد است؟ ميگوئيم کاشکى همه مردم همه چيز داشته باشند، ميگوئيم کاشکى کسى مريض نشود. قطارى تصادف ميکند خودمان را جاى پدر و مادر بچه‌هائى که کشته شده‌اند، جاى کسى که نوه‌اش را از دست داده، جاى کسى که معلول شده، حتى جاى کسى که ميتوانست بخواند و ديگر نميخواند چون حنجره‌اش زخمى شده است، ميگذاريم. خودمان را مدام جاى همديگر ميگذاريم و اين سوسياليسم است! اينکه ميتوانيم خودمان را جاى همديگر بگذاريم. اينکه بطور مساوى من ميتوانم جاى شما باشم و شما ميتوانيد جاى من باشيد. من ميتوانم درد تو را بفهمم و تو ميتوانى درد مرا بفهمى. اين سوسياليسم است.”

منصور حکمت تئوری را به عمیق ترین شکل انسانی ممکن به جلو صحنه راند، تئوری که میخواهد رادیکال باشد و به قول مارکس برای رادیکال بودن باید دست به ریشه برد و ریشه برای انسان خود انسان است. مسئله او رهایی انسان بود نه مثلا طرح توسعه صنعت و بومی سازی تولید و اعتبار بخشیدن به پاسپورت ایرانی و نجات کهن دیار، به قیمت زنده نماندن حتی یک تن در این بوم و بر!؛ نفس زندگی برای کمونیسمی که منصور حکمت به دنبال آن بود مهم بود وهست. آدم یکبار بدنیا میآید، یعنى یکبار میتواند این وجود خودش را تجربه کند. یکبار! یکبار فقط میتواند بخندد، بسازد، خلق کند، معاشرت کند.”*

او تئوری کمونیسم کارگری را غنا بخشید، نه برای زینت تاریخ، نه نام نیک برجا گذاشتن از خودش، مهمترین هدف او این بود که تئوری مارکس، کمونیسم کارگری نه تنها در دسترس همگان باشد، بلکه هر کسی که آنرا ابزار مناسبی برای مبارزه با ظلم و ستم حاکم مناسب یافت  آنرا مال خود کند و در جهت دفاع و توسعه آن بکوشد. و مهمتر از آن در حزب کمونیستی متشکل شود که هدفش سازمان دادن و گسترش اعتراضات علیه نظام حاکم باشد.

در بیست و دومین سالگرد درگذشت منصور حکمت، جای خالی او بسیار احساس میشود به وقتی که اعتراضات آنقدر گسترش یافته و انقلاب در دستور کار جامعه قرار گرفته است، به وقتی که گفتمان او در شکل گیری آن نقش اساسی داشت و میرود که به گفتمان عمومی جامعه تبدیل شود، و در متن انقلاب زن زندگی آزادی جلوه هایی از آن را شاهد هستیم. یادش بخیر و گرامی باد.

*

تمامی نقل و قولهای که منبع آن در متن ذکر نشده از سخنرانی های منصور حکمت در استهکلم سوئد (آبان ۱۳۷۸) و گوتنبرگ سوئد (فروردین ۱۳۷۹) که تحت عنوان ” این حزب شماست” منتشر شده است.

– یاشار سهندی

کارگر کمونیست ۸۳۸

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate