«کارل لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ»، لئون تروتسکی، ۱۹۱۹

«کارل لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ»، لئون تروتسکی، ۱۹۱۹

از  کارگر میلیتانت شماره ۷۸

ما به یک باره متحمل دو ضایعۀ سنگین شده ایم که در ترکیب با هم، مصیبت عظیمی را رقم می زننددو رهبری که نام­شان تا ابد در کتاب سترگ انقلاب پرولتاریا خواهد ماند، از صفوف ما به زمین فرو غلتیده اند.

نام کارل لیبکنشت، هرچند پیش از این نامی شناخته شده بود، بی درنگ از نخستین ماه های کشتار هولناک اروپا، آوازه ای جهانی یافت؛ و به مانند نام شرافت انقلابی، به مانند تعهد به پیروزی، انعکاس یافتدر آن هفته های نخست، زمانی که میلیتاریسم آلمان در مجالس عیاشی خود نخستین پیروزی اهریمنی اش را به جشن و سرور می گذارند؛ در آن هفته هایی که نیروهای آلمان هم­چون توفان بلژیک را درنوردیدند، و سنگرهای بلژیک را هم­چون خانه های مقوایی از سر راه کنار می زدند؛ هنگامی که توپ ۴۲۰ میلی­متری آلمان، تهدیدی برای به بردگی کشاندن و خم کردن پشت کل اروپا تا شخص ویلهلم بود؛ در آن روزها و هفته هایی که سوسیال دمکراسی رسمی آلمان به رهبری شایدمان و ابرت، زانوی میهن­پرستی خود را پیش روی میلیتاریسم آلمان خم کردند؛ زمانی که دست­کم به نظر می رسید همه چیز– چه در دنیای بیرون (بلژیک لگدمال شده و فرانسه با بخش شمالی تحت اشغال آلمانی هاو دنیای داخل (نه فقط یونکرها، نه فقط بورژوای آلمان، نه فقط طبقۀ متوسط شووینیست که حزب به رسمیت شناخته شدۀ طبقۀ کارگر آلمان)- در برابر میلیتاریسم آلمان تسلیم خواهد شد؛ در آن روزهای تیره، وحشتناک و پلید، در آلمان صدای سرکش اعتراض، خشم و نفرین آغازیدن گرفت؛ این صدای کارل لیبکنشت بودو این صدا در سرتاسر جهان طنین افکند!

در فرانسه، جایی که فضای توده ها در آن مقطع خود را زیر پاشنۀ کشتار آلمان یافت؛ جایی که حزب حاکم سوسیالپاتریوت های فرانسه به پرولتاریا ضرورت نبرد را نه برای زندگی، که تا مرگ اعلام کرد (و به بیان دیگر، زمانی که «کل مردم» آلمان برای اشغال فرانسه له له می زدند!)؛ حتی در فرانسه، صدای لیبکنشت، طنین هشدار و هوشیاری بود؛ سنگرهای دروغ، افترا و ترس را منفجر می کردمی شد احساس کرد که لیبکنشت به تنهایی انعکاس توده های خاموش بود.

با این حال در واقع حتی آن زمان هم او تنها نبود؛ او از نخستین روز جنگ شانه به شانۀ خود، رزا لوکزامبورگ شجاع، راسخ و قهرمان را داشتبی­قانونی پارلمانتاریسم بورژوایی آلمان، امکان اعتراض از تریبون پارلمان را نه به رزا داد و نه لیبکنشت، و در نتیجه صدای رزا کم­تر شنیده شداما نقش او در بیدارسازی بهترین عناصر طبقۀ کارگر آلمان، به هیچ رو کم­تر از رفیقِ مبارزه و مرگ وی، کارل لیبکنشت، نبوداین دو مبارز که در طبیعت متفاوت، اما با این وجود بسیار نزدیک بودند، مکمل هم بودند، سرسختانه به سوی هدفی مشترک حرکت می کردند، کنار یک­دیگر با مرگ رو به شدند و شانه به شانه به تاریخ پیوستند.

کارل لیبکنشت بیانگر تجسم حقیقی و کامل یک انقلابی سرسخت بوددر آخرین روزها و ماه های زندگی او، افسانه های بی­شماری حول نام او خلق شده استشنیع­ترین شان در مطبوعات بورژوایی، و حماسی­ترین شان ورد زبان توده های کارگر.

کارل لیبکنشت در زندگی خصوصی خود هم– دریغا!- همان نمونۀ خوبی، بی­پیرایگی و برادری بودنخستین بار او را بیش از ۱۵ سال پیش دیدممردی بود جذاب، نکته سنج و دلسوزمی شد گفت که یک ظرافت تقریباً زنانه، در بهترین معنای کلمه، ویژگی شخصیت او بوداو در کنار این ظرافت زنانۀ خود، با قلبی استثنایی سرشار از ارادۀ انقلابی به مبارزه تا آخرین قطرۀ خون برای آن چه که درست و حقیقت می دانست، متمایز می شداستقلال معنوی او، پیش­تر در دوران جوانی اش پدیدار شد، زمانی که او بیش از یک بار برای دفاع از عقیده اش در برابر اعتبار بی چون و چرای «بِبِل» دست به مخاطره زدفعالیت او در بین جوانان و مبارزۀ او علیه ماشین نظامی «هوهن­تسولرن» نشان از تهوری عظیم داشتنهایتاً او حدّ و اندازۀ کامل خود را زمانی یافت که صدایش را علیه بورژوازی جنگ افروز و سوسیال دمکراسی خائن در «رایشتاگ» آلمان بالا برد، جایی که کل فضایش آکنده از هوای مسموم شووینیسم بوداو قدر و اندازۀ کامل شخصیت خود را زمانی کشف کرد که به عنوان سرباز، پرچم طغیان آشکار علیه بورژوازی و میلیتاریسم آن را در میدان «پوتسدام» برلین بر افراشتلیبکنشت دستگیر شدزندان و کار سخت، روحیۀ او را نشکستاو در سلول خود منتظر شد و با قطعیت پیش­بینی کردلیبکنشت که با انقلاب نوامبر سال گذشته آزاد شد، به یک باره در رأس بهترین و راسخ ترین عناصر طبقۀ کارگر آلمان ایستاداسپارتاکوس، خود را در صفوف اسپارتاکیست ها یافت و با پرچم آن در دستانش جان داد.

نام رزا لوکزامبورگ در دیگر کشور ها کم­تر شناخته شده تر است تا برای ما در روسیهاما می توان با قطعیت کامل گفت که او به هیچ رو چهره ای کم­تر از لیبکنشت نبودقامتی کوتاه، نحیف، بیمار، با رگه ای از اصالت در چهره اش، چشمان زیبا و ذهنی درخشان؛ هر کسی با دیدن شجاعت تفکر او جا می خورداو به متد مارکسیستی همان­قدر مسلط بود که به اعضای بدن خودمی توان گفت مارکسیسم در رگ های او جریان داشت.

گفته ام که این دو رهبر، با طبیعتی بسیار متفاوت، مکمل یک­دیگر بودندمایلم بر این نکته تأکید و آن را تشریح کنماگر مشخصۀ فرد انقلابی سرسختی مانند لیبکنشت، ظرافت زنانۀ او در رفتارهای شخصی اش بود، آن گاه مشخصۀ این زن نحیف، قدرت مردانۀ تفکر او بودفردیناند لاسال زمانی از قدرت فیزیکی تفکر، از قدرت فرماندهی کشش آن در زمانی که ظاهراً بر موانع مادی پیش روی خود فائق می آید، سخن گفته بوداین درست همان احساسی است که از گفتگو با رزا، خواندن مقالات یا شنیدن سخنرانی او از تریبون علیه دشمنانش دریافت می کنیدو او دشمنان بسیاری داشتبه یاد دارم که چگونه، به گمانم در کنگرۀ «ینا»، صدای بلند او، محکم مانند ریسمان، اعتراضات جنون­آمیز اپورتونیست ها را از باواریا، بادن و دیگر جاها می شکافت و به درونشان رسوخ می کرداکنون از او متنفر بودندو چه قدر او از آنان نفرت داشتاو با قامت کوچک و ظریف، پلاتفرم کنگره را به عنوان تجسم انقلاب پرولتری بالا برداو با نیروی منطق و نیروی ریشخند خود، قسم­خورده ترین دشمنانش را به سکوت وامی داشترزا می دانست که چه طور از دشمنان پرولتاریا نفرت داشته باشد و درست به همین دلیل، می دانست که چه طور نفرت آنان را نسبت به خود برانگیزدآن ها از همان اوایل رزا را شناخته بودند.

رزا لوکزامبورگ، از همان نخستین روز یا از همان نخستین ساعت جنگ، کارزاری را علیه شووینیسم، شهوت میهن­پرستی، تزلزل «کائوتسکی» و «هسه» و علیه سانتریست ها؛ و برای استقلال انقلابی پرولتاریا، انترناسیونالیسم و انقلاب پرولتری، به راه انداخت.

بله، این دو مکمل یک­دیگر بودند!

رزا لوکزامبورگ با نیرو و قدرت تفکر نظری خود و توانایی اش به همه­فهم کردن موضوعات، یک سر و گردن بالاتر از نه فقط مخالفین خود، که حتی رفقایش بوداو زنی نابغه بودهیجان، دقت، تیزبینی و بی­پرده بودن او همواره آیینۀ تمام نمای تفکرش باقی خواهد ماند.

لیبکنشت تئوریسین نبود؛ او مرد عمل بوداو با طبیعتی شتاب­زده و احساساتی، از یک فراست سیاسی بی­نظیر، یک آگاهی عالی از توده ها و وضعیت، و نهایتاً شهامتی بی­رقیب از ابتکار عمل انقلابی برخوردار بود.

تحلیل وضعیت داخلی و بین المللی ای که آلمان پس از ۹ نوامبر ۱۹۱۸ خود را در آن یافته بود، و همین طور دست زدن به یک پیش­بینی انقلابی، می توانست و می باید پیش از هر کسی، از سوی رزا لوکزامبورگ ارائه می شدآن گاه فراخوان به اقدام مستقیم، و در لحظه ای معین، به خیزش مسلحانه، به احتمال زیاد از سوی لیبکنشت مطرح می شدآن ها، این دو مبارز، بهتر از این نمی توانسته اند یک­دیگر را تکمیل کنند.

لوکزامبورگ و لیبکنشت، این زن سرسخت انقلابی و این مرد انقلابی خستگی ناپذیر، هنوز از در زندان بیرون نیامده، دست در دست یک دیگر بودند؛ آن ها با هم در صدر بهترین عناصر طبقۀ کارگر آلمان، سفری را برای رویارویی با نبردها و آزمون های جدید انقلاب پرولتری آغاز کردنددر اولین گام های این مسیر، ضربه ای خائنانه در یک روز آن ها را به زمین افکنده است.

مطمئناً ارتجاع نتوانسته برجسته تر از این قربانیان، قربانی دیگری برگزیده باشدعجب ضربۀ قاطعانه ایچندان جای شگفتی نیستارتجاع و انقلاب به خوبی یک­دیگر را می شناختند، به طوری که در این مورد، ارتجاع در پشت نقاب رهبران اسبق حزب سابق طبقۀ کارگر، یعنی «شایدمان» و «ابرت» درآمده بود که نام شان تا ابد در کتاب سیاه تاریخ به عنوان اسامی شرم آور سازماندهان اصلی این قتل خائنانه به ثبت خواهد رسید.

گزارش رسمی آلمان از قتل لیبکنشت و لوکزامبورگ را «سوء تفاهم» ناشی از احتمالاً عدم احتیاط کافی یک پاسبان در خیابان و در مواجهه با جمعیت آشفته تشریح می کندتحقیقات قضایی به این نتیجه رسیده استاما شما و من به خوبی می دانیم چگونه ارتجاع از این نوع خشم خودانگیخته علیه رهبران انقلابی استفاده می کند؛ ما به خوبی روزهای ژوئیه را به یاد داریم که چگونه در چارچوب دیوارهای پترگراد جان به در بردیم؛ ما به خوبی به یاد داریم که چگونه گروه «صدهای سیاه» که از سوی کرنسکی و تسرتلی برای مبارزه علیه بلشویک ها فراخوانده شده بودند، به طور سیستماتیک کارگران را ارعاب کردند، رهبران شان را قتل عام کردند و به کارگران منفرد در خیابان ها حمله بردندنام «وُینوف»، کارگری که در طی یکی از همین «سوء تفاهم» ها کشته شد را اکثریت شما به یاد خواهد آورداگر ما لنین را در آن موقع نجات دادیم، تنها به این دلیل بود که او به دست گروه های دیوانۀ «صدهای سیاه» نیفتددر آن موقع، برخی افراد خوش نیت در بین منشویک ها و سوسیال رولوسینورها بودند که وقتی دیدند لنین و زینوویف– این دو به جاسوسی برای آلمان متهم شده بودند– در دادگاه برای تکذیب افترا حاضر نشدند، آزرده خاطر گردیدندلنین و زینوویف به خصوص برای همین مورد مقصر شناخته شدنداما در کدام دادگاه؟ در آن دادگاهی که در مسیرش لنین وادار به «فرار» بشود (و او را از پشت هدف گلوله قرار دهندم)، همان طور که برای لیبکنشت رخ داد؟

اگر لنین هدف گلوله یا چاقو قرار می گرفت، گزارش رسمی کرنسکی و تسرتلی عنوان می کرد که رهبران بلشویک هنگام تلاش برای فرار، به دست گارد کشته شدندنه، بعد از تجربۀ وحشتناک در برلین، ما ده ها بار بیشتر دلیل داریم که از امتناع لنین به معرفی خود به دادگاه ساختگی و از آن بیش­تر به خشونت بدون محاکمه، راضی باشیم.

اما رزا و کارل مخفی نشدنددست دشمن، آن ها را به سختی در چنگالش گرفتعجب ضربه ایو عجب خیانتیبهترین رهبران حزب کمونیست آلمان، رفقای کبیر ما دیگر میان مان نیستندو قاتلان آن ها زیر پرچم حزب سوسیال دمکرات می ایستند، و آن قدر گستاخ اند که برای خود حقّ فرزندیِ هیچ کسی به جز کارل مارکس قائل نیستندعجب انحرافیعجب مضحکه ایفقط تصور کنید رفقا که سوسیال دمکراسی «مارکسیست» آلمانی، مادر طبقۀ کارگر از نخستین روزهای جنگ، که از میلیتاریسم لجام گسیختۀ آلمان در روزهای عقب­نشینی بلژیک و اشغال ایالات شمالی فرانسه حمایت کرد و حزبی که به انقلاب اکتبر به نفع میلیتاریسم آلمان در طول صلح «برست» خیانت کرد؛ این حزبی است که رهبرانش، شایدمان و ابرت، اکنون «صدهای سیاه» را برای قتل قهرمانان انترناسیونال، کارل لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ سازمان می دهد!

چه انحراف تاریخی غول پیکریبا نظری اجمالی به اعصار گذشته، می توانید مشابه این را در سرنوشت تاریخی مسیحیت بیابیدتعالیم انجیلی بردگان، ماهیگیران، زحمتکشان، ستم­دیدگان و تمامی کسانی که به دست جامعۀ برده داری به خاک افتاده بودند؛ این آموزۀ فقرا که به شکلی تاریخی برخاسته بود، از سوی انحصارگران ثروت، پادشاهان، آریستوکرات ها، اسقف اعظم، رباخوران، بانکداران و پاپ رم، قبضه و به پوششی برای جنایات آن ها تبدیل شدنه، هیچ تردیدی نیست که بین تعالیم مسیحیت اولیه که از آگاهی «پلب» ها پدید آمد و آیین رسمی کاتولیک یا ارتودکس، آن شکافی وجود ندارد که بین آموزه های مارکس (به عنوان قلۀ تفکر انقلابی و ارادۀ انقلابیو پس­مانده های حقیر عقاید بورژوایی که شایدمان ها و ابرت های تمام کشورها با آن زیسته و دوره گردی می کنند، وجود داردبا میانجی­گری رهبران سوسیال دمکراسی، بورژوازی کوششی به سوی چپاول دارایی معنوی پرولتاریا و پنهان سازی راهزنی خود با پرچم مارکسیسم کرده استاما باید امید داشت رفقا که این جنایت شنیع، آخرین چیزی است که شادیمان ها و ابرت ها بدان متهم خواهند شدپرولتاریای آلمان از دستان کسانی که خود را بر فراز سر آن ها قرار داده اند، لطمات فراوانی خورده اند؛ اما این واقعیت، بدون به جای گذاشتن ردّ پا سپری نخواهد شدخون کارل لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ، فریاد آن هاستاین خون، پیاده روهای برلین و سنگ فرش های میدان پوتسدام را که لیبکنشت در آن پرچم شورش علیه جنگ و سرمایه را برافراشت، به حرف خواهد آوردو روزی، دیر یا زود، سنگرهایی با همین سنگ ها در خیابان های برلین علیه این خزنده های پست و سگ های شکاری جامعۀ بورژوایی علیه شایدمان ها و ابرت ها ساخته خواهد شد!

در برلین، قصابان اکنون جنبش اسپارتاکیست، یعنی کمونیست های آلمان را درهم شکسته اندآن ها دو تا از بهترین عناصر الهام­بخش این جنبش را کشته اند و امروز شاید مشغول جشن پیروزی باشنداما هیچ پیروزی واقعی در کار نیست، چرا که نبرد، هنوز مستقیم، آشکار و کامل نبوده است؛ هنوز خیزش پرولتاریای آلمان به نام تسخیر قدرت سیاسی وجود نداشته استاین تنها یک عملیات اکتشافی نیرومند، یک عملیات تجسسی عمیق به صفوف اردوگاه دشمن بوده استتجسس، مقدم بر جنگ است، اما هنوز جنگ نیستاین تجسس تمال و کمال، برای پرولتاریای آلمان ضروری بوده است، همان طور که برای ما در «روزهای ژوئیه» ضروری بود.

تأسف این است که دو تن از بهترین رهبران، در این عملیات تجسس از میان رفته انداین یک ضایعۀ بی­رحمانه است، اما شکست نیستنبرد هنوز در پیش روست.

معنای آن چه که در آلمان رخ می دهد، زمانی بهتر درک خواهد شد که به دیروزِ خود نگاه کنیمسیر رویدادها و منطق درونی آن ها را به یاد می آوریددر اواخر فوریه، توده های مردم تخت سلطنت تزار را واژگون ساختنددر هفته های نخست، این گونه احساس می شد که گویی وظیفۀ اصلی به پایان رسیده استافراد جدیدی که از احزاب مخالف سر رسیدند و هرگز در قبل قدرت نداشتند، در ابتدا از اعتماد یا اعتماد نصفه و نیمۀ توده های مردم منتفع شدنداما این اعتماد به زودی ترک برداشتپتروگراد خود را در رأس دومین مرحلۀ انقلاب یافت، چرا که می بایست چنین کنددر ژوئیه هم­چون فوریه، این پیشتاز انقلاب بود که در جبهه فراتر رفته بوداما این پیشتاز که توده های مردم را به مبارزۀ علنی علیه بورژوازی و سازش­کاران فراخوانده بود، بهای سنگینی بابت عملیات شناسایی و تجسس عمیق خود پرداخت.

در روزهای ژوئیه، پیشتاز پتروگراد از حکومت کرنسکی گسست کرداین هنوز طغیانی همانند آن چه در اکتبر انجام دادیم، نبوداین یک نبرد پیشتاز بود که توده های وسیع در ایالات هنوز معنایش را درک نمی کردنددر این تصادم، کارگران پتروگراد پیش روی توده های مردم در نه فقط روسیه که تمامی کشورها، نشان دادند که در پشت کرنسکی هیچ ارتش مستقلی وجود ندارد، و نیروهایی که پشت او قرار گرفتند، نیروهای بورژوازی، گارد سفید و ضدّ انقلاب هستند.

سپس در ژوئیه متحمل یک شکست شدیمرفیق لنین می باید مخفی می شدبرخی از ما پایمان به زندان رسیدروزنامه هایمان توقیف شدندشورای پتروگراد سرکوب شدچاپخانه های حزب و شورا متلاشی گردید، عیاشی گروه «صدهای سیاه» در همه جا حکمفرما شدبه بیان دیگر، آن جا همان چیزی رخ داد که اکنون در خیابان های برلین رخ می دهدبا این حال، هیچ یک از انقلابیون حقیقی در آن مقطع سایه ای از تردید نداشت که روزهای ژوئیه تنها پیش­درآمدی بر پیروزی ما هستند.

وضعیت مشابهی طی روزهای اخیر در آلمان نیز رخ داده استمانند پتروگراد، برلین نیز جلوتر از باقی توده ها رفته است؛ همانند پتروگراد، دشمنان پرولتاریای آلمان زوزه کشیدند: «ما نمی توانیم زیر دیکتاتوری برلین باقی بمانیم؛ برلینِ اسپارتاکیست، منزوی است؛ ما باید مجلس مؤسسان فرابخوانیم و آن را از برلین سرخ– که با تبلیغات کارل لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ به تباهی کشیده شده– به شهر ایالتی سالم­تری در آلمان منتقل کنیم». هر آن چه دشمنان­مان با ما کردند، تمام آن تهییجات کینه توزانه و تمام آن افترا و تهمت شرم آوری که که در این جا شنیدیم، تمام این ها ترجمان آلمانی خود را یافت و در سرتاسر این کشور علیه پرولتاریای برلین و رهبران آن، لیبکنشت و لوکزامبورگ، جعل و گسترده شدمطمئناً مأموریت اطلاعاتی پرولتاریای برلین به مراتب عمیق تر و گسترده تر از آن چه ما در ژوئیه شاهد بودیم پیش رفتو این که قربانی ها و خسارات در آن جا قابل توجه تر بوده، صحیح استاما این را می توان چنین توضیح داد که آلمانی ها درحال ساختن تاریخی بودند که ما پیش­تر تنها یک بار ساخته بودیم؛ بورژوازی و ماشین نظامی آن ها تجربۀ ژوئیه و اکتبر ما را فراگرفته بودو مهم­تر از همه، مناسبات طبقاتی در آن جا به شکل بی ­مانندی تعریف شده تر از این جاست؛ طبقات مالک به طور بی مانندی مستحکم­تر، هوشمندتر، فعال تر و به این معنا بی­رحم تر هستند.

رفقا، این جا چهار ماه میان انقلاب فوریه و روزهای ژوئیه طول کشید؛ پرولتاریای پتروگراد، به یک ربع سال نیاز داشت تا ضرورت بی چون و چرای آمدن به خیابان ها و تلاش برای به لرزه درآوردن ستون هایی که معبد دولتی کرنسکی و تسرتلی بر آن بنا شده را حس کندپس از شکست روزهای ژوئیه، دوباره چهار ماه سپیری شد که طی آن نیروهای ذخیرۀ از ایالات خود را به پشت پتروگراد رساندند و ما قادر بودیم با قطعیت، پیروزی حملۀ مستقیم به سنگر مالکیت خصوصی را در اکتبر ۱۹۱۷ اعلام کنیم.

در آلمان، جایی که نخستین انقلاب منتهی به سرنگونی سطلنت تنها در اوایل نوامبر رخ نمود، «روزهای ژوئیۀ» ما در آغاز ماه ژانویه درحال وقوع استآیا این به آن معنا نیست که پرولتاریای آلمان طبق تقویمی کوتاه شده در انقلاب خود به سر می برد؟ جایی که ما به چهار ماه نیاز داشتیم، این دیگری به دو ماه نیاز داردبیایید امید داشته باشیم که این برنامه به همین شکل ادامه داشته باشدشاید از «روزهای ژوئیۀ» آلمان تا «اکتبر» آلمان، نه چهار ماه که دو ماه وقت بگیرد– احتمالاً دو ماه یا حتی کم­تر کفایت خواهد کرداما رویدادها به هر ترتیب که پیش رود، در یک چیز تردیدی نیستگلوله هایی که به پشت کارل لیبکنشت اصابت کرد، پژواکی نیرومند در سرتاسر آلمان داشته استو این پژواک، ناقوس مرگی را به صدا درآورده که زنگ آن در گوش شایدمان ها و ابرت ها، در آلمان و دیگرجاها، پیچیده است.

تا به این جا مرثیه ای برای کارل لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ سروده ایماین رهبران، رفته اندما هرگز دوباره آن ها را زنده نخواهیم دیداما رفقا؛ چند نفر از شما زمانی آن ها را زنده دیده است؟ یک اقلیت ناچیزبا این وجود در ماه ها و سال های گذشته، کارل لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ همواره میان ما زندگی کرده انددر نشست ها و کنگره ها، شما کارل لیبکنشت را به ریاست افتخاری برگزیده ایداو خود در این جا نبوده است؛ او موفق نشد به روسیه برسدبه همین نحو، او در قلب شما حاضر بود، هم­چون یک میهمان افتخاری، هم­چون دوستان و آشنایان­تان بر سر میز شما نشستچرا که نام او بیش از لقبِ صِرف یک فرد خاص شده بود، نام او برای ما، بیانگر نیکی، شهامت و شرافت در درون طبقۀ کارگر استوقتی هر یک از ما باید انسانی را تصور کند که با گذشت از خود، خود را وقت ستم­دیدگان کرده، از سر تا به پا آبدیده شده است، مردی که هرگز پرچم خود را پیش روی دشمن پایین نیارود، ما به یک­باره نام کارل لیبکنشت را می آوریماو به آگاهی و حافظۀ مردمان، به عنوان قهرمان عمل، پا گذاشته استدر اردوگاه آشفتۀ دشمنان مان، وقتی پیروز میدان همه چیز را لگدمال و خرد کرد، وقتی هر کسی که وظیفه اش اعتراض بود سکوت کرد، وقتی که به نظر می رسید هیچ جا فضای نفس کشیدن هم نیست، او، کارل لیبکنشت، صدای مبارزۀ خود را بالا برداو گفت «شما، ای مستبدین حاکم، قصابان نظامی، غارتگران، شما، نوکران چاپلوس، سازش­کاران، شما علیه خود اعلام جنگ کرده و توده ها را برانگیخته اید؛ ما این جنگ را تا به آخر پیش خواهیم برد!» این جا همان شهامت اراده، همان شجاعت عمل است که چهرۀ لیبکنشت را برای پرولتاریای جهانی فراموش­ناشدنی می سازد.

و در کنار او، رزا می ایستد؛ سلشحور پرولتاریای جهانی، که در روح خود با او برابری می کندمرگ تراژیک آن ها در مقام نبرد، نام این دو را با حلقه ای خاص و تا ابد ناگسستنی ترکیب می کنداز این پس، نام آن ها همواره در کنار هم خواهد آمدکارل و رزا، لیبکنشت و لوکزامبورگ!

آیا می دانید افسانه های قدیسان و زندگی ابدی آن ها بر چه پایه ای است؟ پایۀ این افسانه ها، نیاز مردم به حفظ یاد و خاطرۀ کسانی است که بر فراز آن ها ایستادند و آنان را به نحوی از انحا هدایت کردند؛ پایۀ این افسانه ها، تلاش برای جاوید ساختن شخصیت رهبران با هاله ای از تقدس استما، رفقا، نه به افسانه نیاز داریم، و نه به تبدیل قهرمانان خود به قدیسانواقعیتی که در آن به سر می بریم، اکنون برای ما کافی است؛ چرا که این واقعیت، فی نفسه افسانه استاین واقعیت، نیروهای معجزه آسای بیدارکننده در روح توده ها و رهبرانشان است، این واقعیت خلق چهره های باشکوه است که بر فراز کل بشریت می ایستند.

کارل لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ، چنین چهره های ابدی هستندما از حضور آنان در میان خود آگاهیم، حضوری برجسته و تا حدودی مادّیدر این ساعت غم­انگیز، ما در فکر و ذهن به بهترین کارگران آلمان و به کل جهان که با غم و ماتم این خبر را دریافت کرده است، می پیوندیمما با برادران آلمانی خود، به یک­سان در تلخی و تندی این ضربه، شریک هستیمما در غم و ماتم خود نیز همان قدر انترناسیونالیست هستیم که در مبارزاتمان.

برای ما، لیبکشنت تنها یک رهبر آلمانی نبودبرای ما، رزا لوکزامبورگ تنها یک سوسیالیست لهستانی نبود که در صدر رهبری کارگران آلمان قرار گرفتنه، آن ها هر دو خویشاوندان پرولتاریای جهان هستند و ما با یک حلقۀ معنوی ماندگار به آن ها پیونده خورده ایمآن ها تا به آخرین نفس، نه به یک ملت، که به انترناسیونال متعلق بودند!

برای اطلاع مردان و زنان کارگر روس، باید گفت که لیبکنشت و لوکزامبورگ به ویژه نزدیک به پرولتاریای انقلابی روسیه قرار گرفتند، و در دشوارترین زمان های آن مقطع، خانۀ لیبکنشت، مقرّ تبعیدیان روسیه در برلین بودوقتی مجبور بودیم صدای اعتراض را در پارلمان یا مطبوعات آلمان علیه خدمات حاکمیت آلمان به ارتجاع روسیه بلند کنیم، ما بیش از هر کسی به کارل لیبکنشت رو می آوردیم، و او هر دری را که بود می زد، به همۀ صاحبان فکر، حتی شایدمان و ابرلت، رجوع می کرد تا آن ها را وادار به اعتراض علیه جنایات حکومت آلمان کندهر زمان یکی از رفقایمان به حمایت مادی نیاز داشت، به لیبکنشت رو می آوردیملیبکنشت درست مانند صلیب سرخ انقلاب روسیه خستگی ناپذیر بود.

در کنگرۀ سوسیال دمکرات های آلمان در «ینا» که پیش­تر به آن اشاره کرده و به عنوان ناظر در آن حاضر بودم، به ابتکار لیبکنشت دعوت به سخنرانی دربارۀ قطعنامه ای شدم که خود لیبکنشت برای محکومیت خشونت و سبعیت حکومت تزار در فنلاند مطرح کرده بودلیبکنشت با بیش­ترین پشتکار سخنرانی خود را با گردآوری آمار و ارقام و پرسش هایی به تفصیل از من دربارۀ روابط گمرکی روسیۀ تزاری و فنلاند، آماده کرداما پیش از آن که موضوع به پلاتفرم برسد (قرار بود من بعد از لیبکنشت صحبت کنم)، تلگرامی دربارۀ ترور «استولیپین» در «کی­یف» دریافت شداین تلگرام، کنگره را شدیداً متأثر کردنخستین سؤالی که در بین رهبری مطرح شد این بودآیا مناسب است که یک انقلابی روسی خطاب به کنگرۀ آلمان سخنرانی کند، آن هم درحالی که برخی دیگر از انقلابیون روس ترور نخست وزیر روسیه را عملی کرده اند؟ این فکر، حتی ذهن «ببل» را هم مشغول کردپیر مردی که سه رده بالاتر از دیگر اعضای کمیتۀ مرکزی بود، علاقه ای به دردسرهای «غیر لازم» نداشتاو به یک باره به استنطاق من برآمد و پرسش هایی را پیش رویم قرار داد: «این ترور نشانۀ چه چیزی است؟ کدام حزب می تواند مسئول آن باشد؟» من با احتیاط از پیر مرد پرسیدم «نمی دانم با سخنرانی در چنین شرایطی، توجه پلیس آلمان را جلب می کنم؟»،«آیا نگران هستید که سخنرانی من مشکلاتی به وجود آورد؟». ببل پاسخ داد «بله»، «من ترجیح می دهم که سخنرانی نکنید». من پاسخ دادم «البته، در این مورد، مسألۀ سخنرانی من مطرح نیست». و در این مورد بحث را تمام کردیم.

یک دقیقه بعد، لیبکنشت به معنای واقعی کلمه به سمت من دویدبی اندازه هیجان زده بوداز من پرسید: «درست است که آن ها پیشنهاد کرده اند صحبت نکنی؟» پاسخ دادم «بله، این موضوع را با ببل حل کرده ام». گفت «و تو هم پذیرفتی؟». در مقام توجیه خود پاسخ دادم «چه طور می توانستم نپذیرم؟ آن هم وقتی این جا ناظر هستم، نه رئیس». لیبکنشت گفت: «این عمل هیئت اجریائیه فاجعه است، نفرت انگیز است، چنین رسوایی تا به حال دیده نشده، بزدل های بدبخت و …». لیبکنشت خشم خود را در سخنرانی اش خالی کرددر این سخنرانی او بی رحمانه به حکومت تزار و هشدارهای پشت پردۀ هیئت اجرائیه به او برای دامن نزدن به دردسرهای «غیر لازم» به شکل رنجاندن اعلی حضرت تزار، تاخت.

رزا لوکزامبورک، از سال های جوانی خود، در رأس آن دسته از سوسیال دمکرات های لهستانی ایستاد که اکنون همراه با به­اصطلاح «لِویتسا»، یعنی شاخۀ انقلابی حزب سوسیالیست لهستان، به یک دیگر پیوسته اند تا حزب کمونیست را شکل دهندرزا لوکزامبورگ به زیبایی می توانست روسی صحبت کند، ادبیات روسیه را عمیقاً می شناخت، حیات سیاسی روسیه را روز به روز دنبال می کرد، پیوندهای نزدیکی با انقلابیون روسیه داشت و با دقت شگرف گام های انقلابی پرولتاریای روسیه را در مطبوعات آلمان روشن می کرددر وطن دوم خود، آلمان، رزا لوکزامبورگ با استعداد مشخصۀ خود، نه فقط بر زبان روسی، که به کل درک حیات سیاسی آلمان، تسلط کامل یافت و یکی از برجسته ترین جایگاه ها را در حزب سوسیال دمکرات پیرو «ببل» سالخورده اشغال کرددر آن جا او همواره در چپ­ترین جناح باقی ماند.

در سال ۱۹۰۵، کارل لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ به معنای حقیقی کلمه، از رویدادهای انقلاب روسیه جان سالم به در بردنددر سال ۱۹۰۵، رزا لوکزامبورگ، برلین را به مقصد ورشو ترک کرد، اما نه به عنوان یک لهستانی، که به عنوان یک انقلابیاو که به قید کفالت از دژ ورشو آزاد شده بود، به طور غیرقانونی در سال ۱۹۰۶ به پتروگراد رسید، جایی که با نام مستعار، با تعدادی از دوستان خود در زندان ملاقات کردهنگام بازگشت به برلین، او مبارزه علیه فرصت طلبی را با مسیر و روش های انقلابی روسیه دوچندان کرد.

ما نیز همراه رزا از بزرگ­ترین مصیبت وارده بر طبقۀ کارگر جان به در برده ایممن از ورشکستگی شرم آور انترناسیونال دوم در اوت ۱۹۱۴ سخن می گویمما همراه با او پرچم انترناسیونال سوم را برافراشتیمو اکنون، رفقا، در کاری که روز و شب مشغول به انجامش هستیم، به دستورات کارل لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ وفادار می مانیماگر ما این جا، در پتروگرادِ هنور سرد و گرسنه، ساختمان دولت سوسیالیستی را بنا کنیم، با روح لیبکنشت و لوکزامبورگ عمل کرده ایماگر ارتش ما در جبهه پیش روی کند، با خون خود مشغول دفاع از فرامین لیبکشنت و لوکزامبورگ بوده استچه قدر تلخ خواهد بود اگر نتواند از آن ها هم دفاع کند!

در آلمان ارتش سرخ وجود ندارد، قدرت هنوز در دستان دشمن استما اکنون یک ارتش داریم و آن هم درحال رشد و نیرومندتر شدن استو در انتظار زمانی که ارتش پرولتاریای آلمان صفوف خود را زیر پرچم کارل و رزا گرد آورد، هر یک از ما وظیفۀ خود خواهد دانست که آن چه را لیبکنشت و لوکزامبورگ برایش جان دادند و چرایی مقدس باقی ماندن یاد و خاطرۀ آن ها برای هر سرباز سرخ و کارگر و دهقان را مورد توجه ارتش سرخ قرار دهد.

ضربه ای که بر ما وارد شده، به طور غیرقابل تحملی سنگین استبا این حال ما به جلو نگاه می کنیم، نه فقط با امید، که با قطعیتبا وجود آن که در آلمان امروز موجی از ارتجاع رو به صعود است، دقیقه ای اطمینان خود را از دست نمی دهیم که اکتبر سرخ نزدیک استمبارزین بزرگ، بیهوده نمرده اندانتقامِ مرگ آن ها گرفته خواهد شدروح آن ها به پاداش خود خواهد رسیدخطاب به روح گرامی آن ها می توانیم بگوییم: «رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت، شما دیگر در حلقۀ زندگان نیستید، اما در میان ما حضور دارید؛ ما روح نیرومند شما را حس می کنیم؛ ما زیر پرچم شما خواهیم جنگید؛ صفوف مبارزۀ ما را شکوه معنوی شما فراخواهد گرفتو هر یک از ما سوگند یاد می کند که اگر زمانش فرا رسد، و اگر انقلاب بخواهد، بی ترس و لرز در زیر همان پرچمی که شما تحت لوایش جان باختید، دوستان و رفقای مسلح را فدا کند، رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت

لئون تروتسکی، «کارل لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ»، ۱۹۱۹

http://marxists.org/archive/trotsky/profiles/rosa.htm

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate