بیداری ملی چیست؟

بیداری ملی چیست؟

هر نوع آگاهی ذهنی برای ایجاد حس تعلق به یک جمع، و یا تلاش در جهت ایجاد یک تصور و یک اعتقاد مبنی بر اینکه ما همزبانان و یا هم وطنان دارای یک هویت معین هستیم، که صاحب یک سرزمین و یک زبان و یک فرهنگ معین هستیم، صاحب وطنی هستیم که مورد تهاجم نظامی و فرهنگی دشمن بوده و باید آن را نجات بدهیم، بیداری ملی تلقی می شود.   

آزادی سرزمین بجای آزادی انسان:  بیداری ملی نه یک اندیشه سیاسی که یک اعتقاد میهن پرستانه و ضد بیگانه ای بود که مردمان جهان در ضدیت با استعمارگران بآن نائل شدند؛ بعلاوه بیداری ملی ربطی ناچیز به کیفت زندگی شهروندان دارد، تماما مربوط به قدرت دولتی حاکمان است. برای انسجام بخشیدن به این اعتقاد، یک هدف مشترک لازم و ضروری بود تا ناسیونالیستها بتوانند افکار ضد بیگانه و خود محورانه، ضد مدرنیسم و پرستش فرهنگ و سنن خودی، را سیاسی کرده و ترویج نمایند: سرزمین ما، میهن ما، ثروت ما، منافع ما، تاریخ ما، و زبان فرهنگ ما، مقولاتی بودند که یک نوع آگاهی بر منافع مشترک عمومی و همگانی را به مردم تزریق و تحمیل کرده و آنها را علیه حضور آشکار و پنهان بیگانگان بسیج کرده است. مشکلی که سعی کردند بپوشانند و از افشای آن به هر وسیله ای ممانعت بکنند این بود که آن آگاهی، و آن منافع مشترک، کاذب و دروغین و معکوس بود؛ آگاهی ملی مانند آگاهی دینی، آگاهی کاذب و سراب یا اعتقاد ذهنی است. در مقابل این آگاهی ذهنی، آگاهی علمی قرار دارد، که می توان آن را با استدلال و دلیل و منطق بعنوان یک واقعیت اجتماعی مشاهده-بیان-واثبات کرد؛ آن آگاهی که برخلاف آگاهی دینی و ملی، بر مبنای واقعیت عینی-بیرونی قابل اندازه گیری و اثبات است، آگاهی طبقاتی است. باری ناسیونالیستها موفق شدند گاهی با قربانی کردن میلیونها جان جوان، استعمار را شکست دهند؛ کشورهای متعددی اینچنین خلق شدند و بعضی هم با تقسیم امپراتوریهایی، مانند عثمانی، بوجود آمدند. اغلب کشورهای امروز محصول آن تلاش سیاسی-نظامی ناسیونالیستها در بسیج جوانان برای دفاع از سرزمین و میهن مقدس شده، علیه بیگانگان بود. اما ناسیونالیستها اعتقادات خود را پرورش داده و مدعی شدند که خون جوانان باعث نجات سرزمین شده، یادشان در تاریخ ملت جاویدان مانده، و روحشان در روح ملت زنده مانده و باقی خواهد ماند. به این ترتیب هاله ای از تقدس بدور جان های از دست رفته کشیده شد، هرمفهوم و مقوله و پدیده ای که با ملت و در ملت بنوعی تلقی ذهنی و عینی می یافت، مقدس گردیده؛ هر نوع مخالفتی با آن “حرام” و بعنوان “خیانت”، جرمی نابخشودنی مستوجب مرگ است. ناسیونالیستها پنهان نمی کنند که با تلاش برای ایجاد و تزریق ارق (عرق) ملی در جوانان و هدایت آنها بسوی ملت سازی و کشور سازی و یا دفاع از ملت خودی و سرزمین خود، علیه ملت های همسایه که بیگانه و دشمن خونی بوده و هستند، باعث بیداری ملی شده اند. به عبارتی، بیداری ملی یعنی باور و اعتقاد به اینکه من نه یک فرد با کاراکتر و خصوصیات ویژه، بلکه عضوی/عددی از یک کل/ملت هستم؛ ملتی که همیشه بوده و برای همیشه خواهد ماند. در نتیجه لازم و ضروری است که نه برای حقوق فردی و انسانی (فانی و ناچیز) خودم، بلکه برای حقوق ملی خودم (باقی و افتخارآمیز) مبارزه بکنم؛ این مبارزه را مقدس جلوه دادند تا دفاع از سرزمین و زبان و تاریخ و وطن مقدس باشد؛ اما در واقع این مبارزه مقدس جلوه داده شد تا جوانان همچون بردگانی فکری و جسمی در خدمت حفظ سیستم سرمایه داری بمانند و متوجه زنجیرهای نامرئی خود نباشند. تصور افتخارگونه تعلق به یک ملت فقط حس حقارت-ترس-وتنهایی فرد را می تواند پنهان یا ارضا نماید؛ فردی که بتواند بر فردیت و اجتماع خود تکیه نماید، نیازی به داشتن ملت، و از دست دادن آزادی و اختیار خود به سران آن ملت ندارد. 

آنچه بیگانگی ایدلوژی ملی گرایی با جامعه مدرن و انسانی را ثابت می کند، یکی اینکه در بررسی تاریخ بیداری ملتها، ترک-عرب-ایرانی-هندی-چینی-مصری یا الجزایری، وطن-میهن-مملکت-ملت جای زن و کارگر و جوان و جامعه نشسته اند. بجای دفاع از حقوق فردی و اجتماعی، دفاع از حقوق ملی؛ و بجای آزادی فردی و اجتماعی، آزادی ملت و کشور و میهن نشسته اند. اگر نظام ارباب-رعیتی از نظر جغرافیایی-منطقه ای بشر را از هم جدا و منزوی کرده و مانع همبستگی اجتماعی بود؛ در نظام جدید سرمایه داری، مردم در مراکز شهری جامعه بزرگی را تشکیل دادند، یک جامعه طبقاتی. اما ناسیونالیسم با برجسته کردن تفاوت زبان و فرهنگ و مذهب و غیره نهایت تلاش خود را کرد تا از همبستگی طبقاتی ممانعت کرده و امکان رفع استثمار را، بعنوان بستر تمام نابرابریهای اجتماعی-سیاسی-و حقوقی را سلب کند.

زبان مقدس و جادویی: زبان در بیداری ملی بزرگترین نقش را بازی کرده است. با زبان چه از طریق صوتی و چه بخصوص استفاده از متون چاپی اعم از روزنامه و کتاب و تاریخ و داستان نویسی (بعلاوه صمعی=شنیداری) میتوان یک تصور معین از یک جمع خیالی ایجاد کرد و اسم آن را ملت گذاشت. این روند و پروسه ای بوده است که ناسیونالیستها با تلاش فراوان به آن همت کرده و ملت سازی کرده اند. استعمار جهانی و/یا ستم ملی/قومی، دو فرصت طلایی در اختیار ناسیونالیستها گذاشت تا در ایجاد و ابداع ملت موفق عمل نمایند. البته ابزار ملت سازی در آغاز پروسه، ابزار زبان و نوشتار بوده است؛ تقریبا همیشه و اغلب بسرعت، ابزار زبان به زبان اسلحه تبدیل شد. جای شعر و شاعری در وصف وطن و میهن بی مانند، خونها داده شد و خونریزیها انجام گرفت. رسالتی که نشریات و مطبوعات و کتب به عهده گرفتند، نه انتقال دانش و اندیشه و علوم و آرا و نظرات گوناگون و متضاد، برای انتقال به جوانان و تحریک فکر اندیشمند نسل جوان، بلکه القا و ترویج اعتقادات ملی گرایانه و تفسیر حق و قانون و آزادی در چهارچوب منفعت ملی (همان طبقه حاکمه) بود. اگرچه زبان در شکل گیری مفهوم ملت و ابداع هویت ملی نقشی جادویی بازی کرد؛ اما این قدرت (پول و اسلحه و رابطه اجتماعی) بود، که ملی گرایی را میان جوانان رشد داد. نسلی از جوانان ناسیونالیست لازم بود که در صورت شکست در جنگ ایدلوژیک علیه هر فکر و صنف و اندیشه و طرح غیر ملی؛ با اسلحه مخالفین ملت و ملی گرایی را از بین ببرند. 

مقدسات ملی: فقط خمینی و اوباش مذهبی نبودند که جنگی را براه انداخته، با لجاجت تداوم بخشیدند، و آن را «دفاع مقدس» نامیدند؛ ملی گرایان هم در این مقدس سازیها و در این با جان جوانان بازی کردنها شریک و پیش کسوت بوده اند. اگرچه مقدسات ملی آسمانی نیستند، اما همانند اعتقادات دینی خدشه ناپذیر و سوال ناپذیر و ابدی شمرده می شوند؛ حتا گاهی از اعتقادات دینی قوی تر و اذلی تر می شوند، شما می توانید دین و مذهب و خدایتان را عوض کنید، اما تعویض ملیت و قومیت و سرزمین و وطن ممکن نیست و ابدی اند. این مقدسات ملی خلق می شوند تا با آنها هویت ملی ابداع شود؛ هویتی جداناپذیر و ابدی که هر فرد با آن بدنیا آمده و با آن می میرد. اما هویت چیزی نیست جز ایجاد احساس تعلق فرد به یک ملت، حسی مشترک با یک گروه بزرگتر بر سر مشترکات متعدد. در حقیقت، ملت چیزی جز دولت نیست، بواقع ملت همان کشور و اسم دیگری برای آن است؛ لذا آن حس تعلق مشترک قبل از آنکه بطور عینی و عملی فرد را به جمع و جامعه متعلق و متصل نماید، او را در خدمت و به خدمت دولت و کشور در می آورد. اگر کسی بخواهد نگاه تاریخی داشته باشد، و از واقعیت نهراسد و نگریزد، می تواند بپذیرد که پدیده جدید کشور/دولت/ ملت، جانشین پدیده قدیمی تر و کهنه بنام قلمرو ملک اربابی شده و فرد رعیت بجای رعیتی این یا آن مالک و خان و زمیندار، اکنون رعیت دولت یا کشور است.  

وقتی از دوران بیداری ملی صحبت می شود، منظور دورانی است که در آن ملت گرایی، وطن پرستی، و غیره برای اولین بار به یک نیروی اجتماعی، آماده برای عطف توجه به قدرت سیاسی تبدیل گردیده است. این پروسه بیداری ملی، در جوامع مختلف در ادوار تاریخی متفاوت، اما با همانندی های بسیار، صورت پذیرفته است. احداث مدارس جدید، برای کسب علوم جدیده که اغلب به تقلید از اروپا صورت گرفته؛ ایجاد روزنامه و چاپ و انتشار، یک نهضت ترجمه؛ ارسال دانشجو به ممالک پیشرفته، ظهور قشری تحصیلکرده که اکنون بجای سنت از تجدد پیروی کرده و با وسواس از عقب ماندگی وطن و ضرورت ترقی و صنعتی شدن میهن می گویند؛ ظهور احزاب سیاسی و مطالبه آزادی بیان و اجتماعات و حکومت قانون و ضدیت با نفوذ و دخالت بیگانگان؛ و ایجاد ارتش قدرتمند برای دفاع از میهن و مرزها در برابر بیگانه و دشمن، اینها از مشخصات و مختصات روند شکلگیری اولیه ملی گرایی در جوامع مختلف بوده است. نباید تصور کرد که این فعل و انفعالات انسانی، سیری از تصمیمات و انتخابهای آگاهانه و آزادانه افراد و نهادهای اجتماعی در گذر از گذشته و استقبال از آینده ای جدید بوده است؛ آنچه مبنا و بستر تمام این تغییرات کوچک اما مداوم بوده است، رشد سرمایه داری است. تاریخ بیداری ملی و رشد سرمایه داری، فقط دو پدیده همزمان نبوده اند؛ بلکه یکی زیربنا و دیگری روبنای این زیربنا بوده است. در نتیجه، ملی گرایی ایدولوژی سیاسی طبقه نوظهور در جوامع قدیمی ارباب-رعیتی بوده است. بعنوان مثال، اگرچه تفکر ملی گرایی در اواخر قرن نوزده از اروپا وارد ایران و عثمانی و مصر شد، اما فقط با کشف نفت و رشد سرمایه و شهرنشینی و تجارت و صنعت است که ناسیونالیسم ایرانی بعنوان نیرویی اجتماعی و مدعی قدرت سیاسی ظهور می کند. لذا گفتمان ملی گرایی در اواخر قرن نوزده در ایران و خاورمیانه رایج و شیوع پیدا کرد و در اوایل قرن بیستم به خلق/ابداع دولت-ملت در کل خاورمیانه و از جمله ایران منتهی شد. اما تک تک این کشورها، در بحران وجودی بوده و هستند؛ در داخل در بحران دفاع از نظام طبقاتی، و در خارج در بحران کسب جایگاه شایسته منطقه ای و جهانی دست و پا زده و می زنند.

بیداری ملی، دارای یک مشخصه بارز است و آن تنفر و ضدیت با بیگانه است؛ بعنوان مثال ناسیونالیسم ایرانی، بیداریش را با ضدیت با عرب یا اعراب شروع کرد. در تخیل این ناسیونالیسم، این اعراب بیابانگرد، سوسمار خور، و وحشی بودند که تمدن شکوهمند ایران را نابود ساختند؛ حال آنکه این دین اسلام بود که لطمات و صدمات فراوانی به جامعه و مردم ایران و کل خاورمیانه زد. ضدیت بعدی با استعمار بود؛ بیداری ناسیونالیسم ایرانی با تنفر از روسیه و بریتانیا شروع شد؛ آن زمان که روسیه با شکست سپاه قاجارها جنوب قفقاز یا اران را تصرف کرد. هنگامیکه بریتانیا نه فقط خراسان بزرگ را تقسیم کرد و افغانستان را از ایران جدا کرد؛ بلکه با قراردادهای متعددش دست به غارت زد که تا شرکت در کودتای علیه محمد مصدق بر سر نفت ادامه داشت. البته دخالتهای سیاسی و نظامی در امورات داخلی ایران توسط بریتانیا و حمایت پنهان از روحانیت هم بود. ممکن است کسی استدلال بکند که این بیگانگان بدلیل صدمات و لطماتی که به مردم ما زده اند، باید هم مورد تنفر باشند. این استدلال درستیه، اما تبدیل این تنفر (ناشی از وقایع گذشته-تاریخی)، به یک هویت سیاسی و یا یک سنت سیاسی، میتواند موجب پیامهای منفی متعدد دیگری (برای آینده جامعه) باشد. تداوم دادن به آن تنفر و فلسفه وجودی آن، در خدمت یک سیاست ناسیونالیستی مضر، یعنی ایجاد همبستگی بر محور تنفر از بیگانه و دولتهای مختلف است. همبستگی ملی یکی از آن مقولات بظاهر زیبا و بواقع مسموم در ایدولوژی ناسیونالیسم است؛ مفاهیمی چون “ما ایرانیها”، “ما کردها”، “ما ترکها”، و غیره در برابر و در مقابله با دیگران/دشمنان است، تا بتوانیم تصوری مشترک از همبستگی و وحدانیت ملی داشته باشیم. “زبان ما، فرهنگ ما، سرزمین ما، و ثروتهای ما”، آیکونهای دیگری هستند که در بوجود آوردن آن تصور تخیلی از اتفاق ملی نقش دارند، اما فقط علیه دشمنان و در ضدیت با دیگران معنی دارند. بواقع، ما مردم نه ثروتی داریم، نه مالک زمینی هستیم، نه آزادی فرهنگی داریم و نه بسیاری حقوق فردی و اجتماعی دیگر. جالبه بدانید که ملی گرایی نه فقط در ایران در بسیاری کشورهای دیگر هم تنها شاهکارش ضدیت با بیگانه و استعمار بود؛ در کنار این شاهکار، ضدیت با فرهنگ و علوم غربی هم آنچنان برجسته بوده که با تقدس “اصالت فرهنگ خودی”، همواره جریانات سنتی (در ایران روحانیت شیعه) میدان دار و حتا شریک سیاسی هم بودند و شدند.

بجای بیداری ملی نیازی جدی و مبرم به آگاهی طبقاتی است، تا سوسیالیسم را به پیروزی رساند و رهایی و آزادی فردی و اجتماعی و خوشبختی همگانی را تحقق بخشید.

ناسیونالیسم، خطری که از نو باید شناخت ۸۴

اقبال نظرگاهی

یازده دسامبر ۲۰۲۳

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate