از تهاجم فرهنگی تا آسیمیلاسیون، دخالت سیاست در فرهنگ

از تهاجم فرهنگی تا آسیمیلاسیون، دخالت سیاست در فرهنگ

مقدمه: از آسیمیلاسیون ناسیونالیستها، تا تهاجم فرهنگی اسلام-سیاسی، می شود به آسانی رد پای تحجر و ارتجاع را پی گرفت. اکنون که دولتهای سرمایه داری با پلاتفرم ناسیونالیستی “هر کشور، یک دولت-یک پرچم-یک قانون-یک زبان”، بر جهان حاکمند؛ بحث آسیمیلاسیون به مقوله ای پر فایده در دست ناسیونالیست های ملت-ساز تبدیل شده است. بطور عینی در بسیاری از کشورها چندین زبان و فرهنگ وجود دارند؛ اما سیاست “تک ملتی-تک زبانی” باعث شده است تا زبانهای کوچکتر شانس آموزش نداشته و بتدریج به حاشیه رانده شوند و لذا آسیمیلاسیون به یک سیاست شوونیستی مبدل شده است. در همه کشورها، یک قوم قدرت دولتی را گرفته و زبان خود را بزبان رسمی بدل می سازد؛ زبان و فرهنگ دیگر اقوام از شانس آموزش و محافظت برخوردار نمی شوند. البته ناگفته نماند که در عصر سرمایه داری خود آن فرهنگهای ملی هم تحت تاثیر فرهنگ جهانی قرار داشته و مجبور به عقب نشینی بوده اند. زبان، ادبیات، و تاریخ از منابع ناسیونالیسم هستند؛ در نتیجه عدم آموزش زبان و ادبیات و تاریخ اقوام، توسط ملت بالا دست، به دشمنی آن ملت با این اقوام ترجمه شده است. ناسیونالیست های قومی مدعیند که ناسیونالیستهای حاکم با آسیمیله کردن ما، خواهان نابودی ما هستند؛ حتا گاهی عبارت “پاکسازی قومی” و “جنوساید فرهنگی” هم بکار می برند. ناسیونالیستهای قوم گرا در حالی از ستم و خشونت دولت ناسیونالیست می نالند، که خود دقیقا می خواهند یک دولت ناسیونالیست جدید را بوجود آورند؛ اگر چنین دولتی به دلیل وجود ستمهای فرهنگی ضرورت پیدا کرده است، چگونه است که دولت جدید هم همان سیاست همسان سازی را دارد؟ این تناقضی است که ثابت می کند ناسیونالیسم قومی پاسخ ناسیونالیست ملی نیست؛ زیرا آلترناتیو آن نیست، فقط رقیب آن است.

ورژن اسلامی آسیمیلاسیون: از نظر جنبش و ایدولوژی اسلام-سیاسی، “غرب مسیحی” به مسلمین جهان “تهاجم فرهنگی” نموده، و لذا “بوکو حرام”*. بر این مبنا، هرگونه تبعیت از فرهنگ های جهان، بخصوص جهان غرب، یک نوع تعرض به فرهنگ اسلامی محسوب شده و در کشورهایی مانند ایران و افغانستان جرم است؛ می تواند منتهی به مرگ شود. از خامنه ای و حکومت فاشیستیش، تا طالبان و بوکوحرام و حماس و اسلام اخوانی و سلفی، دیگر تروریستهای اسلامی، تقریبا بدون استثنا، جنبش اسلامی ضدیت آشتی ناپذیری با فرهنگ غرب دارد. از اینکه فرهنگ غرب از فرهنگ اسلامی بهتر است، جلوتر است، حقوق بشری است و در مجموع مورد استقبال نسلهای تازه “جوامع اسلام زده” است، چاره ای جز توسل به زور و جنایت در کندکردن این روند ندارند. از گله های حزب الله تا اوباش امر به معروف، از وحوش نظامی تا فرهنگستان زبان و ادب فارسی، از شورای عالی انقلاب فرهنگی، تا سانسور کتاب و فیلم و اینترنت و شبکه های اجتماعی و لمپنهای آتش به اختیار، همگی با میلیاردها دلار بودجه و هزینه در تلاش مبارزه با “تهاجم فرهنگی” هستند. بنابراین خشونت ساختاری دولتهای وحشی اسلامی علیه مردم، از کتک زدن و زندانی کردن تا شکنجه و اعدام بر سر حجاب اجباری اسم قانون و شریعت بخود می گیرد؛ و انتخاب پوشش غربی از سوی جوانان اسم “تهاجم فرهنگی” می گیرد. آنچه که از سوی خامنه ای جنایتکار و جنبش فاشیستی اسلام-سیاسی به “تهاجم فرهنگی” ملقب شده، چیزی نیست جز استقبال جامعه از فرهنگ مدرن جهانی. شریعت اسلامی، اخلاق اسلامی، معیارها و ارزشهای اسلامی لمپنانه و وحشیانه است؛ زیرا غیر انسانی است. در جوامع خاورمیانه که زیر خشونت علنی و سیستماتیک دین خشونت پرور اسلام بوده است؛ انواع ستم و تبعیض و سرکوب از فرهنگی تا تمام انواع دیگر ارکان اجتماعی آن با زور به نرم تبدیل شده است. در جوامع غربی که مهاجرین مسلمان در آن زندگی می کنند، فرهنگ اسلامی در همه زمینه ها از فرهنگ غربی عقب مانده و ناتوانی و پوسیدگی خود را نشان داده است؛ اینجاست که دولتهای اسلامی با هزینه میلیاردی سعی می کنند مسجد بسازند و مسلمانان را با انواع جاذبه های مادی و مالی جلب کنند تا جذب فرهنگ غیر اسلامی نشوند. انتگره شدن یک مسلمان در جامعه غربی مصیبت تلقی می شود؛ درحالیکه همین دولتهای فاشیست اسلامی غیر مسلمانان ساکن خاورمیانه را، در همین قرن بیست و یکم، مورد حمله نظامی (نمونه در افغانستان-قره باغ و کردستان عراق و در سوریه) و انواع خشونت و محدودیت قرار می دهند. خلاصی از فرهنگ اسلامی حاکم، از خلاصی سیاسی و نظامی از حکومتهای ترور و وحشت اسلامی جدا نیست؛ اینجاست که تنها آلترناتیو نجات مردم و جامعه، انقلاب سوسیالیستی است. تنها انقلابی که بتواند به تمام ابعاد ستم و تبعیض و خشونت فرهنگی و ارزشی پایان دهد و انسانیت را جایگزین نماید، انقلاب سوسیالیستی است. مرداب و لجنزار جوامع اسلام زده را فقط با قدرت دولتی می توان خشکاند؛ تا آن روز مردم نه فقط از بوی این لجنزار آزار، بلکه از حشرات خطرناک آن بیمار و نابود خواهند شد.    

تهاجم اسلامیستها به “نمادهای ملی”: این روزها خبر تغییر نام «چهارشنبه سوری» و «شب یلدا» از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی به گوش می رسد. دهه هاست که این شورا کاری جز تهاجم و تعدی و سرکوب به فرهنگ مردم و جایگزینی آنها با اعیاد و شیونهای مذهبی ندارد؛ چه فرهنگ ملی، چه غربی، چه مدرن، و انسانی مورد تهاجم قرار گرفته است. اما ناسیونالیسم ایرانی فقط روی “نمادهای ملی و جشن های باستانی” حساسیت دارد؛ و به سکوت رضایتمندانه در قبال انواع سرکوبهای فرهنگی دست زده است. این تعرض اسلامیستها را “تخریب هویت فرهنگی” نامیده و از عواقب آن نگرانند؛ {اما نسبت به فرهنگ مردمان مختلف یا  به اصطلاح “خرده فرهنگها” چون متعلق به “اقوام دیگر” است؛ نگران نشده و بی تفاوت هستند}. یعبارت دیگر یکدست سازی و ملی سازی فرهنگی، فقط وقتی بد است که علیه نمادهای ملی ایران باشد؛ اما علیه نمادهای ملی عربی و ترکی و کردی و بلوچی کاملا قابل تایید و حمایت. زیرا که، ناسیونالیسم ایرانی هم همانند حکومت اسلامی ایران، اعتقاد سفت و سختی به تئوری توطئه داشته و مرتبا تکرار می کنند که دشمنان “ایران-ستیز” قصد دارند کشور ما را تکه تکه بکنند تا راحتر بر آن مسلط شوند. این خط و جنبش سیاسی منحط، که روی دیگر سکه نگاه ایدولوژیک اسلامیستهاست، راه حلی برای پاسخ به مطالبات فرهنگی برحق مردم ندارد؛ و همسان سازی و ذوب فرهنگی را با حکم حکومتی و زور و خشونت دولتی بپیش برده است. بنابراین، “تهاجم فرهنگی و تجاوز فرهنگی” فقط وقتی معنا دارد، که یک دولت -چه دولت اسلامی، چه دولت ملی، چه دولت جدید ناسیونالیستی قومگرا- به حامی و مبلغ و تجویزگر و تحکم فرهنگ مورد نظر خود به جامعه تبدیل گردد.  

ورژن ناسیونالیسم قومی از آسیمیلاسیون: اگرچه تهاجم فرهنگی اسلامیستها با مقوله آسیمیلاسیون ناسیونالیستها یکسان نیست؛ اما مشترکات زیادی دارند. آسیمیلاسیون ربطی به تهاجم فرهنگی نداشت اگر ناسیونالیستهای قومی، فقط مطالبات قانونی و علمی خود را در زمینه دفاع از “حق تدریس بزبان مادری” و “حق آزادی بیان و فرهنگی و سیاسی” را طرح می کردند. اما در مقوله آسیمیلاسیون علاوه بر این مطالبات بحق، تهاجم فرهنگی هم نهفته است. این ناسیونالیسم، از اینکه زبان فارسی در زبان ترکی و کردی و لری و عربی و بلوچی و مازنی و گیلک و ترکمن و قشقایی نفوذ کرده، همانند خامنه ای احساس تهاجم فرهنگی می کنند. آنها از اینکه پوشیدن لباس محلی مورد تهاجم “لباس فارسی و بیگانه”، (از آنجا که لباس محلی را لباس کردی می نامند؛ هرآنچه که غیر محلی باشد اتوماتیک فارسی یا بیگانه تلقی می شود. دلیل این است که مظاهر تمدن غربی نه مستقیما، بلکه از طریق مرکز وارد کردستان شده است)، قرار گرفته ناراحتند. می گویند آموزش و پرورش ما باید در اختیار خودمان باشد؛ این جمله دراصل درسته؛ اما منظور ناسیونالیستها از نظام آموزشی خودی، فقط این نیست که آموزش از کنترل “دشمنان و بیگانگان” و دولت خارج شود. حرف اساسی اینها این است که، ما خودمان سیاست آموزشی را تعیین بکنیم. حق بجانب می پرسند، مگر در همه کشورها دولت تعیین کننده سیاست آموزشی نیست؟ پاسخ این است که خیر نیست، و اگر هست غلطه؛ نظام آموزشی باید از دخالت همه و هر دولتی خارج شده و بطور علمی سازمان داده شود. اگر نظام آموزشی از دبستان تا دانشگاه، از چاپ کتاب تا مجله و روزنامه و تلوزیون و سوشیال میدیا و غیره در دست ناسیونالیستهای ملی یا قومی قرار بگیرد؛ همان بلایی بر سر آن می آورند که دولت پهلوی و ترکیه و کشورهای عربی بر سر آن آورده اند: یعنی سانسور، تحریف، تاریخ سازی، خود-برتر-بینی، و گردن زدن علم و آزادی بیان خواهد بود. بنابراین، ضدیت با آسیمیلاسیون یا همگونی فرهنگی پروسه ای سیاسی است که با آن ناسیونالیستهای قومی با شیطان سازی از رقیب سیاسی، در پی شرعیت بخشی به سیاستهای محلی گرایانه خود، پالودگی فرهنگی، رجعت به فرهنگ سنتی خودی و بومی، در واقع سوخت لازم برای تنوری فراهم می کنند که قرار است در آن ملت سازی پخته گردد. ممنوعیت آموزش بزبان مادری، ابزار سیاسی بسیار مهمی است که به ناسیونالیسم-قومی امکان و فرصت تبلیغات سیاسی و جذب نیرو داده است. ناسیونالیسم غالب با ممنوعیت آموزش به زبان مادری، که یک حق اولیه هر شهروندی است، باعث تقویت ناسیونالیستهای مدعی “حقوق ملی” شده است. ممنوعیت آموزش به زبان مادری در کنار ستمهای متعدد سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، باعث تولد ناسیونالیسم قومی از بطن ناسیونالیسم ملی شده است. 

ناسیونالیستها با دادن جایگاه سیاسی به زبان و تعریف زبان بعنوان نماینده تاریخ و فرهنگ یک ملت؛ خود ملت را به زبان محدود و او را با زبانش تعریف می کنند؛ این در حالی است که حاضرند همه چیز را فدای خاک و وطن و سرزمین پدریشان بکنند. در تاریخ همه جوامع می توان ثابت کرد که زبانهای متعددی آمده و رفته اند؛ گاهی هم نرفته و زبان پیشین را جایگزین یا در آن ادغام شده اند. در اغلب موارد چند زبان همزمان در یک جامعه توسط مردم و دولت بکار گرفته می شده است. تغییر زبانها و همزیستی زبانها نشان از فرهنگ مرکب دارد؛ این چند فرهنگی، با فرهنگ ملی و زبان ملی که قرار است ویژه یک ملت خاص باشد، در تناقض است. از میان همه زبانها و گویش ها، ناسیونالیستها همیشه یک یا دو زبان را رسمی و سایرین را به حیات محاوره ای و ضبط صوتی محکوم کرده اند. این سیاست غلط، غیر علمی و ضد فرهنگی، اکنون به ابزار ملت سازی ناسیونالیستهای قومی تبدیل شده و با پرچم آسیمیلاسیون، ستم ملی را بالاتر از ستم بر طبقه کارگر و ستم بر زنان و دیگر ستمهای سیستم سرمایه داری، می دانند. این ناسیونالیستهای ملت ساز تبلیغ می کنند که زبان رسمی، یعنی نابودی زبانهای سایر ملل و بی ارزش کردن فرهنگهای بومی و جایگزینی آن با فرهنگ ملت حاکم و از این طریق تبدیل ملتهای تحت ستم به اقوام (آنها همواره مدعی می شوند که قوم نه اصطلاحی مردم شناسانه و جامعه شناسانه، بلکه ترمی است برای تحقیر ملل تحت ستم از سوی ملت حاکم). ادعا می شود که “آسیمیلاسیون اجباری حداقل به اندازه جنگ و ترور، تاثیری مخرب بر موجودیت فرهنگی کردستان گذاشته است.”۱

حس سخیف خودبرتر بینی ناسیونالیسم ایرانی موجب شده تا ادعا کنند ملت ایران مانند ملتهای جهان مربوط به ۲۵۰ ساله تاریخ معاصر جهان نیست؛ بلکه ملتی کهن و باستانی است. به تبعیت از انها ناسیونالیستهای دیگر اقوام شروع کردند به تاریخ سازی، چنانکه با ترک و کرد و لر و بختیاری و عرب خواندن سومریها و عیلامیها، خود را ملتی باستانی تر از “فارسها” نامیده اند. زبان یکی از بنیادی ترین ویژگیهای مدنیت بشر و ابزار اجتماعی کردن انسان بوده است. زبان علاوه بر ابزار ارتباطی، ابزار اندیشیدن، و مراودات اجتماعی و غنای فرهنگی هم بوده است؛ اما علیرغم این اهمیت، زبان هویت بشر را تعیین نمی کند. بشر را با زبانش تعریف کردن و هویت ملی بخشیدن به او برحسب زبانش، یک متد ناسیونالیستی است که به هیچ وجه جنبه علمی ندارد، بلکه ادعا و متدی در خدمت یک پروژه سیاسی است. هر انسانی می تواند چندین زبان داشته باشد؛ آموزش به سه زبان مادری و کشوری و جهانی به هر کودکی کاملا ممکن است؛ بدون اینکه هیچکدام زبان رسمی، یا نخست، یا کامل تلقی شود. محدود کردن آموزش به یک زبان، در خدمت تحمیل و تزریق فرهنگ دولت بر کودکان است و تماما غیر علمی و ضد انسانی است. افراد باید حق داشته باشند آزادانه هر زبانی را انتخاب بکنند یا نکنند؛ بی اختیار کردن فرد و جامعه از انتخاب زبان، امری سیاسی و مردود است. 

ادعا می شود “زبان فارسی، یکی از پنج زبانی است که تاریخ طولانی دارد و به فرهنگ انسانی کمک شایان کرده است”؛ معلوم نیست چرا همین ادعا در مورد زبانهای ارکی و کردی و عربی و بلوچی و بسیاری زبانهای دیگر، صادق نیست؟ گویا “زبان فارسی ستون فقرات هویت ایرانی است”؛ چرا این در مورد زبان ترکی و عربی و غیره صادق نیست؟ یعنی ناسیونالیستهای ترک و عرب هم بگویند، زبان ترکی-زبان عربی ستون فقرات هویت ترکی یا عربی است؛ این ادعا را همه ناسیونالیستها میتوانند داشته باشند. البته این ادعا هم سیاسی است؛ از نظر علمی زبان نمیتواند موجب ایجاد هویت باشد. ناسیونالیستهای ایرانی در مورد آموزش زبان مادری، ادعا می کند که “شدنی نیست. صد تا زبان و گویش محلی داریم، در هر استان چندین زبان محلی هست؛ هر کدام را آموزش بدیم ظلم به بقیه است.” شما لطف کنید پنج تا از این زبانها را آموزش بدید؛ نود و پنج تای بقیه پیشکش! ظلم به نود و پنج تا بهتر از ظلم به صدتاست؛ نیست؟ می گویند هزینه برداره! چطور بودجه برای گله های روحانی و اشراف هست؛ اما برای آموزش بزبان مادری نیست؟ منطق طرف مقابل، یعنی ناسیونالیستهای قومی، بهتر از منطق اینطرفیها نیست؛ طرفین این نزاع، مساله شان مردم و مطالبات مردم نیست. برای هردوطرف، زبان مبنای هویت ملی است؛ منتها یکی ملت را همه ایران می داند، و دیگری برای هر زبانی می خواهد یک ملت و یک کشور بسازد، {حالا اگر در کشور فرضی آینده ایشان فلان گروه قومی ادعای ملت بودن بکند چه؟}. 

از یک طرف ناسیونالیسم ایرانی مدعی است “آموزش به زبانهای مادری، یک طرح ضد ملی است، که به امتداد و پیوستگی تمدن ایرانی، اتحاد و همبستگی ملت ایرانی، و پایداری هویت ایرانی، آسیب و زیان های جبران ناپذیری می زند.”۲ و از طرف مقابل ناسیونالیسم آذری و کردی و لری و عربی و بلوچی و غیره مدعی است، رسمی شدن زبان فارسی، یک طرح شوونیسم فارس برای آسیمیله کردن ما بوده است، که به هویت ملی ما، فرهنگ و زبان و ادبیات ما، و همبستگی ملی و سرزمینی ما آسیب و لطمات جبران ناپذیری زده است. باعث جنوساید فرهنگی ما شده و با تحمیل زبان خود بر ما سرزمین ما را تصاحب و اشغال، و ثروت ما را غارت کرده اند. ادعاهای هردو طرف مردود است؛ اینها هم در ادعا و هم در انکار یکدیگر، آینه همند؛ غرق شدن در اعتقادات خود ساخته و منفعت جویانه که از آن قدوسیت زبان خودی و مردودیت زبان دیگری هویداست، خصلت طرفین است. اگر واقعا زبان فارسی در ایران فقط یک زبان بین الاقوامی است؛ پس بیاییم انگلیسی را جانشین بکنیم، که در عین حال زبان بین المللی هم هست. 

روایت علمی: آسیمیلاسیون دولتی خشونت ساختاری و سیستماتیک است و می شود آن را “خشونت فرهنگی” نامید. همسان سازی یا ذوب فرهنگی وقتی به امری سیاسی و توسط دولتها اجرا شود؛ طبعا به فاجعه انجامیده و به وضعیتی عکس خودش منجر می شود. بهترین نمونه ای که در تاریخ ایران هست و می شود با آسیمیلاسیون مقایسه کرد؛ کشف حجاب رضا خانی است. سیاستی که به نتیجه ضد خود انجامید و به حجاب اجباری خمینی رسید. اگر رضا خان دست به آن تصمیم سیاسی اجباری نزده بود و با آموزش جلو می رفت؛ شاید ایران هم مانند ترکیه می توانست از شر “حجاب سیاسی” رها باشد. همسان سازی فرهنگی هم اگر در یک پروسه تاریخی-اجتماعی و از راه آموزش و بدون دستور دولت و فرمان حکومتی می بود؛ یعنی کاملا آزادانه در یک پروسه طبیعی اجتماعی صورت می پذیرفت؛ امروز اینچنین مورد غضب نبود و به ابزاری سیاسی در دست اسلامیستها و ناسیونالیستها تبدیل نمی شد. آسیمیلاسیون دولتی/حکومتی پروژه ای سیاسی و غلط است؛ چرا که تغییرات را حکم و دستور می دهد. کلا دخالت دولت در امور فرهنگی مضر و حتا به فاجعه می انجامد؛ کار دولت تعیین حدود و ثغور مقولات فرهنگی جامعه نباید باشد. اما آسیمیلاسیون غیر سیاسی یا همگرایی و همگونی فرهنگی، یعنی اینکه هرچیز محلی و سنتی که تاریخ مصرفش تمام شده و از طرف مردم مردودند، به نفع یک چیز سراسری و جهانی میدان را خالی و بازی را ببازد، این روند و فرایند برای ناسیونالیستها وحشتناک و غیرقابل هضم است. نوشتن ظلمهای حکومت طبقه حاکمه به حساب زبانی که با آن سخن می گویند، که زبان قوم فارس است، در حالیکه این حکومتیان دارای زبانهای مادری متعددی هستند، خطایی سیاسی و اتهامی از سوی ناسیونالیستهای قومی است. ناسیونالیسم ایرانی و ناسیونالیسم قومی تنها خشونت ملی را جایگزین خشونت اسلامی می کنند؛ چرا که بنفعشان نیست آزادی انتخاب را به فرد و جامعه بدهند، پس متوسل به همان حکم دولتی شده و سرکوب در تمام ابعاد آن را به قانون تبدیل می کنند. 

نتیجه گیری: آسیمیلاسیون در جوامع خاورمیانه و بخصوص در جامعه ایران، به معنی یکسان سازی اجباری است. اما این سیاست یکسان سازی اجباری، با ظلم و ستم و سرکوب زبان و فرهنگهای محلی صورت پذیرفته، و اکنون یکی از منفورترین پروژه ها تلقی می شود. مردمی که دچار آسیمیلاسیون شده باشند، شبیه حاکمان برخود شده و عادات و سنن و فرهنگ حکومتگران را اقتباس، و فرهنگ محلی خود را بناچار کنارگذاشته و از فرهنگ حاکم بر جامعه پیروی می کنند. اما این واقعیت تلخ نباید بر واقعیت فاجعه بار دیگری سایه بیندازد، و آن این است که طبقه حاکم (و لذا ستمگر)، که یک اقلیت بسیار کوچک از میان همه اقوام (یا ملل) بوده و هستند؛ خود را پشت دفاع از حقوق فرهنگی پنهان نماید. مقوله ستم فارس، ناسیونالیسم فارس، حکومت فارسها و غیره توهم و تخیل، و درواقع اتهامی بیش نیست. ستمگران طبقه حاکمه از میان همه مردمانی بودند که تحت ستم بوده و هستند؛ و ستمشان فقط فرهنگی نیست، قبل از هرچیز طبقاتی و مبتنی بر برده گی مزدی و استثمار اکثریت جامعه است. 

ناسیونالیستهای ملی و قومی از انکار یکدیگر هویت سیاسی می گیرند؛ حال آنکه کمونیستها با دفاع از زندگی و خوشبختی مردم هویت سیاسی کسب می کنیم. ما در توهمات آنها شریک نیستیم؛ برای ما زبان علیرغم تمام اهمیتش، هویت انسان و اجتماع را نمی سازد؛ زبان ابزار سازنده توهمی بنام هویت ملی است. هویت طلبی فرهنگی توسط ناسیونالیسم قومی به پروژه ای برای هویت طلبی ملی تبدیل شده و نتیجه آن کشمکش بی پایان مابین ناسیونالیستها بر سر منافع خود و به قیمت جان طبقه زحمتکش است. آیا باید تعدد زبانی، بعنوان تعدد ملت ی، یعنی تعدد هویت ملی، برسمیت شناخته شود؟ آیا باید وارد میدان جنگ خونین این ملت ها بر سر تقسیم زمین و ثروت بشویم؟ آیا بعد از توهم دینی و مذهبی، اکنون نوبت توهم ملی و قومی است؟ هم محلی گرایی ناسیونالیسم قومی و هم گذشته گرایی ناسیونالیسم ایرانی و هم سنت گرایی اسلام-سیاسی ارتجاعی و علیه همگرایی فرهنگی و پروسه جهانی شدن سوسیالیستی هستند. (جهانی شدن سوسیالیستی با جهانی شدن سرمایه داری نه فقط یکی نیست که متضاد هم هست.) یک طرف ادعا دارد، زبان فارسی تحمیل حکومتی نبوده است؛ ستم زبانی وجود نداشته، زبانهای محلی سرکوب نشده اند، و زبان فارسی مخصوص هیچ قومی نیست، بلکه متعلق به تمام ایرانیان است. طرف مقابل مدعی است جنوساید زبانی و فرهنگی توسط ناسیونالیستهای فارس صورت پذیرفته است. واقعیت این است که جنگ طرفین ربطی به زندگی مردم، با هر زبانی، ندارد. اینها برای رسیدن به قدرت و ثروت خود باهم درجنگند؛ جنگشان جنگ مردم نیست. ما ضمن رد سیاست تک زبانی و زبان رسمی؛ قائل به آموزش به حداقل سه زبان هستیم: زبان مادری-زبان کشوری- وزبان جهانی. در عین حال، ما مردم را بر حسب زبان مادری به فارس و ترک و کرد و عرب و بلوچ تقسیم نمی کنیم. هر فردی، یک شهروند است که اگر خواست می تواند از فرهنگ سنتی از لباس و زبان تا خوراک و مذهب، پیروی بکند؛ و اگر نخواست باید شرایط برای جلب فرهنگی جهانی و شهروندی جهان مهیا باشد. همانطور که در دوگانه متضاد استعمارگر غربی و مستعمره شرقی، غرب بطور کلی رد و نفی می شود و حتا در مقابل آن شرق خوب و برحق تلقی می گردد، و در این قضاوت تاریخی عمل غارتگرانه استعمار مورد اصلی است و فواید یا محسنات غرب مانند مدرنیسم پنهان و منتفی گردیده است؛ در دوگانه آسیمیلاسیون و فرهنگ خودی-محلی هم، فرهنگ پذیری غیر خودی یا اقتباس فرهنگ جهانی منفی تلقی شده و ارزش و اهمیتی بی جا و نادرست برای هرآنچه فرهنگ محلی و خودی است، قائل شده اند. چرا که فرهنگ پذیری با زور و اجبار حکومتی توام بوده و باعث قداست بخشی به فرهنگ محلی و بومی و سنتی شده است. امروز بحث آسیمیلاسیون نه از جانب دانشمندان و نه از زاویه علمی، بلکه از جانب قربانیان فرهنگی آن  و از زاویه ناسیونالیستی طرح و بررسی و دامن زده می شود؛ همان ناسیونالیسمی که خاک آذربایجان و کردستان و عربستان (خوزستان) و بلوچستان را اشغال شده بتوسط پان ایرانیست ها می داند. روشن است چنین جریانی، همانند همان جریان پان ایرانیست، خطرناک و جنگ افروز و اهل خون دادن و خون ریختن است؛ مساله را جدی بگیریم. “فرهنگ حاکم بر هر جامعه فرهنگ طبقه حاکمه است”، این طبقه حاکمه اما فرهنگ را ابزار دیگر ستمهای طبقاتی و جنسی و سیاسی و اجتماعی کرده است. لذا خلاصی فرهنگی علی رغم تمام اهمیتش هنوز بخشی از مشکل مردم است، پس بدون حل مشکلات اساسی دیگر منجر به آزادی و برابری آحاد مردم جامعه نشده و نمی شود. 

ناسیونالیسم، خطری که از نو باید شناخت ۸۰

اقبال نظرگاهی بیستم و هفتم نوامبر ۲۰۲۳

* از قول ویکی پدیا: “بوکوحرام که در زبان هوسه به معنی تحصیل غربی حرام است؛ یک گروه شورشی و جهادگرای اسلامی در شمال نیجریه است. نام رسمی آن؛ جمتعه اهل السنه للدعوه و الجهاد است. خواستار تعطیلی تمامی مدارس نوین و تحمیل شریعت اسلامی به جامعه و مردم است. در سال ۱۳۸۱ شمشی تاسیس شد؛ ابتدا با القاعده ارتباط داشت و سپس قبله خود را به دولت اسلامی البغدادی تغییر داد و خود را ولایت مغرب آفریقا دولت اسلامی نامید.” 

۱.

https://pkk-online.com/fa/index.php/boeluemler/degerlendirmeler/180-2019-03-18-09-11-54

2.

تاریخچه پیدایش زبان فارسی، بخش دوم

https://www.youtube.com/watch?v=Vzd6vXToMRU

https://www.youtube.com/watch?v=Cakc-wio3Ls

https://www.youtube.com/watch?v=9iHwY9BOEPE

https://www.youtube.com/watch?v=VRTB2PtUFZY

https://www.youtube.com/watch?v=L3c3P7oDcbI

https://www.youtube.com/watch?v=vecwP6ivpSI

https://www.youtube.com/watch?v=s5ABs65DzzI

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate