در سالهای اخیر کارزاری غربی و ظاهرا بیضرر براه افتاده تا فداکاریهای قهرمانانه اتحاد جماهیر شوروی سابق در شکست آلمان نازی را کم اهمیت و کوچک نشان دهد. مسکو بسرعت هدف نفرت انگیز و خائنانه آنرا فهمید. بزبان ساده وحقیقتا باید به آسانی بگوئیم، که اتحاد جماهیر شوروی بار مقاومت در برابرمتجاوزان نازی را بدوش کشید، اما واقعیتهای تاریخی بطور سیستماتیک در کشورهایی مانند لهستان و بالتیک، اغلب با ترغیب و تشویق زیرکانه آمریکا تحریف وجعل میشوند. این کارزار، تمایلات واحساسات ضدروسی را تحریک میکند، اما حتی خطرناکتر از آن، مشوق الحاق گرایی و میلیتاریسم یا نظامیگریست. روسیه با نارضایتی فزاینده ای مشاهده کرده است که آلمان در حال گذار تاریخی دیگریست که در موازات با انتقال از بیسمارک در دوران قبل از جنگ اول جهانی موقعیت اروپایی، و متعاقبا از جمهوری وایمار به آلمان نازی است که منجر به دو جنگ جهانی شد، و کشتار و ویرانیهای وحشتناکی برای بشریت به ارمغان آورد … کافیست که بگوئیم ۷۵ سال بعد پس از پایان جنگ جهانی دوم، امپریالیسم آلمان پرتحرک شده است- و یکبار دیگر، روسیه را هدف قرار میدهد. نظامی کردن وسیع جامعه در دستور کار آلمان برگشته است. نخبگان آلمان، همچون گذشته، جهت فشار در پیشبرد منافع سرمایه آلمان، هردو، در داخل و خارج دست بهرکاری میزنند… در تاریخ مدرن، روسیه دوبار پیش از این قربانی نظامیگری آلمان شده است. و هر دو کشور روسیه و چین از نظر تاریخی تلفات سنگینی را بدست ایدئولوژی میلیتاریسم ژاپن متحمل شده اند. در سال ۱۹۰۴، ژاپن با یک اقدام غافلگیرانه به جنگ علیه روسیه رفت. پس از سالها جنگ و فرمانروایی دروغین، ژاپن بطور رسمی مجمع الجزایر کُره را در سال ۱۹۱۰ ضمیمه کرد. و در سال ۱۹۳۲، ژاپن دولت دست نشانده خود را در چین برقرار ساخت… «اتحاد جماهیر شوروی و چین شدیدترین ضربه را توسط نازیسم و میلیتاریسم خوردند و بار و مسئولیت سنگین مقاومت در برابر متجاوزان را تحمل کردند. به بهای خسارات عظیم انسانی، آنها اشغالگران را متوقف نموده، متلاشی کرده و نابود کردند، ازخود گذشتگی و میهنپرستی بیهمتایی در این مبارزه به نمایش گذاردند. نسلهای جدید عمیقا مدیون به آنهایی هستند که به خاطر آزادی و استقلال، و پیروزی نیکی، عدالت و انسانیت از جان خود مایه گذشتند. با ورود به دوران جدید، روابط کنونی مشترک جامع و همکاری استراتژیک روسیه و چین دارای یک ویژگی قدرتمند و مثبت از رفاقت واقعی است که در جبهه های جنگ جهانی دوم توسعه یافته است. حفظ حقیقت تاریخی در مورد آن جنگ یک وظیفه مقدس برای تمام بشریت است. روسیه و چین مشترکا با همه تلاشهای خود جهت جعل تاریخ، تجلیل از نازیها، میلیتاریستها و همدستان آنها، و لکه دار کردن فاتحان مقابله خواهند کرد. کشورهای ما به هیچکسی اجازه نمیدهند که در نتایج جنگ جهانی دوم تجدیدنظر کند». درواقع، شرایط کنونی در اروپا و آسیا- پاسیفیک یادآورعمیق شباهت تاریخی است. دولت آلمان علنا دولت روسیه را در مسمومیت سیاستمدار مخالف آلکسی ناوالنی متهم کرده و روسیه را با تحریمها تهدید میکند. زبان آلمان نسبت به روسیه بطور چشمگیری تغییر کرده است. آلمان دیگر هیچ احساس گناهی نمیکند که دستش به خون ۲۵ میلیون شهروند شوروی آلوده شده است، و بگونه ای صحبت میکند که گویی درحال برنامه ریزی جهت کارزار نظامی بعدی علیه مسکو است. بالاتراز همه، همانگونه که یکبار در گذشته در دهه ۱۹۳۰ اتفاق افتاده است، سایر کشورهای غربی، درعقده روحی و وسواس خود با مهار روسیه و چین، نه فقط چشمان خودرا نسبت به رشد میلیتاریسم در آلمان و ژاپن می بندند، بلکه بطور پنهانی آنها را تشویق و حمایت میکنند.
اتحاد چین و روسیه
نوشته: م. ک. بادراکومار
برگردان: آمادور نویدی
عکس نمادین یوگنی خالدنی از سرباز ارتش سرخ که پرچم شوروی را در بالای ساختمان رایشتاگ در برلین، در ماه مه ۱۹۴۵، به اهتزاز در می آورد.
بلوغ اتحاد چین و روسیه
بیانیههای مشترک بین دو کشور معمولا در شرایط خاصی استحکام مییابد، اما در موقعیتهای فوق العاده که متشکل از قدرتهای بزرگ است، میتوان تصور کرد که یک سرشت تاریخی و مهم بخود میگیرد وهمچون ارتباطی دیپلماتیک میشود که منعکس کننده آن چیزیستکه آلمانیها آنرا زیجیست (ویژگی کلی یا نگرش معنوی از یک دوره تاریخی خاص) می نامند- و مشخص کننده حالت دورهای خاص از تاریخ است – که روابط قدرت ژئوپولیتیک را تنظیم میکند. این امر بیشتر در مورد قدرتهای بزرگ صادق است که سنتهای طولانی در دیپلماسی دارند و آثارعمیقی در پیشرفت تاریخی دارند.
یقینا، بیانیه مشترک پس از دیدار مشاور دولتی روسیه و وزیر امور خارجه چین، وانگ یی در مسکو در تاریخ ۱۰-۱۱ در این مقوله قرار میگیرد.
دیدار وانگ در ارتباط با نشست در سطح وزرای امور خارجه سازمان همکاری شانگهای بود. نشست دوجانبه وی با وزیر امور خارجه روسیه، سرگئی لاوروف در ۱۱ سپتامبر و در پایان نشست خسته کننده دیدار صورت گرفت، اما از چشم انداز امنیت بینالمللی و نظم جهانی، این امر بعنوان یک رویداد مهم مانند نقطه عطفی در تکامل روابط حسنه چین و روسیه برجسته خواهد ماند.
سندی که از بازدید وانگ بیرون آمد، توجه را در شرایط معاصر جهان بسوی زمینههای اصلی شراکت چین و روسیه جهت تجزیه و تحلیل گفتمان، منافع متقابل دو قدرت، و زمینه همیشه در حال تحول ژئوپولیتیک جهانی معطوف دارد.
این بیانیه مشترک بیشتر در سرشت و نوع خود یک بیانیه چینی-روسی در باره موقعیت بین المللی کنونی و مشکلات کلیدی، بویژه ثبات سیاسی جهانی و ترمیم و بهبود اقتصاد جهانی است. این نوعی از بیانیه است که ما عموما به متحدان نزدیک نسبت میدهیم و این حاکی ازآن است که یک مرحله جدید کیفی در مشارکت وسیع و جامع و همکاری استراتژیک بین چین و روسیه درحال وقوع است، که پیش از این روابط دوجانبه را به بالاترین سطح تاریخی خود رسانده است.
روشن است که بیانیه مشترک ۱۱ سپتامبر بین چین و روسیه یک سند جهت مذاکره، رابط دوجانبه است که روبه عموم دارد، که نه فقط نشانگر ایدئولوژیهای سیاسی دو کشور، بلکه همچنین «دیدگاه مشترک» و توصیههای آنها جهت پیداکردن راهحلهایی باهم جهت مشکلات مشترک آنهاست. این بیانیه ارجاع میدهد به جهانی که «دستخوش دگرگونی ژرف قرار گرفته است. اغتشاش و تلاطم درحال افزایش است… بیماری مسری ویروس کرونا به جدیترین چالش جهانی در زمان صلح تبدیل شده است».
این دوازده بخش اصلی هسته شراکت که در بیانیه مشترک تعیین و ذکر شده، به همینصورت هم منعکسکننده اهداف سیاست خارجی هردو کشور نیز میباشد. این دوازده بخش شامل، نخست، کارزار زشت و نفرت انگیزیست که توسط بریتانیا و آمریکا شروع شد، و بزودی توسط برخی دیگر از کشورها (ازجمله گروه نغمه سرایان درون هند) دنبال شد، که تقصیر پخش و سرایت بیماری مسری وبروس کرونا- «ویروس ووهان»- را باید مستقیما به گردن چین اندازد، جاییکه شروع شده، زیرا که در انجام وظیفه و تعهد بین المللی خود جهت به اشتراک گذاشتن جزئیات ویروس با جامعه جهانی کوتاهی نموده است.
در نهایت «سیاسی کردن» بیماری مسری در جامعه جهانی مه کشش پیدا نکرد، و مورد توجه قرار نگرفت – حتی در درون آمریکا- اما آمریکا و متحدان نزدیک آنگلوساکسون او از آن بعنوان ابزاری جهت بدنام کردن چین استفاده کردند، تا بتوانند در امور داخلی چین مداخله کنند و سریعا حملات غیرموجه خود را علیه خود سیستم سیاسی چین برپا سازند.
سند ۱۱سپتامبر تأکید میکند که مسکو بالکل در ترغیب سریع دیگر دولتها و کشورها، سازمانهای عمومی، رسانه ها و مراکز کسب و کار جهت ارتقاء همکاری و مقاومت مشترک علیه اطلاعات دروغین، توقف سیاسی کردن پاندمی در کنار پکن می ایستد، و درعوض سعی زیادی میکند تا بر سرایت و عفوفت ویروس کرونا غلبه کرده و مشترکا به چالشها و تهدیدهای گوناگون مختلف پاسخ دهند.
شکی نیست، که این امر برای پکن موضوعی بسیار رضایتبخش خواهد بود. در این برهه از زمان درحالیکه مسکو حسن تفاهم و روابطه حسنه با کیفیت بالا را بین چین و روسیه علامت میدهد، همبستگی پُرصلابت کرملین را در اینمورد بسیار حساس به رهبری چین نقل میکند. هردو کشور تأکید کرده اند که آنها بر نقش همآهنک کنند سازمان بهداشت جهانی در تلاشهای بین المللی جهت مقابله با بیماری مسری، تعمیق همکاری بین المللی در این حوزه و نظارت بر توسعه سریع داروها و واکسن ها اصرار ورزند.
«حقیقت تاریخی» درباره جنگ جهانی دوم
دومین بُردار بیانیه مشترک هفته قبل مربوط به «حقیقت تاریخی» جنگ جهانی دوم است. این ممکنست که این موضوعی محرمانه و داخلی بنظر بیاید، اما این هرچیزیست بجز آن. در سالهای اخیر کارزاری غربی و ظاهرا بیضرر براه افتاده تا فداکاریهای قهرمانانه اتحاد جماهیر شوروی سابق در شکست آلمان نازی را کم اهمیت و کوچک نشان دهد. مسکو بسرعت هدف نفرت انگیز و خائنانه آنرا فهمید.
بزبان ساده وحقیقتا باید به آسانی بگوئیم، که اتحاد جماهیر شوروی بار مقاومت در برابرمتجاوزان نازی را بدوش کشید، اما واقعیتهای تاریخی بطور سیستماتیک در کشورهایی مانند لهستان و بالتیک، اغلب با ترغیب و تشویق زیرکانه آمریکا تحریف وجعل میشوند. این کارزار، تمایلات واحساسات ضدروسی را تحریک میکند، اما حتی خطرناکتر از آن، مشوق الحاق گرایی و میلیتاریسم یا نظامیگریست.
بیانیه مشترک متعهد میشود که «چین و روسیه به هیچکس اجازه نمیدهند که نتایج جنگ جهانی دوم را که در منشور سازمان ملل و سایر اسناد بین المللی ثابت و مقرر است، تغییر دهند و یا اصلاح کند». موضع مشترک چین و روسیه در انتقال تدریجی تغییرجهت آلمان و ژاپن در سالهای اخیر از پاسیفیست (صلحجویی واحتراز از جنگ) به ایدئولوژیهای جنگی- نظامی است. این امر نیاز به توضیح وروشنگری دارد.
روسیه با نارضایتی فزاینده ای مشاهده کرده است که آلمان در حال گذار تاریخی دیگریست که در موازات با انتقال از بیسمارک در دوران قبل از جنگ اول جهانی موقعیت اروپایی، و متعاقبا از جمهوری وایمار به آلمان نازی است که منجر به دو جنگ جهانی شد، و کشتار و ویرانیهای وحشتناکی برای بشریت به ارمغان آورد.
جهت بتصویرکشیدن تغییراتی که برفراز ایدئولوژی آلمان مشاهد میشود، در مصاحبه با مجله هفتگی دی زیت در ماه ژوئیه، وزیر دفاع آلمان، آنگرت کرامپ – کارن باوئر (کسیکه همچنین رئیس موقت حزب حاکم اتحاد دمکرات مسیحی است) تأکید کرد که «زمان مناسب است تا مطرح شود که «چگونه آلمان باید در جهان در آینده در جایگاه خودش قرار گیرد». وی گفت، که آلمان «انتظار میرود رهبری را نه فقط در قدرت اقتصادی»، بلکه همچنین علاقمند به «دفاع جمعی، مأموریتهای بین المللی، و دیدگاه استراتژیک از جهان است، و درنهایت اینکه آیا ما میخواهیم بطور فعال نظم جهان را شکل دهیم». رُک و ساده بگوئیم، صدای آلمان دیگر صدای صلحجویی و احتراز ازجنگ نیست.
کرامپ – کارنباوئر گفت: «ادعای رهبری کنونی روسیه « جهت حمایت از منافع خود «بسیار تهاجمی» است، که «باید» با موضع صریح با آن برخورد شود: ما خیلی قوی هستیم و در صورت شک، آماده دفاع از خودمانیم. ما میبینیم که روسیه چکار میکند و ما اجازه نمیدهیم رهبری روسیه به این راحتی خلاص شود… اگر نگاه کنید که چه کسی در تیررس موشکهای روسی در اروپاست، آنوقت، این فقط کشوهای اروپای مرکزی و شرقی و ما هستیم». او قول داد که «در تجزیه و تحلیل تهدید مشترک با متحدان اروپایی جهت توسعه «سیستم دفاعی کار کند»، که بطور فزاینده ای شامل «پهپادها»، گروه ازدحام پهپادهای کنترل شده یا سلاحهای مافوق صوت است».
کافیست که بگوئیم ۷۵ سال بعد پس از پایان جنگ جهانی دوم، امپریالیسم آلمان پرتحرک شده است- و یکبار دیگر، روسیه را هدف قرار میدهد. نظامی کردن وسیع جامعه در دستور کار آلمان برگشته است. نخبگان آلمان، همچون گذشته، جهت فشار در پیشبرد منافع سرمایه آلمان، هردو، در داخل و خارج دست بهرکاری میزنند.
در اینجا باید سه ویژگی درنظر گرفته شود. مانند ویمار آلمان، شبکه های راستگرایان افراطی در بوندس وهر(نیروهای مسلح) و سرویسهای امنیتی که یکبار دیگر شروع به فعالیتهای خود کرده اند، و تا اندازه زیادی از نظر نخبگان حاکم آلمان هیچ مانعی وجود ندارد. نظامی کردن محیط اجتماع، یکبار دیگر، درحال وقوع است. همانگونه که کرامپ – کارن باوئر گفت، او مسرور است، « که ما قادر شده ایم تاحدودی نیروهای مسلح را در قلب جامعه آشکارتر کنیم، به پرسنلی که در روز تولد بوندس وهر( نیروهای مسلح) در برابر بوندستاگ آلمان (پارلمان فدرال) تعهد عمومی میدهند و برای آنهایی که لباس نظامی به تن دارند، سوار شدن در قطار مجانی است».
در پاسخ به سئوالات دای زی یت که «رفاقت، جنگ، مردن برای کشور یکنفر، کشتن یکنفر» در خودنمایی عمومی بوندس وهر عملا وجود نداشت»، کرامپ کارن باوئر بیدرنگ پاسخ داد، که، دقیقا این باید عوض شود. او اعلام کرد: «ما یک ارتش هستیم. ما مسلح هستیم. وقتیکه تردید داریم، سربازان باید نیز بکشند». برخلاف گذشته، «امروز، مأموریتهای خارجی خطرناک متداول است. آن کسانیکه به بوندس وهر می پیوندد اینرا میدانند، که این بخشی از آنچیزیست که من از یک دمکراسی خوب مستحکم و یک اروپای قدرتمند درک میکنم».
سربازان بوندس وهر نشسته بر روی یک تانک زرهی بوفالو در گرافن وهر، آلمان، قبل از اعزام به لیتوانی در مرز روسیه، ۳۱ ژانویه، ۲۰۱۷ (عکس از بایگانی)
تنش بین آلمان و آمریکا و اعلام اخیر خروج سربازان آمریکایی از آلمان در واقع بعنوان بهانه ای جهت سرعت بخشیدن در طرحریزیها برای تجدید تسلیحاتی آلمان است. آلمان اخیرا مخارج نظامی خود را بطور گسترده ای افزایش داده است و درحال برنامه ریزی پروژه تسلیحاتی به ارزش میلیاردها چندرقمی است، اگرچه که بودجه ای که الان دارد برابر با ۳۸/۱ درصد تولید ناخالص داخلی است. درواقع، این آلمان را قادر میسازد که از نظر نظامی از آمریکا مستقل باشد. روزنامه با کیفیت بالای سوئیسی، نیو زورچر زیتونگ که برای بیطرفی و گزارش دقیق خود از امور بین المللی شناخته شده است، با پیشبینی ومحتاطی زیادی نوشت: «درنگاه اجمالی، ترامپ ممکنست که این کشور- آلمان را تنبیه کند، اما در واقع، خروج سربازان در را برای یک فرصت باز میکند: تمام آن سیاستگذاران واقعی، که سالها علیه عقیده اکثریت در آلمان، که نسبتا پاسیفیست، و تاحدودی ضدآمریکایی صحبت کرده اند، حالا برای یک تغییر در یک مزیت قرار دارند».
«آیا آلمان میخواهد احساس آرامش خود مبنی بر «ملت صلح» بودن را حفظ کند؟ و یا تا بحال، این بدین معنا بوده که دیگران ضامن صلح بوده اند. یا آیا این کشور میخواهد از زیر سایه گذشته اش گسترده شود، و بیرون بیاید، و صلح را برای خود و شرکای اروپایی خود به ارمغان بیاورد؟».
عموم آلمانیها علیه جنگ و نظامیگری مبارزه میکنند. ترس و وحشت از جنگهای جهانی و جنایاتی که آلمان نازی علیه بشریت مرتکب شد، هنوز در خاطره و حافظه جمعی باقی مانده است. چیزیکه در حال انجام است، بازگشت نظامیگری آلمان منحصرا از طرف نخبگان حاکم با حمایت قاطع از اتحاد مجتمع صنعتی است که بعنوان تولیدکننده سلاح برای سودجویی از جنگ، سابقهای خونین و گذشته ای ننگین دارد. بعبارتی دیگر، نخبگان حاکم بر آلمان که مواجه با بحران عمیق سرمایه داری و تنشهای بین المللی هستند، درحال بازگشت به ابزارهای نظامیگری و جنگ هستند تا ثروت و قدرت خود را تأمین کنند.
بازگشت به میلیتاریسم و جنگگرایی- بسط و گسترش قوای نظامی
در شرق، بهمین ترتیب ما، شاهد خیز موج میلیتاریسم(نظامیگری) ژاپن هستیم. متعاقب شکست مصیبت بار ژاپن در جنگ جهانی دوم، توکیو مجبور شد که بجای سالها درگیر جنگ بودن را بنفع چشم انداز صلحطلبانه (پاسیفیست) کنار بگذارد، و عهد کرد که فقط در زمانی که مورد حمله قرار گیرد، از زور و نیرو جهت حفاظت از سرزمین ژاپن استفاده میکند- وهرگز بدون تحریک، جنگ با دشمن برپا نکند. در سالهای اخیر، با اینحال، رهبران سیاسی ژاپن، بویژه نخست وزیر، شینزو آبه، تلاش کرده است که این کشور را از شرایط پساجنگ خارج سازد.
صعود چین بهانه مفیدی برای شینزو آبه فراهم کرد که با حداقل مخالفت داخلی، راههایی جهت تقویت نیروهای ملت خود پیدا کند. آبه، دو هفته قبل از اینکه مجبور به کناره گیری شود، قانونی وضع کرد، که به ژاپن اجازه میدهد از متحدان خود دفاع کند. وی طرح دفاعی قدرتمندی را تصویب نمود، و کارزاری جهت اصلاح قانون اساسی مخالف جنگ، برای رسمی کردن احیای نیروهای نظامی کشور براه انداخت.
ژاپن حالا میتواند بطور مؤثرتری از سرزمین اصلی و صدها جزیره خود دفاع کند، و اگر به چالش کشیده شود، مقابه به مثل نماید، درخطوط دریایی جهانی پاسداری کند، و با دشمنان در هرجا و هر زمانی که نیاز باشد، مقابله کند. این شیفت تحولی از امپراتوری نظامیگری به ملتی صلحطلب و بازگشت به یک فرهنگ سیاسی حامی نظامیگری، به آمریکا یک متحد بسیار قویتری میدهد که همراه با هم بجنگند، اما از طرف دیگر، دارای این پتانسیل نهایی است که بطور جدی تنشهای منطقه ای و چشم انداز جنگ با چین و روسیه را افزایش دهد.
در تاریخ مدرن، روسیه دوبار پیش از این قربانی نظامیگری آلمان شده است. و هر دو کشور روسیه و چین از نظر تاریخی تلفات سنگینی را بدست ایدئولوژی میلیتاریسم ژاپن متحمل شده اند. در سال ۱۹۰۴، ژاپن با یک اقدام غافلگیرانه به جنگ علیه روسیه رفت. پس از سالها جنگ و فرمانروایی دروغین، ژاپن بطور رسمی مجمع الجزایر کُره را در سال ۱۹۱۰ ضمیمه کرد. و در سال ۱۹۳۲، ژاپن دولت دست نشانده خود را در چین برقرار ساخت.
این یک حقیقت تاریخی است که ژاپن نسبت به چین بطورغیرعادی قدرتمند بوده است، بطور بیرحمانه ای جاهطلب و بطور ظالمانه ای وحشی بوده است. در طول شش هفته قتلعام چین بتنهایی، که اکنون بعنوان «تجاوز ناموسی نانکینگ» ملقب شده ، در کمتر از دو ماه، سربازان ژاپنی حدود ۳۰۰ هزار چینی را کشتند و به بیش از ۸۰ هزار زن تجاوز کردند.
در مورد هردو کشور، آلمان و ژاپن، علائم اولیه تکرار تاریخ وجود دارد. ژاپن در بسیاری از شیوهها یک فتوکپی از آنچیزیست که در آلمان آشکار شد. دستور کار آماده شینزو آبه، این بود که شروع به بهبود اقتصاد مغشوش ژاپن کند، درحالیکه از طرف دیگر، یک سیاست خارجی قدرتمند با یک تمرکز مخصوص جهت مقابله با چین را تعقیب نماید. فقط پس از چند ماه در تصدی پست بعنوان نخست وزیری، آبه در یک مصاحبه به وال استریت ژورنال گفت: «من پی برده ام که از ژاپن انتظار میرود که رهبریت را نه فقط در جبهه اقتصادی، بلکه همچنین در عرصه امنیت در آسیا و پاسیفیک اعمال کند».
در دسامبر سال ۲۰۱۸، شینزو آبه یک طرح دفاعی ۱۰ ساله را پخش کرد، که در میان دیگر چیزها، خواهان تبدیل ناو هیلیکوپتربر ایزیمو به ناو هواپیمابر شد، و اولین کشتی از این نوع را از زمان جنگ دوم جهانی به کشور ارائه شد؛ حدود ۲۴۰ میلیارد دلار در نیروهای دفاع -ارتش در طول پنج سال آینده، ادامه افزایش مداوم هزینه های دفاعی کشور؛ و خرید جتهای جنگی جدید جهت جایگزین کردن نوع قدیمی آنها. روشن است، که همه این تجهیزات جهت حفاظت از سرزمین اصلی نیستند، بلکه به قدرت ژاپن برای پروژه قدرت در خارج اضافه نماید.
در تضاد با آلمان، با اینحال، افکارعمومی ژاپن تحت شینزو آبه عمیقا تقسیم شده و شاید تا قدری درباره ابتکار میراث دفاع نظامی دارای دو جنبه از احساسات و عقاید متضاد باشند. حزب آبه قدرت را با کومیتو شریک است، جهت ماندن در تصدی، پایگاه کومیتو عمدتا پاسیفیست است. معلوم شد که دوسوگرایی کومیتو میتواند مانع بزرگی برای جاهطلبی آبه جهت تغییر قانون اساسی ژاپن و تبدیل کشور به یک قدرت منطقه ای با چشم انداز جهانی باشد.
برای اینکه منصف باشیم، ژاپن تحت شینزو آبه، همچنین احساس میکند که در خطرست، با یک تهدید حتمی- کُره شمالی، و یک چالشگر طولانی مدت- چین احاطه شده است. ارتش ژاپن محترم ترین نهاد در ژاپن است و جامعه ژاپن دیگر ضدارتش نیست، ولو اینکه هنوز ضدجنگ است. اما قضیه اینستکه، حتی پس از خروج احتمالی آبه، رهبر آینده ای که مایل به یک ارتش سنتیتر در ژاپن باشد، دارای یک جو سیاسی مساعد جهت فشار برای تغییر خواهد بود.
رفاقت واقعی در جبهه های نبرد
برلین در حملات غربی علیه روسیه نقش رهبری را دارد و واحد ارتشی مرکب از پنج گروهان ناتو را در لیتوانی رهبری میکند. آلمان و آمریکا نیز باهم از نزدیک در اقدامات ناتو علیه روسیه همکاری میکنند. آلمان مهمترین ناحیه جهت حمله برای واحدهای ناتو است که در اروپای شرقی و هم مرز با روسیه مستقر هستند. و رسانه های آلمان مملو از اظهارنظر است که خواهان تعهد به ناتو میباشند که سرانجام باید برآورده شود و هزینه نظامی تا ۲ درصد از تولید ناخالص داخلی افزایش یابد.(این هزینه نظامی درحال حاضر ۳۸/۱ درصد از تولید ناخالص داخلی است، اگرچه اخیرا هزینه های نظامی بطور گسترده ای افزایش یافته و برنامه ریزی جهت پروژه های تسلیحاتی به ارزش میلیاردهای چندرقمی است.)
نظربه اینکه در آسیا و پاسیفیک، شینزو آبه پنهان نکرده است که هدف اولیه او مقابله با قدرت روبه رشد اقتصادی و قدرت نظامی پکن است که میتواند به آن اجازه دهد تا منطقه و جهان را از منظر خود تغییر شکل دهد. ژاپن، همچنین اختلافات ارضی با هر دو کشور، روسیه و چین را بتدریج به پیش می آورد. منتقدان آبه دلیل آورده اند که نظامیگری وی به نیروهای ژاپنی گذرگاهی به سوی جنگ علیه کشورهای دیگر ارائه میدهد، و برخی از منتقدان ژاپنی حتی تغییرات قانونی او را مانند «تدوین و تصویب قانون جنگ» خواندند، و وی را مانند آدلف هیتلر آلمان بتصویر کشیدند.
برای اطمینان، علیه یک چنین پس زمینه تلخ و زننده ای، جای تعجب نیست که بیانیه مشترکی که در ۱۱ سپتامبر در مسکو صادر شد، با یادآوری از مبارزه تاریخی آنها علیه نازیسم و امپریالیسم ژاپن، علت اتحاد روسیه و چین را در شرایط نوظهور بین المللی، از قدرتمندترین گذرگاه برای حفط صلح مشاهده کرد: «اتحاد جماهیر شوروی و چین شدیدترین ضربه را توسط نازیسم و میلیتاریسم خوردند و بار و مسئولیت سنگین مقاومت در برابر متجاوزان را تحمل کردند. به بهای خسارات عظیم انسانی، آنها اشغالگران را متوقف نموده، متلاشی کرده و نابود کردند، ازخود گذشتگی و میهنپرستی بیهمتایی در این مبارزه به نمایش گذاردند. نسلهای جدید عمیقا مدیون به آنهایی هستند که به خاطر آزادی و استقلال، و پیروزی نیکی، عدالت وانسانیت از جان خود مایه گذشتند. با ورود به دوران جدید، روابط کنونی مشترک جامع و همکاری استراتژیک روسیه و چین دارای یک ویژگی قدرتمند و مثبت از رفاقت واقعی است که در جبهه های جنگ جهانی دوم توسعه یافته است. حفظ حقیقت تاریخی در مورد آن جنگ یک وظیفه مقدس برای تمام بشریت است. روسیه و چین مشترکا با همه تلاشهای خود جهت جعل تاریخ، تجلیل از نازیها، میلیتاریستها و همدستان آنها، و لکه دار کردن فاتحان مقابله خواهند کرد. کشورهای ما به هیچکسی اجازه نمیدهند که در نتایج جنگ جهانی دوم تجدیدنظر کند».
درواقع، شرایط کنونی در اروپا و آسیا- پاسیفیک یادآورعمیق شباهت تاریخی است. دولت آلمان علنا دولت روسیه را در مسمومیت سیاستمدار مخالف آلکسی ناوالنی متهم کرده و روسیه را با تحریمها تهدید میکند. زبان آلمان نسبت به روسیه بطور چشمگیری تغییر کرده است. آلمان دیگر هیچ احساس گناهی نمیکند که دستش به خون ۲۵ میلیون شهروند شوروی آلوده شده است، و بگونه ای صحبت میکند که گویی درحال برنامه ریزی جهت کارزار نظامی بعدی علیه مسکو است.
بالاتراز همه، همانگونه که یکبار در گذشته در دهه ۱۹۳۰ اتفاق افتاده است، سایر کشورهای غربی، درعقده روحی و وسواس خود با مهار روسیه و چین، نه فقط چشمان خودرا نسبت به رشد میلیتاریسم در آلمان و ژاپن می بندند، بلکه بطور پنهانی آنها را تشویق و حمایت میکنند.
برگردانده شده از:
The Sino-Russian Alliance Comes of age — Part 1
Posted Sep 24, 2020 by M.K. Bhadrakumar