کثیرالمله؛ پس فدرالیسم!

این ایده که هر “ملتی” باید دولت فدرال خودشو داشته باشه؛ شبیه اینه که بگی هر دینی باید دولت خودشو داشته باشه؛ و لذا ایران را بر حسب اینکه چند تا دین داره فدرالی کنیم. فدرال مسلمانان؛ فدرال مسیحی ها؛ فدرال یهودیها؛ فدرال زرتشتیها؛ فدرال بهایی ها. اولین ایراد این است که چرا شما مسلمانها و مسیحی ها و زرتشتیها و غیره فدرال داشته باشید؛ اما مهر پرستها و خورشید پرستها و اهل حق/یارسان و مانویان و و شیطان پرستها و دراویش نداشته باشند؟ دومین ایراد اینه که پس تکلیف من که نمی خواهم جزو هیچکدام از این فدرالها باشم چه میشه؟ آیا من هم مجبورم فدرال بی خدایان داشته باشم؟ محل و منطقه و ایالت آن کجای ایران فدرال خواهد بود؟ سومین ایراد این که آیا شما فدرالیستهای حاکم در فدرال اسلامی ها؛ حاضرید بپذیرید که سنی ها یا شیعه ها از شما فاصله بگیرند و نیمچه فدرال خودشان را داشته باشند؟ در نیمچه فدرال شیعه؛ آیا اسماعیلیون اجازه دارند نیمچه ی نیمچه فدرال خود را داشته باشند؟ آیا این تقسیم قدرت و ثروت یک کشور مابین فدرالیست طلبان دینی و مذهبی و فرقه ای؛ مسخره-فکاهی- و چندش آور نیست؟ شاید گفته شود دین مقوله ای انتسابی است؛ ولی “ملت” مقوله ای داده شده و ثابت و لایتغییر است؛ لذا دولت دینی غلط و “دولت ملی” صحیح است. در یک نگاه علمی هم دین و مذهب، هم ملت و ملیت، همگی اعتقاد و باور هستند، و نه اندیشه و استدلال و تعقل و تفکر، چه رسد به داده عینی و ابژکتیو! امکان به قدرت رسیدن این خرافات و باورهای ضد انسانی، به دلیل قرار داشتن نظام سرمایه داری در بحران، نه فقط محتمل که لازم و ضروری است؛ فی الحال دولتهای دینی متعددی وجود دارند. دوما، دولتهای دینی سوار بر خرافات خود و مقدسات ملی (خاک و نژاد و زبان و پرچم و مرز و کشور و …) هستند؛ غیر از این است که، “دولتهای ملی” هم سوار بر خرافات خود و مقدسات دینی (خدا – شاه – میهن) هستند؟ سوما، بعضی از “ملت” ها با یک دین عجین و آمیخته و ممزوج شده اند: مانند یهودیها و ارمنی ها و ایزدیها و هندوها و … . واقعیت این است که، دین و ملیت در روزگار ما سرنوشت جامعه را بازیچه خود کرده اند؛ تا نظام سرمایه داری را حفظ کنند. بعبارت دیگر نظام سرمایه داری از دین و مذهب و “ملت” و قومیت، بعنوان ابزارهایی اغلب مرکب و ممزوج استفاده کرده و خواهد کرد، برای به انحطاط کشاندن جامعه و حفظ حیات و نظم خود.    

احزاب و جریان هایی که امروز خواهان برقراری یک سیستم اداره فدرالی برای ایران هستند، این “راه حل” خود را از کثیرالمله بودن ایران نتیجه می گیرند. “کثیرالمله” خواندن و “چند ملیتی” نامیدن هر کشوری، یک ادعای دلبخواهی، یک تصمیم سیاسی، و یک اعتقاد و باور خرافی است؛ هر کسی میتواند وجود آن را با استدلالاتی با ور، و یا رد کند. این ایدولوژی ناسیونالیسم است که، شما را به این باور و اعتقاد می رساند که، مردمان هم-زبان یک “ملت” را بوجود آورده اند، پس در ایران و تقریبا در همه کشورها، “ملل” متعددی حضور دارند.      

ایدولوژی ناسیونالیسم انسان را بعنوان یک فرد مستقل و یا یک شهروند صاحب حقوق فردی و اجتماعی جهانشمول و تعدی ناپذیر نمی شناسد؛ بلکه او را عضوی، و حتا عددی، از یک “ملت” می شمارد و آنگاه حقوق فرد را در رابطه با و مشروط بر “منافع ملت”، تعریف و اغلب هم آن را در عمل زیر پا می گذارد. همچنین ناسیونالیسم اساس طبقاتی بودن جوامع بشری را برسمیت نمی شناسد، و فاصله طبقاتی و تقسیم جامعه به اکثریتی فقیر و اقلیتی غنی را عادی و طبیعی و اذلی و ابدی می شناساند. در عوض این ایدولوژی خیالی و متافیزیکی تعریفی از مردم اختراع کرده که خاص خودش است؛ و به باور و یقین مطلق قربانیانش یعنی به ناسیونالیستها تبدیل کرده است. این باور تخیلی که، فرد به جمعی بزرگ به نام “ملت” تعلق دارد که اگرچه ۹۹درصد آنها را ندیده و نمی شناسد، اما با آنها جمع واحدی را بوجود آورده که “منافع مشترکی” دارند؛ و این منافع مشترک عبارت است از منافع ملی/سرنوشت ملی. منافع ملی، در معنای عینی و قابل محاسبه خود، چیزی جز منافع طبقه حاکمه هر جامعه نبوده و نیست. اساسی ترین خصیصه “ملت” یعنی زبان مشترک، برای خلق یک جامعه مشترک المنافع بنام “ملت”، بی پایه است؛ چراکه از یک طرف چند صد میلیون نفر ماندارین و هندی صحبت می کنند و “یک ملتند”؛ و از طرف دیگر انگلیسی زبانها و عرب زبانها و اسپانیولی زبانها و ترک زبانها چندین و بلکه بیش از “ده ملت” اند. آنوقت تلکلیف “ملتهای” بومی آمریکای شمالی چه میشود که هر طایفه و قبیله و عشیره ای دارای زبان مخصوص خود است؛ که هم اکنون بیش از پانصد “ملت” بومی در امریکای شمالی زندگی می کنند؟ ناسیونالیستها مجبور شده اند خصیصه دومی را یعنی سرزمین مشترک را اضافه کنند. اما همه سرزمینها در طول تاریخ بشر دست بدست شده اند. امروز تکلیف چیست؟ آیا باید تصاحب کنندگان، زمینهای بزور تصرف کرده را پس بدهند؟ آیا حاضرند پس بدهند؟ آناتولی مال کدام “ملت” است: “ترکها” یا “یونانیها” یا “کردها” یا “ارمنی ها” یا مسیحی ها یا مسلمانان؟ (پان ایرانیست ها بمانند.) شهر استانبول چه؟ شهر تهران چه؟ راه حل کدام است؟ ناسیونالیستها ناچارا، فرهنگ مشترک را هم اضافه کرده اند. یعنی یک “ملت” وقتی “ملت” است که از نظر فرهنگی با “ملتهای” همسایه متفاوت است: لباسش، تاریخش، اعتقاداتش، مناسبات خانواده گی و اجتماعیش، و غیره. به همین دلیل هم هست که فدرالیست طلبان، به سیاق خامنه ای و جنبش اسلامی، از تهاجم فرهنگی بیگانگان (شوونیسم فارس و گلوبالیستها) به فرهنگ خود نالیده و به پاسداران متنفر از بیگانه ی فرهنگ خود تبدیل شده اند. زبان را از زبان بیگانه پالود ن؛ تاریخ جعل کردن؛ و از غربی شدن جامعه و جوانان جلوگیری کردن و دانشگاهها را به مراکز تاخت و تاز دین مزخرف و فوق ارتجاعی اسلام تبدیل کردن، همه در خدمت محاصره شهروند خودی با فرهنگ خودی است. (اقلیم کردستان شاهد این ادعاست.) این ویژگی اختراع کردن ها برای مرزکشیدن مابین انسانها و جوامع، و “ملت” نامیدن آنها، توسط ناسیونالیست ها، یک تحقیق دانشگاهی و یا یک تفحص فلسفی و یا یک دسته بندی مردم شناسانه نبوده و نیست؛ بلکه یک پروژه سیاسی عالمانه و عامدانه به هدف رسیدن به موقعیت کسب قدرت دولتی در جهت ثروت اندوزی، و اربابی مردم است. بنابراین هدف از کثیرالمله خواندن یک جامعه؛ تقسیم ثروتهای آن مابین اربابان جدید در کشمکش با اربابان قدیمی تر است؛ “ملت مشترک منافع و سرنوشت مشترک ملی، دروغ پایه ای و هویتی ایدولوژی ناسیونالیسم به مردم است. فدرالیسم فقط میتواند اشتهای ناسیونالیستها به قدرت و ثروت را تامین و پاسخ دهد و بس.   

فدرالیسم بدلیل وجه روبنایی خود بر متن نظام سرمایه داری، نه پاسخ و راه حلی برای “ستم/مسئله ملی”، بلکه بعنوان طرح و راهکاری از ناسیونالیسم، خود در همان بستر ستم و ستمگری بر شهروندان جامعه قرار دارد. فدرالیست طلبان به دنبال یک “ملت”/ یک دولت، و یا هر “ملت”/ یک دولت هستند؛ و این چیزی جز تکرار تاریخ دویست ساله “دولت ملی” در جهان نیست. دولت هم برای آنها ابزار کسب قدرت و ثروت است؛ که در آن افراد معددوی بنمایندگی از “ملت” و با آیکنهایی همچون “منافع مشترک”، “سرنوشت مشترک”، “منفعت عمومی”، “منافع ملی”، “دفاع ملی”، “فرهنگ ملی و زبان ملی و سرود ملی”، به سروری رسیده و اکثریت مطلق هم یا استثمار می شوند، یا سرباز “وطن” و کشته می شوند، و یا خادم دولت و تسلیم قدرت باید باشند.   

ستم “ملی” در ایران مانند هر کشور دیگری موضوعی روشن و مشخص است و راه حل معینی هم دارد. طرح فدرالیسم برای حل “ستم و مساله ملی”، فراتر از ادعاهای حامیان آن، مانع و ترمزی بر روند مبارزات جاری مردم ایران نه فقط برای رفع ستم “ملی”، بلکه بخصوص برای رفع ستم طبقاتی، ستم جنسی، و ستم سیاسی است. فدرالیست طلبان حتا اگر بخواهند نمی توانند ستمهای گوناگون جامعه را حل کنند، چون نظام اقتصادیشان این فرصت و اجازه را از آنان سلب کرده و خواهد کرد. مضاف بر این، اکنون در جریان انقلاب زن-زندگی-آزادی طرح تفرقه انگیز فدرالیسم و تبلیغات هر روزه برای آن، در خدمت وضع موجود و لطمه به این انقلاب است، که نیاز به اتحاد سراسری و همبستگی عمومی همه آحاد جامعه دارد. در بطن و متن جامعه کنونی ایران (و افغانستان)، این نهادها و جنبش های همبسته و فارغ از تفاوتهای دینی و زبانی و سیاسی هستند که چه در انقلاب ۵۷، چه در شورشهای متعدد علیه فاشیسم اسلامی حاکم، و چه اکنون در انقلاب در جریان، دست اندرکارند. هدف این مردمان حق طلب و مبارز، خاتمه دادن به استثمار و فقر و بی حقوقی گوناگون و مشترکشان است؛ که فقط با سقوط نظام سرمایه با روبنای سیاسیش ممکن است. در چنین شرایطی بحث و تبلیغ فدرالیسم، باعث تفرقه میان جنبش و مبارزین میدانی شده و در خدمت بقای حکومت اسلامی است. چرا باید به جای اینکه هویت انسانی و طبقاتی این مبارزین و انقلاب جاری را برجسته نماییم، جدایی “ملی و قومی”، تفاوت در سنت های محلی و زبان و لهجه ای که با آن صحبت می کنند را، به مشغله و مسئله آنها تبدیل کرد؟       

علی رغم تلاش امثال عبدالله مهتدی در گفتگوهایش با میدیای فارسی زبان، در تلقین این تز که فدرالیسم یعنی “مشارکت سیاسی” و این یعنی دموکراسی؛ حامیان صادق ایشان، بعلاوه برادران حزب دموکراتی، در کلاب هاوس علنا خواهان «استقلال ملیت های تحت اشغال در این جغرافیای جعلی ایران» هستند. بنابراین ناسیونالیستها در صورت بدست آوردن فدرالیسمشان، نه فقط یک جنگ تمام عیار همراه با ناسیونالیستهای ایرانی به مردم تحمیل خواهند کرد؛ بلکه جامعه را به قهقرا خواهند برد. اینکه ما کوردیم نه تورک؛ اینکه ما تورکیم نه فارس؛ اینکه ما بلوچیم نه عرب و عربیم نه کورد، علامتهای روشنی برای تحمیل ملیت گرایی بر فردیت و حق شهروندی است که، تمدن فعلی بشر به او امکان داده است که بتواند انتخاب کند که فردی مستقل باشد و یا خود را شهروند جهان تعریف کند. کمااینکه تحمیل مسلمان و مسیحی و یهودی، تحمیل و تثبیت تعلق به یکی از این ادیان است، و باید مخالف بقیه باشی تا ویژگیهای منحصر بفرد دینت را پاس بداری؛ و لذا بطور دوفاکتو، جلوگیری از بی دین شدن و جهان را علمی نگاه کردن، مدرن زندگی کردن و انسانی اداره کردن جامعه است.      

کثیرالمله“!؟: قوم نامیدن یک گروه از مردم، هم-زبان و هم-فرهنگ و هم-وطن، تعریف علم مردم شناسی است. علم سیاست، “ملت” را برابر با کشور بکار می برد؛ یعنی هر قومی که دولت و کشورمستقل داشته باشد، به مقام “ملت” می رسد. طبق قوانین سازمان الملل، یک قوم می تواند ده تا کشور داشته باشد و لذا ده تا “ملت” محسوب شود، مانند عرب زبانان و ترک زبانان؛ در عین حال، چندین قوم می توانند باهم یک “ملت” باشند، مانند ایران و هند و خیلی از کشورهای دیگر. پس “ملت” تعریفی قانونی و سیاسی دارد و نه تعریفی علمی. حال آنکه فدرالیست طلبان با استناد به لیست استالین، مدعی هستند که هر گروهی از مردم که سرزمین مشترک، زبان مشترک، تاریخ مشترک، فرهنگ مشترک، و غیره داشته باشد، “ملت” است؛ و لذا، ایران/عراق/ترکیه/افغانستان/پاکستان و تقریبا همه کشورها، “کثیرالمله” هستند. این نظر استالین را هر فردی می تواند بپذیرد، و به آن باورمند شود و یا رد کند؛ قوانین سازمان ملل و بین المللی این تعریف را قبول ندارند، زیرا در عمل باید شاهد تولد هزار کشور جدید باشیم. اما مخالفت کمونیستها با فدرالیسم و ملت گرایی به این دلیل است که، علی رغم تمام مشترکات فوق الذکر، مردم یک جامعه و کشور بدلیل طبقاتی بودن نظام اقتصادی و اجتماعی جامعه، منافع مشترک و سرنوشت مشترکی ندارند.  

پیروان و ‍معتقدان به “کثیرالمله”، مشکلات مردم را ابتدا به مناطق محل زندگی آن مردم محدود می کنند؛ و بعد مدعی می شوند که مشکلات هر ملتی مختص و مربوط به همان ملت است، پس هر ملتی برود و مشکلات خود را حل کند. ایراد این سیاست این است که مشکلات مردم ایران کاملا سراسری و درهم تنیده است و محدود به این یا آن مملکت محروسه/منطقه/ایالت/ساتراپ/استان یا فدرال نیست. نه فقط مشکل حکومت و دولت و سیاست، بلکه مشکل آب و مشکل ریزگرد، و مشکل حجاب، و مساله زن و تقریبا تمام مشکلات دیگر جامعه، سراسری و همگانی است. حتا از مرزهای ایران هم فراتر است؛ اما فعلا این بماند، چون به محض صحبت از جهان، ناسیونالیستها از تنفر منفجر میشوند. دوم اینکه، مشکلات مردم را می بایست سراسری و عمومی حل کرد؛ چنین نیست که من مشکلات فدرال خودمو  با راه حل خودم حل کنم، و شما مشکل فدرال خودت را. چون این مشکلات بهم پیوسته و درهم تنیده هستند، و حلشان سراسری و باهم ممکن است؛ و گاهی حتا فرامرزی و فراملیتی است. اما بحثهای فدرالیست ها برای جلب و جذب مردم است، و هدف واقعی فدرالیست طلبان حل مشکلات جامعه نیست، بلکه سهم گرفتن از قدرت و ثروت جامعه، و این داستان تمام ناسیونالیستهای به اصطلاح وطن پرست بوده.    

فدرالیسم فقط یکی از اشکال عدم تمرکز، و منفی ترین آن است. یکی، همین تقسیم قدرت میان قوای سه گانه است که منتسکیو آن را پیشنهاد داد و تمام جهان آن را پذیرفت. دوم، تقسیم و تفویض اختیارات اداری به استانها است. اما بهترین نوع عدم تمرکز، دولتهای کمون شهری اند، که تمام مسایل یک شهر و حومه توسط شوراهای همان شهر و روستاهای اطرافش حل و فصل و اداره می شود. تفاوت دولت شورایی با فدرالیسم اینه که هنوز یک نظام واحد سوسیالیستی و یک دولت واحد شورایی در مرکز، اداره کلی و خارجی کشور را به عهده دارد. اداره کلی یعنی چه؟ یعنی اقتصاد کل کشور، که باید یک اقتصاد سوسیالیستی باشد. معنای ویژه این اقتصاد سوسیالیستی چیه؟ این است که اولا، هیچ انسانی استثمار نمیشه؛ دوما، منابع طبیعی و ثروتهای کل کشور در خدمت کل جامعه است. یعنی چه کل جامعه؟ یعنی نفت خوزستان مال تمام مردم کشور است، و نه فقط مال مردم منطقه نفت خیز؛ یعنی آب کردستان، مال تمام مردم کشور است؛ گندم آذربایجان و برنج گیلان و خرمای بلوچستان و غیره و غیره متعلق به فقط مردم ساکن در آن منطقه نیست. تعیین خوشبختی و رفاه مردم بر حسب جغرافیای محل سکونت آنها یک ایده فوق فاشیستی است که فدرالیست طلبان به آن گرفتارند. ثروتهای مملکت نه متعلق به فرد، نه متعلق به دولت، و نه متعلق به “ملت” و قوم ساکن آن منطقه، بلکه متعلق به همه شهروندان کل کشور خواهد بود؛ این حکم و منطق سوسیالیسم است. قوانین باید انسانی و مدرن و یکی باشند؛ اما اجرای قانون باید در دست شوراهای محلی باشد. جالبه که فدرالیست طلبان می گویند محتوا مهمه؛ اما وقتی از دولت شورایی اسم برده میشود آن را ناممکن، تخیلی و ایده آلیستی، و مغایر با روندهای جهانی می نامند.  


مسئله کرد و راه حل فدرالیستی برای آن: در کردستان یک جنبش توده ای و یک مبارزه خونین ده ها ساله بر علیه رژیم های حاکم و بر علیه ستمگری در جریان بوده است؛ اما این جنبش محدود به ستم “ملی” نبوده و حدااقل در پنچاه سال اخیر مبارزه علیه ستم طبقاتی و ستم بر زن هم در جریان بوده است. صاحبان پروژه فدرالیسم (در راس آنها یک فرصت طلب سیاسی بنام عبدالله مهتدی)، عامدانه ستم “ملی” را برجسته و حتا بعنوان تنها ستم معرفی می کنند. در ثانی، این فرصت طلب بی پرنسیپ، ویژگی مسئله کرد (یعنی تبدیل شدن ستم ملی به مساله ملی) را پنهان کرده و برای کسب وجهه سراسری، فدرالیسم را مانند نسخه ای یکسان برای همه مردم ایران می پیچند. افزون بر این، فدرالیسم چه برای همه اقوام/ملیتهای ساکن ایران و چه منحصر به یک منطقه، قومیت یا ملیت (کردستان) در هر دو حالت ایرادات و اشکالات متعدد خود را دارد.   
همانطور که اشاره شد مسئله کرد در ایران یک مسئله تاریخی و مشخص است که پاسخ خود را می طلبد و این پاسخ وجود دارد. فدرالیسم به عنوان راه حلی برای رفع ستم ملی، که احزاب ناسیونالیست در کردستان پرچم آن را برافراشته اند، سرابی بیش نیست، چراکه در پایان دادن به ستمگریهای متعدد ناتوان است، و برای بقیه ایران هم گامها به عقب در مناسبات بین مردم و جوامع است. فدرالیسم نه تنها فلاکت عمومی را حل نخواهد کرد (اقلیم کردستان شاهد این ادعاست)، بلکه باری خواهد بود بر دوش مردمی که با هزار و یک درد، زیر سلطه رژیم سرمایه داری حاکم دست به گریبانند، و ناچارند دولت شورایی خود را بقدرت برسانند. 
در حالیکه مبارزات مردم در جامعه برای آزادی و برابری و عدالت و رفع فقر و فلاکت و انواع و اقسام تبعیضات و اجحافات چندین گانه و چند لایه است؛ فدرالیست طلبان فقط تمرکز قدرت را نشانه کرده و خواهان تقسیم آنند. با تقسیم قدرت مصایب گوناگون اجتماعی حل نشده (نمونه اقلیم کردستان) و حل نخواهد شد. بطور واقعی ناسیونالیستهای چپ با عمده کردن بحث کثیرالمله، بدنبال کثیرالدوله هستند؛ کثیرالدوله نه تنها مساله طبقاتی و مساله زن و دیگر دردهای جامعه را درمان نیست، که بلکه با ابقای نظام سرمایه، حتا بر طول زمان بقای آنها نیز می افزاید. اول، بر شیپور کثیرالمله میدمند، و سپس با خلق “ملت”، “ملتها” را متضاد المنافع معرفی کرده، بر اختلاف و کشمکش میان آنها سوار می شوند؛ آتش جنگ را شعله ور می سازند، و سپس برای آن راه حل می تراشند؟ روشن است که چنین سیاستی، ربطی به مبارزات مردم ندارد. مسئله ای که در زندگی واقعی چنین مردمی نیاز به حل دارد، مساله نبودن آزادیهای سیاسی و اجتماعی، نبودن یک زندگی انسانی برای تمام آحاد جامعه، و حل فوری مساله زن است. به همین دلیل است که می گوییم طرح فدرالیسم بر مبنای قومیت و ملیت برای ایران روندی است رو به عقب/ارتجاعی/عقب نشینی از مدنیت انسانی، و راهی است پرمخاطره برای آینده مردمی که در این کشور فی الحال بدون درگیری باهم، زندگی می کنند

   

شکست فدرالیسم؛ یک نمونه تاریخی: سال ۱۹۱۷ در روسیه انقلاب کارگری پیروز شد و بلشویک ها دولت جمهوری فدراتیو شوروی را بوجود آوردند؛ که حاصل جمع تقریبا اختیاری ۱۶ جمهوری متعلق به ۱۶ قوم مختلف بود که، در یک گذر زمانی/تاریخی، اغلب به زور به روسیه تزاری محلق شده بودند. این فرم حکومتی در ابتدا که جمهوریها، آزادیهای بسیار بیشتری نسبت به دوره تزاری داشتند؛ موفق بود. اما بتدریج بخصوص وقتی دولت مرکزی شوروی در دست فقط یک حزب، دیکتاتوری حزب کمونیست، قبضه شد؛ و خود حزب هم در دست یک نفر، دیکتاتوری استالین، متمرکز شد؛ اقوام ساکن فدراتیو روسیه خود را زیر زور و ظلم و تبعیض روسی ها دیدند، و گرایشات “ملی” گرایانه رشد کرد. با سقوط شوروی دیگر این فدرال ها نخواستند تن به زیرمجموعه بودن بدهند؛ پس برای “استقلال ملی” خود قیام کردند. در نتیجه مسئله اصلی، ماهیت طبقاتی جامعه و حل معضلات اجتماعی است؛ که طرح فدرالیسم مطلقا به آنها اهمیت نمی دهد، زیرا فدرالیسم بر سر عدالت اجتماعی نیست، بلکه بر سر تقسیم قدرت دولتی از بالاست. مسئله اصلی این نیست که کشور به شیوه فدرالی یا غیرفدرالی اداره می شود، بلکه مسئله این است که چنین کشوری بر مبنای کدام منفعت طبقاتی و منافع کدام بخش از مردم اداره بشود؟      

بعلاوه حتا اگرهم ایران و همه کشورهای همسایه اش “کثیرالمله” باشند؛ هنوز نمی توان فدرالیسم را راه حل مناسبی برای اداره دموکراتیک این کشورها دانست، چراکه دموکراتیک بودن (عدالت سیاسی در تقسیم قدرت دولتی) ، خود روبنایی است بر عدالت اجتماعی و عدالت اقتصادی. در نظام سرمایه داری نه عدالت اجتماعی ممکن است، و نه عدالت اقتصادی؛ بنابراین عدالت سیاسی هم، فقط شعار و سراب و مردم فریبی بوده و خواهد بود. البته نمونه شکست فدرالیسم در یوگسلاوی بسی گویاتر و نزدیک تر به جامعه ایران است، تا نمونه فدراسیون شوروی. 
 

فدرالیسم و ارتش: طبق طرح فدرالیسمِ، ارتش مرکزی با تمام دم و دستگاههای امنیتی اش، پول و سیاست گذاریهای اقتصادی و سیاست خارجی، همگی از حوزه قدرت دولتهای فدرال مناطق/”ملل” مختلف خارج خواهند بود. اولا، که دولتهای فدرال دولتهای مردمی و شورایی نخواهند بود؛ بلکه دولتهای حزبی خواهند بود و این احزاب مسلح هستند، و یا مسلح خواهند شد. دوما، فدرالیست طلبان خواهان «حاکمیت ملی خود» هستند؛ این حاکمیت ملی با نداشتن ارتش و نیروی -دفاع ملی- مغایر است؛ پس احزاب فدرالیست طلب مسلح می مانند و لاجرم در مقابله با مخالفین خود به زور متوسل خواهند شد. ملی گراها ی حاکم بر فدرالها خواهند پرسید: این چگونه حاکمیت ملی ای است که در زیر سایه ارتش و دم و دستگاه تهدید کننده دولت مرکزی قرار داریم؟ این چگونه حاکمیت ملی است که چشم براه برنامه ریزان غیرخودی در تهران باشیم که سیاست اقتصادی مان را معین کنند، و هرگاه ضرورت داشت در زیر فشار تحریم های اقتصادی مجبور به تبعیتمان کنند؟ این چه حاکمیت ملی است که به دلیل کنترل سیاست خارجی، اجازه نداریم با هم زبانهایمان در آن سوی مرز مراوده و تجارت و همبستگی داشته باشیم؟ پاسخشان را دولت فدرال قدرتمندتر با سیلی اسلحه خواهد داد، و اینجاست که می گوییم مردم همواره بازنده میدان کشمکش بورژوازی خواهند بود، چه در جنگ چه در آشتی آنها. در رابطه با مردم و برای زندگی روزانه مردم اما، دولت فدرال فقط یک تابلوی زیبای رنگ آمیزی شده بیش نیست. منظور و معنای واقعی این “حاکمیت ملی” قبل از هر چیز، حاکمیت بر معادن و منابع زیرزمینی و اقتصادی منطقه فدرال است. که یعنی آب کردستان، مال “کردها”؛ نفت خوزستان، مال “عرب ها”؛ گندم آذربایجان، مال “ترک ها”؛ برنج گیلان، مال “گیلکها؛ و خرمای بلوچستان، مال بلوچها وغیره است. باید متوجه بود که “کردها، ترکها، عرب ها، و بلوچها” فقط صاحب زبان و لباس خود می شوند، و معادن و ذخایر زیر زمینی و سرمایه های اقتصادی، متعلق به اربابان و “شاه” های آنهاست. 
بدین ترتیب آن احزاب و نیروهای ناسیونالیست که راه حل فدرالی را برای مردم کردستان ایران تجویز می کنند، در واقع فقط به فکر مشارکت و سهم بری خود از قدرت سیاسی هستند. اما مردم کردستان تنها زمانی می توانند به حقوق پایمال شده خود برسند، که همگام با دیگر همسرنوشتان خود در سراسر ایران (در عراق و ترکیه و سوریه و افغانستان و پاکستان هم همین حکم صادق است.) برای سرنگونی این رژیم سرکوبگر-استثمارگر-ضد انسانی متحد شوند، و برای برقراری/استقرار حکومتی بکوشند که حق تعیین سرنوشت مردم را مستقیما بدست خودشان، یعنی شوراها، بسپارد.  

به این ترتیب ،نظامی که خواهان مشارکت سیاسی حقیقی برای همه شهروندان است، دولت شورایی است و نه دولت فدرالی. فدرالیست طلبان به مردم و جوانان، کشورهای ثروتمند فدرال آلمان و کانادا و امریکا و استرالیا و سوییس را نشان می دهند؛ و ادعا می کنند که موفقیتشان محصول فدرالیسمشان است. قبل از هرچیز، موفقیت این کشورها در غارت جهان است؛ بعلاوه، هیچکدام از این کشورها، منجمله هند، چند ملیتی نیستند؛ و اگر فرض کنیم چند ملیتی باشند، فدرالیسمشان بر اساس کثیرالمله بودن نیست؛ بلکه تماما تقسیمبندیهایی اداری و مدیریتی است. 

حقانیت فدرالیسم را نمی شود از گذشته نتیجه گرفت؛ چون گذشته، گذشته است. واقعیت این است که حقانیت فدرالیسم را باید از آینده نتیجه گرفت؛ چون قرار است این فدرالیسم، سرنوشت آینده مردم را رقم بزند. بنابراین، این استدلال که چون در صد سال اخیر تاریخ بورژوایی (تاریخ مدرن ایران و کل خاورمیانه) حکومتها همه مرکزی بوده اند و همه استبدادی و سرکوبگر، و ستم ملی روا داشته اند؛ پس فدرالیسم راه چاره است، سفسطه خدعه آمیز است. تمام دولتهای مرکزی ایران و منطقه مرکز گرا و ستمگر بوده اند، زیرا اساس سرمایه داری بر غارت همگانی و تمرکز آن در دست یک اقلیت است؛ آن اقلیت در مرکز زندگی می کنند، و قدرت دولتی را هم از مرکز هدایت کرده اند.  این استدلال بورژوازی بیرون رانده شده از قدرت و ثروت، که مناطق متعلق به ملیت ها توسعه نیافته اند، چون حاکمان از ملت غالب بوده اند، فریب و ریا کاری است؛ بورژوازی با نظام سرمایه داریش، همیشه توسعه را در مرکز متمرکز می کند، چون اساسا توانایی توسعه سراسری و همه جانبه را ندارد. توسعه یک جامعه، محصول تصمیم و اراده دولتمردان بد طینت و خوش طینت نیست؛ حاصل نظام طبقاتی است. منابع و ثروتهای ملتهای تحت ستم تاکنون توسط بورژوازی غیر خودی غارت شده، و قرار است جلو این غارت گرفته شود، و ثروتها را به خود جامعه اختصاص داد؛ و نه به بورژوازی محلی، مانند آنچه که در سی سال گذشته در اقلیم کردستان امتحان خودش را پس داده است.   

گویا قبل و بعد از اسلام در تاریخ ایران همواره سه زبان، یکی زبان درباری و سیاسی، یکی زبان لشکری و قشونی و امنیتی، و یکی زبان تجارت و مراوده و بازار بوده است، و این را شاهد “تنوع ملی و مشارکت ملی” و تقسیم قدرت و غیره می نامند. که گویا رضاخان دیکتاتوری کرد و اینها را کنار گذاشت؛ و «امرای محلی» را از ادراه منطقه خود (ممالک محروسه) «طبق نیازهای بومی آن منطقه» محروم کردند. گویا «نیازهای منطقه‌ای و بومی در تمام طول تاریخ ایران اقتضائات خودش را داشته و امرای محلی با اختیارات خودشان در آن محلات زندگی می کردند و فقط خراج دولت مرکزی را می‌فرستادند. (ادعایی که هر روز در کلاب هاوس تکرار میشود.)

 

جغرافیای سیاسی و خدعه کثیرالمله: فدرالیست طلبانی که مدعیند در ۲۵ قرن تاریخ ایران مناطق مختلف همواره دارای خودمختاری و استقلال نسبی و دولت خودی/محلی بوده و شاهنشاه ایران در واقع شاه شاهان بوده و هر منطقه شاه خود را داشته؛ تاریخ را شاهد آینده می گیرند، اما آینده بدهکار گذشته نیست. اگر به جغرافیای سیاسی ایران باستان نگاه کنیم این جغرافیا شامل قلمروهای وسیعی، از جمله آناتولی و سواحل شرقی مدیترانه و بخشی از مصر و بخشی از شبه جزیره عربی و بخشی از هند و سرانجام بخشی از آسیای مرکزی و قفقاز، بوده است. امروز تمام این قلمروهای بزرگ و وسیع خود به ده ها کشور تقسیم شده اند. جالب اینکه امروز هر یک از این کشورها خود مرکب از اقوامی است که فدرالیست طلبان آنها را “ملت” نامیده و به کثیرالمله بودن ترکیه و عراق و سوریه و آذربایجان و افغانستان و پاکستان و هند قایلند. جالب تر اینکه اگر فرض کنیم کردستان بعنوان یک فدرال، دولت خودش را تشکیل دهد؛ آنگاه آیا این دولت نماینده تمام اقوام یا “ملت” های ساکن کردستان است؟ آیا شکاکی زبان ساکن آذربایجان، با مهابادی، زبان و لباس و فرهنگ متفاوت ندارند؟ و مهاباد با سنندج، و سنندج با کرمانشاه، و بیجاری و قروه ای با اورامانی، و کرمانشاه با کلهر، و کلیایی و کاکه یی؟ آیا می شود درون فدرال کردستان، حداقل ده تا فدرال کوچکتر ساخت؟ و اگر بر حسب گویش زبانی باشد، حداقل به هفت نیمچه فدرال یا ریز قوم تقسیم کرد؛ آیا لازم است؟ فدرالیست طلبان جوابشان مثبت و کمونیستها پاسخشان منفی است. کدام کشور است که به اندازه پادشاهی عربستان دولت منسجم و متحد داشته باشد؟ اما همین کشور حداقل دارای پنج منطقه مجزا است که می تواند خوراک فدرالیست طلبان باشد؛ چه برسد به ایران و افغانستان. طبق نقشه جغرافیایی مردمشناسی که بشدت مورد استفاده فدرالیست طلبان است (متاسفانه قابل انضمام به این مقاله نیست؛ اما گوگل آن را در اختیار همه می گذارد.)؛ ایران دارای شانزده گروه جمعیتی-قومی است. جالب است بدانید که کردها که فدرالیست طلبان آشقانه آن را بکار می برند، خود دارای هفتاد و یک زیرمجموعه قومی (ریز قومی) است، که باز نقشه جغرافیای انسانی/مردم شناسانه آن در گوکل هست. همینطور کشور پاکستان، دارای شانزده گروه جمعیتی است که می شود کشور را به شانزده فدرال تقسیم کرد. افغانستان هم، حداقل دارای ده گروه قومی/ملی است، که طعمه خوبی برای فدرالیست طلبان است. آیا بیجار و قروه اجازه دارند از فدرال کردستان، با یک همه پرسی جدا شوند، و به فدرال فرضا زنجان یا همدان ملحق شوند؟ فدرالیست طلبان خواهان چیزی هستند، که خودشان حاضر به دادنش به دیگران نیستند.       

بنابراین، استناد به این شواهد که «به استثنای دوران معاصر، به‌مدت ۲۵ قرن، ایران را نظام‌هایی اداره کرده‌اند که تا حد زیادی استقلال مناطق زیر‌مجموعه امپراتوری را قبول داشته‌اند؛ که گویا حاکم «شاهنشاه» خوانده می‌شد، بدین معنا که در محدوده امپراتوری، شاهان دیگری نیز زندگی می‌کردند که از استقلال زیادی برخوردار بودند، و اغلب فقط از طریق خراج و مالیات با حکومت مرکزی در ارتباط بودند» (استدلال هر فدرالیستی در برابر ناسیونالیسم مرکز گرا)؛ تماما در خدمت فراهم آوردن بستر ذهنی و محبوبیت بخشیدن به فدرالیسم طلبی است. اگرنه آن قلمرو شاهنشاهی ایران، امروز مابین ناسیونالیستها ده پاره شده و فدرالیست طلبان دنبال تقسیم قدرت در هریک از این پاره ها مابین شاهان بی تاج و تخت جدید هستند.  

مسخره اما واقعی است، که فدرالیست طلبان مدعی اند که فدرالیسم باعث انسجام “ملی” می شود چون هر “ملت” داوطلبانه به عضویت “ملت واحد” درخواهند آمد، و زور و اجباری نخواهد بود! حال آنکه فدرالیسم انسجام اجتماعی و مراوده فرهنگی را نه فقط به عقب برگردانده، بلکه از مدنیت انسانی یعنی عدالت و برابری و آزادی همگانی جلوگیری می کند. بعلاوه فدرالیست طلبان در اصل با “ملت واحد” مخالفند و نه پیوستن با زور یا رضایت به آن. فدرالیست طلبان مدعی اند که فدرالیسم سازماندهی سیاسی مناسبی برای کشورهای چند ملیتی است؛ حال آنکه فدرالیسم سازماندهی اقتصادی و اجتماعی را دست نخورده، بصورت کهنه و فرسوده، نگاه داشته و هرنوع خدشه به آن را مورد حمله  قرار می دهد. آنها مدعی اند که «تمامی معضلات کنونی جامعه براثر تمرکز گرایی و تراکم قدرت و ثروت در دست یک اتنیک خاص به وجود آمده است»؛ (تکرار روزانه در سوشیال میدیا) این کذب محض است. زیرا که تهران که مرکز این تراکم است، خود در معضلات متعددی دست و پا می زند. ادعا دارند که «سنترالیسم سد بزرگی بوده است بر سر راه دموکراسی و باعث عقبماندگی ما در بین کشورهای جهان شده است». اولا، نه سنترالیسم که سرمایه داری اسلامی باعث این عقب ماندگی است. درثانی، این فرمایشات محصول مغزهای سبک، و تفکرات شبه اسلامی و مخیلات بیمارگونه نیست؛ بلکه حاصل منویات منفعت جویانه برای کسب قدرت و ثروت است. اینها فریبکاری رذیلانه، خدعه خمینی وار، و اسب تروای بورژوازی قومی، برای دفاع از سیستم استثمار همگانی یعنی نظام سرمایه داری است. فدرالیست طلبان مدعی حل فرادستی ملتی بر ملت (ملتها)ی دیگر هستند؛ اما مساله بر سر فرادستی طبقه ای بر طبقات و اکثریت مطلق جامعه است.    

 

در نتیجه؛ فدرالیسم نه تمرکز زدایی از قدرت یک ملت؛ بلکه ضد آلترناتیو طبقه کارگر و زحمتکش، یعنی سوسیالیسم است، و عملا و بطور واقعی آن را نشانه گرفته است. کمونیستی که این خاصیت سیاسی قرن بیست و یکمی فدرالیسم را تشخیص ندهد؛ خود بخشی از معضل جامعه و نه درمان آن است. 

اقبال نظرگاهی

۲۹ آگوست ۲۰۲۳

https://www.facebook.com/100024177410935/videos/745133243236826?idorvanity=835127449902316

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate