پاسخ به یک سوال که «چرا ما با هم و براساس ارزشهای انسانی کار نمی کنيم »

پاسخ به یک سوال که «چرا ما با هم و براساس ارزشهای انسانی کار نمی کنيم »
*بر دلم نشسته‌ خاکستر و دود
رنجدیده م از ذهن‌های،
 که در دام‌ مماشات و«بده،بستان» بدوبستان.
سراپا دروغند و ریا!
با هر بادی تندی که از هر کجا بیاید
مست ند و-در فکر خويشتن-خوشند…
همراه با آنانی که،
از مردگان توقع طبابت و شفا دارند
«قضاوت‌»
بر سر کتمان حقیقت و- جعل تاریخ  است میراث به جامانده  از گذشتگان ما،
چون پایه‌ی تاریخ تمدن ما از زبان حاکمان مستبد و – مست قدرت به دست ما رسید …
.
احساسات انسانی را نه براساس شعور انسانی پیشینیان ما!
 بلکه بر اساس تفکر صفویه «مذهب شیعه» برای ما بعنوان احساسات ملی بازتعریف کردند و می کنند.
باز تعریف فرهنگ از خودبیگانگی و دور شدن از «اختيار» و«تن دادن به بردگی…»
 به همین دلیل ساده، که ما مدام به دنبال «ناجی» و- فرد پرستیم…
باهم بودن را هرگز  تجربه نکردیم و اجازه ندان بیاموزیم و ما هم تکانی به خود ندادیم و  نیاموختیم.
«در باور به رهبری جمعی بیگانه‌ایم…»
Print Friendly, PDF & Email

Google Translate