نقد و نظری دیگر بر سومین مناظره آقای کمالی و رفیق مازیار رازی*
مشکل آقای کمالی در این جلسه از آنجایی آغاز میشود که ایشان علیرغم ادعای ضرورت بررسی نیروهای طبقاتی در کشور و شناسایی مرحله انقلاب بر اساس توازن قوای عینی موجود، خود آنرا ندیده گرفته و میخواهند نسخه سوسیالدموکراسی سوئد را، که بنا بهادعای خودشان پساز سلطه نئولیبرالیسم چنان مورد تهاجم قرار گرفته که اینک کمتر نشانی از آن برجای مانده است، برای کشوری مانند ایران تجویز کنند. کشوری که نه پیشینه مبارزات بورژوایی اروپا برای کسب دموکراسیهای بورژوایی را داشته، و نه از لحاظ رشد و گسترش اقتصادی – صنعتی قابل قیاس با اروپاست. بورژوازی ایران نتیجه یک ازدواج نامیمون بین یک دیکتاتوری آسیایی و سرمایهداری جهانی بوده است. ازدواجی که در آن طرفین از حقوق مساوی برخوردار نبوده و شریک قدرتمندتر تمامی خواستهای خود را بر طرف دیگر تحمیل کرده است.
آیا صنایع و بانکداری جامعه امروز ایران در حد سوئد پیشرفت کرده است؟ آیا سوسیالدموکراسی ایران در حزب خود متشکل شده و پیشینه تاریخی-انقلابی به ارث برده از انقلابات قرن نوزده را در انبان دارد؟ آیا فقر اقتصادی – اجتماعی، به شکلی که امروز در ایران وجود دارد، از میان برداشته شده؟ اگر جواب به این سئوالها مثبت باشد میشود پذیرفت که مردم ایران میتوانند پساز برکناری مسالمتامیز و انتخابات پارلمانی، رژیم جمهوری اسلامی را کنار گذاشته و دولت بسیار شفاف و کارآمدی از سوسیالدموکراتها، نظیر دولت اولاف پالمه را روی کار بیاورند. اما لازم نیست که یک جامعهشناس خبره و یا یک سیاستمدار کهنهکار باشی که بگویی چنین شرایطی در ایران امروز وجود ندارد و لااقل تا پنجاه، صدسال دیگر هم بهوجود نخواهد آمد. خود آقای کمالی هم قبول دارند که این فرض، فرض کاملا موهومیست. در شرایط فعلی، سرمایهداری جهانی ابدا اجازه چنین شکلبندی، آنهم در ایران را نخواهد داد. او همین امروز هم برای حفظ موقعیت خود با شیطان کنار آمده و نقدینگیهای ایران را آزاد کرده است، فرق نمیکند تحت چه دلیل موجه و یا ناموجهایی.
شاید در مخیله آقای کمالی این سئوال مطرح باشد که برخی از سوسیالدموکراتها بهآن استناد میکنند؛ در صورت قدرتگیری طبقه کارگر امکان حمله امپریالیسم به ایران وجود دارد، همانطور که در روسیه اتفاق افتاد که این خودش موجب نقض غرض است و دست آنان را در استقرار مجدد باز میگذارد، که من هم در تئوری با آن موافقم. ولی با نتیجهگیری “بگذارید حالا به یک حکومت تمامخلقی بسنده کنیم که این اتفاق نیفتد و به اینها نشان دهیم که ما هم مثل شما دموکراسی را رعایت میکنیم”، البته، موافقتی ندارم. حکومت کرنسکی در نظر بگیرید. این حکومت بنا به خصلت طبقاتی خود توانایی تغییر ریشهای مناسبات را نداشت و وضعیت عمومی پس از اندکی انتظار، مجددا به انفجار انجامید و امپریالیستها با همین بهانه به روسیه نیرو فرستادند.
آیا تغییر حکومت، تغییری در سیاستهای سرمایهداری خواهد داد؟ مسلم است که دولت جدید دیگر کاری به حجاب ندارد، ولی زنان پس از گذر از این مرحله خواستار بقیه حقوق خود و ایفای نقش برابر در اداره اجتماع هستند. آنان که در نقطه برداشتن روسری متوقف نمیشوند. حالا حکومت چه جوابی برای آنان خواهد داشت. حق خودمختاری ملیتها چه میشود؟ آیا دولت قادر است حقوق معوقه کارگران را پرداخت کند؟ یا اینکه، چهگونه وضعیت فلاکتبار کارخانهجات و صنایع حل شده و مشکل بیکاری برطرف میشود؟
دولت مجبور است بنا بهقولی که داده احزاب و روزنامهها را آزاد کند، ولی این آزادی بهای سنگینی بهدنبال دارد. انعکاس نارضایتیها بنزین به شعله خشم مردمی خواهند ریخت که از ادامه نابرابریها بهجان آمدهاند. حالا چه باید کرد؟
در چنین شرایطی حکومت دو راهحل در پیش رو دارد، یا ناچار است مسالمتآمیز کنار رفته و اداره امور را به اکثریت اردوی کار یعنی مخالفان خود، واگذار نماید تاخودشان مسئله را حل کنند؛ و یا اینکه مقابله کند، که مسلما دومی شیوه مورد قبول بورژوازی بومی و امپریالیسم است. در صورت مقابله نیز دوشکل متفاوت ممکن است اتفاق بیفتد:
یا حکومت محلی توانایی آنرا دارد که به حیاتش ادامه دهد، البته با کمک سرمایه جهانی، و ساقط نشود، مانند شرایط فعلی ایران، که بههرحال، بورژوازی بینالمللی به کمکش آمده و مداخله میکند، چین ابزار کنترل اجتماعی در اختیارش میگذارد، از روسیه متخصصان امنیتی استخدام میکند و آمریکا بیش از شش میلیارد دارایی بلوکهشده ایران را آزاد میکند. اگرچه قرار است این مبلغ تنها صرف خریدهای دارویی و غذایی انساندوستانه شود. شود، اما مازاد نقدینگی ذخیره شده از این کمک صرف چه چیزی خواهد شد؟ در این حالت سرمایهداران بهشکل غیرمستقیم دخالت کردهاند.
و یا حکومت چنان ناتوان شده که امپریالیستها هم از حمایت آن ضرر میبینند، مانند سال ۱۳۵۷ که آمریکا متوجه شد شرایط ایران چنان وخیم شده که خطر چرخش به طرف اردوگاه شرق وجوددارد و این به منفعت امپریالیسم غرب در دوران جنگ سرد نبود. آنان بلافاصله دست بهکار شدند و مستقیما با بخشی دیگر از بورژوازی، اینبار سرمایهداری مذهبی، ساختوپاختهای لازم را انجام دادند و انقلاب را در نطفه خفه کردند. اینجا هم مداخله صورت گرفته
پس بههرحال خطر مداخله همیشه وجود دارد. چه حکومت جدید بورژوایی بیاید و چه یک حکومت کارگری باشد، البته دومی محتملتر است. تنها تفاوت در اینجاست که در حالت دوم لااقل ما دولت دیکتاتوری پرولتاریا را داریم که از مردم دفاع کند، شوراهای کارگری و تودهای را داریم که از حکومت خود دفاع خواهند کرد، همانگونه در ۱۹۱۷ کردند و چهارده قدرت بزرگ نظامی را شکست دادند. این دولت قادر است که دست استمداد به سوی کارگران جهان بلند کند، که تاریخا نشان داده شده به کمکش خواهند آمد، مانند امتناع کارگران باراندازهای آمریکا و انگلیس از بارگیری تسلیحات برای جنگ علیه دولت جوان شوراها.
اما اگر به یک حکومت جدید سوسیالدموکرات قانع شویم چه اتفاقی میافتد؟ حکومت سرمایهداری با ظاهر سوسیالدموکرات چه خواهد کرد که وضعیت مردم بهتر شود، آنهم در کشوری با مشخصات ایران که منابع لازم برای بهبود و رفاه جامعه وجود ندارد و کشور از نظر اقتصادی – اجتماعی بهچنان قهقرایی فروغلتیده که برای بازسازی آن به سالها کار مستمر و میلیاردها دلار پول احتیاج هست؟ معمولا در چنین شرایطی حکومت بهناچار کاسه گدایی دست گرفته و به سراغ بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول میرود، و تا عمر هست اصل و فرع آنرا از جیب کارگران و معلمان و کارمندان و بازنشستهها پرداخت میکند. همان کاری که دولت سوسیالدموکرات یونان ناچار به پذیرش آن شد. و سرانجام هم؛ همان طور که خود آقای کمالی گفتند، سوسیالدموکراتها از ترس کارگران به سرمایهداران پناه میبرند و به جاده صافکنهای امثال موسولینی و هیتلر مبدل میشوند. این تزلزل، خصلت ذاتی طبقه متوسط است.
برعکس آقای کمالی، من معتقدم که اتفاقا شرایط امروز ایران بیشاز هرزمان دیگری مهیای یک انقلاب کارگریست تا یک تغییر حکومتی به رژیمی سوسیالدموکرات. ما شرایط عینی ضرورت این انقلاب را مشاهده میکنیم. افزایش وخامت اوضاع اقتصادی هرروزه اقشار وسیعتری از لایههای میانی جامعه را بهدرون طبقه کارگر پرتاب میکند. ورشکستگی کارخانهها تعداد بیشتری از کارگران را بیکار میکند. هرساله انبوه عظیمتری به جمع جوانان تحصیلکرده بیکار افزوده میشوند. این کارگرانی که بیکار شدهاند، این جوانان فاقد کار و بازنشستهها و غیره که پساز بیکارشدن ناگهان یکشبه سرمایهدار نمیشوند، آنها هنوز متعلق به طبقه کارگر هستند، هنوز بخشی از اردوی کار بهحساب میآیند. بحث اردوی کار، برخلاف نظر آقای کمالی که فکر میکنند یک ابداع جدید است، در واقع ابتدا توسط خود مارکس در مانیفست مطرح شد. اوهم اقشار فقیر و متوسط جامعه را، فروشندگان نیروی کار، چه فکری و چه یدی، از زمره کارگران بهحساب میآورد.
حالا در چنین موقعیتی که شرایط عینی انقلاب وجود دارد و شرایط ذهنی هنوز در حال شکلگرفتن است، آقای کمالی و امثالهم به اردوی کار پیشنهاد میکنند “بیا پشت ما قرار بگیر، بگذار ما حاکمیت را بهدست آوریم و بدون خردکردن ماشین دولتی (که آن مارکس لعنتی سالها پیش گفته و حالا کهنه شده)، بهشکلی مسالمتآمیز شرایط دموکراتیک برای رشد بیشتر تو را فراهم کنیم، بهامید خدا بعدا جامعه سوسیالیستی هم ساخته میشود”.
جواب طبقه کارگر هم این است: والله من هم حرفی ندارم. من هم آدم صلحطلبی هستم و اگر امروز سرمایهدارها با من سر میز مذاکره بنشینند و بگویند که “تا بهحال صاحبکار بودیم، استثمار کردیم و ارزش اضافی بردیم، اما از امروز میخواهیم همه چیز را بهشما واگذار کنیم، حتی نقدینگی بانکهایمان را، و در خدمت جامعه باشیم”، میگویم “قدمتان روی چشم. اما آنها نمیگویند، با اسلحه بهسراغم میآیند و من چاره دیگری بهجز جنگیدن و دفاع از خود ندارم”
ثانیا، اگر طبقه کارگر آنقدر قدرتمند باشد که بتواند با استفاده از سندیکاها و اتحادیههای کارگری استقرار یک حکومت سوسیالدموکراتیک را تضمین نماید، تا آنها در آیندهای نامعلوم مقدمات قدرتگیری مسالمتآمیز وی را فراهم کنند؛ چرا امروز خودش برای کسب قدرت خیز برندارد؟تخصصش را ندارد؟ تواناییاش را ندارد؟ حمایت تودههای عظیم پشت سرش نیست؟ و بالاخره، در کجای این دنیای مبتنی بر تقسیم کار که درش بر پاشنه حاکمیت کشورهای متروپل میچرخد، اجازه رشد مسالمتآمیز از سرمایهداری به سوسیالیسم داده شده است که در ایران این اتفاق بیفتد. در نمونه سوئدی آقای کمالی که دارد برعکس اتفاق میافتد.
به اعتقاد من، این نظرات آقای کمالیست که پا بر زمین ندارند. ایشان هستند که شرایط عینی موجود انقلابی را در ایران نمیبینند و نسخه مدل سوئدی میپیچند. این شرایط در برهههای مختلف تاریخی ایران به خیزشها و حتی انقلاب مشروطه منجر شده است. شرایط مساعد عینی وجود دارد، اما شرایط مساعد ذهنی غایب است. شکست کمونیستها هم تا امروز مرهون همین واقعیت بوده است. آنان بهعوض پرداختن به مقوله طبقه کارگر و همکاری مستمر با پیشروان کارگری، یا به دامان آنارشیسم و آوانتوریسم خردهبورژوایی مشی چریکی افتادند، و یا به سندیکالیسم و رفرمیسم سوسیالدموکراتیک حزب توده پناه بردند.
همانطور که در مقاله قبلی هم ذکر کردم**: در یک دنیای ایدهآل هگلی که در آن شکنجه و زندان و سرکوب نباشد، و ما نیز بهطور یکسان از امتیاز استفاده از وسائل ارتباط جمعی برخوردار باشیم، بسیار عالیست که اندیشه دولت کارگری از طریق تبلیغ آزادانه و جلب حمایت اکثریت جامعه که اینک به منافع خود آگاه شدهاند، به قدرت برسد. به انقلاب هم احتیاجی نیست. اما این تصوریست که بسیار دور از ذهن مینماید، نهتنها در ایران، بلکه در سراسر دنیای سرمایهداری. آقای کمالی یک نمونه نشان دهند؛ از سوئد و فنلاند گرفته تا اروپا و آمریکا، که یک نیروی کارگری میلیتانت پا به میدان گذاشته باشد و سرکوب نشود. دولت اسپانیا هنوز مسئله ملی کاتالونها را حل نکرده است، مسئلهای که قرار بود در چهارچوب مناسبات بورژوادموکراتیک حل شود. مسئله نژادی همچنان در آمریکا بهقوت خودش باقیست. کارگران فرانسه که به افزایش سن بازنشستگی تن نمیدهند مورد وحشیانهتری سرکوبها قرار میگیرند. دولتها و پارلمانهای بیشتر کشورهای اسکاندیناوی در قبضه احزاب اولترا راست و فاشیست قرار گرفته است. ایشان چهگونه انتظار دارند بپذیریم که چنین امکانی، استثنا، برای ایران وجود دارد.
در نتیجه چارهای بهجز تکیه به مبارزات کارگری و پیشبرد جامعه از طریق انقلاب کارگری وجود ندارد؛ و در این شرایط سرکوب و خفقان هم، چاره بهجز تشکیل هستههای مخفی برای پیشبرد مبارزات کارگری باقی نمیماند. این مبارزات در متن مطالباتی صورت میگیرد که پیروزی یا شکست آن موجب ارتقا آگاهی کارگران شده و آنان را بهسوی تبدیل به یک طبقهشدن میراند، مطالبات انتقالی. تنها نیروهای متشکل در چنین تشکیلاتی میتوانند در شرایط یک اعتلای انقلابی، مانند بهمن ۱۳۵۷، زمینههای قدرتگیری شوراهای خودجوش را فراهم کنند.
تودههای از ستم بهجانآمده و بیشکل در هنگام طغیانها و در خلاء قدرت به دنبال قدرتی میگردند که برنامه مشخصی داشته باشد؛ مهم نیست این قدرت که باشد، مهم آن است که قدرت فعلی را، که طرف دعوای آنان است، نفی میکند. پذیرش نهایی حکومت بعدی منوط به عملیشدن برنامههای اعلامشده از طرف آن حکومت است. خمینی ادعا میکرد آبوبرق مجانی میشود و مستضعفان بهقدرت میرسند؛ نشد، بسیار خوب، ما این حکومت را نمیخواهیم. تودههای مردد و میانه هنگامیبهسوی انقلاب میآیند و یا حداقل از مخالف، به ممتنع در انتظار تغییر مبدل میشوند که بهبود محسوس در شرایط اقتصادی – اجتماعی خود را احساس کنند.
آقای کمالی سئوالی مطرح میکنند که اگر شوراها گفتند حکومت کارگری نمیخواهیم تکلیف چه خواهد بود؟ پاسخ این است: اگر این حکومت پس از مدتزمانی مناسب هنوز نتوانسته قدمی در راه بهبود اوضاع جامعه بردارد و شرایط بدتر هم شده، بسیار خوب، خود همان شوراها بساط رژیم را جمع میکنند. چنین رژیمی لایق چنین شکستی هم هست. اما اگر دولت کارگری بلافاصله پساز کسب قدرت دست به اصلاحات پایهای و رادیکال زد، که میزند؛ اگر صنایع کلیدی و معادن ملی شدند و به تسلط دولت شوراها درآمدند، شرایط و ساعات کار بهبود پیدا کرد و سهم بیشتری به تولیدکنندگان اختصاص یافت و بخشی از درآمد دولت صرف رفاه عمومی جامعه شد و مردم نتایج آنرا بهعینه لمس کردند، هنگامیکه دفترهای دخلوخرج باز شدند و چگونگی روابط خارجی و داخلی شفاف بهاطلاع عموم رسید؛ چرا اردوی کار باید مخالف چنین دولتی باشد؟ مگر زحمتکشان تهی مغز شده اند و یا اینکه ما آنانرا چنان نفهم فرض میکنیم که بیایند و بگویند: ممنون ما بهداشت و درمان رایگان نمیخواهیم، لطفا برای ما امکان حج مجانی فراهم کنید. تنها بازماندههای بورژوازی و امثال خارجی آنان ممکن است خواستار حذف چنین دولت کارگری باشند. اما اینهم مهم نیست. وقتی که کارگران در قدرت هستند و همه شرایط بالا را نیز رعایت میکنند دلیلی ندارد که ما به بورژواها دهانبند بزنیم (وقتی میگویم ما، منظورم دولت کارگریست). آزادی بیان وجود دارد. “بفرمائید شما هم بیائید در تلویزیون ملی و نظر خودتان و دلایلتان را برای کل جامعه توضیح دهید. بگوئید چگونه و با استفاده از چه منابع و ابزاری میخواهید این نظرات را عملی کنید. ما هم آنچه را که تاکنون انجام دادهایم به بوته مقایسه میگذاریم. مردم تصمیم میگیرند”. دیگر دوره سلطان فانوسشاه نیست که عامه فرق بین مار ملا و مار ما را نفهمند.
برخلاف نظر آقای کمالی، اتفاقا کسب قدرت توسط کارگران است که زمینه رشد آگاهی عمومی اقشار میانه را فراهم میکند. ایشان از قدرت مدیا و آموزشوپرورش در گسترش آگاهی و ضدآگاهی اطلاعات کافی دارند. هنگامیکه وسایل ابزار جمعی و آموزشوپروش در دست دشمن است و او مداوما ضدآگاهی را تبلیغ کرده و گسترش میدهد، چگونه کارگران میتوانند آگاهی ضدسرمایهداری را تبلیغ کنند؟
نگران طبقه متوسط هم نباشید، هنگامیکه طبقه کارگر قدرت را به دست گرفت به مطالبات دموکراتیک آنان نیز پاسخ داده میشود و شرایط اقتصادیشان بهبود پیدا میکند، تنها در آنزمان است که این طبقه اندکاندک به انقلاب میپیوندد. تغییری که تحت حکومت بورژوازی، در هر لباس و رنگی ممکن نیست. اشاره به گفته خود آقای کمالی که میگویند آمار تعداد خردهبورژوای فقیرشده در مقیاس جهانی روبه افزایش است.
حالا آمدیم علیرغم همه این ترفندها و راهحلها یک اقلیتی گفتند: الاّ بلاّ ما حکومت کارگری نمیخواهیم و با بحثوجدلهای مرسوم دموکراتیک در یک حکومت کارگری قانع نشدند و دست بهاسلحه بردند. خوب، ما هم دست بهاسلحه میبریم و مقاومت آنها را درهم میشکنیم. مگر بورژوازی برای استقرار خود پس از انقلاب فرانسه دهها هزارتن را گردن نزد؛ مگر آنان برای حفظ منافع خود میلیونها نفر در عراق، لیبی و فلسطین و … را بهقتل نرساندند؛ مگر همین امروز در ایران، فرانسه، ایتالیا، روسیه چین و آلمان، نئوفاشیستها مخالفین را به قتل نمیرسانند؟ مگر شکنجه نمیدهند؟ به زندان نمیاندازند؟ مرگ خوب است اما برای همسایه؟
چرا میترسیم بگوئیم که ما هم در قبال دشمنانمان مقتدر هستیم، دشمنانی که در اقلیت قرار دارند، و دقیقا به همین دلیل «دیکتاتوری انقلابی» ما درعینحال، گستردهترین نوع دموکراسیست؛ چرا که منافع اکثریت جامعه را تامین میکند. دیکتاتوری انقلابی زائیده جوامع طبقاتیست. ما که عیسی مسیح، پسر خدا نیستیم که طرف دیگر صورتمان را جلو بیاوریم و بگوئیم “بفرما بزن. من بهخاطر حفظ دموکراسی کاری نمیکنم”. آنوقت است که ما دیکتاتور شدهایم، چرا که حق عده کثیری را فدای جمع ناچیزی کردهایم. همان طرفی که سالها سیلی خورده اینک دربوداغان است. اگر او سیلی زد ما با مشت جواب میدهیم، اما حمله نمیکنیم. دفاع ما مشروع است.
مطمئن باشید مردم، از جمله خردهبورژواها، اگر متوجه شوند که دولت کارگری از منافع آنان دفاع میکند، لحظهای در حمایت عملی از آن کوتاهی نخواهند کرد. آنان بهوعدههای موهوم و لاطائلات تئوریک توجهی ندارند، واقعیت عینی را میبینند. بله، ما دیکتاتوری داریم؛ اما برخلاف دیکتاتوری بورژواها که بهغلط دموکراسی معرفی شده، دیکتاتوری ما خواهان محو طبقات و لغو ضرورت دولت بهعنوان ابزار سرکوبکننده و دیکتاتور است. تنها در چنین شرایطیست که دیکتاتوری از بین میرود و دموکراسی واقعی برقرار خواهد شد.
اما در دیکتاتوری سرمایهداری آنان ناچارند برای حفظ جامعه طبقاتی و تضمین کسب ارزش اضافی به دیکتاتوری خود تداوم بخشیده و آنرا گسترش دهند. شما را رجوع میدهم به کاهش اختیارات قوه مقننه در اسرائیل، و شیوع زمزمههای بیهودهبودن مفهوم دموکراسی در میان نخبگان سیاسی – دانشگاهی اروپا و آمریکا. سانتیمانتالیزم خردهبورژوایی اگر به این امر توجه نکند خود نیز سرانجام به مسلخ بورژوازی برده میشود، همانطور که هیتلر، موسولینی و فرانکو پساز بهقدرت رسیدن آنان را گردن زدند.
سرانجام میپردازم به بخش پایانی سخنان آقای کمالی؛ باید بگویم شما درست میگوئید؛ ما، کمونیستهای روشنفکر که از زندان بیرون آمدیم بهسراغ مشتی بقالوچقال رفتیم و آنان را به عنوان طبقه کارگر تصور کردیم. اگر بهاین مسئله علتومعلولی نگاه کنیم دلیلش کاملا روشن است،. دو دلیل عمده دارد، بگذریم از آنکه ما بسیار دیر بهفکر ساختن رابطه افتاده بودیم و دیگرانی، مذهبیها از طریق مساجد (تو بخوان تشکیلات) این ارتباط را پیشاپیش ساخته بودند.
دلیل اول آنکه نحله فکری ما تغییری نکرده بود. اینبار چریکهای بدون اسلحه بودیم، اما مقصد هنوز انقلاب خلقی و ضدامپریالیستی بود. بعضیها مانند تودهایها و اکثریتیها تا آنجا پیش رفتند که پشت خمینی و دارودستهاش قرار گرفتند؛ و برخی دیگر مانند پیکار و رزمندگان با قبول اصل انقلاب دموکراتیک، رهبری طبقه کارگر را هم به آن اضافه کردند، نمونه استالینی – چینی. یعنی تغییر مناسبات را نمیخواستند؛ در جستوجوی تعمیر خرابیهایش بودند، ولی به هرحال، چاشنی رهبری طبقه کارگر را به آن میزدند. اما متاسفانه امروز شما از آنهم عقبتر رفتهاید. در حکومت پیشنهادی شما حرفی از نقش طبقه کارگر زده نشده است، حداکثر یکی از شرکتکنندگان در قدرت، بر اساس آرای کسبشده، که شما بهتر میدانید چهگونه کسب میشود و این نماینگان طبقه کارگر چه کسانی هستند، یکی از آنان آقای تونی بلر از حزب کارگر انگلیس. اگر خانم تاچر کارگران معادن انگلیس را به خاک سیاه نشاند، تونی بلر میلیونها عراقی را بیخانمان کرد. حالا پیدا کنید پرتقالفروش را.
دلیل بعدی رو آوردن به بقالها و چقالها، درک نازل ما از کارگران بود. بهیاددارم همراه یکی از کارگران صنعتی ایران ناسیونال از یکی از محلات حاشیهای به تهران میرفتیم. قرار بود در جلسهای شرکت کنیم. کارگر مورد نظر کتوشلوار شیک سرمهای رنگ و پیراهن سفیدی پوشیده بود. من به شوخی گفتم: رضا جان بهتره با اون کتوشلواری که تو پوشیدی با هم راه نریم. هرکسم پرسید بگو کارگره، سرجاده پیداش کردم. دارم میبرم تهران یه سری وسایل رو جابهجا کنه.
آقا رضا بهآرامی پشت یقه چرک کاپشن سربازیم را نشانم داد و گفت فکر میکنی این یقه چرک نشانه کارگریه؟ اشتباه میکنی، کارگر دیسیپلین داره، مثل روشنفکرها ولنگار نیست. درسته که ما تو کارخونه چرک و روغنی هستیم، اما وقتی برگشتیم خونه دوش میگیریم و وقتی خواستیم بریم بیرون کت و شلوار و پیراهن تمیز میپوشیم.
بگذریم از اینکه امروز حتی این امکان هم برای کارگران ما وجود ندارد. این درک ما از طبقه بود. درک تمامخلقی، مستضعفین. طبیعیست که چنین درختی میوه دیگری بهجز خمینی بهبار نمیآورد. دیروز خمینی بود، فردا یکی دیگر در لباسی جدید.
حالا ببینیم از پراکسیس شکست ۱۳۵۷ چه درسهایی آموختهایم
- انقلاب تنها از طریق سازماندهی طولانی و مداوم طبقه کارگر تحقق خواهد یافت. آنان بنا بر دیسیپلین فراگرفته در تولید اجتماعی، توانایی تشکیل هستههای منضبط مبارزاتی را دارند. وقتی میگوئیم طبقه کارگر، هنوز به کل آنان که به آگاهی طبقاتی دست نیافته و به طبقه برای خود، تبدیل نشدهاند، اشاره نمیکنیم، بلکه به پیشروانی نظر داریم که پس از درک عینی ضرورت سرنگونی نظام فعلی و برقراری سوسیالیسم، در هستههای مخفی متشکل شده و درپی کسب اعتماد از طریق شرکت در مبارزات روزمره کارگری هستند. اینان توانایی آنرا دارند که در عرصه عمل آگاهی کارگران دیگر را ارتقا داده و به مرحله بالاتری برسانند. اینان مجهز به برنامههایی هستند که یکیدو قدم از آگاهی فعلی کارگران فراتر رفته است
- انقلاب امر کارگران است و روشنفکرانی که خلوص خود را در عرصه عمل به اثبات رساندهاند تنها در کنار آنان میتوانند وظیفه خود را به انجام برسانند. هرگونه نحله فکری و یا حزبی که در صدد تحقق انقلاب با تکیه بر نخبگان و برگزیدگان باشد محکوم به شکست بوده و عملی بهجز بهعقبانداختن انقلاب انجام نداده است.
گرفتار شدن در چنبره تفکر “هنوز طبقه کارگر به آگاهی لازم نرسیده، پس بهتر است به شکل دیگری ار حکومت دموکراتیک متوسل شویم تا این آگاهی امکان گسترش عملی پیدا کند”، مفهومی بهجز تعویق انقلاب به نامعلوم نیست. هیچ دولت بورژوایی چنین امکانی را فراهم نمیکند. مگر در اسکاندیناوی اتفاق افتاد. طبقه کارگر روزبهروز بیشتر به سمت قهقرای اقتصادی – اخلاقی میرود. خود آقای کمالی گفتند: کارگران سوئد نمیخواهند سربهتن ما مهاجرین باشد. این ضدآگاهی از کجا آمده است. مگر نهاینکه بورژوازی در هنگام بحرانهای خود و فقیرترشدن کارگران و زحمتکشان به دنبال بهانه میگردد که مقابل معترضین علم کند و گناه را به گردن او بیاندازد؟
طبقه کارگر در پراکسیس روزمره مبارزاتی به آگاهی فراتر دست مییابد نه از طریق خواندن کتاب و تئوریبافی. او قبل از پرداختن به مقولههایی انتزاعی، مانند آزادی، دموکراسی و برابری، به جنبههای تحقق عملی آن برابری فکر میکند. او به حل این مسائل از جایگاه اجتماعی خود و نقشی که در چرخه تولید، توزیع و سهمبری به او اختصاص داده شده، نگاه میکند. بهزبان دیگر او مناسبات را میبیند و به تغییرات ساختاری میاندیشد، نه به جابهجایی قدرت از جناحی به جناحی دیگر در سرمایهداری.
رضا اکبری
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
*رجوع شود به برنامه زیر در یوتیوب:
https://www.youtube.com/watch?v=6kPKXVwirLc
در باره مفهوم مبارزه طبقاتی: مناظره سوم مازیار رازی و مسعود کمالی در تلویزیون راهی نو- حزب کمونیست ایران
** https://militaant.com/?p=12614
تاملی بر نظرات پروفسور مسعود کمالی / رضا اکبری