ساحت فطرت اولیه و ساحت فطرت ثانویه در فلسفه ی اسلامی

ساحت فطرت اولیه و ساحت فطرت ثانویه در فلسفه ی اسلامی، 

 چندی پیش فیلسوفی از ایران در نقد نوشته ای از من نوشت: 

«کسانی که فیلسوف نیستند حق ندارند در باره ی فلسفه حرف بزنند و یا فیلسوفان را نقد کنند. فلسفه، در معنای اصلی و حقیقی اش فقط تفکر در باب حقیقت وجود است. تفکر فلسفی نه در ساحت فطرت اولیه (که ساحت سیاست و حکومت و اقتصاد و مدارس و دانشگاه ها و ازدواج ها و نظایر آن است) بلکه در ساحت فطرت ثانویه جریان دارد. 

آری ، فیلسوفان گرچه تفکر فلسفی شان متعلق به فطرت ثانویه است ولی زندگی دنیوی آنان همچون زندگی بقیه مردم متعلق به فطرت اولیه است. از این رو، همانند بقیه مردم ممکن است لغزش هایی داشته باشند که آن را این حقیر در کتاب ناچیز خود “لغزش فیلسوفان و غرش مستبدان” توضیح داد و نیازی نیست که ……. از آلمان بر آنان خرده بگیرد و به تقلید از پوپر و دیگر پوزیتیویست ها و مدرنیست ها، فیلسوفی چون افلاطون را فاشیست و دیکتاتور خطاب کند.»

 

یعنی اگر فیلسوف اسلامی، مسیحی، غیر مذهبی، ایده آلیست و یا ماتریالیست، در “ساحت فطرت ثانویه” حق دارد ایده های فاشیستی، ارتجاعی، ضد علمی، ضد مدرنیته، ضد دموکراتیک، افسانه و حدیث های دروغین و تحمیق کننده  و….را بیان و یا مکتوب کند، نباید توسط مردم آشنا با علم به مفهوم   scienceو به زبانی دیگر “این خارجی های محقّر”!! نقد شود.

با چنین استدلالی اگر یک عالم!! علوم اسلامی (علم اسلامی به مفهوم افسانه و حدیث سازی مذهبی و قوانین من درآوردی شریعت و یا نقل قول شده از نوشته های عهد داغیانوسی مذهبی) به انواع احادیث و افسانه سازها ی خود ساخته و تحمیق کننده و یا جمع آوری شده از هر آنچه که کهنه و مندرس شده است، مٌهر «وحی الهی» بزند و همچون محمد باقر مجلسی در بحارالأنوار اش، حدیث ها و دروغهای شاخدار انبار کرده باشد، این حدیث ها و افسانه سازیها نباید توسط “غریبه ها و یا بیگانگان با فلسفه و یا علوم و فلسفه ی اسلامی”، نقد شوند، مگر آنکه ناقد از فیلتر دالانهای تاریک و تیرۀ علوم فیضیه ای عبور کرده و از همان جامعه باشد! 

ولی چه کسی اینهمه بیراهه را میپیماید؟

(بحارالانوار بزرگترین منبع حدیث در تشیع به زبان عربی به تالیف علامه مجلسی میباشد. این کتاب ۱۱۰ جلدی، به موضوعات غیرفقهی بیش از موضوعات فقهی پرداخته‌ است. کتاب بحارالانوار را به همراه وسائل الشیعه، البرهان فی تفسیر القرآن، کنز الدقائق و الوافی، جوامع حدیثی (ثانویه) مینامند.- منبع اینترنت)

حتی اگر این ایده ها در دانشگاهها و مدارس و .. تعلیم داده شوند و در شکلگیری روح فرهنگی و اخلاقی و عادتی حاکم بر یک جامعه، و یا همچون معنویات “آیت الله های دار و شکنجه”، تیغ جلادان تاریخ را نیز تیز کنند و نقش وزینی داشته باشند، نباید توسط غریبه ها نقد شوند!!

خلاصه اینکه باید به انواع “تحمیق و داده های معنوی ای” که در تولید و تجدید تولید جنایات و عقب ماندگی نقش دارند، میدان داد که جولان دهند!!

اینچنین استدلالی تنها به فیلسوفان جوامع اسلامی و در جهت توجیه لاطایلات “احادیث ثانویه” شان مطرح و بیان نمیشود، برای مثال تاریخ نگار ایرانیِ فلسفه ی غربی از کانال “آوای فلسفه” و بسیاری از استادان و فیلسوفان غربی نیز به زبانی دیگر از همین استدلالها به دفاع از جنایات و یا لاپوشانی «بیراهه های اندیشه و داده های فلسفی و وجه تاریک و پنهان نهفته در مباحث فلسفی»  و نقش بغایت منفی و جنایتکارانه اش میپردازند. 

در ویدئوی زیر از آوای فلسفه، “هایدگر (پرسش بنیادین)”، سخنران همکاری هایدگرها، آلفرد بویملرها، روزنبرگ ها، کارل اشمیت ها و بیش از ۹۵% استادان دانشگاه با نازیسم را به مسئله ی “اخلاقی!!” تنزل میدهد.

بدینسان قاریان اندیشه و تاریخ فلسفه، رابطه ی زبان ، اندیشه (فلسفی، مذهبی، حقوقی، سیاسی و..) با پراتیک اینجهانی انسانها را نادیده میگیرند، ظاهرأ “اخلاق” موهبتی آسمانی جلوه میکند!! و زمینه های تاریخی- طبقاتی- فرهنگی و.. ندارد. 

https://www.youtube.com/watch?v=POw6dmi5OjY

  

در نقد چنین استدلالی تنها به نقل قولی از هاینریش هاینه رجوع میکنم و خواننده گرامی را به مقاله های «تاریخ اندیشه های راسیستی و شونیستی در اروپا و بویژ در آلمان» و «فلاسفه تنها جهان را به شیوه‌های گوناگون تفسیر نکرده‌اند »ارجاع میدهم.

«فیلسوف آرام و ساکت را در کتابخانه اش نادیده نگیرید، چون او ممکن است بسیار قوی پنجه و قهار باشد (همچون آیت الله های ما- ارژنگ)؛ اگر او را صرفا آدمی فضل فروش، سرگرم مشتی کارهای پیش پا افتاده بدانید، قدرتش را دست کم گرفته اید؛ اگر کانت خدای متکلمان عقلی، مشرب (آیین، کیش، مذهب، ..) را از ارزش و اعتبار نینداخته بود، روبسپیر گردن شاه را نمی زد. هاینه در آن زمان در فرانسه زندگی می کرد و به فرانسوی ها هشدار می داد که فلاسفه ی ایده آلیست آلمانی- یعنی پیروان فیشته و شلینگ و این قبیل افراد – مؤمنانی سخت متعصب اند که نه ترس جلودار شان است و نه لذت جویی و روزی عاقبت خشمناک بپا خواهند خاست و یادگارهای بزرگ تمدن غرب را با خاک یکسان خواهند کرد(قتل ۶ میلیون یهودی، ۲۷ میلیون انسان در روسیه،  ۵۰۰ هزار سنتی – روما از میان بسیاری از شهرها در اروپا و… در طول جنگی که فاشیست ها براه انداختند.-ارژنگ). او میگفت که وقتی این یورش بزرگ فلسفی، اروپا را به جنگ و ویرانی سرنگون کند، انقلاب کبیر فرانسه در مقایسه بازی کودکانه ای به نظر خواهد رسید. هاینه شک نداشت که قدرت اندیشه های فلسفی، ولو به طور غیر مستقیم، ممکن است بسیار عظیم و دامنه دار باشد. چون شخصا از این موضوع تجربه کسب کرده بود و مثلا سر درسهای هگل رفته بود. و می دانست که فلاسفه برای ایجاد خیر یا شر قدرت عظیم دارند و از قهارترین قانونگذاران بشرند، نه فقط مشتی افراد بی آزاری که سرشان به لفاظی گرم است.- نقل از کتاب مردان اندیشه- گفتگو با آیزایا برلین»

هاینه به درستی به بخشی از ایده های مخرب، تحمیق کننده و “اندیشه ورزی ضد علمی فیلسوفانه” اشاره میکند و نه اخلاق این یا آن فیلسوف!! 

اینچنین بود که هیتلر در پائیز ۱۹۲۴ می نویسد:

«برای پیروز شدن فلسفه باید آنرا به جنبشی جنگ طلب تبدیل کنیم.» و یا «برنامۀ فلسفه تنظیم بیانیه جنگ است.»

حقیقت این است که اتفاقأ بعد از سرنگونی و سقوط فاشیسم، کمیته ی تحقیقی در رابطه با نقش داده های فلسفی، حقوقی، فرهنگی و…در شکلگیری توتالیتاریسم فاشیستی در آلمان، شکل گرفته بود و این کمیته به این نتیجه می رسد که ایده های هایدگر برای تدریس در دانشگاه ودانشجویان جوان، مناسب نیست و ذهر معنوی ویژه ای دارد، لذا این کمیته مخالف حضور و بازگشت هایدگر فاشسیت، به محیط دانشگاهی بودند. تنها با دخالت هانا آرنت و عده ای از روشنفکران فرانسوی، او به محیط دانشگاه بازگشت. ولی این مسئله تنها به هایدگر محدود نمیشد، حاکمان جدید آلمانی بسیاری از حقوق دانان، فیلسوفان، معلمان، استادان مرتجع و همکاران و حتی در مواردی “ساواکی های” فاشیسم را بکار گماردند. 

اتفاقأ چندی پیش کانال یوتیوبی “آوای فلسفه” در رابطه با تعریف مقوله ی دیالکتیک هگلی، تضاد و وحدت اضداد و.. ویدئویی منتشر کرده بود و در آن مثالهایی کاملأ عامیانه از جمله “تضاد یا اختلاف بین زن و مرد!!” و…را با مفهوم تضاد دیالکتیک میتواند که تنها در درون یک پدیده و یا شیئی واحد مطرح باشد، در هم می آمیخت. اگر در همین کانال روشنگری، کمنتاری نوشته شود که به این یا ان بحث سخنران انتقادی وارد کند، فورأ حذف میشود! فلسفه، تنها شایسته ی مدح و ثنا است، ماورای طبقات است، در طبقه ی بالا، در “ساحت فطرت ثانویه” جولان میدهد و با زمینیان رابطه ای ندارد!! حتی اگر پیغمبر اخلاق، کانت،  دیدگاههای “آنتیسیمیستی، اروپامرکزی، سکسیستی” را در ” ساحت فطرت ثانویه”اش بگنجاند و این ایده ها آبشخور معنوی الیته ی فلسفی-سیاسی- فرهنگی- حقوقی نازیسم شوند!

ولی ما همانگونه که به بزرگانی چون مولوی و حافظ و…احترام میگذاریم، همانگونه نیز از توانایی ادبی- فلسفی افلاتون، از قدرت کلام اش، از تصور زیبای تئاتری از صحنه های آن روزگار، قدرت تاریخ نگاری و خلاقیت حافظ گونه اش در بیان نثر فلسفی دفاع میکنیم. ولی این بهیچوجه بدان معنی نیست که ایده آلیسم فلسفی اش و یا ایده ی “فیلسوف-رهبر” و تصویه ی جامعه ی مدینه ی فاضله اش – بخوان گتو- از شاعران، نویسندگان، بیماران، نازیبایان و….، که پایه و عناصر ایده های فاشیستی اولیه را در خود پنهان میکند، و یا به مولوی  در ضدیت اش با “اندیشه” و “تفکر زن ستیزانه اش” و.. ایراد نگیریم. 

شاملو در نقد “مدینه ی فاضله” ی افلاتونی به اعتراض می گوید: “البته افلاتون از شاعران نمی پرسد که آیا شاعران خواستار زندگی در چنین گتویی هستند یا نه.” نقل به معنی از شاملو 

بیشک در تاریخ فلسفه،  افلاطون یکی از برجسته ترین فیلسوف ایده آلیست است. نوشته های او مرز زیبایی در قدرت تصویر نگاری، هنر تئاتر گونه، قدرت بیان و ارائه ی تصاویر عدیده از روزگار آنتیک و قدیم  را پشت سر گذاشته است.  در نوشته ای که در باره ی مدینه ی فاضله اش می نویسد، ایده های ایدئولوژیک فاشیستی را فورموله می کند. اگر نگاه کوتاهی به پاره ای از نوشته های ادیبانی از صفوف “علم کلام” با تحلیل های عارفانه نیز آشنا باشیم، می دانیم که مولوی شاعر بزرگ ادبیات فارسی و عرفانی در کتاب “فی ما فیه” در یکی از موضوعات کتابش تحت عنوان ” جواب عمل در دنیا و آخرت ” می نویسد: ” مصطفی صلوات الله علیه با آن عظمت و بزرگی که داشت، شبی دست او درد کرد. وحی آمد که از تاثیر درد عباس است که او را اسیر گرفته بود و با جمیع اسیران دست او بسته بود. و اگرچه آن بستن او به امر حق بود، هم جزا رسید تا بدانی که این قبض ها و تیرگی ها و نا خوشی ها که بر تو می آید ، از تاثیر آزاری و مصیبتی است که کرده ای. اگر چه به تفصیل تو را یاد نیست که چه و چه کرده ای! اما از جزا،  بدان‌که کارهای بد ، بسیار کرده ای و تو را معلوم نیست که آن بد است یا از غفلت یا از جهل یا از همنشینی بی دینی که گناه ها را بر تو آسان کرده است که گناه را نمی دانی! در جزا می نگر که چقدر گشاد داری و چقدر قبض داری. قطعا قبض جزای معصیت است و بسط، جزای طاعت است. و یا تحقیر زنان و این ادعا که خداوند ارتش مغول را برای گرفتن تاج محمد خوارزم شاه و انتقام از توهینی که او به پدر مولوی کرده بود، روانه ایران کرد!!”  جالب اینجاست که مفسرین این کتاب بویژه در محیط زکتی دراویشی این پرت و پلا ها را نیز تحت عنوان ” تحلیل عارفانه” تجلیل می کنند. یادم می آید که وقتی در اوین جمهوری اسلامی گرفتار بودم، شکنجه گری به نام ” فخور” یکی از سر بازجو های مجاهدین در زندان اوین بود. در طول بازجویی و ضرب و شتمم می گفت” که این زندانیان باید در این دنیا عذاب  این جهان را پس بدهند، چون گناه زیاد کرده اند. و در آن دنیا هم عذابی دشوارتر در انتظار شان است.” ولی آیا می توان چشم بر ثروت معنوی باقی مانده از افلاطون ها، مولوی ها، فردوسی ها، حافظ ها پوشید؟ هاینه شاعر برجسته ی آلمانی یکی از روشن بین ترین فلسفه شناسان آلمانی، در ستایش فردوسی شعر میسراید. گوته اثر معروفش ost westliche Diwan   را با زیباترین ستایش ها از حافظ ارائه می دهد.

درک مکانیکی، یک خطی و یک رنگی و کسروی گونه ی ما- او کتاب حافظ را آتش می زد تا به خرد گرایی نفس تازه ای بدمد.- به ما اجازه ی افاده فروشی علیه تاریخ ادبیات، فلسفه، شعر و.. می دهد. موضوع سه جلد قطور کتاب کمدی الهی دانته “بهشت، برزخ و جهنم” است که شاهکار ادبیات زبان ایتالیایی است. ما که به هر سه مفهوم “بهشت، برزخ و جهنم”  اعتقاد نداریم، نباید چنین اثر زیبای ادبی را مطالعه کنیم؟

جا دارد که در تکمیل این بحث نقل قولی از لنین در رابطه با شخصیت برجسته ی روزالوکزامبورگ به نقل از یک قصه ی روسی قشنگ قدیمی اشاره نوشته بود، اشاره شود: لنین می نویسد :”درست است که عقاب گاهی می تواند پائینتر از مرغ خانگی پرواز کند، اما مرغ خانگی هرگز نمی تواند مانند عقاب اوج بگیرد. روزا لوکزامبورگ با وجود اشتباهات همیشه عقاب بود.” لنین سپس خواستار انتشار زندگی نامه و  مجموعه ی کامل آثار اوبدون سانسور و یا حذف اشتباهات نظری اش شده بود. کاری که استالینیستها مانع اش شدند. اینچنین است که مولوی های ادبیات فارسی علیرغم اشتباهاتشان در زمینه هایی چون “خرد ستیزی”، “نگارش بی مایه در مورد ” علل تهاجم و پیروزی قوم مغول که منجر به قتل بیش از نیمی از مردم ایران شد.”، “زن ستیزی” و …، فرزانگان و عقاب های برجسته ی ادبیات فارسی و جهان هستند. ولی مردان روسپی سیاسی که امروزه دهها  قرن بعد در هیئت روحانی، شیخ و یا رهبر عوام فریبی می کنند، دشمنان مردم ما هستند، که اوج فراز و پروازشان تا حد “مرغ خانگی” است. جامعه ی دیکتاتور زده ایران  با رژیم های دیکتاتوری و توتالیتراش،  قرن ها است که  از جنبش روشنگری محروم بوده است. در چنین جامعه ای گویی هیچ چیز روی پای خودش قرار ندارد. بسیاری از جریاناتی که داعیه “حزب کمونیست” بدون پرولتاریا را یدک می کشند، خود کمونیسمی زمخت، بی فرهنگ و بی ریشه را نمایندگی می کنند  که در بهترین حالت در قدرت همان اشکال حکومتی “پولپوتی، ببرک کارملی، حفیض الله امینی، استالینیستی” را تولید و یا تکرار می کنند.

بخشی از فلاسفه همچون هایدگر که  ۱۳ سال عضو   NSDAP بود، در “ضد انقلاب” ارتجاعی فرهنگی- فاشیستی در آلمان و آتش زدن کتاب ها نقش وزینی داشتند. فردید معلم فلسفه ی سعید امامی، که پیام اش به “امام اش” این بود که «قاطعیت باشد، قاتلیت نباشد؟»، شکنجه گر معروف بود. احسان طبری فیلسوف برجسته ی معاصر مداح، حامی و مدافع یکی از مرتجعترین رژیم های معاصر خاورمیانه بود. در این رابطه هاینریش هاینه با دقتی بمراتب حساستر از مارکس فلاسفه را دسته بندی می کند و در باره ی خطراتی که از جانب ایشان- منظور جریانات و گرایشات ارتجاعی درون فلسفه است- که همچون فقیهان مذهبی،  متوجه ی جامعه ی انسانی میشود،  اشاره می کند و هشدار می دهد. 

در جامعه ی روشنفکران ایرانی که به تاریخ فلسفه می پردازند و فلسفه را پٌرسشگر، خردگرا دانسته و در مقابل ایمان مذهبی قرار می دهند، ما شاهد ماورای طبقات قلمداد کردن فلاسفه و جریانات فلسفی هستیم و به عبارتی اولی را “راه نجات و رهایی بشر” و دومی – ایمان مذهبی- را بیرا هه ای که فکر خلاق و پرسش گر را از میان میبرد، معرفی میکنند.  این دسته از روشنفکران جریانات فلسفی را دسته بندی نکرده و لذا هیچ اشاره ای نه به جنایات تاریخی و  خطرات آتی که از طرف بخشی از فلاسفه و افکار فلسفی به جامعه ی بشری تحمیل شده است و میتواند تکرار شود،  ندارند.

البته قابل فهم است که در کشوری که اکثریت اهالی در عرصه های عدیده با حاکمیت توتالیتاریستی سرمایه داری نظامی- مذهبی و ایدئولوژی اش در جنگ اند، مداحی فلسفه به مثابه ی “اندیشه ورزی ماورای طبقاتی”، بدون نقد جامع و رادیکال آنها و نقالی تاریخ و مقولات فلسفی که در مورد زیادی سرشار از اشتباه هستند، در میان بخشی از جوانان با شیفتگی ویژه ای بٌرد داشته باشد.

یک مشکل امروزی جامعه ی آلمان از نقطه نظر فرهنگی و سیاسی این است که نسل دهه ی ۵۰، ۶۰، ۷۰ آلمانی، به طور عمده در رابطه با تاریخ دهه ی ۳۰ و ۴۰ شان سکوت می کنند و فرزندان شان را  از  شناخت و درسهای این دوره ی مهم و وحشتناک  تاریخی محروم می کنند. اینکه بر اساس چه زمینه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و فلسفه ی و غیرو …در جامعه ای که سال ها پشتوانه ی دموکراسی پارلمانی و جنبش های عظیم کارگری را در انبان حافظه و تجربه اش داشت، فاشیسم از طریق انتخابات پارلمانی به قدرت می‌رسد و دهان گندهای دروغگوی شان عوامفریبانه فریاد میزدند: “wollen wir den Krieg?  “-“آیا ما جنگ میخواهیم”؟   و اکثریت اهالی با فریادهای سهمگین و شادی کنان می گفتند:   : Ja:”  آره”. 

بخشی از محصولات این جنایت بیکران جنگی    ۵۸.۰۰۰قتل و سلب مالکیت از  کمونیست و فعالان اتحادیه و دگر اندیشان آلمانی، مرگ شش میلیون یهودی آلمانی غیر آلمانی، ۲۷ میلیون انسان شوروی، بیش از نیم میلیون سینتی-روما، کودکان با بیماری   ADHS  و یا سایر بیماری ها و عظیمترین خرابی ها ناشی از جنگ و غیرو بود. در این میان اگر سهم میلیون ها یهودی هولوکاوست و سلول های گاز بود، سهم  همسایه و همکار آلمانی شان در آن زمان، خریدن  زمین، مغازه، آپارتمان و یا خانه ی از دست داده ی یهودی، به قیمت مناسب از رژیم فاشیستی اش و همچنین مقام بالاتر و با در آمدتر برای جانشینان فلاسفه، دانشمندان وهنرمندان یهودی در عصر سیادت فاشیم بود. بموازات این تابو سازی فاشیسم (که طبقه حاکمه ی آلمان نیز بدان دامن میزند و همواره رابطه ی فاشیسم و ساختار سرمایداری امپریالیستی و بحران های ساختاری آنرا پوشیده نگه میدارد،) در درون خانواده های آلمانی و عادی سازی “فوق راست”، مدت ها است که در گوشه ای دیگر از این جامعه، جانشینی برای ” آنتی سیمیتیسم”ضدیت با یهود و یهودیت” به مثابه ایمان بخشی از جامعه ی انسانی، آموزش مذهب اسلام به شیوه ی خاص در مدارس تدریس میشود. گویی اسلام جانشین یهودیت در فرهنگ راسیستی این جامعه شده است. با نقل قول های چندین جمله ی رادیکال از قران به بچه های کلاس ششم دبیرستان میگویند ” اسلام دین جنگ و خشونت ” است. در کنارش مسیحیت، مذهب “مهر همگانی” . روشن است که اینجا سخن بر سر آموزش و نقد مذهب و چگونگی شکل گیری و تکامل آن نیست، بلکه یکی دیو است و دیگری فرشته. و نگاه تحقیر آمیز و ترس آور در تربیت کودکان نسبت به هر کس که ایمان مذهبی به اسلام دارد (اسلاموفوبی)، تقویت میشود. اینکه چرا و به چه علت هزاران نفر از سوریه، لیبی، عراق و….در حالیکه خطر مرگ به جان میخرند و به اروپا پناه میبرند، و یا نقش اروپا و آمریکا در این تباهی همگانی مهم نیست. تنها برآمد و زمتپوم  “آنان پشت در های اروپا” هستد و تمدن در اروپا در خطر است!!، مهم است. برای بسیاری از مدعیان “چپ” و گرفتار نگاه ایدئولوژیک و مدار بسته ای نیز، مبارزه با این اقلیت مهاجر، “این سایه ی شوم” میتواند مرهم زخم های ناشی از مذهب اسلام –اسلام سیاسی ( بخوان، دیکتاتوری بورژوازی بزرگ و زمینداران در شکل حکومت مذهبی) در ایران باشد. بطوریکه چند سال پیش عده ای از اهالی جریانات “پوپولیسم سوسیالیستی حکمت زده” که گویی در فردای قدرت گیری شان اسلام و ایمان مردم به داده های مذهبی با قوانینی از بالا فی الفور از میان خواهد رفت، در آکسیونی در کنار Pro NRW  که مدت ها است خود را در   AFD ی نئوفاشیست حل کرده است، علیه اسلام و ” اسلام سیاسی” و “تهاجم مسلمین به تمدن غرب”  شرکت میکنند.  و این در حالی است که یکی از رهبران AFD  در مسافرتش به سوریه، بعد از اسد از مفتی حکومتی مسلمین دیدار می کند. بسیاری از کادر های ایدئولوژیک آلمان فاشیستی در زمان هیتلر با مفتی های معروف خاورمیانه و مصر دیدار داشتند. و در همین آلمان بزرگترین مسجد در زمان فاشیستها به موازات جنگ با شوروی در مونیخ ساخته شد. شکی نیست که سایه ی شوم جنبش ارتجاعی نئوفاشیستی، خطر بزرگی را برای نسل های بعدی ما مهاجران و نه الزاما ما بهمراه خواهد داشت. 

گویی تاریخ حافظه اش را از دست داده است.    امروزه بیش از ۲۲ در صد مردم آلمان به نفع همان تفاله های فاشیستی و نیمه فاشیستی و وارد کردن این جانیان بالقوه، به پارلمان رای می دهند. این جریانات با امکانات عظیم مالی تلاش میکنند در حوضه های اقتصادی، فلسفی ( بیاد آر آقایان هایدگر، بویملر، کیرک، اشمیت را) ، سیاسی برای آینده و لابد دولت ایدئولوژیک ارتجاعی شان کادر تربیت کنند. مقاله ی ای که اخیرا در روزنامه ی زمان    die Zeit   منتشر شده است، به مسئله ی کادر سازی توسط  حزب نئوفاشیستی آلمانAFD- – اشاره دارد. انتشار جملات قصار از هیتلر ها و گوبلز ها توسط ایرانی ها ی که مدعی مخالفت با ارتجاع خودی هستند، مردمی که خود زیر شمشیر داموکلوس دار و درفش و تازیانه زندگی شان را سپری می کنند،  تنها میتواند مایه ی تاسف و سرافکندگی باشد.

بموازات این تابو سازی فاشیسم در درون خانواده های آلمانی و عادی سازی “فوق راست”، مدت ها است که در گوشه ای دیگر از این جامعه جانشینی برای ” آنتی سیمیتیسم-“ضدیت با یهود و تباریهودی” – به مثابه ایمان بخشی از جامعه ی انسانی، آموزش مذهب اسلام به شیوه ی خاص در مدارس تدریس میشود. گویی اسلام (اسلاموفوبی) جانشین یهودیت در فرهنگ راسیستی این جامعه شده است. با نقل قول های چندین جمله ی رادیکال از قران به بچه های کلاس ششم دبیرستان میگویند ” اسلام دین جنگ و خشونت ” است. در کنارش مسیحیت، مذهب “مهر همگانی” . روشن است که اینجا سخن بر سر آموزش و نقد مذهب و چگونگی شکل گیری و تکامل آن نیست، بلکه یکی دیو است و دیگری فرشته. و نگاه تحقیر آمیز و ترس آور در تربیت کودکان نسبت به هر کس که ایمان مذهبی به اسلام دارد، تقویت میشود. اینکه چرا و به چه علت هزاران نفر از سوریه، لیبی، عراق و….در حالیکه خطر مرگ به جان میخرند و به اروپا پناه میبرند، مهم نیست. و یا نقش اروپا و آمریکا در این تباهی همگانی مهم نیست.تنها زمتوم،-برآمد- “آنان پشت درهای اروپا هستند و تمدن در اروپا در خطر است!!”، مهم است. برای بسیاری از مدعیان “چپ” و گرفتار نگاه ایدئولوژیک و مدار بسته ای نیز، این سایه ی شوم میتواند مرهم زخم های ناشی از شکل حکومت مذهبی دیکتاتوری بورژوازی بزرگ و زمینداران در ایران باشد. بطوریکه چند سال پیش عده ای فعالین حزب کمونیست کارگری در آکسیون مشترک با Pro NRW  که مدت ها است خود را در   AFD  حل کرده است، علیه اسلام و ” اسلام سیاسی” و “تهاجم مسلمین به تمدن غرب”  شرکت میکنند.  و این در حالی است که یکی از رهبران AFD  در مسافرتش به سوریه، بعد از اسد از مفتی حکومتی مسلمین دیدار می کند. بسیاری از کادر های ایدئولوژیک آلمان فاشیستی در زمان هیتلر با مفتی های معروف خاورمیانه و مصر و دانشگاه الذهرا دیدار داشتند. و در همین آلمان بزرگترین مسجد در زمان فاشیستها به موازات جنگ با شوروی در مونیخ ساخته شد. شکی نیست که سایه ی شوم تقویت ایدئولوژی راسیستی، خطر بزرگی برای نسل های بعدی ما مهاجران و نه الزاما ما بهمراه خواهد داشت. جالب اینجاست که بسیاری از روزنامه نگاران، تحلیلگران سیاسی و….در آلمان، مقایسه ی جریانات راست و نئوفاشیستی را با “نازیست و فاشیسم – کلاسیک” به سخره میگیرند. ولی نازیسم در آلمان ۱۹۲۴-۱۹۳۲ از کشتار عمومی یهودیان، سنتی و روما، کودکان بیمار، هزاران کمونیست و سندیکالیست و دگر اندیش و.. سخن نمی گفت، بلکه در قدرت وعده ی „تبعید کردن یهودیان به ماداگاسکار“ را به فرو کردن شان در سلولهای گاز و…تبدیل کرد. اینکه نئو فاشیسها بر بستر چه شرایطی از بحران اقتصادی-سیاسی-اجتماعی- فرهنگی و پولاریزه شدن قدرت به انحصار قدرت دست مییابند و پا روی پای فاشیسم کلاسیک خواهند گذاشت، موضوع بازی است. ولی آنها از پتانسیل تبدیل امکان به واقعیت برخوردارند! 

*******

ضمیمه:

البته خانم بهناز صالح آبادی از دانشگاه آزاد اسلامی سبزوار در پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشداش تعریف دیگری از این کلیدواژه‌ها ارائه میدهد: 

 فطرت اولیه و ثانویه از نگاه فلاسفه

«منظور از فطرت، خلقت خاص انسان است که با دیگر موجودات تفاوت دارد.فطرت ، سنگ زیرین معارف الهی وگوهر مباحث انسان شناسی است، به گونه ای که اگر مفهوم فطرت را از مباحث انسان شناسی حذف کنیم ، کل ساختمان این دانش فرو می ریزد. فطرت اولیه همان نهاد باطنی و سخت افزار نهفته در بشر است. فلسفه می گوید این فطرت سهم طبیعت است که مقدمات و زمینه انسان واقعی شدن را فراهم می کند. ولی انسان یک فطرت ثانویه هم دارد که مادرزاد است ولی پرورش و تربیت می خواهد. اگر تربیت نشود از بین می رود. دین یکی از کارکردهایش بیدار کردن و کلید زدن همین فطرت ثانویه است. حکما تربیت و بیدارسازی فطرت دوم را «تولد دوم» نامیده اند. از این رو تربیت صحیح که در آموزه‌های دینی از آن به عنوان «هدایت» تعبیر می‌شود عبارت است از راهنمایی انسان در مسیری و به سوی هدفی که با اقتضائات فطرت اولی او، که ودیعه الهی است سازگار و هماهنگ باشد و موجب شکوفایی نهال فطرت گردد. که این رسالت عظیم جز در مکتب وحی خداوند فطرت آفرین، ایفاء نخواهد شد. به عبارت دیگر، فطرت عامل اعتدال روح انسان است و همانگونه که با بیماری، بدن انسان از حد اعتدال خارج می‌شود روح نیز از نظر صفات اخلاقی به سمت افراط و تفریط متمایل می‌شود که فطرت محافظی برای روح انسان است که دچار انحراف نشود. از نظر روانشناسان عصر حاضر، حفظ تعادل و موازنه روح از جمله عوامل دستیابی به سلامت روانی و آرامش در زندگی است. کسب آرامش و سلامت روانی در نهایت منجر به رسیدن انسان به هدف و غایت زندگی و معناداری آن می‌شود. در این پژوهش به بررسی فطرت و انواع آن از نگاه فلاسفه می پردازیم و نظرات هر کدام را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهیم.» 

********

«نکاتی پیرامونِ چیستیِ “علم به مفهوم science” و “رویکرد علمی “

  • رویکرد علمی این است که برای درک ماهیت پدیده‌ها، به ظواهر آن اکتفا نشود. درونِ پدیده‌ها و فرآیندها مملو از عوامل گوناگون و روابط متضاد است و میان این عوامل متضاد روابطی هست که با نگاه به ظاهر پدیده نمی‌توان آن‌ها را به‌سادگی درک کرد.
  • پدیده‌ها و فرآیندها ایستا نیستند. بلکه تغییرات جزئی و جهش‌وار از سر می‌گذرانند و باید آن‌ها را در تغییر و حرکت‌شان شناخت.
  • رویکرد علمی مبتنی بر جمع کردن شواهد و کنکاش در آن‌ها برای کشف روابط و لایه‌های درونی پدیده‌ها و الگوی تغییر در آن‌هاست:

پس، علم، فرایندی مبتنی بر شواهد است که روابط عمقی پدیده‌ها و قوای محرکه تغییر آن‌ها را برای ما آشکار می کند.

  • علم بيانِ تلاشِ بشر برای شناختِ جهان (جهان به آنگونه كه هست) می باشد و خود در عين حال معيار حقيقت است.»- خیزش

-ارژنگ رحیم زاده  ۱۶.۰۵.۲۰۲۴


Google Translate