گسترش جنبش اعتراضی دانشجویی، بحران ایدئولوژیک – سیاسی آمریکا

گسترش جنبش اعتراضی دانشجویی، بحران ایدئولوژیک – سیاسی آمریکا

افق گسترش جنگ و ویرانی  

دنیا بر لبۀ پرتگاه قرار گرفته است. بیش از هفت ماه است که اسرائیل با حمایت و همدستی کامل آمریکا و دولت های غربی یک نسل کشی عیان را در مقابل چشمان بشریت به پیش می برد. دنیا به خروش آمده است. قاتلین وقعی نمی گذارند. امپریالیسم آمریکا بر طبل جنگ می کوبد. علیرغم جنبش میلیونی اعتراضی در سراسر جهان و در خود آمریکا، آمریکا قصد توقف ندارد. 

جنبش اعتراضی دانشجویی یک نقطه عطف مهم در اوضاع سیاسی آمریکا و غرب است. دانشگاه ها عملا به صحنه نبرد بدل شده اند. این جنبش به سایر کشور ها از جمله کانادا، استرالیا، بریتانیا، فرانسه، اسپانیا، آلمان و ایتالیا گسترش یافته است. علیرغم سرکوب خشن پلیسی، ابعاد اعتراض گسترش می یابد. این شرایط یادآور جنبش علیه جنگ ویتنام و شرایط سیاسی اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ میلادی است. جنبش حقوق مدنی برای رفع تبعیض ازسیاه پوستان، جنبش حق زن و آنچه به انقلاب مه ۶۸ در فرانسه معروف شد. یک دوره پر شور و تحول که در تاریخ به ثبت رسیده است.

بحران سیاسی – ایدئولوژیک

دولت آمریکا با یک بحران عمیق سیاسی – ایدئولوژیک روبروست. اعتبارش بشدت سقوط کرده است. بی اعتمادی به حکومت بسیار وسیع است. نارضایتی عمومی بسیار عمیق است. اما مساله اینجاست که این بحران فقط داخلی نیست. جهانی است. از جنگ جهانی دوم، آمریکا قوی ترین قدرت جهانی است. تعداد کودتا، رژیم چنج، جنگ و نسل کشی که آمریکا طی ۸۰ سال اخیر در کل جهان، از آمریکای لاتین، تا آسیا، آفریقا و خاورمیانه سازمان داده است، رکورد دار است. اما مساله اینجاست که برای تحمیل و تحکیم قدرت فقط زور و پول و قدرت نظامی کافی نیست، به یک روایت ایدئولوژیک – سیاسی برای توجیه حضور این نیرو و ضرورت وجودی آن نیز نیاز است.  

بعد از جنگ جهانی دوم، غرب جنگ سرد را سازمان داد. یک دنیای دو قطبی تعریف کرد، تمدن غرب در مقابل شوروی و بلوک شرق که بنام سوسیالیسم حکومت می کردند. دنیا عملا به دو قطب تقسیم شد؛ شوروی بعنوان قطب توتالیتر، دشمن آزادی، دموکراسی و حقوق بشر معرفی شد. “تمدن غرب” بعنوان پرچمدار آزادی، دموکراسی و حقوق بشر. بخش وسیعی از جهان این روایت را پذیرفتند یا به آن تسلیم شدند. آمریکا و غرب در جنگ با بلوک شرق پیروز شدند. پس از سقوط شوروی، آمریکا نیاز به یک روایت جدید برای حفظ مقام ابر قدرت داشت. حمله به عراق پیش پرده جهان نوین بود. بدنبال این حمله روایت جدید ساخته شد: “جنگ تمدن ها.” این بار دشمن بزرگ یا شیطان بزرگ اسلام و جنبش اسلامی تعیین شد. اعلام شد که برای پیروزی، غرب نیازمند است اسلام را شکست دهد.

مسخره است که چگونه از هیچ غول ساختند. اسلام بعنوان یک جنبش سیاسی در خاورمیانه حضور داشت ولی قوی نبود. تازه همان میزان حضور را نیز مدیون بریتانیا و امپریالیسم غرب بود. در ایران بطور نمونه، کل دستگاه آخوندی از حوضه علمیه قم تا آیت الله های شامخ، دست پرورده انگلستان اند. انگلستان جنبش اسلامی را علیه جنبش دموکراسی طلب و چپ و کمونیست عَلم کرد. در کشورهای دیگر خاورمیانه نیز به همچنین. خاورمیانه، بخاطر نفت و موقعیت سوق الجیشی از جایگاه بسیار مهمی در سیاست های کولونیالیستی و امپریالیستی  غرب برخوردار بوده است. بریتانیا عملا خاورمیانه را تکه تکه کرده و بدست خانواده های مختلف سپرده است. ۸۰ سال پیش نیز تخم ویرانی، آشوب و جنگ دائم را با ایجاد کشور اسرائیل در منطقه کاشت.

اکنون سی سال است که “تمدن غرب” ظاهرا دارد با “تروریسم اسلامی” می جنگد؛ این روایت غرب است. ما آنرا جنگ دو قطب تروریست نامیدیم. تروریسم دولتی در مقابل تروریسم اسلامی. مساله اینجاست که طولی نکشید که حقایق درز پیدا کرد. افشاء شد که تمام این قدرت تروریستی اسلامی را خود غرب، بویژه آمریکا و اسرائیل ساخته اند. یک غول ساختگی را بجان مردم انداختند، به بهانه نابودیش، جامعه و تمدن را نابود کردند و میلیون ها نفر را به قتل رساندند و میلیون ها نفر دیگر را آواره کردند. طی بیست سال خاورمیانه به یک ویرانه بدل شده است. 

جنبش واقعی که پس از سقوط شوروی امکان قدرت یابی در منطقه داشت، ناسیونالیسم عرب بود. ناسیونالیسم ضد استعماری مهمترین جنبش سیاسی – اجتماعی قرن بیست بود. گرایش چپ این جنبش، در زمان جنگ سرد در کنار شوروی بقرار داشت. ناسیونالیسم عرب در زمان جنگ سرد فعال و صحنه دار بود. بعلاوه، مساله فلسطین به یک زخم چرکین بدل شده بود که ناسیونالیسم عرب و روحیه اعتراض و مقاومت را در منطقه زنده نگاه می داشت. انتفاضه اول چپ و سکولار بود. در نتیجۀ این جنبش انتقاضه بود که اسرائیل در صدد ایجاد یک سازمان اسلامی برای ایجاد تفرقه و دو دستگی در جنبش برای حق تعیین سرنوشت فلسطین برآمد. حماس محصول این سناریوی سیاه است. صدام پس از حمله به کویت بسیار محبوب شد. ملک حسین شاه اردن در مقابل آمریکا طرف صدام حسین را گرفت. البته سریع سر به نیست شد. تمام این جلوه های شورش علیه امپریالیسم غرب سریعا خاکستر شد و به هوا رفت. جنبش اسلامی سلاحی کارساز علیه هر نوع جنبش ضد امپریالیستی و ضد غرب بود. نابودی لیبی و سوریه، بویژه قرار است درس خوبی به تمام کسانی باشد که سودای “استقلال” و ناسیونالیسم عرب یا آفریقایی در سر می پرورانند. 

آمریکا عملا موفق شده است که کل منطقه را تحت سلطه کامل درآورد. بخش مهمی از منطقه ویران و از مدنیت تهی شده است. پروژه اشغال غزه به پایان خود نزدیک می شود. دولت های منطقه همگی بمعنای کامل کلمه دست نشانده اند. ۷ ماه نسل کشی در غزه تمام حقایق را عریان در مقابل چشمان جهان قرار داد. گفته می شود که در مصر و اردن نارضایتی توده ای علیه دولت حاکم بسیار گسترش یافته است. نظاره همدستی کامل دولت ها در نسل کشی اسرائیل مردم منطقه را خشمگین تر و در نقطه انفجار قرار داده است.

  بنظر می رسد که آمریکا و غرب جنگ را در صحنه نظامی برده اند. اما مساله اینجاست که بمب ها فقط غزه را نابود نکرد، تمام آن عمارت جنگ تمدن ها، تمدن بزرگ غرب در مقابل تروریسم عقب ماندۀ اسلامی را نیز ویران کرده است. حقایق برملا شده است. ماسک ها دریده شده است. این روایت دیگر کارساز نیست. دنیا دیگر نمی پذیرد. دنیا به فریاد برخاسته است. احدی دیگرروایت تمدن غرب در برابر تروریسم اسلامی را نمی پذیرد. رسانه های بستر اصلی و دولتمردان هنوز طوطی وار تکرار می کنند ولی دیگر خریدار ندارد.

آمریکا و ناتو خود را “دنیای مبتنی بر قانون” می نامند! این عبارت به یک جوک بدل شده است. اما غرب نیازمند تکرار این عبارت کلیشه ای است، زیرا نمی تواند فقط مبتنی بر بمب و سلاح بر دنیا حکم براند. به یک روایت ایدئولوژیک نیازمند است. دو سال است دارند می کوشند روسیه را به همان مقام شوروی سابق برسانند و علیه آن جنگ افروزی می  کنند، از چین دشمن سازی می کنند. دارند یک دو قطبی دیگر می سازند؛  یک “جنگ سردِ داغ” جدید سازمان می دهند. این روایت آنچنان بی پایه و قلابی است که بخش قابل توجهی از جامعه تشخیص می دهد. اگر در ابتدای جنگ اوکراین، در فضای ضد روس – ضد پوتینی که بویژه از انتخابات ۲۰۱۶ در آمریکا ساخته و رواج یافت، و همچنین احساس همدردی با مردم اوکراین، ناتو توانست سمپاتی جامعه را جلب کند و یک فضای جنگی بر جامعه حاکم کند، اما بدنبال افشای اسکاندال های مالی، شرکت جریان فاشیستی در دولت و ارتش اوکراین، سابوتاژ تلاس برای صلح توسط غرب، پروواکاسیون جنگی غرب و نخ نما شدن پروپاگاندا و ریاکاری حکومت، این فضا بشدت تغییر کرد. بویژه بدنبال نسل کشی اسرائیل در غزه و همدستی کامل غرب در این جنایت، چشمان مردم گشوده شده است.

جامعه بیدار شده است. آگاه شده است. سوشیال میدیا مملو است از اعترافات، بخصوص از جانب نسل جوان که اعلام می کنند چشمانشان گشوده شده است. حجاب دروغ دریده شده است. اکنون دیگر حقیقت را می دانند و خشمگین اند. می دانند که تمام عمرشان دروغ شنیده اند. اکنون نقش اسرائیل را در ژئو پولتیک منطقه درک می کنند. هیئت حاکمه از اعتبار تهی شده است. هر گونه اعتمادی از آن سلب شده است. این یک بحران بسیار جدی و عمیق است.

در کشورهای دیکتاتوری، حکومت نه بر جلب اعتماد مردم، بلکه به زور سر نیزه اتکاء می کند. این یک حقیقت عریان و مورد تفاهم عمومی است. اما در دموکراسی باید از هر دو استفاده کرد. زمانی که سلاح دوم، زور سرنیزه عملا حاکم و میداندار می شود، حکومت دچار بحران جدی است. این وضعیت کنونی آمریکا و تا حدود زیادی کشورهای دیگر غربی است. مردم اعتمادشان کاملا از حکومت سلب شده است. 

بحران عمیقی که در چند سال اخیر، از کووید جامعه را در بر گرفته، کنترل خشنی که  در دوره کووید بر جامعه حاکم کردند، آمار بالای جراحت ها و مرگ ناشی از واکسن و سانسور شدید رسانه های بستر اصلی و حتی سوشیال میدیا عملا به بنای اعتماد و اعتبار حکومت ضربات جدی زده است. گسترش وسیع فقر، بی خانمانی، اضمحلال کامل سیستم رفاه اجتماعی، حمایت بی چون و چرا از جنگ اوکراین و نسل کشی اسرائیل در غزه و تقبل هزینه های نجومی برای تداوم جنگ  خشم مردم را سرریز کرده است. و حکومت تنها پاسخش به این خشم و عصیان سرکوب خشن است. این وضعیت اگر تغییر نکند، ایستگاه بعدی فاشیسم است.

بنظر نمی رسد که حکومت قصد عقب نشینی داشته باشد. مساله اینجاست که در این شرایط بحرانی، عقب نشینی معنای وسیعتری دارد. چهار نعل بسوی سرکوب هر نوع آزادی و حق مدنی پیش می روند. شرایط امروز با دوره جنگ ویتنام متفاوت است. جنبش اعتراضی وقت نقش تعیین کننده ای در پایان جنگ و برخی عقب نشینی های کوتاه مدت دولت داشت. اما امروز بنظر می رسد که هیات حاکمه قادر به عقب نشینی نیست. از همین رو است که با این شدت و وقاحت طی هفت ماه گذشته از نسل کشی دفاع کرده و هنوز می کند.

باید پرسید که علت این دفاع سرسخت از اسرائیل و کشتار در غزه، علیرغم این خشم میلیونی و جهانی از چه روست؟ هدف پاکسازی کامل غزه، حفظ موقعیت جنگی و توسعه جنگ است. بنظر می رسد که بحران نظام آنچنان عمیق است که جنگ تنها پاسخ است. تلاش های غرب برای گسترش جنگ اوکراین کاملا عیان است. ماکرون، رئیس جمهور فرانسه از خطیربودن اوضاع و لزوم دخالت ناتو در جنگ سخن می گوید. اعلام کرده که فرانسه آماده پیاده کرده نیرو است. دیوید کامرون، وزیر امور خارجه بریتانیا، به اوکراین چراغ سبز حمله موشکی به مسکو را داده است. در ماه مارس یک حمله تروریستی در مسکو انجام گرفت که داعش مسئولیت آنرا بعهده گرفت. روسیه اعلام کرد که کار اوکراین بوده است و احتمالا غرب در آن دخالت داشته است. موضوع در همین جا فعلا مسکوت مانده است. اما همه می دانند که داعش دست ساز آمریکا و اسرائیل است. در سوریه در کنار آمریکا و اسرائیل می جنگد. چگونه است که این جریان اسلامی در این هفت ماه اخیر تنها عملیات تروریستی سر و صدا داری که انجام داده در روسیه بوده است؟

بسیار روشن است که ناتو به اشکال مختلف روسیه را به حمله تحریک می کند. نیروهای غربی عملا در اوکراین در حال جنگند. بدون سلاح های غرب اوکراین یک روز قادر به جنگ نیست. سلاح های ممنوعه از نظر قوانین بین المللی، از جمله اورانیوم تضعیف شده در اختیار اوکراین گذاشته شده است. تاکنون روسیه به این تحریکات پاسخ نداده است. 

تغییر ژئوپولتیک

بار دیگر جنگ برای تعیین رئیس جهان آغاز شده است. جنگ اوکراین یکی از جبهه های نبرد است، پاکسازی غزه یکی دیگر. جنبش ناسیونالیستی ضد کولونیالیستی در آفریقا جان می گیرد. چهار مستعمره سابق فرانسه در آفریقا، مالی، نیجر، بورکینا فاسو و  گینه علیه فرانسه کودتا کرده اند. تلاش هایی از جانب کشورهای همسایه، بویژه نیجریه برای ضد کودتا انجام گرفت که موفقیت آمیز نبود. فرانسه تلاش هایی برای کودتا انجام داد، شکست خورد. اکنون القاعده دارد ماموریت خرابکاری و جنگ افروزی را در بورکینا فاسو پیش می برد. گفته می شود که روسیه در نیجر و بورکینا فاسو حضور دارد و ارتش را تعلیم می دهد. از حضور رژیم اسلامی هم سخن می رود. علت اصرار و تاکید ماکرون برای اعزام نیرو به اوکراین و جنگ با روسیه روشن می شود.*

گفتمان آنتی کولونیالیستی در آفریقا بسیار داغ شده و دولت آفریقای جنوبی به یک پرچمدار این جنبش بدل شده است. بنظر می رسد که کنگره ملی آفریقا (ای ان سی) دارد می کوشد اعتبار باخته را بازسازی کند. بخش قابل توجهی در آفریقا در دامن جنگ با تروریسم است. نیروهای تروریستی اسلامی به جان منطقه اقتاده اند، بویژه در آفریقای غربی. میلیون ها نفر در نیجر و سودان و سومالی آواره اند. برخی تحلیلگران از خطر یک جنگ وسیع در آفریقا سخن می گویند. کودتاهای ضد فرانسوی- ضد کولونیالیستی در غرب آفریقا، غرب را به هراس انداخته است. این کشورها منبع فلزات گرانبها هستند. برده داری کودکان در منابع کوبالت در کنگو شرم بشریت است. 

بریکز، سازمان اقتصادی- سیاسی رقیب غرب دارد قدرت می گیرد. بریکز یک قدرت بزرگ اقتصادی است که دارد به یک وزنه سیاسی مهم بدل می شود. چین، روسیه، برزیل، هند و آفریقای جنوبی اعضای اولیه بریکز هستند که بزودی قرار است به ۲۴ کشور افزایش یابد. جمهوری اسلامی به عضویت بریکز پذیرفته شده است. بریکز موفق شده است که دلار را از بسیاری معاملات فی مابین حذف کند. معامله به ارزهای خودی دارد به یک سیاست رایج بدل می شود. این ضربه  بزرگی است به موقعیت آمریکا.

با توجه به محرکه جنگ اوکراین، یعنی گسترش ناتو پس از سقوط شوروی، مساله ای که نه تنها بارها بطور روشن توسط دولت روسیه در کنفرانس ها و اجلاس های مختلف جهانی یا اروپایی طرح و تاکید شده، بلکه بسیاری از سیاستمداران و تحلیگران غربی نیز اعلام کرده اند، ناتو کماکان در حال گسترش است. عملا تمام کشورهای اروپایی همسایه روسیه بغیر از اوکراین، کشورهای بالتیک، سوئد و فنلاند به ناتو پیوسته اند.  این یک تحریک مسلم جنگی علیه روسیه است، بویژه آنکه تقاضای پوتین چندین سال پیش برای پیوستن به ناتو رد شد. در فضای تبلیغات جنگ افروزانه علیه روسیه، تامین کامل مالی و نظامی اوکراین برای ادامه جنگ، ارسال سلاح های غیرمجاز به اوکراین، ناتو مدام به مرزهای روسیه نزدیک تر می شود. با هر نوع منطقی، این حرکت و سیاست فقط می تواند به تحریک جنگ تعبیر شود.

 جنگ افروزی علیه چین، دخالت در تایوان برای تحریک جنگ، در شرایطی که آمریکا در زمان نیکسون تایوان را بعنوان بخشی از چین برسمیت شناخته است و از نظر سازمان ملل نیز تایوان بخشی از چین محسوب می شود. بالا گرفتن تنش میان فیلیپین و چین، در حالیکه آمریکا موقعیت نظامی خود را در فیلیپین ظرف دو سال اخیر گسترش داده است و بالا گرفتن تنش در منطقه، میان ژاپن، کره جنوبی، فیلیپین و چین بسیار نگران کننده است. بعید بنظر می رسد که این میزان جنگ افروزی، دامن زدن به آتش جنگ در همین جا متوقف شود. اگر تاکنون آتش جنگ داغتر نشده است بخاطر عدم واکنش تند روسیه و چین به تحریکات آمریکا و ناتو است**.

جمهوری اسلامی

موقعیت جمهوری اسلامی در منطقه و در جهان ویژه است.جمهوری اسلامی مانند تمام سازمان ها و کل جنبش اسلامی دست ساز آمریکا و غرب است. محصول پروژه کمربند سبز کارتر و برژینسکی. جمهوری اسلامی برای شکست چپ و کمونیسم در ایران، نیروهای اصلی انقلاب در کشور، باید ژست آنتی امپریالیست بخود می گرفت. ژستی که موجب موفقیت سیاسی اش در منطقه و در میان برخی نیروهای معروف به چپ مثل حزب توده و اکثریت بود. طی این ۴۵ سال رابطه رژیم اسلامی و آمریکا بیشتر حالت جنگ زرگری داشته است. در دست هم بازی کرده اند. در پشت پرده معامله کرده اند، در جلوی صحنه هارت و پورت. اما اکنون بنظر می رسد که اختلاف سیاسی جدی تر شده است. سال گذشته با شکل گرفتن یک جنبش وسیع توده ای و انقلابی، آمریکا ابتدا، بطور جدی پروژه رژیم چنج را در دستور گذاشت اما پس از مدتی این نقشه را مسکوت گذاشت و مذاکرات را آغاز کردند. در معادلات در منطقه اکنون رژیم اسلامی، بهمراه نیروی متحدش حزب الله و در یمن، به یک قدرت قابل توجه بدل شده است. 

اسرائیل بر گسترش جنگ با ایران مُصر است. ( سخنرانی ها و مصاحبه های متعددی از نتانیاهو، حتی در کنگره آمریکا، موجود است که از ضرورت حمله نظامی به ایران صحبت می کند.) تلاش می شود تمایل به گسترش جنگ به سیاست های نتانیاهو و دولت دست راستی اسرائیل نسبت داده شود. اما نتانیاهو به تنهایی قادر به گرفتن هیچ تصمیمی نیست. ممکن است اکنون اختلافاتی بر سر چگونگی پیشبرد این جنگ و کشتار درون هیات حاکمه غرب بروز پیدا کرده باشد، اما در تحلیل نهایی اسرائیل بدون تائید و حمایت آمریکا دست از پا خطا نمی کند. 

شرایط در منطقه بسیار حساس و خطیر است. حمله نظامی به ایران یک ویرانی عظیم، عظیم تر از عراق بوجود خواهد آورد. اپوزیسیون دست راستی ایران بر طبل جنگ می کوبد. محکم و وقیح پشت اسرائیل ایستاده است و از اسرائیل و آمریکا تقاضای حمله به ایران دارد. اگر کسی تا بحال شک و تردیدی در مورد ماهیت این جریان فاشیست جنایتکار داشته، با این تبلیغات کثیف ماهیت این جریان را بخوبی خواهد شناخت. از سوی دیگر بخش قابل توجهی از جریان چپ و کارگری در ایران، بنظر می رسد که روایت جنگ اسرائیل با حماس و جنبش اسلامی را قورت داده است و لذا عمدتا یک سیاست سکوت در برابر این فجایع اتخاذ کرده است. 

بر خلاف نظر حاکم در میان بخشی از نیروهای چپ، جمهوری اسلامی خواهان جنگ نیست. جمهوری اسلامی به تنش نیاز دارد، ولی جنگ نمی خواهد. جنگ به نابودی آن منتهی خواهد شد. تحریک جنگ برای جمهوری اسلامی مانند خودکشی است. به همین دلیل قبل از حمله به اسرائیل بمدت دو هفته با آمریکا مذاکره کرد. محل و زمان حمله را اطلاع داد. حمله ایران به اسرائیل یک نمایش جنگی بود. مثل یک مانور. رسانه های بستر اصلی و دولت های غربی و اپوزیسیون راست و چپ ایران، رژیم اسلامی را به پوزخند گرفتند که نتوانست خسارت جانی و ویرانی جدی بوجود آورد. یک حرکت غیر مسئولانه. ریشخند رژیم اسلامی برای وارد نیاوردن صدمات جدی، عملا تحریکی است برای جنگ. مردم ایران از جنگ هیچ سودی نخواهند برد. مرگ و ویرانی تنها نتیجه حمله نظامی اسرائیل و غرب به ایران است. از تاریخ باید آموخته باشیم. زیاد دور نباید بنگریم.

تحلیگران و ژورنالیست های مخالف آمریکا و اسرائیل از حرکت نظامی رژیم اسلامی بعنوان یک نمایش قدرت مهم یاد کردند. اینجا نمایش بمعنای واقعی آنست. این نه یک حمله نظامی جنگی، بر یک مانور نظامی بود. مساله بر سر آنست که جمهوری اسلامی یک نقشه حساب شده برای یک نمایش نظامی و نه یک جنگ واقعی را پیاده کرد. و هنوز به حمله دوم اسرائیل پاسخ نداده است. روسیه اسرائیل را تهدید کرد که اگر به ایران حمله کند، روسیه دخالت می کند. 

بنظر می رسد که آمریکا و غرب، پدیده ای که خود غرب آنرا “دنیای مبتنی بر قانون” می نامد،  دچار بحران جدی سیاسی و ایدئولوژیک و اقتصادی است. خطر شکل گیری جنگ جهانی سوم روز بروز بیشتر می شود.** جنبش عظیم میلیونی علیه نسل کشی در غزه، بیداری عمومی و جهانی مردم، شورش و اعتراض میلیونی برنامه هیات حاکمه را با مشکل و وقفه روبرو کرده است. باید دید که کدامیک پیروز می شود: مردم و عدالت یا جنگ و کشتار و ویرانی؟

از اینرو بسیار حیاتی است که نیروهای آزادیخواه، برابری طلب، کارگری، چپ و کمونیست، در یک کلام نیروهای عدالتخواه محکم و با ثبات، همبسته و متحد نه تنها علیه این نقشه سیاه ویرانساز دولت های غربی، در راس آن آمریکا بایستند، بلکه به یک صف آزادیخواه و سوسیالیست در برابر جنبش های ناسیونالیستی، “ضد-امپریالیستی” طرفدار بریکز شکل دهند. کشتار در غزه و پاکسازی غزه بخشی از این سناریوی سیاه است. گسترش جنگ، حمله به ایران، جنگ جهانی سوم از محتملات است. باید این خطر را جدی گرفت. با سیاست “انشاءالله گربه است!” نمی توان با رویدادی با این اهمیت و خطیر مقابله کرد.

سکوت در مقابل اسرائیل، آمریکا و غرب از ترس قدرت گیری رژیم اسلامی یا جنبش اسلامی یک نگرانی وارونه است. تنها راه مقابله با جنبش اسلامی، صف بندی محکم چپ و کمونیسم در دفاع از عدالت، آزادی، انسانیت، برابری و صلح و آرامش است. سکوت چپ، اسلامیست ها را تقویت می کند. میدان را خالی می گذارد. زمین را بدست اسلامیست ها می سپرد. تحریم سیاسی در این شرایط، سیاست پاسیفیستی و خطرناکی است. می گویند حماس قویتر و محبوبتر شده است. پیش از جنگ، مردم فلسطین از هر دو نیروی فاسد و دزدی که قرار است آنها را نمایندگی کنند، حماس و الفتح خسته و عاصی بودند. این جریانات از پشتیبانی چندانی برخوردار نبوده اند. طی این هفت ماه جنگ با تبلیغات اسرائیل و غرب برای توصیف این جنگ، بعنوان جنگ اسرائیل و حماس، حماس محبوبتر شده است. عملا به مقام رهبر مقاومت ارتقاء اش داده اند. وقتی زمین خالی باشد، هر که در میدان باشد، به نیروی اصلی بدل می شود.

مردم عاصی و مستاصل غزه که کشتار و قتل عام می شوند، یا با بمب و تانک و گلوله به خاک و خون کشیده می شوند یا از تشنگی و گرسنگی بر خاک می افتند، نیاز به امید دارند. این طبیعت انسان است. برای نجات به هر چیزی آویزان خواهند شد. نیاز به رهایی، نیاز به مقابله، نیاز به مقاومت، حتی بعضا نیاز به انتقام همچون غریزه ای انسان ها را به پیش می برد. در این شرایط نیروهایی که در صحنه حضور دارند و در کنار مردم می جنگند، امکان پیدا می کنند که به مقام رهبر ارتقاء یابند. ارتجاع نیز این نیاز را می شناسد و درک می کند. این چنین است که جریان ارتجاعی و فاسد حماس به مقام رهبری مقاومت ارتقاء می یابد.

شرایط خطیر است. باید جدی اندیشید. باید یک نیروی قوی آزادیخواه، برابری طلب، انساندوست، چپ و سوسیالیست سازمان داد. باید این دنیا را به مصاف طلبید. باید نیروی جنایتکار و مرتجع و سرکوبگر را در هر دو قطب به مصاف طلبید. یکبار دیگر، باثبات می رسد که سوسیالیسم تنها راه نجات بشریت است. تا زمانی که سرمایه، پول و سود و حرص و ولع، بر جهان حکم می راند، مرگ و نابودی اجتناب ناپذیر است. جنگ و ویرانی؛ نسل کشی و قتل عام؛ سرکوب و تبعیض اجتناب ناپذیر است.

*فرانسه ۱۴ مستعمره (سابق) در آفریقا دارد. این مستعمرات ۵۰۰ میلیارد دلار به فرانسه “مالیات استعماری” پرداخت می کنند. بخشی از بودجه این کشورها به عناوین مختلف سرازیر بانک های فرانسه می شود. باین ترتیب، فرانسه قادر می شود حدود ۸۵ درصد درآمد سالانه این کشورها را تصاحب کند.

** ریشی سوناک، نخست وزیر بریتانیا اخیرا در کنفرانس “تبادل سیاست” بسیار روشن به خطر جنگ حتی هسته ای در آینده نزدیک اشاره می کند. در این سخنرانی او به خطرات مهلکی که در ۵ سال آینده در برابر بریتانیا و غرب قرار دارد اشاره می کند.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate