جنگ فاشیسم صهیونی و نازیسم اسلام-سیاسی

در تاریخ واقعی بشر جنگها بر سر منافع یک اقلیت علیه منافع یک اکثریت و با خون همان اکثریت رخ داده اند. آنچه بشر را برای جنگیدن آماده خون دادن بنفع حاکمان کرده است یک ذهنیت غلط وهم آلود، ناروا، و یک درک معکوس از واقعیاتی بوده است که بدلیل قرار داشتن در یک موقعیت معکوس، و یا بعبارتی بیگانگی اجتماعی -که بشر در آن غوطه ور است- بوده است. تمام ادیان و مذاهب در خدمت پرورش چنین ذهنیت معکوسی بوده اند. در عصر سرمایه داری مذهب جدیدی خلق شد که اگرچه وهم آلود و ذهنی و خرافی و رقت انگیز بوده است؛ اما مبتنی بر دلیل و برهان و استدلال و قیاس و تطبیق و مشاهده و فکت و منافع روحی و روانی فرد بوده است. این مذهب جدید ناسیونالیسم است. ناسیونالیسم تمام خصایص و ویژگیهای مذهب را دارد؛ از توهم و ذهنیت گرایی، تا باور به خرافه های خدشه ناپذیر؛ اما در عین حال ناسیونالیسم حوزه احساس و روان درمانی فرد از خود بیگانه (گم گشته) را طی کرده، و وارد حوزه تفکر تعقل منطق و استدلال هم می شود. ناسیونالیسم فرد را عضو جامعه تعریف نمی کند، برای ناسیونالیسم فرد عضو ملت است، و با استدلال هم زبانی، تعقل فرد را تسخیر مینماید. ناسیونالیسم سرزمین پدری را خانه ملت و خانه فرد تعریف می کند و با استدلال طمع دشمنان بیرونی در تصرف این خانه، افراد را به سرباز مدافع خانه ملت، تجهیز ذهنی و مادی کرده است. ناسیونالیسم با ارضا حس تعلق فرد به ملت، و پایندگی روح فرد در روح ملت، و جاودانگی فرد در هویت ملت، فرد را مطمئن می سازد که ملتش خانواده اش است و بیرون از ملتش دشمنانش هستند. از زبان و ادبیات، تاریخ و فرهنگ، وطن و میهن، خانواده و همسایه، دوست و فامیل و غیره  تعریف معینی بدست داده می شود تا منطقا شما خود را متعلق به یک اجتماع خاص، و ویژه، و منحصربفردی بدانی که از اجتماعات بیرونی نه تنها متفاوت که متضاد المنافع هستند. همه آن بیگانگان در صدد نابودی این اجتماع تخیلی تو هستند، چون تو بهترینی و آنها کمترین. به این ترتیب است که مفهوم ملت، و هویت ملی، و دولت ملی و منافع ملی و دیگر مفتهیم خرافی ملی بنام ارزشهای ملی به فرد قالب و غالب شده اند. همانطور که فرد زرتشتی و بودایی و یهودی و مسیحی و مسلمان خود را بهتر و خاص تر و منحصربفرد از دیگر ادیان و پیروان آنها می داند؛ فرد عرب و ترک و یهود و فارس و کرد و ارمنی و غیره، خود را بهتر، خاص تر، و منحصربفرد از دیگران دانسته، و آن دیگران را در هیات دشمنان تاریخی و قسم خورده و آشتی ناپذیر به حلق فرد (جوانان) فرو می ریزند. جوانان معتقد ومسموم به جنگ دشمن خونی خود می روند، خون می ریزند و جان می دهند، تا سرزمین پدری اش متعلق بخودش و ملتش محفوظ بماند و مورد تجاوز بیگانه قرار نگیرد. در مقابل این دین سیاسی خطرناک عصر معاصر، یعنی ناسیونالیسم، فقط تفکر و اندیشه انتقادی و ضد مقدسات زمین و زبان و تاریخ، است که می تواند فرد را از این گمگشتگی، از این مسمومیت، و از این خلسه روحی و ذهنی و احساسی، رها ساخته و متوجه کند، که کشتن و کشته شدن برای زمین و ملت، و جاودانگی تاریخی همگی در خدمت منافع امروزی و زمینی طبقه حاکم بوده است، و الباقی ذهنیاتی بیمارگونه و افیونی برای ایجاد گله از افراد آزاد جامعه.          

ثبت هر سرزمینی به نام یک قوم/ملت، و طرد و رد زندگی دیگران بعنوان بیگانه در آن سرزمین، نگاهی ناسیونالیستی، نژادگرایانه، و غیر انسانی است. اختصاص دادن یک کشور به یک قوم/ملت و نفی و طرد و مورد تبعیض قرار دادن دیگر اقوام (و مذاهب) در آن کشور متدی ناسیونالیستی، نژاد پرستانه و ضد انسانی است. این البته در دنیای ناسیونالیسم زده امروز کفرگویی است؛ آنجا که ترکیه مال ترک ها، انگلستان مال انگلها، روسیه مال روسیها، هندوستان مال هندیها، و کردستان مال کردها است. منکر چنین حکم مقدسی، خاءن و مستوجب اعدام است. 

برگردیم به فلسطین؛ فلسطین اگر اسم یک سرزمین است و آن سرزمین توسط صهیونیستها اشغال شده؛ آنگاه، مردم عرب زبانی که به فلسطینی معروفند کی اند و چرا نمی شود کشور اردن یا سوریه یا شمال غربی عربستان را کشور خود بدانند؟ اگر فلسطین اسم یک قوم است؛ و اتوماتیک محل زندگی آنها فلسطین لقب گرفته است؛ این قوم دقیقا کجا زندگی می کرده اند؟ در همین اسراییل امروز؟ پس یهودیها کجا بودند؟ هم ناسیونالیستهای افراطی یهودی و هم فلسطینی این مکان را سرزمین تاریخی خود می دانند. بعلاوه چون یهودیها دین و قومیت را با هم آمیخته، و معجون هویتی تندتری ساخته اند، اسلامیست ها هم خود با با قوم/ملت فلسطینی ترکیب کرده و لذا هردو این سرزمین را مقدس شمرده و مختص بخود می دانند. این حقیقت تلخ این سرزمین است و تاکنون منجر به ریخته شدن خون ده ها هزار نفر باگناه و بی گناه از طرفین شده است. همانند یهودیها؛ فلسطین هم یک قوم و هم یک سرزمین نامیده شده است. درست یا غلط بماند؛ اما نمی توانند منکر شوند که این فلسطینیها (یا کنعانیان یا فینیقیه ایها) برای صدها و بلکه هزارها سال در کنار یهودیها زندگی می کردند. پس نتیجه می گیریم که قوم اسراییل و قوم فلسطین تاریخا با هم و در کنار هم -علی رغم تمام کشمکشها- زندگی می کردند. پس باید پرسید اکنون چرا نمی توانند در کنار هم زندگی کنند؟ جواب ساده است؛ بخاطر راست افراطی یهودی (صهیونیسم) و راست افراطی اسلامی (اسلام-سیاسی). برای فردی که انسانیت را معیار و مبنای قضاوت قرار دهد؛ و بخواهد این مساله حل شود و جنایت خاتمه یابد؛ باید مبانی نظری و سیاسی صهیونیسم و اسلام-سیاسی را رد و نفی و طرد بکند. سرزمین موعود – بیت المقدس و غیره خرافات و کلید واژه هایی هستند که با آن این دو ایدلوژی ضد انسانی، باعث جنایتها علیه بشریت شده اند. نه فقط این سرزمین مقدس نیست؛ بلکه مختص و هدیه خداوندی به هیچ قومی نیست؛ در عین حال هر فردی با هر قومیت و مذهب و القابی اکتسابی دیگر، می تواند و باید حق داشته باشد در این جغرافیا -که هیچ ارزش معنوی بیشتری از هیچ جغرافیای دیگری در زمین ندارد- بتواند زندگی کند. اگر امکان زندگی مشترک و صلح آمیز باهم را ندارند؛ آنگاه راه حل دو کشور می تواند یک راه حل منطقی و منصفانه باشد؛ اما چرا طرفین از پذیرش آن خودداری کردند و می کنند؟ 

اولین ادعایی که نباید از طرفین پذیرفت ادعای نمایندگی مردم است؛ نه دولت جنایتکار اسراییل و نه جریانات تروریست حماس و جهاد اسلامی نماینده مردم نیستند. اینها بخش افراطی طبقه حاکمه و قدرت طلب و ثروت پرست و خون آشامهای وحشی بیش نیستند. فاشیسم قبل از هرچیز محصول بحران است؛ و این بحران مردم نیست بحران بالاییهاست. منتها چون قدرت و ثروت دست طبقه حاکمه (سیاسی و اقتصادی) است؛ لذا آنها قادرند بحران خود را بر دوش جامعه و مردم انداخته و حتا از کشوری به کشور دیگر صادر کنند. بحرانهای اقتصاد سرمایه داری؛ بحران قدرت و نفوذ در اروپای شرقی؛ بحران موجودیت حکومتهای اسلامی و غیره، نهایتا منجر به فاشیسم صهیونی و اسلامی  شده است. در یک نگاه کلی؛ این یک دعوای سیاسی میان دو بلوک جهانی لمپن و تروریست و سرمایه دار است؛ و نه جنگ میان دو دین، و یا دو ملت و یا دو فرهنگ. اگر این دو طرف جنایتکار حاکم بر اسراییل و فلسطین خود علیه هم بجنگ می رفتند؛ شاید بشریت از نابودی آنها بدست یکدیگر خشنود هم میشد؛ مساله این است که هر دو طرف علیه شهروندان و مردم مدنی دست به ترور زده و شهروندان را مجازات می کنند؛ پس بشریت نمی تواند ساکت بماند. واقعیت سزاوار نقد است؛ حقیقت سزاوار مدح؛ تاریخ مدح سر زمین پدری  و زبان مادری  و ملت همیشه زنده؛ تاریخ بی شرمی و خفت و گریز از واقعیت توسط حاکمان بوده است. واقعیت زندگی سیاسی مردم اسراییل و فلسطین باهم (در یک کشور) و یا درکنار هم (در دو کشور)،  امروز مورد نقد تروریستی، توسط فاشیسم صهیونی و نازیسم اسلامی، قرار دارد.

تاریخ بی تقصیر است: ادعا می شود که مساله با حمله حماس به اسراییل در یوم کیپور امسال شروع نشده است. صحبت از هفتاد سال ستم اسراییل بر فلسطینیها می شود؛ صحبت از کشمکش میان یهودیها و مسلمانان می شود؛ و صحبت از وطن تاریخی کنعانیان می شود. بنظر من این دوستان معنی تاریخ را نمی دانند و با گذاشتن همه بارها بر روزگاران گذشته و حکایت یک ستم بسیار قدیمی جنایات امروز را با عنوان اینکه انتقام بوده از یک تاریخ طولانی ستم، توجیه می کنند. مراجعه به تاریخ کمرنگ کردن و سلب مسولیت از جنایتکاران در قدرت امروز است؛ من توافقی با اینچنین عقب گردی در نگاه-اندیشه، و توجیه جنایات امروز ندارم؛ تاریخ بی تقصیر است. اولا در این هفتاد سال بارها می شد که مساله حل شود اما هربار یکی از طرفین حاضر نشد و به استقبال بدتر کردن روابط فی مابین با دست زدن به ترور و وحشیگری شد. ترور سادات و ترور بیولوژیکی یاسر عرفات، نمونه رد کردن توافق با اسراییل از سوی اسلامیست ها بود؛ سالها قبل از تولد خونین حماس. ترور اسحاق رابین برای جلوگیری از توافق با عرفات برای تشکیل کشور فلسطین، از سوی راستگرایان اسراییلی سالها قبل از نتانیاهو بود. سپس حماس آمد، تا بکلی منکر موجودیت اسراییل و خواهان نابودی آن شود. بلحاظ تاریخی می گویند ظهور اسلام سیاسی محصول ظهور دولت و کشور اسراییل است؛ و ظهور حماس محصول دولت راستگرای اسراییل. در هر حال هر دو سر این چوب طالایی و لازم و ملزوم و مکمل یکدیگرند. آیا دوستانی که مشتاق ذکر تاریخ سرکوب هستند -و صرف قویتر بودن دولت اسراییل، وانمود می کنند که این سرکوب فقط یک طرفه بوده است- چیزی از جنبش فاشیستی اسلام سیاسی و از جنایات حماس و جهاد اسلامی می گویند؟ آیا جنگهای بیهوده و ویرانگر گذشته را فهمیده اند؟ دوم اینکه این جنایات نتیجه عدم توانایی مردم منطقه در همزیستی مسالمت آمیز با هم نبوده و نیست. بجز مقطع صدر اسلام که محمد خونریز جنایتکارانه یهودیها را پاکسازی کرد؛ یهودی و مسلمان در کنار هم صدها سال زندگی کرده اند و به خون هم تشنه نبوده اند؛ تاریخ سازی مذهب زده احساسی و تحریک آمیز ممنوع؛ تاریخ سازی ناسیونالیستی و قوم پرستانه مبتنی بر فکت و استدلال ممنوع. سوما مگر اسحاق و اسماعیل هردو پسران ابراهیم نبودند؟ پس اگر کنعانیان پسران اسماعیل و همین فلسطینیها بودند؛ پس پسران اسحاق -یهودیان- هم لابد در همسایگی همین کنعانیان می زیسته اند. عاشقان مراجعه بتاریخ می خواهند ثابت کنند که فلسطینیها صاحب این سرزمین، و یهودیها صادراتی امپریالیسم و شیطان بزرگ هستند؛ این فرمایشات آخوند پسند تحریف تاریخ است و بس.  

آیا دعوا دینی است؟ شواهد تاریخی نشان نمی دهد که اختلاف میان یهودیان و مسلمانان علت اصلی جنگ و خونریزی امروز و هفتاد-هشتاد سال اخیر باشد. البته اینکه هردو دین خود را بهترین و قوم منتسب بخود را برگزیده و برتر می شمارند، همواره سبب تبعیض و ستم بوده است؛ اما این ستم اغلب از جانب حکمرانان اسلامی علیه یهودیان بوده است. نگاه برتری جویانه هم دینی و هم قومی -ایدیولوژی ناسیونالیسم نژادگرا و فرهنگی- وقتی وارد دولت شود، تبدیل به دولت نتانیاهو و سازمان حماس و جهاد اسلامی و دولت هیتلرمی شود. اگر کسی خواهان حل این مساله است باید تمام این مقدسات دینی و قومی طرفین را زیر پا بگذارد. کسی که به هر دلیلی توان چنین کاری ندارد؛ بجای جانب یکی از طرفین را گرفتن، بهتر است ساکت باشد. اینکه همه جنایات را بردوش دولت اسراییل بگذاری و وقتی نوبت حماس شد بگویی حماس هم ساخته دولت اسراییل است؛ طرفداری ناشیانه از جنبش اسلامی است با جادو و جنبل سفسطه. منطقا حماس و جهاد اسلامی و دولت ناتانیاهو خود مسول اعمال خود هستند.

صهیونیسم ناسیونالیسم افراطی یهودی در مقابل اسلام سیاسی در نقش نازیسم زنده: اکنون بر کسی پوشیده نیست که سر هیولای اسلام سیاسی در تهران است و حماس و جهاد اسلامی و حزب الله افعی های زاده این اژدها هستند. اگر اپوزیسیون راست ایرانی از سر بی مایگی سیاسی، و پیروی از دولتهای غربی، اتوماتیک در کنار دولت اسراییل است؛ چپ -آنهم کمونیستها- نباید بعد از ۴۴ سال جنایات بیشمار حکومت اسلامی، خود را در کنار جنبش اسلام سیاسی ضد اسراییل زیر پرچم “مقاومت فلسطینیها” بازیابند! از چپ سنتی جهانی اگر انتظاری نباشد -که نیست- از چپ ایران و خاورمیانه انتظار می رود هر دو ضلع تروریسم و جنایت و کشتار را محکوم کنند؛ اما این چپ هنوز بر حسب تعداد کشته ها و داشتن و نداشتن گنبد آهنین به قضاوت می نشیند. گویا داشتن پول و تکنولوژی، و حمایت غرب برای داشتن گنبد آهنین یک طرف را شیطان؛ و با سنگ و چوب (ده ها هزار موشک حماس و حزب الله قابل رویت برای بعضیها نیست) مقاومت کردن یک طرف را فرشته می کند. کشف واقعیت از مشاهده حقیقت قابل رویت، مانند استدلال چرخش خورشید بدور زمین است، و ربطی به علم و تفکر و واقعیت ندارد. مواضع احساسی و عاطفی و عکس قربانیان این فاجعه را پخش کردن و تبلیغات حول حمله به بیمارستان قرار است حماس را از محکوم شدن و تروریست بودن معاف، و دولت اسراییل را به تنها جنایتکار و دولت غاصب و سگ زنجیری امپریالیسم، و توطئه امپریالیسم در خاورمیانه نفت خیز معرفی نماید. اگر صهیونیسم ده میلیون نفر را سرکوب می کند؛ اسلام سیاسی یک میلیارد نفر را سرکوب می کند. اگر صهیونیسم منکر انسان بودن ده میلیون نفر است؛ اسلام سیاسی انسان بودن یک میلیارد نفر را منکر می شود. حال کدامیک نازیسم است؟ اگر رژیم اسراییل آپارتاید نژادی است -که هست- حکومتهای اسلامی هم آپارتاید جنسی است؛ اگر اسراییل این آپارتاید را علیه ده میلیون نفر و در یک کشور اعمال می کند حکومتهای اسلامی علیه پانصد میلیون و در بیست کشور اعمال می کنند. اگر رژیم اسراییل فقط فلسطینیها را سرکوب و رانده است؛ حکومتهای اسلامی در ده ها مورد، ده ها قوم و مردم منتسب به ادیان و مذاهب مختلف را سرکوب و رانده اند، و در مورد یهودیها هم پس از یک تاریخ طولانی سرکوب و ستم خواهان نابودی تنها کشورشان هستند. اینجاست که منطق و استدلالات جریانات رنگارنگ حامی اسلام سیاسی به بهانه ضد امپریالیست بودن این جنبش، فقط یک اسلام زده گی تاریخی نیست؛ عقب ماندگی سیاسی، ضدیت با قوانین جهانی، و بی ربطیشان به منافع فردی و جمعی و اجتماعی مردم است. این جماعت با غروب جنبش اسلام سیاسی بیشتر از همیشه رسوا و به غارهای فکری و ایدلوژی خود پس خواهند نشست. آیا کسی می تواند زیر سایه حکومتهای اسلامی کمترین حرمتی، ارزشی، آزادی ای، انتخابی، تشکلی و حرکت مغایری باشد؟ آیا اسلام سیاسی فرهنگ، مدنیت، تمدن، یا انسانیت را قبول دارد؟ آیا اسلام سیاسی چه در باور و چه در عمل نازیسم زنده نیست؟    

  

همه چیز زیر سر انگلیسه؟ دولت استعمارگر بریتانیا در پانصد سال اخیر تاریخ جهان، نقش چشمگیری داشته است که اوج آن در نیمه اول قرن بیستم بوده است. بریتانیا در پختن و پرداختن دولت اسراییل در کرانه شرقی مدیترانه نقش اصلی داشته است. اما ایجاد کشور اسراییل کار خود ناسیونالیستهای یهودی بود و نه انگلیس. نقش منفی و مخرب بریتانیا در تاریخ جهان برکسی پوشیده نیست و نباید باشد. انگلیس می توانست بجای ساختن چندین کشور عربی؛ دو تا کمتر می ساخت و در عوض سه تا کشور دیگر هم می ساخت. سه قومی که لازم بود در خاورمیانه صاحب کشور شوند یکی ارمنیها در شمال شرقی آناتولی بودند؛ دوم کردها در جنوب شرقی آناتولی و شمال بین النهرین؛ و سوم یهودیها در عراق یا سوریه، یا در اردن یا لبنان،و یا در شمال غربی عربستان. دولت سیاسی و سالوس بریتانیا، با ترسیم جغرافیای سیاسی آفریقا و خاورمیانه و شبه جزیره هند؛ عملا باعث کشت و کشتار صد ساله اخیر و ده ها میلیونی شده است، که کماکان از کشمیر و بلوچستان تا کردستان و ارمنستان و اذربایجان و فلسطین و اسراییل ادامه دارد. با وجود این هر مساله ای راه حل دارد، و راه حل دو کشور برای حل مساله فلسطین بیش از راستگرایان افراطی یهودی (کشتن اسحاق رابین)؛ از سوی رادیکالهای اسلامی پذیرفته نشده است (کشتن انور سادات و یاسر عرفات و ایجاد حماس و حزب الله و جهاد اسلامی).    

ادعاهای ارضی چطور؟ در حقیقت و در ظاهر بله جنگ بر سر سرزمین پدری و خاک است. هر دو طرف -یعنی هر دو هیات حاکمه- تاریخ سراسر جعل خود را مبنای ادعای خود قرار داده و دیگری را غاصب و تجاوزگر و بیگانه و دشمن می داند. اما آنچه که تاریخ نشان می دهد این است که سرزمینها بارها و بارها دست بدست شده اند و اگر قرار باشد سرزمین ها را به صاحبان پیشینشان (که البته مرده اند) یا میراث داران  امروزشان (از نگاه ناسیونالیستها) برگردانیم؛ آنگاه باید حداقل یک میلیارد نفر را جابجا کنیم! آیا چنین چیزی -جز در مخیله بیمار و خرافی ناسیونالیستها- ممکن است؟ آیا می شود ترک ها را از ترکیه به آسیای مرکزی برگرداند؟ آیا می شود عرب ها را به عربستان برگرداند؟ آیا می شود انگلها را به انگلستان برگرداند؟ یا سپانیشها را به اسپانیا؟ آیا می شود ۶/۷ میلیون ایرانی را به ایران برگرداند؟ نگاه غیر ناسیونالیستی؛ یعنی نگاه سوسیالیستی (نگاه انسانی) این است که هر مکانی (یا کشوری یا سرزمینی یا شهری) باید محل آسایش و امنیت و زندگی و خوشبختی تمام ساکنان آن باشد؛ و نه متعلق به این ملت و آن قوم و این مذهب و آن دین. بشر باید از این خرافات تاریخ مصرف گذشته و ناسیونالیستی خلاص شود. نه انسان متعلق به سرزمین و خاک و مرز و کشور است؛ و نه هیچ کشور و سرزمینی، متعلق و ملک طلق و میراث تاریخی و ارث پدری، هیچ قوم و ملت و دین و مذهبی است. نگاه و متد و سیاست و عملکرد همه ادیان و مذاهب، و همه ملت ها و دولت ملت ها، خرافی و ضد ارزش و در خدمت طبقه حاکمه است و به جنگهایی در خدمت همان طبقات حاکمه انجامیده و می انجامد. و دقیقا همینجاست که واقعیت این جنگ تروریستی آشکار می شود. واقعیت این است که، این جنگ بر سر خاک نیست؛ بلکه جنگ تروریستی اسلام سیاسی علیه مردم یهودی اسراییل، و جنگ تروریستی صهیونیسم علیه مردم غزه است. ریشه این جنگ در بن بستهای همه جانبه سرمایه داری و رقابت وحشیانه قطب های آن برهبری دولتهای ناتویی (منهای دولت ترکیه) برهبری امریکا از یک طرف، و دولتهای روسیه و چین (بعلاوه حکومت فاشیسم اسلامی در ایران) از طرف مقابل است. این بحران جهانی مداوما موجب بحرانهای رنگارنگی شده است که هر کدام بنوبه خود دیگری را تقویت و تجدید و طولانی می کند. جنگ در اوکرایین و غزه؛ بالارفتن نرخ همه کالاها در جهان؛ بحران مهاجرت و پناهندگی؛ فاصله طبقاتی بی وقفه؛ براست چرخیدن سیاست جهانی و ظهور روزافزون دولتهای راست گرا؛ انواع و اقسام جرایم انسانی و مالی و پلیسی و غیر قانونی و فجایع اجتماعی ناشی از آنها، عناوین سرفصلها و مهمترینهایشان هستند.            

چه باید کرد؟ آیا ما مردم می توانیم کاری انجام بدهیم؟ آیا اصلا سرنوشت غزه و فلسطین و اسراییل بما ربط دارد؟ قبل از هرچیز سرنوشت کل بشر بهم مربوط است؛ همه بشریت. تاریخ اکنون بیش از پیش، در ابعادی جهانی و تودرتو، در یک شبکه با تاثیرات متقابل غیر قابل توقف، و در یک روابط دیالکتیکی بطور دینامیک، رقم می خورد، ساخته می شود، حرکت می کند، و شکل می گیرد. ما عناصر زنده، تاثیر گذار و عامل، جهت دهنده و تعیین کننده ی این تاریخ هستیم. ما هم نقش و هم مسولیت بزرگی را باید برای خود تعریف کرده و بعهده بگیریم؛ ما اکنون شهروند جهانیم. درواقع کلید حل تمام بحرانهای موجود در دست ما مردم است. ما مردم ناچاریم در شوراهایمان متشکل شویم، با نیروی عظیممان حکومتهای جنایتکار را سرنگون، و سوسیالیسم را به اجرا بگذاریم؛ چه در غزه چه در اسراییل، چه در اکرایین چه در روسیه، چه در ترکیه چه در ایران، و چه در کردستان. اولین جایی که ما می توانیم دست به چنین اقدامی بزنیم جامعه ایران است؛ چون ملزومات مادی و معنوی (یا عینی و ذهنی) آن مهیا هستند. با سرنگونی جمهوری اسلامی مستقیما در حل مساله فلسطین و اسراییل موثر بوده ایم؛ حتا اگر هیچ دخالت مستقیمی نکنیم. سرنگونی جمهوری اسلامی نه فقط جریانات متعدد مسلح جنبش اسلام سیاسی را تضعیف می کند؛ نه فقط باعث دخالت مردم خاورمیانه در سرنوشت خود می شود؛ بلکه اولین گام برای تغییر سیستم سرمایه داری و رفع بحرانهای عدیده آن از سرنوشت جامعه، حداقل در یک جامعه است. ما با سوسیالسیممان باید اولویت بدهیم به جان و زندگی انسان، و نه  بر مکان و جغرافیای محل زندگیمان تحت عنوان سرزمین و میراث پدری؛ یعنی نباید انسان را فدای مالکیت (مالکیت فردی نه؛ مالکیت ملی!) بر زمین نماییم. تفاوت سوسیالیسم با ناسیونالیسم و با دولتهای ضد بشر آن و با بستر استثمارگرانه و وحشی آن، یعنی سرمایه داری، در این اولویت بخشی به انسان و ارزشهای انسانی است. ما عمیقا به جهانی بودن انسان و ارزشهایش و به فهمیدن و ساختن جهان، بعنوان خانه بشریت پایبند می مانیم، و جهان سرمایه داری را با تمام روبناها و خرافات دینی و ناسیونالیستیش را تغییر می دهیم. ما جهانی دیگر خواهیم ساخت که در آن خوشبختی همگانی در گرو خوشبختی فرد، و شادی اجتماعی در گرو شادی هر عضو جامعه باشد. جهان دیگری ممکن است؛ و باید آن را ساخت. 

ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت  ۶۸

اقبال نظرگاهی ۲۵ اکتبر ۲۰۲۳

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate