ماموریت برای وطنم

این توهم تنها به محمد رضا پهلوی دست نداد که کشورش دارای تاریخی شگفت انگیز است و او مامور پاسداری از میراث ۲۵۰۰ ساله است؛ «ما کشوری دارای افتخارات درخشان تاریخی هستیم.» ص ۴۳۱. ناسیونالیسم تقریبا به همه کودکان و جوانان تزریق و تحمیل می شود؛ این حس «ماموریت» پاسداری از وطن، خاک پاک، سرزمین پدری، مام میهن، پاسداری از ناموس ملی و تمامیت ارضی را به هرکسی که این خرافات را جدی بگیرد، دست می دهد.  

اگر از تکرار تاریخهای عظمت خواهانه و خیال پرورانه باستانی آریامهر در کتابش «ماموریت برای وطنم» و تعلق خاطر عمیق ایشان به اسلام و حکمرانان اسلامی بگذریم؛ نظر محمد رضا پهلوی در مورد مصدق و توجیه کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کافی است تا، معنای ماموریت برای وطن ایشان را دریابیم. او حامیان مصدق را اوباش نامیده و با کینه از جبهه ملی اسم می برد؛ اما در مقابل مانند یک مسلمان تسلیم در مقابل آیت الله ها زانو می زند. فصل پنجم: ایام پر آشوب و تشنج؛ از صفحه ۱۰۴ تا ۱۴۱ بسیار خواندنی است. نه فقط جهانبینی ساده انگارانه آریامهر را نشان می دهد؛ بلکه شدت تنفر او از شوروری و کمونیستها از یک طرف، و جانبداری از انگلیس و امریکا و دموکراسی شاهانه را نشان می دهد. بعلاوه در صفحات قبل و بعد ۲۳۰، چرندیاتی در مورد تحزب سیاسی می بافد که حقیقتا رویه مالیخولیایی او را می رساند؛ بعنوان نمونه، بصراحت می نویسد که این فکر که احزاب سیاسی را مردم باید تشکیل دهند، فکر سخیفی است. آریامهر نه فقط خودش در مرکز سیر و پیاز مملکت است؛ بلکه درک و فهم و تشخیص خود را بهترین و دقیق ترین و درست ترین معرفی می کنند. انگاری لقب ظل الله را جدا باور داشته است؛ و همزمان آنقدر لغت دموکراسی را تکرار می کند که گویا پسر جفرسن است. او در صفحه ۲۳۹ اقتصاد امریکا را نیمه سرمایه داری و نیمه سوسیالیستی معرفی می کند؛ تا نتیجه بگیرد اگر ایشان و خواص فامیل که با دست و سر و پا در اقتصاد ایران می دوند، نشانه آن است که می خواهند مانند امریکا اقتصاد ایران هم آزاد و شکوفا باشد. حقیقتا باید برای آریامهر کمی هم متاسف شد؛ آدم خوش قلب و خوش طینت و تنهایی بوده، او اگر فرضا رییس اداره راه و شهرسازی اصفهان، و یا وزیر کشاورزی می شد؛ واقعا می توانست نمونه باشد. اما تاریخ وظیفه ای بر دوش او گذاشت که از او دیکتاتوری لجوج و خود رای ساخت، که تنفرش از حق و آزادی، و دلباختگیش به دین و آخوند سرانجام برفنایش داد.  

کتاب “ماموریت برای وطنم” نه خاطرات است، نه تاریخ است، و نه بیان ایده ها و طرحهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی؛ بلکه ملغمه ای از همه چیز و در عین حال با انشایی ساده و سطحی. در هیچ کجای این کتاب، نشانی از توان بالاتر از نرمال، یا حتا اندیشه و آرمانی سترگ که در حد ادعای روشنفکرانه باشد، پیدا نمی کنید. بنظر من ده ها نفر بالاتر از محمد رضا شاه در جامعه ایران وجود داشتند که از هر نظر بالاتر از ایشان بودند؛ محمد مصدق و شاهپور بختیار مثلا. او در صفحه ۲۷۳ از فروش بیش از دوهزار قریه و املاکش می نویسد؛ اما نه به تعداد کل املاکش اشاره ای دارد، و نه به اینکه این املاک را پدرش چگونه بدست آورده بود! ولی آنچه که شایان توجه است این است که ایشان ایران را «کشور من» و سایر مقولات را بعنوان فرضا کشاورزی ما – کوهستانهای ما – دریاهای ما – تجارت ما و غیره نام می برد؛ یعنی خود را در راس همه چیز می فهمیده است. چنین روحیه ای وطن-پرستی نامیده می شود؛ که گویا ایشان کل مملکت را مانند خانه خودش دوست داشته، از آن مواظبت می کرده و مراقب همه چیز بوده است. این فقط می تواند آنهایی را قانع سازد که در دوران ایشان مرفه بودند؛ و یا کسانی که از جنایات حکومت اسلامی چنان بتنگ آمده اند که پهلوی را بحق بر این اوباش الهی ترجیح می دهند؛ و یا کسانی که فقط تعریف و تمجید از آن سالها را شنیده اند. واقعیت این تصویر نیست که جناب محمد رضا از ایران دوران تاجداری خود نوشته است؛ اگرچه بعضا هم به کمبودها اشاره دارد. برای کسانیکه سنشان قد می دهد؛ رفاه و خوشبختی و دانش و هنر چنان محدود بود، که واقعا فقط در چند شهر بزرگ و در میان یک اقلیت کوچک از مردم رواج داشت. من که ساکن مرکز استان بودم، انگار در روستایی در کشوری زندگی می کنم، که نه فقط درآمد نفت را ندارد، بلکه مورد غضب خدای قهار هم قرار گرفته است. فقر و فلاکت از در و دیوار محله و ساکنانش چنان بالا می رفت، که اگر تغذیه مدرسه (تنها خاطره خوبی که من از حکومت آریامهر دارم.) نبود؛ واقعا معلوم نبود چه بر سر ما کودکان می آمد. بعلاوه الآن که به آن مقطع فکر می کنم؛ از سطح بسیار نازل آموزش، هم بخاطر کتب درسی و امکانات آموزشی هم معلمان بی مایه، بسیار غمگین می شوم.    

ناسیونالیسم تقریبا برای همه شهروندان جامعه یک «ماموریت برای وطنم» تعریف کرده و می کند. این ماموریت چیزی نیست جز اینکه خودت و زندگی را فراموش کن، و در راه پیشرفت و افتخار کشور و سرزمین و وطنت جانفشانی کن. ماوریتها اگر در زمان جنگ باشد، چیزی جز خون دادن و خون ریختن برای میهن نیست؛ و اگر زمان صلح باشد کارطاقت فرسا بدون چشم داشت رفاه، برای ترقی وطن است. ناسیونالیسم نه فقط خرافه و توهم، بلکه ابزار دود شدن جوانان همه جوامع در راه خدمت به ابقای وضع موجود و سیستم اقتصادی-اجتماعی-سیاسی حاکم بر آن است. 

در حالیکه آریامهر در این کتاب، فقط تصورات و آرزوهای خودش را از آینده ایران، یعنی حالت مطلوب را تخیل می کرده است؛ بسیاری از پادشاهی خواهان کنونی، گمان می برند این وضعیت تحقق عینی داشته و ایران همچون سویس بوده است. لذا هر بار که به انقلابیون ۵۷ برخورد می کنند؛ با شماتت/شماطت و حیض و بغضی عجیب می پرسند: «آخه شما چی نداشتید و چه می خواستید که انقلاب کردید؟».  

کاملا روشن است که آریامهر تحت تاثیر تبلیغات بازاری دولتهای غربی برهبری دولت امریکا قرار داشته؛ فوبیای کمونیسم و کمونیستها او را آسوده نمی کرده است. واقعا باور داشته که شوروری (ایشان حتا حاضر نیستند این عنوان را بکار ببرند و از اسم روسیه استفاده می کنند.) قصد حمله و تصرف کشور ایران را دارد؛ «از خطر تجاوز کمونیسم آگاهیم» ص۴۳۱. پس توجه خاصی به نیروی نظامی داشته و مبالغ هنگفتی برای خرید تسلیحات هزینه می کرده و یکی از نادر اعتراضهایی که به دولت امریکا داشته این است که چرا تجهیزات نظامی بیشتر و پیشرفته تر در اختیار ایران نمی گذارد اما در اختیار تایوان و “کشور کمونیستی یوگسلاوی” و عراق می گذارد.

ما بعنوان انسان، اگر ماموریتی داشته باشیم، برای وطن نیست، برای جامعه است. ما وظیفه داریم جامعه ای سالم بسازیم که در آن زمینه تولد و رشد انسانیت فراهم باشد. دفاع و جنگ و جان دادن برای وطن و میهن و تبدیل کشور به یکی از قدرتمندترینها، فقط به افراد کوچکی فخر و غرور می بخشد که خود از کمبود اعتماد بنفس و انسانیت رنج می برند. در عالم واقع اغلب آنهایی که جان در راه وطن و تمامیت ارضی می دهند، این کار را در قبال منافع مادی انجام می دهند؛ و در کلیت هم وطن جز در خدمت یک اقلیت -طبقه حاکمه- نیست.

ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت ۷۴

اقبال نظرگاهی نهم نوامبر ۲۰۲۳

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate