عصر بربریت!

عصر بربریت!

بیژن هدایت

آن‌چه در برابر چشمان ناباور ما تصویر می‌شود، و روز از پی روز با سبُعیتی بیش‌تر تکرار می‌گردد، بربریت است! غیرقابل تصور، غیرقابل فهم، چون یک ژانر هول‌انگیز سوپر- جنایی، اما، نه بر پرده‌ی نقره‌ای سینما، بر پرده‌ی سُرخی به وسعت غزه، سُرخ به رنگ خون، به رنگ غزه!  

بامداد شنبه هفتم اکتبر، در آن سوی دیوار، گُردان وحوش «القسام»، شهرهای اسرائیل را موشک‌باران کردند، به درون اسرائیل هجوم بردند، مردم را قتل‌عام کردند، در خانه، در کوچه و خیابان، در جشن‌واره‌ی موسیقی؛ هر جا جُنبده‌ای دیدند، کشتند. بیش از ۱۴۰۰ انسان را در خاک و خون غرقه کردند. هزارها را زخمی و بیش از ۲۰۰ تن – از نظامی و غیرنظامی، مرد و زن و کودک‌- را هم به اسارت بردند: «طوفان الاقصی» حماس! 

و از پس آن، در این سوی دیوار، هزارها هزار موشک از زمین و آسمان بر غزه باریدن گرفت. خانه‌ها، دبستان‌ها، بیمارستان‌ها، انبارهای مواد غذایی، هر جایی که می‌شد نشانی از وجود انسان و زندگی یافت، بمباران شد. بیش از ۵۰۰۰ انسان، زن و مرد و کودک، تکه‌پاره شدند، سوختند، و بر زمین‌های شخم خورده از موشک روی‌هم تلنبار گشتند. صدها هزار انسان نیز آواره و فراری هستند، بدون آن که بدانند به کجا؟ از این محل به آن محل، اما، همه جا تلی از خاک و خاکستر است و پُشته‌هایی از کُشته‌ها! جایی برای فرار و پناه نیست. پشت سر دریا است، روبرو ارتش چند صدهزاره‌ی صهیونیستی با مُدرن‌ترین و کُشنده‌ترین تجهیزات نظامی. و، در میانه، غزه که به سان جهنمی سوزان است! نه روی پس، نه روی پیش، محکوم به مرگ، امروز یا فردا! زمین و آسمان غزه سراسر دهشت و وحشت است. اگر موشک‌باران هم دمی امان بدهد، فقدان آب و غذا و ‌دارو جان می‌ستاند. کُشته‌ها دیگر حتا شمرده هم نمی‌شوند، بی نام و نشان در گورهای جمعی به خاک سپرده می‌شوند. میلیون‌ها صحنه‌ی زنده و گویا از بربریت در غزه در برابر چشمان ناباور ما تصویر می‌شود، اما، شاید هیچ چیز بیش از چشمان هراسان و گریان هزارها هزار کودک وحشت‌زده، راوی این توحش نیست: «شمشیرهای آهنین» اسرائیل!

این جنگ یک نسل‌کُشی و قتل‌عام آشکار است. سخنان موحش سران دولت آپارتاید، نشان عُریان این بربریت سرسام‌آور است:

– «ما غزه را کامل محاصره می‌کنیم، نه برق، نه غذا، نه آب و نه گاز، همه چیز تعطیل می‌شود. ما در حال جنگ با حیوان‌های انسان‌نما هستیم و متناسب با شان خودشان رفتار خواهیم کرد.»(یوآو گالانت، وزیر دفاع دولت اسرائیل)؛

– «ما همه‌ی قوانین جنگ را لغو کرده‌ایم. سربازان ما در قبال هیچ چیزی پاسخ‌گو نخواهند بود. دادگاه نظامی وجود نخواهد داشت.»(ژنرال هرتزل لوی، رئیس ستاد کُل ارتش اسرائیل)؛

دو میلیون و ۳۰۰ هزار «حیوان»! و فرمان صریح و روشن به قتل‌عام و نسل‌کشی آنان! «تمدن» صهیونیستی عُریان می‌شود! سربازان «ارض موعود» تا می‌توانید، و به هر شکل که می‌خواهید، بکُشید! «دادگاهی» در کار نیست! 

جنگی چنین مهیب، اما، نه فقط علیه مردمان محروم غزه، دو میلیون و ۳۰۰ هزار انسان، که علیه جامعه‌ی بشری، علیه ما، هم هست! سرنوشت این جنگ، سرنوشت ما هم هست! تمکین به این توحش، سکوت در برابر آن، نظاره‌ی آن، نه فقط صدها هزار مردمان فلسطین را در قتل‌گاه صهیونیسم به خاک و خون می‌کشد، که هم‌هنگام، انسان و شان انسانی را نیز به برده و بنده، به قربانی دست و پا بسته‌ی نظمی که این بربریت را بر جهان بشری حاکم می‌کند،  فرو می‌کاهد! و آن‌گاه از ما، و جهان ما، چه می‌ماند؟!

شط آتش و خون در غزه

«شمشیرهای آهنین» اسرائیل علیه «طوفان الاقصی» حماس! جنگ علیه مُشتی تروریست وحشی! برای تامین جان شهروندان اسرائیل! برای حفظ دموکراسی! قصه‌ی کُهنه و نخ‌نمایی، که بی‌وقفه از زبان دولت‌های سرمایه‌داری غرب، و رسانه‌های کثیف و سخیف آن در گوشه و کنار جهان سرمایه، تبلیغ می‌شود؛ سطحی، مُبتذل، که دیگر جز کسانی که دل در گرو همین نظم مُتعفن دارند، خوراک‌ شب و روزشان ناسیونالیسم و برتری ملی و نژادی است، را نمی‌فریبد. حقیقت، اما، جز این است. «شمشیرهای آهنین»، چون همیشه، جنگ اسرائیل علیه فلسطین و فلسطینیان است. مردمان محروم فلسطین در غزه، در آتش اسرائیل، به خون غرقه می‌شوند. به قول پوریا زراعتی، گزارش‌گر «ایران اینترنشنال»، که با دلی مسرور مکنونات قلبی ناسیونالیسم مُنحط و مُتعفن ایرانی را بروز می‌دهد، «پودر» می‌شوند!

جنگ در غزه، بر خلاف روایت رسمی، جنگ اسرائیل و حماس نیست؛ جنگ «خیر» و «شر» نیست؛ جنگ یک دولت «دموکراتیک» علیه مُشتی «تروریست» وحشی نیست. مُبدعان این روایت رسمی، خود، ده‌ها و صدها آزمایش‌گاه تعلیم و تربیت «تروریست» در گوشه و کنار جهان سرمایه برپا کرده‌اند؛ «تروریست» می‌پرورانند و در پی تحقق سیاست‌های شوم خود به جان مردمان محروم و فرودست جای جای این جهان می‌اندازند؛ و آن پس، ارتش‌ها و بمب‌افکن‌های خود را به بهانه‌ی جنگ علیه «تروریسم»، تامین «امنیت»، حفظ «دموکراسی»، و…، گُسیل می‌دارند، تا بر پُشته‌ی کُشته‌های جنگ‌های موحش خود، ارزش‌افزایی سرمایه را به سود خویش تداوم دهند. روایت رسمی این جنگ، ساخته و پرداخته‌ی «امپراطوری دروغ» است!

موجودیت منحوس حماس، به مثابه جزیی از ارتجاع اسلامیستی در منطقه‌ی پُر آشوب خاورمیانه، به سال ۱۹۸۷ می‌رسد: به ۳۷ سال پیش! زمان چندانی از عُمر حماس نمی‌گذرد. مردمان فلسطین، اما، از بسیار سال‌ها پیش از این قتل‌عام می‌شوند؛ رنج جان‌کاه تحقیر و تجاوز و زندان و آواره‌گی را به دوش می‌کشند. نسل‌ها از مردمان این سرزمین، بربریت صهیونیسم را با گوشت و پوست و خون خود تجربه کرده‌اند. در متن توحش هول‌انگیز آن به دنیا آمده‌اند، بزرگ شده‌اند، به خاک افتاده‌اند، بی آن که حتا اندکی از مزه‌ی زندگی انسانی، احترام و اختیار، آزادی و برابری، را چشیده باشند. فاجعه‌ی کشتار وحشیانه‌ی صدها تن از مردمان «دیریاسین» و دنائت تجاوز نظامیان صهیونیستی به زنان و دختران آن، به سال ۱۹۴۸ باز می‌گردد. توحش در «کُفرقاسم»، در بیست و نهم اکتبر ۱۹۵۶، رُخ داد؛ هنگامی که نظامیان اسرائیلی به سوی مردمی که در حال بازگشت از محل کار خود بودند، تیراندازی کردند و ۴۸ تن از آنان (شامل ۱۹ مرد، ۶ زن، ۷ پسربچه‌ی ۸ تا ۱۳ ساله، ۱۰ پسر نوجوان ۱۴ تا ۱۷ ساله، و ۶ دختر ۱۲ تا ۱۵ ساله) را قتل‌عام نمودند. نسل‌کُشی پناهندگان فلسطینی در دو اردوگاه «صبرا» و «شتیلا» در سال ۱۹۸۲ صورت بست؛ به وقتی که ارتش صهیونیستی، و متحدان فالانژیست لبنانی آن، طی دو روز، از شانزدهم تا هجدهم سپتامبر، نزدیک به ۴۰۰۰ زن و مرد و کودک فلسطینی، هر جُنبنده‌ای، را سلاخی کردند. نمونه‌ها بسیار است. در آن روزها و سال‌ها حماس نبود، اما، «پاک‌سازی» اعراب از سرزمین فلسطین، و هر گاه که لازم آمد قتل‌عام مردمان آن، سیاست استراتژیک صهیونیسم اسرائیل بود.  

زمینه‌های جنگ جاری، در واقع، بسیار پیش از «یوم کیپور»(۱) ۲۰۲۳ فراهم آمده بود. از ۷۵  سال پیش. مردمان فلسطین، ۷۵ سال است به جای زندگی، هیولای جنگ را تجربه می‌کنند؛ ۷۵ است رنج جان‌کاه فقر و آواره‌گی، زندان و شکنجه، را بر جسم لهیده‌ی خود حمل می‌نمایند؛ ۷۵ سال است هر روز به زمین می‌افتند و هر روز به اُمید یک زندگی انسانی از زمین برمی‌خیزند. حماس مولود این جهنم آکنده از توحش و بربریت است؛ بر زمین این جهنم مملو از گند و خون روییده است؛ خالق این جهنم، نگهبان آن، صهیونیسم اسرائیل است که در پناه حمایت بی‌دریغ و بی‌شرمانه‌ی ایالات متحده و اتحادیه‌ی اروپا، امکان رویش و رشد و نمو جریان‌های ارتجاعی و آدم‌کُشی چون حماس را مُهیا کرده است. 

حماس، در پی موفقیت در انتخابات مجلس فلسطین، در بیست و پنجم ژانویه‌ی ۲۰۰۶، به «حکومت خودگردان فلسطین» وارد شد و در ژوئیه‌ی ۲۰۰۷، نوار غزه را به سُلطه‌ی خود در آورد.(۲) با عروج حماس، به مثابه قدرت فائقه در غزه، مرزهای زمینی و هوایی و دریایی این نوار باریک توسط ارتش اسرائیل مسدود شدند. مردمان غزه بیش از پیش در چرخه‌ی فقر و بی‌کاری اسیر گشتند. دولت‌های سرمایه‌داری غرب، چون کانادا و…، به خواست دولت اسرائیل، کمک‌های مالی خود به سازمان «اونروا»، UNRWA))، آژانس امدادرسانی و کاریابی برای آوارگان فلسطینی در خاورنزدیک، را به ظاهر برای «تنبیه» حماس کاهش دادند، اما،  مردمان غزه، گرفتار در چرخه‌ی فقر و بی‌کاری، را به کمک‌های حماس – که از سوی دولت‌های عرب منطقه چون قطر و…، و هم‌چنین جمهوری اسلامی ایران، تامین می‌گشت- وابسته کردند. دلیل موفقیت حماس، دل‌بستگی تمامی مردمان محروم غزه به سیاست‌های مُخرب این جریان، به دشمنی کور با یهودیان، نبود. اضطرار زندگی بود. 

جنگ جاری در غزه‌ی فلسطین، در بُنیاد خود، نه علیه حماس، که علیه مردمان محروم فلسطین است؛ جنگی فراتر از هدف نابودی حماس! سرزمین فلسطین می‌باید «پاک‌سازی» و «عرب‌زُدایی» شود؛ به سُلطه‌ی کامل دولت آپارتاید اسرائیل در آید، تا «ارض موعود» قوم یهود به حُکم «تورات» برپا گردد: «خداوند موسی را خطاب کرده، گفت: بنی‌اسرائیل را امر فرموده، به ایشان بگو: چون شما به زمین کنعان داخل شوید، این است زمینی که به شما به ملکیت خواهد رسید، یعنی زمین کنعان با حدودش. آن‌گاه حد جنوبی شما از بیابان سینا بر جانب ادوم خواهد بود، و سرحد جنوبی شما از آخر بحرالملح به طرف مشرق خواهد بود. و حد شما از جانب جنوب گردنه‌ی عَقْرَبیّم را دور خواهد زد و به سوی سینا خواهد گذشت، و انتهای آن به طرف جنوب قادش‌برنیع خواهد بود، و نزد حَصَراَدّار بیرون رفته، تا عَصمون خواهد گذشت. و این حد از عصمون تا وادی مصر دور زده، انتهایش نزد دریا خواهد بود.»(۳)

غصب زمین، کوچاندن اجباری، و قتل‌عام و نسل‌کُشی مردمان فلسطین، به همین منظور در تمامی این سال‌های دور و دراز، از سوی صهیونیسم اسرائیل ساری و جاری بوده است. برنامه‌ی دولت نتانیاهو هم در این باره صریح و روشن است: «خلق یهود حقی لاینفک و انحصاری بر همه‌ی بخش‌های سرزمین اسرائیل دارد و آن را تا منطقه‌ی جلیل، بیابان نِقِب، جولان و یهودا و سامره گسترش خواهد داد.» ارتش آدم‌کُش اسرائیل، و حامیان غربی آن، مجهز به مدرن‌ترین و موحش‌ترین تسلیحات نظامی و جاسوسی، در غیر این، برای از بین بردن حماس نیازی به شخم زدن سرزمین فلسطین و درو کردن مردمان آن در آتش و خون ندارند. این‌ها، سال‌ها پیش، در اندکی زمانی بیش از ۵۰۰ عضو گردان «عزالدین قسام» را از درون خانه‌ها و پناه‌گاه‌شان ربودند و به زندان‌های اسرائیل مُنتقل کردند. جنگ با حماس، و نابودی آن، به هیچ رو، در گرو نابودی غزه و مردمان آن نیست! 

روایت رسمی از جنگ در غزه، از آن‌چه در تمامی این سال‌های دور و دراز در سرزمین فلسطین در جریان بوده – از آپارتاید اسرائیل و سیاست‌های ددمنشانه و نژادپرستانه‌ی آن‌- می‌گذرد؛ بُنیاد «مساله‌ی فلسطین» را پنهان می‌کند؛ و به جای این همه، فقط، «تروریسم» حماس را نشانه می‌گیرد. یک دوئیت مُزورانه، که چون دو لبه‌ی یک قیچی عمل می‌کند: یک لبه‌ی آن، امکان تداوم سیاست نسل‌کُشی مردمان فلسطین و غصب سرزمین آنان به بهانه‌ی جنگ علیه «تروریسم» را مُهیا می‌سازد؛ و لبه‌ی دیگر، به همین بهانه، ردای دفاع از «قانون» و «امنیت» و «دموکراسی» بر سیاست‌های خود می‌پوشاند و خود را «مُحق» می‌نمایاند!

عملیات «طوفان الاقصی» حماس، بی هیچ شُبهه‌ای، جنایت است. سیاست اصولی و رادیکال، اما، نمی‌تواند فقط به این موضع بسنده کند: حماس جنایت می‌کند، دولت اسرائیل هم، پس، هر دو محکوم هستند! یک موضع «اخلاقی»، البته در بهترین حالت، که تنها ثمر آن راحتی «وجدان» است و بس! حماس، شاید، در طی این جنگ یا جنگ‌های آتی به هزیمت بیفتد. از بین برود. بُنیاد «مساله‌ی فلسطین»، اما، هم‌راه حماس از بین نخواهد رفت، به قوت خود باقی خواهد ماند، بر زمین همین جهنم، و هم‌چنان از مردمان این سرزمین خون خواهد ستاند. سیاستی که سعادت و رستگاری، آزادی و برابری، تمامی مردمان این سرزمین، در هر دو جامعه‌ی فلسطینی و یهودی، را در هدف دارد، می‌باید بُنیاد این «مساله» را بشناساند و به رفع قطعی آن همت بگمارد.

حماس، و حماس‌های بعدی، محصول بربریت و توحشی هستند، که اسرائیل و دولت‌های سرمایه‌داری غرب در این سرزمین برپا کرده‌اند. نمی‌توان دو میلیون و ۳۰۰ هزار انسان را در نوار باریکی، به وسعت ۳۶۵ کیلومتر مربع، تنگ‌هم محصور و زندانی کرد؛ آب و نان‌شان را گروگان گرفت؛ زمین‌شان را تصرف کرد؛ آمد و رفت‌شان را کنترل نمود؛ آزارشان داد؛ تحقیرشان کرد؛ اُمیدشان را کشت؛ و انتظار مقاومت و مبارزه، انتظار رویش جریانات ارتجاعی و آدم‌کُشی چون حماس را نداشت! در غزه تنها ۱۰ درصد جمعیت به آب آشامیدنی سالم دست‌رسی دارند. بخشی از این آب از اسرائیل می‌آید، که به یک فرمان دولت آپارتاید قطع می‌شود. برق هم. غزه در هر شبانه‌روز حداکثر ۸ ساعت برق دارد. خانه‌ها و جاده‌ها و تاسیسات حیاتی، پی در پی، بمباران و تخریب می‌شوند. بسیاری در آلونک‌های غیربهداشتی زندگی می‌کنند، امکان دوا و درمان ندارند. سالمندان در اثر بیماری‌های سهل و ساده جان می‌دهند. مدارس در اثر بمباران از بین می‌روند و کودکان بسیاری شانس تحصیل را از دست می‌دهند. جنگ اقتصادى هم‌پاى جنگ نظامى جريان دارد. منابع اقتصادى، باغ‌هاى زيتون، زمین‌های کشاورزی، وسايل نقليه، انبارهای غذا و…، با توپ و تانک شخم زده می‌شوند. کار نیست. فقر و بی‌کاری یک چرخه‌ی کُشنده است. به گزارش «صندوق بین‌المللی پول»، ۲۰۲۲، نرخ بی‌کاری در غزه ۴۵ درصد و در بین جوانان آنان ۷۰ درصد است. ۵۳ درصد از جمعیت ۲ میلیون و ۳۰۰ هزار نفری غزه زیر خط فقر به سر می‌برند. رفت و آمد بين شهرها و روستاها ممنوع است! کشاورزی ممنوع است! ماهی‌گیری ممنوع است! تجارت ممنوع است! زندگی در غزه جریان ندارد، فقط مرگ! حماس برساخته‌ی این جهنم است!

در این جهنم، حماس در متن خیزش جوانان غزه، «انتفاضه‌ی سنگ»(۴)، با هدف مبارزه علیه صهیونیسم اسرائیل، و مخالفت با طرح «دو کشور – دو دولت»، پای به صحنه گذاشت. و از قضا، موجودیت منحوس آن از سوی دولت آپارتاید اسرائیل به فال نیک هم گرفته شد. وجود حماس به آپارتاید اسرائیل امکان می‌داد تا از یک سو، تداوم سیاست اشغال سرزمین فلسطین و نسل‌کُشی مردمان آن را؛ و از سوی دیگر، عدم التزام به طرح «دو کشور – دو دولت» به بهانه‌ی جنگ با «تروریسم» حماس، و هم‌چنین ضعف «حکومت خودگردان فلسطین» و در نتیجه فقدان وجود یک مرکزیت واحد و دموکراتیک جهت مذاکره و صلح، را توجیه نماید. 

به نوشته‌ی دمیتری شومسکی، استاد تاریخ صیهونیسم و ناسیونالیسم نوین در دانشگاه عِبری اورشلیم، در روزنامه‌ی اسرائیلی «هاآرتس»، (Haaretz)، یازدهم اکتبر ۲۰۲۳، «نتانیاهو از زمانی که در سال ۲۰۰۹ برای بار دوم به قدرت رسید، یک دکترین سیاسی مُخرب را ایجاد و ترویج کرد، که بر اساس آن تقویت حماس و تضعیف تشکیلات خودگردان فلسطین به نفع مردم اسرائیل است. هدف از این دکترین، ایجاد انشعاب بین حماس در غزه و تشکیلات خودگردان فلسطین در کرانه‌ی باختری و در نتیجه، حفظ بُن‌بست سیاسی و رفع “خطر” مذاکره با فلسطینی‌ها و به شکست کشاندن کامل ایده‌ی “راه‌حل دو کشوری” و تقسیم سرزمین به دو کشور بین اسرائیل و فلسطینیان برای همیشه بود. از همین رو، طی سال‌های ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۸، نتانیاهو به قطر اجازه داد که در مجموع حدود یک میلیارد دلار به غزه منتقل کند. حداقل نیمی از این مبلغ در اختیار حماس، از جمله بازوی نظامی آن، قرار گرفت.»

«جروزالم پست»، (The Jerusalem Post)، یک روزنامه‌ی دیگر اسرائیلی، همین باور را مستند کرده است. به گزارش این روزنامه، نتانیاهو در نشست غیرعلنی با اعضای (حزب) «لیکود»، یازدهم مارس ۲۰۱۹، گفته بود: «انتقال پول (از قطر به حماس) بخشی از استراتژی ما برای جدایی فلسطینیان در غزه و کرانه‌ی باختری است. هر کس با تشکیل دولت و کشور فلسطین (ایده‌ی دو کشور و تقسیم سرزمین میان اسرائیل و فلسطینیان) مخالف است، باید از انتقال پول از قطر به حماس و تقویت حماس حمایت کند. به این ترتیب، ما تشکیل کشور فلسطین را خنثی خواهیم کرد.»‏

دولت آپارتاید اسرائیل و حماس، از وجود هم نیرو گرفته و منفعت برده‌اند. هیچ یک از آن‌ها نماینده و نماد اُمیدها و آرزوهای همه‌ی مردمان، دو سوی دیوار، نیستند؛ نه هر فلسطینی، پیرو حماس و دشمن یهودیان است و نه هر یهودی، دل‌بسته‌ی صهیونیسم و قتل‌عام فلسطینیان! 

جنگ حاضر در غزه، در عین حال، در شرایط مُتعینی صورت بسته است. از یک‌سو، سیاست دولت نتانیاهو در اصلاح قانون قضایی اسرائیل به مخالفت گُسترده در جامعه دامن زده و پایه‌های قدرت دولت را به لرزه انداخته بود؛ و از سوی دیگر، حماس با نارضایتی و اعتراض رو به رشد مردمان غزه، و کاهش منابع مالی و تدارکاتی خود، مواجه بود. مساله این نیست، که اولین موشک را کدام طرف در این شرایط شلیک کرد؛ کدام طرف اولین جنایت را در این شرایط مرتکب شد؛ مُهم این است، که جنگ در این شرایط، می‌توانست صورت مساله‌ی مُشکلات سیاسی – اجتماعی هر دو طرف را پاک نماید. (و سود و زیان دیگر بازی‌گران جهانی و منطقه‌ای این جنگ را هم رقم بزند.) حماس با این جنگ می‌توانست خود را مدافع آرمان «خلق فلسطین»، «موطن مادری»، و «مبارز تا به آخر» علیه صهیونیسم و آپارتاید دولت اسرائیل بنمایاند؛ به حمایت از خود در افکار عمومی کشورهای عربی دامن بزند؛ «حکومت خودگردان فلسطین» را بیش از پیش تضعیف و منزوی کند؛ و نیز پیش‌رفت «پیمان ابراهیم»(۵) و صلح و عادی‌سازی روابط میان اسرائیل و دولت‌های عرب را مُختل نماید. دولت نتانیاهو هم می‌توانست اعتراضات گُسترده علیه خود را به یُمن این جنگ پایان برد؛ احزاب قدرت‌مند اپوزیسیون را با پرچم جنگ برای «امنیت» اسرائیل با خود هم‌سو کند؛ نسل‌کُشی مردمان غزه و سُلطه‌ی کامل بر سرزمین آنان را، با شدتی فزون‌تر از همه‌ی ادوار پیشین، به جریان اندازد؛ و مُهم‌تر از همه، ریشه‌ی چنان «عُقوبت» ترس‌ناکی از مقاومت و مبارزه علیه موجودیت و سیاست‌های صهیونیستی اسرائیل را در دل مردمان فلسطین بکارد، که به موقعیت فرودست – و به گفته‌ی یوآو گالانت، «حیوان»‌ی‌- خود راضی شوند.

منیر دیوید کاهان، یک خاخام صهیونیست اسرائیلی – آمریکایی، که مدتی عضو «کنست»، مجلس اسرائیل، هم بود، در نوشته‌ی مُهم خود، «آن‌ها باید بروند»، ۱۹۸۰، می‌نویسد: «تنها یک پاسخ برای مساله‌ی یهودها و عرب‌ها در اسرائیل وجود دارد: جداسازی! یهودی‌ها در سرزمین خودشان و عرب‌ها در سرزمین خودشان. جداسازی! فقط جداسازی!» «راه‌حل نهایی» او برای نجات اسرائیل از «شر» اعراب چنین است: «عرب‌های اسرائیل باید یا به اختیار خود و با گرفتن پول از سرزمین‌شان بروند، یا به زور و بدون گرفتن هیچ پولی بیرون رانده شوند.» جنگ اخیر، امکان پیش‌بُرد سیاست «زور» را یک بار دیگر در اختیار صهیونیسم اسرائیل قرار داده است! معنای واقعی «شمشیرهای آهنین»!

اسرائیل، صهیونیسم و آپارتاید ساختاری

از زمان تصویب «بیانیه‌ی بالفور»، (Balfour Declaration)، ۱۹۱۷، که دولت بریتانیا اجازه‌ی ایجاد «خانه‌ی ملی برای مردم یهود» در فلسطین را صادر کرد، راه‌حل قطعی «مساله‌ی فلسطین»، از منظر جنبش صهیونیستی، و دولت‌های سرمایه‌داری غرب، «پاک‌سازی» جمعیت عرب فلسطین به منظور تاسیس یک دولت یهودی بود. «بیانیه‌ی بالفور» همین وظیفه را در هدف داشت: تقدیم «ارض موعود» به یهودیان! 

صهيونيسم به مثابه یک جنبش در اواخر قرن نوزدهم در شرایطی پا به صحنه گذاشت، که ايجاد يك دولت يهود، به مثابه «دژ» اروپا در برابر دولت‌های آسیایی، در اروپای قاره سیاست غالب بود. تئودور هرتزل، (Theodor Herzl)، از بُنیان‌گذران جنبش‏ صهيونيستى، با وعده‌ی پیش‌بُرد همین سیاست به دولت‌های اروپایی، و به ویژه انگلستان، خواستار حمایت آن‌ها از جنبش صهیونیستی بود: «ما مى‌توانيم براى اروپا به عنوان سدى در برابر آسيا عمل كنيم. دژى از تمدن در برابر توحش.» انگلستان نیز به اهمیت ایجاد یک دولت یهود، در پیش‌بُرد سیاست استعماری خود در آسیا، واقف بود. سر رولند استورز، فرماندار بيت‌المقدس‏ پس از جنگ جهانی اول، در کتاب خاطرات خود مى‌نويسد: «انگليس‏ در مهاجرت يهوديان به فلسطين، امكان ايجاد يك جزیره‌ی يهودى كوچك در دريايى از عرب‌گرايى بالقوه متخاصم را مى‌ديد.»

در سال‌های پیش از جنگ اول جهانی، جنبش صهیونیستی از طریق بازوهای مسلح خود، «هاشومیر» و «هاگانا» و…، با ترور و ایجاد رُعب و وحشت، سیاست «عرب‌زُدایی» از سرزمین فلسطین را با غصب زمین و سُکنای یهودیان در فلسطین، پیش می‌بُرد. پس از جنگ اول جهانى، هنگامى كه انگلستان‏ و فرانسه به تقسیم خاورميانه‌ى عربی میان خود اقدام كردند، جنبش صهیونیستی، با حمایت دولت انگلستان، پیش‌بُرد همان سیاست پیشین را تحت عنوان «تصرف سرزمین» («عرب‌زُدایی») و «تصرف کار» («ممنوعیت کار مشترک کارگران یهود و عرب») پی گرفت. «تصرف سرزمین»، در کنار توسعه‌ی «ی‌شو»‌ها، (yichouv)، زیست‌گاه‌های یهودیان در سرزمین فلسطین، هم‌پای ایجاد نهادهای نظامی و اقتصادی و سیاسی پیش می‌رفت. «ی‌شو»‌ها با مهاجرت گُسترده‌ی یهودیانی که از چنگال شوم نازیسم آلمانی فرار می‌کردند، تقویت می‌شد. جمعیت یهودیان، كه در سال ۱۹۱۱ حدود ۱۱ درصد جمعيت فلسطين بود، در سال ۱۹۴۳، با توسعه‌ی «ی‌شو»‌ها، به ۵/۳۱ درصد جمعيت فلسطین رسید. 

این روند، در سال‌های مُنتهی به جنگ دوم جهانى، بر متن تلاش دولت انگلستان‏ برای جلب نظر اعراب به هم‌کاری در جنگ با نازیسم آلمان، متوقف شد. سياست جدید دولت انگلستان، مخالفت رهبران جنبش صهيونيستی را برانگیخت و آن‌ها را به سوی قدرت جدیدی راند. ایالات متحده، یار جدید جنبش صهیونیستی برای ايجاد يك دولت يهود در فلسطين شد. سرنوشت سرزمین فلسطين و دولت یهود، در اين دوره‌ی تاریخی، در کشاقوس رقابت بين انگلستان، قدرت امپریالیستی در حال زوال، و ایالات متحده، قدرت امپریالیستی در حال عروج،‏ تعیین مى‌گشت. «كميسيون انگليسى – آمريكايى»، حاصل توافق این دو، در مارس‏ ۱۹۴۶، پذيرش‏ ۱۰۰ هزار مهاجر يهودى جديد در سرزمین فلسطین را اعلام کرد، اما، شرایط را برای ايجاد يك دولت يهودى در فلسطين مناسب نیافت و با تشکیل آن مخالفت نمود.

ترور سیاست‌مداران انگلیسی، پاسخ  سازمان‌های نظامی و تروریستی جنبش صهيونيستی به تصمیم کمیسیون مزبور در عدم ایجاد یک دولت یهودی بود. دولت انگلستان، به ناچار، به سازمان ملل متحد مُراجعه کرد و تصمیم در مورد سرنوشت فلسطين را به این نهاد واگذاشت. «كميسيون ويژه‌ى فلسطين» سازمان ملل، ۵۵ درصد از سرزمین فلسطين را براى ايجاد يك دولت يهودی به جنبش صهیونیستی تقدیم‏ كرد. سرزمین تقدیمی به جنبش صهیونیستی، بیش از ۴۰۰ هزار عرب را در خود جای داده بود. کمیسیون مزبور هم‌چنين طرح ايجاد يك دولت عرب در ۴۵ درصد باقى سرزمین فلسطين، كه شامل بیش از ۷۰۰ هزار عرب و فقط ۱۵ هزار يهودى مى‌شد، را هم تصویب کرد. البته بی‌ثمر!

در پانزدهم می ۱۹۴۸، بن گورييون ايجاد دولت اسرائيل را اعلام نمود. قدرت‌های پیروز جنگ جهانی دوم، همگی، دولت اسرائیل را به رسمیت شناختند. اسرائیل، در دوره‌ی «جنگ سرد»، به حوزه‌ی نفوذ دولت‌های سرمایه‌داری غرب، به ویژه ایالات متحده، و «دژ» مُستحکم آن‌ها در شطرنج سیاسی خاورمیانه، در برابر دولت‌های عرب و غیرعرب منطقه، بدل شد. سیاست مطلوب تئودور هرتزل به بار نشست: «دژی از تمدن در برابر توحش»!

مُتعاقب ایجاد اسرائیل، جنگ بین فلسطینان و دولت اسرائیل آغاز شد. دولت‌های عربی، تحت فشار افکار عمومی کشورهای خود، به جنگ پیوستند. دولت اسرائیل، که از حمایت مالی و تسلیحاتی گُسترده‌ی ايالات متحده برخوردار بود، پیروز جنگ شد. ۸۰ درصد سرزمین فلسطين به اشغال دولت اسرائیل در آمد و بیش از ۷۵۰ هزار فلسطينى‌ از سرزمین خود رانده و آواره‌ی کشورهای مجاور یا اردوگاه‌های پناهنده‌گى شدند.

پیش از این، رهبران جنبش صهیونیستی قطع‌نامه‌ی ۱۸۱ سازمان ملل، در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷، مبنی بر تقسیم فلسطین به دو کشور مجزا برای یهودیان و اعراب را پذیرفته بودند، اما، از آن‌جا که از چشم‌انداز وجود جمعیت فلسطینیان و «خطر» آنان برای دولت یهودی هراس داشتند، «پاک‌سازی» جمعیت عربی، به هر شکل مُمکن، را به طور فزاینده پی گرفتند. ده‌ها شهر و روستای عرب‌نشین ویران شدند و جمعیت انبوهی مجبور به ترک سرزمین خود گشتند. 

پس از پیروزی در جنگ «شش روزه»، ژوئن ۱۹۶۷، اسرائیل اقدام به ایجاد شهرک‌های یهودی‌نشین در نقاط استراتژیک و حاصل‌خیز ساحل مدیترانه کرد. شهرک‌نشینان یهودی با جمعیتی کم‌تر از یک ‌درصد جمعیت غزه، حدود ۳۰ درصد زمین‌ها، و هم‌چنین منابع آب، را تحت کنترل گرفتند. و غزه بیش از پیش به کمک‌های خارجی، از طریق سازمان «اونروا»، وابسته شد. 

پس از جنگ ژوئن، سیاست غصب زمین‌های فلسطین و «عرب‌زُدایی» از آن، با تمهیدات پیچیده‌ی حقوقی و قانونی در نهادینه‌ ساختن موقعیت اجتماعی مردمان فلسطین به مثابه «شهروندان درجه‌ی دوم» اسرائیل ادامه یافت. 

– فلسطینیان «غیرشهروند»، که ساکن سرزمین‌های اشغالی در سال ۱۹۶۷ یا رانده‌شدگان «نکبت» در سال ۱۹۴۸ بودند، در سال ۱۹۸۸ توسط «دادگاه عالی اسرائیل» از «حق» زندگی در درون مرزهای اسرائیل محروم شدند. در حدود ۱۳ هزار فلسطینی تا سال ۲۰۱۰ بر اساس این قانون از اسرائیل اخراج گشتند؛

– «قانون بازگشت» دولت اسرائیل، شهروندی همه‌ی افرادی که قادر به اثبات منشاء یهودیت خود باشند را می‌پذیرد، اما، از بازگشت فلسطینیانی که در این سرزمین به دنیا آمده و به هنگام جنگ ۱۹۴۸ یا پس از آن مجبور به فرار از فلسطین شده‌اند، مُمانعت می‌کند؛ 

– «قانون مالکیت غایبان»، ۱۹۵۰، فلسطینیان اخراج‌ شده را «غایبان حاضر» می‌خواند، اداره‌ی املاک آنان را به «صندوق ملی یهود» (Jewish National Fund) واگذار می‌کند، و مالکیت و فروش و اجاره‌ی این املاک را فقط برای یهودیان مُجاز می‌شمرد؛ 

– قانون «شهروندی و ورود به اسرائیل»، که در سی و یکم ژوئیه‌ی ۲۰۰۳ به تصویب رسید، فلسطینیان کرانه‌ی باختری رود اردن و نوار غزه را «شهروند اسرائیل» به حساب نمی‌آورد؛ 

– ازدواج بین شهروندان فلسطینی اسرائیل و فلسطینیانی که شهروند اسرائیل نیستند، به این علت که باعث «ریسک جمعیتی» (افزایش جمعیت فلسطینیان) می‌شود، ممنوع است. فرزندان این زوج‌ها، «شهروند» اسرائیل محسوب نمی‌شوند و از هر گونه حقوق و مزایای قانونی محروم می‌باشند؛ 

– افزون بر همه‌ی این‌ها، «کنست»، در نوزدهم ژوئیه‌ی ۲۰۱۸، قانون «دولت ‌ـ‌ ملت یهود» را به تصویب رساند، که در ماده‌ی اول آن مُصرح است: «حق تعیین سرنوشت ملی در دولت اسرائیل، فقط به خلق یهود تعلق دارد!»، «عبری زبان رسمی اسرائیل است!»، و شهرک‌های یهودی‌نشین «یک ارزش ملی» هستند، که «تاسیس و توسعه»‌ی آن‌ها وظیفه و دستور کار دولت می‌باشد! 

لیست تمهیدات قانونی و حقوقی علیه مردمان محروم فلسطین بسیار بیش از این‌هاست، اما، همین حد هم سرشت نژادپرستانه‌ی این تمهیدات را واضح می‌کند. از منظر جنبش صهیونیستی و دولت آپارتاید اسرائیل، عرب «خوب»، عربی است که «مُرده» و عرب «قابل تحمل»، عربی که زمین‌اش غصب شده، اسیر گشته، و به «شهروند درجه‌ی دوم»، فاقد هر گونه حقوق انسانی، تنزل یافته است! 

طرح «دو کشور – دو دولت»

ایده‌ی اصلی دولت‌های سرمایه‌داری جهانی برای پایان دادن به آن‌چه «مُناقشه»‌‌ی فلسطین و اسرائیل می‌خوانند، طرح «دو کشور – دو دولت» است، که هر بار در هنگامه‌ی جنگ‌ها و تنش‌های حاد به مثابه تنها گُزینه‌ی جدی حل این «مُناقشه» به سوژه‌ی بحث و مذاکره بدل می‌شود.

۷۵ سال پس از ایجاد دولت آپارتاید اسرائیل، و در حالی که نه فقط هر دو بخش سرزمین‌های تعیین شده در قطع‌نامه‌ی ۱۸۱ مجمع عمومی سازمان ملل متحد(۶) به تصرف کامل اسرائیل در آمده، که ساحل غربی رود اردن نیز طی جنگ ۱۹۶۷ به غنیمت گرفته شده، و مُحاصره‌ی کامل غزه، هم‌پای تداوم شهرک‌سازی و سُکنای یهودیان در کرانه‌ی غربی، سرزمین فلسطین را به طور فزاینده‌ای محدود و پاره‌ پاره کرده است، طرح «دو کشور – دو دولت» فقط یک کُمدی – درام سیاسی، برای سرگرم ساختن مردمان محروم فلسطین، و جامعه‌ی بشری، است. 

به گزارش «بتسلیم»، سازمان حقوق بشری اسرائیلی، فقط از سال ۱۹۶۷ تا ۲۰۱۷، بیش از ۲۰۰ شهرک یهودی‌نشین در کرانه‌ی باختری ساخته شده، که بیش از ۶۲۰ هزار یهودی را در خود جای می‌دهند. فلسفه‌ی وجودی شهرک‌های یهودی‌نشین، فقط غصب هزارها هکتار از سرزمین فلسطین، «پاک‌سازی» جمعیت عربی، و سُکنای جمعیت یهودی به جای آنان نیست. ایجاد این شهرک‌ها تحقُق دو سیاست به‌هم پیوسته‌ی دیگر را هم در هدف دارند: شهرک‌ها،  از یک سو، جمعیت و زیست‌گاه‌های مردمان فلسطین را از هم جدا می‌کند و در نتیجه، هم‌بستگی اجتماعی و مبارزاتی آنان را با مانع مواجه می‌سازد؛ و از سوی دیگر، به مثابه پایگاه قدرت و نظم صهیونیسم اسرائیل به کار گرفته می‌شوند. از همین رو است، که بسیاری از ساکنین این شهرک‌ها آموزش نظامی دیده، مسلح شده، و با دولت و ارتش اسرائیل در پیش‌بُرد سیاست «عرب‌زُدایی» و سرکوب اعتراضات مردمان فلسطین هم‌کاری می‌کنند. 

واقعیت تداوم اقدامات نژادپرستانه‌ی دولت‌های اسرائیل، راه را بر اجرای «پیمان اسلو»، ۱۹۹۳، (۷)، و طرح «دو کشور – دو دولت» بسته است. طرح «دو کشور – دو دولت»، در شرایط جهانی ویژه‌ای به ایده‌ی اصلی دولت‌های سرمایه‌داری جهانی، در برابر ایده‌ی «یک کشور – یک دولت» (کشور و دولت فلسطینی)، بدل گشت. مُشخصه‌ی اصلی این طرح، توافق اسرائیل و فلسطین بر سر ایجاد دو دولت مجزا و «دموکراتیک»، در مجاورت هم، بود. یاسر عرفات، رئیس وقت «سازمان آزادی‌بخش فلسطین» («ساف»)، با این استدلال که «پیمان اسلو» گامی در اجرای طرح «دو دولت – دو کشور» است، این پیمان را پذیرفته بود. 

هدف اعلام شده‌ی «سازمان آزادی‌بخش فلسطین» («ساف»)، پیش از این، راه‌حل « یک کشور – یک دولت» بود. در ژانویه‌ی ۱۹۶۹، این سازمان اعلام کرده بود، که نه علیه یهودیان، که علیه دولت اسرائیل به‌ عنوان یک دولت نژادپرست می‌جنگد. در فوریه‌ی همان سال، در پنجمین اجلاس شورای ملی سازمان، نیز بر هدف «تاسیس یک جامعه‌ی آزاد و دموکراتیک در فلسطین برای تمامی فلسطینی‌ها (مسلمانان، مسیحیان و یهودیان) تاکید نموده بود. زوال ناسیونالیسم عرب، هم‌هنگام قوت گرفتن صهیونیسم اسرائیل، و پیش‌رفت فرایند تصرف سرزمین فلسطین، در کنار تلاش‌های ایالات متحده در هم‌راه ساختن «ساف» با این طرح، عرفات و «ساف» را به تغییر موضع واداشت.

طرح «دو کشور – دو دولت»، اما، از همان روز تولد، مُرده به دنیا آمده بود. ابهامات و تناقُضات متعددی چون عدم توافق بر سر مرزهای حائل میان «دو کشور – دو دولت»، وضعیت نامعلوم «بیت‌المقدس»، سرنوشت نامُشخص در حدود ۵ میلیون فلسطینی آواره در اردوگاه‌های پناهنده‌گی و در کشورهای عربی مُجاور، عدم وجود توازن قوا میان دو طرف، حمایت بی‌قید و شرط دولت‌های سرمایه‌داری غرب از طرف اسرائیلی، اختلاف اسرائیل و دولت‌های عربی در زمینه‌ی مرزهای حائل و مساله‌ی پناهنده‌گان فلسطینی و… این طرح را از همان ابتدا به یک طرح نامُمکن و غیراجرایی بدل ساخته بود. دولت آپارتاید اسرائیل، که طی این سال‌های دور و دراز در حدود ۸۷ درصد سرزمین فلسطین را غصب کرده و صدها شهرک یهودی‌نشین و نهادهای اداری و نظامی در زمین‌های غصبی ایجاد نموده، به مرزهای پیش از جنگ ژوئن ۱۹۶۷ یا مرزهای حائل در «پیمان اسلو» باز نخواهد گشت. چنین بازگشتی، نشان ضعف دولت آپارتاید است. به علاوه، اسرائیل «دژ» مُستحکم ایالات متحده و اتحادیه‌ی اروپا در شطرنج سیاسی خاورمیانه، یکی از مُهم‌ترین و پُر آشوب‌ترین مناطق استراتژیکی و ژئوپولیتیکی جهان سرمایه، است و دست کشیدن آن از زمین‌های غصب شده‌ی تاکنونی، و فتوحات به دست آمده علیه فلسطینیان و دولت‌های عربی منطقه، در حُکم ضعف ایالات متحده و اتحادیه‌ی اروپا نیز خواهد بود. 

طرح «دو کشور – دو دولت» در شرایط تاریخی ویژه‌ای پا به صحنه‌ی سیاست جهانی گذاشت. آن شرایط تغییر کرده است. در وضعیت امروز جهان سرمایه، و به تبع آن خاورمیانه، بازگشت به این طرح و ایجاد «دو کشور – دو دولت»، موقعیت سرمایه‌داری غرب، و «دژ» مُستحکم آن در منطقه، را تضعیف می‌کند و توازن قدرت در رقابت میان بلوک‌های سرمایه را به زیان آن‌ به‌هم می‌زند.

در این شرایط، و با واکاوی مجموعه‌ی فاکتورهای منطقه‌ای و جهانی دخیل در وضعیت و سرنوشت «مساله‌ی فلسطین»، راه‌حل «یک کشور – یک‌ دولت»، به مثابه تنها راه‌حل قطعی این «مساله‌»، مطرح می‌شود. یک کشور، یک دولت، در سرزمین تاریخی فلسطین، که در آن جمعیت یهودی و فلسطینی، با حقوق برابر در همه‌ی شئونات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، در کنار هم زندگی می‌کنند؛ راه‌حلی که جز با برچیدن نظام آپارتاید مقدور نمی‌شود. دشوار و یوتوپیایی به نظر می‌آید، اما، تنها راه‌حل قطعی «مساله‌ی فلسطین» است! 

جنگ، تحول، چشم‌انداز

جنگ در غزه، تا همین جا، به تغییرات و تحولات در خور توجهی در شطرنج سیاسی خاورمیانه، و در جهان سرمایه، انجامیده است. هرچند هنوز ارائه‌ی یک تحلیل همه‌جانبه و قطعی در این باره زود است، اما، پاره‌ای از تغییرات و تحولات قابل اشاره و تاکید هستند. 

– «طوفان الاقصی» حماس به افسانه‌ی اقتدار نهادهای نظامی و امنیتی و جاسوسی اسرائیل، که سرمایه‌داری غرب میلیاردها دلار صرف برپایی آن در منطقه‌ی پُر اشوب خاورمیانه کرده بود، لطمه زد و ضعف این «دژ» مُستحکم را در آیینه گرفت. «طوفان الاقصی»، و پیامدهای آن، در جامعه‌ی اسرائیل تاثیرات منفی درازمدت، نه تنها در زمینه‌ی اجتماعی و سیاسی، که در عرصه‌ی اقتصادی نیز، بر جای خواهد گذاشت. از یک سو، اعتماد شهروندان اسرائیل تا اندازه‌ی زیادی نسبت به اقتدار دولت آسیب دیده است؛ خواست «انتقام» در بخشی از جامعه شدت یافته است؛ امکان «عرب‌ستیزی»، به تنش‌های اجتماعی و سیاسی گُسترده در جامعه‌ی اسرائیل میدان داده است؛ از سوی دیگر، بخشی از شهروندان اسرائیل، دولت حاضر و سیاست‌های نژادپرستانه‌ی آن را مسئول این وضعیت می‌دانند. با کاهش شدت جنگ در غزه، خرمن اعتراض این بخش از جمعیت اسرائیل، که اکنون به دلیل شرایط جنگی خاموش هستند، شُعله‌ور خواهد شد؛ اپوزیسیون، که در شرایط حاضر اختلافات خود با دولت نتانیاهو را کنار گذاشته و پُشت پرچم جنگ برای «امنیت» اسرائیل به صف شده است، پس از جنگ راه خود را از دولت جدا کرده و مبارزه علیه آن را با شدتی بیش‌تر از سر خواهد گرفت. دولت آپارتاید نتانیاهو پیش از جنگ هم در اسرائیل محبوب نبوده است. جنگ، تنفسی برای این دولت از «شر» تظاهرات‌های چندصد هزار نفره‌ی شهروندان اسرائیل علیه خود است، اما، پایان دیر یا زود جنگ، همه‌ی مُشکلات و تناقُضات و تصادُمات سیاسی و اجتماعی اسرائیل را با شدتی به مراتب افزون‌تر از گذشته به پیش‌صحنه‌ی جامعه خواهد راند. و شکاف‌ها را نمایان خواهد کرد. اسرائیل هرگز یک‌پارجه نبود، پس از جنگ هم نخواهد بود! در عین حال، خسارت اقتصادی ناشی از جنگ بر مُشکلات دولت خواهد افزود. صنعت گردش‌گری در اسرائیل تا مدت‌ها به رونق گذشته‌ی خود باز نخواهد گشت؛ تعطیلی فعالیت، حتا موقت، برخی از پروژه‌های صنعتی، زیان هنگُفت اقتصادی به بار خواهد آورد. هم‌اکنون ادامه‌ی پروژه‌ی توسعه‌ی یک میدان گازی، با سرمایه‌ای بیش از شش میلیارد دلار، متوقف شده است؛ سرمایه‌گذاری‌های جدید، تا مدت‌ها، به تعویق خواهد افتاد؛ و هزینه‌های جنگ، بودجه‌ی امکانات بهداشتی و درمانی و اجتماعی را خواهد بلعید. پس‌لرزه‌های اقتصادی جنگ، به نوبه‌ی خود، بر تنش‌های سیاسی و اجتماعی در اسرائیل خواهد افزود.

– دولت آپارتاید نتانیاهو، و ایالات متحده و اتحادیه‌ی اروپا، در برابر این وضعیت بُغرنج، راه‌کاری جز تداوم جنگ وحشیانه در غزه، و قتل‌عام مردمان محروم آن، ندارند. جنگ، و نسل‌کُشی در غزه، از منظر این جانیان، تنها راه اعاده‌ی افسانه‌ی اقتدار اسرائیل، به مثابه «دژ» مُستحکم سرمایه‌داری غرب در خاورمیانه، و در عین حال راه‌کاری برای ترمیم اعتماد از دست‌رفته‌ی شهروندان اسرائیل نسبت به دولت نتانیاهو، و تقویت آن در برابر تنش‌های سیاسی و اجتماعی پس از جنگ، چه در جامعه‌ی اسرائیل و چه در شطرنج سیاسی خاورمیانه، است.

– طرح اولیه‌ی ایالات متحده و اتحادیه‌ی اروپا در شرایط حاضر، و پس از «موفقیت» احتمالی ارتش صهیونیستی در قتل‌عام مردمان غزه و به توبره کشیدن سرزمین آن، واگذاری مسئولیت اداری غزه به «حکومت خودگردان فلسطین» است. فساد و ارتشای سیاسی و مالی گُسترده در «حکومت خودگردان فلسطین»، که با امکان حمایت دولت‌های مُرتجع عربی تکمیل خواهد شد، در شرایط بُن‌بست سیاسی، فقدان بالفعل یک چشم‌انداز انقلابی، و عدم وجود اعتراضات و اعتصابات میلیونی در مقیاس جهانی در جلوگیری از جنگ و به شکست کشاندن سیاست‌های سرمایه‌داری غرب و دولت آپارتاید اسرائیل، زمینه‌ی پیش‌بُرد این طرح را مُهیا می‌سازد.

– از سوی دیگر، اما، پیش‌بُرد این طرح با موانعی نیز مواجه است. «طوفان الاقصی» حماس، «پیمان ابراهیم» را به مُحاق بُرده است. مذاکرات ُصلح و و عادی‌سازی روابط میان اسرائیل و دولت‌های عربی به تعلیق در آمده است. سران دولت‌های اردن و مصر، و محمود عباس، رییس «حکومت خودگردان فلسطین»، از پذیرش جو بایدن و مذاکره با او درباره‌ی جنگ اسرائیل در غزه خودداری کرده‌اند. قتل‌عام مردمان محروم غزه، خشم افکار عمومی در کشورهای عربی را برانگیخته است. تداوم بربریت در غزه، به خشم بیش‌تر افکار عمومی در کشورهای عربی، و در افکار عموم جهان، دامن خواهد زد و امکان مُصالحه با اسرائیل، و هم‌چنین پیش‌بُرد طرح ایالات متحده و اتحادیه‌ی اروپا در واگذاری اداره‌ی غزه به «حکومت خودگردان فلسطین»، پس از جنگ، را بسیار دشوار خواهد کرد. 

– واگذاری مسئولیت اداری غزه به «حکومت خودگردان فلسطین»، در عین حال که آسان نیست، پایدار هم نخواهد بود. قتل‌عام مردمان محروم فلسطینی در غزه، خشم و انزجار برادران و خواهران آنان در کرانه‌ی باختری را چون انبار باروتی می‌کند، که هر لحظه می‌تواند مُنفجر شود. به ویژه که «حکومت خودگردان فلسطین» هم‌اکنون نیز – به علت ارتشا و فساد مقامات خود، سازش با دولت آپارتاید اسرائیل، و سرکوب اعتراضات مردمان ناراضی و مُعترض کرانه‌ی باختری- از محبوبیت چندانی برخوردار نیست.

– تداوم توحش اسرائیل، و نقش و تاثیر بسیار آشکار ایالات متحده و اتحادیه‌ی اروپا  در دفاع از این توحش، از ان‌جا که به اعتراض و انزجار بیش‌تر افکار عمومی جهان خواهد انجامید، احتمال شکاف در میان مُتحدان ایالات متحده و اتحادیه‌ی اروپا را افزایش خواهد داد؛ شکست اخلاقی و سیاسی آن‌ها را به بار خواهد آورد؛ و تنش‌های موجود در میان بلوک‌های سرمایه‌داری جهانی – ایالات متحده و اتحادیه‌ی اروپا با چین و روسیه‌-‌ را تشدید خواهد کرد. 

– بحران اقتصادی و آشُفته‌گی سیاسی در بین قدرت‌های برتر جهان سرمایه، علت اصلی تلاطمات پیچیده و پُر شتاب آن است. رقابت بلوک‌های سرمایه بر بستر تضادهای حاد ناشی از این وضعیت، به طور فزاینده‌ای پیش می‌رود و به مرحله‌ای خطیر و تعیین‌کننده پا می‌گذارد! بلوک‌های سرمایه، بر بستر این تضادهای حاد، در گیر و دار تعیین تکلیف نظم «مُسلط» و قدرت «برتر» جهان سرمایه هستند! ایالات متحده، در سودای اعاده‌ی نظم کُهن و موقعیت بلامُنازع خود است و اتحادیه‌ی اروپا، کانادا و استرالیا و… را نیز هم‌راه دارد. چین، روسیه و هند و…، از سوی دیگر، قدرت برتر ایالات متحده را به چالش گرفته و در پی سهم و موقعیت مناسب خود در جهان سرمایه، در متن نظمی جدید، هستند. هر جنگی، هر تنش سیاسی، هر جابه‌جایی قدرت، و…، در هر نقطه‌ی جهان سرمایه، به ویژه در نقاط استراتژیکی و ژئوپولیتیکی‌یی چون خاورمیانه، از این وضعیت مایه می‌گیرد، و رقابت در جهت برتری این یا آن بلوک سرمایه را به میدان می‌آورد. از همین رو است، که ایالات متحده، آلمان، فرانسه، و انگلستان، و…،  سیل پول و اسلحه و ناوگان‌های نظامی را به سوی اسرائیل روانه می‌کنند؛ تصویب هر قطع‌نامه‌ای علیه جنایات اسرائیل را وتو می‌نمایند؛ و خواستار تداوم جنگ، توحش و بربریت اسرائیل در قتل‌عام مردمان غزه، می‌شوند. ضعف و شکست «دژ» مُستحکم آن‌ها در این منطقه‌ی مُهم، ضعف و شکست آن‌ها در رقابت بلوک‌های سرمایه هم هست. از سوی دیگر، مخالفت چین و روسیه و… با جنگ هم از همین مُنازعه، و نه از دوستی و هم‌بستگی با مردمان محروم فلسطین، مایه می‌گیرد. جنگ تا همین‌جا به مناسبات اسرائیل و روسیه، به علت اعتراض و انتقاد روسیه به کُشتار فلسطینیان، لطمه زده است. و وانگ‌یی، وزیر امور خارجه‌ی، چین هم ضمن انتقاد به اسرائیل، جنگ را فراتر از «چهارچوب‌های دفاع از خود» خوانده است. 

– آن‌ چه آمد، در عین حال، نشان «خطر» گُسترش جنگ هم هست. اگرچه ایالات متحده و اسرائیل، دخالت مستقیم جمهوری اسلامی در «طوفان الاقصی» را تاکنون منتفی دانسته و به تهدید و در مواردی به بمباران تاسیسات آن در سوریه اکتفا کرده‌اند، اما، واضح است که جمهوری اسلامی از حماس، و جریانات مُشابه آن چون جهاد اسلامی، حمایت می‌کند. و از جنگ آن‌ها با اسرائیل، از درگیر شدن دولت‌های عربی و ایالات متحده در «مساله‌ی فلسطین»، از به مُحاق رفتن «پیمان ابراهیم»، و…، به سود خود بهره می‌برد. جنگ غزه، برای جمهوری اسلامی سرمایه مجالی برای تنفس سیاسی و نظامی و ترمیم موقعیت نابه‌سامان خود، که در اثر خیزش توده‌ی مردم – به ویژه زنان و جوانان‌- در سال گذشته به هزیمت افتاده بود، هم هست. اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی که در مبارزه علیه آن، جز توسُل و توکُل به دولت‌های سرمایه‌داری غرب، تحریم‌های اقتصادی حداکثری جمهوری اسلامی، و استدعا از آن‌ها برای حمله‌ی نظامی و بمباران ایران، هیچ در چنته ندارد، این بار هم فرصتی مُغتنم به چنگ آورده تا «سر مار» را در ایران نشان دهد و خواستار «کندن» آن، حمله‌ی نظامی به ایران، شود! دریوزه‌گی و فرومایه‌گی این کوتوله‌های مُفت‌خورسیاسی قابل توصیف نیست. ناسیونالیسم مفلوک ایرانی، نه تنها به وضوح دشمن مردمان عرب در فلسطین است و آنان را همه‌گاه خوار و حقیر ‌شمرده است، که دوست توده‌ی مردم در ایران هم نیست. برای این‌ها، رفتن جمهوری اسلامی و نشستن بر تخت حاکمیت سیاسی و سُلطه بر انباشت سرمایه و ارزش‌افزایی آن در ایران، تنها مساله‌ی مُهم است. حمله‌ی نظامی به ایران، و احتمال کُشتار هزارها هزار توده‌ی مردم، کم‌ترین گزندی به وجدان «پاک» و «مُطهر» و «آریایی» این‌ها وارد نمی‌کند.

– با تداوم جنگ و شدت بیش‌تر قتل‌عام فلسطینان، به ویژه اگر تهاجم زمینی ارتش صهیونیستی به غزه آغاز شود، «خطر» گُسترش جنگ به فعل در می‌آید. با تهاجم زمینی به غزه، به احتمال زیاد، حزب‌الله لبنان، به مثابه نیروی نظامی نیابتی جمهوری اسلامی، جبهه‌ی جدیدی از جنگ در مرز لبنان و اسرائیل را خواهد گُشود. در این صورت، روشن نیست که آیا دولت اسرائیل توان جنگ در چندین جبهه، فلسطین و لبنان، را خواهد داشت؟ و آیا دولت‌های سرمایه‌داری غرب قادر به تامین تسلیحات و ناوگان‌ها و هزینه‌های جنگی برای اسرائیل و، هم‌هنگام، برای  اوکرایین خواهند بود؟ در هر صورت، اما، تهاجم زمینی به غزه، هم یک فاجعه‌ی انسانی به بار خواهد آورد و هم به امنیت اسرائیل در درازمدت آسیب خواهد زد. تهاجم زمینی به غزه، پیروزی در یک جنگ آسان و سریع نیست. هزینه‌های سنگین خواهد داشت. جنگ تن به تن، خانه به خانه، تونل به تونل، به کُشتار هزارها هزار فلسطینی و اسرائیلی خواهد انجامید. در چنین جنگ کثیف و موحشی، حتا اگر اسرائیل پیروز میدان شود، حتا اگر حماس به هزیمت افتد و نابود گردد، افکار عمومی جهان شادباش نخواهد گفت! با دسته‌های گُل به استقبال دولت آپارتاید اسرائیل، و دولت‌های سرمایه‌داری غرب، نخواهد رفت! چرخه‌ی بربریت صهیونیسم اسرائیل، دیوار و حصار، زندان و شکنجه‌ی آن، در صورت پیروزی هم تداوم خواهد یافت. و خشم و انزجار ناشی از آن، روزی باز هم مُنفجر خواهد شد. چرخه‌ی توحش، هم‌پای خود، مقاومت و مبارزه را هم، اجتناب‌ناپذیر، و به مثابه هم‌ذات خود، می‌زایاند.  

راه‌حل قطعی؛ طبقه و کمونیسم 

قتل‌عام مردمان غزه توسط ارتش صهیونیستی، و خطر گُسترش جنگ، جامعه‌ی بشری را به فریاد در آورده است. امواج اعتراضات رو به افزایش در شهرهای اروپا و خاورمیانه، علیه جنگ، آغاز شده است. سبُعیت جنگ، و وقاحت و شناعت دولت آپارتاید اسرائیل و حامیان غربی آن، حتا مدافعان نظم مُسلط و نهادهای «حقوق بشر»‌ی آن را هم مُعترض کرده است. جنگ و قتل‌عام مردمان غزه باید هر چه زودتر پایان یابد، اما، در حالی که دولت آپارتاید اسرائیل، و ایالات متحده و اتحادیه‌ی اروپا، به تداوم این توحش و بربریت مُصر هستند و اراده‌ی معطوف به پایان جنگ، هنوز، وزنه‌ی نیرومند و تعیین‌کننده نیست، چه باید کرد؟ چگونه باید جنگ را پایان داد؟ گُسترش اعتراضات علیه جنگ، اعتصابات در مراکز کار در هم‌بستگی با مردمان غزه، تعطیلی مدارس و دانش‌گاه‌ها، و…، راه‌کارهایی علیه جنگ هستند که به ذهن هجوم می‌آورند. هر یک از این‌ها، و بسیار بیش از این‌ها در پایان دادن به این جنگ مهیب، مُهم هستند، به ویژه اگر با اعتراضات کارگران و مردمان آزادی‌خواه در خود اسرائیل هم‌راه و هم‌آهنگ شوند. 

جنگ و قتل‌عام مردمان غزه باید هر چه زودتر پایان یابد، اما، پایان جنگ، در هر حالت آن، پایان سیاست آپارتاید اسرائیل در سرزمین فلسطین، پایان چرخه‌ی شوربختی مردمان آن، نیست. چه باید کرد، که نه فقط جنگ و قتل‌عام در غزه، که چرخه‌ی شوربختی مردمان فلسطین، پایان گیرد؟ برای همیشه. كدام طبقه‌ى اجتماعى قادر به تحقُق این خواست انسانی است؟ کدام طبقه‌ی اجتماعی قادر به ایجاد شرایطی است، که همه‌ی مردمان این سرزمین، در دو سوی دیوار، بتوانند آزاد در کنار هم زندگی کنند؟ برابر در همه‌ی شئونات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در کنار هم زندگی کنند؟ نه سیاست غصب زمین و «عرب‌زُدایی» در کار باشد و نه «یهودی‌ستیزی»، اما، کدام طبقه‌ی اجتماعی می‌تواند باری چنین سنگین، و تاریخی، را بر دوش بکشد و به منزل مقصود برساند؟ پاسخ صریح به این پرسش‌ها، از منظر این نوشته، حاوی دو جزء به‌هم پیوسته است: – باید به نظام آپارتاید دولت اسرائیل پایان داد. سعادت و رستگاری مردمان این سرزمین، در هر دو جامعه‌ی فلسطینی و یهودی، در گرو این مُهم است، و – طبقه‌ی کارگر، فلسطینی و یهودی، تنها طبقه‌ی اجتماعی، قادر به انجام این رسالت تاریخی است. در این میان، نقش طبقه‌ی کارگر یهودی و سویه‌ی طبقاتی مبارزه‌ی آن در مبارزه علیه ناسیونالیسم و آپارتاید و نظم سرمایه، و نیز در هم‌بستگی با طبقه‌ی کارگر فلسطینی، از اهمیتی وافر برخوردار است. طبقه‌ی کارگر یهودی یک‌پارچه‌تر و متشکل‌تر است، از امکانات مادی و معنوی بیش‌تری بهره‌مند است، در «دولت – ملت» مُسلط پیکره‌بندی شده است، و…، همه‌ی این‌ها سویه‌ی طبقاتی مبارزه‌ی آن را به شدت برجسته می‌کند، مورد توجه جامعه‌ی بشری قرار می‌دهد، و از این رو تاثیرگذار می‌سازد. 

در روایت رسمی، به نُدرت از طبقه‌ی کارگر، در هر دو سوی دیوار، صحبت می‌شود؛ به نُدرت از اعتراضات و اعتصابات کارگری سخن به میان می‌آید؛ به نُدرت به شکاف طبقاتی، به فقر و ثروت، به استثمار شونده و استثمار کننده، در هر دو جامعه‌ی فلسطینی و یهودی، اشاره می‌گردد؛ دو «ملت»، «ملت» یهودی و «ملت» فلسطینی، چون تن واحد و یک‌پارچه! این تصویر، غیرواقع و باب میل ناسیونالیسم هر دو «ملت» است. به آن‌ها اجازه می‌دهد، که «ملت» خود را تخدیر و علیه «ملت» دیگر بسیج کنند. به دشمنی وادارند. یهودی علیه فلسطینی، فلسطینی علیه یهودی، تا حد زیادی هم در برساختن این تصویر، این دشمنی، موفق بوده‌اند. در کنار این واقعیت ناجور و ناسور، اما واقعیت دیگری هم وجود دارد؛ واقعیت طبقه‌ی کارگر، برده‌گی مُزدی، شکاف طبقاتی، و مبارزه‌ی کارگری، در هر دو جامعه‌ی یهودی و فلسطینی!

ايجاد دولت اسرائیل با روند تکوین پروسه‌ی انباشت اوليه‌ى سرمايه توام بود. تا سال ۱۹۵۶، ۱۰ درصد از جمعيت اسرائيل بيش‏ از نيمى از درآمد ملى را به خود اختصاص‏ داد. تا سال ۱۹۷۰، ۹۳ درصد موسسات صنعتى، خصوصی شدند و ۷۶ درصد نيروى كار را به خدمت گرفتند. سیاست خصوصی‌سازی، بر متن استثمار فزاینده‌ی طبقه‌ی کارگر، بر عُمق شکاف‌های طبقاتی افزود. در سال‌های اول سده‌ی حاضر، ۱۰ درصد بالایی‌های جامعه درآمدی مُعادل ۱۱۶۰۰ دلار در ماه و ۱۰ درصد پایینی‌ها درآمدی به میزان ۱۳۸۰ دلار داشتند. بنا به داده‌های «اداره‌ی مرکزی آمار» اسرائیل، ۲۰۱۹، در حدود ۲۳ درصد جمعیت ساکن اسرائیل زیر خط فقر زندگی می‌کنند. نزدیک به  ۳۶ درصد عرب‌ها، که شهروند درجه‌ی دوم محسوب می‌شوند، و در حدود ۲۰ درصد جمعیت شاغل، که از مزایای دولتی بی‌بهره می‌باشند، در فقر به سر می‌برند. اکثر یهودیان مهاجر، به ویژه یهودیان سیاه‌پوست، که در اواسط دهه‌ی ۷۰ سده‌ی گذشته، بر اساس «قانون بازگشت» به اسرائیل آمدند، با جمعیتی بالغ بر ۱۶۰ هزار نفر، نیز در همین شرایط اسف‌انگیز روزگار می‌گذرانند. بسیاری از کُهن‌سالان اسرائیلی از حداقل امکانات خورد و خوراک و درمان برخوردار نیستند. استثمار، فقر، و اضطرار زندگی، بارها توده‌ی کارگر در اسرائیل را به مبارزه کشانده است، اما، به رغم وجود مصایب جان‌کاه ناشی از نظم سرمایه، توده‌ی کارگر در این جامعه تا اندازه‌ی زیادی تحت تاثیر آوار تبلیغات ناسیونالیستی و سنت‌های معیوب فعالیت «هيستادروت» (Histadrut)، «فدراسيون كارگران اسرائيل»، قرار دارد. این فدراسیون، در سال‌هاى پيش‏ از ايجاد دولت اسرائيل، كارزار وسیعی عليه استخدام كارگران عرب، ۳۰-۱۹۲۰،  با شعار «يك طبقه‌ى كارگر يهودى در فلسطين ايجاد بايد گردد» و «كارگران عرب را استخدام نكنيد» راه انداخته بود! فدراسیون، حتا، روش‌های تروريستى عليه سرمايه‌داران يهودی، که به این کارزار بی‌توجه بودند، و كارگران عرب را به کار مى‌گرفت. «هيستادروت»، به تدریج، تسمه‌ی اتصال طبقه‌ى كارگر به دولت و طبقه‌ى سرمايه‌دار یهود و مُدافع و مُبلغ «ازخودگذشتگى» طبقه در برابر دولت و منافع «ملت» يهودى شد! در سال‌های پسین، هرچند نمونه‌هایی از هم‌سرنوشتی طبقاتی در بین کارگران یهود با کارگران و مردمان فلسطینی رُخ داده، و اعتراضاتی علیه سیاست‌های آپارتاید صورت بسته، اما، این حرکت جدید هنوز از وسعت و قدرت لازم طبقاتی و اجتماعی در مقابله با سیاست آپارتاید برخوردار نیست.

طبقه‌ی کارگر در فلسطین، در اثر سیاست‌های صهیونیسم اسرائیل، طبقه‌ای چندپاره است. پاره‌ای در سرزمین فلسطین، نوار غزه و کرانه‌ی باختری، و پاره‌های دیگر، بر اثر جنگ‌های متوالی و کاربُرد سیاست «عرب‌زُدایی» و اخراج از سرزمین‌های اشغالی، در کشورهای مُجاور عربی به سر می‌برند. 

غصب سرزمین فلسطین و استفاده از نيروى كار ارزان ده‌ها هزار کارگر فلسطینی در اسرائیل، از منابع عُمده‌ی پروسه‌ی انباشت اوليه‌ى سرمايه، و رشد و شکوفایی بعدی آن، در اسرائیل‌ بوده است. کارگران و کشاورزان فلسطینی، با از دست دادن زمین‌های کشاورزی و از بین رفتن بسیاری از مراکز کار در فلسطین، چاره‌ای جز کار مُزدی در اسرائیل نداشتند. در حدود ۲۵۰ هزار کارگر فلسطینی، با مُجوز اجازه‌ی کار، هر روز راهی بازارهای کار، در صنایع، راه و ساختمان، کشاورزی و…، می‌شوند. و با کار سخت و دست‌مزدهای نازل خود، منبع ذی‌قیمت انباشت سرمایه در اسرائیل می‌گردند. بخشی از کارگران فلسطینی نیز در کرانه‌ی باختری به برده‌گی مُزدی اشتغال دارند. 

پس از «پیمان اسلو»، تاسیس «حکومت خودگردان فلسطین»، و سیاست بازسازی کرانه‌ی باختری توسط دولت‌های سرمایه‌داری غرب، نوع مُعینی از سرمایه‌داری، تحت عنوان سرمایه‌دارای رفاقتی»، (Crony Capitalism)، (۸)، در کرانه‌ی باختری شکل گرفت. این سرمایه‌داری جدید، که نماینده‌گان آن در «حکومت خودگردان فلسطین» سهیم هستند، با بهره از امکانات مالی دولت‌های سرمایه‌داری غرب، و پروژه‌های بازسازی آن‌ها در کرانه‌ی باختری، پروار شده است. آن‌ها مورد وثوق دولت اسرائیل هستند و با بسیاری از سرمایه‌داران و مقامات دولتی اسرائیل شراکت تجاری دارند. ده‌ها هزار کارگر فلسطینی در کرانه‌ی باختری در پروژه‌های ساختمانی، راه‌سازی، در کارخانه‌ها و کارگاه‌ها، و در مزارع این سرمایه‌داران استثمار می‌شوند. علاوه بر این بخش از طبقه‌ی کارگر فلسطینی، اکثریت جمعیت ۵ میلیونی پناهنده و مُهاجر فلسطینی در کشورهای عربی مُجاور نیز برده‌ی مزدی هستند.  طبقه‌ی کارگر، در این‌جا هم، به ناسیونالیسم آغُشته است.  

مُشکل طبقه‌ی کارگر، در هر دو جامعه‌ی اسرائیل و فلسطین، کمبود خودآگاهی طبقاتی و فقدان وجود یک گرایش کمونیستی نیرومند است. دو مولفه‌ی طبقاتی درهم تنیده، که هم‌ را می‌سازند، در هم تاثیر می‌گذارند، و هم تقویت می‌کنند. برآمد این دو مولفه، که در گرو مبارزه‌ای سخت علیه ناسیونالیسم، آپارتاید، و نظم سرمایه، در هر دو جامعه‌ی فلسطینی و یهودی است، زمینه‌های مناسب هم‌بستگی طبقاتی و عزیمت به سوی ایجاد جامعه‌ی آزاد و برابر فلسطین، برای همه‌ی مردمان این سرزمین، خواهد بود. دولت آپارتاید اسرائیل، دولت‌های مُرتجع عربی، جمهوری منحوس اسلامی، و دولت‌های سرمایه‌داری جهان، هیچ‌یک، دوست طبقه‌ی کارگر فلسطینی و یهودی نیستند، دشمن این طبقه و مانعی جدی بر سر راه هم‌بستگی طبقاتی و سویه‌ی مبارزه‌ی آن‌ علیه ناسیونالیسم، آپارتاید، و نظم سرمایه هستند. مبارزه‌ای سخت و دراز در پیش است، اما، اگر خواستار پایان چرخه‌ی شوربختی مردمان فلسطین و راه‌حل قطعی «مساله‌ی فلسطین» هستیم، این تنها راه است! 

بیست و پنجم اکتبر ۲۰۲۳

* * *

پانوشت‌ها:

۱- «یوم کیپور»، روز کفاره و روزه‌ی بزرگ یهودیان است. در عین حال، در همین روز حمله‌ی ناگهانی ارتش‌های مصر و سوریه به اسرائیل، در سال ۱۹۷۳، صورت گرفت، که به «جنگ اکتبر» شهرت یافت؛ 

۲- یک دلیل پیروزی حماس در انتخابات مجلس فلسطین، فساد و ارتشای گُسترده در «حکومت خودگردان فلسطین» و نارضایتی عمیق فلسطینان از آن بود. درگیری میان دو نیروی اصلی این حکومت، «فتح» و «حماس»، از هنگام پیروزی حماس در انتخابات مجلس فلسطین آغاز شد و سرانجام در پنجم می ۲۰۰۷ به جنگی انجامید، که اوج آن در روزهای هفتم تا چهاردهم ژوئیه در غزه بود. حماس، طی جنگ، سازمان‌های «حکومت خودگردان فلسطین» را اشغال کرد و غزه را به اختیار کامل خود در آورد.  

۳- این مرزها، سرزمینی در حدود اسراییل فعلی به علاوه‌ی لبنان، کرانه‌ی باختری، نوار غزه، قسمت اعظم سوریه، اردن و مصر تا نیل را در برمی‌گیرد؛

۴- «انتفاضه‌ی سنگ» به خیزش خودجوش جوانان غزه اطلاق می‌شود، که در هشتم دسامبر سال ۱۹۸۷ آغاز شد و تا سال ۱۹۹۴ به طول انجامید. این خیزش در اعتراض به زیر گرفتن و کشتن تعدادی از کارگران فلسطینی هنگام بازگشت از محل کارشان، توسط یک خوروی اسرائیلی، صورت بست. و در جریان آن نزدیک به ۱۳۰۰ تن از مردمان غزه کشته و هزارها تن زخمی شدند؛ 

۵- «پیمان ابراهیم»، Abraham Accords، بیانیه‌ی مشترک اسرائیل، امارات متحده‌ی عربی و ایالات متحده، در سیزدهم اوت ۲۰۲۰، است. از این عنوان هم‌چنین در اشاره به توافق‌نامه‌های صلح و عادی‌سازی روابط سیاسی، تجاری میان اسرائیل و سایر کشورهای عربی منطقه، چون بحرین و عربستان سعودی و…، هم استفاده می‌شود.

۶- قطع‌نامه‌ی ۱۸۱ مجمع عمومی سازمان ملل متحد، در تاریخ بیست و نهم نوامبر ۱۹۴۷، به هنگام انقضای قیمومیت انگلستان بر فلسطین، به تصویب رسید. قطع‌نامه سرزمین فلسطین را به دو کشور عبری و فلسطینی تقسیم می‌کرد و ۵۵ درصد اراضی سرزمین فلسطین را در اختیار اسرائیل قرار می‌داد. «طرح تقسیم»، که به عنوان سندی شامل چهار بخش به متن قطع‌نامه ضمیمه شده بود، به  عقب‌نشینی ‌ارتش انگلستان، تعیین مرزهای میان دو دولت (عربی – یهودی) و نحوه‌ی اداره‌ی بیت‌المقدس می‌پرداخت. طرح هم‌چنین چگونگی مسایلی چون شهروندی، حمل و نقل، و… را تعیین می‌کرد. 

۷- «پیمان اسلو»، بیانیه‌ی اعلام اصول اولویت‌های موقت دولت خودگردان، نخستین توافق‌نامه‌ی بین دولت اسرائیل و «سازمان آزادیبخش فلسطین» (ساف) بود، که در بیستم اوت ۱۹۹۳ به امضای دو طرف رسید. این پیمان به‌ طور رسمی در سیزدهم سپتامبر ۱۹۹۳ در واشینگتن دی‌سی با حضور یاسر عرفات، اسحاق رابین و بیل کلینتون به امضا رسید. تشکیل «حکومت خودگردان فلسطین»، و نه «کشور – دولت فلسطین»، به عنوان یک نهاد اداری موقت، در این پیمان مقرر شده بود. توافق اولیه این بود، که «پیمان اسلو» برای یک دوره‌ی پنج ساله اعتبار داشته باشد و سپس جای خود را به یک توافق دائمی بدهد؛ امری که هیچ‌گاه مُتحقق نشد.

۸- طبقه‌ی بورژوازی در فلسطین شامل بورژوازی «بازگشته» از کشورهای دیگر؛ بورژوازی «بومی»، زمین‌داران بزرگ  و سرمایه‌دارانی که از قِبَل مقاطعه‌کاری برای شرکت‌های اسرائیلی، ثروت زیادی به جیب زدند؛ و «نوکیسه‌ها»، که در سال‌های اخیر به ثروت رسیده‌اند؛ است. «نوکیسه‌ها»، از روند «پیمان اسلو» و پروژه‌های بازسازی در کرانه‌ی باختری سود فراوان بُرده‌اند. «سرمایه‌داری رفاقتی» از آن‌جا که سرمایه‌داران هر سه بخش بورژوازی فلسطین در متن روابط خاص با «حکومت خودگردان فلسطین»، اجرای پروژه‌ها، سرمایه‌ی هنگفت آن‌ها، و استخدام و استثمار هزارها کارگر فلسطینی را عهده‌دار می‌گردند، به وجود آمده است. 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate