در ارائه دو فرمول کالا پول کالا و فرمول پول کالا پول، باید توجه داشت، که مبادله کالایی ساده و مبادله سرمایه ایی تنها اشاره به دو دوره متفاوت نیست، همچنین توضیح رابطه ایی هست که پول در نقش پول و پول در نقش سرمایه ایفا می کند. این پول نقش دوگانه خود را در سیستم سرمایه داری ادامه می دهد. ما به عنوان کارگران در یک رابطه پول به عنوان سرمایه قرار می گیریم که به ازای پول نیروی کار خود را می فروشیم و برای سرمایه دار این نیروی کار تولید ارزش اضافی می کند آما پول که در دست ما کارگران قرار می گیرد دیگر رابطه پول کالا پول را بازی نمی کند بلکه تنها وسیله ایست که توسط آن کالا های مورد نیازمان خریداری می شود. در کالا پول کالا ما با کالایمان و تبدیلش به پول نیازمان را برطرف می کردیم اکنون با فروش نیروکارمان به عنوان کالا پولی بدست می آوریم که دوباره کالایی بخریم. بنظرم شما نقش پول را فقط به عنوان سرمایه در سیستم سرمایه داری در نظر گرفتید و نقش دیگر پول را به عنوان میزان ارزش و وسیله بودنش و پول به عنوان پول بودن را از یاد برده اید.
آما بحث مبادله برابرها فراتر از حوزه ماقبل سرمایه داریست، مبادله برابرها اصلی مهم مارکسیستی در اختلاف یا تضاد با اکثر اقتصادانان بورژوایی ست که آنها این اصل مبادله برابرها را که کالاها تنها با ارزش برابر با هم مبادله می شوند را انکار می کنند می باشد. چون اگر این اصل را بپذیرند باید بپذیرند چیزی و یا عامل مشترکی بین این کالاهاست که با توسل به آن می توان این مبادله برابر را به انجام رسانید که می دانیم از جانب ما مارکسیستها، قبل از هر چیز ارزش زاییده از کار مجرد انسانی ست که اینجا با روش تجرید کار که آن عامل برابر سازنده مبادله، که همانا کمیت زمانی برابر نیروی کار مجرد و اجتماعا لازم انعقاد یافته در کالاهاست که این مهم را تسهیل می نماید، به سراغش می رویم. اقتصادانان بورژوایی قریب به اتفاق بر آنند که در گردش هست که آن ارزش اضافه(نه ارزش اضافی) یا سود بدست می آید و نه ارزشی که در کمیت زمانی برابر نیروی کار مجرد و اجتماعا لازم انعقاد یافته در کالا. برای شاهد این مبحث به مارکس شما را رجوع می دهم :
بنابراین اگر در مورد ارزش استفادۀ کالاهای مورد مبادله شاید بتوان گفت که خریدار و فروشنده هر دو نفع مىبرند، در مورد ارزش مبادلۀ آنها چنین چیزی نمىتوان گفت، بلکه باید گفت «آنجا که پای تساوی در میان است نفعى در کار نیست».۵ درست است، کالاها مىتوانند به قیمتهائى که بر ارزشهایشان منطبق نیستند فروخته شوند، اما این عدم انطباق را باید زیر پا گذاشته شدن قوانین حاکم بر مبادله کالاها دید.۶ مبادله کالاها در حالت ناب آن عبارت از مبادله ارزشهای برابر است، و لذا شیوهای برای افزایش ارزش نیست.۷
https://www.kapitalfarsi.com/f05/f05.htm
اگر آنچه مبادله مىشود عبارت از کالاهای، یا کالاها و پولِ، دارای ارزش مبادلۀ برابرند، و در نتیجه ارزشهای برابر هستند که با یکدیگر مبادله مىشوند، روشن است که هیچکس ارزشى بیش از آنچه در گردش انداخته از آن بیرون نمىکشد. در حوزه گردش ارزش اضافهای ایجاد نمىشود. وقوع پروسه گردش در شکل ناب آن مستلزم مبادله ارزشهای برابر است. اما در عالم واقع پروسهها بشکل ناب خود وقوع نمییابند. پس حال فرض کنیم ارزشهای نابرابر با یکدیگر مبادله شوند. https://www.kapitalfarsi.com/f05/f05.htm
تبدیل شدن پول به سرمایه را باید براساس قوانین ذاتى و درونى مبادله کالاها توضیح داد، بنا را هم باید بر مبادله ارزشهای برابر گذاشت.۲۴ صاحب پول، که هنوز سرمایهداری است بشکل کرم، باید کالاهایش را مطابق ارزش آنها بخرد، مطابق ارزش آنها بفروشد، و با اینهمه در انتهای پروسه پول بیشتری از آنچه در ابتدا در گردش انداخته است از آن بیرون بکشد. خروجش از پیله و ظهورش بشکل پروانه [ی صاحب سرمایه] باید، و در عین حال نباید، در حوزه گردش رخ دهد. مفروضات مساله اینهاست. حال اینجا رودِس، اینجا بپر! https://www.kapitalfarsi.com/f05/f05.htm
در دنباله بحثتان روشن کردید که کار اجتماعا” لازم» همان کارلازم روزانه کارگران است:
” به صورت شفاف به شما بگويم، که منظور من از بيان «کار اجتماعا” لازم» همان کارلازم روزانه کارگران است که ميانگين آن گرفته ميشود و قيمت تمام شده کالا (V+C(براي سرمايهداردر پي دارد”
همانطوریکه خودتان بهتر می دانید بخش لازم فقط نیمی از کار روزانه کارگران را تشکیل می دهد چگونه شما می توانید با نیمی از کار روزانه کارگران محاسبه درستی برای کار اجتماعا لازم انجام دهید؟ تقسیم کار روزانه به بخش لازم و بخش اضافی تنها برای توضیح این مسئله است که کارگران دستمزدی که دریافت می کنند را با نیمی از کار روزانه به سرمایه دار عودت می دهند آما بنا به قرارداد فی مابین سرمایه دار و کارگر آن پول را برای دو برابر آن زمان با کارگر قرارداد بسته است، آما برای محاسبه کار اجتماعا لازم ما احتیاج به کل کار روزانه که دوبرابر کار لازم روزانه است(کار لازم+کار اضافی) و سرمایه نیاز داریم، وگرنه تنها با محاسبه بخش لازم شما کالا را به ارزش نیمش محاسبه کرده اید چون عملا کارگران تمام “کار روزانه” را کار کرده اند و نیروی کار خود را به کالا ساخته شده تبدیل نموده اند.
البته نیازی به بازگویی دوباره پاسخ به سوال دیگرتان نیست که پرسیده اید که محاسبه کار اجتماعا لازم را چگونه انجام می دهیم، که همین بالا به آن پرداختیم. البته سوال مشخص شما ” کدام کار؟ کار لازم يا کاراضافي؟ لطفا” به صورت شفاف مشخص کنيد، کدام کار منظورتان است؟” جواب اینست که در محاسبه کار اجتماعا لازم از تمام کار روزانه که تلفیقی از سرمایه بکار رفته مزد کارگران و ارزش اضافی تولید شده می باشد استفاده می شود آما همانطوریکه در نوشته قبلی گفتم این تولیدی مشخص در تقابل با رقبای دیگر به یک میانگین می رسند که مشخص کننده مقدار ارزش همگانی و یکسان این کالای مشابه می باشد و این پروسه برای همه کالاهای دیگر اعمال می شود و همه به ارزش نهادینه شده در کالای خود بر حسب زمان کار مجرد وانعقاد یافته در کالای خود دست می یابند.
همینجا در دنباله بحث بد نیست به کار مجرد چیست بپردازیم همانطوریکه در نوشته قبلی تلاش کردم بگویم اینستکه در تجرید وقتی انتزاعی از انواع درختان میوه می کنیم به مفهوم درخت مجرد می رسیم. در مورد کارهای متفاوت و تجرید آنها، همه کار های متفاوت چه کار لوله کشی چه کار پالایشگاه نفت و چه کار تولیدی کنسروهای غذایی چه کار برق یا نجاری و یا نساجی و کامپیوتر و ماشین و غیره وقتی انتزاعی از آنها می کنیم قصدمان اینست به کار مجرد برسیم. آما از یاد نبریم تجرید این کار مجرد می بایست خود بر عاملی مشترک در همه این کارها استوار باشد اینجا ما آن چیز مشترک را در این تجرید کار بر زمان صرف شده در هر کار مشخص که با کار اجتماعا لازم برآورد واقعی شان سنجیده شده را بدست آورده ایم که در مبادله دیگر نه تفاوت ها ی فی مابین شغلی و نه ارزش مصرفیشان مطرح می باشند تنها ارزش و یا قیمت کالا که بر حسب زمان صرف شده تعیین گشته اند وجه مشترک همگانی ست، که مورد نظر ماست. در تجرید همانطوریکه می بینیم می بایست هدفی را مد نظر داشت وگرنه تجرید بدون هدف تجریدی توخالی ست. در بحثی که مارکس در تجرید کار و یا کار مجرد انجام داده است با هدف یافتن وجه مشترک همه کار های متفاوت در مبادله برابر آنهاست که او مهیار درست را پیشاپیش زمان کار مجرد و یکسان قرار داده است و به بیانی بر نظریه ارزش استوار است.
شما از اینکه در نوشته قبلی نوشتم در انتزاع برای رسیدن به وجه مشترک، ارزش مصرفی و انواع کارهای متفاوت به عنوان مشاغل نقشی در تعیین ارزش یا قیمت بازی نمی کنند زیرا در انتزاع مشخص، قصد، کنار گذاشتن چیزهای ست که در این انتزاع نقشی بازی نمی کنند ایراد گرفته اید گفتید نه ارزش مصرفی به کناری نمی رود و یا در مورد مبادله ارزش برابرها، مسئله تجرید کار اینجا یافتن آن وجه مشترک برای تعیین ارزش این کالاهای متفاوت با معیاری یکسان می باشد، که اینجا به معیار چند ساعت نیروی کار مجرد صرف شده برای هر کالایی مارکس به این تجرید نگریسته و گرنه اگر تجرید قصدش رسیدن به مصرف بود می بینیم که به سرانجام مطلوبی این تجرید نمی رسید زیرا به موارد مصرف متفاوت مابین کالا ها و یا در مورد مبادله برابرها استنادات به مارکس در بالا ارائه شده است.
حسین جوینده
نوامبر ۱۸ ۲۰۲۳ آبان ۲۷ ۱۴۰۲
قصدم این بود مطالب جمع آوری شده را در بحثم بگنجانم، آما بخاطر کار و وقت بیشتر از آن صرف نظر کردم. آما به نظرم نقل قولهای مناسبی برای دسترسی دوستان بد ندانستم.
در حین این بحث کشت و کشتار مردم بی دفاع فلسطین خون در دلم یا بهتر ست بگویم دلهایمان کرده و نوعی احساس بدی داشتم که دوستان فکر نکنند ورود به بحثهای این چنینی ما را فارغ از غم و درد فاجعه ایی که بی رحمانه در حال وقوع است روحاٍ و رواناً دور می کند، باری این نوشته تنها مسکن و کمکی کرد که لحظه ایی از لحاظ روحی و روانی یک فرار از این اوضاع و احوال جنایتکارانه و فاجعه بار داشته باشم.
یاد داشتها:
بنابراین تا آنجا که به ارزش استفاده مربوط مىشود، کار جایگزین در کالا تنها از لحاظ کیفى مطرح است. اما تا آنجا که به ارزش مربوط مىشود، این کار، پس از تحویل شدن به کار انسانى محض [یا مجرد]، تنها از نظر کمى مطرح است. در مورد اول صحبت بر سر «چه» بودن و «چگونه» بودن کار است، و در مورد دوم بر سر «چقدر» بودن، یا چه مدت طول کشیدن آن. از آنجا که مقدار ارزش یک کالا نماینده چیزی جز کمیت کار متجسم در آن نیست، نتیجه مىگیریم که تمامى کالاها، هرگاه به نسبتهای معینى اختیار شوند، از ارزش مساوی برخوردارند. https://www.kapitalfarsi.com/f01/f01-2.htm
یک مثال ساده هندسى موضوع را روشن مىکند. مىدانیم که برای تعیین و مقایسه مساحات چند ضلعىهای نامنتظم باید آنها را به تعدادی مثلث تقسیم کرد. اما مساحت مثلث سپس به عبارتى تبدیل و تحویل مىشود که دیگر هیچ ربطى به هیئت ظاهری خود آن ندارد: قاعده ضرب در نصف ارتفاع. بر همین قیاس، ارزش مبادلۀ کالاها را نیز باید بتوان به عنصری مشترک، که کالاهای مختلف صرفا نماینده مقدار کمتر یا بیشتری از آنند، تحویل کرد.
این عنصر مشترک [یا وجه اشتراک] نمىتواند یکى از خواص هندسى، فیزیکى، شیمیائى، و یا از دیگر خواص طبیعى کالاها باشد. این گونه خواص تنها تا آنجا مطرحند که کالاها را مبدل به اشیای مفید، مبدل به ارزشاستفاده، مىکنند. اما واضح است که خصلت مشخصه رابطۀ مبادلهای کالاها دقیقا منتزع بودنش از ارزش استفادۀ کالاهاست. بعبارت دیگر در رابطۀ مبادله ارزشاستفادهها همه همارزند، تنها به این شرط که از هر یک به مقدار مقتضى اختیار شود؛ یا بقول آشنای دیرینهمان باربون: «ارزش که یکى شد اجناس را بر یکدگر برتری نیست. میان چیزهائى که از ارزش مساوی برخوردارند تفاوت یا تمایزی وجود ندارد … صد پوند استرلینگ سرب یا آهن همانقدر ارزش دارد که صد پوند استرلینگ طلا یا نقره».۸ https://www.kapitalfarsi.com/f01/f01-2.htm
پول ضرورتا از بطن پروسه مبادله، که در آن محصولات مختلف کار عملا [بمنزله ارزش] یکسان قرار میگیرند و از این طریق عملا تبدیل به کالا مىشوند، سر بر میآورد. فصل دوم مبادله –پروسه مبادله
نسبت کمّى مبادلهپذیری آنها در ابتدا بنحو کاملا تصادفى تعیین مىشود. [زیرا در این مرحله] آنچه آنها را قابل مبادله مىسازد خواست و اراده متقابل صاحبانشان به انتقال آنهاست. اما با گذشت زمان نیاز به اشیای مفید دیگران بصورت نیاز تثبیت شدهای درمیآید. و مبادله، بر اثر تکرار مداوم، پروسه اجتماعى متعارفى مىگردد. بدین ترتیب رفته رفته لااقل بخشى از محصولات باید عامدانه بمنظور مبادله تولید شوند. از آن لحظه است که تمایز میان مفید بودن اشیا برای مصرف مستقیم و مفید بودن آنها برای مبادله تثبیت مىشود، و ارزش استفادهای آنها از ارزش مبادلهایشان متمایز مىگردد. از سوی دیگر، نسبت کمى مبادلهپذیری آنها به تولیدشان بستگى پیدا میکند. و مقادیر ارزشهای آنها بر اثر [تجربه و] عادت تثبیت مىشوند. فصل دوم مبادله –پروسه مبادله
تنها مادهای مىتواند شکل ظهور صالحی برای ارزش یعنى تجسم مادی کار انسانی مجرد و لذا یکسان باشد که هر مقدار نمونهای از آن از کیفیتى یکدست و یکسان با نمونهای دیگر برخوردار باشد. از سوی دیگر، از آنجا که تفاوت میان مقادیر ارزش تفاوتى صرفا کمى است، پول- کالا [یا کالای پولی] نیز باید قابلیت تفکیک صرفا کمى داشته باشد، و لذا باید بدلخواه قابل تقسیم و نیز اجزائش دوباره قابل بر هم نهادن باشند. این خواص را طلا و نقره بطور طبیعى دارا هستند. . فصل دوم مبادله –پروسه مبادله
بنابراین اگر در مورد ارزش استفادۀ کالاهای مورد مبادله شاید بتوان گفت که خریدار و فروشنده هر دو نفع مىبرند، در مورد ارزش مبادلۀ آنها چنین چیزی نمىتوان گفت، بلکه باید گفت «آنجا که پای تساوی در میان است نفعى در کار نیست».۵ درست است، کالاها مىتوانند به قیمتهائى که بر ارزشهایشان منطبق نیستند فروخته شوند، اما این عدم انطباق را باید زیر پا گذاشته شدن قوانین حاکم بر مبادله کالاها دید.۶ مبادله کالاها در حالت ناب آن عبارت از مبادله ارزشهای برابر است، و لذا شیوهای برای افزایش ارزش نیست.۷
https://www.kapitalfarsi.com/f05/f05.htm
اگر آنچه مبادله مىشود عبارت از کالاهای، یا کالاها و پولِ، دارای ارزش مبادلۀ برابرند، و در نتیجه ارزشهای برابر هستند که با یکدیگر مبادله مىشوند، روشن است که هیچکس ارزشى بیش از آنچه در گردش انداخته از آن بیرون نمىکشد. در حوزه گردش ارزش اضافهای ایجاد نمىشود. وقوع پروسه گردش در شکل ناب آن مستلزم مبادله ارزشهای برابر است. اما در عالم واقع پروسهها بشکل ناب خود وقوع نمییابند. پس حال فرض کنیم ارزشهای نابرابر با یکدیگر مبادله شوند. https://www.kapitalfarsi.com/f05/f05.htm
تبدیل شدن پول به سرمایه را باید براساس قوانین ذاتى و درونى مبادله کالاها توضیح داد، بنا را هم باید بر مبادله ارزشهای برابر گذاشت.۲۴ صاحب پول، که هنوز سرمایهداری است بشکل کرم، باید کالاهایش را مطابق ارزش آنها بخرد، مطابق ارزش آنها بفروشد، و با اینهمه در انتهای پروسه پول بیشتری از آنچه در ابتدا در گردش انداخته است از آن بیرون بکشد. خروجش از پیله و ظهورش بشکل پروانه [ی صاحب سرمایه] باید، و در عین حال نباید، در حوزه گردش رخ دهد. مفروضات مساله اینهاست. حال اینجا رودِس، اینجا بپر! https://www.kapitalfarsi.com/f05/f05.htm
میدانیم پول به عنوان معادل عام به وساطت پول
https://www.kapitalfarsi.com/f03/f03-1.htm
برای سهولت کار من در سراسر این کتاب طلا را پول – کالا [یا کالای پولی] مىگیرم.
اولین کار اصلی پول اینست که چیزی، مادهای، در اختیار کالاها قرار دهد تا ارزشهایشان را بر حسب آن بیان کنند، بعبارت دیگر از طریق آن به ارزشهایشان بصورت مقادیر متجانس، یعنی کیفا یکسان و کماً قابل مقایسه، نمود ببخشند. پول بدین ترتیب کار میزان عام ارزش را انجام مىدهد. و طلا، این کالا- معادل خاص، به صرف انجام همین کار پول مىشود.
این پول نیست که کالاها را متجانس مىکند. کاملا برعکس، چون کالاها بمنزله ارزش کار انسانی مادیت یافته و لذا ذاتا متجانساند، ارزشهایشان مىتوانند مشترکا بر حسب کالای واحد خاصى سنجیده شوند. و آن کالا نیز مىتواند تبدیل به میزان سنجش مشترک ارزشهای آنها، یعنی پول، شود. پول بمنزله میزان ارزش شکلی است که آن میزان ارزش موجود در ذات کالاها، یعنى مدت کار، الزاما باید در آن ظاهر شود.
اصل آنکه، شکل قیمتی کالاها هم متضمن قابلیت مبادله آنها با پول است و هم متضمن ضرورت انجام این مبادلات. از سوی دیگر، طلا تنها به این علت میتواند کار میزان تصوری ارزش را انجام دهد که خود را پیشتر، در پروسه مبادله، بمنزله پول- کالا تثبیت کرده است. در پس پردۀ میزان تصوری ارزش سایه پول نقد مادی۸ پیداست.
حال بیائید در معیت صاحبکالائى، مثلا دوست قدیمىمان بافنده کتان، رهسپار صحنه عمل یعنى بازار شویم. کالای او، ۲۰ متر کتان، قیمت معینى دارد؛ ۲ پوند. بافنده کالایش را با ۲ پوند مبادله مىکند و از آنجا که مردی است از مکتب فکری قدیم با ۲ پوندش انجیلى میخرد به قطع خانگى و به همین قیمت. کتان که برای او یک کالای صرف، یک محمل ارزش است، در مبادله با طلا، که صورت ارزشى آنست، از صورت اولیۀ کالائیِ خود خارج [یا برهنه] مىشود، و سپس در مبادله با کالای دیگری، انجیل، که قرار است بمنزله شیئى مفید به خانه بافنده وارد شود و نیازهای ارشادی اهل بیتش را برآورد، بار دیگر این صورت پولی را ترک مىگوید و انتقال مىیابد. پروسه مبادله بدین ترتیب از طریق دو دگردیسى متقابل و در عین حال مکمل به انجام میرسد: تغییر شکل کالا به پول، و تغییر شکل مجدد پول به کالا.۱۶ دو لحظۀ وجودی۴ این دگردیسى در آن واحد هم بده بستانهای متمایز بافندهاند (فروش، یا مبادله کالا با پول؛ و خرید، یا مبادله پول با کالا) و هم وحدت این دو بده بستان: فروش بمنظور خرید.
ماحصل این بده بستان از نظر بافنده اینست که بجای کتان اکنون انجیل را در دست دارد، بجای کالای اولیهاش اکنون صاحبکالائى با همان ارزش اما فایدۀ متفاوت است. بافنده سایر وسایل زندگی و وسایل تولید خود را نیز به شیوهای نظیر این بدست میآورد. از نظر بافنده این پروسه در کل کاری بیش از مبادله محصول کار او با محصول کار دیگری، بعبارت دیگر کاری بیش از مبادله محصولات، انجام نداده است. https://www.kapitalfarsi.com/f03/f03-2.htm
گردش کالاها نقطه آغاز حیات سرمایه است. تولید کالاها و گردش کالاها در شکل تکامل یافتهاش، یعنی تجارت، زمینههای تاریخى ظهور سرمایه را تشکیل میدهند. تاریخ حیات سرمایه در عصر جدید با شکلگیری تجارت جهانى و بازار جهانى در قرن شانزدهم آغاز میشود.
اگر محتوای مادی پروسه گردش کالاها که همان مبادله شدن ارزشاستفادههای متفاوت است را کنار بگذاریم و صرفا اشکال اقتصادی حاصل از این پروسه را در نظر بگیریم خواهیم دید که محصول نهائی آن پول است. این محصول نهائی گردش کالاها اولین شکل ظهور سرمایه است.
از نظر تاریخى، سرمایه در همه جا بدوا بشکل پول و در مقابل مالکیت ارضى ظاهر مىشود؛ بشکل ثروت پولى، سرمایه تجاری و سرمایه ربائى.۱ معالوصف تشخیص اینکه پول اولین شکل ظهور سرمایه است نیازی به مرور مبادی تاریخى سرمایه ندارد. این نمایش هر روز جلوی چشم ما تکرار مىشود. حتى امروز هم هر سرمایه جدید در وهله اول بصورت پول قدم در صحنه یعنى بازار (چه بازار کالا، چه بازار کار و چه بازار پول) مىگذارد، و این پول باید پروسههای معینى را از سر بگذراند تا تبدیل به سرمایه شود. https://www.kapitalfarsi.com/f04/f04.htm