ناسیونالیسم گذشته گرا، سوسیالیسم آینده گرا

ناسیونالیسم گذشته گرا، سوسیالیسم آینده گرا

اینجا ممکن است ادعا شود که سوسیالیسم را باید با سرمایه داری مقایسه کرد و نه با ناسیونالیسم؛ این انتقاد درستی است. پاسخ این است که سوسیالیسم فقط آلترناتیو اقتصادی سرمایه داری نیست، بلکه همچنین پاسخی به روبنای ایدولوژیک سرمایه داری هم هست، سوسیالیسم ما نه خود ایدولوژی است، و نه قائل به ابداع یک ایدولوژی سیاسی برای خود است.    

مقدمه: هر چه از اکنون بسوی گذشته در زمان سفر کنیم، ناسیونالیسم بیشتر و بیشتر محتوا پیدا کرده و بهتر می تواند خود را به مردم قالب کرده و مشروعیت ابداع نماید. تاریخ قرن نوزده و بیست، تاریخ استعمار و امپریالیسم بود؛ ناسیونالیسم با سرمایه داری متولد شد؛ با استعمار به جهان صادر شد؛ و با امپریالیسم و ضد امپریالیسم گری به اوج خود رسید. استعمارگران و ضد استعمارگران هر دو ناسیونالیست بودند؛ امپریالیست ها و ضد امپریالیستها (منهای بلشویکها) هر دو ناسیونالیست بودند. جهان-گرا خواندن استعمارگران و امپریالیست ها (و امروز گلوبالیست ها)، فحاشی ناسیونالیست ها به کمونیستها بود؛ کما اینکه، کمونیست خواندن ضد امپریالیست ها (ناسیونالیستهای چپ) هم، فحاشی راستها به کمونیستها بود. ناسیونالیسم با جنگ و خون زایید، و برای زنده ماندن، جنگ و کشتار و جنایات و نسل کشیها راه انداخت؛ تاریخ این وحشی گریهای ناسیونالیستی -با تمام تحریفی که شده است- سندیت دارد. اما مقابله ما با ناسیونالیسم و معرفی آن بعنوان یک خطر بخاطر گذشته گرایی و یا انتقام از این جنبش سیاسی ضد اجتماعی-ضد بشری نیست؛ تمام نگرانی و هشدار بخاطر آینده جامعه و شهروندان آن است. 

ناسیونالیسم نه فقط پدیده ای درگذشته، و طرحی برای حفظ سیستم موجود، بلکه مقوله ای تاریخ مصرف گذشته است. اگر کماکان این تز ارتجاعی زنده و در بورس است (همچنان که دین و مذهب)، به دلیل اهمیت و نقشی است که در بازتولید سرمایه داری دارد. دو قرن و نیم از تولد دولت ملی می گذرد، تنها هفتاد سال کافی بود تا دولتهای ملی سرمایه داری وجه ترقی خواهانه و مدرن خود را از دست داده و با انقلابات سال ۱۸۴۸ اروپا روبرو بشوند. صد سال پس از تشکیل دولت آزادیخواه و حق طلب ایالات متحده امریکا علیه دولت بریتانیا، دولت های ملی فرانسه و آلمان با سرکوب کموناردها و آزادیخواهان اروپایی؛ شروعی از جنگ و جنایت و ترور و کشتار را آغاز کردند، که آخرین آن هنوز در جریان است. اگر ناسیونالیسم هنوز زنده است، چون سرمایه داری زنده است؛ بواقع اگر ناسیونالیسم بحران زده و فلج است، چون سرمایه داری به بن بست رسیده است. اگر ناسیونالیسم برای حفط قدرت دولتی، حاضر است دست به هر جنایتی بزند، دلیلش در حفظ و دفاع از منافع طبقه سرمایه دار . سیستم سرمایه داری است.  

زن-زندگی-آزادی: این شعار نشان داد که بتنهایی یک پلاتفرم سیاسی است؛ یعنی طرحی را روی میز سیاسی جامعه ایران گذاشته است که بطور واقعی میتواند و باید روی میز کار جوامع مختلف جهان و بشریت متمدن علیه وضع موجود باشد. جوایز متعدد جهانی که به این جنبش و فعالینش داده شد، آشکار کرد که بشریت متمدن حامی طرحهایی است که جهتش زندگی و آزادی و برابری انسانها و جوامع است. پلاتفرم سیاسی این شعار غیر ملی و جهانی است؛ یک دلیل اینکه تماما رو به آینده دارد و نه انتقامی از گذشته. ناسیونالیستهای مختلف سعی کردند آن را یا به خود نسبت بدهند و یا به دشمنان خود، اما موفقیت چندانی پیدا نکردند. تا جاییکه به جامعه ایران و جهان بر می گردد، شعار زن-زندگی-آزادی خیلی فراتر از رفع ستم ملی را فریاد می زند؛ خواست و مطالبه آزادی و زندگی نه مکانی است و نه زمانی. این شعار میتواند شعار مردم افغانستان و عراق و لبنان و لیبی و سودان هم باشد؛ نه به دین و مذهب خاصی متصل است؛ و نه فرهنگ و سنت و تاریخ مردم معینی را نمایندگی می کند. بعلاوه، خواستها و مطالبات افراد و نهادها و اجتماعات و جنبشها و طبقات مختلف جامعه در این شعار نهفته هستند؛ خواستها و مطالباتی که ناسیونالیسم قادر به پاسخگویی به آنها نیست. این سوسیالیسم است که پاسخی نه احتمالی بلکه قطعی و تضمینی به مطالبات این شعار می دهد؛ زیرا سوسیالیسم نه مرز می شناسد و نه خود را در دیروز گم کرده است. سوسیالیسم نه فقط پاسخ امروز به تمام مصائب تاریخی، بلکه آینده نگر و آینده ساز است. در نتیجه، محتوا و جهت این شعار و انقلابش آینده جامعه ایران و بشریت است؛ زندگی و انسانیت در نهان و افق سوسیالیسم قرار دارد. رفع ستم ملی از یک طرف و حفظ یکپارچگی کشوری از طرف دیگر، تضادهای سیاسی در سیستم سرمایه داری هستند؛ بازیگران هر دو صف این جنگ خاک پرستانه ناسیونالیستها هستند. در سوسیالیسم هیچکدام از این دو صف سیاسی موضوعیتی ندارند، زیرا مبانی تبعیض و ستم برداشته شده و جهان دیگری آغاز می شود. محدود کردن این انقلاب زنانه به رفع ستم ملی و یا حفظ تمامیت ارضی محدود بینی و مکانیکی دیدن ناسیونالیستی است. می خواهم بگویم انقلاب زنانه در ایران همانطور که دامنه خود را از مرزهای سیاسی کشوری و منطقه ای پیش تر برده و جهانی می گستراند، همانطور هم در چهارچوبهای تنک و محدود رفع ستم ملی و حفظ یکپارچگی و جنسیتی و طبقه ای کردن را هم درنوردیده و آینده ای را ترسیم می کند که هیچکدام از این مقولات در آن موضوعیت نداشته باشند. پس چنین شعاری که خواهان رفع همه تبعیضات و ستمها است، از جمله ستم طبقاتی؛ خود تماما آلترناتیو و پلاتفرمی طبقاتی است. موضوعیت این انقلاب زندگی، امنیت، و انسانیت است، و نه عناصر تاریخی پوسیده ارضی و مرزی و پرچمی و میهنی.   

فدرالیسم: طرحی که ناسیونالیستها برای رفع ستم ملی در ایران و کشورهای همسایه دارند، فدرالیسم است؛ فدرالیسم آلترناتیوی کهنه و پوسیده و تفرقه ساز و جداکننده شهروندان جامعه است. فدرالیست طلبان ادعا می کنند که خواهان عدالت هستند؛ و لذا می خواهند قدرت و ثروت تقسیم شود. تقسیم قدرت و ثروت در نظام سرمایه داری یعنی چرا قدرت و ثروت در دست فارسها باشد، پس سهم ما ترکها و کردها و عرب ها و بلوچها چی می شود؟ این سوال بظاهر منطقی، وقتی غلطی خود را نشان می دهد که، سوال درست را در مقابلش بگذاریم. سوال درست این است: «چرا ثروت و قدرت در دست طبقه کوچک سرمایه دار باشد، چرا در اختیار همه نباشد؟ اینجاست که ناسیونالیستها تنفر آشتی ناپذیری از کمونیستها دارند! فدرالیسم نه فقط بقای سرمایه داری و نظام طبقاتی و استثمارش را تداوم می بخشد؛ بلکه خود موجب خونین شدن کشمکشهای قومی مابین فدرال ها خواهد شد. اگرچه حزب چپ ایران از فدرالیسم غیر قومی می گوید؛ اما نه فقط حزب دموکرات کردستان، بلکه چندین و چند حزب و سازمان در کردستان و آذربایجان و خوزستان صراحتا خواهان فدرالیسم قومی هستند. ادعای آوردن دموکراسی با فدرالیسم قومی بمانند دموکراسی آوردن توسط ملاهای طالبان و حزب الله (خمینی-خامنه ای) خنده دار نیست، وحشت ناک است؛ دموکراسی پلاتفرم سیاسی خود سیستم سرمایه داری است، و سرمایه داری نمی تواند باعث انواع و اقسام تبعیضات و نابرابریها و ظلم و ستمها نشود. ایجاد دموکراسی بر بستر سرمایه داری، ادعایی بی اساس از طرف جریان فدرالیست طلب است.

بار سنگین گذشته بر دوش آینده: نباید اجازه داد گذشته برای آینده تعیین تکلیف نماید؛ اسلام سیاسی نشان داد که گذشته گرایی ابزاری برای فریب مردم و حکومت بر آنهاست. ناسیونالیسم با بروز رسانی تمام ظلم و ستم هایی که از سوی دولتهای مرکزی بر مردمان مختلف صورت گرفته؛ بنوعی به انتقام گذشته از آینده می رسد. ناسیونالیستها حتا با دولت کنونی نمی جنگند؛ آنها با آلترناتیو جامعه برای ساختن یک آینده انسانی می جنگند. مراجعه ناسیونالیستها به تاریخ ظلم و ستم و قربانی خواندن خود نه فقط برای سهم طلبی از قدرت دولتی، بلکه برای تدارک لشکری از دادخواهان و ستمدیدگان و مظلومان علیه سوسیالیسم و در دفاع از سرمایه داری است. در نتیجه، پیروزی ناسیونالیسم، شکست آلترناتیو دادخواهان-ستمدیدگان-ستمدیدگان، یعنی شکست سوسیالیسم است.

شکلگیری توهمات ناسیونالیستی: تمام ادیان و مذاهبی که امروز بشریت اسیر آنان است، آغاز بسیار ساده و متفاوتی داشته اند. در سیر تاریخ ادیان و مذاهب تغییرات زیادی را متحمل شدند و مهر این تغییرات بر پیشانی همه آنها است. ادیان با دگردیسی فراوان به یک ایدولوژی و یک پادگان نظامی تبدیل شده اند؛ بشریت در این پادگان حق خروج ندارد و نه فقط افکارش بلکه اعمالش هم تحت کنترل و هدایت اجباری است. بر هر اتاق خواب و دژی از این پادگان، یک مذهب حکمرانی دارد. سرمایه داری در مقطع ظهورش با مقاومتهای گوناگونی مواجه بود که در راس آن محدودیتهای گوناگون اجتماعی و قانونی و فکری بود که توسط دستگاه سلطنت با همکاری ادیان اعمال می شد. پس یک دستگاه فکری-سیاسی لازم آمد که سیر رشد و گسترش سرمایه داری را توجیه و محق نماید؛ ناسیونالیسم ابداعی برای این ضرورت بود. ناسیونالیسمی که در ابتدا با ادیان و مذاهب، مخالفتهای تند و کوبنده ای داشت و آنها را از دخالت در دولت و سرنوشت جامعه محروم کرد. دیری نپایید که این دستگاه فکری-سیاسی خود کاملا جایگزین ایدلوژی ادیان و مذاهب شد و خود به زندان و زندانبان تبدیل گردید.‍ بعلاوه در سیر این تاریخ، هرچه سرمایه داری بیشتر توسعه یافت بیشتر گورکن خودش را تولید و بازتولید کرد، و به موازات این پروسه ایدلوژی مدافع این سیستم شکل گرفت، رشد کرد، و توسعه یافت؛ و خود را به مخدر فکری بشر و سازنده زندان و شغل زندانبانی جامعه را به عهده گرفت. در اواخر قرن بیستم که سرمایه آخرین فرصتهای توسعه عمودی خود را در جهان به پایان رساند و وارد بحران و سیر نزولی گردید سعی کرد از طریق روبنای ایدولوژیکش چاره اندیشی نماید. ناسیونالیسم نه فقط همان معایب ادیان و مذاهب را به ارث برد، که حتا بسراغ خود دین و مذهب رفت و آنها را به دخالت و حاکمیت بر زندگی فردی و اجتماعی برگمارد، تا از تغییر نظام اقتصادی خود (بازار آزاد)  ممانعت نماید. بنابراین ناسیونالیسم مکتبی گذشته پرداز، میراث دار گذشته، و حافظ گذشته است. ناسیونالیسم به گذشته تعلق دارد؛ ناسیونالیسم نه در بعد فکری و نه در بعد سیاسی و نه در آرمانهای اجتماعیش متعلق به فردای هیچ جامعه ای نیست. ناسیونالیسم قبل از اینکه طرح و پروژه و مکتبی برای اداره و مدیریت جوامع باشد، پاسخی است به موانع رشد سرمایه داری و سپس تلاش برای حفظ سرمایه داری. ناسیونالیسم در بهترین حالت خود، یعنی در حالت لعارلض به ستم ملی، اعتراضی است به پیامدهای ضد انسانی و ضد اجتماعی نظام بنیادین خودش. همان سرمایه داری که ناسیونالیسم بعنوان ایدلوژی آن ظهور کرد؛ باعث تناقضات و نابرابریها و تبعیضات عدیده ای شده است، که ناسیونالیسم بار دیگر خود را نه برای رفع آنها، بلکه بنام رفع آنها، به جوامع کمتر توسعه یافته عرضه کرده است. تاریخا ناسیونالیسم هم تمامیت خواه و انحصارطلب بوده است، و هم حق طلب و اصلاح طلب؛ این نقش بظاهر دوگانه، بستگی به شرایط رشد سرمایه داری در جوامع مختلف داشته است. انتظار بشریت این است که چرا سیستمی که از همه جهات امروز ناهماهنگی خودش را با جهان انسانی و زندگی انسانی بنمایش گذاشته است باید اصلاح شود؟ چرا نباید کنار گذاشته شود؟ آن گذشته مشعشعی که مکتب ناسیونالیسم برای هر یک از اقوام و ملت ها ابداع و ترسیم کرده است، چیزی جز جعلیات ناتمامی نیست که در خدمت ایجاد افتخار در خود و تنفر از همسایگان، برای ایجاد جنگهایی است که سیستم سرمایه با آنها تغذیه کرده و می کند. بحران سازی سیستم سرمایه داری جنبه سیاسی دارد، تا جنبه اقتصادیش را بپوشاند و به تعویق اندازد.  

تنها خود ایدلوژی ناسیونالیسم و زیربنای مادیش (سرمایه داری)، نیستند که پوسیدگی و بی ربطی خود را به جامعه کنونی بشر اثبات کرده اند؛ احزاب ناسیونالیست هم با دلبستگی همه جانبه به سنتها و تاریخ و فرهنگ پیشینیان بعنوان «فرهنگ ملی»، تعلق سیاسی خود را به گذشته و دوری از نسل جوان و آینده ای بهتر و انسانی نشان داده اند. در گام بعدی، این احزاب از آنجا که نه برای «آزادی ملت» که برای کسب قدرت دولتی خود بنام ملت، و حکومت بر ملت، مبارزه می کنند؛ نه فقط رقابت نا سالم برای کسب پستهای تشکیلاتی را نهادینه کرده اند، بلکه در رقابت با سایر احزاب و سازمانهای درون جنبشی خود و یا برون جنبشی، متوسل به رقابتهای حذفی و خونین شده اند و خواهند شد. بنابراین، از هر زاویه ای که به ناسیونالیسم و ناسیونالیستها بنگریم، بیگانگی این جنبش سیاسی با خواست و مطالبات روز مردم، و با آرمانها و آرزوهای جامعه آشکار است. 

ناسیونالیسم، خطری که از نو باید شناخت ۸۶

اقبال نظرگاهی هفده دسامبر ۲۰۲۳

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate