انحلال به چه حساب؟ … انتخابات وارونه … قومگرایی درد است نه درمان

سخن روز

انحلال به چه حساب؟- رامین کامران

من معمولاً در بارۀ سیاست فرانسه ای که در آن زندگی می کنم، نه تحلیلی عرضه می کنم و نه موضعی می گیرم. دلیل این که راجع به انحلال اخیر مجلس می نویسم این امر است که تحلیل هایی که به زبان فارسی دیده ام و از حد سر هم بندی خبری و مختصری یادآوری گذشته، به علاوۀ یکی دو اظهار نظر مبهم و دو پهلو که نشانۀ بی اطلاعی و البته احتیاط است، فراتر نرفته که البته ترتیب معمول کار است، ولی تحلیل هایی هم که در فرانسه دیده ام خیلی چنگی به دلم نزده و در آنها به نکته ای که می خواهم بدان بپردازم، اشاره ای ندیده ام.

امکان انحلال پارلمان در نظام های مختلف سیاسی پیشبینی شده است و گاه و بیگاه مورد استفاده قرار می گیرد، ولی کارکردش در همه جا یکسان نیست. بخصوص بین رژیم های پارلمانی و ریاستی. انحلال مجلس در اصل خاص رژیم های پارلمانی است و جایش در جعبۀ ابزاری که در اختیار دولت است، بسیار مشخص. آموزش استفاده از این ابزار طی کاریر سیاسی کسانی که وارد سیاست می شوند، انجام می پذیرد، مثل حرکت های مهره های شطرنج که هر کس در ابتدا به آسانی می آموزد و مقدمۀ آموزش بازی است. در این رژیم ها، موارد استفاده از این ابزار روشن و محدود است و قرار نیست کسی کار عجیب و غریبی با آن بکند. یک نگاه ساده به سیاست انگلستان که رژیم پارلمانی جا افتاده دارد بسیار روشنگر است. 

در رژیم های ریاستی، انحلال مجلس بسیار کم مورد استفاده قرار می گیرد و موارد به کار گرفتنش نادر است و به هر صورت جزو ابزار دم دستی نیست. گاه مثل ایالات متحده، رئیس جمهور اصلاً اختیار انحلال هم ندارد. اگر در فرانسه که نظامش «نیمه ریاستی» خوانده می شود، چنین چیزی هست، برای این است که دست رئیس جمهور در برابر پارلمانی که همراهش نیست، باز باشد.

نکته این جاست که نظام نیمه ریاستی فرانسه جای چندانی برای مانور های پارلمانی که انحلال هم یکی از اجزای آن است، باقی نمی گذارد و خوب، کسی هم آنها را نمی آموزد، چون محیط سیاسی بدین کار مجال نمی دهد. دوگل که معمار این نظام بود، اساساً با این نوع مانور ها مخالف بود و اسباب ضعف دولتشان می شمرد و اصلاً رژیم مورد نظرش را در جهت ممانعت از آنها پی ریزی کرد. می خواست همیشه وسیلۀ فشار بر پارلمان را، حتی اگر این نهاد تضعیف شده باشد، در دست داشته باشد.

 

از خود دوگل که شخصیتی استثنایی بود که بگذریم. تنها کسی که بین رؤسای جمهور فرانسه برای مانور های پارلمانی تربیت شده بود و به اعتراف همه در این کار بسیار هم مهارت داشت، میتران بود که آموزش سیاسیش را طی جمهوری چهارم که نظام پارلمانی بود، گرفته بود. باقی پرسنل سیاسی فرانسه، اصلاً و اساساً چنین آموزشی ندیده اند. موارد مثال انحلال موفق در این کشور، آن هایی بوده که رئیس جمهور، پارلمانی را که همراهش نبوده منحل کرده و از مردم خواسته تا مجلسی انتخاب کنند که بتوان با آن کار کرد، عملی که در ابتدای انتخاب رئیس جمهور انجام گشته است. دو مورد انحلالی که توسط میتران انجام شد، از این قماش بود. انحلال مجلس دو بار در موقعیتی غیر از این انجام گشته ـ به دوگل نمی پردازم. اولی شیراک در سال ۱۹۹۷ و دومی مکرون و همین چند روز پیش. مورد اول فاجعه بار بود و شیراک را وادار کرد تا چند سال با دولتی سوسیالیست، بسازد. مورد دوم هم به احتمال بسیار قوی، مکرون را وادار خواهد کرد تا با دولتی چپ گرا یا راست افراطی کنار بیاید و پس ماندۀ دوران ریاست جمهور خود را با پارلمان ناموافق طرف باشد.

حال نکتۀ اصلی در استفاده از سلاح انحلال مجلس کدام است؟ بسیار ساده و حتی بدیهی است ـ فرانسه و انگلیس و جمهوری چهارم و پنجم هم ندارد. شما وقتی مجلس را منحل می کنید که به حد معقولی اطمینان داشته باشید که با اکثریتی قوی تر به آن باز خواهد گشت ـ روشن است که به قصد دادن قدرت به حریف مجلس منحل نمی کند. مثال روشن: انحلال مجلس توسط تاچر پس از پیروزی در جنگ فالکلند که هم اکثریتش را تقویت کرد و هم بر طول دوران نخست وزیریش افزود. یعنی وقتی مجلس منحل می کنید که پشتیبانی افکار عمومی از شما رو به اوج است، نه وقتی که در سراشیب است. این اشتباهی بود که شیراک انجام داد و به ترتیب بارزتری توسط مکرون انجام گشته است. اینکه شکست وی در انتخابات اروپایی واقع گشته و این انتخابات یک دوری و نسبی است، نه دو دوری و اکثریتی، تغییری در ارزیابی جهت حرکت افکار عمومی نمیدهد، فقط ممکن است تعدیلش کند.

حتماً مکرون پیش خود حساب هایی کرده چون شخصی نیست که بی حساب عمل بکند. می گویند که می خواهد مردم را در مقابل انتخاب بین خود و راست افراطی قرار بدهد ـ هر چه باشد پیروزی ریاست جمهورش را مدیون چنین چینشی بوده. 

ولی حساب ها هر چه باشد، چند نکته را باید تذکر دارد. اول از همه این که اوضاع و انتخابات فعلی با مورد ریاست جمهور فرق دارد و نمی توان بی محابا همان شگرد همیشگی را به کار زد. شگرد های سیاسی عمر ابد ندارد، ولی کسانی که یک یا چند بار با یک شگرد برنده شده اند، تمایل به استفادهُ بی حساب از آن دارند. دوم این که حساب هر چه باشد، تغییری در تخطی از اصل بنیادی استفاده از انحلال مجلس ایجاد نمی کند: در سراشیبی مجلس منحل نمی کنند. ولی آخر از همه و نکته ای که موضوع اصلی مطلب حاضر است، این امر است که شما هر حسابی هم بکنید در چارچوب یک فرهنگ سیاسی خاص انجامش می دهید که بدان محاط است. در فرانسۀ امروز این فرهنگ با نظام جمهوری پنجم شکل گرفته است. ریشۀ کار در تربیت سیاسی ماکرون است که نه فقط به رژیم پارلمانی ارتباطی نداشته است، اصلاً از جمهوری پنجم هم چیزی در آن نیست. او از کار در بانک به وزارت دارایی رسید و از آن جا، بدون پشتیبانی حزبی که قرار بود نامزدش باشد و به یاری کمک مالی و رسانه ای بسیار وسیعی که فقط در مورد سارکوزی سابقه داشت، رئیس جمهور شد. یعنی آنچه که معیوب است چارچوب تصمیمگیری اوست، تصمیمش هر منطقی را هم که تعقیب بکند.

قصد من پیشبینی آینده نبود که به احتمال قوی به ضرر ماکرون رقم خواهد خورد. فقط مختصر نگاهی به گذشته بود تا بلکه ریشۀ این مانور سیاسی را که تمامی قرائن به خطا بودن آن حکم می کند، قدری روشن کرده باشم.

۲۳ خرداد ۱۴۰۳، ۱۲ ژوئن ۲۰۲۴

_________________________________

سخن روز

انتخابات وارونه- رامین کامران

رژیم اسلامی دائم نمایش انتخاباتی برگزار می کند و به این امر تفاخر هم می کند زیرا نماد پشتوانۀ مردمیش قلمداد می کند و به همین دلیل هم هست که تقلبش متمرکز بر تعداد شرکت کنندگان بوده و هست و می گوید هر که آمد و با هر سر و وضعی آمد و با هر انگیزه ای آمد، قدمش روی چشم. زیرا آنچه هدف دارد، سرشماری است، نشان دادن حمایت مردم از نظام است، نه از این و آن نامزد. نامزد ها همه از نظام و در خدمت آن هستند، پس در اصل دعوایی نیست، حال هر قدر رقبا که به هر صورت هر کدام سهم بیشتری از قدرت می خواهد، بر سر و روی هم بزنند.

از سوی دیگر مردم هم کلاً و نه همگی و در همه حال، به این وضعیت آگاهند. البته گاه تعداد کم و گاه تعداد بزرگی از آنها دل به این بازی می دهند و به خود میقبولانند که داوی جدی در کار است و ممکن است که نتیجۀ انتخابات تغییری اساسی در وضعیتشان بدهد. بزرگ ترین نمونه اش غوغای اصلاح طلبی بود و دوم خرداد معروف که چنان که باید، به افتضاح ختم شد ـ البته در چند مرحله که عمر و فرصت های ملتی را تلف کرد. برخی اوقات نیز داو های جنبی، مثل زن بودن این و آذربایجانی بودن آن و… برخی را پای صندوق می کشد. البته این جایگزینی داو، کاریست که بر عهدهُ نامزدان است.

نکته اینجاست که محتوای این زباله دانی که نظام اسلامی نام دارد، به مرور زمان محدود تر شده است و آن چه که دارد تا به عنوان رئیس جمهور به ما عرضه نماید کم شمار تر. نه فقط به دلیل دخالت شورای نگهبان که نامزد ها را سرند می کند، به این دلیل که هرکس رئیس جمهور شد بد عاقبت شد، به علاوه پرسنل سیاسی این نظام بسیار به کندی نو میشود و کلاً همانهایی که مدتهاست صاحب مقام شده اند، در جلوی صحنه قرار دارند و در بازی ریاست جمهور که در هر حال مقام مهمی است، شرکت می کنند.

این مسئله در انتخابات پیش رو خود را بیش از قبل نشان می دهد. عملاً همۀ نامزد ها قبلاً امتحان خویش را پس داده اند و مراتب بی قابلیتی خویش را، اینجا و آنجا و گاه بیش از یک بار، به اثبات رسانده اند. روشن است که توجه مردم به این و آن نامزد، بیش از آن که معطوف به قابلیت ناموجود آنها باشد، حاکی از نگرانی از همین بی قابلیتی است و مقایسه ای اگر باشد بر این اساس صورت می گیرد یعنی درست عکس آن چه که باید در هرانتخاباتی صورت بپذیرد.

وقتی ناقابل ترین و نادرست ترین افراد ملتی بازی را به خود محدود سازند و هر که را توانی دارد و ممکن است که بخواهد مجری خواست های ملت باشد، از خود و حتی از کشور برانند، توقعی هم جز این نمی توان داشت. از پیروزی انقلاب تا به حال کار بر این مدار چرخیده و قرار هم نیست که تغییر بکند. پس در عمل مردم نگاه می کنند تا ببینند ضرر کدامیک از این اعجوبه هایی که به نام نامزد انتخاباتی رأی آنها را طلب می کند، کمتر از باقیست، تا احتمالاً به او رأی بدهند. پس روی ایدئولوژیک فقط ناظر به بازگشت به صدر اسلام نیست، هر نظمی را وارونه کرده است.

۱۵ خرداد ۱۴۰۳، ۳ ژوئن ۲۰۲۴

_________________________

قومگرایی درد است نه درمان

رامین کامران

مصاحبۀ اخیر من با آقای فرخنده که ظاهراً واکنش انگیز هم شده است، فرصتی فراهم آورد تا برخی نکات مربوط به ایران و این داستان های قومگرایی را که در گذشته هم در موارد مختلف متذکر شده ام، باز به شما عرضه بدارم. از تکرار بیزارم ولی موقعیت چنین ایجاب میکند.

اول از همه این که ایران در درجۀ اول پدیده ایست ذهنی و سپس مادی. نباید تصور کرد که این حرف در حکم سست شمردن ایران است چون هر چه مادی باشد، پایدار است و محکم و هر چه ذهنی بود، ناپایدار و ضعیف. برعکس، این استحکامی که ایران در طول تاریخ نشان داده است از همین امر نشأت می گیرد. از بین بردن ایران مادی در طول تاریخ اتفاق افتاده است ولی آن چه که هیچگاه نمرده و خواهد مرد همین ایران معنوی است که زنده مانده و بعد مثل روح دوباره در ماده دمیده و زنده اش کرده است.

سپس باید دقت داشته باشیم که وقتی از ایران صحبت می کنیم، از چه صحبت می کنیم. ایران واحدی سیاسی است، از اول بوده و تا به آخر هم خواهد ماند. ایران فرهنگی، ایران مذهبی، ایران اقتصادی و… همه و همه برخاسته از این موجودیت سیاسی است و بدان راه میبرد. میدانم که برخی دوست دارند ایران را قبل از هر چیز پدیده ای فرهنگی بشمارند و احیاناً با این کار احساس کنند که خیلی متفکرانه سخن گفته اند و از مقامی والاتر از سیاست حرف زده اند. مقامی بالاتر از سیاست نداریم چون سیاست است که تمامی حیات اجتماعی ما را سامان می دهد و کسانی که دل به چنین توهماتی می دهند، چارچوب مفهومی لازم برای این مباحث را در اختیار ندارند. ممکن است که در زمینۀ ادبیات، باستانشناسی، زبانشناسی و حتی تاریخ و هزار و یک چیز دیگر صاحب تخصص باشند، ولی سواد این یک دانه کار را ندارند. اینکه در این یا آن میدان صاحب نظر هستند، اعتباری به سخنان در حقیقت آماتوریشان در باب ماهیت ایران نمی دهد.

دیگر اینکه موجودیت ایران یعنی موجودیت دولت ایران. وقتی دولت ایران وجود دارد، ایران هم وجود دارد و وقتی نباشد ایرانی هم در کار نیست. مضمحل شدن ایران که در طول تاریخ پیش آمده، قبل از هر چیز مضمحل شدن دولت ایران بوده و باززایی ایران همان تشکیل دوبارۀ دولتش بوده است. در این زمینه مطلقاً جایی برای خیالپردازی نیست. این است واقعیت سخت تاریخ.

حکومت اسلامی مؤلفه های وحدت ایران را مورد شک قرار داده، به آنها بی اعتنایی کرده و گاه در جهت تضعیف آنها گام برداشته است. وحدت ایران در طول تاریخ دراز ما و تا قبل از مشروطیت و مدرن شدن ایران، در شخص شاه تجلی میکرد. در دوران جدید این کارکرد به نمایندگان ملت و مجلس شورا محول گشت. وحدت ایران که دولت نماد و نمایندۀ آن است، مترادف است با وحدت حاکمیت. اینکه حکم نهایی در تصمیمگیری سیاسی از یک جا صادر میشود و سیاست کشور را سامان می دهد. این حاکمیت که از مشروطیت به این سو متعلق است به ملت، توسط حکومت اسلامی از آن سلب گشته است و با یک زبان بازی مضحک به خدا حواله شده و در عمل توسط روحانیت اعمال می گردد. در عین حال، ملت که محیط انسانی حیات ایرانیان است، جا به امت داده که قرار است تمامی مسلمانان را گرد هم بیاورد. یادآوری کنم که این مفهوم فرهنگی است و نه سیاسی.

مصداق روشن و اولیه و صریح حاکمیت ملت ایران که وجود کشوری است به نام ایران و چارچوب حیات روزمرۀ مردم این کشور است، نیز به نوبۀ خود توسط حکومت از مقام اصلیش پایین کشیده شده و جا داده به جهان اسلام که این هم به نوبۀ خود مفهومی است فرهنگی و احیاناً جغرافیایی و نه سیاسی.

البته در عمل، حکومت اسلامی در ایران به وجود آمده و در همین کشور و در میان ایرانیان هم هست که به حیات خود ادمه میدهد، ولی در این توهم غوطه ور است که دارد در جایی دیگر زندگی میکند و با ارجاع به چارچوبی غیر از ایران و ملت ایران است که زندگی و عمل میکند. این وضعیت پایه های وحدت ملی را در ایران سست نموده و انواع مشکلاتی پیش آورده که قومگرایی یکی از آنهاست و حالا تا حدی بالا آمده که در انتخابات ریاست جمهور اسلامی، مطرح و محل توجه گشته است.

نمی توان به این امور بی اعتنایی کرد و تصور نمود که ایران خودش همین طوری سر پا می ماند. ایران را باید نگه داشت تا بماند، همان طور که اجداد ما در طول هزاره ها کرده اند. ما هم باید بکنیم و با این لاابالیگری ها مملکت نمی توان نگه داشت.

گفتار قومگرا، در طول سالها کوشیده تا این سخن سست و بی محتوا را جا بیاندازد که «ایران مشکل قومی دارد» و به مرور سعی کرده تا مشکلاتی را که ایرانیان با آن درگیرند، در این قالب جا بدهد و تبیین نماید. چارچوب بسیار سست است و استحکامی ندارد. اول به این دلیل که مشکلات ایران قومی نیست و دوم اینکه از قوم کاری برای حل آنها برنمیاید.

مشکل ایران از تمرکز نبوده است. این کشور، از ابتدای تأسیس به صورت متمرکز اداره شده ـ البته در هر زمان با اعتنای به امکانات عملی دستگاه دیوانی. طی تاریخ ما هزار مشکل برایمان پیش آمده که تأسیس نظام اسلامی آخرین آنهاست ولی این مشکلات از ساختار کشور برنخاسته است که قرار باشد با تغییر آن ـ اصلاً اگر چنین کاری ممکن باشد ـ بتوان چاره شان کرد. انقلاب اسلامی در واکنش به استبداد و فساد و نوکری خارجی واقع شد، نه در اعتراض به تمرکز کشور که فرض موجودیت آن است. کسی علیه ایران انقلاب نکرد و قرار هم نیست که بکند. امروز هم مشکلات اصلی حیات اجتماعی ما از وجود نظام اسلامی برمی خیزد، نه از اینکه کشور ایران دولت متمرکز دارد. موضوع نظام سیاسی را نمیباید با ساختار سیاسی و دولتی کشور مخلوط کرد. اولی می تواند عوض شود و می شود. دومی اساساً تغییر کردنی نیست و اگر هم بکند، بسیار به کندی میکند و جهت منطقی آن هم از فدرال به متمرکز است، نه برعکس. در یک کلام، مشکل ما وجود فاشیسم اسلامی است، نه اینکه وزارت کشور تعیین استانداران و فرمانداران و… را بر عهده دارد. باز شدن راه حل مشکلاتمان هم با ساقط شدن این نظام و برقراری دمکراسی لائیک ممکن خواهد گشت نه با عدم تمرکز.

دوم اینکه قومگرایی قادر به حل این مشکل نیست. اول به خاطر اینکه یک مشکل قلابی به اسم تمرکز یا ستم قومی یا… میسازد و مدعی حل آن میگردد و در عوض مشکل واقعی را عاطل می گذارد. دوم برای اینکه چارچوب اصلی حل مشکل را که کشور ایران است، نادیده می گیرد و به بخشی از آن توجه می نماید. سوم به این دلیل که چاره اش، به دلیل دو عیبی که گفتم، کارساز نیست. قومگرایان در زمینۀ نظام سیاسی که مشکل اصلی ماست، اصلاً حرفی برای زدن ندارد. همهُ گفتارشان در این خلاصه میشود که اگر ما خودمان دور هم بنشینیم و مثلاً ترکی یا کردی صحبت کنیم، مشکلاتمان حل خواهد شد. سخن نه تنها نادرست که به نهایت سخیف است. با تغییر اندازه نمی توان مشکلات اجتماعی را حل کرد. بخصوص که اصلاً کل حرکت با نفی مشکل صورت گرفته باشد. یعنی اینکه قومگرایان، راه حلی به غیر از کوچک کردن واحد تصمیم گیری ندارند، یعنی اصلاً راه حل ندارند و با حرف هایشان فقط مردم را منتر خود کرده اند و البته حل مشکل اصلی و حیاتی را به تعویق انداخته اند.

ما از ابتدای تأسیس حکومت اسلامی انواع و اقسام بحث های انحرافی را که مردم ایران را از تمرکز بر حل مشکل باز داشته است، شاهد بوده ایم. بحثهایی که بسا اوقات از سوی حکومتیان به آنها دامن زده شده است و شاخص ترین همه شان یاوه هایی است که زیر چتر اصلاح طلبی سر هم شده است و همین طور بر طول عمر فاشیسم موجود افزوده است. از گروهی که متفکرانش ساواکی و گروگانگیر هستند، بیش از این نمی توان چشم داشت. حال نوبت رسیده به قومگرایی که اصلاح طلبان، پس از  بسیاری مضامین دیگر، مورد بهره برداری قرار داده اند. این ها همیشه بی اعتنا به ملت و منافع ملی، از هر وسیله ای استفاده کرده اند تا گلیم خود را از آب به در ببرند و سهم بیشتری از قدرت و مزایای آن ، بخصوص مزایای مادی آن، به دست بیاورند. ترتیب رفتارشان در زمینۀ سیاست خارجی که هر بار سر کار بوده اند، هر چه غرب خواسته، داده اند تا پشتیبانی بگیرند، از هر مورد دیگر روشنتر و هویداتر است. اینکه پیامد این روش برای ایران و ایرانیان چه خواهد بود، هیچگاه در نظرشان اهمیتی نداشته است ـ به کارنامه شان نگاه کنید تا ببینید آیا بیش از گروه مقابل در بند حقوق و خواست های مردم بوده اند یا نه.

حال، بعد از دمکراسی اسلامی، حقوق بشر اسلامی، جامعۀ مدنی اسلامی و…  نوبت به مضمون قوم گرایی رسیده است. تفاوت در این جاست که مانور های قبلی ضرری جز سردواندن و بازی دادن مردم نداشت، چون خود مضامینی که مورد استفاده قرار می گرفت، در اصل مضر نبود. این بار در تقلب گامی پیشتر نهاده اند و سراغ بازی با چیزی رفته اند که اساس وحدت ملی را در مخاطره می اندازد. گذشته از بی مرامی و نادرستی و تقلب، باید نقش بیسوادی را هم در اتخاذ روش جدید در نظر گرفت

.

اول مطلب را با اشاره به چند امر اصولی و به نظر خودم بدیهی که با در نظر گرفتن وضعیت یادآوریشان لازم بود، شروع کردم. ولی تصور میکنید که این افراد اصلاً با مفاهیم اساسی مربوط به شکل گیری ملت و نقش دولت و… آشنایی دارند؟ خیر! ندارند! ذهن این ها در حوزه های مذهبی ساخته شده و چارچوب اصلیش از آنجا میاید. حال ممکن است به اقتضای موقع و گاه اجبار روزگار، چند کتاب هم اینجا و آنجا خوانده باشند، ولی هر چه جمع کرده اند وارد چارچوب اولیه شده، یعنی وارد زباله دانی اذهانی که حد اکثر تربیت منطقی ذهنشان استدلالات فقهی است و تمامی توانشان قوت چانه و وراجی که به آنها امکان می دهد تا در هر زمینه برای شما گفتار بافی کنند و مردمی را که نه خود تربیت ذهنی مناسب یافته اند و نه بدانان فرصت داده می شود که از سخنان افراد مطلع و صاحبنظر بهره ببرند تا ذهن خود را بسازند، فریب بدهند و معطل یاوه های خود بکنند. فقط ببینید که خاتمی چه اندازه در باب جامعۀ مدنی که به اندازۀ یک گاریچی هم از محتوای جامعه شناسی و فلسفی آن اطلاع نداشت، برای شما سخن راند تا در نهایت برساندتان به جامعۀ مدینة النبی. یک مثال از هزاران…

در آخر این را هم بگویم که مقصودم از نوشتن مقاله این نبود که به پزشکیان رأی ندهید و به یکی دیگر بدهید. من خودم از روز اول، یعنی رفراندم تأسیس، حتی یک بار هم در این حکومت رأی نداده ایم چون این کار را در حکم تأییدش می دانم و بی فایده می شمرم. ولی این قضاوتی است که هر کس خود باید بکند و تصمیمش را بگیرد. همین قدر بگویم که در سیارۀ میمون ها هم می توان ملکۀ زیبایی انتخاب کرد. اگر ذوق و حوصلۀ چنین کاری را دارید، این صندوق و این برگه.

۲۹ خرداد ۱۴۰۳، ۱۸ ژوئن ۲۰۲۴

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate