پذیرش خدا، رای به ملا

پذیرش خدا، رای به ملا

خدا چیست و پذیرش فرمان او بسود کیست؟ پرسشی اگرچه برای بخشی از ساده دلان ترسناک، کفروار و خدا ستیزانه باشد، برای بخش دیگر فریبخوردگان کارگر و کارمزد و اسیر، ای بسا می تواند نوری گشایشگر و پرتوی روشنائی بخش باشد برای پویش و جسارت رو به پیش، فراراهی بسوی کنش و واکنش های انسانمدارانه و جستجوئی نوگرا و شناختورزانه که از دید من چنین نیز هست. بهررو برای ما کارگران و قربانیان بیدادزده که گرفتار چپاولگران الهی ـ ملائی می باشیم، بی گمان این نگرش پرسشی ست بسیار برجسته، تاریخی و روشنی بخش! پرسشی پایه ای، تجربی و گریزناپذیر! پرسشی از خود خداشناشی و باورمداری فراانسانی مان تامگر بخود خویش اجتماعی ـ طبقاتی مان باور آوریم و بازگردیم. من از خود و همگان دردمند و پویشگران دانشگرا می پرسم! ما از بود خدا چه داریم، از چرائی نبودنش درین دوران هولناک ولائی چه می دانیم و می فهمیم؟ و یا از بازتاب وجود او که ملاها و مکلاها باشند در زندگی تاکنونی خویش چه ها آسیب ها ندیده و یا روزانه نمی بینیم!؟

پاسخ روشن خودم: من از وجود بی پایان خدا و توان شگرف و افسانه ای او بنا بر تجربه های بیشمار عینی، تاریخی و هفت دهه ایم تاکنون، هیچگونه نشانه امیدزائی ندیده، دستآویزی یاریبخش نداشته و انگیزه ای راهگشا تجربه نکرده ام. آنهم منی که در یک خانواده ای ۱۲ نفره ای تنگدست، سخت کوش، و پرُ از اوج و فرودهای پیاپی زیسته و به یاری او پیوسته نیازمند بوده و از آن تصور رمانتیک، بی بهره ای مانده ام. بنابرین برای من خدائی وجودنداشته که باورش کنم. و باید سرراست بگویم که من هیچگاه از وجود خدا کوچکترین نشانه ای ندیده، و از یاری و همراهی او کمک و بهره ای نبرده و نداشته ام. آنهم در یکچنین ساختار چنددست بهره کش و ستمکار سرمایه سالاری و زورمدار که همزمان با نابرابری های شکلگیری شخصیتی یاریت نمی دهد، که همچنین گرسنگی و تنگدستی ها را بر هستی طبقه کارگران و کارمزدان و لایه ها و نیروی رنجبران و خانواده های آنها بیرحمانه تر سوارکرده و در گوشه بگوشه کشور، آشکارا بی وجدانی و بی خدائی بیدادمی کند.

چه در دوران شاه و چه همینک هرگز و هیچکسی از همراهی، پوشش و یاری چنین خدای بزرگ و رحمانی بهره ای نبرده و نمی برد که هیچ، بل بیشترین این ندارها و تنگدست ها که مادر تولید و سازندگان کشور و سرمایه های آنند خود به تنهائی بار کمرشکن زندگی و ستم طبقاتی را برکول کشیده، و هرگز و هیچگاه کمکی از اوی خدا آگاه نداشته و ندارند! مگر همان و همین آسیب ها، ستم ها و سرزنش های بی پایانی خودکامگان ( شاهی ـ شیخی ) که تک تک ما از این میانجیگران خدا در زندگی دردبار خویش، بارهای بار زهر زور، شکنجه، زندان و مرگ را چشیده  و همچنان می چشیم. پس خدا کجاست و برای کیست؟ این خدا پیشترها در شعار (( خدا، شاه ، میهن )) لمیده بود، و امروز در خود دربار (( خلافت ولایت فقیه مطلق! )) جاخوش کرده است. این خدا را دستکم می باید از سیاست اجتماعی ـ طبقاتی بیرون ریخت و آنرا در دایره زندگی انسان ها بدلخواه چرخاند.

تنها چیزی که کارگران، زحمتکشان، زنان، جوانان و ما کمونیست ها و چپ ها از تجربه های انسان ستیزانه، سیاه و خونین خود از خدا در بیادگاه های شاه و شیخ دیده و داغ های شان را بر جان و تن تاریخی خود و پیشینمان داریم و سرراست هم آنها را می شناسیم اینکه: خدا مال ملاها، و پیشترها برای شاهان بوده، و سروری آنان را در فریب ما یاری بی همتا کرده است.

چراکه درین گستره های بلند تعریف ولی مات و ایده آلیستی از وجود خدا، و شناخت شکننده و بازنده ی همیشگی ما از خداباوری، سودی نبوده جز گولخوری و سرخوردگی و خودناباوری که انها هم برایمان بهره ای جز سرنوشت دیروزین و امروزین نداشته، و هیچ دستآویز ناچیزی هم درین خولانگاه کلاشان الهی برای آگاهی، همیاری و شناخت توان و ناتوانی نوع انسانی دستاویزی موجودنیست، تامگر در سردر گمی های پیگیر راهکار و چاره ی مفیدی در آن وجود داشته باشد و بجوئی و بیابی! و خرد را از آن هموندی سازنده بهره مندگردانی. از داستان ها و افسانه های خداپرور هیچگونه روشنگری یاریرسانی انسان باوری وجودندارد؛ پس دستکم باید تلاش عقلی بکارداد و پاسخ های درخوری برای فراروئی ها ازین لجنزار بوگندوی آخوندی بسوی جولانگاه شکوفائی انسان و انسانگرائی خودباور و همنوعدوستی انسانمدار و برابریخواه یافت. ازینرو ما ناچاریم از خود و همدردان طبقاتی اسیرمان در دام های دین بپرسیم! خدا چیست و کیست و در کجاست و به چه درد ما خورده و یا می خورد؟ رویاگرائی و زهنپروی تاکنونی هیچکس را یاری نکرده و نخواهدکرد.

آیا هنوز کافی نیست کلاه خدا را که با ترفند شاه و ملای کلاش بر سر ساده دلی مان رفته است از سر خود، زندگی و اینده فرزندان مان برداریم؟ ۴۵ سال سیاه آزگار است که ما زیر بمباران فرمان ها، خرافه ها و سمپاشی های خردکش، در برابر ملایان گرفتاریم. بازتاب کوچک این چنددهه هراسبار خدائی ـ ملائی خودکم بینی و پذیرش بندگی و بردگی های ما از یکسو و در سوی دیگر به خداگونگی خامنه ای و مافیاها و باندهای او و مخالفانش انجامیده است که به تباهی ها و پاکباختگی های روزافزون ما در همه پهنه های زندگی فراروئیده است. فرمان و مصلحت خدائی که یا ترفندهای برتریجویانه دینی ـ آخوندیسم را بارمان می کند و این گستره ی این دام به جائی رسیده که ملا میانجیگر مطلق خدا و سرمایه سالاری انگل شده، و زندگی و هستی ما را به حال و روز امروزی دهشتناک و ویران کشانده شده است. ما را شایسته نیست که بیش ازین خدا را با دستان خود برای آقا تر و خشک کنیم. بس است و دیگر بس! فرصت های بی شماری را باخته و از دست داده ایم. بااینوجود برگزاری رای دادن برای تضمین جایگاه ولایت را بیکوت مطلق کنیم و با این همبستگی سراسری کارگران و زنان و جوانان را به خیابان ها بکشانیم و هریک از ما کلاه خدا و ریا ملا را از سر و جان خود و کشورمان بدورافکنیم. این یگانه راه چاره ی ماست

اینکه ما بخواهیم با هر زبان، کنش و روشی فرمان این خدای ناپیدا برای بردگی بدرگاه مافیای های آقا، ملایان و مکلایان تبهکاران و چپاولگران آنان را بپذیریم، در نوع خود همچنان یک خطا و خیانت دوباره، آشکار و تجربی به حقوق انسانی تک تک ماست که نباید تن بدان داد! و ازینرو بی گمان شرکت در بالماسکه از پیش روشن آقا که رئیس جمهوری دیروز خود، و بسان دیگران مخالف را به مصلحت سرکردگی خویش و بی تردید کشت، و اینک بدنبال سردرگمی توده ها پای صندوق رای می باشد به سرراستی و شایستگی آگاهانه نه ی بزرگ داد و در آن شرکت نکرد، چراکه جز به پابرجائی این ساختار فاشیست، فراانسانی، ضدبشری و ساختار سرمایه سالاری تبهکار آن نمی انجامد که دشمن نیروی کار، نانجویان و آزادیخواهان ماست. ما نباید دوباره و بنام خدا به یاری این سیستم کلاش و برتریجو و نیرنگباز بپردازیم. خودکامگی دینی ایکه درین ۴۵ سال جز ویرانگر زندگی پویای انسانی و تاکنونی نبوده است.

اگر بپذیریم که خودکامگی ولائی دینی ست! و تعریف وجود خدا در فرمان ملاست، و آن نیز جز دستور برده پروری خدا توسط ملای انگل و مفتخور برای بردگی و بندگی ما نبوده و نیست، آنهم ملایانی که توانسته با نام او اینچنین دار و ندار ما بربایند و زندگی نیروی کار و زنان و جوانان را برباد جاهطلبی و اشرافیت خو داده و سپرده اند، دیگر جای هیچگونه سازش و نرمشی نمانده است.

عزیز نسین بزرگ مرد و نوعدوست روزگاری نچندان دور چنین گفت: در کشورهائی که بیشترِ مردمانش ساده دل، خنگ و نادان باشند، معتبرترین و پر درآمد ترین شغل در آن کشورها تجارتِ “دین” است.

بهنام چنگائی ۲۲ خرداد ۱۴۰۳

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate