عبدالرحمان و عبداله رحمانی یک سرنوشت در ترور شدن ، تشابه در نام و تفاوت در پیامآوری
آقای عبدالرحمان قاسملو دبیر کل حزب دمکرات کردستان ایران توسط جنایتکاران رژیم اسلامی در تاریخ ٣١ جولای سال ١٩٨٩ میلادی در وین اتریش ترور شد. این قتل از جانب مجامع بینالمللی محکوم و انعکاس جهانی یافت. اقای قاسملو در توهم به دشمن، و اگاه بر اینکه میخواهد مخفیانه با دشمن مذاکره کند ترور شد. توهم به دشمن در این اشتباه بزرگ بر کسی پوشیده نیست. در آن زمان، سازمان کردستان حزب کمونیست ایران (کومهله) علیرغم ادامه تحمیلی جنگ داخلی از جانب شاخه طرفدار آقای قاسملو، از اولین جریاناتی بود که به درست با اطلاعیه رسمی این ترور را محکوم کرد و بعدا نیز جنایتکاران جمهوری اسلامی را مسئول و پاسخگوی این ترور دانسته است. اکنون خیلیها به اشتباه بدونه نقش دبیرکل حزب دمکرات در زیان به جنبش کردستان، فقط بخاطر ترور شدن از جانب رژیم جنایتکار، وی را “پیامبر آشتی” لقب دادهاند.
اما عبداله/ عبه رحمانی کی بود؟
وی پیشمرگ کومهله و جوانی پرشور و انقلابی از روستای پارسانیان در منطقه تیلهکو سقز بود. رفیق عبه در پنج سالگی پدرش را از دست داد. با مشقات فراوان زندگی را در روستا سپری کرد و بدنبال دوره ابتدایی مدرسه، برای ادامه تحصیل به شهر سقز رفت. قیام سال ٥٧ وی را به میدان مبارزه کشانید و جزو دانش آموزان فعال آن زمان بود. منبعد به مسائل سیاسی روی آورد و با سازمان پیکار و سپس با کومهله ارتباط گرفت و بعنوان مبارزی فعال در تبلیغ ایده و آرمانهای چپ و انقلابی خستگی ناپذیر در تلاش بود. آرام نداشت و فکر میگرد که محرومان و ستمکشان باید با اتحاد و تلاش خود برفهای ستم را آب کنند. برای تحقق این امر آروزهای فراوان در سر داشت. با جوانان دختر و پسر روستای خود و روستاهای پیرامونی در ارتباط بود و روستای پارسانیان به یکی از روستاهای مرکز در رابطه با جنب و جوش انقلابی تبدیل شده بود. دهها جوان در این روستا به احزاب چپ و کمونیست رویآوردند. به دنبال آزاد شدن شهرها در سال ٥٨ در کردستان و ایجاد مناطق نیمه آزاد و پایگاهی برای پیشمرگ بعد از اشغال شهرهای کردستان در سال بعد، حزب دمکرات در منطقه “تیلهکو” فعالیت بیشتری داشت و دارای مقر و تشکیلات علنی بود. این حزب مخالفان سیاسی و هواداران جریانات دیگر را بر نمیتافت. تشکیلات حزب دمکرات با سرپرستی صابر ستاری آنها را اذیت، بازداشت و دستگیر میکردند. یکبار رفیق عبه رحمانی را به همراه رفیق طاهر حسینی و چهار جوان دیگر را بازداشت و با خود به مقرشان در روستای “قازیخان” در همین منطقه میبرند که مردم روستا با اعتراض جمعی حزب دمکرات را مجبور به آزاد کردن این جوانان نمودند.
بدنبال این فشار و جو ناامنی گروهی از جوانان این روستا در سال ١٣٦٢ به صفوف پیشمرگان کومهله پیوستند و رفیق عبه در ناحیه سقز سازماندهی شد. وی سلاح به دست آماده نبرد با اشغالگران رژیم در کردستان بود و آماده بود که جان خود را فدا کند و پیامآور آزادی و مقابله با زور وستم باشد. میخواست دشمنان کارگران و زحمتکشان و جانیان جلاد که زندانیان را دسته دسته اعدام میکردند و تجاوز به دختران باکره را ثواب تلقی میگردند، به چالش بکشد. وی بعد از یکسال پیشمرک شدن و فعالیت انقلابی در ناحیه سقز برای مرخصی به روستای خودشان برگشته و خواسته بود به خانواده و دوستانش سرکشی و دیدار داشته باشد. مردم با شور و شوق از این جوان انقلابی استقبال میکنند و مهمانیهای دیدار و دور هم جمع شدن را ترتیب میدهند. حزب دمکرات با سرپرستی مسئول این منطقه بنام صابر ستاری از آمدن به تنهایی رفیق عبه به مرخصی آگاه میشوند و در تاریخ ٢٢ آبانماه سال ١٣٦٣ (لازم به توضیح است این تاریخ قبل از عملی شدن توطئه حزب دمکرات برای جنگ سراسری و حمله به مقرّات کومهله در شوشمی اورامان بود) با یک گروه از پیشمرگان حزب دمکرات به روستای پارسانیان میروند. با همکاری چند هوادار معدود که در روستا داشتند، از رفیق عبه کسب خبر میکنند که در منزل کدام اقوام جمع شدهاند. درب آن خانه را میزنند و به صاحب خانه میگویند “ما پیشمرگ کومهله هستیم و میخواهیم “عبه” را ببینیم”، به او بگوئید که بیاید کارش داریم. با این تصور خوشبینانه، به رفیق عبه میگویند که رفقایت آمدهاند. اما وی مشکوک میشود و میداند که پیشمرک کومهله در آن حوالی نیست. به همین دلیل با سلاح و آماده بیرون میآید. چند نفر از اقوام در منزل میخواهند که وی را همراهی کنند. وی میگوید چیزی نیست اگر کومهله نباشد حزب دمکرات است، شاید مزاحمتی ایجاد کنند. یک برادرزاده نوجوانش بنام جلیل رحمانی که فقط ١٤ سال سن داشت وی را همراهی میکند. بدونه احتساب برای ترور و توطئه به بیرون میآیند.
نیروی حزب دمکرات با خروج این کبوتران آشتی از دروازه/ درب خانه، آنها را به رگبار میبندند و در تاریکی شب پا به فرار میگذارند. جلیل نوجوان در دم جان میبازد و رفیق عبه زخمی میشود. وی آنها را در کوچهها تا خارج شدن از روستا تعقیب میکند. معلوم نشد که آیا با گلوله دیگری هم زخمی شده بود یا به دلیل خونریزی از زخمی شدن رگبار اولیه جان باخته بود. فردایش مردم روستا پیکر بیجان رفیق عبه را در میان باغی در پائین روستا یافتند و در میان سوگ و اندوه فراوان مردم به خاک سپرده شدند. حزب دمکرات از طریق همان چند هوادار در میان مردم به دروغ شایعه کردند که کار رژیم بوده است. متاسفانه آنطور که بنظر میرسد تشکیلات کومهله در ناحیه سقز به دلیل دوری از منطقه “تیلهکو” نیز به همین شیوه این خبر را برای درج در نشریات فرستاده بود.
پس از چند روز این توطئه ترور آشکار شد موجب انزجار فراوان مردم منطقه گردید. شخصا تا این روزها از این جنایات بیخبر بودم و عکسالعمل کومهله را برای این ترور تاکنون نشنیدم، چرا؟؟. آیا صرفا به خاطر اینکه مسئولی در میان ما نداشت که پیگیری شود، و یا میخواستند منتظر باشند که حزب دمکرات مسئولیت ترور را به عهده بگیرد؟؟ ولی آنچه که در همان روزهای اول آشکار بوده است، رژیم در منطقه نبوده، چون نیروهای رژیم برای دستگیری پیشمرگ منفرد که میآمدند، میدان را بدینشیوه خالی نمیکردند و در وضعیت ناتوانی در مقابل مقاومت پیشمرگ، خانه و مکان مسکونی را به آتش میکشیدند. نمونه رفیق فخرالدین نوره و رفقای دسته سازمانده دیواندره در روستای کسنزان در اواخر بهمن ١٣٦٣ و موارد دیگر که شگرد رژیم بوده است.
اما حزب دمکرات دهها ترور دیگر را انجام داد و مسئولیت هیچ یک را رسما به عهده نگرفت. ترور رفیق سلیمان محمدی بوکان، رفیق مظفر محمدی قلعهروتله، مام برایم قوزلو، خالد غفاری (باشبلاغ) و دهها مورد دیگر که با کمین گذاشتن و یا تعرضی موقت محل رویداد را ترک کردهاند، و رسما از پذیرش این جنایات امتناع ورزیدهاند. ترور رفیق عبه و برادرزاده جلیل رحمانی کاملا از جانب مردم منطقه آشکار شد که حزب دمکرات همان شب بعد از این جنایات به روستای همجوار “تمربگ” میروند. به دنبال این ترور پیشمرگان این حزب نیر خود تعریف کرده بودند، ازجمله خلیل تمربگ که بعدها در گمرک سونی جزئیات این جنایات را برای رفیق طاهر پارسانیان تعریف کرده بود. صابر ستاری مسئول حزب دمکرات که سیاستهای این حزب و آقای قاسملو را مبنی بر ایجاد محدودیت برای مخالفان سیاسی و احزاب دیگر را اجرا کرده بود، به مانند خیلی از مسئولین دیگر (شیخ جواد حسامی و پسرش امید حسامی، پسران محمد خان پرویزی و دهها نفر دیگر) که با رژیم پیوند داشتند، ترور رفیق عبه و جلیل نوجوان را دستمایه برای تسلیم شدن به رژیم اسلامی بکار گرفتند. سالها بعد صابر ستاری جنایتکار به کردستان عراق آمده و با حزب دمکرات پیوند گرفته بود و در آنجا ماند. این جنایتکار گویا به شیوه مشکوک ترور شد، که اطلاع دقیقی از چگونگی در دست ندارم.
ترور و قتل مشکوک جزو سیاستهای حزب دمکرات بوده است.
در همان منطقه فعالیتی ما شخصا شاهد دهها نمونه هستم. سه مورد قصد ترور خودم که یک مورد آن مادرم همراهم بود و به سختی زخمی شد. از محاصره دسته سازمان کومهله یکسانی در مسجد روستای مولانآباد و به قتل رسانیدن حسن اقبالی اهل تبریز خاتون با رهبری اسعد سلیمان خان، تا اخاذی و دستگیر و شکنجه کردهای شیعه مذهب در منطقه قره توره توسط سید طیب، حسین و عباس که نفر آخر به هنگام غارت خانهای در روستای قواسورخ نزدیک بیجار با تفتگ شکاری صاحب خانه که میخواست غارت شود زخمی شد و تحویل رژیم دادند و اعدام شد. کشتن مشکوک پسر سید ولی اهل روستای درویش خاکی (روستایی در خاکی مسیر دیواندره – بیجار) توسط نیروی شیخ جواد در نزدیک روستای زامناوا در منطقه “تیله کو”. این امر عامل جنگ مذهبی در این روستا شد که کسته شدن حداقل شش نفر در تاریخ ٤ اردیبهشت سال ١٣٥٩ را بدنبال داشت.
کشتن “علی تُرک” ساکن یاپال در پاییز ٦١ که ساعت فروشی میکرد و عابر بود مابین روستاهای بس و گوگجه، در نقطه ای بنام “کهله با”. ترور رفقا مظفر و سلیمان محمدی در سال ١٣٦٥، اعدام دو هوادار کومهله در روستای اینچکهسو در منطقه شمال کردستان، در سال ١٣٦٤ . اعدام دهها پیشمرگ اسیر در شوشمی اورامان، میشآو شلیر و گردان ٢٢ اورمیه و تجاوز به پیکر دختران جانباخته کومهله و … همه و همه در اجرای پیامهای آقای قاسملو مبنی بر محدود کردن فعالیت احزاب سیاسی عملی و بکار گرفته شدند. اینها گوشههایی از کارنامه این حزب است که مسئولیت آن بر عهده رهبری این حزب و شخص اول آن آقای قاسملو میدانم، که با سیاست جنگ افروزی و “پاکسازی” مخالفان سیاسی به میدان آمدند و جنگ داخلی ٦ ساله (طولانیتر از جنگ جهانی اول و یا دوم) را آغازکرد، و حاضر به آتشبس نبودند. صدها و بلکه هزارن خانواده و بستگان از حزب دمکرات و کومهله را داغدار کردند.
هدف این مقاله زنده کردن کیس یک ترور از جانب حزب دمکرات است که متاسفانه از جانب تشکیلات ما هم در آن زمان پیگیری، افشا و رسوا نکردیم. عکسالعمل نشان ندادیم همانطور که برای ترور آقای قاسملو اطلاعیه دادیم. عبه رحمانی و جلیل نه فقط کبوتر صلح، بلکه برای مردم و جامعه بی آزارتر از پروانه بودند.
اما اقای قاسملو در مقابل مخالفان سیاسی خود تحت عنوان اینکه ما حزب “اصلی” هستیم و بقیه باید تابع باشند، و کسی حق تبلیغات علیه ما ندارد، اینکه میگفت: “بیشتر پیشمرگان حزب دمکرات “ناآگاهند” و تحمل ندارند و در مقابل تبلیغات دست به سلاح میبرند، و….” علیه احزای سیاسی دیگر و مخالفان سیاسی همان فرمان را داد که خامنهای با نام “آتش به اختیار” به پیروانش داده بود. چون تمام این اعمال جنایتکارانه که در نواحی دیواندره که من شاهد بودم، از جانب حزب دمکرات نه انیکه بررسی نکردید، بلکه عاملانش مسئولیت بیشتری گرفتند و طبق اظهارات آقای کریم کاکه سوری(از فرمانده شاخته شده این حزب در مهاباد و دیگر نقاط)، خیلی از ترورها از جانب رهبری این حزب سازمان داده میشد.
دشمنی خاصی با آقای قاسملو و تشکیلاتیش نیست. در دفتر خاطرات شخصیام از کادرهای حزب دمکرات به نامهای ابراهیم بهرامپور[سروان ابراهیم]، رئوف خضرالیاسی و جمال مجیدی در سالهای اول در دیواندره با تجلیل نام بردم و اکنون شخصیتهایی از حزب دمکرات را با نقش امروزیشان میبیینم بسیار برایم قابل اعتماد و احترام هستند. هدف بیان واقعیات و مکتوب کردن برای قضاوت تاریخ است.
حالا اگر آقای عمر ایلخانیزاده و عبدالله مهتدی یا کادرهای قدیم ناحیه سقز کومهله و اشخاص ناسیونالیست دیگر با عنوان “جناب”، “جل وجلال” و “حضرت” از آقای قاسملو نام میبرند و برایش سوگند وفاداری میخورند، اختیار با خودشان است و به دور انتظار نیست، چون یک منافع مشترک دارند و آنهم حاکمیت بر مردم است. اما هیچ یک از خانوادههای قربانیان جنگ داخلی، آقای قاسملو و بانیان جنگ داخلی را نمیبخشند. بگذار مداحان، شریک این نفرت مردمی از جنگ داخلی در تاریخ بشوند.
مجددا به این نکته برمیگردم، اینکه چرا کومهله علیه رژیم در رابطه با ترور جنایتکارانه قاسملو و همراهانش توسط رژیم اسلامی به درست اطلاعیه رسمی داد، ولی بعد از روشن شدن قضیه رفقا عبه و جلیل چرا اطلاعیه رسمی نداد؟ چرا این همه سال، این کیس را دوباره باز نکرده که دادخواهی خانواده این جانباختگان را نمایندگی کند؟ چرا هر ساله از جانب تعدادی روزشماری میشود که در سالگر ترور آقای قاسملو زنحیر زنی و قمهزنی کنند ولی برای این دو جوان که با سیاست قاسملو ترور شدند، دستی به سینه خود نزدند و در این سالها از آنها یادی بعمل نیامد؟ در این روزها با یکی از بستگان این قربانیان ترور پارسانیان صحبت کردم وی میگفت “من تمام عمر با آه این عزیزان و اینکه خونشان گم شد زندگی کردهایم، و هنوز و هر روز فکر میکنیم که همان سه شنبه غروب ٢٢آبانماه و شب جنایت است”.
خواسته و ناخواسته، ترور هم طبقاتی شده است. ترور هم ملیتی شده است و ایئکه چه کسی ترور میکند و کی قربانی میشود، دکتر باشید یا کارگر در ارزشگذاری نقش ایفا میکند؟ گویا اگر ترور توسط نیروی خودی باشد اشکال ندارد، و محکومیت آن چندان لازم نیست، برای اینکه رژیم اسلامی “خوشحال” نشود. کدام دشمن مخفیانه این تعداد از هواداران و مردم عادی را اعدام و ترور کردهاند، این آن منطق کثیف نژادپرستی نیست، پس چیست؟ مداحان قاسملو با همان نگرش ناسیونالیستی وی را بارها برای منافع خود فروختند.
چند سال پیش قاتل آقای قاسملوی بنام پاسدار صحرارودی در راس یک هیت به کردستان عراق آمد و فرش قرمز برایش تدارک دیدند. افراد آزادیخواه فراوانی عکسالعمل نشان دادند و حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان این حزب (کومهله) سفر هیئت اسلامی با سرپرستی این قاتل جنایتگار و تروریست را محکوم و دهنکجی به حرمت و کرامت مردم کردستان تلقی کردند. در تلویزیون کومهله شخصا در این اعتراض مشارکت داشتم. اما از احزاب ناسیونالیستی در عراق و ایران و همقطاران آقای قاسملو هیچ اعتراضی شنیده نشد و دهن خود را با چسپ سیلوری بسته بودند.
ایکاش که آقای قاسملو در یک انجمن و انیستیتوی که مربوط به مسئله کردستان میبود، در خارج کشور فعالیت میکرد و هیچگاه به حزب سیاسی نمیپیوست و بدتر از آن در راس آن نمی بود، که این همه کارنامه سیاه را از کنگره دوم این حزب و به دنبال را، با خود نداشته باشد. با این وجود تعدادی میخواهند از وی پیامبر آشتی بسازند، یا میخواهند این اصطلاح را بکار ببرند، که کسی یک نفر را بکشد قاتل محسوب میشود، اما اگر عامل قتل صدها و هزاران نفر باشد، لقب سردار میگیرد. اگر از جایگاه قربانیان جنگ داخلی و تمام صدماتی که به این جنبش وارد آمده، یا از جایگاه خانواده ترور شدهگان و جنایاتی که علیه مخالفان سیاسی و مردم عادی صورت گرفته است بنگرم، باید بگویم که سیاستگذاران در سطح رهبری حزب دمکرات و شخص قاسلمو را نه میبخشم و نه فراموش میکنم و از تشکیلات خود که این چنین طبقاتی به مسئله این ترور نگریسته، و قتل این دو جوان را به فراموشی سپرده، خشنود نخواهم بود.
زنده باشید- ابراهیم رستمی. ١٦ بهمن سال ١٣٩٩
با سپاس از همکاری رفیق طاهر حسینی
جوان لباس تیره جلیل رحمانی و فردی که بچه در بغل دارد عبداله (عهبه) رحمانی