صهیونیسم، ضد صهیونیسم، آپارتاید آفریقای جنوبی

سفیدپوستان آفریقای جنوبی بقایای مهاجران اروپائی قرن هفدهم به آن کشور هستند. کسانیکه در متن انکشاف و گسترش روابط سرمایه داری، برای دستیابی به نیروی کار و منابع طبیعی ارزان به آفریقا مهاجرت کردند. تمام آن سفیدپوستان اروپائی سرمایه دار نبودند، غالب آنها خدمه ی سرمایه داران بودند. اما این مجموعه از سفید پوستان، برخلاف یهودیانی که به فلسطین کوچ کردند، متواریان یهودستیز در اروپا نبودند، هیچگاه بعنوان یک اقلیت در چهار گوشه جهان مورد ستم عقیدتی واقع نشده بودند تا به این علت به آفریقای جنوبی کوچ کرده باشند. ساکنین سفید پوست آفریقای جنوبی هرگز هالوکاستی را پشت سر نگذاشته بودند، هرگز جنبشی برای رفع ستم ملی براه نیانداخته بود چون برایشان موضوعیتی نداشت. آپارتاید در آفریقای جنوبی بدون هیچ حائل و عذر و بهانه ای یک رژیم نژادپرست مبتنی بر تفاوت رنگ پوست بود. وجود و عدم وجود این حائل تمام تفاوت و «پیچیدگی» دولتهای نژادپرست آفریقای جنوبی با دولتهای نژادپرست اسرائیل است.

هر دو دولت آفریقای جنوبی و اسرائیل در فردای جنگ دوم جهانی در سال ۱۹۴۸ تشکیل شدند. هر دو دولت با پشتوانه بلوک غرب، مشخصا با بیشترین حمایت‌ها از دو دولت آمریکا و انگلیس، بقدرت رسیدند. هر دو دولت ابزار غرب در جنگ سرد علیه بلوک شرق در منطقه خود بودند. همینجا قدری مکث کنیم تا تفاوت‌ها بیشتر آشکار شوند.

قالب نظری جنبش ناسیونالیستی ای که برای تشکیل دولت – ملت اسرائیل از اواخر قرن نوزدهم فعال اما بواقع در فردای جنگ دوم جهانی ابعاد توده ای و جهانی گرفت، چتری بنام صهیونیسم بود که توجیهی برای هویت ملی یهود است. صهیون نام منطقه ای در شرقی ترین بخش اورشلیم است که اهمیت تاریخی آن به پیروزی یا افسانه پیروزی شاه داود در هزار سال پیش از میلاد مسیح برمیگردد. چنین سمبل ناسیونالیستی را میتوان با تخت جمشید مقایسه کرد، مانند این است که جمعی از ناسیونالیستهای ایرانی عنوان پرسپولیسم را برای جنبش ناسیونالیستی خود بیاد فتوحات کورش برگزینند تا باین ترتیب به «محق بودن» خود، اعتبار تاریخی دهند. اگر چه ترم صهیونیسم با پسوندهای متفاوتی مورد استفاده قرار میگیرد، صهیونیسم در فردای جنگ دوم جهانی محل تلاقی جنبشی ناسیونالیستی برای رفع ستم ملی به یهودیان از طریق تشکیل یک دولت – ملت و استفاده ابزاری از چنین دولتی برای غرب در خاورمیانه پسا امپراتوری انگلیس بود. جنبش صهیونیستی مورد حمایت بخشی از کمونیستها و روشنفکران و چهره های برجسته علم و هنر نظیر اینشتین قرار گرفت چرا که بشریت به رفع ستم ملی به یهودیان سمپاتی داشت.

صهیونیسم، حداقل از دید جناح چپ آن، موسوم به صهیونیسم کارگری که بعدها حزب کارگر اسرائیل را تشکیل داد، ایده ی تشکیل اسرائیل توسط طبقه کارگر را تبلیغ میکرد. تشکیل اسرائیل از دید این جناح ظاهراً قرار نبود به دولتهای بزرگ و سرمایه داری متکی باشد. اما این ایده در جنبشی که علت وجودیش تشکیل اسرائیل به هر قیمتی بود بسرعت به محاق فراموشی سپرده شد. دلایل این فراموشی، یک) تناقض کاملا آشکار ادعا با عمل آژانس یهودی برهبری بن-گوریون، اولین نخست وزیر اسرائیل که خود را شیفته لنین معرفی میکرد، بود. آنها بجای برقراری اتحاد انترناسیونالیستی با کارگران فلسطینی، به قدرت دولتی مدافعان تشکیل اسرائیل، یعنی انگلیس و آمریکا متکی شدند‌. دوم) توهم آفرینی به چگونگی شکل گیری اسرائیل توسط  شوروی تحت رهبری استالین بود. اگر برای جناح راست، نژادپرست، مذهبی، سرمایه دار و پرو غرب جنبش ناسیونالیستی صهیونیستی بنیاد نهادن دولت اسرائیل صرفا متکی به سیاستهای آشکارا نژادپرستانه بود، نقش جناح چپ این جنبش، عوامفریبی و بخط کردن زحمتکشان منتسب به یهود برای همان هدف بود. «جنگ استقلال» اسرائیل که چیزی جز کشتار و آوارگی صدها هزار نفره ساکنین فلسطین نبود و  بدرست «فاجعه» خطاب میشود؛ بیانیه استقلال اسرائیل و بدست گرفتن سکان قدرت تماما توسط صهیونیست های چپ باجرا در آمدند. بدون بدست گیری قدرت توسط این جناح، احتمالا شوروی اولین کشوری نمی‌بود که اسرائیل را برسمیت بشناسد. استالین همگام با ترومن در  بنیانگذاری حکومتی که روی خون و آوارگی ساکنین فلسطینی بنا نهاده شده بود همدستی داشت. علاوه بر آن استالین که بعنوان قهرمان شکست نازیستها در میان کارگران یهود نیز نفوذ داشت، در ایجاد توهم به اشغال و حمایت نظامی – سیاسی از «جنگ استقلال» در میان کارگران و روشنفکران و افکار عمومی، که خواهان رفع ستم ملی به یهودیان بودند، نقش فعالی داشت. این توهم، این تصور که دولت اسرائیل نماینده جنبش رفع ستم به یهودیان است، از هر دو طرف غرب و شرق دامن زده شد با این تفاوت که دولت اسرائیل پس از تشکیل و قوام با نشان‌دادن انگشت میانه به استالین جایگاه خود را در جنگ سرد مشخص کرد. موضع استالین از این پس ۱۸۰ درجه چرخش پیدا کرد و به این ترتیب جنگ نیابتی غرب با شرق در خاورمیانه، تا بقدرت رسیدن جمهوری اسلامی،  تحت لوای جنگ اعراب و اسرائیل ادامه داشت.

امروز درست مانند روز اول تشکیل دولت اسرائیل، هارترین جناحهای دست راستی و مذهبی در آمریکا و اسرائیل خود را صهیونیست میخوانند. صهیونیست های نژاد پرست لزوما مذهبی نیستند و لزوما یهود نیستند بلکه با برگزیدن این ترم خود را مدافع وجود و گسترش نفوذ اسرائیل بعنوان شعبه غرب در خاورمیانه معرفی میکنند. اگر مخالفت با جنبشی ناسیونالیستی که هویت خود را صهیونیسم برگزیده، عادی ترین موضع هر نیروئی بود که خود را در تمایز با آن میداند، اما ضدیت با صهیونیسم در عمل هویت جنبشی به غایت ارتجاعی شده است، ضد صهیونیسم عملا کسی است که با صرف وجود اسرائیل مخالف است یعنی همان پرچم محو اسرائیل جمهوری اسلامی، پرچمی که نه تنها کمکی به رفع مسئله فلسطین نمیکند که اساسا منکر ستم ملی به یهودیان شده است. موضعی که جمهوری اسلامی و محور مقاومتش بعلاوه‌ طیفی از چپ‌ سنتی و روشنفکران‌ دم و دستگاهی در غرب به هویت خود تبدیل کرده اند. ما مخالف نژادپرستی و اعمال فاشیستی دولت‌های اسرائیلی هستیم. جمهوری اسلامی و محور مقاومتی با صهیونیسم درست به معنای مخالفت با وجود کشور اسرائیل و مهمتر از آن بمعنای انکار ستم به یهودی مخالف است. بی‌جهت نیست که احمدی نژاد علنا منکر هولوکاست بود.

ما هر موضعی که در مورد اسرائیل داشته باشیم خواهان محو آن نیستیم. ما بروشنی میدانیم که تشکیل دولت اسرائیل در صفحه شطرنج سیاست دوران جنگ سرد، آنرا به دژی برای غرب در مهار خاورمیانه برای جلوگیری از پیوستن به بلوک شرق تبدیل کرد. علاوه بر آن میدانیم که دولتهای اسرائیلی، اعم از چپ یا راست، هیچگاه نماینده ستم ملی به منتسبین به یهود نبوده است. مخالفت ما با اشغال فلسطین بر سر *چگونگی* تشکیل آن است. اسرائیل می‌توانست ایالتی در شوروی یا کشوری در تجزیه از لهستان که بیشترین جمعیت یهود نشین را داشتند باشد، می‌توانست در اوگاندا تشکیل شود، آنطور که در کنگره ششم صهیونیستها تصویب شد یا هر کجای دیگری که همزیستی مسالمت آمیز از همان روز اول بین ساکنین محل با منتسبین به یهود ممکن بود.

محور مقاومتی ضد صهیونیسم تفنگ‌های ستلرهائی را نشان می‌دهد که در کرانه باختری به ساکنین فلسطینی حمله می‌کنند و دست به جنایات نژاد پرستانه میزنند. آنها میخواهند چنین القا کنند که «مردم» اسرائیل تماما نژاد پرستند. آنها اولا فراموش میکنند که دولت اسرائیل هر نوع مخالفتی با جنگ را در اسرائیل غیر قانونی اعلام کرده است. ضمن اینکه ستلرهای مسلح نتیجه سیاستهای دولتهای نژاد پرست اسرائیلی هستند، آنها نماینده مردم اسرائیل نیستند. وجود ستلرهای شووینیست برای جمهوری اسلامی و محور مقاومتی و شوونیستهای ایرانی نباید جای تعجبی داشته باشد. در ایران قریب ۴۵ سال است که افغان ستیزی بطور سیستماتیک باجرا درآمده است. در ایران زن ستیزی به همان قدمت قانون مملکت شده است. انعکاس اینهمه در جامعه وجود یک گرایش بشدت نژادپرستانه و زن ستیزانه در میان ساکنین ایران است. مردسالاری و نژادپرستی یکی از عادی ترین رفتارهای بسیاری از ساکنین ایران است. نمونه های اذیت و آزار افغانستانی و قتل‌های  ناموسی نه تنها در استان خراسان رضوی که در خوزستان و کردستان چشمگیر بوده اند.

غرض اینکه حکام اسلامی در ایران با ایجاد توهمی در تضاد منافع بین افغانستانی و ایرانی بدون اینکه افغان حتی یک وجب خاک اشغال کرده باشد موفق شدند نژادپرستی را در رفتار تعداد قابل توجهی از مردم جا بیندازند. آیا تعجبی دارد که ستلر، یعنی کسی که آگاهانه خانه و کاشانه فلسطینی را اشغال میکند، خصوصا هنگامیکه قانون و ارتش و اسلحه دولت را در حمایت از خود دارد، یک نژادپرست باشد؟

در جمع بندی، اتکای ما در بعقب راندن دولت فاشیست اسرائیل در نسل کشی جاریش مخفی شدن پشت مفاهیم ناسیونالیستی ضد عرب یا حل شدن در جنبش ملی – اسلامی ضد یهود نیست. صهیونیسم و ضد صهیونیسم زمین بازی ما نیستند. ما صرفنظر از هر معضل پیش رو فقط یک زمین بازی داریم و آن اتکا به انترناسیونالیسم کارگری است. بهمین دلیل برای هر راه حل کوتاه، میان‌ و درازمدت برای مسئله فلسطین، به صف مستقل کارگری نیاز داریم، صفی که ستون فقرات آن الزاما کارگران در اسرائیل و مناطق اشغالی فلسطین هستند.

•••

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate