ایرانشهری

“نهاد شاهی در قلب اندیشه ایرانشهری قرار دارد”۷؛ همین یک دلیل کافیه برای اینکه اندیشه ایرانشهری را ارتجاعی، ضد انسانی، و مغایر با حقوق فردی و اجتماعی بدانیم.  

به یمن سوشیال میدیا، به دفعات زیادی با جریان ناسیونالیسم ملت-ساز بحث کرده ام؛ برخلاف نظر چپ سنتی که خود آغشته به ناسیونالیسم است، “ناسیونالیسم ملل تحت ستم” نه منطقی تر و نه مستدل تر از “ناسیونالیسم ملت در قدرت” است و نه خواهان راه حل. ناسیونالیست های قومی هم، با پرخاش و توهین و تهمت و ترور با مخالفینشان برخورد می کنند، تا خرافات ذهنیشان مورد پرسش قرار نگیرد. من در مواجهه با این جماعت همواره استدلال کرده ام که از نظر هویتی، هر فردی یک انسان است، و نه عددی از یک ملت و لذا دارای هویت ملی؛ از نظر حقوقی، هر فردی یک شهروند است و لذا حامل حقوق شهروندی است و این چیزی است که اغلب دولتهای ملی آن را تماما یا بخشا زیر پا گذاشته و خواهند گذاشت؛ از نظر سیاسی، ما جامعه هستیم و لذا باید اداره جامعه را شورایی انجام بدهیم، و نه اینکه پارلمان و احزاب قدرت را بگیرند و شهروندان را ساکت و سرکوب کنند. پاسخ ناسیونالیستهای قومی فحش و توهین و اتهام بوده و بس؛ نوکر فارسها، شوونیست فارس، ایرانشهری، جوابی بوده که از این جماعت گرفته ام. لذا بر آن شدم تا مفهوم “ایرانشهری” را کمی مطالعه کرده تا ببینم کجاها ممکن است نگاه و راه حل کمونیستی من، با مقوله ایرانشهری همپوشانی داشته است!؟  

ایرانشهری نظریه ای نیمه-نصفه است که معتقد است، ایران یک ملت و تمدن قدیم است و نه جدید. در این ادعا می خواهد خودش را از ملتهای متعدد عرب و ترک و دیگر همسایگانش جدا کرده و به خود بنازد که ما “تافته ای جدا بافته هستیم”۱، که دارای هویتی قدیمی بوده و توسط بیگانگان ساخته نشده ایم. بعلاوه این نظریه می خواهد بگوید ملت ایران دارای جغرافیای بزرگتری بوده و اگر دشمنان به اینی که هستیم کوچک کرده اند، از این کوچکتر نباید بشویم و لذا “تمامیت ارضی و مرگ بر تجزیه طلب”. من یک کمونیستم و لذا نه مدافع تمامیت ارضیم و نه خواهان تجزیه ارضیم. اصولا مساله من ارض و وطن و میهن و سرزمین و کشور و مرز نیست؛ بلکه، برای من انسان و زندگی و خوشبختی و آزادی برای همه شهروندان است که موضوع است. ناسیونالیستها تا می توانند مردم را فریب می دهند؛ و هروقت نتوانستند فریبش دهند، توسط همان فریب خورده ها، ترور میکنند.  

بر مبنای منبع اول: جناب سید جواد طباطبایی (نظریه پرداز اندیشه ایرانشهری)، معتقد به چیزی بوده به اسم “اندیشه ایرانی یا سنت قدمایی”. و گویا این سنت قدمایی دارای سه سنت بوده: قرآن، اندیشه ایرانشهری، و فلسفه یونانی. سپس در دوران مشروطیت و با ورود اندیشه جدید به ایران و در “مجلس اول” یک سنت چهام اضافه میشود، تجدد. که تازه طباطبایی مدعی میشود این “جدید” برای دیگران جدید بوده؛ برای ایرانیها “جدیدی بوده که ریشه در قدیم ایران داشته”. حال آن چیست که از اروپا بعنوان جدید به دیگر سرزمینها رفته، اما برای ایرانیها جدیدی در کار نبوده وقبلا وجود داشته است؟؛ آن امر “جدید در قدیم”، امر ملی است. نتیجه اینکه ایران “ملتی است که تداوم یافته” و نه یک ملت جدید مانند دیگر ملل جهان.۱

طباطبایی معتقد بوده اندیشه “ایرانشهری حامل اندیشه سیاسی بوده”، در حالیکه مثلا اعراب فاقد اندیشه سیاسی بوده اند؛ به همین دلیل بعد از خلفای راشدین، خلافت ناکارآمد شد و سلطنت جای آن را گرفت. و در دربار خلفای بنی امیه و بنی عباس این ایرانیها بودند که سررشته امور دیوانی را بدست داشتند و اعراب بدون ایرانیها نمی توانستند زندگی بکنند.۱

طباطبایی معتقد بوده که ایرانیها ملت بودند، بدون اینکه کلمه اش را داشته باشند؛ دولت داشتند، بدون اینکه کلمه اش را داشته باشند؛ رنسانس داشتند، بدون اینکه کلمه اش را داشته باشند. برای همین هم هیچوقت ذیل خلافت تعریف نشدیم. تمدنهای قدیمی مصر و سوریه که مانند ایرانیها این ویژگیها را نداشتند، عرب شدند، اما “ایران تداوم یافت”.۱

البته در ادامه، معلوم میشه که آقای سید جواد طباطبایی نه خالق “اندیشه ایرانشهری”، بلکه احیاگر آن بوده است. ایشان نسبت به “ایران کنونی”(جمهوری اسلامی) منتقد بوده، اما هرگز چشم انداز را سیاه نمی دید. در قرن پنجم هجری اولین رنسانس ایرانیان رخ میدهد و سپس قرون وسطی ایران شروع میشه؛ برخلاف اروپا که اول قرون وسطی داشته و بعد رنسانس۱. “یک ملتی دولت نداره برای هزار سال ولی دولت میمونه بدلیل زبانش. … قدرت فرهنگی ما باعث شده که مهاجمین به ما هم آن را پذیرفته و ایرانی شوند. طباطبایی از یک طرز تفکر صحبت می کند نه از نژاد؛ از تداوم ایران، تمدن ایران، اندیشه ایرانشهری، فره ایزدی، و نهاد پادشاهی”.۱

آنگاه همفکران و دوستان ایشان مانند دکتر موسی غنی نژاد، ضمن مبتذل خواندن اندیشه مارکسیستی، معتقده که “اندیشه چپی یعنی بازگشت به قبیله گرای (دقیقه ۴۷ تا۴۸  از منبع اول)، در حالیکه اون بازگشتی که سید جواد طباطبایی ازش صحبت می کنه، بازگشت به اصالت اندیشه است”۱.

نه برای جبران فحش غنی نژاد، اما ناسیونالیسم ایرانشهری، چنان ناسیونالیسم مبتذلی است که مطیع قرآن (مانیفست جنایت)، و اسلام (دین عقب ماندگی کل خاورمیانه)، و اوباش حاکم بر امروز ایران است.  

“ایرانشهری”، بحثی غیر منسجم در باره “ایران” است؛ ایران در مرکز این نظریه است، لذا علی رغم اینکه شاخص ترین چهره و تئوریسین ایرانشهری آقای جواد طباطبایی، خود را ناسیونالیست و سیاسی نمی داند، اما این نظریه ناسیونالیستی و سیاسی است. برای کشف ماجرای ایرانشهری لازم نیست تحقیق کاملی صورت بگیرد؛ وقت چنین کاری نیست. پس به چند اشاره محدود از زبان خود آقای طباطبایی و دوستانش در مورد “ایرانشهری” بسنده و قضاوت را به خوانندگان می سپاریم.   

«قانونی را که پادشاه آرمانی برقرار می‌کند، همان خواست خداست.»(طباطبایی، ۱۳۷۵، ۱۵۶) «سازگاری تشیع و اندیشه ایرانشهری که بسیاری از نویسندگان ایرانی و غربی بر آن تأکید ورزیده‌اند.» (پیشین، ۱۴۷) «در اندیشه ایرانشهری، ملک و رعیت همه از آن پادشاه است.»(طباطبایی، ۱۳۶۷، ۶۱). “دیانت های ایرانیان، پیوسته، بخشی از فرهنگ «ملی» آنان بوده است.” (طباطبایی، ۱۳۹۸: ۱۵۹)(از کتاب ملت، دولت و حکومت قانون).

طباطبایی برای اثبات قدیمی بودن ملت در ایران استدلال کرده است که ملت را نمی شود از عدم ساخت؛ بلکه “قدیمی بوده است که جدید فهمیده شده” است. “تاریخ تکوین ملت و دولت آن در ایران در دوران باستان است که کورش بزرگ بنیانگذار و سامان بخش آن بود.” (طباطبایی ۱۳۹۸ ۱۲۷-۱۲۸).۷ 

“یک نیروی خداگونه که عامل وحدت در کثرت باشه”۶ به زبان امروزی یعنی یک دولت مقتدر مرکزگرا. “تداوم فرهنگی ایرانزمین”۶ “سرزمین مقدس ایرانشهر”۶ 

به این ترتیب، ایرانشهری، اگر هم “اندیشه” باشد؛ اندیشه سیاسی است، چرا که هدف دار و لذا یک پروژه است. ایراد این نظریه نه در تخیلی یا سیاسی بودن آن، بلکه در ارتجاعی بودن این پروژه برای مردم است. طباطبایی با بررسی تاریخ ایران به نتیجه “سیر زوال عمومی جامعه ایران از صفویان تا قاجاریان”۲ می رسد. بقول آقای حسن قاضی مرادی ” پروژه او شامل مؤلفه‌های ساختار فکری ـ مثلا دو مؤلفه مهم آن، نخبه‌گرایی و دولت‌گرایی ـ است.”۲ یعنی در واکنش منفی به دولت جمهوری اسلامی که با طرد و فراری دادن نخبه گان حماقت و جهالت و سفاهت را به حکومت و فرهنگ و کل جامعه تحمیل کرده است، خواهان جایگاه نخبگان شده؛ و در واکنش مثبت به دولت سوپر دیکتاتور جمهوری اسلامی، از دولت گرایی و سلطه تمام و کمال دولت بر شهروندان و جامعه دفاع کرده است. در ادامه آقای قاضی مرادی در هشت نقل قول که از طباطبایی آورده است تمام ماجرای “ایرانشهری” را برملا و عریان می کند: “دو محور اصلی اندیشه ایرانشهری، شاه آرمانی و به هم برآمدگی یا وحدت دین و دولت‌اند. از نظر طباطبایی مفهوم بنیادین اندیشه سیاسی ایرانشهری، شاه آرمانی دارای فرّه ایزدی است.۲(۱۳۷۵، ۱۳۱) در عین حال، «شاه آرمانی … از آنجا که دارای فرّه ایزدی است، در نوشته های ایرانشهری به عنوانی انسانی خداگونه، نماینده و برگزیده خدا بر روی زمین فهمیده می‌شد.(پیشین، ۱۳۳) البته این هم هست که طباطبایی در تأملات می‌نویسد: «برابر اصول اندیشه ایرانشهری، شخص شاه، خدا بر روی زمین … بود.»(طباطبایی، ۱۳۸۰، ۱۱۵) اما در این اندیشه سیاسی، «پادشاه» به لحاظ اینکه دارای فرّه ایزدی است، خود عین شریعت است.»(طباطبایی، ۱۳۷۵، ۱۵۲) او بر این عین شریعت و نه مجری آن بودن شاه آرمانی تأکید دارد.(پیشین، ۱۳۱) «طباطبایی این نظر را در نوشته‌های ایرانی نخستین سده‌های دوره اسلامی تأیید می‌کند که نظریه شاهی آرمانی … مقام پادشاه را از سنخ نبوت می‌داند.»(پیشین، ۱۴۸) «پس چنین پادشاهی که برگزیده خداست و به خواست او عمل می‌کند، عین شریعت یا قانون است.»(پیشین، ۱۵۵) همچنان که می‌نویسد: «در نظریه ایرانشهری پادشاه، خود به یک اعتبار صاحب شریعت و حتی عین شریعت است.»(طباطبایی، ۱۳۶۷، ۵۶) .”۲

طباطبایی همچنین معتقد بوده که شاه «خدای بر روی زمین» و مقدس بود. در این جهان‌شناسی، شاه تحقق وحدت دین و دولت است. شاه فقط در رأس دولت قرار ندارد، بلکه او فراتر از دین و دولت نماد وحدت این دو است. ایشان می‌نویسند: «پادشاه عین شریعت است.» او عین شریعت و عین دولت، نماد هر دو است؛ در اوست که این وحدت عینیت می‌یابد. در جهان‌شناسی زرتشتی، اگر خداوند(ایزد) سرور دو جهان مینو و گیتی است. پادشاه سرور گیتی است: «یک چنین پادشاهی در حال تحقق بخشیدن به وظیفه حقیقی اش ـ فره ـ است، زیرا حاکمیت متعلق برای اهرمزد است و شاه بخشی از آن را دریافت می دارد و در آخرالزمان تمامی حاکمیت به منبع اصلی خود، که همان خداوندست، باز می گردد.» (زنر، ۱۳۷۷، ۴۹۱).”۲

جمعبندی آقای حسن قاضی مرادی اینستکه “اندیشه ایرانشهری به تمامی دولت‌گرایانه است” زیرا طباطبایی وظیفه پادشاه را حفاظت از رعایا بدون مشورت با عوام بلکه با تسلیم شدن به “اراده سلطنت” که برابر با “خرد الهی” است می شمارد. در این نگاه پادشاه خدای روی زمین و تنها در برابر خدای آسمان مسول است. به زبان سیاست، یعنی آریامهر و آقا هر غلطی کردند بکنند، به عوام ربط ندارد. آیا چنین اندیشه سیاسی ای فاشیستی نیست؟ آیا این اندیشه توجیه گر فاشیسم اسلامی حاکم نیست؟ 

تز ایرانشهری مصداق بارز “فرهنگ حاکم بر هر جامعه فرهنگ طبقه حاکمه است” می باشد؛ این پروژه تماما در خدمت طبقه حاکمه جامعه ایران بوده و خواهد بود. اکنون (اواخر دهه نود شمشسی-زمان پخته شدن این تز)، که دین و دولت باهم یکی شده و دمار از روزگار مردم درآورده اند؛ تز ایرانشهری به سراغ فلسفه بافی برای توجیه و تثبیت یکی شدن این دو هیولا رفته و آن را بخشی از فرهنگ ایرانی تفسیرها کرده است؛ بعلاوه همانطور که آقای قاضی مرادی نقل کرده است: “اندیشه ایرانشهری مبتنی بر تمرکز و قدرت مطلق” است. بعلاوه، وحشی خواندن حمله اعراب و ترک و مغول به ایران بدلیل ایل و قبیله بودن و لذا غیر متمرکز بودن قدرتشان؛ وجه نژادپرستانه اندیشه ایرانشهری را هویدا می سازد.  

بجای تحلیل انقلاب مشروطیت که چگونه با تحمیل مشروعیت، مشروطیت را آخوندهای کثیف شکست دادند؛ آن را تجدد و رنسانس ایرانی به معنای بازگشت به فرهنگ باستانی ایرانی معرفی کرده اند. نظریه ایرانشهری چیزی جز تلاش برای کشف “ملیت ایرانی” از دل تاریخ دو هزار ساله اخیر نیست؛ تا نتیجه بگیرد که ملت ایران مانند دیگر ملل جهان جدید نیست، بلکه از قدیم بوده است. جالب آنکه یکی از ارکان این ملیت ایرانی، شاه و پادشاه است؛ که در کنار دیگر ارکان آن یعنی دین اسلام و متون و نصوص فلسفی و تجدد مشروطیت ملیت ایرانی را می سازند. همانطور که داود فیرحی می گوید “نهاد شاهی قلب اندیشه ایرانشهری است.” (ایرانشهری و مساله ایران ص۱۷) اگر بخواهیم این ایده را در ساحت سیاسی امروز ایران قرار دهیم؛ نظریه ایرانشهری تلاشی است برای خوراکی جلوه دادن سلطنت مشروطه، بعد از جمهوری اسلامی است.

این ادعا که “ما تافته جدا بافته هستیم”۱؛ همچون شمشیر دو لبه ای در جهت منافع ناسیونالیستهای ایران عمل کرده است: یک سمت آن واکنشی دفاعی به ایدولوژی اسلام-سیاسی در قبضه تمام قدرت در ایران و سهیم نکردن ملی گراهای ایرانی در قدرت و ثروت است؛ سمت دیگر آن تاریخی کردن، باستانی کردن، و رمزآلود کردن، ملی گرایی ایرانی، برای ساختن پشتوانه های تاریخی و میهنی و دینی برای آن در کشاکش با نیروهای غیر ملی و کمونیست است. “مساله ایران” که گویا مدام ذهن جناب طباطبایی را درگیر کرده بوده، عبارت بوده از نگرانی برای “انحطاط ایران” و دردمندی منافع ملی.

تعریف هویت ایرانشهری بمثابه “ایرانی-یونانی-شیعی”۶ ربط دادن این توهمات ذهنی به حیات یک جامعه بزرگ که همه جانبه زیر آوار خرافات فکری و شمشیر خونین دینی و استبداد کور سرزمین پرستی و خفقان و سرکوب آزادی و حقوق انسان است؛ فقط می تواند از ایدلوژی منحط ناسیونالیسم برآید.  

نتیجه گیری: همانطور که ایده مشروعیت از طرف آخوندها لطمه ای به مشروطیت بود؛ ایده ملی گرایی، که ایرانشهری یکی از ورژنهای آن است، هم می تواند باعث صدمه به انقلاب درجریان مردم ایران باشد. ایرانشهری قبل از اینکه یک اندیشه باشد، یک پروژه سیاسی است؛ ناسیونالیسم ایرانی نه می تواند دست از دین بشوید و نه از باستانگرایی، و در عین حال با اقبال نسل جوان به سوی غرب روبروست. لذا به فکر تدوین مفاهیمی می پردازد تا تکوین ملت در ایران را از پروسه ابداع آن در جهان جدا دانسته و ادعا کند “ایران تافته جدا بافته است.۱” برای طباطبایی، تز ایرانشهری پاسخی است به “مشکل ایران”؛ تعریف این مشکل از پاسخ آن جدا نیست، بلکه مهمتر است. برای مدافعین نظریه ایرانشهری مشکل ایران حفظ یک پرچم، یک زبان، یک کشور، یک شاه با فر ایزدیش، یک دین (اسلام و شیعه) ، و یک خداست. به عبارت دیگر، تمامیت ارضی و حکومت پادشاهی. ناگفته روشن است که “مشکل ایران” نه جمهوری اسلامی و تمام فلاکتی که بر جامعه حاکم کرده است؛ و نه ترور و اعدام و شکنجه و سرکوب و استبداد است. در نتیجه نظریه ایرانشهری ربطی به مردم و جامعه ندارد؛ نه حتا در عمل، بلکه حتا در حرف و ادعا هم.

ایرانشهری یک انحراف نظری در واکنش به تاخت و تاز و لمپنیسم اسلام-سیاسی در حکومت ایران در چهاردهه اخیر است. این پروژه سعی کرده است ضمن رعایت جایگاه اسلام بعنوان یک رکن از ایرانیگری و ایرانشهری ارکان دوم و سومی را هم کشف و تئوریزه کرده تا اجازه ندهد دین اسلام و مذهب تشیع تمام میراث و فرهنگ تاریخی ایران را مورد هجوم و لت و کوب و غارت قرار دهد، و در عین حال مقام آریامهر و آقا را یکی کرده و مردم را (طباطبایی می گوید عوام) لایق بنده گی و تسلیم و عبودیت در برابر دولت، می داند. 

از یک نظرگاه دیگر، نظریه ایرانشهری محصول چند پدیده سیاسی در جمهوری اسلامی است. یکی در رقابت با تز خاتمی “گفتگوی تمدن ها” است” که تمدن ایرانی را جانشین تمدن اسلامی کرده و در عین حال با انضمام تشیع، بعنوان یکی از ارکان چهارگانه ایرانشهری خیل ملی-مذهبیها را ساکت کند. دوم اینکه در رقابت با تز هنری کسینجر، مبنی بر اینکه “چین یک پدیده متفاوته نسبت به تمام دنیا”، طباطبایی سعی کرده بگوید نه، این ایران است که یک پدیده متفاوت است. سوم، در رقابت با چپ اسلامی معروف به “محور مقاومتی”، طباطبایی خواهان یافتن یا بازیافت جایگاه فرهنگی-تمدنی ایران در خاورمیانه است. نظریه ایرانشهری و مدافعینش، خواهان رفتن سراغ مشترکات زبانی و فرهنگی و تمدنی و مدنی ایران با مردم افغانستان و پاکستان و تاجیکستان و هند و آسیای مرکزی هستند با این پلاتفرم که “ما فرهنگی داریم که می تواند در منطقه نقش بزرگی بازی بکند.”۱

ناسیونالیسم، خطری که از نو باید شناخت ۸۱

اقبال نظرگاهی سوم دسامبر ۲۰۲۳

۱. نظریه ایرانشهری چیست؟ جواد طباطبایی چگونه می‌اندیشید؟

https://www.youtube.com/watch?v=pxzA-OEMXe0

۲. تخیلات طباطبایی در باره اندیشه ایرانشهری

https://www.mehrnews.com/news/4424290/%D8%AA%D8%AE%DB%8C%D9%84%D8%A7%D8%AA-%D8%B7%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A8%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%87%D8%B1%DB%8C

۳. وحدت دین و ملک

http://www.sooremag.ir/%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D9%82/%D9%88%D8%AD%D8%AF%D8%AA-%D8%AF%DB%8C%D9%86-%D9%88-%D9%85%D9%84%DA%A9

۴. گفتگوی سیدجواد طباطبایی و حسین کچویان با موضوع «خاستگاه ناسیونالیسم ایرانی – بخش اول

https://www.youtube.com/watch?v=A2oxMv8ZlEA

۵. گفتگوی سیدجواد طباطبایی و حسین کچویان با موضوع «خاستگاه ناسیونالیسم ایرانی – بخش دوم

https://www.youtube.com/watch?v=NZsMxJGnS44

۶. ایرانشهری در گفتگوی محمود فرجامی با تورج دریایی

https://www.youtube.com/watch?v=658ooJtWQwc

۷. ایرانشهری و مساله ایران

file:///C:/Users/Eqball%20Nazargahi/Desktop/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%87%D8%B1%DB%8C.pdf

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate